كُسحان :
جِ اكسح. زمينگيران. مقعدين.
كَسر :
شكستن چيزى را. اميرالمؤمنين (ع) فى حديث: «و كسرتُ نواجم ربيعة و مضر». (نهج: خطبه 192)
كسر
(به فتح يا كسر كاف) : جانب خانه. گوشه اتاق يا خانه. در حديث ام معبد هنگام ورود رسول خدا (ص) به خانه او: «فنظر الى شاة فى كسر الخيمة». (نهاية)
كَسَرات :
جِ كسرة. پاره ها از چيز شكسته. كسرات الخبز: تكه ها از نان.
كَسرَوى :
سيد احمد فرزند حاج مير قاسم از نويسندگان و مورخان ايران است. در سال 1269 شمسى در تبريز متولد شد. تاريخ دان و آشنا به زبان و ادبيات عرب بود در نوشته هايش كوشش داشت فارسى سره بكار برد. علاوه بر فارسى و عربى زبانهاى انگليسى و فرانسه و روسى هم مى دانست و روزنامه اى به نام پرچم منتشر مى كرد كه ناشر افكار وى و طرفدارانش بود، وى شديداً طرفدار روشنفكرى و تجددمآبى و مخالف با تحجّر و كهنه گرائى بوده و در اين مسير راه افراطى پيموده است، امرى كه مى توان آن را بازتابى از رواج بازار برخى مسلكهاى خرافى همچون تصوف و بهائيت و نيز خرافه گرائى برخى پيش كسوتان عصر خود دانست.
تأليفات وى در حدود 70 مجلد است كه از آن جمله تاريخ مشروطه ايران، تاريخ هجده ساله آذربايجان، تاريخ پانصد ساله خوزستان، پيدايش آمريكا، زندگى من، صوفيگرى، بهائيگرى، ده سال در عدليه، در پيرامون اسلام، و شهرياران گمنام را مى توان نام برد.
وى در 20 اسفند ماه 1324 هنگامى كه به اتفاق منشى خود براى توضيح دادن در باره پاره اى از نوشته هايش به دادگسترى تهران رفته بود در دادگاه به دست دو تن از گروه فدائيان اسلام كشته شد.
كَسرَة :
يك دفعه شكستن. هزيمت. حركت زير و علامت آن. ج: كَسَرات.
كِسرَة :
پاره اى از چيزى شكسته. مانند كسرة الخبز. ج: كسرات و كِسَر.
در حديث است: «ثلاثة لا يُسأَلُ عنها العبد: خرقة يوارى بها عورته، او كسرة يسدّ بها جوعته، او بيت يكنّه من الحرّ او البرد». (بحار: 7/258)
كِسرى :
معرب خسرو لقب پادشاهان ايران بوده و معنايش فراخ ملك است چنان كه پادشاه روم را قيصر، و ترك را خاقان، و يمن را تبّع، و حبشه را نجاشى، و قبط را فرعون، و مصر را عزيز و مانند آن. ج: اكاسرة و كساسرة و اكاسر. و آن كسرى كه پيغمبر اسلام به وى نامه نوشت پرويز بن هرمز بن انوشيروان بوده است.
در حديث آمده كه روزى پيغمبر (ص) به سلمان فرمود: به زودى تاج كسرى بر سر تو نهاده شود. چون لشكر اسلام (در جنگ قادسيه) بر كسرى پيروز گشت سلمان تاج كسرى را بر سر خويش نهاد.
پيغمبر (ص) موقعى كه به ملوك و زمامداران نامه دعوت به اسلام مى نوشت از جمله نامه اى بدين مضمون به كسرى نوشت: از محمد فرستاده خدا به كسرى فرزند هرمز. اما بعد اسلام بياور تا سالم بمانى و گرنه از جانب خدا و پيغمبرش آماده نبرد باش، و سلام بر آنان كه پيرو راه هدايتند. چون نامه به كسرى رسيد نامه را پاره كرد و آن را سبك شمرد و گفت: اين كيست كه مرا به دين خويش مى خواند و نامش را بر نام من مقدم مى دارد؟! و سپس مقدارى خاك به منظور استهزاء جهت پيغمبر (ص) فرستاد. چون پيك با اين خبر به پيغمبر رسيد فرمود: خداوند سلطنتش را پاره كند چنانكه نامه مرا پاره كرد، و به اصحاب فرمود: به زودى سلطنت او را پاره پاره خواهيد ساخت و اين خاك را چنين به فال مى گيرم كه شما سرزمين او را مالك خواهيد شد و همان شد كه پيغمبر فرمود. و به نقلى پس از آنكه نامه پيغمبر به وى رسيد به باذان نماينده خود در يمن نامه نوشت كه شنيده ام در آن سرزمين شخصى دعوى نبوت مى كند به زودى وى را دست بسته به نزد من فرست. باذان بابويه را كه مردى هشيار و حسابگر بود به اتفاق خرخسك به نزد پيغمبر (ص) فرستاد و نامه اى به حضرت نوشت بدين مضمون كه هر چه زودتر خود را به كسرى معرفى كن; و ضمناً به رسولان خويش اكيداً سفارش نمود كه وضع اين مرد را از حيث حركات و گفتار به دقت زير نظر گرفته به من گزارش نمائيد. چون به مدينه وارد شدند بابويه نامه را به حضرت داد و گفت: شاهنشاه كسرى به باذان نوشته كه ترا نزد او احضار كند، اگر پذيرفتى چه بهتر و گرنه تو خود مى دانى كه كسرى ترا و قومت را هلاك و شهر و ديارت را ويران خواهد ساخت. فرستادگان باذان ريشهاى خود را تراشيده و سبيلهاى ستبرى داشتند، پيغمبر (ص) كه از نگاه به آنها نفرت داشت فرمود: واى بر شما چه كسى شما را بدين روش دستور داده؟ گفتند: خداى ما يعنى كسرى. فرمود: ولى خداى من دستور داده ريش را بگذاريم و سبيل را از بين ببريم. سپس فرمود:
امروز همين جا باشيد و فردا پاسخ شما را مى دهم. روز بعد آن دو به نزد پيغمبر آمدند. حضرت فرمود: از خدايم به من خبر رسيده كه كسرى به دست فرزندش شيرويه در فلان شب به قتل رسيده. آنان دهشت زده گفتند: مى دانى چه مى گوئى؟! فرمود: مطلب همين است و به ارباب خود بگوئيد: به زودى دين و حكومت من ملك كسرى را فرا مى گيرد و تو خود دانى اگر تسليم گشتى مملكت تحت سلطه ات را به خودت مى سپارم و گرنه... چون آن دو پيك به نزد باذان بازگشتند و ماجرا را گزارش نمودند وى گفت: چنين كس جز پيامبر نتواند بود و بايد صبر كنيم تا صدق و كذب خبرش روشن گردد. چيزى نگذشت كه نامه شيرويه به باذان رسيد بدين مضمون كه من پدر را به فلان دليل كشتم و ملك فارس به من مسلّم گشت اكنون تو از مردم يمن جهت من بيعت بگير و آن كس را كه پدرم به تو در باره او نامه نوشته بود متعرض مشو تا بعداً تكليفش را روشن سازيم. چون اين نامه به دست باذان رسيد و دانست كه پيغمبر به صدق خبر داده در حال مسلمان شد و همه فارسيانى كه در يمن بودند نيز اسلام آوردند. (بحار: 18 و 20)
كَسع :
به دست و يا به پيش پاى زدن بر دبر كسى. راندن كسى را. در حديث حديبيّه آمده: «و علىّ (ع) يكسعها بقائم السيف» اى يضربها من اسفل. (نهايه)
كُسعَة :
خر. در حديث است: «ليس فى الكسعة صدقة».(نهاية)
كَسف :
پوشانيدن و به حجاب و پرده كشيدن. كسف الله الشمس و القمر: خداوند، خورشيد و ماه را پوشانيد. كسف الشىء: آن را پوشانيد. بريدن چيزى را. عبوس و ترشروى شدن.
كِسف :
جِ كِسفة به معنى قطعه و تكه از چيزى. (وان يروا كسفاً من السماء ساقطاً يقولوا سحاب مركوم): اين كافران اگر قطعه هائى را از آسمان ببينند كه فرو افتاده است گويند: اين ابرى متراكم است. (طور: 44)
كسفَة
(به فتح يا كسر كاف) : پاره و قطعه از هر چيز. ج: كِسف و كِسَف.
كَسَل :
سستى كردن در كار و تنبلى نمودن. در حديث آمده: «ايّاكم و الكسل، فانّه من كسل لم يؤدّ حقّ الله عزّ و جلّ»: از تنبلى بپرهيزيد كه هر كه تنبلى ورزد حق خداى عز وجل را نتواند ادا نمايد. (بحار: 10/99)
«انّ الاشياء اذا ازدوجت ازدوج الكسل و العجز، فتنتج منهما الفقر»: اگر قرار شود كه اشياء با يكديگر جفت شوند، تنبلى با ناتوانى جفت خواهند بود، و از اين دو تهيدستى و درويشى بزايد. (بحار: 78/59)
كَسِل :
سست و كاهل و تنبل.
كَسلان :
سست و كاهل. ج: كُسالى.
فى الحديث: «علامة الكسلان اربعة: يتوانى حتى يُفَرِّط، و يفرط حتى يُضيع، و يضيع حتى يأثم، ويضجر». (بحار: 1/120)
كَسم :
گياه خشك بسيار. رنج و سختى كشيدن جهت عيال.
كَسو :
پوشانيدن جامه و مانند آن به كسى يا به چيزى. (ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياماً و ارزقوهم فيها و اكسوهم و قولوا لهم قولا معروفاً)(نساء: 5). (ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما). (مؤمنون: 14)
علىّ (ع): «من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه» (نهج: حكمت 223). امام صادق (ع): «من كسى مؤمناً من عرى كساه الله من سندس و حرير الجنة» (بحار: 74/232). «من كسى اخاه كسوة شتاء او صيف، كان حقّا على الله ان يكسوه من ثياب الجنة». (بحار: 74/379)
كُسور :
جِ كسر. پاره هاى اعداد، مانند نصف و ثلث و ربع. از اين معنى است حديث «ليس فى الكسور شىء» يعنى زكوة. (مجمع البحرين)
كُسوف :
گرفتگى خورشيد هنگامى كه در مواجهه با زمين ماه ميان آنها حائل شود. احكام آن به «خسوف» رجوع شود.
كِسوَة :
جامه پوشيدنى و لباس. (لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم ولكن يؤاخذكم بما عقّدتم الايمان فكفّارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم او كسوتهم او تحرير رقبة) (مائدة: 89). (و الوالدات يرضعن اولادهنّ حولين كاملين لمن اراد ان يتمّ الرضاعة و على المولود له رزقهنّ و كسوتهنّ بالمعروف). (بقرة: 233)
رسول الله (ص): «الشعر الحسن من كسوة الله، فاكرموه» (بحار: 76/82). امام صادق (ع): «انّ المؤمن ليتحف اخاه التحفة، من مجلس و متكاء و طعام و كسوة و سلام، فتطاول الجنة مكافاة له و يوحى الله ـ عزّ و جلّ ـ اليها: انّى قد حرّمت طعامك على اهل الدنيا...» (بحار: 74/300). رسول الله (ص): «الكسوة تظهر الغنى». (بحار: 77/150)
كَسير :
شكسته. شاة كسير: گوسفندى كه يكى از دست و پاى آن شكسته باشد.
در حديث قربانى آمده: «لا يجوز فيها الكسير البيّنة الكسر» يعنى حيوانى كه شكستگى دست يا پايش آشكار باشد در قربانى كافى نيست. (نهاية)
علىّ (ع): «سألت رسول الله (ص) عن الجبائر تكون على الكسير، كيف يتوضأ صاحبها و كيف يغتسل اذا اجنب؟ قال: يجزيه المسح بالماء عليها فى الجنابة و الوضوء». (بحار: 80/366)
كَسِيرَة :
مؤنث كسير.
كُسَيرَة :
مصغّر كَسِيرَة. تكه كوچكى از نان. عن الرضا (ع) عن آبائه، قال: «قال اميرالمؤمنين (ع): كنّا مع النبى (ص) فى حفر الخندق، اذ جائت فاطمة (ع) و معها كُسيرَةٌ من خبز، فدفعتها الى النبىّ (ص)، فقال النبى (ص): ما هذه الكسيرة؟ قالت: خبزته قرصا للحسن و الحسين، جئتك منه بهذه الكسيرة. فقال النبى (ص): يا فاطمة اما انّه اوّل طعام دخل جوف ابيك منذ ثلاث». (بحار: 16/225)
كَشاجِم :
ابوالفتح محمود بن حسين بن سندى بن شاهك: شاعرى متفنّن و اديبى بارع و از منشيان معروف عصر خود بوده، از مردم رمله فلسطين و هندى و سپس فارسىّ الاصل، جدش سندى بن شاهك رئيس اداره پليس هارون الرشيد بوده، دوران عمر خويش را بين قدس و دمشق و حلب و بغداد سپرى كرده و چندين بار به مصر رفته و آخر الامر در حلب ماندگار شده است. وى از شعراى ابوالهيجاء عبدالله (پدر سيف الدوله) بن حمدان بوده و سپس به دربار پسرش سيف الدوله شعر مى گفته.
كلمه كشاجم (چنان كه گفته اند) رمز حروف اوائل علومى است كه وى داراى آنها بوده است، يعنى كتابت و شعر و انشاء و جدل و منطق. سپس علم طب را نيز آموخت كه حرف طاء نيز بر لقبش افزوده گرديد و «طكشاجم» مى گفتند اما بدان شهرت نيافت.
وى در آغاز آشپز سيف الدوله بود.
او را ديوان شعرى است كه به چاپ رسيده. و ديگر كتاب «ادب النديم» و «المصائد و المطارد» كه اين دو نيز به چاپ رسيده است، و چند كتاب خطى. (اعلام زركلى و فهرست ابن النديم)
كَشّاف :
بسيار كشف كننده. تفسير و تعبير كننده. اميرالمؤمنين (ع) در وصف بندگان پسنديده خدا: «مصباح ظُلُمات، كشّاف عَشَوات، مفتاح مبهمات». (نهج: خطبه 87)
كشاكش :
كشش، جذب، كشش پياپى.
كَشاورز :
دهقان. برزيگر. كشتكار. زارع. حاقِل. حارِث. اَكّار.
قرآن كريم در وصف مسلمانان: در كتاب انجيل بدين گونه توصيف شده اند كه: آنها به كِشتى مى مانند كه جوانه هاى خود را بيرون داده و سپس پشت به پشت هم داده و قوت يافته و بر پاهاى خود ايستاده باشند آنچنان كه كشاورز از ديدن آن شادمان گردد تا حقيقت پوشان حسود به خشم آيند. (فتح: 29)
يزيد بن هارون واسطى گويد: از امام صادق (ع) درباره برزيگران پرسيدم، فرمود: كشاورزان گنجهاى خداوندند در روى زمين، و در ميان كارها كارى به نزد خداوند به از كشاورزى نيست و هيچ پيغمبرى را خداوند نفرستاده جز آن كه وى را به شغل كشاورزى گماشته است جز ادريس (ع) كه دوزنده بوده (وسائل: 17/41). امام صادق (ع): كشاورزان گنج هاى مردم مى باشند، موادّ غذائى پاكيزه اى را كه خداوند عز و جل، آنها را جهت بندگانش برگزيده مى كارند، و آنان در روز قيامت، والاترين مقام را دارا مى باشند و از هر كسى به پيشگاه خداوند مقرب ترند، در آن روز آنان خجستگان خوانده مى شوند. (وسائل: 19/34)
كشاورزى :
كِشتكارى. زراعت. فلاحت. زرع. حرث.
(افرأيتم ما تحرثون * أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون * لو نشاء لجعلناه حطاما...): آيا شما آن كشت و كشاورزى خويش را (به دقت) نگريسته ايد؟ آيا شمائيد كه كشت مى كنيد يا ما؟. اگر بخواهيم كشت و زرع شما را خشك و تباه مى گردانيم تا با حسرت و ندامت به سخنان بيهوده بپردازيد. (واقعة: 63/65)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: هر آن كس به آبى و خاكى (زمين مستعد زراعتى) دست بيابد و در عين حال تهيدست بماند، خداوند وى را از رحمت خويش دور بدارد. (بحار: 103/65)
در حديث رسول (ص) آمده كه هر آن كس زمين مرده اى را با توكل به خدا و براى رضاى خدا زنده سازد بر خداوند است كه او را يارى كند و به كارش بركت دهد. (كنزالعمال: 43223)
امام صادق (ع) فرمود: در ميان كارها هيچ عملى نزد خداوند به از كشاورزى نباشد و خداوند هر پيغمبرى را كه فرستاد وى را كشاورز مبعوث نمود جز ادريس كه خياط بود. امام باقر (ع) از پدرش امام سجاد (ع) نقل نمود كه فرمود: بهترين كارها كشت و كشاورزى مى باشد كه نيك و بد از آن بخورند. نيز از آن حضرت آمده كه هر كه زمين كشاورزى خود را بفروشد بركت از او سلب گردد و آنكه بخرد روزى دار خواهد بود.
از حضرت صادق (ع) آمده كه فرمود: خداوند آدم (ع) را از آب و گل آفريد از اين جهت مردان پيوسته به دنبال آب و گل (جهت كشاورزى) مى باشند ولى حوا را از آدم آفريد (ومنشأ خلقت او مرد بوده) از اين رو زنان دلباخته مردند پس آنها را در خانه نگه داريد (مبادا به تور مرد اجنبى بيفتند). از آن حضرت رسيده كه در تورات نوشته است: اگر كسى زمينى يا آبى (كه در كشاورزى از آن استفاده مى شود) بفروشد و بهاى آن را به آب و زمين ديگرى ندهد چنين بهائى بى بركت خواهد بود.
از امام باقر (ع) روايت شده كه چون خداوند آدم را از بهشت فرود آورد به وى دستور داد بدست خودش كشت كند تا از دست رنج خويش بخورد.
عمار ياسر گويد: در غزوه عشيره من و على (ع) يار همسفر بوديم روزى مرا گفت: آيا ميان اهالى اينجا دوستانى دارى كه در باغ خود كشاورزى كنند و ما كار آنها را از نزديك ببينيم؟ گفتم: آرى; پس به اتفاق به باغهاى آنجا رفتيم و لختى به كارشان تماشا كرديم.
امام باقر (ع) فرمود: اميرالمؤمنين (ع) پيوسته به فرماندهان قشون و افسران سپاه خود بخشنامه مى كرد كه شما را به خدا مبادا از جانب شما به كشاورزان ستمى شود.
از امام صادق (ع) آمده كه اگر كسى در زمينى گندم بكارد ولى محصول سالمى عايدش نگردد و گندم آميخته به جو درآيد اين بر اثر ظلمى است كه در مورد رقبه زمين (از غصب يا نپرداختن اجرت آن) روا داشته يا ستمى كه به كارگر و برزگر نموده است. (بحار: 103 و 12 و 11 و 19 و 100 و 48)
كِشت :
زراعت. زرع.
قرآن كريم: آيا (منكران وجود خدا) نديده اند كه ما آب (باران) را به سوى زمين خشك و بى آب و گياه مى رانيم تا كشتى از آن برويانيم كه خود و چهارپايانشان از آن بخورند، آيا به ديده بصيرت در اين امر نمى نگرند. (سجدة: 27)
اميرالمؤمنين (ع): هرگز كِشتِ مردمى بر اثر تقوى و خداى ترسى زرد و خشك نشود... (بحار: 2/99)
كُشتار :
كشته. مقتول. جانور بسمل كرده كه به عربى مذبوح و ذبيحه گويند. علىّ بن جعفر گويد: از پدرم (جعفر بن محمد ـ ع ـ) پرسيدم: آيا كشتار يهودى و نصرانى حلال است؟ فرمود: از آنچه نام خدا بر آن برده شده است بخور. (بحار: 10/250)
محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: كشتارى كه ذبحش رو به قبله نبوده چه حكمى دارد؟ فرمود: اگر عمداً از اين دستور تخلف نشده باشد اشكالى ندارد. (بحار: 65/313)
ابن سنان گويد: از امام صادق (ع) راجع به كشتار زن و بچه نابالغ پرسيدم، فرمود: اگر زن، مسلمان بوده و نام خدا بر آن برده باشد اشكالى ندارد. و اگر كودك بر كشتار نيرومند باشد و نام خدا را ببرد كشتارش بى اشكال است. (بحار: 65/324)
امام باقر (ع): هرگاه خواستى كشتارى را بسمل كنى حيوان را آزار مده، كارد را تيز بكن و رويش را به سوى قبله توجّه ده و تا نمرده رگ نخاعش را قطع مكن. (بحار: 65/327)
كُشتار :
جنگ. قتال. خونريزى.
بزنطى از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه پيشاپيش ظهور مهدى (ع) كشتارى دائم و لاينقطع و مستمر خواهد بود. (بحار: 52/182)
به «جنگ» نيز رجوع شود.
كِشتزار :
زراعتگاه. مزرعة. حَقل. حَرث. قرآن كريم: ياد كن (اى پيغمبر) احوال داود و سليمان را كه در باره آن كشتزار داورى كردند، كشتزارى كه گوسفندان قومى آن را تباه كرده بودند و ما گواه داوريشان بوديم. (انبياء:78)
كُشتن :
جاندارى را بى جان كردن. قتل. ازهاق روح. كشتن را از نظر حكم شرع، مى توان به شش قسم تقسيم نمود:
1 ـ فاقد حكم، چنان كه قتل مستند به درنده اى يا يكى از بيماريها باشد.
2 ـ واجب، اگر چنانچه مقتول قصد تعرض به ناموس قاتل كند، يا امام مسلمين فرمان جهاد دهد.
3 ـ حرام، اگر مقتول محقون الدم، مانند مسلمان يا كافر ذمّى و معاهد باشد.
4 ـ مباح، اگر مقتول حيوانى باشد كه از گوشتش بتوان بهره بردارى نمود.
5 ـ مكروه، اگر مقتول حيوانى مانند گنجشك باشد كه كشتنش كار بيهوده اى باشد.
6 ـ مستحب، مانند كشتن حيوان قربانى، جز در صورت وجوب.
كشتن كافر :
كشتن كافر حربى به اذن امام واجب ولى كافر غير حربى: امام باقر (ع) فرمود: كشتن كافر يا دشمن اهلبيت در دارالتقيه (قدرت حكومت باطل) جايز نيست جز اينكه وى قاتل يا مفسد فى الارض باشد به شرط اينكه كشتن او بر تو يا دوستانت خطرى ايجاد نكند. (بحار: 10/222)
كُشتن معصوم :
در حديث امام صادق (ع) از حضرت رسول (ص) آمده كه فرزند آدم عملى مرتكب نشده كه نزد خدا سنگين تر باشد از كشتن پيغمبرى يا امامى يا ويران ساختن كعبه كه خداوند آن را قبله بندگانش قرار داده يا ريختن آب خود در درون زنى به حرام. در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه پيغمبران و پيغمبر زادگان را جز زنازاده نكشد. (بحار: 27/239)
كُشتن ناحق :
مسلمانى را به ناحق و از روى عمد به قتل رساندن كه از اشد كبائر و مرتكب آن در قرآن به خلود در دوزخ توعيد شده. (ومن يقتل مؤمنا متعمّدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها وغضب الله عليه ولعنه واعدّ له عذابا عظيما) كسى كه مسلمانى را به عمد بكشد كيفر او جاويد بودن در دوزخ است و او مورد خشم خدا باشد و عذابى بزرگ در انتظار او خواهد بود. (نساء: 93)
از امام هادى (ع) روايت شده كه موسى بن عمران در مناجات خود با خداوند عرض كرد: پروردگارا جزاى آن كس كه مسلمانى را عمداً به قتل رساند چيست؟ خداوند فرمود: در روز قيامت به ديده رحمت به وى ننگرم و گناهانش را نبخشايم. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اگر كسى ديگرى را به ناحق بكشد لعنت خدا و همه ملائكه بر او باشد و در قيامت هيچ عمل نيكى از او پذيرفته نگردد. امام صادق (ع) فرمود: هر كه به نيم كلمه در كشتن مسلمانى همكارى كند در قيامت چون وارد صحنه محشر گردد بين دو چشمش نوشته شده باشد: از رحمت خدا نوميد است. در حديث امام باقر (ع) آمده كه از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: آيا توبه كسى كه مسلمانى را عمداً بكشد قبول مى شود؟ فرمود: اگر وى به جرم اينكه مسلمان است او را كشته باشد توبه اش قبول نشود و اگر از روى خشم و يا يكى از اسباب دنيوى او را به قتل رسانده توبه اش همان قصاص است، و اگر چنانچه كسى از اين واقعه خبردار نشده باشد به نزد كسان مقتول رود و نزد آنها به جرم خويش اعتراف نمايد، اگر از قصاص صرف نظر كردند و او را نكشتند خونبها بپردازد و بنده اى را آزاد كند و دو ماه متوالى روزه بگيرد و شصت مسكين طعام دهد كه توبه اش اين است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه بسا بنده اى از بندگان خدا كه در عمر خود مرتكب قتلى نگشته باشد چون روز قيامت محشور گردد كفى خون پيش كش او كنند و به وى بگويند: اين سهم تو از خون فلان مى باشد. وى بگويد: خداوندا تو ميدانى كه من كسى را نكشته ام! به وى گفته مى شود: آرى ولى سخنى از او شنيدى و آن را بازگو نمودى، به گوش قاتل رسيد و او را بكشت و اين سهم تو از خون او مى باشد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: ستمكارترين مردم به پيشگاه خداوند عزّ و جلّ كسى است كه به ناحق كسى را بكشد و كسى كه به ناحق كسى را بزند. (بحار: 104 و 8 و 13 و 75)
به «قتل» و «قصاص» و «ديه» نيز رجوع شود.
كُشته :
مقتول. قتيل. مذبوح.
كِشته :
زراعت شده. مزروع. مثل معروف: كشته خود را بدروى.
از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: شما مردم در گذرگاه شب و روز قرار داريد، عمرتان رو به آخر، اعمالتان زير نظر، مرگ هم ناگهان سر مى رسد، هر آن كس تخم نيكى بكارد خوشى و شادمانى بدرود، و آن كس كه تخم بدى بكارد سرانجام پشيمانى و ندامت بدرود. (بحار: 1/201)
كُشته شدن :
مقتول واقع شدن. خويشتن را در معرض قتل قرار دادن. كشته شدن در راه خدا: به فوز شهادت نائل آمدن. به «شهادت» و «شهيد»
رجوع شود. كشته شدن در راه دفاع از ناموس يا حفظ مال: در حديث آمده كه چنين كشته اى نيز شهيد مى باشد. (بحار: 1/222)
كَشتى :
مركب درياپيما. سفينة. فُلك. جارية. در آياتى از قرآن كريم سخن از كشتى به ميان آمده، كه خداوند در برخى از آنها كشتى را آيتى از آيات خود و نشانه اى از وجود خداوندى مدبّر و حكيم بيان داشته است: (ومن آياته الجوار فى البحر كالاعلام * ان يشأ يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره...). (شورى: 32 ـ 33)
و در برخى، آن را از جمله نعمتهاى خويش بر بندگان شمرده كه وسيله نقل خود آنها و بارهاى تجارتى و غير تجارتى آنها باشد، و در ضمن بعضى از آن آيات به كيفيت آفرينش آب و نحوه خلقت هوا و فضا اشاره شده كه آنچنان ميان اين دو سازوارى داده شده است كه كشتى بر روى آب راكد قرار گيرد و از جهتى هواى درون كشتى آن را از فرو رفتن به آب مانع گردد و از سوئى هواى متحرك، آن را از جائى به جائى انتقال دهد:
(والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس) (بقرة: 164). (وسخّر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره) (ابراهيم: 32). (وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله) (نحل: 14). (وعليها و على الفلك تحملون). (مؤمنون: 12)
در جائى از اين كتاب شريف، داستان كشتى نوح پيغمبر (ع) و نجات وى و پيروانش بدين وسيله از عذاب غرق به ميان آمده: (فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا) (مؤمنون: 27). (فانجيناه ومن معه فى الفلك المشحون). (شعراء: 119)
در حديث از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: جمعى از مردم عراق مسئله نماز در كشتى را از پدرم پرسيدند، فرمود: اگر بتوانيد خود را به ساحل برسانيد، و اگر نتوانيد همچنان در كشتى ايستاده نماز گزاريد، و اگر ايستاده مقدور نبود نشسته بخوانيد و جهت قبله را رعايت نمائيد. (بحار: 84/96)
كُشتى :
زورآزمائى دو تن با يكديگر بدون به كار بردن آلات و اسباب كه به عربى مصارعه گويند. على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم آيا شخص محرم مى تواند كشتى بگيرد؟ فرمود: اين كار به صلاح او نيست زيرا بيم آن مى رود كه زخمى به وى رسد يا موئى از او بيفتد. (بحار: 10/249)