پيغمبر اكرم (ص) در خطبه اى فرمود: «ايّها الناس! من ترك مالا فلأهله و لورثته، ومن ترك كلاًّ او ضياعاً فعلىّ و الىّ»: اى مردم! هر كس مالى به جاى گذارد آن مال از آنِ وارثان او و خانواده اش مى باشد، و هر كه عيال و نان خورى يا بدهى اى بجاى نهاده باشد بر من است و به من مربوط است. (بحار: 2/263)
لقمان حكيم به فرزند خود: «يا بنىّ! لا تدخل فى الدنيا دخولاً يضرّ بآخرتك، ولا تتركها تركاً تكون كلاًّ على الناس»: اى فرزندم! نه آنچنان در دنيا فرو برو كه به آخرتت زيان رساند، ونه آنچنان آن را رها ساز كه بار گرانى بر دوش ديگران باشى. (بحار: 73/124)
كُلّ :
همه. همگى. همه اجزاء. اين لفظ اگر چه مفرد است ولى در معنى جمع و مفيد استغراق و شمول است، مذكر و مؤنث در آن يكسان است. (كلّ نفس ذائقة الموت): هر كسى چشنده شربت مرگ است. (آل عمران: 185)
جز به صورت اضافه استعمال نگردد هر چند اضافه تقديرى باشد.
كِلا :
هر دو. لفظ موضوع براى معنى تثنية و در اين حالت بدون اضافة استعمال نمى شود. على كلا التقديرين: بر هر دو تقدير. مؤنّث آن كلتا و اعرابش اعراب تثنية است. (امّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما افّ) (اسراء: 23). رُوِىَ انه خرج رسول الله (ص) فاذا فى المسجد مجلسان: مجلسٌ يتفقهون و مجلسٌ يدعون الله و يسألونه، فقال: «كلا المجلسين الى خير، امّا هؤلاء فيدعون الله، و اما هؤلاء فيتعلّمون و يفقّهون الجاهل، هؤلاء افضل، بالتعليم اُرسِلت». (بحار: 1/206)
كَلاّ :
نه چنان است. حرفى است كه در زجر و ردع استعمال مى شود و ردّ سخن پيشين را دلالت دارد. (ايطمع كلّ امرء منهم ان يدخل جنّة نعيم كلاّ) اى لا تطمع. و گاه براى مسلّم داشتن سخن غير باشد، و در اين صورت اسم و به معنى حقّاً مى باشد، مانند (كلاّ لئن لم ينته لنسفعاً بالناصية)(علق: 15). و گاه به معنى الاى استفتاحيّة، (كلاّ و القمر). (مدّثّر:32)
كِلاء :
گياه، خشك باشد يا سبز. عِشب. ج: اَكلاء. در حديث است: «ثلاثة اشياء الناس فيها شرعٌ سواء: الماء و الكلاء و النار». (بحار: 66/446) كه ماء تفسير شده به آبهاى جارى طبيعى مانند رودخانه ها، و يا راكدهائى اين چنين مانند درياها و درياچه ها، و كلاء به گياه در اراضى صحراء و زمينهاى موات، و نار به هيزمهاى صحرا (به لحاظ مآل) كه جزء مباحات اصليّه اند.
كِلاب :
جِ كلب. سگان.
در نامه اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن (ع): «وايّاك ان تغترّ بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها... فانّما اهلها كلاب عاوية و سباعٌ ضارية» (نهج: نامه 31)
عن ابى العباس، قال: سألت ابا عبدالله (ع) عن التحريش بين البهائم، فقال: «كلّه مكروه الاّ الكلاب». (بحار: 64/226)
مسعدة بن زياد، قال: سُئِلَ جعفر بن محمد (ع) عن صيد الكلاب و البزاة و الرمى، فقال: «امّا ما صاد الكلب المعلَّم و قد ذُكِرَاسم الله عليه فكله و ان كان قد قتله و اكل منه». (وسائل: 23/336)
عن علىّ (ع): «تنزّهوا عن قرب الكلاب، فمن اصاب الكلب وهو رطب فليغسله، وان كان جافّاً فلينضح ثوبه بالماء». (وسائل: 417)
كِلاب :
بن مرّه مكنى به ابو زهره، مادرش هند دختر سرير بن ثعلبه. جدّ ششم پيغمبر اسلام است كه قبيله بنى زهره از او منشعب مى شود.
كُلاع :
بيم. سختى. شكيبائى در معركه و كارزار.
كَلاع :
بن شرحبيل از حِميَر، جدّى جاهلى و از مردم يمن است.
كَلاغ :
پرنده معروف كه زاغ نيز مى گويند. به «زاغ» رجوع شود. در حديث رسول (ص) آمده كه زن شايسته در ميان زنان به كلاغ اعصم مى ماند كه در صد كلاغ يكى از آنها ديده نشود. سؤال شد كلاغ اعصم چه نوعى از كلاغ است؟ فرمود: آنكه يك پايش سفيد باشد (مجمع البحرين) عمار گويد: از امام صادق (ع) درباره كلاغ سبز سؤال شد فرمود: كشتنش مكروه است به جهت اينكه آن مار را مى كشد و روزى همين پرنده مار را از كفش پيغمبر (ص) بيرون آورد. (بحار: 64/285)
كَلاكِل :
جِ كلكل و كلكال به معنى سينه يا گلوگاه. اميرالمؤمنين (ع) «انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب، وكسرت نواجم قرون ربيعة و مُضَر»: من در دوران نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاك هلاك افكندم، و شاخهاى دو قبيله ربيعه و مضر را شكستم. (نهج: خطبه 192) تعبير امام كنايه است از معنائى كه ذكر شد.
كَلال :
تارك. ميان سر.
كَلال :
مانده شدن. كندى و ماندگى. كند گرديدن بينائى.
فى الحديث: «علامة الكبر ثلاث: كلال البصر، و انحناء الظهر، ورقّة القدم» (بحار: 6/119). علىّ (ع) در نعت حضرت بارى عزّ اسمه: «لم يذرأ الخلق باحتيال، و لا استعان بهم لكلال». (نهج: خطبه 195)
كَلالَة :
مانده شدن. كند شدن زبان و يا شمشير ويا دو چشم.
علىّ (ع) ضمن خطبه اى: «والناس على اربعة اصناف: منهم من لا يمنعه الفسادَ فى الارض الاّ مهانة نفسه و كلالة حدّه و نضيض وَفِره...»: مردم (در چنين شرائطى) چهار گروه اند: گروهى بدين جهت دست به فساد نمى زنند كه روحشان ناتوان و ضعيف و شمشيرشان كند و فاقد امكانات مالى مى باشند... (نهج: خطبه 32)
كَلالَة :
وارثانى كه فرزند و پدر در ميانشان نباشد. كلالة در اصل به معنى احاطه است، تاج را از آن جهت اكليل گويند كه سر را احاطه مى كند. پدران و فرزندان را لصيق ميت گويند كه ملاصق ميت اند، و خواهران و برادران را كلالة گويند كه در اطراف ميت قرار دارند و او را احاطه كرده اند.
در اصطلاح فقه: برادر و خواهر متوفّى است، خواه پدرى تنها يا مادرى تنها و يا پدرى و مادرى، كه روى هم، كلالات ثلاث خوانده مى شوند: برادر و خواهر پدرى را «كلاله ابىّ» و برادر و خواهر مادرى را «كلاله امّىّ» و برادر و خواهر پدر و مادرى را «كلاله ابوينى» گويند.
حكم آنها از جهت ارث بردن در حال اجتماع و يا در حال انفراد، و همچنين از جهت حاجب بودن مرابوين را مفصل در كتب فقهيه بيان گرديده است، و در اين كتاب ذيل واژه «ارث» ملاحظه مى كنيد.
در قرآن كريم در دو مورد از كلاله ياد شده است:
(و ان كان رجلٌ يورث كلالة او امرأة و له اخ او اخت فلكلّ واحد منهما السدس)(نساء: 12). (يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك و هو يرثها ان لم يكن لها ولد فان كانتا اثنتين فلهما الثلثان مما ترك و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظّ الانثيين...). (نساء: 176)
كَلام :
سخن يا سخن با فايده اى كه به نفسه كفايت كند. معنائى قائم به ذهن، چنان كه گويند: فى نفسى كلام. (آمدى) آنچه كه آدمى به هنگام امر و نهى كردن و خبر دادن و استفهام نمودن آن را در ذهن خود مى يابد و با عبارت يا اشارت مخاطب را بدان آگاه مى سازد. (اقرب الموارد)
سخن مفيد، مقابل جمله كه مركّب است و بسا مفيد نباشد.
اسم جنس است و بر قليل و كثير اطلاق گردد. (منتهى الارب)
(و ان احدٌ من المشركين استجارك فاجره حتّى يسمع كلام الله): و اگر يك تن از مشركان به تو (اى محمد) پناه آورد وى را پناه بده تا سخن خداى را بشنود... (توبة: 6)
كَلام :
علم كلام، يكى از علوم اسلامى كه در آن از ادلّه و براهين و نحوه استدلال بر اثبات اصول اعتقاديّه اسلام بحث مى گردد.
اين علم در آغاز قرن دوم هجرى، موقعى كه اصول عقايد اسلام دچار افكار باطله گرديد و مباحثى از قبيل جبر و اختيار، و خلق قرآن مورد جرّ و بحث قرار گرفت، توسط دانشمندان اسلامى تاسيس گشت، بدين هدف كه عقايد حقّه را از افكار باطله پاكسازى و اشكال زدائى كنند.
نامگذارى اين علم به «كلام» يا از اين جهت بوده كه در آن عصر اهم اختلاف در باره كلام خدا يعنى قرآن بوده كه آيا قديم است يا حادث؟
و يا بدين سبب كه مبناى اين علم اكثراً كلام (سخن گفتن) است نه نقل، جز در بعضى موارد كه دليلهاى عقلى قاصر بوده متوسل به نقل مى شوند.
«تعريف علم كلام»
تعاريف متعددى از اين علم شده است كه معروف ترين آنها بدين شرح است:
علم كلام عبارت است از علم به قواعد شرعى اعتقادى مكتسب از راه ادله يقينى.
اين تعريف را عبدالرزاق لاهيجى پذيرفته است و خود در باب مبدء تكوين علم كلام گويد: فرقه معتزله نخستين فرقه اى بودند كه قواعد خلاف را نهادند و برخلاف ظاهر شريعت سخن گفتند و در اين بين عده اى از فرق ديگر با آنان همكارى كردند، اين فرقه بدين طريق بوجود آمد كه «واصل بن عطا» كه يكى از شاگردان «حسن بصرى» بود در هنگامى كه بحث به موضوع گناهان كبيره كشيده شد و اين مسأله پيش آمد كه آيا مرتكب گناهان كبيره مؤمن است يا كافر قول سومى اظهار كرد و گفت: مرتكب گناهان كبيره نه مؤمن است و نه كافر و جدالهاى ديگر، و همين امر سبب شد كه حسن بصرى او را از درس خود براند و كنار گذارد و بگويد: «اعتزل عنا» و از اين جهت او را معتزل و اصحابش را معتزلى ناميدند، لكن خود آنان خود را اصحاب عدل و توحيد ناميده اند زيرا برآنند كه خداوند گناهكاران را عقوبت مى كند و در همه امور عادل است و هيچ گناهى را بدون كيفر نمى گذارد، اينان صفات خدا را عين ذاتش مى دانند و بدين جهت آنان را اهل توحيد نيز نامند، لاهيجى گويد: «معتزليان در باب مسائل اعتقادى خوض بسيار كردند و از كلمات فلاسفه بهره هاى بسيار برگرفتند و براى اثبات عقايد خود متوسل به سخنان فلاسفه شدند و حتى در بسيارى از مسائل شرعى فرعى از فلسفه بهره مند شدند و همچنان يكه تاز ميدان بحث و جدال بودند تا آن گاه كه ابوالحسن اشعرى در صحنه آمد و مكتبى ديگر را پايه گذارى كرد به نام مذهب و يا مكتب اشعرى».
آنها سعى كردند عقايد معتزليان را باطل كنند و روش آنها را كه استفاده از فلسفه و علوم عقلى در مسائل شرعى بود مخالف با روح مذهب و شريعت دانستند آنچه معتزليان در سال هاى متمادى دنبال كرده بودند و بنائى كه گذارده بودند در هم ريختند، به ظاهر شريعت توجه كردند و اصول عقلى و استنباط را رها كردند. لكن با تمام اين احوال پس از نقل فلسفه به عالم اسلام و توجه همه دانشمندان اسلامى به علوم عقلى يونانى، مذهب اشعرى نتوانست مسائل دينى را از فلسفه به دور نگهدارد و متدرجاً اصول مذهب و حتى مسائل مربوط به تفسير قرآن و فقه و شروح احاديث با فلسفه و استدلالات منطقى سخت درآميخت و به تدريج همه شعب علوم عقلى و رياضى و طبيعى در مسائل كلامى وارد شد تا آنجا كه حتى فلسفه محض از كلام يا كلام مختلط با فلسفه باز شناخته نمى شد.
صاحب شوارق گويد: «معتزله و اشاعره در رجوع به ظواهر سنت و يا باطن آن اختلاف اساسى دارند. اشعرى به ظواهر سنت و كتاب مراجعه مى كند و آن را وافى به مقصود مى داند و از تأويلات معتزلى و انطباق آيات و اخبار با اصول عقلى بيزار است برخلاف آنچه معتزله كرده اند لكن هدف آنها از فلسفه آموزى رد بر شبهات و عقايد معتزليات بوده است و بدين ترتيب در فلسفه اسلامى دسته اى كه با اصول عقلى و فلسفه به دشمنى و مبارزه برخاستند اشعريان بودند.
لاهيجى گويد: اماميه در طول تاريخ آن طور كه ديگران با فلسفه دشمنى كردند با بنا و اساس كار فلسفه و استدلالات منطقى دشمنى نورزيدند و بلكه خود موافق با استدلالات فلسفى بودند و آن را مايه سعادت بشرى مى دانستند و معتقد بودند كه اساس دين اسلام بر عقل و فلسفه است و بسيارى از اصول دين و كلمات ائمه معصومين و صاحب شريعت همان اصول عقلى و فلسفى است و خيلى برتر و بالاتر از اصول فلسفه يونانى است و احياناً گفته مى شد فلسفه يونان به همان هدف رسيده است كه دين اسلام رسيده است.
موافقت اماميه با معتزله در بسيارى از مسائل كلامى بر همين اساس است كه معتزله عقل را ملاك قرار مى دهند و استدلالات فلسفى را بكار مى بندند و اصول و فروع را مبرهن مى دارند بدان سان كه همه عقول، آن را مى پذيرد.
«متكلمان و اصحاب فقه و حديث»
بطور كلى مى دانيم كه علم كلام نخست از نظر اصحاب فقه و حديث امرى نامطلوب و مخالف با روح شريعت محسوب مى شد و اصحاب فقه و حديث اصول عقلى و استدلالات فلسفى را نارسا و احياناً بدعت و حرام مى دانستند و بر اين بودند كه مسائل شرعى اعم از اصول و فروع تعبدى است و بايد به همان صورت كه بنيان گذار شريعت فرموده است پذيرفته شود و چون و چرائى در فلسفه و علت تشريع آن نشود.
با اين وصف چنانكه خواهيم ديد از همان گام نخست و حتى در زمان حضرت رسول (ص) شبهات و شكوك بسيارى وارد در اصول و فروع دين شد و پاسخهائى به وسيله پيامبر گرامى بدانها داده مى شد و يا احياناً اصحاب آن حضرت در مقام رد شبهات و پاسخگويى برمى آمدند و البته قسمت مهمى از اين خلاف و اختلاف به منظور بررسى و حل آيات و اخبار متشابه است. كه احتياج به تأويل و تفسير دارد، به اين بيان كه قسمتى از آيات قرآن و اخبار نبوى يا ابهام دارد و يا اجمال و يا از لحاظ مفاد و معنى ذوجهتين يا ذو وجوه است كه دانشمندان دين بعدها در مقام فهم آن برآمدند و هر كس مطابق فهم و ذوق و سليقه خود آنها را تأويل و تفسير كرد.
بسيارى از اين آيات و اخبار در مورد مسائل اصولى و مربوط به اعتقادات است و قسمتى از آنها مربوط به فروع و احكام است و قسمتى در مورد خلقت جهان آفرينش يا توحيد ذات و صفات است كه در تفسير و تأويل آنها نياز كامل به منطق و فلسفه و ذوق هست.
اينك چند آيت از قرآن از باب مثال ذكر مى شود:
(ان ربكم الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ثم استوى على العرش يدبّر الامر ما من شفيع الامن بعد اذنه) و (الذى خلق فسوّى * و الذى قدّر فهدى)و (اذ الشمس كوّرت * و اذ النجوم انكدرت * و اذ الجبال سيّرت) و (و بنينا فوقكم سبعاً شداداً) و (و فتحت السماء فكانت ابواباً * و سيّرت الجبال فكانت سراباً) و (انّ فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر) و (فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر يقول الانسان يومئذ اين المفرّ.. الى ربّك يومئذ المستقرّ) و (الم تر كيف...) و (خلق الله سبع سموات طباقاً * و جعل القمر فيهن نوراً * و جعل الشمس سراجاً) و (و لقد زيّنّا السماء الدنيا بمصابيح).
اين قبيل آيات، يك سلسله مسائلى را در مورد خلقت زمين و آفرينش آسمانها و بالاخره اساس جهان مطرح مى كند كه جهت پاسخ دادن به آنها ناچار متوسل به علوم فلسفى و طبيعى و رياضى و هيئت و نجوم شده اند، چنانكه حكيم مجريطى در «الرسالة الجامعة» در مقام اثبات بسيارى از مسائل رياضى از اين آيات بهره مند شده است.
و نيز آياتى ديگر مانند: (رب ارنى انظر اليك) و (كلّم الله موسى تكليماً) و (و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة)و (فتلقّى آدم من ربه كلمات) و (شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائماً بالقسط) و (لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار) و (قالوا اتخذ الرحمن ولداً) و (والله اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم) و (والله يرزق من يشاء بغير حساب) و (ولله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثمّ وجه الله) و (بديع السموات و الارض و اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون) و (الله لا اله الا هو الحىّ القيوم)و (يسبح لله ما فى السموات وما فى الارض).
و از اين قبيل آيات بسيار است كه مسائل اصولى، مانند توحيد ذات و صفات، كلام، سمع، بصر، علم، ادراك، رازقيت و ساير صفات ثبوتيه و سلبيه را مورد بحث قرار مى دهد، و زمينه بحث در عالم غيب و شهادت و نحوه تسبيح موجودات و علم خدا و وجود فرشتگان و غيره شده است كه، خود بسيارى از مسائل عقلى و كلامى را بوجود آورده است.
آياتى مانند: (يفعل الله ما يشاء)(يهدى من يشاء) (و يضل من يشاء ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله) و از اين قبيل آيات كه مسائلى را در مورد جبر و اختيار مطرح مى كند; و آياتى مانند: (يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت تراباً) و (فاذا جائت الطامة الكبرى) و (يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه)، كه مسائل مربوط به حشر و قيامت را مطرح مى كند.
و آياتى مانند: (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن) و (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء) و (وما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى)و (ولكل امة رسول)، كه مسائل مربوط به نبوت عامه و ارسال رسل را مطرح مى كند.
و آياتى مانند: (يسئلونك عن الروح * قل الروح من امر ربى)، كه مسائلى را در مورد روح و نفس و چگونگى آن دو مطرح مى كند و بالاخره آياتى را در مورد اعجاز و مسائل اصولى و فروعى مطرح مى نمايد. و بدين ترتيب اينگونه مسائل از بدو ظهور اسلام مورد توجه واقع مى شده چون قرآن نه تنها متوجه به فروع و احكام عبادى و تكاليف روزانه انسان مى باشد بلكه در متن واقع و حقيقت آفرينش نيز وارد مى شود.
پس از رحلت حضرت رسول مسائلى ديگر پديد مى آيد چه در زمان خلفاى راشدين و چه در روزگاران بعدى و دوران اموى و عباسى كه به طور اختصار بدانها اشاره خواهد شد.
«چگونه مسائل كلامى پايه ريزى مى شود»
بطورى كه از آيات مذكور و آيات بسيارى ديگر برمى آيد پس از آنكه پيامبر اسلام مبعوث شدند، آئين بزرگى عرضه كردند و بناى نوينى نهادند كه از اطراف و نواحى مختلف و كشورهاى دور و نزديك كسانى به طرف وى روى آوردند به ويژه آن گاه كه از مكه به مدينه مهاجرت كردند و شهرت پيدا كردند، دانايان يهود و نصارى كه در جزيرة العرب بودند به مدينه آمدند، خود و يا مأمورينى كه برگزيده آنها بودند مسائلى را مطرح مى كردند به ناچار مى بايست پاسخى بدانها داده شود و بنابر اين مسائل كلامى يكى از ضروريات طبيعى و قهرى دين اسلام است كه از بدو ظهور اسلام مورد توجه واقع شد و بديهى است كه بعد از وفات حضرت رسول اينگونه مسائل حادتر گرديد بويژه كه در داخل اسلام اختلاف شديدى بوجود آمد و كسانى كه در زمان حضرت رسول به ملاحظاتى ساكت بودند به مبارزه برخاستند و دواعى خود را به طرق گوناگون ابراز نمودند، وجود منافقين از همان اوان ظهور اسلام در بوجود آمدن جدالها و مناظرات و بالاخره علم كلام اثرى كامل داشته است، منافقين كسانى بودند كه پس از استوارى اسلام به ظاهر خود را مسلمان ناميدند و در باطن تخم نفاق و فساد پراكندند.
چنانكه مى فرمايد: (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم * انما نحن مستهزؤون * الله يستهزىء بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون).
اين امر يعنى تظاهر به اسلام در قرون بعد نيز همچنان ادامه داشت و بسيارى از جدالها و شبهات به وسيله همين عده وارد در دين اسلام گرديد، از جمله مردى به نام «سوسن» نصرانى بود كه گويند در ادعاهاى «معبد بن عبدالله جهنى بصرى» دخالت داشته است و عقايد باطله معبد ناشى از وسوسه هاى همين شخص است، از جمله قول او است به قدر. گويند: «معبد نخستين كسى است كه قائل به قدر گرديد و بسيارى از مردم مدينه را با ادعاهاى باطل خود گمراه كرد»، معبد استاد «غيلان بن مروان» دمشقى است كه او نيز قائل به قدر بود و در اين باب غلو بسيار كرد.
مردى ديگر كه به ظاهر مسلمان شد و لكن به طور تحقيق منافق است «عبدالله بن وهب بن سبا» است گويند: «وى مردى يهودى بود و بدان جهت تظاهر به اسلام كرد كه در آن خلاف و فساد افكند».
البته اين امور بجز امر امامت و خلافت است كه خود يكى از مهمترين عوامل اختلاف به حساب مى آيد و اساس بسيارى از جدالهاى اسلامى است.
با توجه به اين امور نمى توان گفت كه پايه گذار مسائل كلامى واصل بن عطا و يا حسن بصرى و يا ابوالحسن اشعرى است و بلكه اين امر از همان ابتداى كار اسلام به طور پراكنده و نامنظم شروع مى شود لكن مظهر كامل آن در برهه اى از زمان، حسن بصرى و واصل بن عطا و ديگران بوده است.
«كلام در عصر خلفاى عباسى»
در عصر خلافت عباسى مجالسى به طور علنى و آشكار در مورد اين گونه مسائل تشكيل مى شد و متدرجاً اين مسائل از جمله مسائل روز دربارهاى خلافت و دانشمندان دين گرديد و گسترش يافت تا آنگاه كه بين اهل حديث شكافهائى بوجود آمد و به تدريج مذاهب كلامى ظاهر شد و از عهد مأمون تا دوران متوكل به اوج خود رسيد.
مى دانيم كه در عصر اموى، خوارج، مرجئه، قدريه بوجود آمدند و هر يك بنيان خلافى را در مذهب، فروعاً و اصولا نهادند و دگرگونى هاى ديگرى در دين پديد آوردند، و چنانكه اشاره شد واصل بن عطا (متوفى 131 هـ) از استاد خود جدا مى شود و مكتبى بوجود مى آورد كه بعدها اعتزال خوانده مى شود.
در اين جريان ارباب ملل و مذاهب ديگر مانند: يهود، نصارى، و مجوسان به وسائل و طرق خاص ايراداتى در عقايد و فروع دين اسلام وارد كردند و شبهاتى القاء نمودند.
و چنانكه اشارت رفت مذهب قدريه به وسيله «معبد جهنى» پايه گذارى شد و بدين ترتيب هيجان و اضطراباتى هم در عمق و هم در سطح اسلام حاصل گرديد. و با تمام ايراداتى كه بر مذهب اعتزال وارد است به طور قطع پيروان آن بزرگترين خدمت را به استوارى اركان اسلامى كرده اند و در حدود دو قرن دانشمندان بزرگى به جامعه اسلامى تحويل دادند كه هر يك در پايه گذارى معارف اسلامى سهمى بسزا داشته است از جمله: ابوبكر اصم، ابوهذيل علاف (متوفى 235) ابراهيم بن سيار يا يسار (متوفى 221) جاحظ بصرى (متوفى 255) ابوعلى جبائى (متوفى 303) كه در ايجاد نظام اعتقادى اسلام بر مبناى اصول عقلى خدمات ارزنده اى به عالم اسلام كرده اند; بديهى است كه فرقه هاى ديگرى مانند: يونسيه، هشاميه، نجاريه، همه از فروع اين فرقه اصلى و اساسى اند.
البته اين نزاع و جدالها به آن نحو كه در عالم مسيحيت و در قرون وسطى وجود داشت در جهان اسلام تحقق پيدا نكرد.
زيرا همانطور كه اشارت رفت دين اسلام دين تفكر و انديشه در آفاق و انفس است تا آنجا كه فلاسفه اسلامى غايت دين و فلسفه را يكى دانسته اند و آن نيل به سعادت دنيا و آخرت است.
آيات بسيارى از قرآن مجيد در مدح و ستايش علم و معرفت و تفكر و تعمق در جهان آفرينش و خلقت انسان و حوادث و وقايع روزگار آمده است در بسيارى از آيات قرآنى حريت و آزادى فكر تأمين شده است:
در سوره بقره در «آية الكرسى» آمده است: (لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى).
در سوره كهف آمده است: (قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر).
با اين وصف عده اى بناى ضديت را با علوم عقلى گذاردند و در طرد و نفى بلد و اتهام و افتراء فلاسفه اعمالى ناهنجار انجام دادند.
و از همان ابتداء كسانى را مانند «على بن عبيدة الريحانى» و «ابوزيد بلخى» را به الحاد و زندقه نسبت دادند. و بطور قطع مستقيم يا غير مستقيم اين وضع را اهل سنت و حديث بوجود آوردند. آنان صريحاً طلاب علوم را از اشتغال به فلسفه منع مى كردند.
در عصر عباسى بسيارى از فلاسفه را زنديق شمردند (اين امر از آثار وجودى اشعريان بود). اولين امرى كه مورد بغض و سخط اهل حديث و سنت واقع مى شود الهيات و منطق ارسطو است و سپس ساير شعب علوم از رياضى و طبيعى و غيره، و كسانى كه به اين علوم اشتغال داشتند گاهى مورد لطف خلفاء و امراء و گاهى مورد غضب و سخط آنان واقع مى شدند.
يكى از قربانيان راه علم و فلسفه در جهان اسلام «ابن رشد» است كه محاكمه و نفى بلد گرديد و به دنبال آن به موجب منشورى كه از طرف خلافت مغرب صادر شد تعليم فلسفه تحريم گرديد.
ديگر از قربانيان راه علم، كمال الدين يونس موصلى است كه معاصر ابن خلكان است و به علوم فلسفى، رياضى و ساير شعب علوم وارد بود.