كَرامت :
امر خارق العاده اى كه خداوند جهت گراميداشت دوستان خاصّ خالص خويش پيش آرد. و فرق آن با معجزه آنست كه معجزه براى اثبات نبوت يا امامت باشد ولى كرامت چنين نباشد. كرامات در زندگى اولياى خدا مكرر اتفاق افتاده و منقولات در اين باره فراوان است از جمله:
ابوحمزه ثمالى گويد: دخترى داشتم روزى بيفتاد و دستش بشكست، او را به نزد شكسته بندى بردم وى چون به دست دختر نگريست گفت: آرى دستش شكسته است، پس به اندرون رفت كه ابزار كار خود را آماده سازد و من دم در ايستاده بودم دلم به حال دختر رحم آمد و گريه ام گرفت و لختى براى او دعا كردم، شكسته بند چون ابزار كارش را آماده نمود و بيرون آمد نگاهى به دست دختر كرد و گفت: اين دست كه سالم است، به دست ديگرش نگاه كرد و گفت: اين نيز سالم است. من داستان را به حضرت صادق (ع) عرض كردم فرمود: اى اباحمزه دعا با رضاى خدا مطابق آمد و به يك چشم به هم زدن به اجابت رسيد.
عمرو بن شمر گويد: عده اى به نزد جابر جعفى (كه از خواص اصحاب امام صادق بود) آمده از او جهت ساختمان مسجدشان كمك مالى خواستند. جابر گفت: به ساختمانى كه مردى از باروى آن بيفتد و بميرد كمك نمى كنم. آنها از نزد او رفتند و مى گفتند: وى از خسّت و بخلش نخواست چيزى به ما بدهد و اين دروغ را بهانه كرد. عصر فرداى آن روز بنّا به بالاى مسجد رفت پايش بلغزيد و درافتاد و مرد.
ربعى بن عبدالله گويد: آنكه جسد فضيل بن يسار را غسل داده بود برايم نقل كرد كه چون در هنگام غسل دستم به طرف عورت فضيل مى رفت فورا دست او پيش مى آمد و عورت خود را مى پوشاند. من اين داستان را به محضر امام صادق (ع) عرض كردم. فرمود: خدا رحمت كند فضيل را وى از ما اهلبيت بود. (بحار: 69/270)
كراميّة :
فرقه اى كه پيرو ابوعبدالله محمد بن كرام مى باشند و در صفات خدا معتقد به تجسيم و تشبيه اند و آنها را صفاتيه نيز گويند.
كِران
(عربى) : نام سازى است كه آن را بربط نيز گويند.
كَران
(فارسى) : كناره. طرف. لب. لبه، مقابل ميان.
كَراهت :
نفرت. ناپسندى. ناخواهانى. كراهت يكى از احكام خمسه تكليفية است و آن بودن فعل است به نحوى كه ترك آن اولى باشد.
به «كره» و «مكروهات» رجوع شود.
كَراهية :
ناپسند داشتن چيزى را. اميرالمؤمنين (ع): «لولا كراهية الغدر كنت من ادهى الناس...». (بحار: 33/197)
جعفر بن محمد (ع): «ان الرزق لا يسوقه حرص حريص و لا يردّه كراهية كاره». (بحار: 70/143)
كرايه :
كراء. مزد. اجرت.
به «اجرت» و «مزد» رجوع شود.
كَرب :
بى آرام كردن اندوه، كسى را. دشوار آمدن كار بر كسى. اندوه شديد. (قل الله ينجّيكم منها و من كلّ كرب): بگو: خداوند شما را از آن و از هر اندوه سخت نجات مى دهد. (انعام: 64)
رسول الله (ص): «اعلم انّ النصر مع الصبر و انّ الفرج مع الكرب و انّ مع العسر يسراً»: بدان كه يارى خداوند، آنجا است كه شكيبائى باشد، و گشايش با دشوارى توأم است و با سختى آسانى است. (بحار: 70/181)
جعفر بن محمد (ع): «من نفّس عن مؤمن كربة نفّس الله عنه كرب الآخرة و خرج من قبره و هو ثلج الفؤاد»: هر كه عقده غمى از دل مسلمانى بگشايد خداوند مشكل آخرت وى را حلّ كند و از قبرش خنك دل بيرون آيد. (بحار: 7/198)
كَرَب :
بيخ شاخ درخت خرما ستبر و پهن ملصق به تنه.
كَرباس :
پارچه سفيد بافته از پنبه، درشت. كِرباس معرّب آنست. ج: كرابيس. طلحة بن زيد از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: اميرالمؤمنين على (ع) در جمع مردم سخنرانى مى نمود و ازار ستبرى از كرباس به دوش داشت كه با وصله اى پشمين پينه زده بودند، كسانى در اين باره با حضرت سخن گفتند، در پاسخ فرمود: پوشيدن چنين لباسى دل را (در برابر خدا) رام و خاشع مى سازد و موجب مى شود كه مسلمان تهيدست (در پوشيدن پوشاك كم بها) بهمن اقتدا نمايند. (بحار: 79/310)
كُربَت :
حزن. اندوه. دلگيرى. اندوه دمگير. به «كُربة» رجوع شود.
كَربَل :
گياهى است كه گلش سرخ و درخشان و روشن باشد. (منتهى الارب)
كربلاء :
شهر معروف عراق، مشهد امام حسين (ع). ياقوت در معجم البلدان ذيل اين واژه گفته: و اما مبدأ اشتقاق اين كلمه يا كربله به معنى سستى پاها است، بدين جهت كه زمين كربلاء زمين سست شن زار است. و يا از «كربلت الحنطة» يعنى گندم را از كاه و كثافات پاك كردم مى باشد، بدين مناسبت كه آن زمين از ريگهاى درشت و درخت پاك بوده.
و نيز كربل نام گياهى است كه ممكن است آن نوع گياه در آن سرزمين فراوان بوده.
سپس ياقوت مى گويد: نقل است كه چون امام حسين (ع) به اين سرزمين رسيد از همراهان پرسيد اين روستا را ـ و اشاره به روستاى عقره كه نزديك كربلا بود نمود ـ چه مى نامند؟ گفتند: نام آن عقره است. حضرت فرمود: پناه مى برم از عقر. زيرا عقر به معنى بريدن دست و پاى شتر است با شمشير. (معجم البلدان)
از حضرت صادق (ع) روايت است كه خداوند كربلا را حرم امن و مبارك قرار داد پيش از آنكه مكه را حرم قرار دهد. از آن حضرت رسيده كه فرمود: چون امام حسين (ع) را در كربلا زيارت كردى حوائج خويش را در آنجا از خدا بخواه و در آنجا وطن مگزين. از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: گوئى مى بينم كه كاخها پيرامون قبر حسين (ع) برافراشته شده و بازارها به اطراف آن برپا گشته و روزگارى نگذرد كه از آفاق جهان به سوى آن شدّ رحال كنند و اين در زمانى خواهد بود كه دولت بنى مروان منقرض شده باشد.
نصر بن مزاحم از هرثمة بن سليم نقل مى كند كه در جنگ صفين در ركاب على (ع) بودم چون به كربلا رسيديم وقت نماز بود حضرت در آنجا اقامت نماز بست و ما با او نماز خوانديم پس از نماز مقدارى از خاك آن زمين برداشت و ببوئيد و سپس فرمود: به به به تو اى خاك، گروهى در تو محشور گردند كه بى حساب به بهشت روند. هرثمه پس از بازگشت از صفين اين داستان را بازگو مى كرد از جمله كسانى كه اين ماجرا را برايش نقل نمود همسرش جرداء بنت سمير بود كه وى از شيعيان على (ع) بود و به وى گفت: مگر على علم غيب داشت؟! جرداء گفت: ساكت باش، اميرالمؤمنين دروغ نمى گويد. هرثمه گويد: اين گذشت تا اينكه واقعه كربلا رخ داد و من با لشكر ابن زياد بودم، چون به كربلا رسيديم و چشمم به حسين (ع) افتاد آن خاطره به يادم آمد، به نزد حسين (ع) رفتم و داستان را به خدمتش عرض كردم. فرمود: اكنون تو با ما هستى يا عليه ما؟ عرض كردم: نه با توام و نه عليه تو چه بر زن و فرزندم از شر ابن زياد مى ترسم. فرمود: حال كه با ما نيستى از اينجا بيرون رو كه مظلوميت ما را نبينى و صداى ما را نشنوى... (بحار: 8 و 22 و 101)
كُربَة :
اندوه دم گير. اندوهى كه نفس را بر آدمى برگيرد و فضا را بر او تنگ سازد. عن رسول الله (ص): «من اعان مؤمناً مسافراً فى حاجته نفّس الله تعالى عنه ثلاثاً و سبعين كربة: واحدة فى الدنيا من الغمّ و الهمّ، واثنتين و سبعين كربة عند كربته العظمى»، قيل: يا رسول الله! وما الكربة العظمى؟ قال: «حيث يتشاغل الناس بانفسهم، حتّى انّ ابراهيم (ع) يقول: اسألك بخلّتى ان لا تُسلِمَنى اليها». (بحار: 7/183)
كَرث :
دشوار شدن اندوه بر كسى. «كرثه الغمّ يكرثه، و اكرثه: اشتدّ عليه و بلغ منه المشقّة». (نهاية)
علىّ (ع): «انّ افضل الناس عندالله من كان العمل بالحقّ احبّ اليه ـ و ان نقصه و كرثه ـ من الباطل و ان جرّ اليه فائدة و زاده»: برترين مردم به نزد خدا كسى است كه درستكارى نزد وى محبوبتر از تباهكارى بود، هر چند درستكارى از سود مادّى او بكاهد و يا او را سخت اندوهگين سازد، و تبهكارى برايش منافعى در بر داشته باشد. (نهج: خطبه 125)
كَرچَك :
درختى با دانه اى روغنى. به عربى خَروَع گويند.
كَرخ :
نام محله اى در بغداد، كه سابقاً روستائى بوده از بناهاى شاهپور ذوالاكتاف، و پس از آن كه بغداد به دستور منصور برپا گرديد، اين روستا جزء اين شهر شد. اين كوى در ايام دولت بويهيان كه حكومت عباسى را به قبضه قدرت خويش در آورده و شيعه در آن روزگار احساس قدرت مى كردند، ميان آنها كه بيشتر سكنه اين محل را تشكيل مى دادند و پيروان مذاهب سنّت، كه اكثر جمعيت بغداد را حائز بودند، جنگهاى خونين روى داد.
احمد بن زكريا گويد: حضرت رضا (ع) به من فرمود: خانه تو در كدام محله از بغداد واقع است؟ گفتم: در كرخ. فرمود: كرخ سالم ترين محله است. (بحار: 51/155)
كُرد :
طايفه اى مشهور از صحرانشينان و ايشان در زمان ضحّاك پيدا شدند. (برهان) نام گروهى است. ج: اكراد، جدّ آنها كرد بن عمرو بن مزيقياء بن عامر بن ماء السماء، شعراء آنان را به ازد نسبت دهند، شاعر گفته:
لعمرك ما كرد بن عمرو بن عامربعجم و لكن خالط العجم فاعتجم
كِردار :
شغل، عمل، كار، كسب، صنعت، پيشه، كوشش پيوسته در كار.
به همين واژه ها رجوع شود.
كِردگار :
فاعل، عامل، كننده، بسيار عمل كننده، فعّال. از نامهاى خداوند متعال.
كُردوس :
گله بزرگ از اسبان. استخوان بزرگ پر گوشت. عضو بدن. سر استخوان كه با سر استخوان ديگر در يك پيوند بدن گرد آيند. ج: كراديس. در وصف اندام رسول خدا (ص) آمده: «ضخم الكراديس»: ستبر اندام يا ستبر استخوانهاى مفاصل.
كُرز :
ناكس و فرومايه. حاذق. نجيب. از اضداد است.
كُرز :
بن جابر، از صحابه رسول خدا (ص) است، به «عرينة» رجوع شود.
كُرز :
بن علقمة بن هلال خزاعى كعبى، از صحابه پيغمبر اسلام و از معمّرين است، در فتح مكه اسلام آورد و گويند: بعضى از اعلام حرم مكه كه محو گرديده بود به راهنمائى او علامت گذارى كردند. مرگ وى حدود 45 هجرى بوده. (از اعلام زركلى)
كُرسُف :
پنبه. ليقه دوات. لته حيض. رسول الله (ص) للمستحاضة: «احتشى كرسفا». (وسائل: 2/288)
جميل، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «كان الناس يستنجون بالحجار و الكرسف، ثم احدث الوضوء، وهو خلق حسن، فامر به رسول الله (ص)...». (بحار: 80/204)
كُرسوع :
استخوان برآمده پيوند سر دست از سوى خنصر. ج: كراسع.
كُرسىّ :
سرير، تخت. (والقينا على كرسيّه جسدا) (ص: 34). كرسى خداوند كه به آسمانها و زمين احاطه دارد (وسع كرسيه السماوات والارض)چيست؟ ظاهر استعمال مجازى كرسى حكومت و سلطنت و تدبير خداوند است. برخى مفسرين آن را به علم خداوند تفسير كرده اند. از بعضى روايات استفاده مى شود كه آن موجودى خارجى و بزرگتر از عرش است و فزونى آن بر عرش مانند فزونى يك دشت وسيع است بر يك حلقه آهن. والله العالم.
كِرش :
كَرِش: شكنبه. عيال. فرزندان خرد. گروه مردم. از اين معنى يا به معنى عيال است، حديث رسول (ص): «الانصار كَرِشى و عيبتى». (المجازات النبوية: 67)
كِرِشمه
(فارسى) : ناز و غمزه. عشوه. دلال.
كَرع :
آب به دهان خوردن از جوى و مانند آن. در حديث آمده كه روزى پيغمبر (ص) به باغ يكى از انصار رفت، به وى فرمود: «ان كان عندك ماءٌ بات فى شنّه و الاّ كرعنا»: اگر آبى در مشك داشته باشى كه از شب مانده باشد آن را بنوشيم، و گرنه با دهان از جوى آب بياشاميم. (نهاية)
كَرَع :
آب باران ايستاده، آب در آبگير و گودال. گويند: «شربت الابل بالكَرَع» (نهاية). انسان دون مايه و پست. دست و پاى ستور. باريكى پيش ساق.
كَرعة :
در حديثى از حضرت رسول (ص) آمده كه حضرت مهدى (عج) از روستائى از يمن به نام كرعه ظهور خواهد كرد. (بحار: 51/80)
كَرَفْس :
نوعى رستنى معروف كه با آن ترشى و خورش سازند. در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: بر شما باد به كرفس كه آن غذاى الياس و اليسع و يوشع بوده. و در حديث ديگر آمده كه آن موجب افزايش قوه حافظه است و دل را پاك مى كند و جنون و جذام و پيسى را برطرف مى سازد. (بحار: 62/284)
كُرك :
پشم بسيار باريك و نرم. وَبَر.
كَركَرَة :
گردانيدن آسيا را. آرد كردن. قرقره كردن در خنده.
كَرَكى :
منسوب به كرك از بلاد لبنان. محقق كركى به «محقق» رجوع شود.
كَرم :
سبزه و بوته و درخت كه بر لب آب رويد.
كَرم :
درخت انگور. تاك. رز. واحد آن كرمة و ج: كُروم است.
كِرم :
نوعى حشره خرد و درشت غالبا دراز و باريك آبى و خاكى كه گاه در معده آدمى پديد آيد. به عربى دود گويند.
كَرَم :
بزرگى و ارجمندى. ضد پستى و لآمت. سخاوت از آثار و ثمرات آن است. اميرالمؤمنين (ع): «لا كرم كالتقوى ولا قرين كحسن الخلق» (نهج: حكمت 113). «الخير فى الصبر و الصبر من الكرم» (بحار: 22/435). «اشرف خصال الكرم غفلتك عمّا تعلم» (بحار: 71/427). «اظهر الكرم صدق الاخاء فى الشدة و الرخاء». (بحار: 77/420).
امام عسكرى (ع): «من كان الورع سجيته و الكرم طبيعته و الحلم خلته كثر صديقه و الثناء عليه، وانتصر من اعدائه بحسن الثناء عليه». (بحار: 78/378)
كرمان :
شهرى و ناحيتى معروف در ايران. به روايت ابوهريره پيغمبر (ص) فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه شما (مسلمانان) در خوزستان و كرمان با گروهى از عجمها بجنگيد كه چهره هائى سرخ و بينى هائى پهن و چشمانى كوچك داشته باشند و صورتهاشان بسان سپر باشد. (بحار: 18/122)
كَرمَة :
واحد كَرم. يك درخت مو. ج: كُرم. جج: كُروم.
كرنا :
كرناى، ناى كه براى شنواندن مردم كر به كار رود. نوعى بوق كه در مراسم از آن استفاده شود.
كرنب
(به فتح كاف و نون يا به ضمّ هر دو) : چغندر و يا نوعى از آن. كلم. در حديث است كه پيغمبر (ص) كرنب را دوست مى داشت. (بحار: 66/216)
كُركُم :
زعفران. فارسى معرّب است. (نهايه ابن اثير)
كُرنِش :
سر فرود آوردن به نشان خضوع. خاضع شدن. خشوع. اميرالمؤمنين (ع): چه زشت است كرنش هنگام نياز! (نزهة الناظر). بدترين فقر، پيوسته در كرنش بودن است. (بحار: 77/420)
كَرَوان :
پرنده اى است بلند پا و خاكى رنگ مانند كبوتر، و صوتى خوش دارد. ج: كراوين.
كُروب :
جِ كرب. اندوههاى نَفَس گير. رسول الله (ص): «الصبر ستر من الكروب و عون على الخطوب». (بحار: 82/136)
كَرُوبِيُّون :
بزرگان از ملائكة و مقربان آنها. (نهايه ابن اثير)
كُرور
(مصدر) : كَرّ، كرير، تكرار. ميل نمودن و حمله كردن بر كسى. از پى در آمدن شب و روز. برگشتن. اميرالمؤمنين (ع) در نعت بارى تعالى: «لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة ولا كرور لفظة... و تعقبه الشمس ذات النور فى الافول و الكرور». (نهج: خطبه 163)
كُرور :
نام شماره اى است، چنان كه كرور ايران پانصد هزار است كه پنج لك باشد. و نزد هندوان ده مليون.
كُروم :
جِ كُرم. درختان انگور.
كُروه :
سه يك فرسخ. چهار هزار گز. به عربى كراع گويند.
كُره :
سختى و مشقت. ناپسند داشتن. كره به فتح نيز به همين معنى است. (ليحقّ الحقّ و يبطل الباطل ولو كره المجرمون)(انفال: 8). (و وصّينا الانسان بوالديه احسانا حملته امّه كُرها و وضعته كُرها)(احقاف: 15). (فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كَرها). (فصّلت: 11)
در بعضى كتب لغت مانند صحاح و قاموس آمده كه كَره ناپسندى و مشقتى است كه از خارج بر شخص وارد و تحميل شود، و كُره مشقتى كه از درون و نفس آدمى باشد.
اميرالمؤمنين (ع): «كفى ادبا لنفسك تجنّبك ما كرهته لغيرك» (نهج: حكمت 365). «ان القلب اذا اُكرِه عمى» (نهج: حكمت 193). «افضل الاعمال ما اكرهت نفسك عليه» (نهج: حكمت 249). «لا تكن ممّن... و يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت من اجله» (نهج: حكمت 150). «احبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها» (نهج: نامه 31). «ما من طاعة الله شىءٌ الاّ ياتى فى كره». (نهج: خطبه 176)
كَرَه :
روغن ناگداخته كه از شير يا دوغ گيرند. به عربى زبد و زبدة گويند. از اميرالمؤمنين(ع) روايت است كه فرمود: روزى رسول خدا (ص) به ديدار ما آمد، و امّ ايمن مقدارى شير و كره و خرما به ما هديه كرده بود، آن را به نزد آن حضرت نهاديم و از آن تناول نمودند. (سفينة البحار)
كُرَة :
هر جسم مستدير، گوى. اصل آن كُرْو، واو حذف كردند و هاء افزودند، نسبت به آن كُرِىّ، امّا مشهور كروىّ. ج: كُرى و كُرين و كِرين و كُرات و اُكَر.
كَرَّة :
رجوع و برگشتن. مرّة و دفعة. ج: كرّات. (لو انّ لنا كرّةً فنتبرّءَ منهم كما تبرّأوا منّا): اى كاش ما را برگشتى بود تا از آنها بيزارى مى جستيم چنان كه آنها از ما بيزارى جستند (بقرة: 167). (ثمّ ارجع البصر كرّتين): باز دوباره چشم باز گردان. (ملك: 4)
كُرّه :
بچه ستور: اسب و الاغ و شتر. بچه اسب: مُهر. بچه شتر: فصيل. بچه الاغ: جحش.
كَرى :
خواب. آغاز خواب. اميرالمؤمنين (ع): «تداو من داء الفترة فى قلبك بعزيمة، ومن كرى الغفلة فى ناظرك بيقظة»: بيمارى دورى از خدا را با داروى تصميم و عزم راسخ درمان كن، و اين خواب غفلتى كه ديده ات را فرا گرفته است با يك بيدارى شايسته برطرف ساز. (نهج: خطبه 223)
كَرِى :
ناشنوائى. به عربى صَمَم.
كَريم :
جوانمرد با مروت. بزرگ. بزرگوار. با سخاوت. لطيف. شريف. طيّب. نيكو. عظيم. كثير. ج: كُرَماء و كِرام. كتاب كريم: شريف، زيبا. قولاً كريماً: گفتارى نرم و لطيف. وجه كريم: چهره اى خوش در حسن و جمال. (لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم، اى كثير) (انفال: 4). (ان هذا الاّ ملك كريم)، اى عظيم (يوسف: 31). (لا اله الاّ هو ربّ العرش الكريم)، اى عظيم. (مؤمنون: 116)
يكى از نامهاى خداوند متعال و معنى آن بزرگ يا بخشاينده است. (و من كفر فانّ ربّى غنىّ كريم). (نمل: 40)
اميرالمؤمنين (ع): «احذروا صولة الكريم اذا جاع، و اللئيم اذا شبع»: برحذر باشيد از خطر شخص بزرگ هنگامى كه گرسنه (و تهى دست) گردد، و از خطر شخص فرومايه موقعى كه سير (و توانگر) شود. (نهج: حكمت 49)
«احذر العاقل اذا اغضبته و الكريم اذا اهنته»: بترس از عاقل هنگامى كه او را به خشم آرى، و از بزرگ موقعى كه وى را خوار سازى (بحار: 74/166). «من اشرف اعمال الكريم غفلته عمّا يعلم»: از جمله خصلتهاى شرافتمندانه شخص بزرگ آن است كه وى ديده را ناديده مى گيرد. (نهج: حكمت 222)
در حديث است كه روزى جبرئيل (ع) از حضرت ابراهيم (ع) شنيد كه مى گفت: «يا كريم العفو»: اى آن كه عفوش بزرگ است. جبرئيل به وى گفت: آيا مى دانى بزرگى عفو او چگونه است؟ ابراهيم گفت: نه اى جبرئيل. وى گفت: چون او از گناهى در گذرد همان را حسنه اش به ثبت رساند. (ربيع الابرار: 1/756)
كريم خان :
حاج محمد كريم خان كرمانى ابن ابراهيم خان قاجار كرمانى از علماى نامى اواخر قرن سيزدهم هجرى و از تلامذه سيد كاظم رشتى بود و آنچه از بعضى مسموع افتاد درس شيخ احمد احسائى را نيز ديد. وى رئيس و سرسلسله يك فرقه از طايفه شيخيه مى باشد كه به حاج كريم خانى معروفند. حاج محمد كريم خان از كبراى علما معدود و در جميع فنون عقليه و نقليه دعوى استادى مى نمود. از جماعت بعد از سيد كاظم رشتى گروهى بر وى گرويدند و او را ركن چهارم از اركان اصول عقايد خويش گرفتند. سيد محمد على باب در كتاب بيان در شأنش گفته ان الكريم كان فى الكرمان كريما. وى در زمان ناصرالدين شاه رساله اى در رد باب نگاشت كه به طبع رسيده است. وفاتش در سال 1288 هجرى قمرى در كرمان اتفاق افتاد.
از تأليفات اوست: ارشاد العوام در عقايد به فارسى كه به چاپ رسيده است.
تقويم المعراج در رد ايراداتى كه بر شيخيه كرده اند ـ جوامع العلاج در طب به عربى كه ميرزا حسن بن على اكبر محيط كرمانى آن را به پارسى ترجمه نموده است ـ جهاديه به فارسى كه در 1273 هجرى هنگامى كه قشون انگليس به بوشهر وارد شد براى تشويق مردم به جهاد نگاشته شده ـ دقايق العلاج در طب ـ رجوم الشياطين ـ الفطرة السليمة و الطريقة المستقيمة ـ فصل الخطاب در حديث. (ريحانة الادب: 3/360)
كريم خان زند :
پسر ايناق از طوايف لك بود. پس از فوت پدر با برادرش صادق خان بزرگ طايفه زند شد در 1162 هـ به سپاه ابراهيم خان برادر زاده نادر شاه پيوست چون ابراهيم به دست شاهرخ شاه نوه نادر كشته شد كريم خان قدرتى يافت و سرانجام بر على مراد خان بختيارى و محمد حسن خان قاجار و آزاد خان افغان و فتحعلى خان افشار پيروز شد و به استثناء آزاد خان ديگر رقيبان او كشته شدند. على مراد خان پس از شكست از كريم خان زند از شيراز به كرمانشاه رفت و شاه اسماعيل سوم كه قبلا به پادشاهى نشسته بود به كريم خان پيوست (1165 هـ ق) و كار كريم خان بالا گرفت و چون خويشتن را وكيل وى كرده بود به وكيل معروف شد. على مراد خان در كرمانشاه سپاهى فراهم آورد و به مقابله كريم خان شتافت اما در ناحيه بيل آور شكست خورد و به دست محمد خان زند كشته شد. محمد خان از بزرگان زنديه بود كه از كريم خان روى گردان شده و به على مراد خان پيوسته بود. اما پس از كشتن على مراد خان مورد عفو كريم خان قرار گرفت.
پس از اين واقعه كريم خان براى دفع محمد حسن خان به گرگان لشكر كشيد اما كارى از پيش نبرد در اين ميان شاه اسماعيل سوم به اردوى محمد حسن خان پيوست و او را نايب السلطنه كرد بدين جهت شكست در سپاه كريم خان افتاد و به اصفهان عقب نشست، در نبرد ديگرى كه در سال 1171 هـ در گرفت كريم خان از اصفهان به شيراز رفت و متحصن شد اما سپاه محمد حسن خان نتوانست محاصره شيراز را ادامه دهد و ناچار به استرآباد بازگشت و در جنگى بدست شيخ على خان زند كشته شد.
از رقباى ديگر كريم خان، آزاد خان افغان سردار سپاه نادر بود كه داعيه سلطنت داشت در 1167 هـ ق در نبردى كه ميان او و كريم خان در ناحيه بروجرد در گرفت كريم خان شكست خورد اما سرانجام كريم خان بر او غلبه كرد و در 1175 هـ ق خود را تسليم كريم خان كرد و تا آخر عمر مورد محبت خان زند بود.
در سالهاى 1174 و 1175 هـ ق كريم خان به دفع فتحعلى خان افشار آرشلو پرداخت ابتدا در ناحيه قره چمن از وى شكست خورد اما سرانجام بر وى غلبه كرد و فتحعلى خان به رضائيه گريخت. كريم خان 9 ماه رضائيه را محاصره كرد و در 1176 هـ ق فتحعلى خان تسليم شد و مورد محبت او قرار گرفت اما چون سوء نيت وى بر كريم خان مسلم شد امر به كشتن او داد.
در 1177 هـ ق والى بغداد به تحريك مولى مطلب مشعشعى به خوزستان تاخت. كريم خان به خوزستان رفت و طائفه آل كثير و كعب را سركوب كرد و لشكرى به سركردگى صادق خان برادر خويش به بصره فرستاد و آنجا را تصرف كرد. پس از اين به تنظيم امور پرداخت و در آباد كردن شيراز كوشش بسيار نمود و سرانجام در 1193 هـ ق در شيراز درگذشت. مدت سلطنتش سى سال و هشت ماه و نه روز بود. كريم خان تنومند و قوى هيكل و نيرومند و شجاع و رئوف بود با پيروان مذاهب مختلف به عدل رفتار مى كرد. در لباس تكلف نمى كرد و گاهى لباسش مندرس مى نمود. خود را به جواهر نمى آراست شبها مجلس عيش مى آراست و شراب مى خورد اندك مى خوابيد و روزى دو بار سلام عام مى داد مسكوكات وى نقشى چنين داشته است:
تا زر و سيم در جهان باشدسكه صاحب الزمان باشد
كه در بالاى آن كلمه يا كريم نقش كرده بودند.