كافر در قرآن نيز به معنى لغوى خود استعمال گرديده، هر چند بيشتر و هر جا به نحو اطلاق بكار رفته منكر خدا از آن اراده شده است.
كافر در اصطلاح شرع كسى است كه وجود خدا يا وحدانيت او يا روز جزا يا رسالت انبيا يا يكى از ضروريات دين را منكر باشد و چنين كسى از نظر شرع اجماعاً نجس العين مى باشد جز اهل كتاب كه در نجاستشان خلاف است.
ازدواج با زنان كفار حرام و باطل است جز زنان اهل كتاب كه ازدواج موقت با آنها جايز است. ديگر از احكام كافر جهاد است كه در مورد كافر غير كتابى وظيفه مسلمانان است كه ابتدا او را به اسلام دعوت كنند و اگر امتناع ورزيد و تسليم اسلام نگشت واجب است با او جهاد كنند تا اينكه تسليم شود يا به قتل رسد، و در مورد كتابى تا گاهى كه اسلام آورد يا جزيه بپردازد (به جزيه رجوع شود) ديگر از احكام كفار منفصل بودن از او و عدم طرح دوستى با او است كه در قرآن مكرر بر آن تاكيد شده (لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شىء الاّ ان تتّقوا منهم تقية و يحذّركم الله نفسه و الى الله المصير)نشايد كه اهل ايمان مؤمنان را واگذاشته كافران را به دوستى گزينند و هر كه چنين كند رابطه اش با خدا گسيخته است جز اينكه اظهار دوستى به جهت دفع شر آنها باشد. و خداوند شما را از خشم خويش بيم مى دهد و بدانيد كه بازگشت همه به سوى خدا است. (آل عمران: 28)
و ديگر عدم سبيل و تسلط كافر است بر مسلمان چنانكه در قرآن آمده (ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا) و فقها از اين آيه استنباط نموده اند كه در شرع اسلام حكمى نباشد كه مستلزم تسليط كافرى بر مسلمانى بود مانند وصايت كافر بر يتيم مسلمان و از اين قبيل.
«آياتى از قرآن در باره كافر»
(يا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و اخيه ولا تيأسوا من روح الله انّه لا ييأس من روح الله الاّ القوم الكافرون): يعقوب (ع) ـ پس از آن كه به فراق دومين فرزندش نيز مبتلى گرديد ـ به فرزندان گفت: فرزندانم برويد و به جستجوى يوسف و برادرش برآئيد و از رحمت خدا نوميد مگرديد كه جز كافران از رحمت خدا نوميد نگردند. (يوسف: 87)
(ومن لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون): و آنان كه بر طبق آنچه خدا فرو فرستاده است حكم نكنند (احكام خدا را كتمان نمايند و پنهان دارند، و يا بر خلاف حكم خدا حكم كنند، و يا حكم خدا را انكار نمايند) چنين كسانى كافران باشند. (مائدة:44)
(والكافرون لهم عذاب شديد): كافران را عذابى سخت خواهد بود. (شورى: 26)
(...وانّ الله موهن كيد الكافرين): خداوند مكر كافران را سست مى گرداند. (انفال: 18)
(واتّقوا النار التى اعدّت للكافرين): از آتشى حذر كنيد كه (در اصل) براى كافران مهيّا گشته است. (آل عمران: 131)
(انّ الله لعن الكافرين واعدّ لهم سعيراً): خداوند، كافران را از رحمت خويش به دور داشته و آتشى سوزان بر ايشان مهيّا ساخته است. (احزاب: 64)
«رواياتى در باره كافر»
رسول الله (ص): «انّ الدنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر»: همانا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. (وسائل:16/17)
«نيّة المؤمن خير من عمله و نيّة الكافر شرّ من عمله»: نيت مؤمن به از كردارش، و نيت كافر بدتر از كردارش مى باشد. (وسائل:1/50)
اميرالمؤمنين (ع): «الساحر كالكافر، والكافر فى النار»: جادوگر به منزله كافر است و كافر در دوزخ است. (نهج: خطبه 79)
«من شكى الحاجة الى مؤمن فكانّه شكاها الى الله، ومن شكاها الى كافر فكانّما شكى الله»: آن كس كه نياز خويش را به نزد مؤمنى عرضه كند گوئى كه از وضع نابسامان خود به پيشگاه خدا شكوه نموده باشد، و هر كه حاجت خود را به نزد كافرى برد، گوئى كه از خدا شكايت كرده باشد. (نهج: حكمت 427)
امام صادق (ع): «لا يرث الكافر المسلم، وللمسلم ان يرث الكافر، الاّ ان يكون المسلم قد اوصى للكافر بشىء»: كافر از مسلمان ارث نمى برد، ولى مسلمان از كافر ارث مى برد، جز آن كه مسلمان، چيزى را براى كافر وصيت كرده باشد. (وسائل: 19/345)
«المسلم يحجب الكافر و يرثه، و الكافر لا يحجب المسلم ولا يرثه»: مسلمان، حجاب كافر (از ارث) مى شود و از او ارث مى برد، ولى كافر نه حاجب مسلمان مى گردد و نه از او ارث مى برد. (وسائل: 26/11)
«من احبّ كافرا فقد ابغض الله، ومن ابغض كافراً فقد احبّ الله، ثمّ قال: صديق عدوّ الله عدوّ الله»: هر كه كافرى را دوست بدارد خدا را به خشم آورده است، و هر كه كافرى را به خشم آورد خدا را دوست داشته است، سپس فرمود: دوست دشمن خدا دشمن خدا است. (وسائل: 16/180)
«تكليف كافر به فروع»
از جمله مسائلى كه از ديرباز محل اختلاف بوده مسئله مكلف بودن كفار به فروع است، مشهور ميان عامه و خاصه اين است كه همچنان كه كفار بر اثر مخالفت در پذيرش اصول دين معاقب مى شوند به علت عمل ننمودن به فروع نيز كيفر خواهند شد; ابوحنيفه از عامّه، و فيض كاشانى و صاحب حدائق و بعضى ديگر از خاصه در اين امر مخالفت نموده و قائل به مكلف نبودن آنها در فروع شده اند، طايفه اول استدلال نموده اند به اجماع و ديگر عموميت ادله تكاليف فرعية، بدين بيان كه هر آنچه از ناحيه شرع مقدس واجب و يا حرام شده عموم بنى آدم را شامل مى شود زيرا مخاطب آنها خصوص مؤمنان نمى باشد، شاهد اين مدّعى آياتى مانند: (فوربّك لنسألنّهم اجمعين عما كانوا يعملون) و (و ويل للمشركين الذين لا يؤتون الزكوة)مى باشد، به علاوه برخى از احكام از مستقلات عقليه اند كه عموم عقلا را شامل است و شرع آن احكام را تأييد نموده است مانند: حرام بودن ظلم و زنا و دزدى، و واجب بودن اداء امانت و مانند اينها.
و اگر در بعضى آيات، مخاطب مؤمن يا مسلم است دليل بر اختصاص حكم به آنها نمى شود، چه اينگونه خطابات را خطاب تشريفى گويند، چنان كه در وصيت لقمان به فرزند آمده: «يا بُنَىّ» و در وصيت پيغمبر (ص) به على (ع) يا وصيت على (ع) به فرزندش حسن (ع) مخاطب شخص معينى است در صورتى كه محتويات وصيت عموميت دارد.
دليل طايفه دوم آن است كه تكليف نمودن كافر به فروع تكليف به ما لا يطاق است، يعنى كارى كه از توان او بيرون است، زيرا كسى كه خدا را قبول ندارد چگونه مى تواند خويشتن را به امر خدا در مورد نماز ـ مثلا ـ ملزم بداند؟
پاسخ اين كه چنين تكليفى در صورتى غير ممكن است كه در حال كفر از او خواسته شود، ولى اگر مشروط به ايمان به وى تكليف شود ممكن و ميسّر خواهد بود.
دليل ديگر آنها روايت زرارة بن اعين از امام باقر (ع) است كه فرمود: «...كسى كه به خدا و رسول او ايمان نياورده و از پيامبر پيروى ننموده و او را تصديق نكرده و حق خدا و رسول را نشناخته چگونه معرفت امام بر او واجب مى شود در حالى كه به خدا و رسول خدا ايمان نياورده است؟!...». پاسخ اين كه: اين روايت دلالت بر اين دارد كه معرفت به امام در رتبه متأخر از ايمان به خدا و رسول است، لازمه تأخر در رتبه آن است كه نخست بايستى به خدا و رسول ايمان آورد و سپس امامت امام را پذيرفت، نه اين كه تا گاهى كه به خدا و رسول ايمان نياورده اى معرفت امام واجب نباشد، چنان كه در مورد تكليف به نماز به شرط انجام طهارت.
و نيز مى توان روايت صحيحه محمد بن مسلم را بر قول به تكليف كافر به فروع دليل گرفت كه مى گويد: از امام صادق (ع) درباره صدقات كفار ذمى و نيز، جزيه آنها كه از ممرّ قيمت شراب و گوشت خوك و مردار تهيه مى شود سؤال نمودم، فرمود: بر آنها است كه از درآمد خود جزيه بپردازند هر چند بابت بهاى شراب يا گوشت خوك باشد، كه آن بر مسلمانان حلال است و وزر و وبال آن به گردن خود آنها است. (وسائل باب 70 از ابواب جهاد العدو)
كافرون :
صد و نهمين سوره قرآن كريم، مكيه و مشتمل بر شش آيه است. از امام صادق(ع) روايت شده كه ابىّ مى گفت: قل يا ايها الكافرون ربع قرآنست و چون آن را به پايان مى رساند مى گفت: «اعبدالله وحده اعبدالله وحده». و از هشام بن سالم از امام صادق (ع) رسيده كه چون بگوئى (لا اعبد ما تعبدون) بگو: «ولكنّى اعبدالله مخلصا له دينى» و هنگامى كه سوره را به اتمام رساندى سه بار بگو: «دينى الاسلام». (مجمع البيان)
ابوشاكر ديصانى از ابوجعفر احول موضوع تكرار آيات اين سوره سؤال نمود كه به ظاهر چنين تكرارى حكيمانه نيست راز آن چه باشد؟ ابوجعفر پاسخى نداشت، ابوشاكر به مدينه رفت و سؤال خود را به نزد امام صادق (ع) مطرح ساخت حضرت فرمود: سبب نزول اين سوره آن بود كه قريش به پيغمبر (ص) گفتند: يكسال تو خدايان ما را پرستش كن يكسال هم ما خداى تو را، و باز هم يكسال تو خدايان ما را و يكسال ما خداى ترا. و چون در پيشنهاد آنها چنين تكرار شده بود قرآن نيز در پاسخ مطابق سؤال عمل نمود... (بحار: 9/253)
كافِرَة :
مؤنث كافر. ج: كافرات و كوافِر. (قد كان لكم آية فى فئتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونها مثليهم رأى العين...). (آل عمران: 13)
كافِل :
عائِل. پذيرفتار. پذيرنده هزينه و تيمار كسى. به عهده گيرنده سرپرستى يتيم. آن كه چيزى نخورد و پياپى روزه دارد و روزه ها را به هم متصل سازد. (المنجد)
از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود: «انا و كافل اليتيم كهاتين (و اشار الى اصبعيه السبّابة و الوسطى) فى الجنة»: من و آن كسى كه هزينه و شئون يتيم را به عهده مى گيرد مانند اين دو (و حضرت به دو انگشت سبابه و وسطاى خود اشاره نمود، يعنى در كنار يكديگر) در بهشت مى باشيم. (بحار: 23/117 و مجمع البحرين)
كافور :
صمغ درختى كه بيشتر در جزاير و سواحل مى رويد و شرعاً بكار بردن آن در غسل و حنوط ميت واجب است. از امام صادق (ع) رسيده كه سنت است مقدار كافورى كه در ميتى به مصرف مى رسد به وزن سيزده درهم و ثلث باشد.
به «ميت» نيز رجوع شود.
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود: پيغمبر (ص) لحظاتى پيش از وفاتش من و فاطمه را بخواند و فرمود: اين كافور را جبرئيل از بهشت براى من آورده و او شما را سلام مى رساند و مى گويد آن را سه بخش كنيد: بخشى مرا بدان حنوط نمائيد و دو بخش ديگر شما را باشد. (بحار: 81 و 22)
كافور :
بن ابراهيم مدنى. حسب روايت شيخ طوسى در كتاب غيبت، وى از جمله كسانى است كه حضرت ولى عصر (عج) را درك نموده و معجزات و غرايبى از آن حضرت مشاهده كرده و از پدر بزرگوارش حضرت عسكرى (ع) نص بر امامت آن حضرت نقل كرده است. (جامع الرواة)
كافور اخشيدى :
كافور ابن عبدالله اخشيدى مكنى به ابوالمسك، امير مشهور مصر كه دوست متنبى بود، وى پيش از امارت، برده و حبشى الاصل بود، اخشيد سلطان مصر در سال 312 وى را خريد و سپس آزاد ساخت از اين رو وى را اخشيدى گفتند، به سبب فطنت و ذكاوت و حسن سياستى كه داشت نزد او به اوج كمال رسيد، مدت 22 سال بر مصر فرمانروائى كرد، كه بيشتر اين مدت تحت امارت دو فرزند اخشيد به نامهاى ابوالقاسم و ابوالحسين حكم رانى مى نمود و دو سال و چهار ماه خود مستقلا حكومت را به دست گرفت. رنگ بشره اش بسيار سياه بود. در مكه و مصر و شام خطبا به نام او خطبه ايراد مى كردند. ذهبى در باره او گفته: عقل و شجاعتش مايه اعجاب بود. در سال 357 در مصر وفات نمود و جنازه اش را به بيت المقدس حمل و در آنجا به خاك سپرده شد. وزير او ابن الفرات بود. (اعلام زركلى)
كافور خادم :
وى خادم امام هادى (ع) و امام عسكرى (ع) بوده و در نقل حديث توثيق شده و او همان كسى است كه حضرت عسكرى (ع) پارچه اى به دست او داد كه به حلوان رود و احمد بن اسحاق قمى را كفن نمايد. (سفينة البحار)
كافّة :
همگى، جميع، كُلاًّ. (يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافّة...). (بقرة: 204)
كافى :
بسنده. بى نياز كننده. (اليس الله بكاف عبده): آيا خداوند بسنده بنده خود نيست (زمر: 36). يكى از نامهاى خداوند متعال است يعنى بسنده اى كه چون كسى پناه به او برد به ديگرى نياز نباشد. اميرالمؤمنين (ع): «كلّ مقتصر عليه كاف»: هر آنچه كه آدمى بدان بسنده كند همان وى را بسنده است. (نهج: حكمت 395)
كافى الكفاة :
لقب صاحب بن عبّاد. به «صاحب» رجوع شود.
كافيجى :
محمد بن سليمان بن سعد بن مسعود كافيجى (788 ـ 879 هـ) از بزرگان علما در علوم عقلى است. اصلش از روم و در مصر به شهرت علمى رسيده از جلال الدين سيوطى استفاده كرده و بر اثر اشتغال زيادش به كتاب كافيه به كافيجى مشهور شده. او را تاليفات زياد است از جمله: مختصر فى علم التاريخ، منازل الارواح، رسالة فى النحو، التيسير فى قواعد التفسير. (اعلام زركلى)
كاكُل :
موى ميان سر پسران و مردان و اسب و استر و غيره. به عربى قنزعة گويند. در حديث آمده كه كودكى را به نزد پيغمبر (ص) آوردند كه وى را دعا كند آن كودك كاكل بر سر داشت حضرت او را دعا نكرد و فرمود تا آن كاكل را تراشيدند. (بحار: 76/82)
كالّ :
آن كه به رنج و زحمت افتد. رسول خدا (ص): «من بات كالاًّ من طلب الحلال، بات مغفوراً له»: كسى كه شب را به خستگى و كوفتگى از كسب حلال به صبح رساند، شب خويش را به عفو و مغفرت خداوند سپرى كرده است. (بحار: 103/2)
كالا :
رخت و رخوت. متاع. كالاى تجارت: بضاعة. كالاى خانه: اثاث البيت.
كالبد
(به ضم يا فتح باء) : كالب. قالب هر چيزى. قالب خشت زنان. تن و بدن آدمى و حيوانات ديگر.
كالِح :
آن كه بسيار ترشروى باشد يا در ترشروئى و عبوسى افراط كند. و يا نمودار كننده دندانها هنگام ترشروئى. قال ابن مسعود: الكالح: الذى تقلّصت شفتاه و بدت اسنانه كاسنان المشط بالنار. (منتهى الارب)
از اين معنى است قوله تعالى: (تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون): آتش دوزخ صورتهاى آنها را مى سوزاند و آنها در جهنم چهره در هم فشردگانند. (مؤمنون:104)
دهرٌ كالح: روزگارى سخت.
كالنجار :
كاليجار. كارزار. برنج زار، شالى زار. صاحب ملك و زمين و زراعت.
كالى :
نسيئة. متأخر. از كلأ. يقال: عينه كالكالى، اى نقده و حاضره كالنسيئة. وامى كه به تاخير افتد و در پرداخت آن درنگ شود.
كالى بكالى :
بيعى است كه ثمن و مثمن هر دو نسيه باشد و به تعبير ديگر بيع دين به دين چنانكه كسى جنسى را از كسى طلبكار باشد و آن را به ديگرى بفروشد و آن كس نيز پولى به ذمه ديگرى داشته باشد و آن را بهاى آن جنس كند. اين بيع باطل است و دليل بطلان آن علاوه بر اجماع قول حضرت صادق (ع) است در خبر ابى طلحة بن زيد از رسول خدا: «لا يباع الدين بالدين». و حديث ديگر از طرق اهل سنت از حضرت رسول (ص) «نهى النبى عن بيع الكالى بالكالى» كه اين خبر در كتاب كنزالعمال: 4/77 نقل شده.
كاليوه :
نادان. احمق.
كام :
مراد و مقصد. خواهش. آرزو. دهان. حنك. كام برداشتن يا كام برگرفتن آنست كه چون كودك متولد شود قابله (يا شخصى مبارك) به انگشت آغشته به عسل يا تربت امام حسين (ع) كام او را بردارد و زُقّه در حلقش بريزد. در حديث امام صادق (ع) آمده كه كام فرزندانتان را با تربت حسين (ع) برداريد كه آن امان است. (بحار: 104/115)
كامَخ :
معرب كامه، نان يا آرد گندم يا جو كه ادويه غذائى مانند رازيانه و پودنه بر آن بيفزايند و آب بر آن بريزند و در ظرفى نهند و سى چهل روز يا كمتر و بيشتر آن را در آفتاب يا زير كاه نهند تا برسد و آن را نان خورش كنند. و بسا با ماهى ريز اين كار كنند و آن را ماهيابه يا مهوه نامند.
احمد بن محمد بن ابى نصر از مشرفى روايت كند كه گفت: از امام كاظم (ع) پرسيدم كامخى كه از گندم يا جو مى سازيم و مى خوريم چه حكمى دارد؟ فرمود: آرى حلال است ولى ما آن را نمى خوريم. (بحار: 66/307)
كامرانى :
خوشى و خرمى و خرسندى و عيش و شادمانى. لذة. متعة. تمتّع. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) مكرر مى فرمود: «حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات» بهشت را ناكاميها و دوزخ را كامرانيها فرا گرفته است.
به «لذت» نيز رجوع شود.
كامكار :
سعادتمند و نيك بخت، مقابل ناكام.
كامِل :
تمام، ضد ناقص. ج: كَمَلَة. جعفر بن محمد (ع): «لا يكون المؤمن مؤمناً حتى يكون كامل العقل، ولا يكون كامل العقل حتى يكون فيه عشر خصال: الخير منه مأمول، و الشرّ منه مأمون، يستقلّ كثير الخير من نفسه، و يستكثر قليل الخير من غيره، و يستكثر قليل الشرّ من نفسه و يستقلّ كثير الشرّ من غيره، لا يتبرّم بطلب الحوائج قبله، ولا يسأم من طلب العلم عمره، الذلّ احبّ اليه من العزّ و الفقر احبّ اليه من الغنى، حسبه من الدنيا قوت...». (بحار: 67/296)
رسول الله (ص): «انّ الله يحبّ البصر النافذ عند مجىء الشهوات، و العقل الكامل عند نزول الشبهات...». (بحار: 64/269)
كامل :
لقب سعد بن عبادة، كه وى هم نويسنده بود و هم تيرانداز ماهر و هم غوّاص.
كامِلَة :
مؤنث كامل. (ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة). (نحل: 25)
كامِن :
پنهان. پوشيده شونده. اميرالمؤمنين (ع) ـ در تشجيع ياران خود به نبرد در صفين ـ: «... و عليكم بهذا السواد الاعظم و الرواق المطنّب، فاضربوا ثبجه، فانّ الشيطان كامن فى كسره...»: بدان گروه كثير و انبوه و آن سراپرده پر زرق و برق (معاويه) به سختى حمله بريد و در دل آن به نبرد بپردازيد كه شيطان در كنار آن پنهان است. (نهج: خطبه 66)
كامياب :
كامروا، موفق، نايل به مراد.
كان :
معدن.
كانِس :
به پنهانگاه درآينده. آهوى به كناس درآينده. ج: كُنَّس.
كانون :
آتشدان. كانون اول و كانون دوم: نام دو ماه از ماههاى رومى.
كاواك :
خالى و تهى و پوك و بى مغز. اجوف. جوفاء.
كاوِش :
تفتيش و تجسّس و تفحّص.
به «تجسّس» و «تفكر» و «تحقيق» رجوع شود.
كاووس :
نام يكى از پادشاهان كيان باشد، و بعضى نمرود را گويند و جمعى فرعون را. (برهان)
كاوه :
نام مردى است كه در شهر سپاهان ـ كه لشكر ايران در آن جمع و از آنجا به هر جا مأمور مى شده اند ـ رياست صنعت اسلحه رزم داشته و جباخانه، كه زره و مغفر و آلات جنگ مى ساخته، در دست او بوده و به سلسله پيشداديان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته. بعد از غلبه ضحاك علوانى بر جمشيد جم و هلاكت جمشيد، ظلم و بيداد ضحاك اهالى ايران را به ستوه آورد، و بدو دل بد كردند و چاره نداشتند. او نيز از ايرانيان آسوده دل نبود چون فريدون بن آتبين ـ يا آبتين ـ از فرانك بزاد در لارجان مازندران در بيشه بهشير گاو پرورش يافت تا به حد رشد رسيد و ضحاك بر وى دست نيافت. هواخواهان در انتظار خروج وى بودند. كاوه با دانايى كه صاحب علوم غريبه بود آشنايى گرفت. او برنطعى از چرم شكل صد در صد برنگاشت و به كاوه سپرد و بدو گفت: اين را علمى بساز كه با هر كه روبرو شوى غالب گردى و اگر از نژاد جمشيد تنى پيدا كنى كارها رونق خواهد گرفت. كاوه پسران خود قارن و قباد را به تحريك سپاهيان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاك محاربه كرد و با سپاهى به رى آمد و فريدون را آگاه كرد و سپس گرزى به تركيب سر گاو براى او ساخت و خروج كردند و ضحاك را گرفتند و در چاهسار كوه دماوند نگونسار كردند. فريدون استقرار يافت و كاوه را با سپاه به تسخير قسطنطنيه فرستاد. وى مدت بيست سال به تسخير بلاد پرداخت و حكومت شهر سپاهان خاصه وى گرديد. (انجمن آراى ناصرى)
كاه :
علف خشك. ساقه گندم و جو خشك شده و در هم كوفته. به عربى تِبن گويند. در حديث از سجده كردن بر كاه و يونجه انباشته كه پيشانى بر آن استقرار و ثبات نيابد، نهى شده است. (وسائل: 5/184)
و در باب تجويز بيع به مشاهده آمده است كه كاه خرمن ناكوفته را به مشاهده مى توان خريد بدون اين كه به وزن و كيل تعيين مقدار شود. (وسائل: 17/359)
كاهِل :
تن آسا. تن پرور. تنبل. كَسلان.
كاهِل :
قسمت بالاى پشت بدن كه گردن بدان پيوندد و آن ثلث بالاى ستون فقرات است، و در آن شش مهره است. يا ميان دو كتف. يا پيوندگاه گردن در پشت. ج: كواهل. در حديث، حجامت در كاهل، نافعه توصيف شده است. (بحار: 62/127)
در خطبه معروفه حضرت صدّيقة كبرى (ع) آمده: «استبدلوا الذنابى والله بالقوادم، والعجز بالكاهل». (بحار: 43/158)
كاهِن :
آن كه خبر از وقايع آينده دهد و دعوى آگاهى بر اسرار و اطلاع از علم غيب كند.
عن ابى عبدالله (ع): «اربعة لا يدخلون الجنة: الكاهن و المنافق و مدمن الخمر و القتّات». (بحار: 8/357)
كاهو :
سبزى معروف كه به عربى خس گويند. در حديث آمده كه كاهو تصفيه كننده خون و فرو نشاننده حرارت آن است. در حديث ديگر آمده كه آن هضم كننده غذا و خواب آور است. (بحار: 62 و 66)
كَأس :
ظرفى كه براى نوشيدن از آن استفاده شود. ج: كؤوس و اَكؤُس و كأسات و كِآس. (المنجد)
(يطاف عليهم بكأس من معين)(صافّات: 45). (انّ الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا). (انسان: 5)
كَأكاء :
ترسوئى بيش از حد. رفتار دزد هنگام فرار.
كَبّ :
كبّ الاناء: ظرف را واژگونه بر سر خود افكند. كبّ الرجلَ: آن مرد را بر رو افكند. (من جاء بالسيئة فكُبَّت وجوههم فى النار): هر كه مرتكب آن گناه گردد بر روى در آتش افكنده شود. (نمل: 90)
در حديث آمده: «وهل يكبّ الناس فى النار على مناخرهم الاّ مصائد السنتهم و حصائد السنتهم...». (مجمع البحرين)
كَبائِر :
جِ كبيرة. گناهان بزرگ. (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيّئاتكم و ندخلكم مُدخلاً كريماً): چنانچه از گناهان بزرگ كه شما را از آنها نهى كرده اند اجتناب ورزيد ما از گناهان ديگرتان در مى گذريم و شما را به جايگاهى ارجمند مى رسانيم. (نساء: 31)
رسول الله (ص): «ادّخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى»: شفاعتم را براى آن بخش از امتم ذخيره كرده ام كه به گناهان بزرگ دست زده اند. (بحار: 8/30)
به «كباير» رجوع شود.
كَباب :
گوشت بريان. موسى بن بكر گويد: روزى امام كاظم (ع) به من فرمود: چرا رنگت زرد است؟ گفتم: تبى دچارم شده. فرمود: گوشت بخور. من خوردم و هفته ديگر به خدمتش رفتم و هنوز به حالت نخست بودم; فرمود: مگر نگفتم گوشت بخور؟! عرض كردم: از وقتى كه به من فرموديد غذائى جز گوشت نخورده ام. فرمود: گوشت را چگونه مى خورى؟ گفتم: پخته مى خورم. فرمود: نه، كباب بخور. من كباب خوردم و پس از يك هفته مرا به نزد خويش خواند و من در آن حال زردى رنگم از بين رفته و خون در چهره ام جريان يافته بود چون مرا ديد فرمود: بسيار خوب.
از حضرت صادق (ع) نقل شده كه كباب تب را قطع مى كند. (بحار: 66/77)
كُباب :
گِل چسبناك. ريگ بر هم نشسته. گله شتران بسيار.
كُباد :
درد جگر. عن رسول الله (ص): «اذا اشتهيتم الماء فاشربوه مصّاً، ولا تشربوه عبّاً، و قال: العبّ يورث الكباد»: هرگاه خواستيد آب بنوشيد، آب را بمكيد و لاجرعه منوشيد، كه نوشيدن لاجرعه موجب درد كبد مى شود. (بحار: 74/368)
كِبار :
جِ كبير و كبيرة. مقابل صغار. رُوِىَ ان الحسن بن علىّ (ع) دعى يوماً بنيه و بنى اخيه فقال: «انّكم صغار قوم و يوشك ان تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلّموا العلم، فمن يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته». (بحار: 2/152)
كُبّار :
بس بزرگ و كلان. (ومكروا مكراً كُبّاراً). (نوح: 22)