back page fehrest page next page

و از سوئى; به مناسبت اينكه عمر و زندگى هيچ پيامبرى تا قيامت، يعنى تا بازپسين زمانى كه جهان برپاست، ادامه ندارد، و از مقدّرات الهى اين نيست كه نبىّ او جاويد بماند. و از سوى ديگر; هر يك از اديان بايستى روزگارى بس طولانى داشته باشند، همچنانكه آخرين شريعت الهى (يعنى دين اسلام) تا آخر عمر اين نسل برقرار است، لذا هرگاه پيامبرى از اين جهان مى رود، دين و شريعت آن پيامبر; يكى از اين دو ويژگى را دارد: يا دورانى دارد و روزگارى بسر خواهد آمد، و يا مانند دين اسلام جاودانى است.

در هر صورت; در ميان پيروان آن دين كسانى وجود دارند كه با وجود آن پيامبر و يا بعد از رحلتش هنوز اعتقادشان به اصول و فروع دين كامل نشده است و به كمال خويش نائل نگشته اند.

و نيز پاره اى از احكام و دستورات آن دين، اگرچه وضع و تشريع شده، ولى هنوز به مردم ابلاغ نگرديده است.

و نيز برخى از احكام به گونه اى هستند كه زمان ابلاغ آنها فرا نرسيده است و در تقديرات الهى چنين مقدر گشته است كه پاره اى از آن احكام ديرتر بيان گردد.

به سبب وجود اين نكات و ديگر مسائل مهم; معقول نيست كه خداوند حكيم متعال پس از رحلت هر پيامبر، امّت را رها كرده و در سرگردانى رها سازد. زيرا لطفى كه بر خداوند سبحان، واجب است. همه افراد بشر را در هر زمان كه باشند يك نواخت فرا ميگيرد، از اينرو بر حضرت حقّ «جلّت عظمته» واجب است كه كسى را براى اين امّت تعيين كند تا با روشنگرى خود; آئين الهى و احكام دين خدا را كامل سازد و با برهان استوار خويش شبهاتِ كسانى را كه از دين خدا برگشته اند از ميان بردارد، و با فروغ دانش و معرفتش تاريكيهاى جهل و نادانى را به روزى روشن مبدل سازد، و با شمشير و سرنيزه خود، شرّ دشمنان حق را از ساحت دين دور كند، و با دست و زبان مباركش كجى و كاستى و نارسائيهايى را كه در امر دين رخ ميدهد راست و مستقيم و كامل نمايد.

و نظر به اينكه پروردگار عالميان «جلّت منّته» به بندگان خود عنايت كامل دارد، و بر خود لازم فرموده است كه رحمت و احسان بر ايشان عطا فرمايد و آنان را فقط به سوى خير و رستگارى هدايت فرمايد، بر حضرتش واجب است كسى را براى بندگان برگزيند كه با نهايت شهامت و كوشش و ايثار برخيزد و بار گران اين مسئوليت الهى را به سر منزل مقصود برساند. و در تمامى وظايف همچون پيشواى خود، كه رسول خداست، باشد.

بنابر اين; خداوند بايد خليفه را از زبان همان پيامبرى كه مبعوث فرموده، با كلامى صريح به مردم معرفى بفرمايد. و جايز نيست كه راه دين مسلمانان را بدون امام و رهبر گذارد و امّت را بى سرپرست رها سازد.

اين حقيقت آنقدر واضح و آشكار است كه حتّى «عبدالله بن عمر» هم به آن پى برده و به پدرش گفته: مردم مى گويند: تو جانشينى براى خود انتخاب نخواهى كرد، با اينكه اگر تو چوپان يا شتر چرانى داشته باشى و روزى به تو خبر دهند كه وى رفته و گله را بدون چوپان رها كرده است، خواهى گفت: اين چوپان، كوتاهى نموده و كار را ضايع و تباه كرده است، و حال آنكه سرپرستى مردم از نگهدارى شتر و گوسفند مهمتر و دشوارتر است. اگر خداى عزوجل را (پس از مرگت) در حالى ملاقات كنى كه در ميان بندگانش جانشينى براى خودت انتخاب نكرده باشى (در بيان عذر اين تقصير)، به خدا چه خواهى گفت؟

و نيز عايشه به پسر عمر گفت: اى پسرم! سلام مرا به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بى سرپرست نگذار. براى خودت در ميان ايشان جانشينى برگزين و آنان را بعد از خودت همچون شتران بى افسار، سرخود و بى راهبر رها مكن كه من مى ترسم آشوبى برپا شود. زيرا اگر مردم را لجام گسيخته رها كنى بيم آن مى رود كه كارشان به فتنه و آشوب انجامد.

عبدالله بن عمر به پدرش (عمر) گفت: اى كاش كسى را به جانشينى خود برگزينى.

عمر گفت: چه كسى را؟

عبدالله بن عمر گفت: كوشش كن (آن شخص را پيدا كنى) زيرا تو كه خداى مردم نيستى (تا از امور غيبى با خبر باشى) پس تلاش كن (تا فردى را براى خلافت انتخاب نمائى)، همچنان كه اگر شخصى را به سراغ سرپرست زمينت بفرستى كه به نزد تو بيايد، آيا دوست ندارى براى آمدن به پيش تو تا وقتيكه بر سرزمين برگردد كسى را بجاى خود منصوب دارد تا به كارها رسيدگى نمايد؟ عمر گفت: بله.

عبدالله بن عمر گفت: اگر شخصى را به دنبال چوپانت بفرستى (كه به نزدت بيايد) آيا دوست ندارى اين چوپان، تا وقتى كه برمى گردد، فردى را به جاى خود بگذارد، (تا به كارهاى گله بپردازد)؟

و اين هم معاوية بن ابى سفيان است كه براى اينكه يزيد را جانشين خود نمايد، همين حكم عقلى مسلّم را دست آويز خود قرار داده و مى گويد: «من بيم آن دارم (اگر خليفه اى انتخاب و نصب نكنم) امّت محمد را بعد از خودم، همچون گله اى بى شبان رها كرده باشم». جاى بسى تعجب است كه به چه سبب امت درباره معرفى جانشين از طرف نبى اعظم (ص) اين دليل عقلى را كه همه در پذيرفتن آن همداستانند، ناديده گرفته و وى را به بى توجهى به چنين امر عقلى متهم كرده اند. من نميدانم، چرا امت چنين خطائى را مرتكب شده اند.

به نظر شيعه: جايز نيست امر خلافت را در اختيار افراد امت، يا افرادى از مردم كه اهل حلّ و عقد هستند، واگذار نمود، زيرا عقل سليم و درست انديش حكم مى كند كه: امام بايد ويژگى و شرائطى داشته باشد. بعضى از آن شرايط، از حقايق نهفته درونى و ملكوتى مانند عصمت و قداست روحى و سرشت پاك مى باشد. امام با داشتن چنين ويژگيهائى ميتواند از هوى و هوسهاى بيجا بدور باشد. و بديهى است جز خدا كه عالم به امور نهانى است هيچ كسى ديگر نمى تواند به وجود چنين مزايائى پى ببرد.

امام بايد علمى داشته باشد كه با دارا بودن آن علم; در مورد هيچيك از احكام دچار اشتباه نشود.

خليفه پيامبر بايد بسيارى از اوصاف و خصوصيّات ديگر را كه روح آدمى بدان وابسته است دارا باشد. و واضح است كه فقط مواردى جزئى از اين همه ويژگيهاى نهفته درونى; در عالَمِ خارج براى مردم آشكار مى شود و با اينحال; به دشوارى مى توان اين امور جزئى را احصاء نمود و در نتيجه آن به تمامى اوصاف اين انسان كامل پى بُرد.

شناخت تمامى اين خصايص و ملكات از طاقت و توان بشر خارج است.

«خداى عالميان است كه به همه آنچه كه خلق در دل پنهان دارند و يا آشكار مى سازند آگاه است».

و لذا خدا بهتر مى داند كه در چه كسى رسالت خود را مقرّر بفرمايد و به چه كسى اين مقام شامخ را عطا نمايد: «خداست كه مى داند، رسالت خود را به چه كسى واگذار نمايد».

بنابر اين: به سبب اينكه علم امت; به امور غيبى راهى ندارد لذا نمى توانند شخصى را كه بدين صفات آراسته باشد تشخيص دهند و بهمين علت است كه مردم در اكثر انتخابهايشان دچار خطا مى شوند.

وقتى پيامبرى همچون موسى (على نبيّنا و آله و عليه السلام) از ميان هزاران تن; هفتاد نفر را گلچين كرد و به همراه خود برد. سرانجام چون به ميقات (وعده گاه و جايگاه راز و نياز موسى با خدا) رسيدند، به موسى گفتند: خدا را (به چشم) آشكارا به ما بنما، ديگر درباره افرادِ عادى چه گمان خواهيد داشت. هيچ بعيد نيست كه برگزيده اينان نيز شخصى باشد مانند خودشان. برگزيده اين مردم; همچون دندانه هاى شانه; با خود مردم برابر است و همگى به فردى احتياج دارند كه آنان را در راه راست قرار دهد. به انتخابات مردم، هيچگونه نتوان اطمينان كرد زيرا چه بسا ممكن است فرد ناآزموده اى را برگزينند كه عاقبت يا شانه از زير بار مسئوليت خالى كند، يا انتخابشان در حالى باشد كه شرور و آفات از هر طرف بر مردم هجوم كرده است (و فرصت و قدرت تأمّل و عاقبت انديشى ندارند) و يا در پىِ گرگى مى دوند كه لباس ميش بر تن كرده است. و يا جاهلى را براى امر خلافت برگزينند كه در مقام اجراى احكام الهى; راه حلّ مشكلات را ندانسته، مرتكب خطاهاى بزرگ گردد و جرم هاى زيادى را مرتكب شود و در نتيجه ندانسته به پرتگاه عصيان افتد. و يا اگر فردِ گستاخى باشد به ياوه گوئى بپردازد و با غرور و فريبكارى بر مردم حكومت كند، و در اين صورت، مردمان ـ بر اثر انتخاب نادرست ـ از راهى كه ميخواهند امور خويش را به سامان آرند، ناگهان دريابند كه فساد و تباهى بر آنها سايه افكنده است.

امثال اينگونه انتخابات مردمى و آثار شوم آن; در بيعت با معاويه و يزيد و خلفاى بنى اميه واقع شده است.

حضرت باريتعالى كه رؤوف و مهربان است هرگز چنين سرنوشتى را بر بندگانش نمى پسندد، از اينرو بر او واجب است كه اختيار گزينش خليفه را به احدى از افراد بشر وانگذارد. زيرا خداوند حكيم بشر را ستمگر و نادان آفريده است. (احزاب: 72)

«آيا آنكه خود آفريننده است نسبت به تمامى امور دانا نيست؟! و حال آنكه او لطيف است و به همه امور دانا مى باشد». (ملك: 14)

«و خداى تو آنچه را كه اراده كند، مى آفريند و اختيار مى نمايد و براى مخلوق، گزينش و اختيارى در اينگونه امور نيست». (قصص: 68)

«هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه را در كارى كه خدا و رسولش حكم كنند اراده و اختيارى نيست (كه رأى خلافى اظهار نمايند) و هر كس; خدا و رسولِ او را نافرمانى كند، به تحقيق; به گمراهى آشكار افتاده است». (احزاب: 36)

در نتيجه تحقيقات علمى دينى و بررسى دقيق تاريخ اسلامى چنين بدست مى آيد كه نبىّ اعظم (ص) از نخستين روز تبليغ دين مبين اسلام يعنى روزى كه رسالت خود را به قبايل عرب ابلاغ فرمود، اين امر مهم (يعنى خلافت) را نيز به آنان خبر داد. بطوريكه وقتى نبوّت خود را به قبيله (بنى عامر بن صعصعه) ابلاغ فرمود و آنان را بسوى توحيد و يكتا پرستى خواند، يكى از آنان از پيامبر پرسيد: اگر ما از امرت اطاعت و پيروى كنيم و سپس خداوند، تو را به مخالفينت پيروز گرداند، آيا در اينصورت پس از تو امر حكومت از آن ما خواهد بود؟

حضرت رسول اكرم (ص) فرمود: امر حكومت اسلامى در اختيار خداست و اوست كه اين امر را به هر كسى كه بخواهد، مى دهد.

با اينكه در مورد انتخاب حاكم، گرايشها و اهداف و اغراض و خواسته ها و چشمداشتها و آرزو و شهوات در ميان مردم شايع است و علاوه بر آن در تحليل و ارزيابى خصوصيات رجال و شخصيتهاى برجسته; اختلاف نظر و برخورد آراء و معتقدات وجود دارد و جامعه را به آشوب مى كشاند، و آنچه كه بر آتش تمامى اين اختلافات دامن مى زند، كثرت احزاب سياسى و فِرَق و اقوام و طوائف بدخو و ناسازگار است. و با وجود اينكه چند دستگى هاى نژادى و قومى و توده اى; از نخستين روز خلقت در ميان آدمى زادگانِ بيچاره شايع بوده، چگونه مى توان گفت كه: مردم (با اينهمه بدبختى و نكبت كه دچارش بوده و هستند) در امر حكومت و انتخاب و گزينش حاكم عادل الهى; قدرت انتخاب و اختيار دارند. چنين انتخابات سست بنياد; از همان آغاز با نگاههاى پر از خشم و غضب آلوده و بگو مگو و پرخاش و دشمنى و ضرب و شتم و ستيز و جدال توأم ميباشد تا آنجا كه گريبانها چاك خورده و نوش جاى خويش را به نيش داده و شهدِ زندگى به زهر تبديل مى گردد. چه بسيار آبروها كه به سبب اينگونه انتخابات بر زمين ريخته شده، و به مقدّسات توهين شده و حقايق; ضايع گشته و حقّ ثابت رو به تباهى رفته است. مصالح عمومى جاى خود را به فساد داده، آئينهاى درستى كه بايد جهان را به راهى شايسته اندازد; رو به زوال و نابودى نهاده، اساسِ سازش در هم فرو ريخته، و درهاى صلح و صفا به روى بشر بسته شده است. و در اثر جنگهاى خانمانسوز، خونهاى پاكى بر زمين ريخته شده و بنيان و پيكره اسلام راستين سست گرديده و از هم گسيخته گشته است. و در يك كلام بگوئيم: شد آنچه شد.

«جانشين پيامبر بايد اَفضل بندگان خدا باشد»

با توجه كامل به اين بيان واضح و صريح، روشن گرديد كه; جانشين پيامبر خدا بايد كسى باشد كه در ميان همه امّت آن پيامبر، برترين مخلوقات خدا باشد. زيرا اگر در زمان جانشين پيامبر، كسى از نظر فضيلت، همانند وى بوده يا بر آن فزونى داشته باشد، تعيين آن فرد دون رُتبه بعنوان خليفه و جانشين پيامبر مستلزم ترجيح بلا مرجّح است.

يعنى با انتخاب اين فرد نالايق، لازم مى آيد كه بگوئيم: انتخاب كننده; انصاف نداده و يا به غلط كسى را كه دون پايه تر است برتر پنداشته است.

علاوه بر اين; اگر امام در يكى از آن صفات (و ويژگيهايى كه قبلاً گفتيم) كمبودى داشته باشد، در اينصورت چه بسا نسبت به آنچه كه علم ندارد محتاج ديگران گردد و يا بصيرت و بينش وى از درك و دريافت آنها در ماند و يا در استقامت و دوام در مقابل مشكلات; نيرو و طاقتش ناچيز بوده از حلّ آنها ناتوان باشد. در چنين هنگامه اى است كه اين فرد نالايق بيچاره، در اثر دادنِ فتواهاى سر خود و اظهار رأى و نظريات بدون دليل، يا اخذ رأى و فتوا از كسانيكه لياقت آنرا ندارند، قيامت كُبرا برپا شده نابسامانيها سر به فلك زند. زيرا اگر تمامى امور را با فتواهاى بيجا و خودسرانه و رأى هاى بى دليل بگذراند، كار به سستى و سرگردانى و بدبين شدن مردم انجامد. و نيز اگر از افرادى كه شايستگى راى و فتوا ندارند كسب نظر كند، مقام و منزلتش از نظر همگان برافتد و در نتيجه چنين كارهايى، جامعه را به قهقرا و پرتگاه تباهى و بدبختى دچار سازد.

بله; براى مقام امامت، بايد فردى همانند نبىّ اكرم (ص) را در نظر گرفت. كسى كه فرمانش نافذ و مطاع بوده و هميشه از او فرمان ببرند.

«ما رسول نفرستاديم مگر بر اين مقصود كه خلق، به امر خدا اطاعت او كنند (و هدايت شوند)». (نساء: 64)

اطاعت از چنين امامى است كه در اين آيه مباركه، با فرمانبرى از خدا و رسولش قرين و همپايه گشته است:

(يا ايّها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! فرمان خدا و رسول و فرمانداران از طرف خدا و رسول را اطاعت كنيد . (نساء: 59)

علّت اينكه فقط چنين وجود اقدس و مجسمه كمال; شايسته مقام امامت مى باشد نه هيچ فرد ديگر، اين است كه: اين امام بر حقّ; با نفوذى كه امرش در موجودات دارد، مى تواند حدود الهى را برپا داشته و كردار و پندار باطل را از ميان ببرد.

آرى، اگر خليفه پيامبر درباره دين خدا و معارف آن جاهل بود، جهل و نادانيش چنان زمينه را خالى و ميدان را باز مى گذارد كه مردم نسبت به درستى اصل و حقيقت دينى كه پيامبر به آن دعوت فرموده شكّ كنند. زيرا مى بينند خليفه و سرپرستى كه مردم را به اعتقاد و ايمان به دين و پيروى از آن دعوت مى كند، خودش نمى تواند از آن دفاع نمايد و شكّ ها و سؤالاتى را كه متوجه دين است، جوابگو باشد و مشكلات را حلّ نمايد.

تمامى اين عوامل و احكام عقلى و شرعى سبب مى شوند كه بگوئيم: امام بايد همه صفات كماليّه را در نهايت درجه اش دارا بوده و از همه امت، افضل باشد.

اى پيامبر! به اين مردم بگو: آيا اهل علم و مردم نادان يكسانند؟! (زمر: 9)

بگو اى پيامبر: چشم نابيناى جاهل و ديده بيناى عارف يكسان است؟! آيا ظلماتِ شرك و بُت پرستى با نور معرفت و خدا پرستى مساوى است؟! (رعد: 16)

آيا آنكه خلق را به راه حقّ; رهبرى مى كند سزاوارتر به پيروى است يا آنكه هدايت نمى كند مگر آنكه خود هدايت شود پس شما مشركان را چه شده (كه اينقدر بى خبر و نادانيد) چگونه قضاوت مى كنيد؟! (يونس: 35)

«خلافت از نظر عامّه»

بله، خلافتى كه عامه به آن قائل هستند; هيچيك از آن شرايط عالى عقلى و شرعى را كه ما ذكر كرديم، نمى خواهد. زيرا ايشان چنين مى پندارند كه خليفه پيامبر هر آنكسى است كه بر مردم مسلط گردد و دست دزد را قطع نمايد، و قاتل را به كيفرش برساند، و از مرزها پاسدارى كند، و امنيت و آسايش عمومى را حفظ نمايد، و كارهايى از اين قبيل بكند. و لذا در صورت انجام چنين برنامه هايى اگر خليفه; فسق و گناهكارى را پيشه خود كرد، نمى توان او را بر كنار نمود! و نيز اگر بطور آشكار مرتكب كارهاى زشت و فحشاء گرديد، نبايد از او انتقاد كرد و خرده گرفت! اگر در ظلمتِ جهل و نادانى سرگردان بود، نبايد آنرا عيب و كاستى وى شمرد! لغزشهايش سزاوار مؤاخذه و كيفر نيست! خلاصه: در نظر عامّه; براى احراز مقام خلافت، داشتن هيچيك از صفات و ملكات كريمه و بزرگوارانه اى كه در نزد اماميّه شايسته و بايسته خليفه پيامبر است، شرط نمى باشد، از اينرو بايد در همه موارد (حتى گناه و كارهاى ناشايستى كه مى كند) به او اظهار خشنودى نمود و هيچگونه سرزنشى را نبايد بر او روا داشت.

اكنون براى اثبات سخن، به عنوان شاهد; كلمات بزرگان و علماى بسيار معروف و برجسته ايشان را در اين زمينه، نقل مى كنيم:

«نظر خليفه اول (ابوبكر) در مورد فرمانروائى بخشيدن به مفضول»

(حلبى) در كتاب (السيرة النبوية)، جلد سوم صفحه 386، مى گويد: ابوبكر «رضى الله عنه» بر اين عقيده بود كه: جايز است شخص مفضول; بر كسى كه از او افضل و بهتر است، ولايت داشته و فرمانروايى كند. و در نزد اهل سنت; نظر درست، همين نظر ابوبكر است. زيرا گاهى مى شود كه مفضول; در برپا داشتن مصالح دين، از شخص افضل توانائى بيشترى داشته باشد و در تدبير امور و كارهائى كه حال زير دستان به يارى آن انتظام و سامان مى يابد، بينا و آگاه تر باشد.

ابوبكر; در مورد امر خلافت، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جراح را بر خود پيش انداخت و گفت: «با هر يك از اين دو مرد كه مى خواهيد بيعت كنيد».

برخى به اين كار ابوبكر، اشكال كرده اند كه: با اينكه وى افضل بوده چرا افراد مفضول (عمر و ابوعبيده) را بر خود مقدم داشته است؟! لذا (حلبى) حكم فوق الذكر را دست آويز و دليل خود قرار داده و بوسيله آن، اين اشكال كار ابوبكر را جواب داده است.

(باقلاّنى) در كتاب (التمهيد)، صفحه 195 مى گويد: ابوبكر گفته است: «وُلّيتكم و لست بخيركم» يعنى من بر شما ولايت يافتم (و امام شما شدم) و حال آنكه بهترين شما نيستم .

باقلاّنى در مورد اين سخن ابوبكر مى گويد: ممكن است كه ابوبكر اعتقاد داشته به اينكه; در ميان امت، فردى افضل از او وجود دارد، ولى چون در مورد امامت وى (يعنى ابوبكر) اجماع و اتّفاق نظر بيشترى بوده و امت با يارى و نظر او در راهى شايسته تر قرار خواهند گرفت، لذا ابوبكر اين سخن (يعنى وليتكم و لست بخيركم) را گفت تا بفهماند كه هر گاه براى نصب شخص فاضل، مانعى پيدا شود، امامتِ مفضول جايز است. و بهمين جهت; ابوبكر به انصار و غير ايشان گفت: امامت يكى از ايندو مرد را براى شما مى پسندم، پس با يكى از ايندو بيعت كنيد; «عمر بن خطاب و ابو عبيده جراح».

ابوبكر چنين حرفى را به مردم گفت و حال آنكه مى دانست; فضيلت ابو عبيده كمتر از وى و كمتر از عثمان و علىّ است، ولى به سبب اينكه مى ديد مردم در بيعت با او همداستان مى شوند و آشوب; با رأى و نظر وى ريشه كن مى گردد لذا چنين سخنى را به زبان آورد. اين گفته ما از جمله مطالبى است كه مخالفين اهل سنت (يعنى غير عامّه) براى آن جوابى نخواهند داشت!

«كلام باقلاّنى»

(باقلاّنى) در كتاب (التمهيد)، صفحه 181 در باب «الكلام فى صفة الامام الذى يلزم العقد له، يعنى: بحث در مورد صفت امامى كه بايد با او پيمان بيعت بست» مى گويد:

اگر كسى بگويد: ما را با خبر كنيد (تا بدانيم); در نزد شما (اهل سنت)، صفات امامى كه بايد با او بيعت كرد، چيست؟

در جواب به ايشان مى گوئيم: واجب است كه امام (خليفه مسلمين) اين اوصاف را دارا باشد:

1 ـ نژاد امام، بايد از تيره قريش باشد.

2 ـ امام بايد از نظر علمى، به چنان مقام و منزلتى برسد كه شايستگى آنرا داشته باشد كه يكى از قضات مسلمين گردد. (يعنى علمش به اندازه يك قاضى مسلمان هم باشد، كافى است).

3 ـ بايد در امور جنگى، سازماندهى نظاميان و آرايش نظام و خصوصيات نبردها و فنون جنگى، پاسدارى از مرزها، حمايت از قدرت اسلام، حفظ امت، انتقام از كسانى كه به امت ظلم مى كنند، گرفتن حق مظلومان از ستمگران، و رسيدگى به امورى كه مصالح امت اسلامى به آن وابسته است، بصيرت داشته باشد.

4 ـ بايد از كسانى باشد كه در اقامه حدود الهى (اجراى آئينهاى كيفرى) رقت قلب و سستى رأى بر او چيره نشود، و از گردن زدن و شلاّق بى تاب نگردد.

5 ـ بايد در زمينه دانش و صفات ديگر كه با توجه به آنها، ميان دو نفر برترى مى گذاريم از برجسته ترين مردم باشد. مگر آنكه خليفه شدن شخص افضل (كه برترين امت است)، با مانعى برخورد كند. لذا در صورت برخورد با مانع، خليفه شدن شخص مفضول (كه كهتر قوم مى باشد) جايز است و روا خواهد بود.

و نيز معصوم بودن امام، و عالِم بودن به عالَم غيب و دليرترين فرد امت و شجاعترين شخص در ميان جامعه بشرى بودن، از صفات امام نمى باشد.

و نيز لازم نيست كه امام فقط از (بنى هاشم) باشد و از تيره هاى ديگر قبائل قريش نباشد.

باقلانى در همان كتاب، صفحه 185 مى گويد:

اگر بگويند: آيا امت مسلمان به علم امام و بيان مطالبى كه فقط به او اختصاص دارد نه به ديگران، و كشف حقايقى كه مردم از آن بيخبرند احتياج دارد (يا نه)؟

در جواب مى گوئيم: نه، امام و امت به چنين علمى احتياج ندارند. زيرا امام و امت مسلمان; در علم به احكام شرعى و در برابر حكم الهى يكسانند.

اگر بگويند: پس امام را براى انجام چه امرى نصب مى كنيد؟!

در جواب مى گوئيم: امام، براى همان مطالبى كه قبلاً گفتيم نصب مى شود. يعنى براى سازمان دادن سپاهيان، پاسدارى از مرزها، جلوگيرى از افراد ظالم، و گرفتن حقوق افراد مظلوم از ظالمان، اقامه حدود، و قسمت كردن درآمدهاى بيت المال در بين مسلمانان، و وادار كردن مردم به انجام مناسك حجّ و جنگ با دشمنان.

اينست آنچه كه ما از خليفه شدن امام مى خواهيم و بمنظور انجام اينگونه امور است كه خليفه نصب مى شود. از اينرو اگر امام در يكى از موارد فوق مرتكب غلط و اشتباه شد، و يا از راه راست منحرف گرديد و پا را فراتر گذارد، امت مسلمان پشت سر او هستند، خود آنان او را به راه راست ارشاد مى كنند و به انجام آنچه كه بر امام واجب است، وادار مى سازند.

و در صفحه 186 مى گويد:

اهل اثبات (يعنى كسانى كه خدا را با ويژگيهاى آدميان مى شناسند) و اصحاب حديث (يعنى اخبارى ها) مى گويند: امام، به سبب ارتكاب گناه و ظلم، و به سبب غصب اموال، و ضرب و شتم مردم، و كشتن كسانى كه حفظ جان آنها واجب است، و به سبب ضايع كردن حقوق خدا و مردم، و تعطيل و برپا نداشتن حدود و احكام الهى; از مقام خود بركنار نمى شود. و خروج بر چنين امام فاسق و ظالمى واجب نيست. بلكه واجب است كه او را نصيحت و موعظه كنند و از عذاب الهى بترسانند.

و نيز اگر چنين امامى; فرمانى داد كه مخالف فرمان خدا بود (و منجر به معصيت خدا مى شد) آنرا بجا نياورند.

قائلين به اين سخنان، در كلام خود به اخبار بسيار و پى در پى كه از پيامبر (ص) و از صحابه وى رسيده احتجاج مى كنند و مى گويند:

واجب است از امامان; اطاعت و پيروى كرد، هر چند كه ظلم و ستم بكنند و اموال را بربايند و از آن خود سازند. زيرا پيامبر (ع) فرمود:

«اِسمعوا و اطيعوا و لو لعبد اجدع، و لو لعبد حبشىّ، و صلّوا وراء كلّ برّ و فاجر».

«فرمان امام را بشنويد و اطاعت كنيد، هر چند كه فرمان; فرمان برده اى دست و گوش بريده باشد، يا دستور برده اى حبشىّ، و پشت سر هر فرد نيكوكار و گناهكارى كه شده نماز بگزاريد».

و روايت شده كه پيامبر فرمود:

«اطعهم و ان اكلوا مالك، و ضربوا ظهرك، و اطيعوهم ما اقاموا الصلاة».
back page fehrest page next page