back page fehrest page next page

من كان مسرورا بما مسّكماو شامتا يوما من الآن

فقد ذللتم بعد عزّ فماادفع ضيما حين يغشانى

حضرت دستم بگرفت و گفت: اللهم اغفر لكميت ما تقدم من ذنبه و ما تأخر. و چون به اين بيت رسيدم:

متى يقوم الحق فيكم متىيقوم مهديكم الثانى

فرمود: به زودى ان شاء الله به زودى. (اعلام زركلى و سفينة البحار)

كميت همواره در فضايل و مناقب خاندان نبوت مديحه سرائى و يا نوحه سرائى مى كرد و دشمنان اهلبيت در صدد آزار و اذيت او بودند و حتى از طرف حكومت دستور دستگيرى او دادند، و چون وى متوجه شد شبانه از خانه فرار كرد و شبى از شبهائى كه متوارى بود و از چند جا راه بر او بسته بودند هنگامى كه از آبادى خارج شد شيرى سر راه بر او گرفت و او را از پيمودن آن راه بازداشت و همچنين هر راهى كه مى گرفت شير پيش مى آمد تا اينكه به اشاره به وى فهماند كه به دنبال من بيا و بدين كيفيت كميت از چنگال دشمن رها گشت.

كميت به مناسبت واقعه غدير اين ابيات سروده:

نفى عن عينك الارق الهجوعاومما تمترى عنها الدموعا

لدى الرحمن يشفع بالمثانىو كان لنا ابوحسن شفيعا

و يوم الدوح دوح غدير خمّابان له الولاية لو اطيعا

و لكن الرجال تدافعوهافلم ار مثلها خطرا منيعا

ابن جوزى گويد: يكى از دوستان راجع به اين ابيات داستان عجيبى نقل كرد. وى گفت: شبى اين ابيات را خواندم و سپس بخفتم در خواب اميرالمؤمنين (ع) را ديدم به من فرمود: اشعار كميت را بخوان. چون خواندم و به آخر رسيدم فرمود:

فلم ار مثل ذاك اليوم يوماو لم ار مثله حقا اضيعا

(بحار: 47 و 37)

از جمله اشعار كميت قصائد هاشميّات او است كه اين سه بيت از آن جمله است:

اَهوى عليّاً اميرالمؤمنين و لاارضى بسبّ ابى بكر و لا عمرا

ولا اقول و ان لم يعطيا فدكابنت النبىّ و لا ميراثه كفرا

الله يعلم ماذا يأتيان بهيوم القيامة من عذر اذا اعتذرا

(الوسيط فى تراجم علماء شنقيط، به نقل دهخدا:31/19)

كَمِّيَّت :

چندى. چونى. چگونگى. مقدار چيزى كه سنجيده شود يا پيموده شود يا شمرده شود. مقدار. مقابل كيفيت. كميت و مقدار در لغت دو لفظ مترادف اند دالّ بر آنچه لذاته قابل مساوات ولا مساوات باشند به تطبيق وهمى يا وجودى.

كَميش :

مرد تيز رو. اسب خرد نره. زن خرد پستان. مستعدّ و آماده.

كَمِيل :

تمام. كامل.

كُمَيل :

بن زياد نخعى يمنى (12 ـ 82 هـ. ق) يكى از خواص ياران اميرالمؤمنين (ع) و از اصحاب سرّ آن حضرت بوده. وى چندى عامل على (ع) در هيت بود و او در اين امر ضعيف بوده كه از دخالت اصحاب معاويه در منطقه اش جلوگيرى نمى كرده و مورد توبيخ اميرالمؤمنين (ع) قرار گرفت. كميل از كسانى بود كه در محبت حضرت سخت ايستادگى نمود كه مورد تعقيب حجاج بن يوسف واقع شد و او چندى متوارى بود و حجاج از پرداخت حقوق قبيله او امتناع نمود و چون كميل شنيد گفت: من سبب نشوم كه كسى از حقش محروم گردد لذا تسليم شد و حجاج او را به شهادت رساند. (سفينة البحار و دهخدا)

كَمين :

نهان شدن به قصد دشمن يا شكار و جاى پنهان شدن را كمينگاه و به عربى قرموص خوانند. مجازا كمينگاه را نيز كمين گويند.

كمينه

(فارسى) :

كمتر و كمترين.

كَنّ :

پوشانيدن و محفوظ داشتن. «كنّ الشىء كنّاً و كُنوناً: ستره فى كِنّه و غطّاه و اخفاه». باب افعال و تفعيل آن نيز به معنى مجرد است. (وربّك يعلم ما تكنّ صدورهم و ما يعلنون): خدايت به آنچه در دلهاشان پنهان نموده و آنچه آشكار مى نمايند آگاه است. (قصص: 69)

كِنّ :

پوشش هر چيزى و پرده آن. سراى خانه. پناهگاه. ج: اَكنان و اَكِنَّة. (وجعلنا على قلوبهم اكنّة ان يفقهوه) (انعام: 25). (وجعل لكم من الجبال اكنانا). (نحل:81)

كُنار :

بار درخت سدر. به عربى نبق خوانند.

كناره گيرى :

خصلتى كه در اخبار و احاديث هم از آن ستايش و هم نكوهش شده كه اين به شرائط زمان و شخص بستگى دارد.

تفصيل اين اجمال به «تنهائى» و «اجتماعى بودن» رجوع شود.

على بن مهزيار از معصوم(ع) روايت كرده كه فرمود: زمانى بيايد كه عافيت را ده جزء بود و نه جزء آن در كناره گيرى از مردم باشد و يك جزء آن در سكوت.

به امام صادق (ع) عرض شد: مردى است از پيروان شما كه در خانه خود نشسته و از دوستان كنار گرفته است. فرمود: چنين كسى چگونه به احكام دينش دست مى يابد؟

على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم آيا شايسته است كه مرد مسلمان به سياحت و جهانگردى بپردازد يا رهبانيت اختيار كند و از خانه بيرون نرود؟ فرمود: نه. (بحار: 70 و 1 و 10)

كِناس :

پنهان شدن آهو در خوابگاه خود. خوابگاه آهو و گوزن.

كَنّاس :

خاكروب.

كُناسه :

خاكروبه. محله اى به كوفه.

كِنان :

پوشش و پرده هر چيزى. ج: اَكِنَّة.

كِنانة :

تيردان. نام پسر خزيمه كه پدر قبيله اى است از مضر بن عدنان.

كِناية :

سخن كه بر غير موضوع له خود دلالت كند. استعمال لفظ و اراده لازم معنى آن. ذكر لازم و اراده ملزوم.

كُنج :

گوشه. زاويه. بيغوله.

كُنجد :

دانه روغنى معروف كه به عربى سِمسِم گويند.

در حديث آمده كه هرگاه پيغمبر (ص) را سردرد عارض مى شد به روغن كنجد سعوط مى كرد (سعوط آن است كه ماده اى را جلو بينى بگيرى و با نفس آن را بالا بكشى). (بحار: 16/290)

كنجكاوى :

تفحص دقيق در امرى. اين صفت به منظور استكشاف حقيقت در امور اعتقاديه، ممدوح و در امور شخصى مردم سخت مذمت شده است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بهترين دوست آن دوست است كه در امور دوستان كنجكاو نباشد. (غررالحكم)

امام صادق (ع) فرمود: كنجكاوى در امورى كه به تو مربوط نباشد از جهالت است. (بحار: 78/230)

كُند :

دلير و پهلوان و مردانه و شجاع. فيلسوف و دانا و حكيم. ضدّ تيز. هر چيز بطىء. بندى يا چوبى كه بر پاى مجرمان نهند، قيد.

كُندُر :

صمغى معروف كه به عربى لبان گويند و نوعى از آن مصطكى است. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه جويدن كندر دندانهاى آسيا را محكم و بلغم را زايل مى كند و بوى دهان را از بين مى برد.

در حديث ديگر آمده كه كندر و مسواك و خواندن قرآن حافظه را تقويت مى كنند. از حضرت رسول (ص) حديث شده كه به زنان باردارتان كندر بخورانيد كه عقل جنين را زياد مى كند. (بحار: 66/443)

كندن :

حفر كردن زمين و مانند آن. خلع چنان كه جامه را از تن، نزع. جدا كردن.

كَندو :

ظرفى را گويند مانند خم بزرگى كه آن را از گل سازند و پر از غله كنند. و نيز جعبه اى كه براى نگهدارى زنبور عسل سازند. معرب آن كندوج است.

رسول الله (ص): كندوى آدمى قبر او است. (بحار: 22/400)

كِنده :

قبيله اى از عرب كه در يمن و شبه جزيره عربستان زندگى مى كرده اند و سپس بخشى از آن به جاهاى ديگر منتقل شده اند.

كِنْدى :

ابويعقوب اسحاق بن صباح بن عمران بن اسماعيل كندى حكيم مشهور ملقب به فيلسوف عرب از اعاظم فلاسفه و اشهر اطبا و رياضى دانان عرب بود. نياكان او در جاهليت از پادشاهان عرب بوده و در اسلام از رؤسا و فرمانروايان مسلمين. وى در علوم مختلفه از منطق و فلسفه و هندسه و حساب و موسيقى و نجوم و طب نزديك به 270 تأليف دارد. كندى به سال 298 در بغداد فوت كرد.

ابوالقاسم كوفى در كتاب تبديل آورده: اسحاق كندى كه در عصر خود فيلسوف عراق بود كتابى در دست تأليف داشت در تناقض قرآن كه مدتها در خانه خود نوع اوقات را صرف تحقيق در آن داشت. اتفاقا يكى از شاگردانش به خدمت امام عسكرى (ع) آمد. حضرت به وى فرمود: آيا در ميان شما مرد پدردارى وجود ندارد كه اسحاق را از اين كارش باز دارد؟

وى گفت: ما شاگردان او مى باشيم و جرأت اينكه چنين اعتراضى به وى بكنيم نداريم. حضرت فرمود: پس من سخنى به تو مى سپارم مى توانى به وى برسانى؟ گفت: آرى. فرمود: موقعى كه نزد او نشستى و با او انس گرفتى به وى بگو: سؤالى دارم. چون گفت مسئله ات را بپرس تو بگو: اگر صاحب قرآن به تو بگويد: مراد من از اين الفاظ معانى ديگرى جز آنچه كه تو فهميده اى بوده تو چه خواهى گفت؟ و آيا اين احتمال را نمى دهى؟ و نظر به اينكه وى مردى دانشمند و خردمند است خواهد گفت: آرى احتمال درستى است، آنگاه تو بگو: پس تو از كجا ميدانى كه مراد از اين آيات همان باشد كه تو فهميده اى؟

وى به نزد اسحاق رفت و همين سخن امام و اين احتمال را به وى ابداع نمود. اسحاق گفت: سخن خود را دوباره بگوى. وى تكرار كرد. اسحاق به انديشه فرو رفت و گفت: آرى در لغت چنين احتمالى بجا و صحيح است. سپس اسحاق به وى گفت: به من بگوى اين سخن از كجا آورده اى؟ وى گفت: آرى امام عسكرى (ع) به من فرمودند اين پيام به شما برسانم. اسحاق گفت: آرى چنين مطلبى جز از اين بيت برنخيزد. آنگاه آتشى طلب كرد و همه آنچه را كه در اين باره نوشته بود بسوزانيد. (دهخدا و بحار: 50/331)

كَنز :

گنج. ج: كُنوز. زر و سيم اندوخته و پنهان داشته. گنج نهادن و مال به زير خاك پنهان نمودن. (والذين يكنزون الذهب و الفضّة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم): آنان كه زر و سيم را پنهان مى كنند و آنها را در راه خدا انفاق نمى نمايند، آنها را به عذابى دردناك مژده بده. (توبة: 34)

(لولا انزل عليه كنز او جاء معه ملك)(هود:13). (فاخرجناهم من جنّات و عيون و كنوز و مقام كريم...). (شعراء:58)

اميرالمؤمنين (ع): «فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا» (نهج: نامه 45). «لا كنز اغنى من القناعة». (نهج: حكمت 371)

رسول الله (ص): «كلّ مال لم يؤدّ زكاته فهو كنز و ان كان ظاهرا، و كل مال ادّيت زكاته فليس بكنز و ان كان مدفونا فى الارض». (بحار: 8/242)

كَنس :

روفتن خانه را.

ابوجعفر الباقر (ع): «كنس البيت ينفى الفقر» (بحار: 76/177). «مما يوجب الفقر كنس البيت بالخرقة». (بحار: 76/316)

رسول الله (ص): «من كنس مسجدا يوم الخميس ليلة الجمعة، فاخرج منه من التراب ما يُذَرُّ فى العين، غُفِرَ له». (بحار: 83/385)

كَنس، كُنُوس: پنهان شدن آهو در پناهگاه خود.

كُنَّس :

جِ كانِس. ستاره هاى سيّارة بدان جهت كه همچون آهو به مغيب درآيند. يا هر ستاره به حكم آن كه به شب آشكار شوند و به روز پوشيده.

(فلا اقسم بالخُنَّس الجوارى الكُنَّس): سوگند به ستارگان باز گردنده. كه متحرك بوند و در مكان خود رخ پنهان كنند. (تكوير: 15 ـ 16)

كُنِش :

كردار، نيك يا بد.

كُنِشت :

آتشكده. معبد يهودان.

كَنَع :

خشك گرديدن و در هم كشيده شدن انگشتان.

كَنعان :

نام شهرى كه مسكن يعقوب و مولد يوسف بوده در سرزمين شام بين حماة و لبنان و درياى مديترانه. نام پسر نوح كه مورد لعن قرار گرفت بر اثر نافرمانى پدر. نام چهارمين پسر حام بن نوح.

كَنعَت :

نوعى از ماهى دريائى كه در جنوب ايران آن را ماهى شير يا شير ماهى مى نامند به ظاهر فاقد پولك مى نمايد ولى چون به دقت بنگرى در بيخ دم و زير گوشهايش مقدارى پولك ريز وجود دارد، و به همين سبب از نظر شيعه حلال گوشت به شمار مى رود.

شيخ طوسى به اسناد خود از حسين بن سعيد و او از محمد بن يحيى و او از حمّاد بن عثمان روايت كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: كدام نوع ماهى را شرعا مى توان خورد؟ فرمود: آن ماهى كه داراى پولك باشد. گفتم: در باره كنعت چه مى فرمائيد؟ فرمود: خوردنش ايرادى ندارد. گفتم: آن پولك ندارد. فرمود: آرى، پولك دارد ولى آن ماهى بد خُلقى است كه خود را به هر چيزى مى مالد (و از اين رو پولكهايش مى ريزد) و اگر در بيخ دم اين حيوان بنگرى پولكهائى را خواهى ديد. (وسائل: 24/137)

كَنَف :

ريسمانى كه از پوست كتان بافند. معرّب آن قِنَّب است.

كَنَف :

كرانه و جانب. حفظ. پناه. گويند: انت فى كنف الله، يعنى در پناه و حفظ خدا. ج: اَكناف. علىّ (ع): «ما اجرأك على معصيته و انت فى كنف ستره مقيم»: چه گستاخى به نافرمانى خداوند، در صورتى كه تو پيوسته در پناه لطف او زندگى مى كنى؟! (نهج: خطبه 223)

كَنف :

دست بر سر پيمانه نهادن، وقت پيمودن، تا بگيرد گندم و جز آن (منتهى الارب). حفظ نمودن. علىّ (ع): «وقد علمتم موضعى من رسول الله (ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى فى حجره و انا وليد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه»: شما به خوبى موقعيت مرا از نظر خويشاوندى نزديك و مقام و منزلت ويژه نسبت به رسول خدا (ص) مى دانيد، او مرا در دامان خويش پرورش داد: به دورانى كه من كودك بودم، مرا به آغوش خويش مى فشرد و در بستر خود مرا در پناه و حفاظت خويش مى داشت. (نهج: خطبه 192)

كِنف :

ظرف. وِعاء. توشه دان شبان.

كُنُف :

جِ كَنيف، به معنى مجمع قاذورات. عن ابى جعفر (ع): «اذا قام القائم (ع) سار الى الكوفة و هدم بها اربعة مساجد... و ابطل الكنف و الميازيب الى الطرقات...». (وسائل:25/436)

كُنگَرَه :

بلنديهاى هر چيز را گويند عموما و آنچه بر سر حصار و ديوار و قلعه سازند خصوصاً. به عربى شُرفة گويند.

كَنُود :

ناسپاس، حق ناشناس، كافر نعمت. مذكر و مؤنث در آن يكسان است. (انّ الانسان لربّه لكنود): همانا آدمى در حق خداوندگار خويش ناسپاس است. (عاديات: 6)

كُنُوز :

جِ كنز. گنجها. (انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما انّ مفاتحه لتنوء بالعصبة اولى القوة...). (قصص: 76)

رسول الله (ص): «لا حول ولا قوة الاّ بالله كنزٌ من كنوز الجنّة» اى اجرها مدّخر لقائلها (نهاية ابن الاثير). عنه (ص): «انتظار الصلاة بعد الصلاة كنز من كنوز الجنة». (وسائل: 4/117)

حسن بن علىّ العسكرى (ع): «انّ فاتحة الكتاب اشرف ما فى كنوز العرش». (وسائل: 6/190)

ابوعبدالله الصادق (ع): «الزارعون كنوز الانام...». (وسائل: 19/34)

كُنُوع :

منقبض گرديدن و با هم آمدن اعضاء. آزمند و حريص گشتن. نزديك شدن. نزديك شدن به ذلّت و كرنش براى درخواست. كَنَع عن الشىء: احجم عنه.

فى الحديث: «انّ المشركين ـ يوم اُحُد ـ لمّا قربوا من المدينة كنعوا عنها» اى احجموا من الدخول اليها. وفيه «اعوذ بالله من الكُنُوع» اى الدنوّ من الذلّ و التخضّع للسؤال. (نهاية ابن الاثير)

كَنَه :

جانورى خرد كه بر چهارپايان افتد. به عربى قراد گويند.

كُنَّة :

سايه بان. خانه خرد اندرون خانه. سايبان بالاى در. تخته اى كه هر دو سر آن در ديوار جاى داده متاع خانه بر آن نهند. رف. ج: كُنّات و كِنان.

كُنه :

گوهر هر چيزى و پايان آن. عمق و ژرفاى چيزى. يقال: عرفته كنه المعرفة: شناختم آن را به حقيقت شناسائى.

علىّ (ع): «الحمدلله الذى انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته». (نهج: خطبه 155)

كَنَهوَر :

ابر بزرگ. ابر پاره شبيه به كوه يا ابر بر هم نشسته. اميرالمؤمنين (ع): «الّف غمامها بعد افتراق لُمَعِه و تبايُن قَزَعه، حتى اذا تمخّضت لجّة المزن فيه، و التمع برقه فى كُفَفِه، ولم ينم و ميضه فى كَنَهوَرِ بابه و متراكم سحابه، ارسله سحّاً متداركاً...». (نهج: خطبه 91)

كُنى :

جِ كنية. كنيه ها. عن ابى عبدالله (ع): «انّ النبىّ (ص) نهى عن اربع كنى: عن ابى عيسى، و عن ابى الحكم، و عن ابى مالك، و عن ابى القاسم اذا كان الاسم محمدا». (وسائل: 21/400)

كَنِىّ :

هم كنيه. ج: اكنياء. فلان كَنِىّ فلان است، يعنى كنيه اى مانند كنيه او دارد.

كَنِى :

آخوند ملا على بن قربانعلى بن قاسم بن محمد على آملى كنى تهرانى، از فقهاء بزرگ امامية در نيمه دوم قرن سيزدهم بوده. متولد سال 1220 هـ ق در كن از قراى تهران و متوفى به سال 1306 در تهران. تحصيلات علمى او در نجف اشرف بوده و در آنجا نزد صاحب جواهر تلمذ نموده و از او اجازه اجتهاد گرفته و سپس به تهران بازگشته و نزد ناصرالدين شاه قاجار مرتبتى عظيم يافته و داراى ثروت و مكنتى عجيب شده. او راست: القضاء. البيع و الخيارات. تحقيق الدلائل فى شرح تلخيص المسائل. توضيح المقال فى علم الدراية و الرجال. (اعيان الشيعه)

كنيز :

پرستار و خدمتكار از جنس زنان باشد و به عربى جاريه خوانند. زن مملوكة. اَمَة. مولاة. مقابل غلام، عبد، مولى.

زنى كه بتوان شرعا آن را مالك شد (به «برده» رجوع شود) و اگر مردى مالك او بود مى تواند از او كاميابى كند و همان ملك او به منزله عقد ازدواج او مى باشد (ومن لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات المؤمنات فمما ملكت ايمانكم) هر يك از شما كه توان ازدواج با زنان پارساى با ايمان ندارد از كنيزان مؤمنه كامرانى نمايد... (نساء: 25)

ابن بزيع گويد: از حضرت رضا (ع) پرسيدم اگر مردى كنيز خود را ببوسد آن كنيز بر پسر آن مرد (پس از مرگ پدر) حلال است؟ فرمود: آيا به شهوت آن را بوسيده؟ گفتم: آرى. فرمود: نه، زيرا وى جائى را از او فرو نگذاشته كه نبوسيده باشد. سپس فرمود: اگر وى آن كنيز را برهنه و به شهوت بدن لخت او را ديده باشد بر پدر آن مرد و بر پسرش حرام است.

در حديث امام كاظم (ع) آمده كه فرمود: با كنيزان ازدواج كنيد زيرا در ايشان هوش و عقلى مى باشد كه در بسيارى از زنان نيست. (بحار: 78/327 و سفينة البحار)

«استيلاد كنيز»

كسى كه كنيزى را كه در ملك او است باردار كند اين عمل را استيلاد گويند و آن كنيز را ام ولد نامند و حكم شرعى او آنست كه محض مردن مالكش بابت سهم ارث فرزندش آزاد مى گردد و اگر سهم فرزندش كمتر از آن بود خود كنيز مزدورى كند و سهم ساير ورثه را بپردازد.

«تحليل كنيز»

زراره گويد: به امام باقر (ع) گفتم: آيا مرد مى تواند كنيز خود را بر برادر دينى خويش حلال كند؟ فرمود: اشكالى ندارد. عرض كردم: اگر كنيز از آن شخص باردار و بچه دار شد؟ فرمود: فرزندش را بگيرد و كنيز را به صاحبش برگرداند. گفتم: اگر مالك كنيز چنين اذنى را به وى نداده باشد؟ فرمود: او در حقيقت به وى اذن داده است ولى خود غفلت داشته كه چنين پيش مى آيد.

ابوبكر حضرمى گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: همسرم كنيز خود را برايم حلال كرده. فرمود: مى توانى با او بياميزى. گفتم: مى توانم او را بفروشم؟ فرمود: همان بر تو حلال شده كه وى حلال كرده باشد. (بحار: 23/326)

كنيزان پيغمبر اسلام :

كنيزان آن حضرت كه در خانه خدمت مى كرده اند عبارت بودند از: حارثه دختر شمعون و رضوى و ام ايمن كه نامش بركه بوده و اسلمه و آنسه. (بحار: 22/256)

كَنِيسه :

معبد گبران و جهودان. ج: كنائس.

كَنِيع :

شكسته دست. مائل از راه.

كَنِيف :

پوشش. نهان خانه. خلا خانه و مستراح. ج: كُنُف. علىّ بن جعفر، قال سالته (يعنى اخاه موسى ـ ع ـ) عن الكنيف يكون فوق البيت فيصيبه المطر فيكفّ فيصيب الثياب، ايصلى فيها قبل ان تغسل؟ قال: «اذا جرى من ماء المطر فلا بأس». (وسائل: 1/145)

ابو بصير، قال: سألت ابا عبدالله (ع) عن الكنيف يكون خارجا، فتمطر السماء فتقطر علىّ القطرة؟ قال: «ليس به بأس». (وسائل: 1/147)

محمد بن القاسم عن ابى الحسن (ع) فى البئر يكون بينها و بين الكنيف خمسة اذرع و اقلّ و اكثر، يتوضّأ منها؟ قال: «ليس يكره من قرب و لا بعد، يتوضأ منها و يُغتَسَل ما لم يتغيّر الماء». (وسائل:1/200)

كُنية :

اسمى كه مصدّر به ابن يا اب يا ام يا اخ يا اخت باشد مانند ابوالحسن و ابن عباس و بنت محمد و اخت الحسين كه در عرب متداول و به منظور تعظيم و تجليل از كسى گفته مى شود.

از حضرت رضا (ع) روايت شده كه اگر كسى را در حضورش نام ببرى او را به كنيه بخوان و اگر غايب بود نام اصليش را بگو.

از امام صادق (ع) نقل شده كه از جمله سنتهاى نيك آن است كه انسان كنيه خود را به نام پدرش انتخاب كند. (بحار: 78 و 74)

در كتاب احياء العلوم غزّالى آمده كه رسول خدا (ص) اصحاب خود را احتراما و به منظور بدست آوردن دلهاشان، به كنيه صدا مى زد و آنها را كه كنيه نداشتند كنيه اى برايشان انتخاب مى نمود، و سپس مردمان آنها را بدان كنيه مى خواندند، و همچنين زنانى كه داراى فرزند بودند، و حتى آنها كه فرزند نداشتند نيز كنيه برايشان قرار مى داد، كودكان را نيز كنيه برايشان انتخاب مى نمود و آنان را به كنيه صدا مى زد، و از اين راه دل آنها را به دست مى آورد. (سنن النبى)

كَوّ :

روزنه خانه. واحد آن كوّة. عن الباقر (ع): «مثل من خرج منّا اهل البيت قبل قيام القائم (عج) مثل فرخ طار و وقع فى كوّة فتلاعبت به الصبيان». (بحار: 52/139)

عن ابى بصير، قال: اذا قام القائم يوسّع الطريق الاعظم فيصير ستين ذراعا، ويهدم كلّ مسجد على الطريق، و يسدّ كل كوّة الى الطريق... (بحار: 104/254)

كَوّاء :

مرد پليد نيك دشنام دهنده مردم را. (منتهى الارب)

كَوارِث :

جِ كارث و كارِثة. موجبات اندوه سخت. كارهاى محنت آور و دشوار.

كَواعِب :

جِ كاعب و كاعبة. دختران پستان برآمده. زنان نار پستان. (انّ للمتقين مفازاً. حدائق و اعناباً. و كواعب اتراباً). (نبأ: 33)

كَوافِر :

جِ كافرة. زنان كفر كيش. (ولا تمسكوا بعصم الكوافر). (ممتحنة: 10)

كَواكِب :

جِ كوكب. ستارگان بزرگ. (انّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب)(صافّات: 6). رسول الله (ص): «انّ فضل العالِم على العابد كفضل الشمس على الكواكب، وفضل العابد على غير العابد كفضل القمر على الكواكب». (بحار: 2/19)

كُوب :

كوزه يا جام بى دسته. ج: اكواب. (يطوف عليهم ولدان مخلّدون * باكواب و اباريق و كاس من معين). (واقعة: 17 ـ 18)

كُوبَة :

نرد يا شطرنج. نرد به لغت يمن. تنبور. در مناهى النبىّ (ص) آمده كه آن حضرت از بازى با كوبه نهى نموده است. (بحار: 79/249)

در نهج البلاغة يا بيان مرحوم سيد رضى آمده كه آن طبل است.

كُوتاه :

مقابل دراز. قصير. پست، مقابل بلند. كم ژرفا، مقابل عميق.

كوتاهى :

كم طولى، مقابل درازى. قصور، قصر، تقصير و توانى و تفريط.

اميرالمؤمنين(ع): كوتاهى نمودن در انجام كار خير، با اطمينانى كه به پاداش آن (از جانب خداوند) دارى، غبن و خسارت است. (نهج: حكمت 384)

كوثر :

مبالغه در كثرت است، زمخشرى گفته: كوثر چيزى است كه كثرت آن بى اندازه باشد، راغب گفته: آن چيزى است كه كثرت آن تا آخرين حد باشد. بنابر اين معنى آيه شريفه (انا اعطيناك الكوثر) آنست كه ما به تو (اى محمد) حداكثر عنايت نموديم و فضل ما به تو در نهايت كثرت است. مرحوم طبرسى آن را خير كثير معنى كرده و ادامه مى دهد كه اين معنى با رواياتى كه از طريق عامه و خاصه آمده به مضمون اينكه كوثر نهرى يا حوضى است در قيامت كه خداوند آن را به اختيار پيغمبر اكرم نهاده، و نيز رواياتى كه مراد از كوثر كثرت شفاعت آن حضرت است در محشر منافاتى ندارد كه اين امور همه مصاديق كثرت مى باشند.

كوثر :

صد و هشتمين سوره قرآن، مكيه است به نقل از ابن عباس و كلبى. مدنيه است به قول عكرمه و ضحاك. مشتمل بر سه آيه است. از امام صادق (ع) روايت است كه هر كه اين سوره را در فريضه يا نافله خود بخواند خداوند در قيامت او را از كوثر سيراب گرداند. (مجمع البيان)

back page fehrest page next page