back page fehrest page next page

از جمله كسانى كه شديداً با فلسفه دشمنى ورزيد «ابوحامد غزالى» است كه كتاب «تهافت الفلاسفة» را نوشت و ديگر «ابن تيميه» (729 هـ) است.

و شايد از اين جهت باشد كه فلاسفه ناچار شدند به آيات قرآنى در كتب و رسائل خود استشهاد كنند.

بارى همانطور كه اشاره شد با وجودى كه علماء مذهب، نظر خوشى به استدلالات فلسفى نداشتند، جمعى پيدا شدند كه بناى كار خود را بر اصالت عقل گذاردند و منطق ارسطوئى را در مسائل اعتقادى بكار بردند، اين دسته معتزله بودند كه بعدها به تدوين كتب و رسائل كلامى پرداختند، از جمله:

الرد على القدريه، تأليف عمرو بن عبيدة شيخ معتزله (80 ـ 144 هـ). أصناف المرجئة، تأليف واصل بن عطاء.

و بدين ترتيب معتزله خود را وارد در معركه علوم عقلى كردند و در اصناف علوم يونانى و اسكندرانى متبحّر شدند تا آنكه فرقه اشعرى به وسيله ابوالحسن اشعرى بوجود آمد و عقايد معتزله را يكسره باطل دانستند و بناى ضديت را با فلسفه و علوم عقلى گذاردند، و نظر خلفا و امراء وقت را به خود جلب و همراه كردند و همچنانكه اشارت رفت القادر بالله (408 هـ) منشورى مبنى بر تحريم فلسفه و عليه مذهب اعتزال صادر كرد و كتبى بر رد فلاسفه و معتزله منتشر شد، مانند:

مقالات الاسلاميين، تأليف ابوالحسن اشعرى، المقالات فى اصول الديانات، تأليف على بن الحسين المسعودى (346) صاحب مروج الذهب.

و الفرق بين الفرق تأليف ابومنصور عبدالقاهر البغدادى (426 هـ).

«رشد فلسفه»

بارى با آنكه بحث در مسائل اعتقادى نزد اهل حديث بدعت و حرام بود خلفاى اسلام كه هم خود را حافظ شريعت و هم نگهبان سياست مملكت مى دانستند ناچار شدند ضديت اهل سنت را نديده گرفته جهت رد شبهات، دانشمندان را به سلاح علوم عقلى و منطقى مسلح گردانند.

و بدين ترتيب به نقل علوم عقلى و فلسفه و رياضيات و طبيعيات به زبان عرب همت گماشتند و اين علوم را با تمام شعب و فروعش در جهان اسلام وارد كردند و بسيارى از فلاسفه اسلامى از همان اوان رشد فلسفه در اسلام در موارد مناسب از آيات و اخبار استفاده كردند و شواهدى آوردند تا آنجا كه در بعضى از كتب و رسائل فلسفى ديده مى شود كه ابتداى مبحث به آيه اى و روايتى شروع مى شود و در خلال مبحث نيز آيات و اخبار به مناسبت، نقل شده است نمونه اين طرز تفكر، انديشه فرقه اسماعيليه است كه، آنان در اختلاط مسائل فلسفى با نقليات كوشش وافرى مبذول داشته اند، چون، مذهب آنان مبتنى بر تأويل است ناچار براى آنكه از عهده تأويلات و بيان مبهمات و مجملات و متشابهات قرآن و اخبار نبوى برآيند به دنبال علوم عقلى رفتند و به اصول و قواعد آن كاملا آشنا شدند و چون بسيارى از مشكلات آنان از اين راه حل شد و توفيقاتى حاصل كردند پنداشتند كه كليد حل شريعت، فلسفه و علوم رياضى و منطق است و بدين جهت فلسفه را از دين جدا ندانستند و همه فلاسفه بزرگ يونان و بلاد ديگر را ملهم به الهامات الهى دانستند. و كلمات آنها را به عنوان وحى منزل تلقى كردند. اين فرقه خود اصطلاحاتى وضع كردند و كلام نوينى بوجود آوردند نمونه اينگونه افكار كتب و رسائل ناصر خسرو قباديانى و حميدالدين كرمانى است.

دسته ديگرى كه از لحاظ فكرى همانند اسماعيليه اند، اخوان الصفا مى باشند. اين دسته كه خود طبقه خاصى از فلاسفه اسلامى را تشكيل مى دهند ظاهراً مكعب خاصى را دنبال مى كردند و در پى ريزى فلسفه و يا كلام خاص به خود روش اسماعيليان را كم و بيش دنبال كردند و صراحتاً خواسته اند حكمت يونان را با مسائل دين هم آهنگ سازند.

سعى اينان بر اين بوده است كه فاصله ميان دين و حكمت را مرتفع سازند و رنگ دينى كامل به فلسفه بدهند.

بناى كار فلسفى آنها بر فلسفه يونان به ويژه فيثاغورسيان و فلسفه هندى بودائى و فلسفه اشراقى ايرانى و افكار منسوب به مذهب هرامسه و بالاخره افكار و انديشه هاى سقراط، افلاطون و ارسطو است از سخنان آنان استفاده كردند و به تأويل آيات و اخبار پرداختند و با اختلاط آن فلسفه اى خاص بوجود آوردند.

رسائل آنها نمودار اين نوع فلسفه و شامل تمام مباحث علوم يونانى است از رياضيات، طبيعيات و منطقيات و الهيات به اضافه ناموسيات و مباحث مربوط به روح و نفس و بالاخره بخش حكمت عملى با تمام اقسامش.

علاوه بر كتب و رسائل حكمى و آيات قرآنى و اخبار نبوى و كلمات بزرگان و عارفان به سخنان مسيح در عهد جديد و حواريون و كلمات موسى و شاهان بنى اسرائيل و قضات آنها در عهد عتيق توجه داشته اند.

«ابوالحسن اشعرى و رجوع به وحى»

خلاصه كلام آنكه نزاع بين اديان و فلسفه در جهان مسيحيت وجود داشته است و بطورى كه مى دانيم دين و فلسفه از نظر اديان و ارباب مذاهب قديم دو قطب متضاد نموده شده اند بسيارى از جنگ و خون ريزى ها در قرون مختلف نزاع و جدال هاى مذهبى بوده است، و اشاره شد اين گونه جدال ها در مذهب اسلام با شدت و حدّت خود هيچ گاه وجود نداشته است لكن پاره اى، از ارباب نفوذ و احياناً ارباب مذاهب برحسب حفظ منافع شخصى خود و دسته ديگرى به علل و اسباب خاص، نظام تعليماتى اسلام را كه بر اساس استقلال فكر و انديشه است از مسير خود بازداشته، طلاب علم را از تفكر و انديشه مستقل منع مى كردند و بناى ضديت را با علوم عقلى و فلسفى گذاردند در طرد و نفى فلاسفه اعمالى انجام دادند، چنانكه در تاريخ تمدن اسلامى كسانى مانند: على بن عبيده ريحانى و ابوزيد بلخى و عده اى ديگر را بر همين اساس متهم به كفر و الحاد كردند و گاه ديده مى شود كه اهل سنت و حديث با شدتى هر چه تمام تر طلاب علم را از اشتغال به فلسفه منع كرده اند و اين وضع از قرن اول اسلام كه به درستى فلسفه يونان را نمى شناختند وجود داشته است، و در عصر عباسى به اوج شدت مى رسد در اين عصر بسيارى از فلاسفه را زنديق ناميده اند البته اين امر همواره تابع نوسانات سياسى عصر بوده است، گاهى فلاسفه مورد لطف واقع مى شدند و گاهى مورد غضب، لكن هيچگاه مابين اهل حديث و ارباب فلسفه در خارج از دستگاه خلافت سازش برقرار نشده است.

نخستين چيزى كه مورد نقض اهل سنت و حديث واقع شد الهيات و منطق بود و سپس علوم رياضى و علوم غريبه و كسانى كه به اين علوم اشتغال داشتند گاهى مورد لطف و توجه امرا و خلفاى اسلام بودند و گاهى مورد غضب و سخط آنان.

گفته شد كه يكى از قربانيان راه علم و فلسفه در جهان اسلام ابن رشد است كه متهم به كفر و الحاد گرديد تا آنجا كه او را نفى بلد كردند و به دنباله آن به موجب منشورى، فلسفه را تحريم كردند و كتب فلسفى را سوزاندند.

ديگر كمال الدين يونس موصلى است كه مردى دانا و به علوم فلسفى و رياضى وارد بود. در زمان وى نيز منشورى مبنى بر تحريم فلسفه از طرف خليفه عصر صادر گرديد.

در اين مورد، من يقين دارم كه اين دانايان، خود مقصر بودند زيرا نمى بايست از راه فلسفه و علوم رياضى مسائل دينى را مورد بحث قرار مى دادند. و اصولا نمى بايست اينان گرداگرد علوم دينى كه كاملا مجزا و جداست مى گشتند آن راهى دارد و اين راهى ديگر. مبانى اخلاقى، دينى مبنى بر اعتقاد و دريافت و وحى است. نه صغرى و كبراى منطقى، البته بعضى از فلاسفه و متفكران، خالى از اغراض سياسى نيز نبودند، همانطور كه اخوان الصفا كه شايد در اين مورد بحث كنيم.

گفته شد كه فرقه معتزله خود را وارد در معركه علوم عقلى كردند و در اقسام علوم يونانى و سكندرانى متبحر شدند، مسائل مهمى را مانند: عدل، توحيد، اختيار، جبر، نفى رؤيت، خلق قرآن، كلام لفظى و نفسى، قدم و حدوث مورد دقت عقلى قرار دارند و براى مقابله با، مجوسيان و يهود و نصارى و دهرى مذهبان در مبانى علوم يونانى كاملا وارد شدند و تا عصر متوكل خليفه اسلامى در اقطار و نواحى بلاد اسلامى مجالسى به وسيله اينان تشكيل مى شد تا آنگاه كه ابوالحسن يا ابوالحسين بن على بن اسماعيل اشعرى از اعقاب ابوموسى اشعرى (متولد 260 هجرى) يكى از شاگردان ابوعلى جبائى، كه يكى از رؤساى معتزله بود مكتبى جداگانه تأسيس كرد، ابوالحسن اشعرى در ابتداء امر و تا سن چهل سالگى به عقيده اعتزال بود لكن در اين برهه از سن خود يكباره ديگرگون شد و علم مخالفت برافراشت و از مذهب اعتزال كناره گيرى كرد و با آنان به مبارزه برخاست و از گذشته و اعتقادات خود برگشت و توبه كرد و اساس كار معتزلى را باطل دانست و بناى كار خود را بر نقل استوار كرد. عقل را ناتوان و نارسا دانست و بدين طريق موجبى ديگر براى جدال و نزاع در مسائل دينى بوجود آمد.

اشعريان در كل اصول عقايد با معتزله به مخالفت برخاستند و فلسفه را نه تنها ابزار و وسيله رد عقايد و نظريات معتزله دانستند، عقايد ارباب فرق ديگر را نيز مردود شمردند، بلكه خود فلسفه و مسائل آن را نيز مورد نقض و جرح قرار دادند و بالاخره اينان نه تنها با درآميختن فلسفه و دين مبارزه كردند بلكه با اصول فلسفه محض نيز مخالفت كردند در چنين وضعى كه به طور كلى اصول فلسفه و عقل از دين بيرون مى رود، فرقه هائى مانند مشبهة و مجسمه قوت پيدا مى كنند. اهل حديث و پيروان اخبار و روايات نيرومند مى شوند و به ناچار فلسفه و منطق و علوم عقلى رو به انحطاط مى گذارد.

«توجه به علوم فلسفى»

مكتب معتزلى دگرگونيهائى در عالم اسلام بوجود آورد و هم منافع و هم زيانهائى در سطح دين اسلام ببار آورد.

از جمله كار معتزليان اين بود كه خلفاى اسلامى بيش از پيش به نقل علوم يونانى متوجه شدند و البته بايد اين مطلب را هم افزود كه حسّ خودخواهى احياناً بر تحرى حقيقت در خلفاء غلبه داشته است.

در هر حال بسيارى از دانشمندان و دانشجويان اسلامى به فراگرفتن شعب علوم عقلى اشتغال پيدا كردند و البته قصد اوليه آنان رد بر شبهات و شكوك مذهبى بوده است، لكن همين امر يعنى وجود مسأله دين موجب شد كه دقت و ريزه كارى هاى بسيارى مبذول گردد و در بسيارى از مسائل عقلى و حتى رياضيات و هيئت و نجوم پيشرفتهائى حاصل كنند و متفكران عميق و عاليقدرى در جهان اسلام بوجود آيند كه ميراث بزرگ و عظيمى به جهانيان عرضه نمايند و پايه فلسفه مستقلى را بريزند و بطور آگاه و يا ناخودآگاه و يا ضرورت و اجبار زمان فلسفه را به رنگى ديگر درآورند و دسته اى بوجود آيند كه بناى كار خود را برآميزش فلسفه و علوم نقلى قرار دهند. نمونه اين كسان فرقه اسماعيليه اند.

«فلسفه در خدمت آيات و اخبار»

بدين بيان كه آنچه سبب توجه به علوم فلسفى گرديد فهم آيات و روايات نبوى است و بطور قطع گذشته از اخوان الصفا مهمترين فرقه اى كه علوم عقلى را در خدمت نقل قرار دادند فرقه اسماعيليه بودند.

زيرا مى دانيم كه مذهب اسماعيلى بر اساس تأويل و توجه به باطن آيات و اخبار است و براى تحقق بخشيدن به اين امر ناچار بودند توجه خاصى به مسائل فلسفى معطوف دارند، اينان آيات قرآن و اخبار نبوى را با مبانى فلسفى توجيه مى كردند و بدين ترتيب پايه فلسفى و يا كلام نوينى را بنا نهادند.

علماء اين فرقه كلا در علوم عقلى متبحر بودند و با استفاده از روح آيات و اخبار، فلسفه خاصى كه ما آن را كلام مى ناميم بوجود آوردند كه نمونه آن، كتابها و رسائل ناصرخسرو قباديان است.

گفته شد كه بيش از همه، اخوان الصفا به علوم عقلى توجه كردند اينان به طور قطع از معتزله و اسماعيليه و فرق ديگر پا را فراتر نهادند و سعى كردند كه اصول فلسفه يونان را از متون آيات قرآن و اخبار و روايات اسلامى بيرون آورند به فلسه رنگ دينى بدهند و البته بعيد نيست كه اينان تا حد زيادى از فلسفه ذوقى ايرانى و هندى بهره مند شده باشند.

حكمتى كه اخوان الصفا بدنبال آن رفته اند پيش از آنكه فلسفه يونانى باشد حكمت ايمانى است، بخش الهيات حكمت، بطور قطع مأخوذ از افكار و عقايد دينى است و اين قسمت از مذهب به وسيله راه يافتن افكار ارسطو دگرگون مى شود و اين همان نظرى است كه اغلب فلاسفه اسلام نسبت به الهيات ارسطو دارند و بدين جهت نقوض و شكوك بسيارى بر بخش الهيات ارسطو وارد كرده اند.

رسائل اخوان الصفا شامل كليه مباحث حكمت است و شامل منطقيات، طبيعيات، رياضيات و بخش حكمت عملى و تهذيب اخلاق است و در تمام مباحث از آيات قرآنى استفاده شده است.

اينان علاوه بر اينكه به تمام كتب دينى آسمانى متوسل شده اند مانند تورات و انجيل. و آثار علماى مختلف از كلمات بزرگان يونان يعنى حكماى قبل از سقراط و افلاطون نيز بهره مند شده اند. اينان نهضت خاصى در فلسفه بوجود آوردند و افكار حوزه هاى اسكندرانى و ماقبل و مابعد آن را يكسره رها كردند و به حكماى اقدم روى آوردند يعنى همان كارى كه بعدها شيخ شهاب الدين و ملاصدرا كردند.

در موارد متعدد از رسائل خود اعتراف كرده اند كه هدف آنان توفيق بين علم و زندگى و دين است و بدين جهت در تمام شئون علمى وارد شدند.

در اينجا بى مناسبت نيست كه پاره اى از فرقه هاى كلامى را طرداً للباب ذكر كنيم و سخن را مجدداً به اصل موضوع برگردانيم.

اشارت كرديم كه هر يك از دو مذهب بزرگ كلامى يعنى معتزلى و اشعرى به فرقه هاى كوچكترى منشعب شدند و البته بسيارى از اين فرق بر اساس اعتزال بوجود آمده اند، از جمله اين فرقه ها عبارتند از:

1 ـ قدريه: بعضى گفته اند كه اينان را از اين جهت قدريه نامند كه معتقد به قضا و قدرند و گويند هر كس مقدرات خود را خود معين مى كند نه خدا.

2 ـ نظاميه: پيروان نظام نيشابورى معتزلى.

3 ـ ثماميه: پيروان ثمامة بن اشرس اند (213 هـ).

4 ـ معمريه: پيروان معمر بن عباد السلمى (220 هـ).

5 ـ بشريه: پيروان بشر بن المعتمر (326 هـ).

6 ـ هشاميه: پيروان هشام بن عمرو الفوطى (226 هـ) امامى مذهب.

7 ـ مرداريه: پيروان ابوموسى عيسى بن صبيح مردار كوفى.

8 ـ جعفريه: پيروان جعفر بن مبشر ثقفى (243 هـ).

9 ـ اسواريه: پيروان ابوعلى اسوارى (240 هـ).

10 ـ اسكافيه: پيروان محمد بن عبدالله اسكافى (240 هـ).

11 ـ جاحظيه: پيروان جاحظ بصرى (255 هـ).

12 ـ خياطيه: پيروان ابوالحسين خياط (300 هـ).

13 ـ جبائيه: پيروان محمد بن عبدالوهاب جبائى (230 هـ).

14 ـ حائطيه: احمد بن حائط (232 هـ).

15 ـ كعبيه: پيروان عبدالله بن محمود كعبى (316 هـ).

16 ـ حماريه: نامعلوم و مذهب خاصى ندارند.

گويند فرقه هاى معتزلى در حدود 22 فرقه اند كه هر يك در بناى كلام اسلامى بر اساس اعتزال سهمى داشته اند.

مثلا واصل بن عطا پنج اصل را وضع كرد كه بطور اختصار اشاره شد و شايد شرح آن بعدها بيايد.

ديگر ابوهذيل علاف (135 ـ 226 هـ) از معتزليان بصره است كه يكى از افراد بسيار مؤثر در دستگاه فلسفى معتزله مى باشد وى در بسيارى از مسائل مانند جوهر و عرض اظهار نظر كرده است. او گويد: «اعراض ممكن است قائم به اجسام نباشد و خود مستقل بالذات باشند».

ابوهذيل جزء لا يتجزّى را پذيرفته است و عقيده يونانيان را عيناً تأييد كرده است.

در باب حركت و سكون عقايد خاصى دارد، او گويد اجسام در حال خلق نه ساكنند و نه متحرك، علم خدا متناهى است.

او برخلاف نظام قائل به طفره است و آن را ممكن مى داند و نيز گويد: عمل خلق متدرجاً انجام شده است نه آنطور كه نظام گويد: كه دفعة واحدة جهان پديد آمده است.

معمريه نيز از كسانى هستند كه در تطبيق عقل با نقل اثر كامل داشته اند در باب خلقت انسان، اجسام، اعراض و صفات ازلى حق و معجزات سخن گفته اند.

بشريه علاوه بر مباحث فوق در باب توبه و ولايت نيز سخن گفته اند.

در اين بين هشاميه نيز در مسائل عقلى كلامى مكتب خاصى بوجود آوردند و مى توان گفت نظام خاصى به انطباق مسائل عقلى با نقل داده اند.

ابوالحسن اشعرى و پيروانش با آنكه در مقام ضديت با فلسفه و فلاسفه و معتزله برآمدند مع ذلك خود مسلح به سلاح فلسفه شدند و در باب جدل و مناظره استاد بودند و بنابر اين خود آنان خواسته و يا ناخواسته مردم را به اصول فلسفه آشنا كردند و به منظور نقض بر فلسفه، فلسفه آموزى مى كردند.

«فلسفه در اسلام بر چه مبنائى قرار گرفت؟»

چنانكه اشارت رفت بناى فلسفه و بلكه ساير علوم يونانى در جهان اسلام بر مسائل كلامى و مذهبى گذارده شد و اصولا نقل علوم يونانى و حوزه هاى اسكندرانى به منظور توجيه و تأويل و تفسير علوم مذهبى انجام شد و توجه اصلى و هدف اساسى خلفاى اسلامى و ديگر دانش دوستان و حتى برامكه جز براى توجيه و تأويل مسائل مذهبى و پيروزى در ميدان جدال و مناظره چيز ديگرى نبوده است. و بدين ترتيب فلسفه اسلامى در تمام مراحل كم و بيش رنگ كلام به خود گرفته است و از اصول يونانى به دور افتاده است.

فلاسفه اسلام بطور اجمال بر دو دسته بودند: يك دسته كسانى كه در زندگى خصوصى خود مسلمان و معتقد به مذهب بودند و احياناً رساله هائى در باب مسائل دينى و ذوقى نوشته اند و به طور قطع و يقين افكار فلسفى آنها در اين رسائل تأثير داشته است مع ذلك در كتب فلسفى خود از حدود فلسفه بحث خارج نشده اند و يا كمتر گرفتار مسائل عاطفى مذهبى خود شده اند.

دسته ديگر: آنان كه به طور كامل تابع عقايد مذهبى خود بوده اند و در تمام مباحث فلسفى مسائل مذهبى و ذوقى عرفانى را دخالت داده اند.

گفتيم كه اخوان الصفا از طبقه اى هستند كه هدف و غرض اساسى خود را در مباحث فلسفى جمع بين دين و فلسفه و زندگى دانسته اند و اين مطلب را خود صراحتاً در رسائل و نوشته هايشان گفته اند.

اين دسته در گسترش فلسفه و يا در حقيقت كلام اسلامى از همه طبقات ديگر ممتاز و بارزاند.

ديگر فرقه اسماعيليه است كه اساس كار آنها تأويل است و بر اين اصل علوم عقلى و فلسفى را در استخدام دين درآوردند چنانكه حميدالدين كرمانى و غزالى كرده اند.

ابوحامد غزالى (متولد 450) با آنكه در طول تاريخ و حيات علمى خود افكار متضاد و متناقضى دارد و هميشه بر يك روال و منوال فكر نكرده است مع ذلك وى را بايد يكى از متكلمان متفلسف به حساب آورد، كتاب تهافت الفلاسفه وى نقض و رد بر فلاسفه و مسائل فلسفى بحت است، در اين كتاب فلسفه بحت يونانى را مورد نقض و جرح قرار داده است و حتى در مسائل منطقى خود مسائل دينى را دخالت داده است، و منطق را به طرف هدف دينى الهى سوق داده است و اين معنى از كتابهاى مقاصد الفلاسفه و قسطاس المستقيم و معيار العلم و تهافت الفلاسفه وى كاملا آشكار است.

بعضى گويند: وى كاملا متأثر از معتزله بوده است و حتى او را پيرو مذهب اعتزال دانند در حالى كه او در تاريخ زندگى خود اوضاع گوناگون به خود گرفته است گاه پيرو عقل است و گاه مخالف اصالت عقل است وى ابن سينا و فارابى را شديدا مورد جرح و نقض قرار داده است.

ديگر حكيم مجريطى است، وى با آنكه در مسائل رياضى و هندسه و نجوم و علم هيئت و علم اعداد كتابهاى مهمى نوشته است مع ذلك مسائل مربوط به اعداد و رياضيات را با مسائل دينى و مذهبى به نوعى تلفيق كرده است و هدف غائى و نهائى از اين علوم را به طرف الهيات و مسائل متافيزيكى سوق داده است.

چنانكه در عنوان رسائل خود (ص 42) گويد: «القول على الابداع الاول و ان علم العدد هو اول فيض العقل على النفس».

در رساله دوم كه در باب هندسه است (ص 175) بعد از بيان اصولى از هندسه بلافاصله به مسائل مابعد طبيعت و الهيات پرداخته است.

در بحث ديگرى كه مربوط به نجوم است (ص 182) بحث را به طرف ملائكه مقربين و آثار و احوال فرشتگان ملأ اعلى كشانده است.

در بحث موسيقى (ص 88) نتيجه كار را توجه به عالم ملكوتيان مى داند. در مبحث نسبتهاى عددى و هندسى هدف غائى را هدايت نفوس بشرى به اسرار و رموز عالم هستى مى داند. و رساله هائى در باب اديان و هدف غائى آنها دارد.

ابن طفيل، ابوبكر محمد بن عبدالملك بن طفيل القيسى الاندلسى از فلاسفه قرن ششم هجرى (متوفى 580) يكى از فلاسفه بزرگ اسلام است كه تا حدى ذوق اشراقى دارد و بجز رساله حى بن يقظان ازو كلماتى پراكنده نقل شده است و از كلمات وى اين معنى نموده مى شود كه در فلسفه جنبه هاى مذهبى و حكمت الهى را مد نظر داشته است و از همين جهت است كه بر ابن سينا و فارابى طعن زده است و بر آنها شكوك و نقوضى وارد كرده است.

در مورد ابن باجه (ابوبكر محمد بن يحيى ملقب به ابن الصائغ يا (ابن باجه) فيلسوف قرن ششم اختلاف است، بعضى او را زنديق مى دانند و در عين حال پيرو ذوق اشراقى.

در طى تاريخ و جريانات روزگار و اقتضاهاى محيطى اين مذهب ها نوساناتى پيدا كرده است گاهى جنبه هاى اشراقى و زمانى وجهه هاى مشائى و روزگارى اعتبارات كلامى رجحان يافته است و بالاخره از يك طرف مسائل كلامى و فلسفى و دينى با هم درآميخته و رنگى ديگر به خود گرفته است و از سوى ديگر از روح عرفان و مسائل ذوقى برخوردار مى شود و بدين ترتيب فلسفه مستقل و خاصى در عالم اسلام بوجود آمده است كه با فلسفه يونانى فاصله پيدا كرده است. و البته اين امر يعنى استقلال فكرى مسلمين از همان ابتداى كار و فراغت از نقل و ترجمه به وجود آمده است.

گذشته از اهل كلام و حديث، كسانى كه روش عقلى آنان بر عرفان نظرى استوار است مانند محيى الدين ابن عربى، اساس كار فلاسفه و متكلمان را واژگون كرده اند و بنائى ديگر نهاده اند.

در اعصار و قرون بعد، فلسفه تقريباً از جهان اسلام خارج مى شود و راهى ديگر را طى مى كند، و عصر مغول و تيمورى در ابهام و اجمال بسر مى برد و رنگ عرفانى كامل به خود مى گيرد و به نوعى ديگر در عصر صفوى و اندكى ماقبل آن در ايران ظهور مى كند و اين بار به طور وضوح جامع عرفان و كلام و فلسفه و حديث مى شود، مجمع الابهرى مى شود بدست صدرالدين شيرازى وى با آنكه در مسائل خاص فلسفى مانند حركت جوهريه نظريات بديعى دارد، فيلسوفى است با روش خاص كه فلسفه خود را حكمت متعاليه خوانده است.

وى مسائل دينى را با مسائل كلامى و فلسفى و سخنان بزرگان درآميخته است و فلسفه اشراق را با اصول مشاء توأم كرده است از طرفى از اصول مدون شيخ ابن سينا و فارابى و الكندى پيروى مى كند و از طرفى ديگر تحت تأثير نور و ظلمت اشراق واقع شده است ترتيب جهان خلق ارسطو را برگزيده و از مثل افلاطونى بهره مند شده است.

از محيى الدين ابن عربى در بسيارى از مسائل تبعيت كرده است. اخوان الصفا را در قسمتهاى علوم الهى و استفاده از آيات قرآنى و كلمات نبى اكرم و سخنان ائمه، پيشواى خود قرار داده است. سخنان هرامسه و اساطين هفت گانه حكمت يونان را وحى منزل دانسته، آنان را پيامبران برگزيده خدا مى داند. در موارد مختلف از حميدالدين كرمانى و ناصرخسرو سخت متأثر شده است.

ميرداماد نيز با آنكه در بعضى از كتب و رسائلش فيلسوف مشاء است مانند: قبسات. لكن در رسائل خلسه ملكوتيه و رسائل ديگر حالت اشراقى و عرفانى خود را كاملا نمودار كرده است و بطور وضوح تحت تأثير متكلمان اسلامى و صوفيان واقع شده است.

حاجى سبزوارى كه آخرين فيلسوف اسلامى به حساب آمده است در مجموعه كتب و رسائلش، روح اشراق و مشاء توأم شده است و مسائل فلسفى را بطور كامل با اعتقاديات و مسائل دينى درآميخته است.

اما دسته دوم كسانى هستند كه كمتر به مسائل مذهبى و كلامى و دينى پرداخته اند: و چنانكه اشارت رفت «ابن باجه» را بايد از اين دسته به حساب آورد زيرا وى نه تنها به مسائل مذهبى نپرداخته است و مسائل فلسفى را مطابق روش يونانيان مورد بحث قرار داده است بلكه بنا به روايتى از اين جهت مورد طعن ابن طفيل نيز واقع شده است.

الكندى ابويوسف يعقوب ابن اسحاق (قرن سوم هجرى). با آنكه بنا به روايتى پيرو مذهب اعتزال است كمتر در رسائل فلسفى وى مسائل دينى تجلى كرده است.

وى شارح ارسطو و فيلسوف مشائى است و در مسائل اخلاقى خود نظريات بديعى دارد، گرايش و روح مذهبى وى در مسائل اخلاقى او ديده مى شود.

فارابى (متولد 339 هـ) با آنكه در علوم الهى رساله هائى دارد در بحث ها و رسائل فلسفى خود مسائل دينى را كمتر دخالت داده است وى در امور اجتماعى و منطقى و مسائل مابعد طبيعت رساله هائى ارزنده دارد، در باب ماهيت روح و اثبات مفارقات و خلود نفس نيز رسائلى دارد. در مورد بهشت و دوزخ عقايدى خاص دارد. كه با اصول شريعتها وفق نمى دهد. لكن در فصوص الحكم كاملا مسائل مذهبى را مطرح كرده است. او فلسفه يونان را هدايت كننده انسانها و مايه سعادت ابدى مى داند.

back page fehrest page next page