back page fehrest page next page

وى در سال 170 در بصره وفات كرد. (تتمة المنتهى، اعلام زركلى، فهرست ابن النديم).

خليلى :

حسين بن ميرزا خليل بن على بن ابراهيم تهرانى از مراجع شيعه در نجف اشرف . به سال 1230 هجرى قمرى در آن بلده مقدسه متولد و به سال 1326 در آنجا بدرود حيات گفته .

وى در كنار پدر بزرگوارشان كه از علماى برجسته عصر خويش بوده مراحلى از علوم را طى كرده و به مقام اجتهاد و مرجعيت شيعه دست يافته و بعلاوه از اركان مشروطه خواهان ايرانى در عراق بوده است.

اوراست : كتاب ذريعة الوداد .

خَلِيَّة:

زن برىء از عيب. زن فارغ. كنايه از مطلقه بودن زن. ج، خليّات. هر چيز بى آميغ.

اميرالمؤمنين (ع) ـ خطاب به ياران خود ـ «انتم الانصار على الحق ، و الاخوان فى الدين ، و الجنن يوم البأس ، و البطانة دون الناس ; بكم اضرب المدبر ، و ارجو طاعة المقبل ; فاعينونى بمناصحة خليّة من الغشّ ، سليمة من الريب ; فوالله انّى لاولى الناس بالناس» : شما ياوران حق و برادران دينى ، سپرهاى روز نبرد و گرفتارى و رازداران صميمى جدا از ديگران ، با نيروى شما پشت كنندگان به حق را مى كوبم و به كمك شما به فرمان بردارى روى آوران به حق اميدوارم ، پس مرا به خيرخواهى بى آميغ خويش مدد كنيد ، كه به خدا سوگند من در تصرف در شئون مردم از خود مردم اولى و سزاوارترم . (نهج : خطبه 118)

خَلِيَّة :

كشتى بزرگ . مادّه اصلى هر موجود زنده ، سلّول . كندوى زنبور عسل . جايگاه مخصوص شير درنده . ج: خلايا .

خَمّ :

روفتن . پاك كردن چاه . دوشيدن.

خُمّ:

موضعى است در منطقه جحفه بين مكه و مدينه، سه ميلى شهر جحفه. خطبه معروف رسول خدا (مبنى بر نصب على به خلافت خويش) در آن محل واقع شده است. به «غدير خم» رجوع شود.

خِمار:

معجر زنان، مقنعه، سرپوش، سر انداز.

على بن جعفر، قال: سألته (يعنى موسى بن جعفر) عن المرأة هل يصلح لها ان تمسح

على الخمار؟ قال: «لا يصلح حتى تمسح على رأسها» . (بحار: 10 / 252)

عن على (ع) انه قال فى المرأة تصلى فى الدرع و الخمار اذا كانا كثيفين، و ان كان معها ازار او ملحفة فهو افضل، و لا تجزى الحرة ان تصلى بغير خمار او قناع. (بحار:83/ 188)

خُمار :

جماعت مردم و انبوهى آنها . سردرد در پى نوشيدن شراب .

خَمّار :

مى فروش .

خُماسىّ :

پنجى ، آنچه پنج واحد از يك چيز دارد . غلام خماسى : كودك پنج وجبى . كلمه خماسىّ : كلمه اى كه پنج حرف اصلى دارد ، مانند سفرجل .

خَماش :

هر چه بكار نيامدنى و دورافكندنى است .

خُماشَة:

زخم خفيف. زخمى كه ديه معينى نداشته باشد. ج: خُماشات. (المنجد)

و منه حديث الحسن: «و سُئل عن قوله تعالى: و جزاء سيئة سيئة مثلها. فقال: هذا من الخماش» اراد الجراحات التى لا قصاص فيها. (النهاية)

خُمال:

غوره خرما، خارك.

خُمامة:

خاكروبه.

خُماهن:

سنگى است بغايت سخت و تيره رنگ مايل به سرخى. در يكى از توقيعات حضرت مهدى (عج) كه در پاسخ سؤال از پوشيدن انگشترى كه نگينش خماهن باشد در نماز، آمده كه نماز گزاردن در آن مكروه است. (بحار: 53 / 154)

خَمد:

فرو مردن زبانه آتش كه آتش هنوز باقى است. (منتهى الارب)

خَمر:

پوشانيدن، پنهان كردن. شرم داشتن.

خُمُر:

جِ خِمار. (و ليضربن بخمرهن على جيوبهن) . (نور: 31)

خَمر:

شراب، مى، باده. آب انگور كه مسكر بود. ج : خُمور . (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان) (مائده: 90). (قال احدهما انى ارانى اعصر خمرا) . (يوسف: 36)

محمد بن مسلم، قال: سُئل الصادق (ع) عن الخمر، فقال: «قال رسول الله (ص): ان اول ما نهانى عنه ربى عزوجل عن عبادة الاوثان و شرب الخمر و ملاحاة الرجال ...» . (بحار: 2 / 127)

ريّان بن الصلت، قال: سمعت الرضا (ع) يقول: «ما بعث الله عزوجلّ نبيا الا بتحريم الخمر ...» . (بحار: 4 / 97)

ابوعبدالله (ع): «ثلاثة لا يدخلون الجنة: السفاك للدم و شارب الخمر و مشّاء بنميمة». (بحار: 8 / 357)

«حدّ شارب الخمر ثمانون جلدة». (بحار:9/341)

خَمس:

مؤنث : خمسة، يعنى پنج.

جعفر بن محمد (ع): «خمس من لم يكنّ فيه لم يكن فيه كثير مستمتع» . قيل: و ما هنّ يا ابن رسول الله؟ قال: «الدين و العقل و الحياء و حسن الخلق و حسن الادب. و خمس من لم يكنّ فيه لم يتهنّأ العيش: الصحة و الامن و الغنى و القناعة و الانيس الموافق» (بحار: 1 / 83). «لم يقسّم بين العباد اقل من خمس: اليقين و القنوع و الصبر و الشكر، و الذى يكمل هذا كله العقل» . (بحار: 1 / 86)

رسول الله (ص): «خمس لا يجتمعن الاّ فى مؤمن حق، يوجب الله له بهنّ الجنة: النور فى القلب و الفقه فى الاسلام و الورع فى الدين و المودة فى الناس و حسن السمت فى الوجه». (بحار: 1 / 219)

على (ع): «خمس لو رحلتم فيهن ما قدرتم على مثلهن: لا يخاف عبد الاّ ذنبه و لا يرجو الاّ ربه و لا يستحيى الجاهل اذا سُئِل عما لا يعلم ان يقول: الله اعلم، و لا يستحيى احد اذا لم يعلم ان يتعلم، و الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد، و لا ايمان لمن لا صبر له». (بحار: 2 / 114)

ابوجعفر (ع): «بنى الاسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية، و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية» . (كافى: 2 / 18)

خُمس:

يك پنجم. و در اصطلاح فقه: يك پنجم مال است كه هر مسلمان طبق شرائط مقرره از مال خويش به مصرف خاص كه ذيلاً ذكر ميشود برساند. دليل خمس از قرآن آيه 41 از سوره مباركه انفال است: (و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل...) ميباشد، و حديث از پيغمبر اكرم (ص) و ائمه هدى (ع) در اين باره فراوان آمده كه بعداً به شمارى از آنها اشاره ميشود.

در اين آيه تنها از خمس غنيمت سخن بميان آمده، كه اگر مراد از غنيمت

خصوص اموال بدست آمده در پيكار با

كافر حربى باشد قرآن در اين باره

به ذكر نمونه اى از اموال مشمول قانون خمس اكتفا نموده و چنانكه دأب اين

كتاب عزيز است به اجمال بسنده كرده و تفصيل را به سنت محول نموده; و اگر مراد، مطلق سود و فايده باشد كه در كتب لغت يكى از معانى اين واژه بشمار آمده و در روايات نيز بدان اشاره شده است، غنيمت در اين آيه شامل همه اقسام ما يجب فيه الخمس ميشود.

«اموال متعلق خمس»

شيعه در هفت مورد خمس را واجب ميداند:

1 ـ غنايم دار الحرب: مالى كه در پيكار با كافر حربى بدست آيد; وجوب خمس در اين مورد ميان فرق اسلامى اختلافى نبوده و متفق عليه عند الكل است.

2 ـ معدن: هرآنچه از زمين استخراج شود و از غير جنس زمين باشد و داراى ارزش مالى بوده باشد، مانند طلا و نقره و سرب و مس و زيبق و نفت و گوگرد. شيعه خمس آن را واجب داند بشرط اينكه به حد نصاب: 20 دينار طلا يا 200 درهم نقره برسد. حنفيّه نصاب را در آن شرط ندانند بلكه خمس آن را واجب دانند هر چند اندك باشد. مالكيه و شافعيه و حنبليه نصاب را معتبر دانند و چون بحد نصاب رسد ربع عشر يعنى دو و نيم درصد را بعنوان زكواة (نه خمس) در آن واجب دانند.

3 ـ گنج: مالى كه به زير زمين مدفون باشد و صاحبى براى آن شناخته نشود. شيعه خمس آن را بشرط بلوغ نصاب (كه همان نصاب معدن باشد) و چهار مذهب سنت بدون شرط نصاب واجب دانند.

4 ـ آنچه از دريا با غوص كردن برون آيد; مانند مرواريد و مرجان، بشرط اينكه پس از هزينه استخراج، ارزش آن به يك دينار طلا برسد. و از نظر چهار مذهب سنت در اين مورد خمس نباشد به هر قيمت كه برسد.

5 ـ ارباح مكاسب: هر سودى كه عايد شخص بشود و زايد بر هزينه زندگى در سال باشد، خواه از ممر تجارت باشد يا زراعت يا حرفه و صنعت و مانند آن.

6 ـ مال حلال مختلط بحرام بدين شرط كه مقدار حرام و نيز صاحب آن نامعلوم باشد.

7 ـ زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد، كه بر ذمى واجب است خمس آن زمين را بپردازد.

خمس در سه مورد اخير از مختصات مذهب شيعه است.

«مستحقين خمس»

شافعيه و حنبليه خمس غنيمت را به پنج بخش تقسيم كنند: يك سهم را از آن رسول(ص) گيرند و مصرف آن را مصالح مسلمين مقرر دارند، و يك سهم را به ذوى القربى دهند كه عبارت باشند از كسانى كه از سوى پدر به هاشم بن عبد مناف منسوبند، خواه غنى باشند و خواه فقير; و سه سهم ديگر آن را به ايتام و مساكين و راهگذاران انفاق كنند خواه از بنى هاشم يا غير آنها.

حنفيه گويند: سهم رسول (ص) به مرگ او ساقط شود، و اما ذوى القربى با ديگران برابرند، و بجهت فقر به آنها داده ميشود نه بجهت قرابتشان به پيغمبر (ص).

مالكيه ميگويند: امر خمس به امام مسلمين مربوط است در هر مورد كه صلاح بيند ميتواند هزينه كند.

و اما اماميه ميگويند: سهم خدا و سهم رسول (ص) و سهم ذى القربى (يعنى نيمى از خمس) امرش به امام يا نائب او محول است كه در هر مورد كه مصلحت بداند مصرف كند. و سه سهم ديگر (يعنى نيم ديگر آن) بايستى به ايتام و مساكين و مسافران درمانده بنى هاشم داد، و جز به آنها بكسى نتوان داد. (الفقه على المذاهب الخمسة)

و اينك برخى روايات مربوط به خمس:

عبدالرحمن بن ابى ليلى گويد: از على(ع) پرسيدم: آيا روش ابوبكر و عمر درباره سهم شما (بنى هاشم) از خمس چگونه بوده؟ وى گفت: اما ابوبكر در عهد خلافتش خمسى نبود و آنچه كه بود پرداخت، و اما عمر هر بار خمسى بدستش ميرسيد سهم ما را ميداد تا اينكه خمس شوش جندى شاپور آوردند من در آنحال بنزد او بودم رو به من كرد و گفت: اين سهم شما است از خمس، و بيت المال بجهت اينكه خمس بشما اختصاص دارد تهى گشته و امورش مختل شده و اكنون مسلمانان سخت در مضيقه اند، اگر موافق باشيد عجالة از حقتان صرف نظر كنيد كه آن را واريز بيت المال كنم و چون مالى فراهم شود بشما بپردازم. من گفتم: چنين باشد. عباس برجست و گفت: ترا چه رسد كه ما را از حقمان محروم سازى؟! من به وى گفتم: اى ابا الفضل ما به ترحم بر مسلمانان از ديگران سزاوارتريم. به هر حال عمر آن را جزء بيت المال نمود و پيش از آنكه بتواند اين دَين را بپردازد چشم از اين جهان ببست، و بخدا قسم آن را نپرداخت; و در خلافت عثمان نيز بدان دست نيافتيم. عبدالرحمن گويد: على همچنان به حديث خمس ادامه داد تا اينكه گفت: خداوند صدقه را بر پيغمبرش حرام كرده بود لذا سهمى از خمس به وى اختصاص داد و بر اهل بيتش نيز صدقه حرام كرده بود بدين سبب بخشى از خمس بعوض صدقه به آنها داد. (كنز العمال: 4 / 519)

شافعى از ابوحنيفه و او به اسناد خود از عبدالله بن ابى ليلى نقل كند كه در عهد خلافت عمر مال فراوانى از فارس و شوش و اهواز آوردند، عمر گفت: اى بنى هاشم! حق خود را از غنايم بما وام دهيد كه بعداً

بشما مسترد داريم. على (ع) قبول كرد و ابن عباس گفت: ميترسم براى هميشه حقمان از دستمان برود. و چنان شد كه او گفت، عمر از دنيا رفت و دينش را ادا ننمود.

از على (ع) راجع به خمس سؤال شد فرمود: «خمس حق ما است ولى آن را از ما دريغ داشتند و ما صبر كرديم».

عمر بن عبد العزيز خمس را به امام باقر(ع) بازگرداند و مأمون نيز چنين كرد. (بحار:27 / 210)

در سال 170 هجرى هارون الرشيد عباسى فرمان داد سهم ذوى القربى را از خمس ميان بنى هاشم بالسويه توزيع نمودند. (طبرى: 5 / 444)

از امام كاظم (ع) روايت است كه فرمود: روزى هارون به من گفت: شما ميگوئيد: خمس حق ما ميباشد؟ گفتم: آرى. گفت: اين (يك پنجم همه اموال) كه زياد است؟! گفتم: «آنكه خمس را بما داد مى دانسته براى ما زياد نيست». (بحار:48/158)

على بن ابراهيم از پدرش نقل كند كه گفت: بخدمت امام جواد (ع) بودم ناگهان صالح بن محمد بن سهل همدانى كه يكى از وكلاى آن حضرت بود وارد شد، عرض كرد: فدايت گردم مبلغ ده هزار درهم بابت خمس نزد من بوده آن را بمصرف رسانده ام مرا از آن بِحِلّ فرما. حضرت فرمود: تو بِحِلّى. و چون صالح بيرون شد فرمود: مالى از اموال آل محمد و فقرا و مساكين و راهگذاران اين طايفه بدست يكى ميرسد و آن را به مصرف خويش مى رساند و سپس از من حِليّت مى طلبد و خود مى داند كه من جز اينكه بگويم تو بِحِلّى چيزى نخواهم گفت ولى خداوند در قيامت از آنها بازخواست خواهد نمود. (بحار:50/105)

امام باقر (ع) فرمود: خداوند به محمد(ص) فرمود: «من ترا برگزيدم و على(ع) را (پس از تو) انتخاب نمودم و نسل پاكى را از شما دو نفر قرار دادم و خمس (يك پنجم اموال مسلمين با شرائط خاصّ) را براى آنها مقرر داشتم».

ابوبصير گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: كمترين چيزى كه بنده را بدوزخ مى برد چيست؟ فرمود: «كسى كه يكدرهم از مال يتيم بخورد و يتيم مائيم (كه حقّمان پايمال شده)».

ابو حمزه ثمالى گويد: آيه خمس را بر امام باقر (ع) خواندم. فرمود: «آنچه كه از آن خدا است مربوط به پيغمبر است و آنچه كه از آن پيغمبر ميباشد از آن ما است». سپس فرمود: «بخدا سوگند كه خداوند بر مسلمانان آسان گرفته، كه تمامى اموال را خود به آنها روزى كرده و يك پنجمش را به خود اختصاص داده و چهار ديگر را حلال مردم كرده است». سپس فرمود: «مسئله خمس درباره ما امرى سخت و سنگينى است و تحمّل آنرا ندارد جز كسى كه دلش به ايمان آزموده شده باشد».

امام صادق (ع) فرمود: بدترين وضع مردم در روز قيامت هنگاميست كه صاحب خمس بپا خيزد و بگويد: پروردگارا خمس من چه شد؟ ولى شيعه ما از اين امر آزادند.

امام هادى (ع) فرمود: خمس پس از آنيست كه همه مخارج درآمد املاك و درآمد كسب را اعمّ از مخارج ماليّات و عوارض دولتى و مخارج خانواده جدا نموده و حساب كرده باشى.

ابوبصير گويد: علياء اسدى در حكومت بنى اميّه والى بحرين بود، در آنجا مبلغ هفتصد هزار دينار و مقدارى حيوان و برده بدست آورد و همه اينها را بخدمت امام صادق (ع) بمدينه آورد و عرض كرد: من اينها را بنام بنى اميّه بدست آورده ام ولى ميدانم كه آنها حقّى در اين مال ندارند و همه اش از آن شما است. حضرت فرمود: اينها را بياور. وى همه آنها را حاضر كرد و تقديم حضرت نمود. فرمود: ما اين را از تو قبول كرديم و همه را به خودت بخشيديم و حلالت كرديم و بهشت را برايت ضامن شديم.

امام صادق (ع) فرمود: چون خداوندى كه جز او خدائى نيست صدقه را براى ما حرام كرد خمس را براى ما فرستاد، و صدقه بر ما حرام و خمس براى ما واجب و هديه براى ما حلال است. (بحار:96/187 ـ 202)

محمد بن يزيد طبرى آورده كه يكى از بازرگانان فارس كه خود از ارادتمندان بحضرت رضا (ع) بود، طىّ نامه اى از آن حضرت درخواست نموده بود كه وى را از پرداخت خمس معاف دارد، حضرت در پاسخ به وى چنين مرقوم فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم (ان الله واسع كريم) ضمن على العمل الثواب، و على الخلاف العقاب...» كه ترجمه آن بفارسى اين است: خداوند بزرگ در ازاء طاعت بندگان، پاداش را، و در قبال عصيان، كيفر را تعهد نموده، هيچ مال جز به راهى كه از جانب خداوند مقرر شده حلال نگردد، همانا خمس، مالى است كه (بدين منظور از سوى حضرت پروردگار تشريع شده تا) ما (بنى هاشم) را در پرداخت بدهيها و هزينه خانواده و خدمتگزاران، و نيز در جهت حفظ آبرو و باز خريد آن از دست و زبان دشمنان خطرناكمان يارى دهد، پس آن را از ما دريغ مداريد و تا ميتوانيد خويشتن را از دعاى ما محروم مسازيد، كه پرداخت آن كليد روزى شما و موجب ريختن گناهان و ذخيره روز مباداى شما خواهد بود، و مسلمان كسى است كه در مورد تعهداتى كه با خداى خويش دارد پابرجا بوده باشد، نه اينكه به زبان تسليم بوده و به دل متخلف و عاصى باشد، و السلام. (استبصار:2/59)

خَمسَة:

پنج. اگر معدود مذكر باشد و اگر مؤنث بود خمس. (يمددكم ربكم بخمسة آلاف من الملائكة مسومين) (آل عمران: 125) . (ما يكون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم)(مجادله:7)

رسول الله (ص): «خمسة لا تطفىء نيرانهم و لا تموت ابدانهم: رجل اشرك، و رجل عقّ والديه، و رجل سعى باخيه الى السلطان، فقتله، و رجل قتل نفسا بغير نفس، و رجل اذنب و حمل ذنبه على الله» . (بحار:5/60)

«الشفعاء خمسة: القرآن و الرحم و الامانة و نبيكم و اهل بيت نبيكم». (بحار:8/43)

ابو جعفر (ع): «اولو العزم من الرسل خمسة: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (ص)». (بحار: 11 / 33)

خمسه طيبة:

پنج تن پاك كه به رسول اكرم و على و فاطمه و حسن و حسين (صلوان الله عليهم اجمعين) اطلاق ميشود.

ثعلبى از مفسرين معروف سنت به سند خويش از سفيان ثورى نقل ميكند كه مراد از (مرج البحرين يلتقيان * بينهما برزخ لا يبغيان) فاطمه و على، و لؤلؤ و مرجان حسن و حسين اند. ثعلبى اضافه ميكند كه سعيد بن جبير نيز اين حديث را نقل نموده، سپس ميگويد: (بينهما برزخ) مراد محمد(ص) است. (بحار: 37 / 73)

قمى از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: على و فاطمه دو درياى ژرفند كه يكى به ديگرى تجاوز ننمايد و لؤلؤ و مرجان حسن و حسين اند كه از آن دو دريا بيرون شدند.

در مجمع از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى آمده كه دو دريا على و فاطمه و برزخ محمد (ص) و لؤلؤ و مرجان حسن و حسين اند. (صافى: 516)

خمسين:

پنجاه. (فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما) . (عنكبوت: 14)

جعفر بن محمد (ع): «الافحاسبوا انفسكم قبل ان تُحاسَبوا، فان فى القيامه خمسين موقفا كل موقف مثل الف سنة مما تعدون، ثم تلى هذه الآية: (فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة)» . (بحار:7/126)

خَمش:

خراشيدن روى.

عن على (ع) قال: «اخذ رسول الله (ص) البيعة على النساء ان لا ينحن و لا يخمشن و لا يقعدن مع الرجال فى الخلاء» يعنى پيغمبر اكرم (ص) در بيعت با زنان (در فتح مكه) شرط كرد كه نوحه سرائى نكنند و (در مرگ كسى) روى نخراشند و در خلوت با مردان اجنبى ننشينند. (مستدرك:2/449)

خَمص:

باريك و لاغر كردن از گرسنگى و درآوردن شكم وى را در جوف وى. (منتهى الارب). لاغر شدن شكم و گرسنه گرديدن آن. (لسان العرب)

خُمص:

جِ اخمص و خَمصاء. شكم به پشت چسبيده ها.

اميرالمؤمنين (ع) فى صفات الشيعة: «خمص البطون من الطوى، يبس الشفاه من الظماء، عمش العيون من البكاء». (بحار:67/ 248)

خَمط:

هر گياهى كه مزه تلخى گرفته باشد. درختى كه خار ندارد. (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شىء من سدر قليل) . (سبأ: 16)

خَمل:

پُرز، پرز مخمل و جز آن.

خَمَن:

بدبوئى. (منتهى الارب)

خُمُود:

فرو نشستن آتشِ خاموش ناشده.

خُمول:

گمنامى. فى الحديث: «لا يتم عقل امرء مسلم حتى تكون فيه عشر خصال: ...و الخمول اشهى اليه من الشهرة». (بحار: 78 / 334).

خميازه:

دهن دره. به عربى تثاؤُب. از حضرت رسول (ص) آمده كه چون خواستيد خميازه بكشيد دست بر دهانتان نهيد، و زوزه مكشيد كه شيطان از آنچنان خميازه (با صداى بلند) ميخندد. (كنز العمال)

از آن حضرت نقل شده كه از خميازه شديد در حال نماز بپرهيزيد. (بحار: 84 / 267)

خَميدگى:

انحناء، اعوجاج، احديداب.

خَمير:

آرد آميخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان.

در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) به خدمتكاران سفارش مينمود: خمير نان را تخمير كنيد (مدتى بخوابانيد كه برسد و فطير نباشد). و ميفرمود: چنين خميرى بركت نانش بيشتر است. (بحار: 66 / 268)

خَمير:

دائم الخمر، كسى كه هميشه مى مينوشد.

خَمير:

مايه، ترشه، هر چيزى كه مخصوص باشد مر حصول تخمير را در جسمى و خصوصا قطعه اى از خمير ترش كه آن را داخل در خمير نان كنند، خمير مايه. در معنى «ماعون» ذيل آيه (و يمنعون الماعون) آمده: مانند چراغ و آتش و خمير (يعنى خمير مايه) و مانند آن، كه اين امور را همسايگان از يكديگر دريغ ندارند.

خَميس:

پنج شنبه. در حديث است: «اذا اراد احدكم حاجة فليبكّر فى طلبها يوم الخميس فان رسول الله (ص) قال: اللهم بارك لامتى فى بكورها يوم الخميس» (بحار:10/101) . «تعرض الاعمال يوم الخميس على رسول الله (ص) و على الائمة» . (بحار: 23 / 345)

خميس: لشكر، بدان جهت كه پنج ركن دارد: مقدمه، قلب، ميمنه، ميسره و ساقه.

خَمِيسَة:

بنت جحش همسر مصعب بن عمير از زنان صحابيه است.

نقل است هنگامى كه پيغمبر (ص) از احد بازميگشت خميسه را در راه بديد كه بسوى احد رهسپار است، مردم خبر مرگ برادرش عبدالله بن جحش به وى دادند، گفت: (انا لله و انا اليه راجعون) و براى او طلب مغفرت كرد، سپس خبر مرگ دائيش به وى دادند، باز هم استرجاع نمود و برايش طلب مغفرت كرد.

ولى چون خبر مرگ همسرش مصعب به وى دادند صدايش بگريه و شيون بلند شد. پيغمبر (ص) فرمود: آرى شوهر نزد زن مكانت و عزتى ويژه دارد. (بحار: 82 / 92)

خَميص:

باريك شكم. تهى شكم. ج: خِماص. اميرالمؤمنين (ع) در وصف رسول خدا (ص): «خرج من الدنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما» . (نهج : خطبه 160)

خَميل :

گمنام ، آن كه فاقد شرف و برازندگى است . در حديث است : «الدنيا لترفع الخميل و تضع الشريف» . (مجمع البحرين ، بحار:78/148)

خُمَينى ، امام :

سيد روح الله بن سيد مصطفى بن سيد احمد موسوى خمينى ، متولد در بيستم جمادى الثانى سال 1320 هـ ق در شهر خمين از بلاد ايران ، و متوفى در 14 خرداد ماه سال 1368 هـ ش در شهر تهران ، و در اين شهر به خاك سپرده شد .

«خاندان امام خمينى»

امام در خاندانى علمى ، انقلابى و مبارز به دنيا آمد و در چنين خانواده اى نشو و نما يافت ، پدرش شهيد سيد مصطفى موسوى ، در نجف اشرف و سپس در سامراء علم آموخت و در آن دو شهر مقدس كه مركز حوزه علوم دينى بوده مدارج عاليه طى كرد، و پس از آن به موطن خويش بازگشت و در آن منطقه زعامت امور دينى مردم آن سامان را به عهده داشت .

پس از گذشت چهار ماه و 22 روز از ولادت فرزندش سيد روح الله ، به روز 12 ذيقعده سال 1320 هـ ق در راه خمين به اراك ترور گشت و آن روح شجاع به دست شرارت از كالبد فانى به جهان باقى ارتحال يافت و جسدش را به نجف اشرف نقل دادند و در آنجا به خاك سپردند .

فرزندان وى عبارتند از :

1 ـ سيد مرتضى پسنديده ، از دانشمندان، در قم سكونت داشتند .

2 ـ سيد نورالدين ، كه ساكن تهران بوده .

3 ـ سيد روح الله (صاحب ترجمه) كه از همه فرزندان پدرش كم سال تر بوده است .

«امام در راه كسب علم»

معظم له از دوران كودكى شيفته دانش بوده ، درسهاى ابتدائى را به نزد معلمى به نام «ميرزا محمود» آغاز نموده ، به خانه مرحوم والد امام مى آمد و اين كودك باهوش و ذكاوت را قرآن و نوشتن مى آموخت . پس از آن به نزد معلم ديگر به نام «ملا ابوالقاسم» دانش را پيگيرى نمود ، سپس در مدرسه نوبنياد آنجا به آموزش فنّ كتابت در مراحل نهائى شركت جست .

در اوائل بلوغ ، مادر را از دست داد ، وى كه در آن اوان بيش از شانزده سال از عمرش نمى گذشت مورد هجوم سپاه غم و اندوه يتيمى و تنهائى گشت ، ولى همه اين مصائب نتوانستند روح بلند وى را تحت تاثير قرار دهند و به عزم راسخش صدمه اى وارد سازند و همچنان در برابر حوادث سهمگين روزگار ، استوار و نيرومند بماند ، و با توكل بر خدا و اعتماد به نفس بر تصميمهاى والاى خويش استقامت ورزيد .
back page fehrest page next page