back page fehrest page next page

رسول الله (ص): «حُمّى ليلة كفّارة سنة». (وسائل: 2/403)

الصادق (ع): «غسل يوم الجمعة طهور و كفّارة لما بينهما من الذنوب من الجمعة الى الجمعة» (وسائل:3/315).

به «كفّارات» نيز رجوع شود.

«فقه كفارة»

كفاره يا مرتّبه است يا مخيّره يا هر دو، كفاره مرتّبه در سه مورد است: ظهار و قتل خطاء كه ابتدا آزاد كردن بنده و اگر نتوانست دو ماه پى در پى روزه و اگر نتوانست اطعام شصت مسكين و مورد سوم افطار عمدى روزه قضاء ماه رمضان است بعد از ظهر كه ابتدا اطعام ده مسكين و در صورت عدم امكان سه روز روزه. كفاره مخيره در مورد افطار عمدى روزه ماه رمضان است و تخلف از نذر و عهد و آن يكى از سه امر است به نحو تخيير: آزاد كردن بنده يا دو ماه متوالى روزه يا اطعام شصت مسكين. و كفاره اى كه جامع تخيير و ترتيب مى باشد كفاره تخلف از قسم است و آن عبارت است از: اطعام ده مسكين يا لباس دادن به ده مسكين يا آزاد ساختن بنده و اگر نتوانست سه روز روزه. و كفاره جمع در مورد قتل عمد است و افطار عمدى روزه ماه رمضان به حرام كه بر چنين كسى واجب است دو ماه متوالى روزه و اطعام شصت مسكين و آزاد نمودن بنده. (لمعه دمشقيه)

كَفاف :

اندازه. مقدار كافى. آن اندازه از روزى كه كفايت كند و بى نياز سازد.

پيغمبر اكرم (ص): خوش به حال آن كس كه مسلمان بُوَد و معاشش به قدر كفاف باشد.

اميرالمؤمنين (ع): «من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة و تبوّأ خفض الدعة»: آن كس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى دست يافته و وسعت و آرامش بدست آورده است (نهج: حكمت 371). «الدنيا دار مُنِىَ لها الفناء ولاهلها منها الجلاء... فارتحلوا منها باحسن ما بحضرتكم من الزاد، ولا تسألوا فيها فوق الكفاف، ولا تطلبوا منها اكثر من البلاغ» (نهج: خطبه 45). «طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب، و قنع بالكفاف، و رضى عن الله» (نهج: حكمت 44). «يرحم الله خبّاب بن الارتّ، فلقد اسلم راغبا وهاجر طائعا، و قنع بالكفاف، و رضى عن الله، و عاش مجاهدا». (نهج: حكمت 43)

از امام سجاد (ع) روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) در راهى به شتربانى گذشت كه رمه شترى داشت حضرت از او شير طلب كرد، وى گفت: آن مقدار شير كه در پستان شتران مى باشد غذاى روز قبيله و آنچه در ظرفها است غذاى شب آنها است. ـ و به پيغمبر شير نداد ـ حضرت گفت: خداوندا مال و فرزندان او را زياد كن. از آنجا گذشت و به چوپانى رسيد كه گله گوسفندى با خود داشت، حضرت كسى به نزد او فرستاد و از او شير خواست وى در حال، شير پستان گوسفندان را دوشيد و آنچه در ظرف داشت نيز به ظرف فرستاده پيغمبر ريخت و تقديم حضرت كرد و يك رأس گوسفند نيز به حضور پيغمبر برد و گفت: اگر لازم باشد بيش از اين هم حاضر است. حضرت گفت: خداوندا روزى او را به قدر كفافش بده. يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله آن را كه شير به ما نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داريم و اين كه به ما شير داد او را دعائى كردى كه همه ما آن را خوش نداريم؟! فرمود: اندكى كه به قدر كفاف بود به از بسيارى است كه آدمى را به غفلت كشاند. سپس گفت: خداوندا محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى ده. (بحار: 72/59)

كَفالَت :

كفالة. كَفل. كُفُول. پذيرفتار گرديدن. به عهده گرفتن. ضامن و متعهد شدن.

«آيات»

قرآن كريم: (وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم). (آل عمران: 44)

(وقالت لاخته قصّيه فبصرت به عن جنب و هم لا يشعرون * و حرّمنا عليه المراضع من قبل فقالت هل ادلّكم على اهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون). (قصص: 11 ـ 12)

«روايات»

علىّ (ع): «قد تكفّل (الله) لكم بالرزق و اُمِرتم بالعمل، فلا يكوننّ المضمون لكم طلبه اولى بكم من المفروض عليكم عمله». (نهج: خطبه 114)

«اعلم انّ الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء و تكفّل لك بالاجابة». (نهج: نامه 31)

امام صادق (ع): «الكفالة خسارة غرامة ندامة». (وسائل: 18/428)

عن ابى العباس: الفضل بن عبدالملك، انّ الصادق (ع) قال له: «ما منعك من الحجّ»؟ قال: كفالة كفلت بها. قال: «وما لك و للكفالات؟! اما علمت انّ الكفالة هى التى اهلكت القرون الاولى»؟! (وسائل: 18/428) اين روايت با اندك اختلافى ذيل «فقه كفالت» تكرار مى شود.

رسول الله (ص): «لا كفالة فى حدّ». (وسائل:18/437)

«فقه كفالت»

در اصطلاح فقه عقدى است كه به موجب آن احد طرفين در مقابل طرف ديگر احضار شخص ثالثى را تعهد كند. توضيح اينكه اگر كسى حقى و طلبى از ديگرى داشته باشد شخصى تعهد كند كه هنگام سررسيد حق، او را حاضر كند و گرنه خود آن حق را بپردازد و اگر چنانچه در وقت مقرر وى را حاضر ننمود صاحب حق مى تواند او را زندان كند; و اگر احياناً مديون را از دست مستحق برهاند قهراً خود كفيل او خواهد بود و اگر بدهكار مديون قتل باشد يا بايد وى را احضار كند و يا ديه را بپردازد. (از لمعه دمشقيه) حفص بن بخترى گويد: سالى در موسم حج اندكى دير به حج رسيدم و تأخير داشتم، امام صادق (ع) به من فرمود: چه امرى باعث تأخيرت شد؟ عرض كردم: كفيل كسى شدم وى به من خيانت كرد و به وقت مقرر حضور نيافت از اين جهت حجّم عقب افتاد. فرمود: ترا چه و كفالت؟! مگر نمى دانى كه در گذشته همين كفالت ملتهائى را به تباهى كشيد؟! (بحار: 14/508)

كَفايَت :

بسندگى. بى نيازى. دستيابى به حاجت خويش به مقدار نياز. شايستگى. كاردانى. (كفى بالله حسيباً): خداوند در حسابگرى و اندازه دارى بسنده است (نساء: 6). (كفى بالله وكيلاً): خداوند در پناه دهى بسنده است. (نساء: 81)

اميرالمؤمنين (ع): «من كانت همته آخرته كفاه الله همّه من الدنيا»: آن كس كه تمام توجّه خويش را به آخرتش معطوف دارد خداوند امور مهمه دنيوى وى را بسنده كند. (وسائل: 15/297)

«من عمل لدينه كفاه الله دنياه، و من احسن فيما بينه و بين الله كفاه الله ما بينه و بين الناس»: هر آن كس به كارهاى دينش بپردازد خداوند دنياى او را برايش بسنده كند، و آن كس كه مسائل ميان خود و خدا را به درستى سامان دهد، خداوند امورى را كه ميان او و مردم مى باشد از او كفايت كند و سازوارى دهد. (وسائل:15/298)

«كفى بالقناعة ملكاً، وبحسن الخلق نعيماً»: بدانچه دارى قانع بودن بسنده سلطنتى، و نيك خوئى بسنده نعمتى است. (نهج: حكمت 229)

از سخنان آن حضرت است در كفايت به معنى شايستگى و كاردانى: آن كس كه به درستى و بجا و به مورد با كفايت باشد، وى شايسته زمامدارى است. (غررالحكم)

كَفت :

شتاب كردن پرنده و جز آن در پريدن در پرواز و دويدن. به خود فراگرفتن چيزى را، چيزى را به خود منضم نمودن. از اين معنى است حديث: «اكفتوا صبيانكم بالليل»: شبانگاهان كودكانتان را به خود فرا گيريد، يعنى آنها را چسبيده به خود راه ببريد. (نهاية و منتهى الارب)

كَفتار :

جانورى صحرائى و درنده. به عربى ضَبُع گويند. حرام گوشت است و كفاره كشتن آن در احرام، يك گوسفند است.

كُفر :

پوشانيدن. انكار كردن. ناگرويدن. ناسپاسى نمودن. ناگرويدن به خداى تعالى، ضد ايمان آوردن.

كفر در لسان شرع: انكار نمودن يكى از اصول دين، مانند ذات خداوند يا توحيد خدا و يا نبوت و يا معاد است، انكار يكى از ضروريات دين همچون نماز و زكواة نيز كفر است. به عبارت ديگر: انكار آنچه كه خداوند شناخت و اعتراف به آن را واجب كرده باشد.

«اقسام كفر»

1 ـ كفر انكار، چنان كه خدا را به خدائى نشناسد و به آن اعتراف ننمايد.

2 ـ كفر جحود، بدين معنى كه خداى را به دل بشناسد و بدان اعتراف نمايد ولى به زبان انكار كند، مانند ابليس.

3 ـ كفر عناد، و آن آنست كه به دل و زبان اعتراف كند ولى از روى كبر و حسد و خودخواهى زير بار ايمان نرود و تسليم حق نگردد، مانند كفر ابوجهل و امثال او.

4 ـ كفر نفاق، و آن عبارت است از اين كه به زبان همه اصول دين و فروع آن را معترف باشد و اظهار ايمان بنمايد ولى قلبا متمرد باشد.

قمى در تفسير خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه: كفر در قرآن به پنج معنى آمده: كفر به معنى انكار خدا، و آن نيز دو قسم است: انكار بدون علم به حق و انكار با علم به حق، اما كسانى كه بدون علم به حق كفر ورزيدند آنانى هستند كه خداوند در اين آيه از آنها ياد كرده: (و قالوا ما هى الاّ حيوتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الاّ الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الاّ يظنّون) و اما كسانى كه با علم به حق كافر شدند در اين آيه از آنها ياد شده: (و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلمّا جائهم ما عرفوا كفروا به) كه اينان كفر و انكارشان با علم به حق بود. و قسم سوم كفر به معنى بيزارى است چنانكه خداوند فرموده: (ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض) و قسم چهارم كفر به معنى ترك اوامر الهى است چنانكه فرمود: (و لله على الناس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا ومن كفر) كه كفر در اينجا به معنى ترك حج است با استطاعت و خداوند چنين كسى را كافر خوانده. و قسم پنجم كفر نعمت است كه فرمود: (ليبلونى ءأشكر ام اكفر ومن شكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر...) كه در اينجا خداوند، ناسپاس نعمت را كافر خوانده.

در حديث آمده كه از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: نخستين كافر و نخستين كسى كه كفر به مردم آموخت چه كسى بود؟ فرمود: آن ابليس ملعون بوده. ابن صدقه گويد: از امام صادق(ع) سؤال شد: آيا كفر قديم تر بوده يا شرك؟ فرمود: كفر قديم تر است زيرا اولين كافر ابليس است و كفر او به گونه شرك نبوده چه وى كسى را به پرستش غير خدا نخواند آرى پس از آن مردم را به پرستش غير خدا دعوت نمود و بدين سبب مشرك شد. (بحار: 72 و 3)

كَفر :

فرو گرفتن چيزى را. كفر عليه كفراً: فرو گرفت آن را. پوشيدن و پنهان كردن چيزى را.

كَفر :

ده و قرية. روستا كه به كنار شهرى و از توابع آن باشد. ج: كُفور. از رسول خدا (ص) روايت شده «سكّان الكفور كسكّان القبور»: دهستانيان به گورستانيان مى مانند. (ربيع الابرار: 1/332)

كُفران :

ناگرويدن، ناسپاسى كردن. راغب گفته: كلمه كفران بيشتر در انكار نعمت و ناسپاسى به كار مى رود. (فمن يعمل من الصالحات... فلا كفران لسعيه). به واژه بعد رجوع شود.

كُفران نعمت :

ناسپاسى و ناشكرى نعمت. امام صادق (ع) فرمود: اينكه كسى بگويد: فلان غذا خوردم و به من زيان رساند، خود كفران نعمت است. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: فشار قبر كفاره هدر دادن نعمت است. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تا نعمت از كفتان نرفته قدر آن را بدانيد و حقش را ادا كنيد كه از دستتان مى رود و بدين جهت كه حقش ادا نشده روزگارى عليه شما گواهى خواهد داد. در حديث ديگر فرمود: چون اوائل نعمت به شما روى آورد اواخر آن را به كم شكرى از خود مرانيد. و فرمود: خداوند تبارك و تعالى در هر نعمتى حقى بر شما دارد كه اگر كسى حق آن را ادا نمود افزون گردد و گرنه بيم آن مى رود كه زوال يابد.

عمرو بن شمر گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: من چون غذا مى خورم آنقدر انگشتانم را ميليسم كه خادمم گمان مى برد اين به علت آزمندى من به غذا مى باشد ولى چنين نيست (بلكه از بيم زوال نعمت است) چه در گذشته قومى بودند كه خداوند نعمت فراوانى به آنها داده بود و آنها اهل ثرثار بودند، آنان آنچنان غرق نعمت بودند كه نان را از مغز گندم فراهم مى ساختند و آنقدر به نعمت بى اعتنا بودند كه كثافات كودكان خويش را به وسيله نان پاك مى كردند تا جائى كه از آن نانهاى آلوده به نجاست كوهى انباشته شد. تا اينكه روزى مردى صالح زنى را ديد كه كودك خود را به نان پاك مى كرد، به وى گفت: از خدا بترسيد و كفران مورزيد، مبادا خداوند نعمتش را از شما بستاند. زن گفت: ما را از گرسنگى بيم مى دهى؟! تا گاهى كه اين چشمه جوشان زمينهاى ما را آبيارى مى كند گرسنگى ما را تهديد نكند. بر اثر اين ناسپاسى خداوند بر آنان خشم گرفت و آب چشمه آنها را خشكاند و باران را از آنها قطع كرد، همه اندوخته هاى خويش را خوردند و كارشان به جائى رسيد كه به همان كوه نان آلوده به پليدى روى آوردند و همان نانها را با ترازو ميان خود توزيع مى كردند.

ياسر خادم گويد: روزى غلامان امام صادق (ع) در حضور حضرت ميوه اى خوردند و زوايد ميوه را كه هنوز قابل استفاده بود بيرون ريختند. حضرت فرمود: سبحان الله! اگر شما سير مى باشيد كسانى هستند كه به همينها نيز نيازمندند، اينها را به آنها بدهيد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: نان را گرامى داريد كه گماشتگان خدا از عرش تا زمين و بسيارى از آفريدگان پروردگار در روى زمين بر آن كار كرده اند. آنگاه حضرت به جمعى كه در حضورش بودند فرمود: مى خواهيد داستانى (در اين باره) برايتان نقل كنم؟ گفتند: آرى يا رسول الله. فرمود: در گذشته پيغمبرى بود به نام دانيال، روزى گرده نانى به قايقدارى داد كه وى را از آبى كه در آنجا بود عبور دهد. قايقدار آن گرده نان را به دور افكند و گفت: نان چه ارزشى دارد كه مزد كار من باشد؟! دانيال چون چنين ديد دست به آسمان برداشت و گفت: خداوندا تو خود نانت را گرامى دار كه ديدى اين چه كرد و چه گفت. پس خداوند آسمان را فرمود كه بارانت را بازدار و زمين را فرمود رستنيهايت را مرويان. باران نباريد و خشكسالى پى در پى روى آورد و كار به جائى رسيد كه مردم به خوردن گوشت يكديگر پرداختند تا اينكه روزى زنى به زن ديگر گفت: بيا امروز فرزند مرا سر ببريم و آن را با هم بخوريم و فردا فرزند ترا. آن زن قبول كرد. آنها فرزند زن اول را خوردند و چون نوبت به فرزند زن دوم رسيد وى امتناع نمود و گفت: به نزد دانيال رويم و هر آنچه او در اين باره داورى كند بپذيريم. چون نزد دانيال رفتند و داستان را مطرح نمودند وى دست به آسمان برداشت و گفت: پروردگارا فضل و رحمت خويش را دوباره به ما بازگردان و كودكان را به جرم قايقدار و امثال او عقوبت مفرما. پس خداوند آسمان را فرمود كه بر زمين ببار و زمين را فرمود برويان و گذشته ها را نيز تدارك كن كه از پرتو آن كودك خردسال بر آنها رحم كردم.

در حديث آمده كه روزى پيغمبر (ص) به حجره عايشه وارد شد ديد ريزه نانى افتاده كه نزديك است لگدمال شود حضرت آن را برداشت و خورد و فرمود: اى حميراء نعمت را گرامى دار كه اگر نعمت از قومى گريخت بازگشتش آسان نباشد. (بحار: 71 و 80 و 49 و 14 و 16)

كُفر گفتن :

سخنى بر زبان آوردن كه اگر از روى عمد و اراده باشد موجب كفر گوينده شود مانند انكار يكى از اصول دين يا يكى از ضروريات آن.

هشام بن احمر گويد: ميان من و يكى از عامّه درگيرى و نزاعى پيش آمده بود امام موسى بن جعفر (ع) به من فرمود: با اينها مدارا كن چه شما در حال خشمتان كفر مى گوئيد و كسى كه كفرش در خشمش باشد خيرى در او نيست. (بحار: 75/61)

كَفَرَة :

جِ كافِر. (و وجوه يومئذ عليها غبرة * ترهقها قترة * اولئك هم الكفرة الفجرة). (عبس: 40 ـ 42)

كُفُرّى :

پوست و غلاف شكوفه درخت خرما.

كف زدن :

دستك زدن. به «دست زدن» رجوع شود.

كَفش :

پاپوش، پاى افزار. بخشى از روايات منقول از پيغمبر اكرم (ص) در باره پاپوش چنين آمده:

1 ـ تاكيد شده در پوشيدن پا به نعلين يا به كفش.

2 ـ پاپوش خود را پاكيزه و زيبا نگهداريد.

3 ـ هيچگاه با يك پاپوش راه مرويد.

4 ـ تا پاپوش خود را نتكانيد و از خاك و هر كثافت پاكيزه اش نسازيد آن را مپوشيد.

5 ـ بهتر است هنگام پوشيدن از پاى راست و هنگام كندن از چپ آغاز شود.

6 ـ چون به مجلسى وارد شدى كفش خود را سمت راست يا چپ يا پشت سر خود منه كه موجب آزار ديگرى شود بلكه آن را جلو خود و بين دو پايت بنه.

7 ـ ايستاده كفش مپوش. (كنزالعمال: 15/409)

8 ـ هنگام صرف غذا كفش از پاى بيرون كنيد كه پايتان راحت باشد.

از حضرت صادق (ع) رسيده كه پوشيدن كفش در سلامتى چشم سودمند است. بهترين رنگ كفش رنگ سياه است.

نيز از آن حضرت آمده: نخستين كسى كه نعلين اختراع كرد ابراهيم خليل بود. پيغمبر (ص) نعلين دوبندى پاشنه دار كمر باريك مى پوشيد و كفش حضرت زيبا و هموار بود و از هر نوع كفش مى پوشيد و گاه پوشيدن از پاى راست و هنگام بيرون كردن از پاى چپ آغاز مى كرد.

از اميرالمؤمنين (ع) حديث شده كه نيكو و زيبا و پاكيزه داشتن كفش به سلامتى و بهداشت و نظافت و (همچنين به طهارت در) نماز كمك مى كند.

در حديث ديگر كه از آن حضرت نقل شده از پوشيدن كفش ملسّن (جلو باريك يا آنكه چيزى مانند زبان از جلو آن برگردد) نهى شده كه آن كفش فرعون است و اول كسى كه اين گونه كفش پوشيد او بوده. (بحار: 62 و 12 و 76 و 16 و 10)

كفشدوز :

كفّاش. كسى كه كفش مى دوزد. به عربى اسكاف گويند.

در حديث آمده كه روزى داود پيغمبر (ع) از كنار كفشدوزى مى گذشت، به وى گفت: اى مرد! كار بكن و (از مزد كارت) بخور، كه خداوند دوست دارد كسى را كه كار بكند و بخورد، و دوست نمى دارد كسى را كه مى خورد و كار نمى كند. (ربيع الابرار: 2/545)

كَفعَمى :

ابراهيم بن علىّ بن حسن بن محمد بن صالح عاملى از مردم كفعم جبل عامل لبنان، ملقّب به تقىّ الدين. عالم شيعى كه در قرن نهم مى زيسته است. از كتب او است: جُنّة الامان الواقية و جَنّة الايمان الباقية، معروف به مصباح كفعمى كه در سال 895 هـ تاليف كرده. و ديگر نهاية الادب فى امثال العرب. و كتاب فى فروق اللغة. و كتاب النحلة. و رساله اى در علم بديع. و رساله اى در تاريخ وفيات علما، و چندين كتاب ديگر در ادعيه و اوراد مانند البلد الامين و المنتقى فى العوذ و الرقى و غير آن. وفات وى به سال 905 هـ در كفرعيما كه مخفف آن كفعم است اتفاق افتاد. چنان كه ولادت او در همين روستا به سال 840 به ثبت رسيده است. (روضات الجنات و اعلام زركلى)

كفگيرك :

نوعى دمل بزرگ دردناك كه داراى حجمى نسبتا بزرگ است. به «سداب» رجوع شود.

كَفَل :

سرين چارپا. عَجُز. ج: اكفال.

كَفل :

ضامن شدن. پذيرفتار دادن و ضامن دادن (ناظم الاطباء). اِكفال: بهره كسى گردانيدن چيزى را.

(انّ هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب): يكى از آن دو خصم كه به نزد داود (ع) آمده بودند به داود گفت: اين برادرم داراى نود و نه گوسفند مى باشد و من يك گوسفند بيش ندارم و مى گويد: اين را نيز بهره من گردان و اين خواسته خود را به خشونت از من درخواست مى نمايد! (ص: 23)

كِفل :

رديف سوار نشيننده. گليم كه بر پشت ستور اندازند. بهره و نصيب. ج: اكفال. (من يشفع شفاعةً حسنةً يكن له نصيبٌ منها و من يشفع شفاعةً سيّئةً يكن له كفلٌ منها...): هر كه واسطه و منشأ كارى نيكو شود او را بهره اى از آن كار بود، و هر كه وسيله كارى زشت و قبيح گردد از آن سهمى ببرد... (نساء: 85)

(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته...): اى مؤمنان! خداى را مراقب باشيد وبه رسولش ايمان بياوريد تا خداوند دو رحمت نصيب شما گرداند (يكى بر ايمان به رسول آخرالزمان و ديگر به ايمان به پيامبران سلف، و يا رحمتى از پى رحمتى نصيب شما نمايد). و نورى از پرتو ايمان به قرآن شما را عطا كند كه بدان نور راه زندگى را بپيمائيد... (حديد: 28)

كَفَن :

جامه مرده، پوششى كه بر مرده پوشند و آن را به خاك سپارند.

و آن در شريعت اسلام از واجبات تجهيز ميت مى باشد.

واجب كفن سه پارچه است:

1 ـ مئزر، كه از ناف تا زانو را بپوشاند.

2 ـ قميص، كه از زير گلو تا نصف ساق پا برسد.

3 ـ ازار، كه شامل تمام بدن گردد.

در هر سه پارچه شرط است كه از حيث ضخامت در حدّى باشد كه ساتر زير خود باشد. از پوست مردار نباشد. غصبى نباشد. نجس نباشد. از حرير خالص و يا طلاكارى شده نباشد. ولى در حال اضطرار ـ جز مردار و غصبى ـ ايرادى ندارد.

كفن زن بر شوهر او است هر چند خود زن متمول باشد.

كفن از اصل تركه ميت و قبل از وصيت و دين اخراج مى شود. (عروة الوثقى)

كَفن :

پوشانيدن و ستر نمودن. كفن الجمر بالرماد: اخگر را به خاكستر پوشانيد. كَفَنَ الميّت: جسد مرده را به پارچه مخصوص پوشانيد. در حديث رسول (ص) آمده: «اذا كفّن احدكم اخاه فليحسن كَفنه»: چون يكى از شما برادر خويش كفن كند، او را نيكو كفن نمايد. (نهاية)

كُفو :

همتا و همانند. (ولم يكن له كفوا احد): هيچ كسى همانند او (خداوند) نيست (اخلاص: 4). اين كلمه به سه كيفيت قابل تلفظ است: به سكون فاء و همزه آخر. به ضم فاء و واو آخر. به ضم فاء و همزه آخر. اين كلمه يك بار در قرآن آمده است.

اين لفظ در شرع بيشتر در مورد ازدواج بكار برده مى شود كه در اخلاق اسلام دستور است دو همسر كفو يكديگر باشند. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: به همتايانتان زن دهيد و از همتايانتان زن بستانيد و براى نطفه هاى خويش بهترين را برگزينيد.

در حديث ديگر آن حضرت آمده: اگر مردى كه دين و امانتش مورد پسندتان بود از شما زن خواستگارى نمود به وى بدهيد و اگر با وجود اين دو صفت باز هم سخت گيرى كنيد چنين روشى مايه فتنه و فساد جامعه گردد.

امام صادق (ع) فرمود: كفو كسى است كه به صفت عفت بوده و مالى داشته باشد كه امور خود را بگذراند. (بحار: 103/372)

كَفور :

حق ناشناس. ناگرونده. ج: كُفُر. (وهو الذى احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم انّ الانسان لكفور): و او (خداوند) است كه شما را حيات داد و سپس مى ميراند و سپس زنده تان مى كند، همانا آدمى ناسپاس و حق ناشناس است. (حج: 66)

(انّ الله لا يحبّ كلّ خوّان كفور): خداوند هيچ خيانتكار حق ناشناس را دوست ندارد. (حج: 38)

كُفُور :

كُفر. ناسپاسى كردن. كافر شدن به خداى تعالى. (ولقد صرّفنا للناس فى هذا القرآن من كلّ مثل فابى اكثر الناس الاّ كُفورا): همانا در اين قرآن براى مردم از هر نوع مثال (يا نمونه) آورديم، ولى بيشتر مردم جز تمرد و ناسپاسى راهى نپيمودند. (اسراء:89)

كُفُور :

جِ كَفر. روستاها.

كَفَّة :

پلّه ترازو. ج: كِفاف و كُفَف.

عن رسول الله (ص): «يُؤتى برجل يوم القيامة الى الميزان، ويُؤتى له تسعة و تسعون سجلاًّ، كلّ سجلّ منها مدّ البصر، فيها خطاياه و ذنوبه، فتوضع فى كفّة الميزان، ثمّ يخرج له قرطاسٌ كالانملة، فيها شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمداً عبده و رسوله، فيوضع فى الآخر فيرجح». (بحار: 7/245)

كُفَّة :

حاشيه پيراهن. ج: كُفَف. حاشيه هر چيز مستطيل.

كِفَّة :

پله ترازو. هر چيز دائره شكل. گودالى كه آب در آن گرد آيد. ج: كِفَف و كِفاف.

كَفِىّ :

بسنده. جايگزين. جانشين. قائم مقام ديگرى.

كَفيل :

همتا و مانند. ضامن. عهده دار. (...ولا تنقضوا الايمان بعد توكيدها وقد جعلتم الله عليكم كفيلاً): هرگز سوگند خويش را مشكنيد در حالى كه خداى را ضامن خود قرار داده ايد. (نحل: 91)

در حديث وحى خداوند به موسى (ع) آمده: «يا موسى! الفقير من ليس له مثلى كفيل، والمريض من ليس له مثلى طبيب». (بحار: 13/361)

كَك :

كيك. حشره اى معروف. به «كيك» رجوع شود.

كَل :

كچل. به عربى اَقرَع. در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده: كل اگر محرم به حج باشد در روز عيد قربان، تيغ بر سر خود بكشد. (بحار: 99/301)

كَلّ :

پشت كارد و پشت شمشير. وكيل. يتيم. ستم. اندوه. عيال مرد. ثقل و گرانى. «كَلَّ عن الامر»: كار بر او سخت شد. «كلّ لسانه»: زبانش سنگين شد كه سخن گفتن نتوانست. (و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء وهو كَلٌّ على مولاه...): خداوند مثلى آورده است: دو مرد كه يكى از آن دو لال و از هر حيث ناتوان و بار گران مالك خويش شده باشد... (نحل: 76)

back page fehrest page next page