back page fehrest page next page

باز خود را مى يابم كه توان جلب منفعتى يا دفع ضررى از خود ندارد.

عقل محال ميداند كه اين تركيب دقيق و اين شكل و صورت ثابت به خودى خود بدون تركيب كننده و نقاشى بوجود آيد، پس دانستم كه آنرا آفريدگارى و صورتگرى هست كه با خودم در جميع جهات متفاوت است (چه اگر مانند من بودى خود به آفريننده اى نياز داشتى) خداوند فرمود: (و فى انفسكم افلا تبصرون) . (بحار:3/49)

امام موسى بن جعفر (ع) در وصيّت خود به هشام بن حكم درباره صفت عقل مى فرمايد: «اى هشام! خداوند تبارك و تعالى به اهل فهم و خرد مژده داده و فرموده: (بشّر عبادى الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه) ; آن بندگانم را مژده ده كه بهترين گفتار در مقام شنيدن انتخاب مى كنند .

اى هشام! خداوند عز و جلّ به وسيله عقلها حجّتهاى خويشرا بر مردم تمام كرده و به دليل هاى كافى و وافى حقيقت خداوندى خويش را به آنها رسانيده است. آنجا كه فرموده: (ان فى خلق السماوات...); در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد و كم و زياد شدن شب و روز و كشتيها كه بسود مردمان در دريا روان مى باشند و در باريدن باران كه زمين مرده را زنده مى سازد و انواع جانوران كه در روى زمين پراكنده اند و وزش بادها و پيدايش ابرها كه در هوا معلّقند براى اهل خرد (بر وجود خداوندى حكيم)نشانه هائى است...» . (بحار:1/132)

از امام صادق (ع) سؤال شد : «چه دليلى هست بر وجود خدا»؟ فرمود: «وجود كارهائى (پديده هائى) كه خود دلالت دارند بر اينكه سازنده اى آنها را ساخته، شما چون به ساختمان برافراشته اى مينگرى ميدانى كه بنّائى آنرا بنا كرده گرچه آن بنّا را نديده باشى». (بحار:10/194)

اميرالمؤمنين (ع) در خطبه اى كه در وصف آفرينش حيوانات ايراد فرموده در فصلى از آن چنين مى فرمايد: بنگريد به مورچه با كوچكى بدن و نازكى اندامش كه ظاهرش از ريزى نزديكست كه بچشم نيايد و باطنش به انديشه درك نشود چگونه مسير خود را مى پيمايد و براى بدست آوردن روزيش مى شتابد، دانه را به لانه اش انتقال ميدهد و آنرا در انبارش (براى روز سختى) آماده مى كند، در تابستان براى زمستانش توشه فراهم مى سازد، كه گوئى ضامنى مهربان روزيش را ضمانت كرده و عهده دارى پايدار هزينه اش را بعهده گرفته است كه هيچگاه حتى در دل سنگهائى كه گياهى بر آنها نميرويد و بر سنگهاى سخت او را فراموش ننموده و محرومش نميكند. و اگر در دستگاه گوارش آن و در بم و زير اندام آن و در اعضاء و اجزاى درونيش بينديشى و بچشم و گوش آن بنگرى چه عجايب و شگفتيها كه در آن مشاهده كنى! آنچنانكه در وصفش بستوه آئى. پس بزرگ خداوندى كه آنرا بر دست و پايش استوار داشت و بر ستونها و اعضايش بنا نهاد، در حاليكه در آفرينش آن آفريننده اى شركت نداشته و توانائى او را يارى نكرده است.

و اگر راههاى انديشه خويش را بپيمائى تا به انتهاى آن رسى (هرگونه فكر و انديشه را بكار بندى) دليل و برهان ترا راه ننمايد جز به اينكه آفريننده نمله (مورچه) همان آفريننده نخله (درخت خرما) است... (نهج البلاغه)

حسين بن خالد از حضرت رضا (ع) روايت كند كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى هميشه دانا و توانا و زنده و قديم (ديرينه) و شنوا و بينا بوده». عرض كردم: عده اى مى گويند: خداوند به علم، دانا و بقدرت، توانا و به حيات، زنده و به قدمت، قديم و به نيروى شنوائى، شنوا و به حس بينائى بينا است (و صفات خدا را از ذات او جدا ميدانند). فرمود: كسى كه چنين گويد و بدان معتقد باشد خداى ديگرى را به خدائى گرفته و چنين كسى از ما (مسلمانها) جدا است. سپس فرمود: «خداوند به ذات خود داناوتواناوزندهوقديموشنوا وبينا مى باشد».

از امام صادق (ع) حقيقت توحيد سؤال شد فرمود: «او عزوجل ثابت و موجود است و نيستى و شمارش در او راه ندارد، صفتى از صفات مخلوقين بر او صدق نكند، اوصاف و مدايحى دارد كه آن اوصاف از آن اوست ولى نام آنها بر آفريده هايش جارى است. مانند شنوا و بينا و مهربان و رحيم و امثال آن، كه اين صفات صفات ذات او مى باشند و در وجود كسى جز او شايسته نباشد، و خداوند نور است كه تاريكى در آن راه ندارد و زنده است كه مرگ و نيستى ندارد و دانا است كه جهل در آن تصور نشود و صمد است كه چيزى در آن راه نيابد، پروردگار نورى الذات، حى الذات، عالم الذات و صمدى الذات است».

ابو بصير گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: «خداوند هميشه ذاتاً عالم بوده گاهى كه معلومى وجود نداشته و هميشه قادر بوده زمانى كه مقدورى نبوده». عرض كردم: هميشه متكلم نيز بوده؟ فرمود: «كلام حادث (نوپديد) است. خدا بوده و متكلم نبوده و سپس كلام را بوجود آورده».

حماد بن عيسى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا خداوند از ازل دانا بوده؟ فرمود: «چگونه چنين ميشود با اينكه معلومى وجود نداشته»؟! گفتم: هميشه مى شنيده؟ فرمود: «چگونه ممكن است بشنود در زمانى كه هنوز شنيدنى اى آفريده نشده بوده»!

گفتم: هميشه مى ديده؟ فرمود: «چگونه ديدن ممكن بود با وجود اينكه هنوز ديدنيى در كار نبوده»! سپس فرمود: «خداوند ذاتاً دانا، شنوا، بينا بوده (اين صفات ذاتى او است ولى بروز و ظهور آنها صفات فعل و حادث ميباشند)». (بحار:4/62)

ابن عباس گويد: مردى يهودى بنام نعثل بنزد پيغمبر (ص) آمد و گفت: اى محمد! اندى است كه مسائلى به ذهنم خلجان كرده و كسى را نديده ام مسائلم را حل كند، اگر آنها را پاسخ گوئى به دينت درآيم. فرمود: «اى ابو عماره بپرس». گفت: «خدايت را به من معرفى كن». فرمود: «حضرت آفريدگار را نتوان وصف نمود مگر آنچنانكه خود خويشتن را وصف كرده است، و چگونه آفريدگارى را توان به وصف آورد كه حواس از درك آن و انديشه ها از رسيدن به آن و عقول از اندازه گيرى آن و افكار از احاطه به آن ناتوانند؟! او والاتر و برتر از آنست كه وصف كنندگان آنرا وصف توانند. در عين نزديكى (كه از رگ گردن به هر كس نزديكتر است اما از درك آفريدگان) دور است، و در عين دورى نزديك، چگونگى را او خود آفريده پس نشود گفت كه او چگونه است، كجا را او خود آفريده پس نتوان گفت كه او كجا است. چگونه و كجا از او بريده است، پس او يكتا و مجرد است چنانكه خودش خود را معرفى نموده، معرفها به نعت و صفاتش نرسند، او (از كسى يا چيزى) نزاده و (كسى يا چيزى) از او نزايد و او را كفو و انبازى نيست».

نعثل گفت: «راست گفتى اى محمد! اما تو گفتى: او واحد (يكتا) است و مشابه ندارد; آيا «واحد» (يكى) بودن او با يكى بودن يك انسان چه تفاوتى دارد (بنابر اين پس او شبيه دارد)»؟ فرمود: «خدا يكى است و يك معنى دارد اما انسان يكى است كه داراى معانى متعدد است: جسم است، عرض است، بدن است، روح است و...» . (بحار:3/303)

از امام باقر (ع) سؤال شد آيا صحيح است گفته شود خدا موجود است؟ فرمود: «آرى آنچنانكه او را از حد نيستى و حد موجودى چون دگر موجودات بيرون برى (هستى او با هستى دگر هستها متفاوت است كه او بخود هست و دگر اشياء به هستى او هستند)». (بحار: 3 / 265)

اميرالمؤمنين على (ع): «آنچه در وهمها تصور شود خدا جز آن است». لا يقال له: متى، و لا يضرب له امد بِحَتّى، و لا يبصر بعين، و لا يُحَدّ بأين. (ربيع الابرار: 57 ـ 60)

«اراده و خواست خداوند»

صفوان بن يحيى گويد: به امام موسى بن جعفر (ع) گفتم: «توضيح دهيد كه خواست خدا با خواست مخلوقين چه تفاوت دارد»؟ فرمود: «خواستن در مخلوق بدين گونه است كه در آغاز به باطن خويش مى گذراند و سپس به مرحله عمل ميآورد ولى در مورد خدا اراده و خواست عبارتست از اِحداث و بس، چه خداوند در مورد خواسته هايش انديشه و درنگى ندارد، تصميم گيرى (پيش از عمل) ندارد، چنين صفاتى در وجود خدا نباشد...اراده او همان شدن است و بس، مى گويد بشو مى شود بى آنكه لفظى بكار برد (حتى بشو نيز بمنظور تفهيم بشر مى باشد) و بى آنكه تصميم بگيرد يا انديشه اى بكار برد، و در اراده اش چگونگى وجود ندارد كه خداوند از چگونگى بدور است».

امام كاظم (ع) فرمود: «خداوند را دو

اراده و خواست مى باشد: اراده و خواست حتمى (تكوينى) و اراده و خواست عزمى (تشريعى) بسا مى بينى يكى را از كارى

منع مى كند و در عين حال خواست او شدن آن كار است و يا كسى را به كارى امر

مى كند و خواست حتميش آن است كه آن كار نشود چنانكه در مورد آدم و حوا چنين بود، خداوند آنها را از آن شجره منع نمود ولى خواست حتمى او آن بود كه آن را بخورند (چه آدم براى زمين و توليد نسل بشر آفريده شده بود) كه اگر نمى خواست نمى خوردند و اگر با نخواستن خدا مى خوردند خواست آنها برخواست خدا غالب مى بود.

و ابراهيم را به ذبح فرزندش امر كرد ولى خواست حتمى او ذبح نكردن بود و اگر نه چنين بود خواست ابراهيم بر خواست خدا غالب مى بود. (بحار:4/137)

«انديشه در ذات خدا»

مردى به اميرالمؤمنين (ع) گفت: ميشود خدا را به ما معرفى كنى كه او را بيشتر بشناسيم و او را بهتر دوست بداريم؟ حضرت به خشم آمد و بيانى مفصل در اين باره ايراد نمود از جمله فرمود: اى بنده خدا بر تو باد به آنچه كه قرآن در صفات خدا ترا رهنمون شده و پيغمبر (ص) بيان نموده، به او اقتدا كن و از نور هدايتش بهرهور شو كه همين (رهبرى قرآن و پيغمبر «ص») نعمت و حكمتى است كه نصيب تو گرديده و از آن سپاسگزار باش و آنچه كه شيطان به دلت مياندازد و در قرآن و سنت پيغمبر (ص) و رهنمودهاى پيشوايان حق از آن اثرى نميباشد علمش را بخدا واگذار و عظمت خدا را به معيار عقل خود مسنج و بدانكه «راسخون فى العلم» (استواران در دانش) همان كسانيند كه خداوند آنها را از فرو رفتن در مطالبى كه خود پرده بر آنها افكنده بى نياز نموده و در آن امور به جهل خود معترفند و ميگويند: «آمنّا به...» (به آنچه كه هست و هر چه هست ايمان داريم) و خداوند اعتراف آنها را به جهل بذات خود ستوده و آنرا استوارى در علم دانسته.

امام باقر (ع) به ابو عبيده حذاء فرمود: «اى زياد! از بحث (در حقيقت ذات خدا) بپرهيز چه بحث و جدل موجب شك در عقيده شده و عملت را به هدر ميدهد و بحث كننده را به تباهى ميكشد و بسا شود كه به يك كلمه از آمرزش خدا محروم گردد، اى زياد در گذشته كسانى بودند كه دانشى را كه بفرا گرفتن آن موظف بودند رها ساخته به جستجوى علومى پرداختند كه از فراگيرى آنها ممنوع بودند تا جائى كه به بحث در ذات خدا پرداختند و در نتيجه حالت سرگردانى به آنها دست داد». (بحار:3/257)

«خالقيت خدا»

خالقيت چنانكه ذيل اين واژه گذشت به معنى اندازه گيرى است، و چون اندازه گيرى خدا توأم با آفرينش ميباشد بدين مناسبت آفرينش از آن اراده ميشود. و آفرينش بمعنى از عدم بوجود آوردن، خاص خداوند است.

گاه بكار مخلوقين نيز خلق اطلاق كنند ولى آن خلق در حقيقت پيوند دادن اجزائى است كه آفريده هاى خدايند.

فتح بن يزيد جرجانى گويد: به امام كاظم (ع) گفتم: «آيا جز آفريدگار بزرگ آفريدگارى هست»؟ فرمود: «خداوند خود فرموده: (تبارك الله احسن الخالقين)(آفرين بر خداوندى كه بهترين آفريدگاران است) پس حضرتش خبر داده كه در ميان بندگانش آفريدگارانى كه در عين حال (بحقيقت) آفريدگار نيستند وجود دارند; از جمله حضرت عيسى است كه به اذن خدا از گل به شكل پرنده ساخت و نيز سامرى كه گوساله بيافريد و آوائى داشت».

امام صادق (ع) فرمود: «در عالم ربوبيت بزرگ و الوهيت عظمى امكان ندارد كه كسى چيزى بيافريند بى آنكه آنرا از چيز ديگر گرفته باشد جز خدا; و نه چيزى را از گوهر اصليش به ديگر گوهر منتقل سازد جز خدا، و نه چيزى را از نيستى به هستى آرد جز خدا». (بحار:3/147)

«خدا ازلى و ابدى است»

ازلى و قديم يعنى چيزى كه سابقه نيستى نداشته باشد و خداوند از دو جهت ازلى و قديم است: قديم زمانى از آن جهت كه زمان بر او عارض نشود زيرا زمان به معنى حركت جسم است و خداوند جسم نيست. و قديم ذاتى بدين معنى كه وجود عين ذات او است نه عارض بر او چون ديگر موجودات و از اين لحاظ كه وجود عين ذات او است امكان جدائى وجود از او ممكن نباشد تا گفته شود: كى خدا بوجود آمد؟ چه خدا همان وجود است.

ساير موجودات آن بخششان كه جسمند قديم زمانى نتوانند بود زيرا جسم خالى از حركت جوهرى نباشد و لازمه حركت آغاز و حدوث است.

و آن بخشى كه جسم نيستند از قبيل مجردات امكان قديم بودن زمانى دارند ولى قديم ذاتى نتوانند باشند چه وجود عين ذاتشان نيست بلكه عارض بر آنها است و عروض را خواه ناخواه آغازى باشد.

نتيجتاً خداوند در قديم بودن ذاتى شريك ندارد. (نگارنده)

روزى مردى از يهود بنزد اميرالمؤمنين(ع) آمد و گفت: «پروردگار ما كى بوده»؟ حضرت فرمود: «كى بوده درباره چيزى گفته ميشود كه نبوده و سپس بوجود آمده و پروردگار ما هست بدون هست شدن، او هميشه بوده بدون هميشگى (چه هميشه يعنى هر زمان، و زمان خود آفريده خداست و آفريده بر آفريدگار احاطه نكند) و بدون اينكه چگونه بوده است (زيرا چگونگى از صفات جسم است و خدا جسم نيست) خداى ما بزرگ والا است، قبلى براى او تصوّر نشود كه او قبل از قبل است بدون قبليت (چه معنى قبل زمان پيش است و زمان بر خدا حلول نكند) و حدّ و نهايتى در ازل كه از آن حدّ شروع شود و حدّ و نهايتى كه به آن پايان يابد ندارد، حدّ و مرز از او بريده و او خود مُنتهاى هر حدّيست».

ابوبصير گويد: «روزى امام صادق (ع) جعبه اى بيرون آورد كه در آن ورقى بود و در آن ورقه نوشته بود پاك و منزّه يكتائى كه جز او خدائى نيست، قديمى (ديرينه اى) كه آغازگر هر چيز است و خود آغازى ندارد، دائمى كه نيستى و فنا در او راه ندارد، زنده اى كه نميرد، آفريدگار هر ديدنى و هر ناديدنى». (بحار:3/285)

«خدا نه جسم است و نه ديده مى شود»

اكثر اهل سنت قائلند كه خداوند در روز قيامت بچشم ظاهر ديده شود و به ظاهر آيه (الى ربهم ناظرة) استدلال كنند، و محققين سنت و عموم شيعه اين امر را درباره ذات بارى تعالى محال دانند به صريح آيات قرآن و به ادله عقليه از قبيل اينكه لازمه ديده شدن آنست كه مرئى در جهتى قرار گيرد و اين از لوازم جسم است و خدا جسم نباشد. و ادله ديگر كه در كتب كلاميه مفصل از آن بحث شده; و اينك رواياتى در اين باره:

يونس بن ظبيان گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: يابن رسول الله من بر مالك بن انس (يكى از چهار امام اهل سنّت) و يارانش وارد شدم بعضيشان ميگفتند: خدا چهره اى چون چهره آدميان دارد و بعضيشان ميگفتند: خدا دست دارد و دليلشان آيه (بيدىّ استكبرت) بود و بعضيشان ميگفتند: خدا جوانى است در سنّ سى سالگى، نظر شما در اين باره چيست؟

حضرت تكيه داده بود راست بنشست و گفت: خداوندا ببخشاى ببخشاى. سپس فرمود: اى يونس! هر كس گمان برد كه خدا چهره اى چون چهره آدميان دارد او مشرك است و هر كس معتقد باشد كه خداوند اعضائى چون اعضاى آدميان دارد او كافر است، شهادتش را مپذيريد و گوشتى را كه بدست او كشته شود مخوريد، خدا برتر از آنست كه به صفات آفريدگانش تشبيه شود، چهره خدا پيامبران و اولياى او است، و اينكه فرموده: «بيدىّ» مراد از يد قدرت او است چنانكه (و ايّده بنصره) از همين ماده يد است.

هر كس گمان برد كه خداوند در چيزى يا بر چيزى قرار دارد يا از حالى بحالى منتقل ميشود يا چيزى ميتواند از خدا جدا باشد يا چيزى او را به خود مشغول ميدارد خدا را به اوصاف آفريده هايش متصف نموده، خدا آفريدگار هر چيز به معيارهاى فكرى بشر مشخص نشود و به بشرى مانند نباشد، جائى از او خالى نيست و در جائى قرار ندارد، در حالى كه از درك افكار دور است به هر چيزى نزديك است، اينست پروردگار ما كه جز او خدائى نيست، هر كس چنين خدائى را بجويد و او را دوست دارد او يكتا پرست ميباشد و هر كس خدا را بجز اين صفات بجويد خدا از او بيزار است و ما نيز از او بيزاريم. (بحار: 3 / 287).

ابو قره محدث بحضرت رضا (ع) گفت: بما رسيده كه خداوند ديدن (خودش) و سخن گفتن (با خودش) را بين دو تن از پيامبرانش تقسيم نمود كه سهم موسى (ع) را سخن گفتن و سهم محمد (ص) را ديدن قرار داده؟ حضرت فرمود: پس چه كسى (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار) را بجن و انس رسانده (جز محمد) و چه كسى (و لا يحيطون به علما) و (ليس كمثله شىء) را به مردم ابلاغ نموده جز محمد؟ مگر اين محمد (ص) نبوده كه خود آورنده اين بيانات و آيات بوده؟ گفت: بلى. فرمود: چگونه ميشود كسى كه فرستاده خدا بر جميع مخلوقين باشد و به مردم بگويد: من از جانب خدا آمده ام خدائى كه چشمها دركش نكنند و علم كسى او را فرا نگيرد و مثل و مانندى ندارد سپس بگويد: من آن خدا را به چشم ديده ام و علمم به او احاطه كرده است و او بصورت بشر ميباشد، آيا اينها شرم و حيا ندارند؟! اين زنديقان چاره اى (براى مبارزه با پيغمبر) نداشتند جز اينكه تناقضى به وى نسبت دهند! ابو قره گفت: خداوند خود فرموده: (و لقد رآه نزلة أخرى) (بار ديگر نيز او را ديد) حضرت فرمود: بعد از اين آيه آيه ديگرى هست كه ميفهماند پيغمبر (در شب معراج) چه چيزى را ديده است (لقد رأى من آيات ربه الكبرى)(بخشى از آيات بزرگ خدا را ديد) و چنانكه دانيم آيات خدا غير از خدا است...ابو قره گفت: پس روايات رؤيت دروغ است؟ فرمود: اگر روايات مخالف با آيات قرآن باشد دروغ ميباشد كه خداوند علمى بوجودش احاطه نكند و چشمى او را درك نكند و مانندى ندارد...

على بن محمد بن جهم گويد: در مجلس مأمون بودم و حضرت رضا (ع) در مجلس حضور داشت مأمون گفت: يا ابن رسول الله مگر نه شما ميگوئيد پيغمبران معصوم بوده اند؟ فرمود: آرى چنين است. مأمون آياتى از قرآن (كه موهم عدم عصمت انبيا بود) از حضرت پرسيد كه از جمله آيه (و لما جاء موسى لميقاتنا و كّلمه ربه قال ربّ ارنى انظر اليك قال لن ترانى) بود و گفت: چگونه ميشود پيغمبرى مانند موسى كليم الله نداند كه خدا را نتوان ديد تا بخود اجازه دهد درخواست ديدن كند؟! حضرت فرمود: موسى ميدانست كه خدا والاتر از آنست كه به چشم ديده شود ولى چون وى (در كوه طور) با خدا سخن گفت و خداوند او را در جريان رازهاى نهانى قرار داد و به قوم خويش بازگشت قومش گفتند: تا ما سخن خدا نشنويم چنانكه تو شنيده اى ايمان نياوريم. جمعيت آنها هفتصد هزار بود كه موسى از آنها هفتاد هزار و از آنها هفت هزار و از هفت هزار هفتصد و از هفتصد هفتاد تن برگزيد و آنها را به كوه طور برد، آنها را به دامنه كوه بداشت و خود بر فراز كوه برفت و از خدا خواست با وى سخن گو يد. خداوند با او سخن گفت چنانكه همه سخن خدا را از هر سوى شنيدند، كه خداوند سخن را در درخت ايجاد كرده بود و از آن به هر سوى پخش شد. آنان گفتند: ما از كجا بدانيم كه اين سخن خدا ميباشد جز اينكه خدا را به چشم ببينيم؟! چون خداوند اين سخن طغيان مآبانه از آنها شنيد صاعقه اى فرستاد كه در حال همه هلاك شدند. موسى گفت: پروردگارا! مردم را چه پاسخ دهم چون بگويند: تو آنها را محض اينكه دروغت ثابت نشود كشتى؟ خداوند آنها را دوباره زنده كرد و چون زنده شدند گفتند: لا اقل تقاضا مينمودى تو خود خدا را ببينى و نشانه هايش را بما بگوئى كه او را بهتر بشناسيم. موسى گفت: خدا به چشم نيايد و او داراى كيفيت و شكلى نباشد (كه در جهت خاصى قرار گيرد) خدا به آيات و نشانه هاى خلقش شناخته شود. آنها گفتند: تا تو چنين درخواستى نكنى ما ايمان نياريم. موسى گفت: خداوندا! سخن اينها را شنيدى و خود به حال آنان آگاه ترى. خداوند فرمود: درخواست آنها را بخواه كه ترا بنادانى آنها مؤاخذه نكنيم. آنگاه موسى گفت: (رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى)يعنى خداوندا خود را بمن بنما. فرمود: مرا نخواهى ديد ولى به كوه بنگر اگر كوه

بجاى خود ماند مرا خواهى ديد (تعليق

بر محال) و چون خداوند به آيات خود

در كوه تجلى نمود كوه از جا كنده

و منهدم گشت و موسى از اين منظره از هوش برفت، چون بهوش آمد گفت: خداوندا تو پاك و منزهى من توبه

كردم و من نخستين كس از قوم خود

باشم كه بناديدنى بودن تو ايمان

دارم. (بحار:4/36 ـ 47)

«خدا يك معنى است نه معانى»

ابو هاشم جعفرى گويد: در خدمت امام جواد (ع) بودم كه مردى به حضرت عرض كرد: آيا خداوند در قرآن نامها و صفاتى دارد و آيا آن اسماء و صفات همان خدا است؟

حضرت فرمود: اين سخن تو كه ميگوئى: اسماء و صفات همان خدا است دو معنى ميتواند داشته باشد: يكى اينكه چون اسماء و صفات متعددند اگر با خدا يكى باشند خدا نيز متعدّد شود (چنانكه اگر كسى هم عالم بود و هم كاتب كما اينكه صفات او متعدّد خودش نيز داراى دو بعد متفاوت ميگردد كه زيد عالم غير از زيد كاتب است گرچه ذات آندو يكى باشد) خدا از تعدّد بدور است.

و اگر بگوئى: اين اسماء و صفات قديمند و سابقه نيستى ندارند چنانكه خداوند خود چنين است اين نيز دو معنى دارد: اگر مرادت از قديم و ازلى بودن آنها اين باشد كه اين اسماء و صفات در علم او از ازل بوده و از قديم شايسته اين صفات بوده آرى چنين است و حقاست، و اگر گوئى كه: خود اين اسماء و صفات با اين حروف و تركيب و صورت خاصّى كه دارند (خودشان مستقلاً) در ازل موجود بوده اند خير، معاذ الله از اينكه چيز ديگرى در ازل با خدا وجود داشته باشد بلكه در ازل تنها خدا بوده و هيچ آفريده اى جز او نبوده و سپس آن اسماء و صفات را آفريده كه بين خود و آفريدگانش واسطه باشند و او را به آن اسماء بخوانند و بدان وسيله بدرگاهش تضرّع كنند و او را بپرستند و اين اسماء و صفات وسيله ظهور او بوند... (بحار: 4 / 153)

به امام صادق عرض شد: شما ميگوئيد: خدا شنوا و بينا است؟ فرمود: آرى او شنوا است بدون واسطه عضو شنونده (گوش) و بينا است ولى بدون آلت بينائى (چشم) بلكه بخود شنوا و بخود بينا است (شنوائى و بينائى ذات اوست) و اينكه ميگويم: به خود نه اينست كه خدا چيزى و خودش چيز ديگر ولى (ضيق خناق) چون گوينده منم و شنوده تواى (و هر دو بشريم و در عالم ما از اين مطلب تعبير ديگرى نتوان كرد لذا بناچار اينگونه تعبير ميشود)، شنواست به تمامى وجودش بدون اينكه تمام (كلّ) او جزئى داشته باشد (زيرا تركيب در او راه ندارد) ولى چون تعبير از من است و ميخواهم ترا تفهيم كنم (چنين ميگويم) و رساتر از اين نتوانم گفت كه او شنوا و بينا و دانا و خبير است بدون اينكه در ذات او و معناى او اختلافى (يا تعدّدى) باشد. (بحار:10 / 194)

«خشم و خوشنودى خدا»

هشام بن حكم گويد: از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا خداوند خشم و خوشنودى دارد؟ فرمود: آرى، ولى نه چنانكه در مخلوقين است، زيرا رضا (خوشنودى) و خشم در مخلوق چيزى است كه بر آنان عارض شود و شخص را از حالى بحالى برگرداند و در شخص اثر نهد و با شخص تركيب گردد، و آفريدگار چيزى به وجودش درنيايد، او از حيث ذات و معنى واحد است (تركيب و جزء ندارد) پس خوشنودى او عبارتست از ثواب او و خشمش عقاب و كيفر او است بى آنكه چيزى (مانند خشم و خوشنودى) بر او عارض شود و او را بهيجان آرد و از حالى بحالى دگرگون سازد كه چنين چيزى صفت مخلوقين ناتوان محتاج است. (بحار:4/66)

«قدرت خدا»

محمد بن عرفه گويد: از حضرت رضا(ع) پرسيدم آيا خداوند موجودات را بقدرت آفريده يا بدون قدرت؟ فرمود: نشايد كه خداوند اشياء را بوسيله قدرت آفريده باشد چه اگر چنين گفتى قدرت را چيزى جز خدا تصور كرده اى كه خداوند آنرا براى آفرينش ابزار قرار داده و اين شرك است (كه قدرت را شريك خدا ساخته اى) خير، خدا بذات خود توانا است نه به قدرت.
back page fehrest page next page