كُوثى :
موضعى در سواد عراق، كوثى ربا نيز گويند. در قديم شهرى بوده، به حوالى آن تلهائى است از خاكستر، جائى كه نمرود آتش بيفروخت تا ابراهيم (ع) را در آن بسوزاند. (معجم البلدان)
كُوچ :
انتقال از منزلى به منزلى. رحلت. رحلة. رحيل.
قرآن كريم: مكّه را در صيانت خود بداشتيم تا قريش در اين شهر با امن و امان با يكديگر انس و الفت گيرند. الفتى كه در كوچهاى زمستانه و تابستانه ثابت و برقرار بماند. (قريش: 1 ـ 2)
اميرالمؤمنين (ع): كوچ (به جهان ديگر) نزديك است. (بحار: 73/130)
كُوچك
(به فتح يا كسر چ) : مقابل بزرگ. خرد. صغير.
كوچك جنگلى :
از مجاهدان مشروطيت و رهبر قيام جنگل. نامش يونس و معروف به ميرزا كوچك خان فرزند ميرزا بزرگ از مردم رشت و ساكن استاد سرا بود. در سال 1298 هـ ق ديده به جهان گشود در اوان كودكى و جوانى در صالح آباد رشت و مدرسه جامع و مدرسه محموديه تهران صرف و نحو و مقدمات علوم دينى را فرا گرفت، اما حوادث و انقلابات كشور مسير افكارش را تغيير داد و به صف مجاهدان مشروطيت پيوست. هنگام بمباران مجلس شوراى ملى در قفقاز بود و اقامتش در تفليس و بادكوبه وى را با ترقيات دنياى جديد آشنا ساخت. چندى بعد مقارن تحصن علما در سفارت عثمانى او نيز در شهبندرى رشت متحصن شد و متعاقب قتل آقا بالا خان سردار افخم به همراه ساير مجاهدان در قزوين شركت كرد اما به علت اختلافى كه با بعضى از مجاهدان پيدا كرد به رشت برگشت وليكن به توصيه و دلجويى ميرزا كريم خان رشتى دوباره در على شاه عوض به مجاهدان گيلانى پيوست و در فتح تهران شركت كرد و در جنگ سه روزه مجاهدان با قواى استبداد مأمور جبهه قزاقخانه شد و در شورش شاهسونها همراه يفرم و سردار اسعد به كمك ستارخان شتافت وليكن بيمار شد و به تهران بازگشت به هنگام طغيان تركمن ها كه به تحريك محمد على شاه روى داده بود، داوطلبجنگ شد و به گمش تپه رفت اما در اثر اصابت گلوله اى مجروح گشت و به بادكوبه و تفليس برده شد و پس از چند ماه مداوا و معالجه مجدداً به گيلان بازگشت. اما چون به علت فعاليتهاى آزاديخواهانه اش به امر قونسول تزارى از حق اقامت در موطن خود محروم شده بود، به تهران آمد و بر ضد تجاوزات و بيدادگريهاى روسيه تزارى به فعاليت پرداخت.
گويا ميرزا كوچك خان مى خواست مركز اتحاد اسلام تأسيس كند، از اين رو براى ايجاد مركز عمليات خود همراه يك تن از مجاهدان مشروطيت يعنى ميرزا على خان ديو سالار به سوى مازندران حركت كرد، اما به عللى از ديو سالار جدا شد و به لاهيجان رفت و با دكتر حشمت الاطباء طبيب آن شهرستان ملاقات كرد و به يارى او و گروهى ديگر نيرويى تشكيل داد و در جنگلهاى شمال به مبارزه بر ضد نفوذ بيگانگان پرداخت.
سرانجام پس از يك سلسله مبارزات كه مدت هفت سال (از شوال 1333 هـ ق تا ربيع الثانى 1340 هـ ق) به طول انجاميد نهضت جنگل با مرگ وى (قوس 1300 شمسى) خاتمه يافت و نيروى جنگل از هم پاشيده شد. (كتاب سردار جنگل تأليف ابراهيم فخرايى)
مرحوم دهخدا در يادداشتهاى خود آرد: «ميرزا كوچك خان از مجاهدين گيلان بود كه با ميرزا كريم خان و سردار محيى الدين براى بيرون كردن محمد على شاه به تهران آمد او سربازى بى نهايت شجاع بود و سردار محيى و برادرش ميرزا كريم خان با او معامله دوست مى كردند نه يك فرد مجاهد عادى، مع هذا با همه ابرام سردار محيى هيچ وقت در حضور او نمى نشست. اول بار كه او را ديدم جوانى خوش قيافه به سن سى ساله مى نمود. در نهايت درجه معتقد به دين اسلام وبه همان حد نيز وطن پرست بود شايد آن هم از راه اينكه ايران وطن او يك مملكت اسلامى است و دفاع از او را واجب مى شمرد. نماز و روزه او هيچ وقت ترك نمى شد و هرگز در عمر خود شراب نخورد و همچنين از ديگر محرمات دينى مجتنب بود، ليكن در دين خرافى بود و همه كارها از فعل و ترك با استخاره سبحه و يا قرآن مى كرد. آنگاه كه در تهران بود لباس عادى داشت و ريش خود را مى زد (يعنى نمى تراشيد، چه آن را خلاف شرع مى شمرد). قانع و بى طمع بود و در تهران مثل ديگر مجاهدين تفنگ نمى آويخت و قطار فشنگ نمى بست هميشه متفكر بود و بسيار كم تكلم مى كرد اطاعت اوامر آزاديخواهان بى غرض و طمع را مثل وجيبه دينى مى شمرد و همان وقت كه در جنگل بود با معدودى آزاديخواهان تهران كه به آنها اعتماد و اعتقاد داشت در كارهاى خود كتباً وبه پيغام مشورت مى كرد، ليكن پس از مشورت با آنان نيز فاصل استخاره بود و اگر استخاره مساعد نبود، به گفته هاى ايشان عمل نمى كرد مى گفتند در اول طلبه دينى بود و مقدماتى از عربى و فقه مى دانست. رحمة الله عليه». (از يادداشت مرحوم دهخدا، بر حاشيه مختصرى از زندگانى سياسى سلطان احمد شاه قاجار تأليف حسين مكى)
كوچك شمردن :
خرد و حقير انگاشتن. تحقير.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خداوند دوست خود را در ميان بندگانش پنهان مى دارد، هرگز بنده اى از بندگان خدا را كوچك مشمار كه بسا هم او دوست خدا باشد و تو ندانى. نيز از آن حضرت است كه هيچگاه گناه كم را كوچك مشمريد كه اين گناهان بشمار آيند و به حد گناه بزرگ رسند. (بحار: 69/274 و 10/89)
به «تحقير» نيز رجوع شود.
كوچه :
محله و برزن. محله كوچك. راه باريك و تنگ در شهر يا ده، كه به عربى زقاق گويند.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چون ميان شما در مورد كوچه اختلافى رخ دهد آن را هفت ذراع قرار دهيد نه كمتر از آن. (كنزالعمال: 25832)
كُوخ :
خانه از نى و مانند آن. اصل اين كلمه فارسى است و در زبان عرب مستعمل است. ج: اكواخ و كوخان و كيخان.
كود :
بارى كه بر زمين زراعت ريزند تا زمين قوت گيرد و زراعت خوب آيد. به عربى سماد گويند. در خبر آمده كه اميرالمؤمنين (ع) از بكار بردن مدفوع در كود زمين ممانعت نمى كرد. (بحار: 103/65)
كودك :
فرزند كه به حد بلوغ نرسيده باشد. طفل. صبىّ. وليد.
در قرآن كريم، گاه از بُعد تكوينى كودك و به عنوان يكى از مراحل آفرينش انسان سخن به ميان آمده است: (...فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلّقة و غير مخلّقة... ثم نخرجكم طفلا...) (حج: 5). و گاه به جنبه تشريعى و تربيتى آن اشاره شده است: (و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستأذنوا...)(نور:59). كه در اين آيه به پايان دوران كودكى و آغاز دوران خطاب و تكليف اشاره گرديده است.
چنان كه در آيه ديگر از همين سوره به تستّر زنان از نظر كودكان مميّز امر شده است: (وقل للمؤمنات يغضضن من ابصارهنّ و يحفظن فروجهنّ و لا يبدين زينتهنّ الاّ... ولا يبدين زينتهن الاّ لبعولتهنّ... او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء...). (نور:31)
«رواياتى درباره كودك»
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه حيا از كودكان و زنان برود.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: نادان كوچك است هر چند پير بود و دانا بزرگ است گرچه كودك باشد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: دعاى كودكان امتم مستجاب است تا گاهى كه به گناه آلوده نشده باشند. در حديث آمده كه هرگاه كودكى را به نزد پيغمبر (ص) مى آوردند كه او را دعا كند يا نامى برايش انتخاب نمايد حضرت به احترام خانواده كودك او را به دامن مى نهاد و بسا كودك در دامان حضرت ادرار مى كرد و اگر كسى فرياد مى زد: آهاى بچه شاشيد: حضرت منعش مى كرد و مى فرمود بچه را مترسانيد، و مى گذاشت آن كودك ادرارش را تمام كند و دعا يا نامگذارى كاملاً انجام مى داد آنگاه بچه را به كسانش مى داد و نمى گذاشت كسان بچه حس كنند كه وى از ادرار كردن بچه ناراحت شده است.
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه: كودكانتان را انار بخورانيد كه زودتر زبانشان باز شود. از امام صادق (ع) نقل شده كه كودك در هر سالى چهار انگشت به انگشتان خودش رشد مى كند. (بحار: 1 و 60 و 93 و 16 و 66 و 103)
از حضرت رسول (ص) آمده: كودكى كه در خردسالى موذى (و شرور) باشد در بزرگ سالى عقلش زياد باشد. (كنزالعمال: 30747)
نيز از آن حضرت رسيده كه: از نشانه هاى خشم خدا بر بندگان آن است كه كودكانشان را در مساجدشان بر آنان چيره سازد و هر چه بكوشند كه آنها را بازدارند سود نبخشد. (كنزالعمال: 3/79)
«احكام شرعى كودك»
1 ـ كودك در رحم مادر: اگر كودك در رحم مادر باشد و مورث او بميرد، بايستى به مقدار حصه دو پسر از اموال وى براى كودك به كنار نهند تا گاهى كه متولد شود و مشخص شود كه فرزند پسر است يا دختر، يكى است يا دوتا.
اگر در رحم مادر بميرد، اگر سنّ او كمتر از چهار ماه باشد جسد او را در پارچه اى بپيچند و به خاك سپارند و اگر چهار ماه و بيشتر داشته باشد همه احكام ميت مسلمان را دارد جز نماز.
2 ـ ولادت كودك: مستحب است هنگام ولادت كودك، او را تحنيك كنند (به «تحنيك» رجوع شود) و اذان و اقامه در گوش او بخوانند (به «اذان» رجوع شود). او را به نامى نيكو نام گذارى كنند. (به «نامگذارى» رجوع شود). برايش عقيقة نمايند. (به «عقيقة» رجوع شود). واجب است او را ختنه نمايند (به «ختنه» رجوع شود).
3 ـ كودك تا گاهى كه به سنّ بلوغ نرسيده نمى تواند در مال خود تصرف ناقلانه بنمايد، و به طور كلى معاملات او اعم از عقود و ايقاعات، شرعا ممضا و معتبر نمى باشد و اگر هم احيانا معامله اى واقع سازد باطل است; و بايستى ولى او (پدر يا جد پدرى يا قيم منصوب از طرف حاكم شرع) معاملات وى را حسب مصلحت تصدّى نمايد.
4 ـ ارشاد كودك: بر ولى كودك واجب است وى را به اصول عقايد و به تكاليف الزاميه از واجبات و محرمات ارشاد نمايد، و چنان كه مستحب است وى را به مستحبات و مكروهات ارشاد نمايد.
5 ـ تبعيت: كودك در طهارت و نجاست و ديگر احكام كفر و اسلام تابع پدر است، اگر پدر كافر بود وى كافر محسوب مى گردد، و اگر مسلمان بود كودك نيز محكوم به حكم اسلام است.
6 ـ بول كودك: كودك اگر پسر باشد در دوران شيرخوارگى يعنى تا مدت دو سال پس از ولادت، در صورتى كه غذايش منحصر به شير زن باشد، بول وى حكم خاصى دارد، يعنى اگر در جائى بريزد احتياج به تعدد غسل و نيز فشردن (اگر فشردنى باشد) ندارد. ولى اگر دختر باشد اين حكم ويژه را ندارد و مانند بول بزرگسال است.
«بيمارى كودك»
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد: بيمار شدن كودك (بى گناه) را چه مصلحت است؟ فرمود: كفاره (گناه) پدر و مادر است. و در حديث ديگر آمده كه خداوند آنقدر به كودك در ازاى بيماريش پاداش دهد كه راضى شود.
«تربيت كودك»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: دل كودك به زمين خالى (از كشت) مى ماند، هر بذرى كه در آن بيفشانى بپذيرد. و فرمود: آنكه در كودكى خود را به رنج و تعب نيفكند در بزرگ سالى به بزرگى دست نيابد. و فرمود: به كودكانتان علومى بياموزيد كه آنان را بينش دهد پيش از آنكه (گروههائى مانند) مرجئه بر افكار آنها دست يابند. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر شامگاه كودكانتان را از بيرون شدن از خانه باز داريد.
امام عسكرى (ع) فرمود: گستاخى فرزند به پدر و مادر در كودكى موجب سرپيچى و نافرمانى وى شود در بزرگى. نبى اكرم (ص) فرمود: كودكانتان را از هفت سالگى به نماز دستور دهيد و چون ده ساله شدند در بستر خواب از يكديگر جداشان سازيد. در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) خوش نداشت كه در پوشاك كودك آهن به كار رود. از امام صادق (ع) رسيده كه به كودكانتان انار بخورانيد تا به جوانيشان سرعت بخشد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كودكانتان را نماز بياموزيد و چون به هشت سال رسيدند بر اين امر الزامشان كنيد.
عبدالله بن فضاله گويد: از امام باقر يا امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: چون پسر بچه به سه سال رسد هفت بار به وى گفته شود: بگو لا اله الاّ الله، پس او را رها كنند تا سه سال و هفت ماه و بيست روز از عمرش بگذرد آنگاه هفت بار به وى گفته شود: بگو محمد رسول الله; پس رهايش كنند تا چهار سالش تمام شود آنگاه به وى گفته شود: بگو صلى الله على محمد و على آله. آنگاه صبر كنند تا پنج سالش تمام شود و از او بپرسند دست راستت كدام و دستچپت كدام است؟ اگر تشخيص داد رويش را به سوى قبله كنند و به وى گويند: سجده كن. سپس رهايش كنند تا به هفت سالگى برسد آنگاه به وى بگويند: روى و دستهايت را بشوى. چون شست به وى گفته شود نماز بخوان آنگاه آزادش گذارند تا نه سالش تمام شود پس روزه به وى ياد دهند، اگر نگرفت او را كتك بزنند، و به نماز امرش كنند و اگر نخواند كتكش بزنند، وچون وضو و نماز ياد گرفت خداوند پدر و مادر او را بيامرزد. (بحار: 2 و 78 و 104 و 88) به «فرزند» و «تربيت» نيز رجوع شود.
«كودكان به گناه پدران عذاب نشوند»
از حضرت صادق (ع) و نيز از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمودند: خداوند هيچگاه بى گناهى را به جرم گناهكارى كيفر نكند و اطفال را به جرم پدران عذاب ننمايد كه خود در محكم كتابش فرمود: (ولا تزر وازرة وزر اخرى) و فرموده: (و ان ليس للانسان الاّ ما سعى) و خدا را سزد كه به فضل خويش از گناهكارى بگذرد ولى شايسته او نباشد كه به كسى ستم روا دارد. (بحار: 71/239)
خفتن كودك در بستر زنان: به «خوابيدن» رجوع شود. زناى كودك: به «زنا» رجوع شود. گريه كودك: به «گريه» رجوع شود. كودكى كه در خردسالى بميرد: به «غلمان» رجوع شود.
كُودكى :
بچگى، صِبا، صباوت، صِغَر. اميرالمؤمنين (ع): فراگيرى دانش در كودكى به نقشى مى ماند كه در سنگ ترسيم شده باشد. (بحار: 1/224)
امام موسى بن جعفر (ع): ستوده است شوخى و موذى بودن كودك در دوران كودكيش، تا به روزگار بزرگيش حليم و خردمند گردد. (كافى: 6/51)
كَودَن :
اسب هجين غير اصيل. ج: كَوادِن. گول. كند فهم. بليد.
كَور :
افزون شدن. ارزانى و بسيارى از هر چيز. در حديث رسول (ص) آمده: «اعوذ بالله من الحور بعد الكَور»: خدايا به تو پناه مى برم از نقصان بعد از زيادت و از قلت بعد از كثرت. (نهاية)
كُور :
كندوى عسل و لانه زنبور. ج: اكوار. در حديث على (ع) آمده: «ليس فيما تخرج اكوار النحل صدقة»: در عسل زكاة نيست. (نهاية)
كُوَر :
جِ كورة. شهرها و روستاها. عن ابى عبدالله (ع): «اذا استولى السفيانى على الكور الخمس فعدّوا له تسعة اشهر». و زعم هشام انّ الكور الخمس دمشق و فلسطين و الاردن و حمص و حلب. (بحار: 52/252)
كُور :
نابينا. به عربى اعمى و ضرير. مقابل بينا و بصير. مجازا به ناآگاه و آن كس كه از بينش خرد خويش بهره بردارى نكند و در گمراهى و تيرگى جهل روزگار سپرى كند، اطلاق مى گردد. (ليس على الاعمى...): بر كور و لنگ و بيمار تكليف به جهاد نباشد... (نور: 61). (عبس و تولى ان جاءه الاعمى...): روى در هم كشيد و پشت كرد، هنگامى كه آن كور بر او وارد شد. (عبس: 1 ـ 2)
مفسران در شأن نزول اين دو آيه و آياتى پس از آن، اختلاف نموده: برخى گفته اند: شخصى كه قرآن در باره اش مى گويد: چهره در هم كشيد و روى ترش كرد هنگام ورود آن مرد كور، خود پيغمبر (ص) مى باشد، چه آن حضرت به هنگامى كه با جمعى از سران قريش، مانند عتبة بن ربيعة و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب مشغول گفتگو بود و آنان را به دين اسلام ارشاد مى نمود ناگهان عبدالله بن ام مكتوم نابينا وارد شد، وى متوجه نبود كه پيغمبر (ص) سرگرم راز و گفتگو با كسانى مى باشد، به حضرت عرض كرد: قرآن برايم بخوان و به احكامى كه بر تو نازل گرديده آگاهم ساز. حضرت خواسته اش را اجابت نمود و سپس به سخنان خود با آن اشخاص ادامه داد، عبدالله باز هم خواست خويش را تكرار نمود، حضرت كه سخت علاقه مند بود آنها ايمان بياورند از پافشارى عبدالله در چنين موقعيت حساس، رنجيده خاطر گشت و روى از او برگردانيد. شايان ذكر است كه عبدالله نابينا از ترشروئى پيغمبر و از روى برگردانيدن آن حضرت خبردار نمى شد تا موجب رنجش وى گردد و پيغمبر در اين باره مقصر باشد، به علاوه اين ترشروئى پيغمبر به خيرخواهى اسلام و در راستاى هدف مقدس و رسالتش بود نه به منظور غرض شخصى خودش. اما در عين حال خداوند، رسول خود را بدين امر تذكر داد كه تو تنها مأمور ابلاغ رسالت مى باشى، اما چه كسى هدايت مى شود و چه كسى نمى شود به تو ارتباط ندارد.
برخى گفته اند: مراد از آن شخص، مردى از بنى اميه بوده كه چون ابن امّ مكتوم نابينا به كنارش نشست روى از او برگردانيد و از فرط تكبر روى بر او ترش نمود كه مورد توبيخ قرار گرفت. (مجمع البيان)
(ومن كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضلّ سبيلا): آن كه در اين جهان كور بود، وى در آخرت كورتر و گمراه تر خواهد بود. (اسراء: 72)
در معنى اين آيه اقوالى است:
1 ـ هر كه از پندگيرى از آيات خداوند و از نعمتهاى خداوند كه به وى ارزانى داشته كور بود، از امر آخرت كه از چشم ظاهرش پنهانست كورتر خواهد بود.
2 ـ هر كه در اين جهان با وجود دلائل روشن بر وجود خدا و حقيقت حق، نابينا بود، در آخرت به راه بهشت نابيناتر و از راه بهشت گمراه تر خواهد بود.
3 ـ هر كه در اين جهان از ديده خرد بهره نبرد و از اين نظر نابينا زندگى كند، در آخر از ديده سر، كورتر محشور گردد، يعنى در آخرت فاقد بصر باشد. (مجمع البيان)
«رواياتى در باره كور»
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: دو چشم بنده اى كور نشود كه وى بر آن شكيبا باشد و آن را به حساب خدا نهد مگر اينكه به بهشت رود. و فرمود: بدترين كورى كورى دل است. (بحار: 81/174 و 70/51)
جابر روايت كند كه روزى در حضور پيغمبر (ص) نشسته بوديم ناگهان به ما فرمود: برخيزيد به محله بنى واقف رويم كه در آنجا نابينائى است از او عيادت كنيم كه شنيده ام وى بيمار است. (كنزالعمال حديث 25688)
از آن حضرت روايت شده كه هر آن كس كارى را از كارهاى نابينائى دنبال كند تا اينكه آن كار را به انجام رساند خداوند به چنين كسى رهائى از نفاق و رهائى از آتش (دوزخ) عطا كند و هفتاد حاجت از حوائج دنيوى او را برآورد و همواره مشمول رحمت خدا باشد تا از كار او فراغت يابد.
نيز از آن حضرت نقل شده كه هر آنكس كورى را در زمين هموار چهل گام راهنمائى و عصاكشى كند اگر همه مرتفعات زمين طلا گردد به اندازه سر سوزنى از آن چهل گام ارزش نداشته باشد; و اگر از جاى خطرناكى (يا ناهموارى) عبورش دهد آن مسافت زمين را روز قيامت در ترازوى اعمال خود صد هزار بار وسيع تر بيابد و از همه گناهانش راجح آيد و گناهانش را نابود سازد و خداوند او را در بالاترين غرفه هاى بهشت جاى دهد. (بحار: 74 و 75)
كورُش كبير :
يا كورش بزرگ، سردودمان و مؤسّس سلسله هخامنشى (559 ـ 529 ق.م) پسر كبوجيه اول يا كبوجيه دوم. در بعضى از مآخذ او را كورش دوم و در برخى ديگر كورش سوم ناميده اند. وى بر آخرين پادشاه ماد موسوم به ايشتوويگو يا آستياژ خروج كرد و پادشاهى را از قوم ماد به قوم پارسى منتقل ساخت و ارمنستان را مطيع كرد و با بابليان جنگيد و بابل و لوديه (ليدى) را مسخر ساخت و كرزوس پادشاه لوديه را پس از اسارت مورد عفو قرار داد و فريگيا را ضميمه ايران كرد. كورش يهوديانى را كه در بابل اسير بودند آزاد كرد و اجازه بازگشت به بيت المقدس داد.
از طرف شمال شرقى تا رود سيحون (سير دريا) پيش رفت و در كنار آن رود، شهرى به اسم خود بنا كرد. و از سوى مشرق و جنوب تا رود سند پيش تاخت. وى در جنگ با يكى از قبايل سكايى در شمال ايران زخم برداشت و كشته شد، و به قولى ديگر در پارس به مرگ طبيعى درگذشت. آرامگاه وى در مشهد مرغاب (فارس) است.
كورش در ميان مردان تاريخى عهد قديم، يكى از رجال كم نظيرى است كه نامشان در اذهان ملل عهدهاى مختلف باقى مانده است. حتى مى توان گفت كه از اين حيث او يكى از سه شخصيتى است كه به ترتيب تاريخ اسمشان ذكر مى شود: كورش، اسكندر و قيصر (ژول سزار). اشتهار او در ميان ملل جهان چند جهت دارد:
نخست آنكه پيامبران بنى اسرائيل او را بسيار ستوده اند و پيروان مذاهبى كه تورات را مقدس مى دانند، از كودكى و از راه كتابهاى مذهبى خود با نام كورش مأنوس مى شوند و او را محترم مى شمارند، ديگر آنكه كورش را مورخان عهد قديم و جديد به اتفاق بانى دولتى مى دانند كه از حيث وسعت بى سابقه بود و از سيحون تا درياى مغرب و بحر احمر امتداد داشت. اما اگر به ديده انصاف بنگريم بايد بگوييم كه شهرت و عظمت كورش از فتوحات او نيست، زيرا قبل از او بابل و آشور پادشاهان عظيم الشأن و جهانگيران نامى داشتند. اهميت و شهرت جهانگير كورش از طرز سلوك و رفتارى است كه وى با ملل مغلوب داشت و چنين رفتار دادگرانه اى در مشرق زمين بى سابقه بوده است. وى سياست ظالمانه پادشاهان سابق و به خصوص سلاطين آشور را به سياست رأفت و مدارا تبديل كرد. ديگر آنكه در فتوحات كورش نه تنها پادشاهان و شاهزادگان مغلوب كشته نمى شوند بلكه از خواص و ملتزمان او مى گردند (مانند كرزوس و تيگران). همچنين در شهرهاى تسخير شده كشتار نمى شود و مقدسات ملل محفوظ و محترم مى ماند. كورش در بيانيه ها و فرمانهاى خود از مقدسات ملل به احترام و تكريم نام مى برد. آنچه را از ملل مغلوب ربوده اند، پس مى دهد و از جمله بر طبق مندرجات تورات پنج هزار و چهارصد ظرف طلا و نقره به بنى اسرائيل رد مى كند، معابد ملل مغلوب را تعمير و تزيين مى نمايد (مانند معبد اساهيل و ازيدا در بابل، و امر به بناى معبد بزرگى در بيت المقدس). پس از كشته شدن بلتشصر ـ پسر پادشاه بابل ـ به حكم كورش، دربار پارس و همه سپاهيان ايران عزادار مى شوند. در لوديا (ليدى) كورش از ميان مردم آنجا يك تن را والى مى كند. شهر صيدا كه به دست «بخت نصر» پست و ذليل شده بود، به دست كورش آباد و ارجمند مى گردد.
از داوريهاى مورخان و مدلول اسناد و مدارك تاريخى چنين برمى آيد كه كورش سردارى دلير و كاردان و سياستمدارى بزرگ و مهربان بود. اراده قوى و عزمى راسخ داشت. جزمش كمتر از عزمش نبود زيرا كه بيشتر به عقل متوسل مى شد تا به شمشير. سلوك كورش با مردم مغلوب، دوره جديد در تاريخ مشرق زمين قديم گشود كه تا حمله اسكندر به ايران ادامه يافت و آن را از دوره هاى پيش متمايز ساخت. (از حاشيه برهان مصحح دكتر معين ذيل كوروش)
كُوره (فارسى) : آتشگاه آهنگرى و مسگرى و جز آن.
كُورة
(عربى) : شهرستان. شهر. ناحيه. ج: كُوَر. معرّب خره.
كُورى :
نابينائى. عمى. قرآن كريم: و اما قوم ثمود، ما آنان را هدايت نموديم ولى آنها خود كورى را بر راهيابى برگزيدند. (فصلت: 17)
رسول خدا (ص): بدترين كورى، كورى دل است. (بحار: 70/51)
كُوز :
آبجامه اى است معروف. ج: كيزان و اكواز و كِوَزَة. علىّ بن جعفر، قال: سألته (يعنى اخاه موسى بن جعفر ـ ع ـ) عن الكوز و الدورق و القدح و الزجاج و العيدان، ايشرب منه قِبَلَ عروته؟ قال: «لا يشرب من قبل عروة كوز و لا ابريق و لا قدح و لا يتوضّأ من قبل عروته». (بحار: 10/276)
كُوزة :
يك كوز. ظرف سفالين معروف.
كُوس :
طبل بزرگ. فرو كوفتن.
كُوسه :
كسى كه او را در چانه موى نباشد. معرّب آن كوسج است.
كُوشا :
جدّ و جهد كننده و كوشش نماينده. كوشنده، مقابل كاهل و تنبل. ساعى. جاهد. جادّ. كادّ.
كُوشان :
كوشش نماينده و جدّ و جهد كننده. سعى كنان.
كُوشانيان :
سلسله اى از شاهان كه از نژاد يوه چى يا از اصل «سكه ها» بودند، و اندكى پس از مرگ گوند فارس بر قندهار و پنجاب مستولى شدند، دوران اين سلطنت به سال 125 ميلادى پايان پذيرفت.