back page fehrest page next page

سجع مهر وى اين بوده است: يا من هو بمن رجاه كريم. (تاريخ رجال ايران بامداد: 3/168 ـ 175)

كَرِيمة :

مؤنث كريم. هر عضو شريف انسان، مانند گوش و چشم و بينى و دست و لحية. كريمتان: دو چشم. ظاهراً اين اطلاق در اجزاء وجود انسان كه شامل روح و روان وى نيز مى شود، به لحاظ نعمت و صفت نعمت محذوفه باشد، يعنى نعمتى بزرگ.

اميرالمؤمنين (ع): «اللهمّ اجعل نفسى اوّل كريمة تنتزعها من كرائمى، و اوّل وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندى»: خداوندا! نخستين نعمت گرانبها از نعمتهاى خويش و نخستين امانت از امانتهايت را كه از من باز مى ستانى جانم قرار ده، (كه زندگى با نداشتن چشم و گوش و مانند آن بسى دشوار است). (نهج: خطبه 215)

كَريه :

ذوالكراهة. قبيح و ناپسند داشته. زشت. ناگوار.

كَزّ :

مرد تند. منه حديث على (ع) فى صفة النبىّ (ص): «لم يكن بالكزّ ولا المنكزم» الكزّ: المعبّس فى وجه السائلين. (نهاية)

كَزّ :

تنگ كردن چيزى را. خشك و منقبض گرديدن. فى الحديث «انّ رجلاً اغتسل فَكَزَّ فمات»: يكى بر اثر شستشوى بدن، خشك و ترنجيده و منقبض شد و مرد. (نهاية)

كُزاز :

بيماريى كه از اثر سردى پديد آيد يا لرزه و ترنجيدگى از سرما. (اقرب الموارد)

كُزبُرَة :

گشنيز. فىالحديث: «اكل الكزبرة يورث النسيان» (بحار: 66/245). «وانّها تثير الحيض». (بحار: 103/280)

كَزم :

سخت خوردن، شكستن با دندان پيشين و استخراج آنچه در اندرون چيزى است براى خوردن.

كَزَم :

زفتى و بخل. در حديث رسول (ص) آمده انّه (ص) كان يتعوذ من الكزم و القزم. (نهاية)

كَزِم :

مرد بد دل ترسناك.

كَژ :

خميده، منحنى، ناراست. كج مبدل آن است.

كَژدُم :

حشره گزنده معروف، به عربى عقرب. به همين واژه رجوع شود.

كَژى :

ناراستى، كجى، عوج، اعوجاج.

كَس :

شخص، تن، آدمى، فرد.

كِساء :

جامه. گليم كه آن را پوشند. ج: اَكسِيَة. روى العيّاشى باسناده عن الحسين بن زيد عن عمّه عمر بن على، عن ابيه زين العابدين على بن الحسين (ع) انّه كان يشترى كساءً بخمسين ديناراً، فاذا اصاف تصدّق به، لا يرى بذلك بأساً و يقول: «قل من حرّم زينة الله»... (بحار: 65/125)

«حديث كساء»

حديثى معروف كه شرح به هم گرد آمدن حضرت رسول اكرم (ص) و على و فاطمه و حسن و حسين ـ عليهم الصلاة و السلام ـ را بيان مى دارد. اين حديث از طُرُق شيعه و سنّى به تواتر نقل گرديده است:

از امام سجاد (ع) از ام سلمه روايت است كه گفت: آيه تطهير در خانه من روزى كه نوبت من از پيغمبر (ص) بود نازل شد، آن حضرت در خانه من نشسته بود ناگهان على و فاطمه و حسنين را به نزد خود خواند، در آن حال جبرئيل حضور يافت، پيغمبر (ص) گليمى فدكى به روى خود و آن چهار تن كشيد و گفت: خداوندا ايشان اهلبيت منند، خداوندا پليدى از آنها به دور كن و پاك و پاكيزه شان ساز. جبرئيل گفت: اى محمد من نيز از شما مى باشم؟ فرمود: اى جبرئيل تو از مائى. ام سلمه گويد: عرض كردم: من نيز از اهلبيت توام، و داشتم به زير گليم مى رفتم فرمود: اى ام سلمه تو به جاى خويش باش، سرنوشتى نيكو دارى، تو يكى از همسران پيغمبرى. جبرئيل گفت: بخوان: (انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا) كه اين آيه در شأن پنج تن مى باشد.

مسلم در صحيح خود و ابن اثير در جامع الاصول اين حديث را به همين كيفيت آورده اند. (بحار: 35/208 ـ 225)

1 ـ جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر سيوطى (م 911 ق) در تفسير الدر المنثور، 5/198 ـ 199 از محمد بن عيسى ترمذى (م 279 ق) صاحب جامع صحيح و حاكم نيشابورى (م 405 ق) در المستدرك على الصحيحين و احمد بن حسين بيهقى (م 458 ق) در سُنَن (كه هر سه تن حديث كساء را صحيح دانسته اند) و از محمد بن جرير طبرى (م 310 ق) و ابن منذر محمد بن ابراهيم (م 319 ق) و ابن مردويه اصفهانى و احمد بن موسى (م 410 ق) اين جمله را از ام سلمه همسر رسول الله (ص) روايت كرده اند كه وى گفته است آيه: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت...) در خانه من نازل گرديد. در آن وقت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام آنجا بودند. رسول الله (ص) ايشان را زير كساى خود برد و فرمود: اينانند كه اهل بيت منند و خداى هر پليدى را از ايشان زدوده و آنان را (از هر عيب و گناه) پاك و مطهر ساخته است.

2 ـ احمد بن محمد بن حنبل، امام حنبليان (م 241 ق) در مسند: 2/292، از ام سلمه روايت كرده است كه: رسول الله (ص) در خانه من بود، فاطمه (ع) با ديگى سنگى (برمه) كه در آن حريره (خوراكى از آرد و شير و روغن) پخته بود نزد پدر آمد، پيغمبر (ص) فرمود: شوهر و دو پسرت را نيز دعوت كن، پس على و حسن و حسين نيز درآمدند و همگى نشسته و به خوردن حريره مشغول گشتند، رسول الله (ص) بر خوابگاه خود روى كسائى خيبرى نشسته بود و من در حجره نماز مى گزاردم، در آن وقت خداى عز و جل اين آيت را فرستاد: (انّما يريدالله...) الخ; رسول الله (ص) آن كساء را روى ايشان كشيد و سپس دست خود را بيرون آورده به سوى آسمان برد و گفت: خدايا اينان اهل بيت و ويژگان منند، پس هر پليدى را از ايشان بزداى و آنان را (از هر عيب و گناه) پاك و مطهر بدار. امّ سلمه گفت: من سر خود را به داخل خانه بردم و گفتم: آيا من هم با شما هستم؟ فرمود: «انّك على خير». تو بر خير و نيكى هستى (اما نفرمود كه از اهل بيت منى). اين حديث را احمد بن محمد طحاوى (م 321 ق) در مشكل الآثار: 332، 334; واحدى در اسباب النزول: 268 و محب طبرى (م 694 ق) در ذخاير العقبى: 23 نقل كرده اند. طبرى در دنباله حديث آورده است كه پيغمبر (ص) فرمود: «من دوستم با هر كه با ايشان دوست باشد و دشمنم با هر كه با ايشان دشمن باشد». همين حديث با عين عبارت در مناقب ابن حنبل: 44، نسخه عكس كتابخانه مجلس نيز آمده است. طبرى گويد: اين حديث را ابن القبابى در معجم و سيوطى در الدر المنثور ـ ذيل آيه تطهير ـ و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه از ام سلمه روايت كرده اند.

3 ـ خطيب بغدادى، احمد بن على (م 463 ق) در تاريخ بغداد: 10/278 از ابوسعيد خدرى سعد بن مالك (م 74 ق) روايت كرده است كه پيغمبر (ص) بعد از نزول آيه تطهير على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را جمع آورد و كسائى كه در برداشت روى ايشان كشيد و گفت: «اينان اهل بيت منند كه خداى هر پليدى را از ايشان زدوده و آنان را (از هر عيب و گناه) پاك و مطهر ساخته است». همين حديث را محمد بن جرير طبرى در تفسير جامع البيان: 22/7 از ام سلمه روايت كرده است.

4 ـ در صحيح مسلم (به نقل سيد مرتضى فيروزآبادى در فضائل الخمسة من الصحاح الستة: 1/214) از صفيه دختر شيبه از عايشه همسر رسول الله (ص) روايت شده كه: «بامدادى رسول الله (ص) با كسائى از موى سياه كه نقش جهاز شتر بر آن بود (مرط مرحل) بيرون آمد، حسن بن على از در وارد شد، او را در زير كساء خويش جاى داد، بعد حسين و فاطمه و على يكى بعد از ديگرى درآمدند. آن حضرت همه را در زير كساء خود برد و فرمود: (انّما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا) اين حديث را حاكم نيشابورى در المستدرك: 3/147; بيهقى در سنن: 2/149; طبرى در تفسير جامع البيان: 6/22، از شهر بن حوشب اشعرى (م 100 ق) چنين روايت كرده است: ام سلمه هنگامى كه خبر شهادت حسين ابن على (ع) را شنيد اهل عراق را لعنت كرد و گفت: خدا اهل عراق را بكشد او را فريب دادند و خوار گذاشتند. خدا آنها را لعنت كند. همانا من ديدم كه فاطمه در يك ديگ سنگى كه آن را بر طبقى نهاده بود براى رسول الله (ص) حلوا (عصيده) آورد و آن را در برابر وى نهاد. پيغمبر (ص) فرمود: پسر عمت كجاست؟ گفت: در خانه است. گفت برو و او را با دو پسرش نزد من بياور. فاطمه باز مى گشت در حالى كه دست حسن را در يك دست و دست حسين را در دست ديگر داشت و آن دو را با خود مى آورد. على هم به دنبال ايشان مى آمد. به اين ترتيب نزد رسول الله (ص) رسيدند. پيغمبر حسنين را در آغوش و على را سمت راست و فاطمه را سمت چپ خود نشانيد، آنگاه كسائى خيبرى كه روى آن نشسته بودم از زير من كشيد ـ آن كساء فرش ما بود كه در مدينه روى آن مى خفتيم ـ آن را روى همگى انداخت. با دست چپ دو طرف كساء را گرفته بود و دست راست را به سوى خداى عز و جل بلند كرده مى گفت: «اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، اللهم اهل بيتى اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، اللهم اهل بيتى اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». خدايا هر نوع پليدى را از ايشان بزداى و آنان را (از هر عيب و گناه) پاك و مطهر ساز (دو بار). گفتم يا رسول الله آيا من هم از اهل تو هستم؟ گفت: بلى تو هم زير اين كساء بيا. ام سلمه گفت: من هم داخل كساء شدم، اما بعد از پايان دعاى پيغمبر براى پسر عم خود و دو پسرش و فاطمه عليهم السلام. اين حديث را احمد بن محمد بن حنبل در مسند: 6/292; طحاوى در مشكل الآثار: 1/335; محب طبرى در ذخائر العقبى: 1/22 نيز روايت كرده اند. حديث كساء كه به الفاظ و طرق مختلف شيعه و سنى روايت شده نزد عموم اماميه به خصوص شيعيان ايران و شبه قاره هند و عراق و يمن بسيار متبرك است. آن را در مجالس روضه به قصد توسل براى قضاى حاجات و رفع مشكلات مى خوانند. در بعضى روايات تفصيل بيشترى از اين حديث ذكر شده و آمده است كه جبرئيل و ميكائيل هم از اصحاب كساء يا حاضر در آن اجتماع بودند و به رسول الله (ص) وحى آمد كه جهان و هر چه در او هست طفيل وجود اين خمسه طيبه است.

كِسائى :

ابوالحسن علىّ بن حمزة بن عبدالله بن عثمان بن فيروز، يا علىّ بن حمزة بن عبدالله بن بهمن بن فيروز. يكى از قرّاء سبعه و استاد لغت و نحو است، مولد او كوفه بود و نزد خليل ادب عربى را فرا گرفت نژاد وى ايرانى است و از مردم سواد عراق است. پس از حمزة بن حبيب زيات رياست قاريان قرآن را در كوفه داشت و حمزه به او اعتماد بسيار داشت و امام احمد حنبل كه از وى روايت كرده است مى گفت من راستگوتر از كسائى نديده ام و شافعى گويد كسى كه در نحو دانشمند شود جيره خوار كسائى بوده است. گروهى او را از دهكده كسايا دانسته اند ولى قول اول صحيح تر است. قرائت كسائى در نزد عبدالرحمن ابو ليلى و حمزة بن حبيب بود و هر جا در قرائت با حمزه مخالفت داشت بر اساس قرائت ابو ليلى بود زيرا ابو ليلى حروف را چون على عليه السلام قرائت مى كرد. كسائى از قاريان كوفه بود در ابتدا قرائت حمزه را به مردم مى آموخت پس از مدتى براى خويش قرائتى برگزيد و در خلافت هارون آن را به مردم آموخت و مردم در اين زمان قرآن به قرائت وى مى خواندند، وى به امر هارون مأمور تعليم امين و مأمون شد و اين دو وى را سخت حرمت مى داشتند و كفش پيش پايش جفت مى كردند. و در سفرى كه هارون به دفع رافع به خراسان مى رفت كسائى را با محمد بن حسن فقيه همراه برد چون به رى رسيدند محمد بن حسن و كسائى بيمار شدند و هر دو در يك روز وفات يافتند (198 هـ ق) و گور هر دو در رى است. كتابهاى زير از اوست:

كتاب معانى القرآن ـ كتاب مختصر النحو ـ كتاب القراءات ـ كتاب العدد ـ كتاب النوادر الكبير ـ كتاب النوادر الاوسط ـ كتاب النوادر الاصغر ـ كتاب مقطوع القرآن و موصوله ـ كتاب اختلاف العدد ـ كتاب المصادر ـ كتاب اشعار المعاياة و طرائقها ـ كتاب الهاآت المكنى بها فى القرآن ـ كتاب الحروف. رجوع به الفهرست ابن النديم و الاعلام زركلى ج 2 و معجم المطبوعات ج 2 شود.

كسائى مروزى :

ابوالحسن مجدالدين كسائى مروزى شاعر معروف از اهل مرو و در اواخر عهد سامانى مى زيسته. وى در اوائل عمر شاعرى مداح بوده و در اواخر عمرش پشيمان شده و اين بيت از او است:

به مدحت كردن مخلوق روح خويش بشخودمنكوهش راسزاوارم كه جزمخلوق نستودم

وى در سال 341 متولد و تا سال 391 زنده بوده. وى به مذهب تشيع معتقد بوده است.

كُساحَة :

برجاى ماندگى از دست و پاى و لنگى. (منتهى الارب)

كَساد :

ناروا شدن نرخ. ناروائى متاع و جز آن. (وتجارة تخشون كسادها)(توبة: 24). رسول الله(ص): «ياتى على امتى زمان امراؤهم يكونون على الجور، و علماؤهم على الطمع، و عبّادهم على الرياء، وتجّارهم على اكل الربا، و نساؤهم على زينة الدنيا، و غلمانهم فى التزويج، فعند ذلك كساد امتى ككساد الاسواق...». (بحار: 22/453)

كُسار :

ريزه و شكسته از چيزى. بيشتر با تاء «كسارة» استعمال مى شود.

كَسالت :

كسالة. خستگى. بطالت.

كُسالى :

جِ كَسلان. بى حالان و سستان. در قرآن كريم در باره منافقان آمده: (و اذا قاموا الى الصلاة قاموا كُسالى يُراءون الناس): چون به نماز برخيزند به حالت كسالت و سستى و بى حالى برخيزند. (نساء: 142). (و لا يأتون الصلاة الاّ وهم كسالى). (توبة: 54)

كَسء :

پاره اى از شب. آخر هر چيز.

كَسب :

ورزيدن. بدست آوردن. فراهم نمودن. كسب مال يا علم: طلب كردن و سود بردن از آن. اندوختن. (بلى من كسب سيّئة و احاطت به خطيئته فاوُلئك اصحاب النار هم فيها خالدون): آرى آن كس كه كار بدى اندوخت و گناهش او را فرا گرفت، چنين كسانى دوزخى خواهند بود و آنان جاويد دوزخ اند. (بقرة: 81)

(ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس): تباهى در خشكى و دريا آشكار گرديد به سبب كارهاى بدى كه از دست مردم برآمده است. (روم: 41)

علىّ (ع): «الاقاويل محفوظة، و السرائر مبلوّة، و كلّ نفس بما كسبت رهينة»: گفتار آدميان نگهدارى مى شود، و درون هر كسى آزموده مى گردد، و هر كسى در گرو كردار خويش است (نهج: حكمت 343). «يا كميل! مُر اهلك يروحوا فى كسب المكارم، ويدلجوا فى حاجة من هو نائم»: اى كميل: كسانت را بگوى كه روزها در كسب فضائل و مكارم بكوشند و شبها در پى انجام كار كسانى كه در خوابند بروند. (نهج: حكمت 257)

كَسب :

طلب روزى كردن، روزى جستن، مال بدست آوردن. از جمله مصاديق كسب مطلق و معنى مصطلح و دارج آن.

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خداوند آن بنده مؤمن را دوست دارد كه به حرفه و كارى مشغول باشد. و فرمود: خداوند دوست دارد كه بنده اش را خسته در راه كسب معاش ببيند. و فرمود: در طلب درآمد حلال بودن بر هر مسلمان واجب است. و فرمود: كسى كه شب را خسته كار از رنج دست خويش بخسبد آمرزيده است. و فرمود: بازرگان امين راستگوى مسلمان روز قيامت با شهيدان محشور مى گردد. (كنزالعمال: 4/4)

و فرمود: هر آن كس كه از رنج دست خويش بخورد بسان برق جهنده از صراط بگذرد. ابن عباس گويد: هرگاه پيغمبر (ص) يكى را مى ديد و از او خوشش مى آمد مى پرسيد آيا وى كسب و كارى هم دارد؟ اگر مى گفتند: نه مى فرمود: از چشمم افتاد. چون سبب سؤال مى شد مى فرمود: زيرا اگر مسلمان كار و كسب و درآمدى نداشته باشد به (فروختن) دينش زندگى مى كند.

و فرمود: كسب حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.

نقل است كه يكى از انصار سخت تهيدست شد، وضع خود را به پيغمبر (ص) عرضه داشت، حضرت فرمود: به خانه برو و هر چه در خانه دارى هر چند ناچيز باشد بياور. وى رفت و چون بيامد پلاسى كهنه و قدحى با خود داشت. پيغمبر (ص) به حاضرين فرمود: اين را به چند مى خريد؟ يكى گفت: به يك درهم مى خرم. فرمود: كسى هست كه بيشتر بخرد؟ ديگرى گفت: من اين را به دو درهم مى خرم. فرمود: از آن تو باشد و به آن شخص فرمود: با يكى از اين دو درهم غذائى جهت خانواده ات فراهم ساز و با ديگرى تيشه اى بخر و با آن هيزم جمع كن و هر خارى كه ديدى از تر و خشك ببر و بياور و بفروش. وى برفت و پانزده شب به هيزم فروشى پرداخت سپس به نزد پيغمبر آمد در حالى كه وضعش سامان يافته بود. حضرت فرمود: اين بهتر است يا اينكه فرداى قيامت در حالى وارد صحنه محشر گردى كه زرد رنگى صدقه گرفتن در چهره ات نمايان باشد؟!

در حديث ديگر فرمود: كسى كه جهت تأمين معاش خانواده اش خويشتن را به رنج و تعب افكند به منزله كسى است كه در راه خدا جهاد كرده باشد.

اميرالمؤمنين (ع) چون از جهاد فراغت مى يافت به تعليم مردم و قضاوت مى پرداخت و محض اينكه از اين امور فارغ مى شد باغى داشت كه به دست خود در آن كار مى كرد و در آن حال به ذكر خدا اشتغال داشت.

از ابن عباس روايت شده كه حضرت آدم كشاورز بوده و ادريس خياط و نوح درودگر و هود بازرگان و ابراهيم دامدار و داود اسلحه ساز و سليمان حصير باف و موسى مزدور و عيسى جهانگرد و محمد (ص) روزيش در سايه نيزه شجاعتش مقرر بوده.

شخصى به نزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: دو روز است كه غذائى نخورده ام. حضرت فرمود: به بازار برو. وى رفت و روز دوم باز آمد و گفت: از بازار چيزى به دستم نيامد و ديشب شام نخورده ام. فرمود: برو به بازار. روز بعد آمد و گفت: چيزى به دستم نرسيد. اين ماجرا سه بار تكرار شد، روز سوم چون به بازار رفت قافله اى آمد كه كالائى محموله آن بود، وى از وساطت در خريد و فروش آن جنس يك دينار به دست آورد و مجدداً به نزد پيغمبر آمد و گفت: امروز هم چيزى عايدم نشد. فرمود: مگر از فلان قافله يك دينار به دست نياوردى؟ گفت: آرى. فرمود : چرا دروغ گفتى؟ گفت: مى خواستم بدانم شما خبر دارى يا نه. فرمود: راست گفتى و اين را بدان كه هر كس خود را از مردم بى نياز نشان دهد خداوند او را بى نياز سازد و هر كس درى از سؤال به روى خويش بگشايد خداوند هفتاد در از فقر به روى او بگشايد... از آن به بعد دگر ديده نشد كه آن شخص سؤال كند. سپس حضرت فرمود: صدقه حرام است بر آن كس كه داراى مالى بود يا بدنى سالم داشته باشد كه بتواند كار كند.

اميرالمؤمنين (ع): «يا ابن آدم! ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك»: اى فرزند آدم! هر چه بيش از نياز روزمرّه ات بدست آورى، در مورد آن مال، تو انباردار ديگران خواهى بود. (نهج: حكمت 192)

«طوبى لمن ذلّ فى نفسه و طاب كسبه و صلحت سريرته»: خوش به حال كسى كه فروتن و متواضع بوده و ممرّ درآمدش پاك و حلال و باطنش شايسته باشد... (نهج: حكمت 123)

آن حضرت در نكوهش مردم زمان خود: «قد اصطلحتم على الغلّ فيما بينكم،... و تصافيتم على حبّ الآمال، وتعاديتم فى كسب الاموال»: با يكديگر توافق نموديد بر خيانت و كينهورزى با يكديگر،... و هماهنگ گرديديد در تعلق به آمال و آرزوها، و در كسب مال دنيا با يكديگر دشمن شديد. (نهج: خطبه 133)

امام صادق (ع) فرمود: آن كس كه از طلب معاش و كسب و كار شرم و عارى نداشته باشد پيوسته سبك بار و آسوده خاطر زندگى كند و خانواده اش در رفاه باشند.

امام باقر (ع) فرمود: در كتاب على ابن الحسين (ع) ذيل آيه (الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون) چنين يافتيم كه ايمن بودن دوستان خدا از عذاب بدين سبب است كه آنان واجبات خويش را انجام دهند و به سنتهاى رسول خدا پايبند باشند و از محرمات اجتناب نمايند و به تجملات و زيورهاى دنيا بى علاقه باشند و شيفته پاداش خدا بوند و روزيهاى حلال خدا را به كسب و كار بدست آرند و تحصيل روزى را براى خدا كنند نه براى فخر و مباهات بر ديگران و افزون طلبى، وآنگهى مال خود را در مواردى هزينه سازند كه خداوند براى آن مصرف معين كرده است. اين كسانند كه خداوند به كسب و كارشان بركت داده و در قبال اعمال اخرويشان پاداش مى دهد.

از امام صادق (ع) روايت است كه امام سجاد (ع) هر بامداد جهت كسب روزى از خانه بيرون مى شد. روزى يكى از آن حضرت پرسيد به كجا مى روى؟ فرمود: مى خواهم بر خانواده ام تصدق كنم. وى گفت: صدقه؟! فرمود: آرى هر كسى كه در پى روزى حلال بود آن روزى از جانب خداوند عز و جل براى او صدقه است.

ابو طيار گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: وجه پولى كه در دست داشتم همه را هزينه كردم واكنون چيزى بدست ندارم و سخت در مضيقه ام. حضرت فرمود: در بازار دكان دارى؟ گفتم: آرى ولى چون سرمايه اى نداشتم آن را رها كردم. فرمود: چون به كوفه بازگردى برو به درب دكانت بنشين و آن را جاروب كن ولى هنگامى كه مى خواهى به بازار روى دو ركعت نماز بخوان و پس از نماز بگو «توجّهت بلاحول منّى ولا قوّة ولكن بحولك يا ربّ وقوّتك وابرء من الحول والقوّة الا بك فانت حولى و منك قوّتى الّلهم فارزقنى من فضلك الواسع رزقا كثيرا طيّبا و انا خافض فى عافيتك فانه لا يملكها احد غيرك».

ابو طيار گويد: چون به كوفه برگشتم به دستور امام عمل كردم ولى هرگاه به دكان مى رفتم همواره بيم آن داشتم كه مبادا مأمور مالك دكان بيابد و اجرت مغازه از من مطالبه كند و من دستم از مال تهى بود، تا اينكه روزى مردى به نزد من آمد كه كالائى داشت و از شهر ديگر آمده بود كالايش بفروشد، به من گفت: نيمى از دكانت را به اجاره من مى دهى كه كالايم را در آن جاى دهم تا گاهى كه مشترى پيدا شود؟ گفتم: آرى، پس نصف مغازه را به اجرت تمام آن به وى دادم. وى نتوانست كالاى خود را به بهائى كه مى خواست به فروش برساند. من به وى گفتم: مى شود بخشى از كالايت را به من بفروشى كه پس از آنكه فروختم سودش را بردارم و سرمايه را به تو برگردانم؟ وى قبول كرد و من مقدارى از كالا را از او خريدم ناگهان سرماى شديدى آمد و توانستم همه كالا را (كه پوشاك بود) در يك روز بفروشم و سود قابل توجهى به دست آرم و همچنان همه اجناس او را به همين كيفيت خريدم و فروختم تا اينكه مبلغ زيادى مال به دست آوردم آنچنان كه مركب سوارى و غلام و خانه هاى متعدد براى خود فراهم نمودم. (بحار: 103 و 18 و 69 و 46 و 47)

«كسبهاى حرام»

كسبهاى حرام عبارتند از: خريد و فروش اشيائى كه بهره بردارى از آنها حرام باشد مانند شراب و هر مست كننده، و چيزهاى نجس و متنجس غير قابل تطهير جز اينكه منفعت حلال قابل توجهى داشته باشد مانند روغن و نفت براى سوخت و سگ شكارى و سگ پاسبان حيوان و مدفوع جهت كود; و خريد و فروش آلات لهو و بت و صليب و ادوات قمار، و فروختن سلاح به دشمنان دين، و اجاره دادن خانه يا دكان جهت كارهاى حرام، و ساختن مجسمه، و نگهدارى كتابهاى گمراه كننده و آموختن سحر و كهانت و قيافه شناسى و شعبده و قمار و ياد دادن اينها; و شغل زن آرايشگرى كه آرايش او مايه فريب كسى باشد، و اجرت گرفتن بر غسل و كفن كردن ميت و دفن آن، و اجرت بر كار بيهوده و كار حرام، و اجرت بر اذان و اقامه و قضاوت; آرى مى توان هزينه او را از بيت المال تأمين نمود، و همچنين اجرت گرفتن بر تعليم چيزى كه وظيفه دينى او باشد (از لمعه دمشقيه).

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسب خود را حلال كن تا دعايت مستجاب گردد زيرا يك لقمه حرام كه به دهان وارد شود موجب گردد كه تا چهل روز دعاى چنين كسى به اجابت نرسد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: بيشترين چيزى كه پس از خودم از آن بر امتم بيم دارم اين كسبهاى حرام است و شهوت پنهانى و ربا.

«كسبهاى مكروه»

اسحاق بن عمار گويد: به حضرت صادق (ع) عرض كردم: پسرى دارم كه در صددم او را به كسبى بگمارم، از نظر شما چه نوع كسبى بهتر است؟ فرمود: از پنج كار او را به دور دار و به هر كارى خواهى وى را بگمار، او را به صراف مسپار كه صراف از ربا سالم نمى ماند، و شاگرد كفن فروشش مكن كه كفن فروش دوست دارد وبا بيفتد و مردم بميرند، و او را به دكانى كه مواد غذائى در آن به فروش مى رسد منه كه چنين كسبى از احتكار سالم نماند، و در اختيار قصابش منه كه قصاب رحم از دلش بيرون مى رود، و در اختيار برده فروشش قرار مده كه پيغمبر (ص) فرمود: بدترين مردمان كسانيند كه مردم را مى فروشند. (بحار: 93 و 103)

كُسب :

ثفل روغن كنجد و نخاله آن. در حديث آمده: «ثلاث يُؤكلن فيهزلن: الطلع و الكُسب و الجوز»: سه چيز است كه خوردنى هستند ولى لاغر كننده اند: شكوفه خرما و نخاله روغن كنجد و گردو. (بحار: 66/147)

كَسح :

روفتن خانه را. امام صادق (ع): «غَسل الاناء و كسح الفناء مجلبة للرزق»: شستن ظروف غذا، و روفتن سراى خانه، موجب جلب روزى است. (بحار: 66/403)

back page fehrest page next page