back page fehrest page next page

كَبايِر :

جِ كبيرة. گناهان بزرگ. رسول الله (ص): «ادّخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى» (بحار: 8/30). موسى بن جعفر (ع): «من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يُسأَل عن الصغائر». (بحار: 8/351)

فى الحديث ان الكبائر عبارة عن قتل النفس التى حرم الله عز و جل، و الزنا، و السرقة، وشرب الخمر، وعقوق الوالدين، و الفرار من الزحف، واكل مال اليتيم ظلما، و اكل الميتة والدم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغير الله به من غير ضرورة، و اكل الربا بعد البينة، والسحت، والميسر وهو القمار، و البخس فى المكيال و الميزان، وقذف المحصنات، و اللواط، وشهادة الزور، و اليأس من روح الله، و الامن من مكر الله، و القنوط من رحمة الله، و معونة الظالمين، والركون اليهم، واليمين الغموس، و حبس الحقوق من غير عسر، و الكذب، والكبر، و الاسراف، والتبذير، و الخيانة، والاستخفاف بالحج، والمحاربة لاولياء الله تعالى، و الاشتغال بالملاهى، و الاصرار على الذنوب. (بحار: 10/357)

الرضا (ع): «الصغائر من الذنوب طرق الى الكبائر، ومن لم يخف الله فى القليل لم يخفه فى الكثير». (بحار: 71/174)

كَبت :

بر زمين افكندن يا بر روى افكندن. شكستن. خوار نمودن. خوارى. هلاكت. (انّ الذين يُحادّون الله و رسوله كُبِتُوا كما كُبِتَ الذين من قبلهم...): آنان كه با خدا و رسول به ستيز برمى خيزند خوار و ذليل گردند چنان كه اسلافشان نيز خوار گشتند... (مجادلة: 5)

اميرالمؤمنين (ع): «... فلما رأى الله صدقنا انزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النصر...»: پس آن هنگام كه خداوند، راستى و اخلاص ما (مسلمانان) را (در يارى دينش) ديد، خوارى و ذلت را بر دشمنانمان فرود آورد و نصرت و پيروزى را به ما عنايت كرد... (نهج: خطبه 56)

كَبح :

لگام باز كشيدن ستور را تا از رفتن باز ايستد.

كبد

(به فتح يا كسر كاف و سكون باء و كَبِد):

جگر، امعائى كه وظيفه آن جدا كردن صفراء است. ج: اكباد و كُبود.

اميرالمؤمنين (ع) و پيشگوئى در باره ظهور زمامدارى صالح در آينده: «... و تخرج له الارض افاليذ كبدها، و تلقى اليه سلماً مقاليدها». (نهج: خطبه 138)

آن حضرت در وصف حال خويش در رابطه با زمامدارى: «... او ابيت مبطاناً و حولى بطون غرثى و اكباد حرّى، او اكون كما قال القائل:

و حسبك داءً ان تبيت ببطنةو حولك اكباد تحنّ الى القِدّ»

شخصى به نزد امام كاظم (ع) از گرى (خشكى پوست) شكايت كرد، فرمود: گرى از بخار كبد است، برو و از پاى راست خود خون بگير و مقدار دو درهم (قريب يك مثقال) روغن بادام شيرين بستان و با آش جو بخور و از ماهى و سركه پرهيز كن. وى به دستور عمل نمود و شفا يافت.

از حضرت رسول (ص) رسيده كه لا جرعه آب نوشيدن به كبد صدمه مى زند. در حكمت لقمان آمده كه زياد نشستن در بيت الخلاء موجب درد كبد مى شود. (بحار: 62 و 66 و 13)

در حديث امام باقر (ع) آمده كه جهت ورم كبد تره را با روغن عربى نيك بپزند (قرمز كنند) و سه روز از آن بخورد كه شفا مى يابد. (سفينة البحار)

كَبَد :

ميانه آسمان. هوا. بزرگى شكم. دردناك گرديدن جگر. سختى و دشوارى. (لقد خلقنا الانسان فى كبد): همانا آدمى را در سختى و رنج آفريديم. (بلد: 4)

كِبَر :

بزرگ گرديدن و كلان و تن دار شدن. پير و فرتوت شدن آدمى و جانور در سنّ. (اقرب الموارد)

(وقد بلغت من الكبر عِتِيّاً): و من (زكريّا) از شدّت پيرى خشك و فرتوت گرديدم. (مريم: 8)

كُبَر :

جِ كبرى. (انّها لاحدى الكبر): اين قرآن يكى از بزرگترين آيات خداوند است. (مدّثّر:35)

كِبر :

خودپسندى. خود را بزرگ دانستن و ديگران را كوچك شمردن. (ان فى صدورهم الاّ كبرٌ ما هم ببالغيه): آنان كه در آيات خدا بدون هيچ دليل و برهانى راه انكار و جدل پيمودند جز تكبر و نخوت چيزى به دل ندارند كه به آرزوى دل نخواهند رسيد. (غافِر: 56)

اميرالمؤمنين (ع): «استعيذوا بالله من لواقح الكبر، كما تستعيذونه من طوارق الدهر. فلو رخّص الله فى الكبر لاحد من عباده لرخّص فيه لخاصّة انبيائه و اوليائه، ولكنّه كرّه اليهم التكابُر و رضى لهم التواضع...» نهج: خطبه 192. «انّ من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يُظَنَّ بهم حب الفخر، و يوضع امرهم على الكبر» نهج: خطبه 216. به «تكبّر» رجوع شود.

كُبَراء :

جِ كبير. بزرگان. (و قالوا ربّنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلّونا السبيلا): متمردان (در بازپرسى قيامت) گفتند خداوندا! ما امر رؤسا و بزرگانمان را اطاعت كرديم كه ما را به راه ضلالت كشيدند. (احزاب: 67)

كُبرى :

مؤنث اكبر. بزرگتر. (يوم نبطش البطشة الكبرى). (دخان: 16)

كُبرى

(اصطلاح منطقى :

يكى از دو مقدمه قياس اقترانى است. هر قياس ناچار از دو مقدمه است: مقدمه اول كه آن را صغرى مى گويند و مقدمه دوم كه كبرايش گويند، مثلا: «در جهان متغير است و هر متغيرى حادث است پس جهان حادث است». جمله هر متغيرى حادث است كبراى قياس است. آن مقدمه كه محمول نتيجه در وى مى افتد مقدمه كبرى خوانند و محمول نتيجه را حد اكبر. (اساس الاقتباس مصحح مدرس رضوى: 191)

كِبرِياء :

عظمت. بزرگى. (و له الكبرياء فى السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم)(جاثية: 37). (و تكون لكما الكبرياء فى الارض). (يونس: 78)

كبريت :

گوگرد. و اين معرّب است.

كبريت احمر :

گوگرد سرخ. در كبريت احمر اقوال بسيار است:

انطاكى گفته: معدن ذهب. بغدادى گفته: وادى النمل. بعضى گفته اند: جوهرى است مصنوع غير معدنى، و بعضى دهن الشعر مقطّر دانسته اند. (مخزن الادوية)

محمد بن سنان عن قتيبة الاعشى، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «المؤمنة اعز من المؤمن، والمؤمن اعزّ من الكبريت الاحمر، فمن رأى منكم الكبريت الاحمر»؟! (بحار: 67/159)

كَبس :

به خاك انباشتن چاه و جوى را. در آمدن در چيزى. به ناگاه در آمدن در سراى و احتياط نمودن در كارى. جاى ناگاه به غارت فرو گرفتن. شبيخون بردن. زياد شدن يك روز در سال، از اين است كبيسه. كبس الارض: فرو بردن زمين را در آب به قوّت و اعتماد.

على (ع): «كبس الارض على مور امواج مستفحلة...»: خداوند، زمين را به شدت و قوّت در امواج پر هيجان دريا فرو برد... (نهج: خطبه 91)

كِبس :

خانه گلين. خانه كوچك. خاك كه بدان چاه و جوى را انباشند.

كَبش :

گوسفند دو ساله، و گفته اند چهار ساله. گوسفند نر. قوچ. ج: اَكبُش و اَكباش و كِباش. ابن ابى كبشة، لقبى بود كه مشركان قريش به پيغمبر (ص) مى دادند، و ابوسفيان پيش از فتح مكه مى گفته: «لقد عظم ملك ابن ابى كبشة» يعنى كار سلطنت ابن ابى كبشه بالا گرفت.

ابن ابى كبشه مردى از خزاعه بوده كه با قريش در بت پرستى و نيز عبادت ستاره شعراى عَبور مخالفت مىورزيده است، و چون رسول خدا (ص) با آنها در اين امر به مبارزه برخاست آن حضرت را به آن مرد تشبيه كردند، و به قولى: ابن ابى كبشه نام يكى از اجداد مادرى آن حضرت بوده، و قريش مى خواسته اند با اين نام، وى را از قريش جدا كنند كه به مادرش رفته است. (نهايه)

كَبع :

بريدن چيزى را. كبع الدراهم و الدنانير: نقد كرد آن را و سره نمود.

كَبك :

پرنده اى مشهور و معروف، به عربى حَجَل و كروان گويند.

معرّب آن قبج است. از امام موسى بن جعفر (ع) روايت است كه فرمود: تب دار را گوشت كبك بخورانيد كه آن ساقها را تقويت مى كند و تب را به كلى از ميان مى برد. (بحار: 66/74)

كَبكَبة :

صداى پاى ستوران و شتران و آدميان باشد به طريق اجتماع. جماعتى از مردم در هم پيوسته كه شكوه كسى را نمايش دهند. در حديث معراج آمده: «حتّى مرّ موسى (ع) فى كبكبة من بنى اسرائيل فاعجبنى». (نهاية ابن اثير)

امام صادق (ع) فرمود: روزى اميرالمؤمنين (ع) بر مركب خويش سوار بود ديد جمعى از اصحابش به دنبالش مى آيند. حضرت رو به آنها كرد و فرمود: كارى داريد؟ عرض كردند: نه يا اميرالمؤمنين ولى دوست داريم با شما راه برويم. فرمود: برگرديد كه راه رفتن پياده به همراه سواره سوار را به فساد اخلاقى و پياده را به ذلت مى كشاند. بار ديگر كه جمعى به دنبال حضرت به راه افتادند فرمود: برگرديد كه صداى كفشها پشت سر آدمى دل احمقان را تباه و فاسد مى سازد. (بحار: 76/299)

به «تشريفات» نيز رجوع شود.

كَبكَبَة :

افكندن شىء در گودى. ريختن شىء به روى هم. انباشتن. (فكبكبوا فيها هم و الغاوون): معبودهاى باطل و فريفته شدگان به آنها همه در دوزخ روى هم انداخته و انباشته شدند. (شعراء: 94)

كبگانى :

ملا حسن كبگانى از دانشمندان بزرگ و سخن سرايان نامى منطقه دشتى بوشهر بوده. وى قريحه اى نيكو و شعرى زيبا داشته و به دو زبان عربى و فارسى شعر مى گفته. ديوان شعرى دارد كه بخشى از آن به چاپ رسيده و به نام ديوان محمود كه تخلص او بوده موسوم است. زادگاهش كبگان يكى از روستاهاى تابعه بوشهر بوده، وى به جم هجرت نموده و در حدود سال 1313 هـ ق در آنجا بدرود حيات گفته و جنازه اش را به نجف نقل داده اند.

كَبل :

بند كردن. حبس كردن در زندان. كند سترگ. فى الحديث: «ضحكت من قوم يؤتى بهم الى الجنة فى كبل الحديد». (نهايه ابن اثير)

كَبو :

بر روى افتادن. سكندرى خوردن. لغزش نمودن. اميرالمؤمنين (ع): «لابدّ للجواد من كبوة، وللسيف من نبوة». (بحار: 78/229)

«توقّوا الذنوب، فما من بليّة ولا نقص رزق الاّ بذنب، حتى الخدش و الكبوة والمصيبة، قال الله عزّ و جلّ: (وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم...). (بحار: 73/350)

كبوتر :

پرنده معروف، به عربى حمام گويند. زيد شحام گويد: در حضور امام صادق (ع) سخن از كبوتر به ميان آمد فرمود: آنها را در خانه داشته باشيد كه محبوبند و دعاى نوح (ع) به آنها رسيده و در خانه همدم ترين چيز مى باشند. در حديث آمده كه روزى آن حضرت صداى كبوتر فاخته اى در خانه شنيد فرمود: اين كجا است؟ گفتند: در خانه است، آن را براى يكى از اهل خانه هديه آورده اند. فرمود: آن را بيرون كنيد. محمد بن كرامه گويد: در خانه امام موسى بن جعفر (ع) دو كبوتر ديدم يكى نر سبز رنگ كه اندكى سرخى داشت و ديگرى ماده و سياه رنگ و حضرت نان خرد مى كرد و بر سر سفره جلويشان مى ريخت و مى فرمود: اينها هنگام شب به جنبش مى آيند و اهل خانه را انس مى دهند و چون شب بال خود را تكان دهند خداوند به بركت آنها پريان را از اهل خانه دفع مى سازد.

از امام صادق (ع) نقل است كه اصل كبوتر حرم (مكه) از بقاياى كبوتران حضرت اسماعيل اند.

داود بن فرقد گويد: در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم در خانه آن حضرت كبوترى را از نوع راعبى ديدم كه قرقر مى كرد. حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: اى داود ميدانى اين چه مى گويد؟ گفتم: نه به خدا سوگند. فرمود: قاتلان حسين (ع) را نفرين مى كند، آن را در خانه نگه داريد.

در حديث از كبوتربازى نهى شده: نقل است كه پيغمبر (ص) يكى را ديد كه كبوترى را دنبال مى كند. فرمود: شيطانى است كه شيطان خود را دنبال مى كند. (بحار: 65 و 12 و 44)

كبود :

رنگى معروف كه آسمان بدان رنگ است. نيلگون. نيلى. به عربى ازرق. در حديث آمده: با كبود چشمان ازدواج كنيد كه آنها مبارك مى باشند. (ربيع الابرار:3/735)

كَبير :

بزرگ و كلان. كبيرة مؤنث آن است. ج: كِبار و كُبَراء و مكبوراء (اسم جمع). (انّ الله هو العلىّ الكبير) (حج: 62). عالم كبير: جهان وجود با نظام كلّى و جملى خود، و آن را انسان كبير هم گفته اند، چنان كه انسان را عالم صغير هم ناميده اند. فساد كبير: جرم و خطاى بزرگ و گناه عظيم.

كبيرة :

مؤنث كبير. گناه بزرگ. مقابل صغيره. ج: كبائر و كبيرات. (وانها لكبيرة الاّ على الخاشعين): و آن (نماز) بزرگ و گران است جز بر آنان كه در برابر خداى متعال فروتن اند. (بقرة: 45)

رسول خدا (ص): «لا كبيرة مع الاستغفار ولا صغيرة مع الاصرار»: با وجود استغفار هيچ گناه كبيره به صفت بزرگى نماند، چنان كه با ادامه دادن به گناه، هيچ گناه صغيره كوچك نباشد. (بحار: 8/351)

كبيسه :

يا به زبان سريانى كبيشتا، روزى است كه به چهارمين سال در هر چهار سال اضافه كنند. چه گردش زمين يا به قول قدما گردش خورشيد در سال 365 روز و 5 ساعت و 49 دقيقه و كسرى است و از طرفى عملاً سال را 366 روز حساب كنند بدين ترتيب كه شش ماه اول سال را هر ماه 31 روز و پنج ماه دوم را هر يك 30 روز و اسفند ماه را 29 روز حساب كنند كه جمعاً 365 روز مى شود و آن مازاد را كه در سال قريب 6 ساعت است يك جا جمع كنند و يك روزش كنند و به سال چهارمش اضافه نمايند كه هر چهار سال يك بار اسفند ماه را 30 روز حساب كنند.

كتائِب :

جِ كتيبة كه به معنى لشكر است.

كِتاب :

در اصل، مصدر و به معنى نوشتن ، سپس به مكتوب اطلاق گرديده. (يا ايها الانسان انّك كادحٌ الى ربّك كدحاً فملاقيه * فامّا من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيراً * و ينقلب الى اهله مسروراً * و امّا من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعو ثبورا). (انشقاق: 6 ـ 11)

ومنه حديث بريرة «من اشترط شرطا ليس فى كتاب الله» اى ليس فى حكمه ولا على موجب قضاء كتابه، لانّ كتاب الله اَمَرَ بطاعة الرسول و اَعلَمَ انّ سنته بيانٌ له.

وعنه (ص): «من نظر فى كتاب اخيه بغير اذنه فكانّما ينظر فى النار». (نهاية ابن الاثير)

و در اصطلاح مصنفان طايفه اى از الفاظ كه دلالت كند بر مسائل مخصوص از جنس واحد و غالباً تحت آن جنس يا با بهائى كه دال بر انواعى از آن مسائل باشد قرار دارد يا فصلهائى كه بر اصناف آن مسائل دلالت كنند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كه شادمانى و كامرانى خويش را در (مطالعه) كتابها قرار دهد به حقيقت هيچ شادمانى را از دست نداده است. و فرمود: كتاب، خود يك محدث (سخن گو) است. و فرمود: كتاب نزهتگاه دانشمندان است. و فرمود: كتاب نمودار خاطرات است. (غررالحكم)

سيد بن طاووس در كشف المحجّة به اسناد خود از شيخ ابوجعفر طوسى و او به اسناد خود از محمد بن الحسن بن الوليد از كتاب جامع به اسناد خود كه به مفضل بن عمر مى رسد روايت كرده كه امام صادق (ع) به مفضل فرمود: بنويس و فرآورده هاى علمى خويش را ميان دوستان و برادرانت منتشر ساز، كه چون بميرى كتابهايت در دست بازماندگانت باقى بماند، زيرا در آينده روزگار پرآشوبى به مردم روى آورد كه آنها در آن روزگار جز به كتابهايشان به چيزى انس نگيرند. (بحار: 2/150)

كتاب در اصطلاح فقه قرآن را گويند كه يكى از چهار مأخذ فقه اسلام است. اصوليون ظواهر قرآن را حجت دانند و اخباريون گويند: قرآن نسبت به ما همه اش متشابه است و جز آنچه معنى آن در حديث آمده باشد ما را استدلال به آن نشايد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چون مسائلى مبهم براى شما پيش آيد آن را به خدا و پيغمبرش برگردانيد زيرا خداوند در باره كسانى كه هدايت آنها را خواسته است فرمود: (يا ايها الذين آمنوا... فردّوه الى الله و رسوله) و برگرداندن به خدا عبارتست از پيروى از آيات محكمه قرآن، و ارجاع به رسول، تبعيت از سنت واضحه و عارى از اختلاف پيغمبر (ص) است. (بحار: 2/244)

كُتّاب :

جِ كاتب. نويسندگان. دانايان. مشيران سلطان. در عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) به نماينده خود بر مصر: مالك اشتر آمده: «ثم انظر فى حال كُتّابك، فولّ على امورك خيرهم». (نهج: نامه 53)

به «كاتب» نيز رجوع شود.

كِتابت :

نوشتن، عمل كاتب، كاتبى. در عرف ادبا انشاء نثر است. (دهخدا)

صاحب صبح الاعشى از اقسام كتابت به معنى نثر نويسى و دبيرى دو گونه را بدين سان آورده است:

1 ـ كتابت انشاء كه هنر نوشتن و تأليف كلام و ترتيب معانى است و مشتمل است بر مكاتبات ولايات، مسامحات، اطلاقات، منشورهاى اقطاع، صلح نامه ها و امانات و سوگندنامه و آنچه در اين معنى است چون نوشتن حكم و مانند آن.

2 ـ كتابت اموال، و آن مواردى از صنعت كتابت است كه به تحصيل مال و صرف آن باز گردد، چون كتابت بيت المال و خزائن سلطان و آنچه از اموال خراج گرد آيد و آنچه در نفقات صرف شود و آنچه در اين معنى است چون كتابت سپاه و مانند آن. (صبح الاعشى)

كتابت در اصطلاح فقه عبارت است از قراردادى كه بين مولى و عبد منعقد مى گردد و به موجب آن مقرر مى شود كه عبد پس از تسليم چيزى به مولى آزاد گردد. كتابت به دو قسم مشروطه و مطلقه منقسم مى شود، كتابت مشروطه عبارت است از آن كه مولى در ضمن قرارداد چنين شرط كند كه اگر عبد مجموع آنچه را كه تعهد كرده است تسليم نكرد به همان حالت قبل از قرارداد باقى باشد، و كتابت مطلقه كتابتى است كه چنين شرطى در آن مذكور نيست، و لذا عبد در مقابل تسليم هر مقدار از آنچه كه تعهد شده است به همان نسبت آزاد مى شود. (كتب فقهيه)

كتاب على :

صحيفه على، مصحف على، كتابى مشتمل بر علوم و احكام كليّه و اخبار غيبيّة و نيز كليّات اخلاقيّه منسوب به اميرالمؤمنين على (ع) و از مدوّنات آن حضرت، كه آن كتاب يا بخشى از آن به نزد فرزندان معصوم آن حضرت، ائمّه اهل بيت نگهدارى مى شده و آنان بدان عمل مى كرده و گاه مطالبى از آن كتاب براى ديگران بازگو مى كرده اند. روايات بسيارى در كتب حديثيّه شيعه از زبان حضرات معصومين عليهم السلام بدين كتاب منسوب و از آن منقول است، كه اگر همين مقدار موجود، يك جا جمع آورى گردد كتاب مستقلّى مى شود.

حضرت باقر (ع) يا امام صادق (ع) فرمود: صحيفه اى از كتاب على يا مصحف على (ع) در نزد ما مى باشد كه طول آن هفتاد ذراع است و مورد استفاده ما مى باشد و از آن تجاوز نمى كنيم. (بحار: 26/33)

كُتّاب وحى :

نويسندگان وحى. به «وحى نگاران» رجوع شود.

كتابهاى آسمانى :

كتابهائى كه از جانب خداوند بر پيامبران نازل شده. معروف آنست كه آنها 114 كتاب است: 50 بر آدم و شيث، 30 بر نوح، 20 بر ابراهيم، و 14 بر ديگران. (تاريخ بلعمى)

ابو ذر گويد: به پيغمبر (ص) عرض كردم: خداوند چند كتاب نازل نموده؟ فرمود: صد و چهار كتاب. پنجاه صحيفه بر شيث و سى صحيفه بر ادريس و بيست صحيفه بر ابراهيم و تورات و انجيل و و زبور و فرقان.

سيد در كتاب سعد السعود آورده كه در صحف ادريس در شرح حال آدم يافتم نوشته بود: چون ثلث آخر شب جمعه بيست و هفتم ماه رمضان شد خداوند كتابى را بر آدم فرو فرستاد به زبان سريانى در بيست و يك صفحه و آن نخستين كتابى بود كه خداوند به دنيا نازل نمود... و در آن كتاب دلائل وجود خدا و احكام و شرايع و سنتهاى الهى و حدود شرعيه ثبت شده بود. (بحار: 77 و 11)

كتابهاى بنى فضّال :

بنو فضّال چند تن از اصحاب ائمه و از طايفه بنى فضال مى باشند كه مشهورترين آنها: على بن حسن بن على بن فضال و احمد بن حسن بن على بن فضال و محمد بن حسن بن على بن فضال است و آنها كتبى در حديث از حضرات ائمه (ع) دارند كه اصحاب به لحاظ وثاقت آنها آن كتب را معتبر دانند هر چند خود آنها فطحى مذهب بوده اند يعنى قائل به امامت عبدالله بن جعفر الصادق (ع) مى باشند. توقيع شريف حضرت حجت در پاسخ نامه حسين بن روح «خذوا ما روو و ذروا ما رأو» در اين باره معروف است به (بحار: 2/252) رجوع شود.

كِتابىّ :

در اصطلاح شرع كافرى است كه به پاره اى از كيشهاى منسوخه كه داراى كتابى بوده اند متدين باشد. و آنها عبارتند از: يهود و نصارى و مجوس.

به «اهل كتاب» رجوع شود.

كَتّان :

رستنى معروف، داراى پوستى است كه آن را همچون پنبه ريسند و جامه كنند.

كَتب :

كتاب. كِتَبة. كتابة. نوشتن. حروف هجاء را در صفحه اى ترسيم نمودن. (يا ايّها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّىً فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتبٌ بالعدل ولا يأب كاتبٌ ان يكتب كما علّمه الله فليكتب و ليملل الذى عليه الحق...). (بقرة: 282)

گاه از اين واژه در قرآن كريم، واجب كردن و فرض نمودن اراده شده است، مانند (و كتبنا عليهم فيها انّ النفس بالنفس...) و (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت...) و (كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم)و گاه به معنى تقدير، مانند (لن يصيبنا الاّ ما كتب الله لنا). (مفردات راغب)

كُتُب :

جِ كتاب. كتابها. (فيها كتب قيّمة) (بيّنة: 3). (يوم نطوى السماء كطىّ السجلّ للكتب). (انبياء: 104)

كِتبَة :

نوشتن.

كَتَبَة :

جِ كاتِب. نويسندگان.

كَتد

(به فتح تاء و كسر آن) :

محل اجتماع دو دوش كه كاهِل نيز گويند. در صفت اندام رسول خدا (ص) آمده: «جليل المشاش و الكتد». (نهاية)

كَتع :

در ترنجيدن و منقبض شدن.

كَتَع :

چستى و چالاكى كردن.

كُتَع :

جِ كتعاء در تاكيد مؤنث. گويند: «اشتريت هذه الدار جمعاء كتعاء و رايت اخواتك جُمَع كُتَع» اين لفظ هميشه به دنبال «جمع» آيد و به تنهائى استعمال نگردد. (المنجد)

كَتِف :

شانه گاه. مِنكَب. سردوش و جايگاه شانه. استخوان عريض پشت دوش. عن ابى عبدالله (ع): «كان رسول الله (ص) يحبّ الذراع و الكتف و يكره الورك لقربها من المبال». (بحار: 16/286)

و عنه (ص): «ائتونى بكتف و دواة اكتب لكم كتابا» (نهاية ابن اثير). ج: اكتاف. و كتفة.

كُتَل

(فارسى) :

اسب جنيبت و آن اسبى است زين كرده كه پيش پيش سلاطين و امرا برند.

كُتم :

برگ نيل و وسمه. ابوشيبة الاسدى، قال: سألت اباعبدالله (ع) عن خضاب الشعر، فقال: «خضب الحسين و ابوجعفر ـ صلوات الله عليهما ـ بالحنّاء و الكتم». (بحار: 46/298)

كَتم

، كِتمان :

پنهان داشتن. (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيّنّاه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون * الاّ الذين تابوا...). (بقرة: 159 ـ 160)

عن رسول الله (ص): «ايّما رجل آتاه الله علما فكتمه وهو يعلمه، لقى الله عز و جل يوم القيامة ملجما بلجام من نار». (بحار: 2/68)

وعنه (ص): «من جاع او احتاج فكتمه الناس و افشاه الى الله، كان حقا على الله ان يرزقه رزق سنة من الحلال». (بحار: 72/47)

كتمان نمودن حضرات ائمه معصومين برخى مطالب را از ياران خويش كه به صلاح نبوده در ابواب حديث مكرر آمده است، از جمله: امام صادق (ع) خطاب به ياران خود فرمود: اگر بيم آن نبود كه به دست ديگران بيفتد چنانكه در گذشته چنين شد همانا كتابى در اختيارتان مى نهادم كه تا ظهور قائم (عج) به هيچ كس نيازى نداشته باشيد.

ابوحمزه ثمالى گويد از امام باقر (ع) شنيدم مى فرمود: پدرم نيكو پدرى بود كه درود خدا بر او باد مى فرمود: اگر سه نفر مى داشتم كه علم خود را به آنها مى سپردم و آنها شايستگى آن را داشتند همانا مطالبى به آنها مى گفتم كه تا قيامت از احكام حلال و حرام بى نياز باشند.

امام صادق (ع) فرمود: كسى را پيدا نمى كنم كه حديثى به وى بگويم زيرا بسا حديثى به يكى مى گويم هنوز وى از مدينه بيرون نرفته همان حديث به خودم مى رسد، لذا ناچارم آن را كتمان كنم و بگويم: چنين حديثى از من نيست. (بحار: 2/213)

كتمان شهادت :

پنهان داشتن گواهى كه قرآن با شديدترين لحن از آن نهى نموده (ومن يكتمها فانه آثم قلبه) و در مناهى رسول (ص) آمده كه هر كه گواهى خود را پنهان دارد و از اداء آن دريغ دارد خداوند در قيامت در جمع خلايق گوشت او را به خوردش دهد چنانكه خداوند فرموده: (ومن يكتمها فانه آثم قلبه). (بحار: 104/310)

به «گواهى» نيز رجوع شود.

back page fehrest page next page