در حديث آمده كه خوارزم بدست تركان ويران شود. (بحار: 41 / 325)
خوارزمشاهيان:
عنوان مشهور سلسله اى از سلاطين مسلمان خوارزم كه از سنه 470 هـ ق تا حدود 628 هـ ق در مملكت خوارزم يا متعلقات آن حكومت كرده اند و در بعضى از مواقع بر قسمت عمده بلاد خراسان و بعضى بلاد عراق و حتى آذربايجان نيز استيلاء داشته اند، مؤسس اين سلسله نوشتكين غرچه طشت دار ملكشاه بود و از جانب او در 470 هـ ق ولايت خوارزم را كه در آن زمان منال آن حواله طشت خانه بود يافت بعد از او اخلافش در آن ولايت فرمانروايى كردند. سلسله خوارزمشاهيان در اوايل حال تابع سلسله سلاجقه بودند و در زمان سنجر بن ملكشاه داعيه استقلال يافتند و اتسز بتوسعه قلمرو خويش اهتمام نمود هفتمين پادشاه اين سلسله سلطان محمد خوارزمشاه با حمله مغولان مواجه گشت و از دست آنان بگريخت و پسرش جلال الدين منكبرنى آخرين پادشاه اين سلسله نيز با وجود مقاومت رشيدانه عاقبت منهزم شد و مقتول گرديد و بدينگونه سلسله خوارزمشاهيان انقراض يافت. اين سلسله سومين سلسله خوارزمشاهيان محسوب ميشود، دو سلسله ديگر مقيم در آنجا يكى بنام آل عراق و ديگرى بنام مأمونيان معروف بوده اند. اينك جدول نام پادشاهان اين سلسله:
نوشتكين غرچه متوفى 491 هـ ق.
قطب الدين محمد از 491 تا 521 هـ ق.
آتسز از 521 تا 551 هـ ق.
ايل ارسلان از 551 تا 568 هـ ق.
سلطانشاه (پسر ايل ارسلان) متوفى 568 هـ ق.
علاء الدين تكش (پسر ايل ارسلان) از 568 تا 596 هـ ق.
علاء الدين محمد از 596 تا 617 هـ ق.
منكبرنى از 617 تا 628 هـ ق.
(دائرة المعارف فارسى)
خوارزمى:
جمال الدين محمد بن العباس خوارزمى مكنى به ابوبكر بسال 316 هـ ق زاده شد و در 383 هـ ق درگذشت او را طبرخزى مى گويند زيرا پدر او از خوارزم و مادر او از طبرستان بود. او خواهر زاده ابو جعفر بن جرير طبرى صاحب تاريخ طبرى است، سالى چند در شام اقامت گزيد و در نواحى حلب سكنى جست. در عصر خود مشار اليه بود، و حكايت كنند چون او قصد زيارت صاحب بن عباد را كرد صاحب به ارجان بود، و چون خوارزمى بدربار او رفت به يكى از پرده داران گفت صاحب را خبر كن كه اديبى او را رسيده است. پرده دار درون رفت و صاحب را آگاهانيد. صاحب گفت به او بگو من با خود عهد بسته ام كه اديبى را بخود راه ندهم جز آنكه بيست هزار بيت از شاعران عرب بخاطر داشته باشد. پرده دار بيرون آمد و ابوبكر را اين سخن گفت. ابوبكر گفت: برو به مولاى خود بگو آيا ترا نظر از اين مقدار شعر رجال است يا شعر نسا. پس حاجب بنزد صاحب بفراست دريافت كه بر در او ابوبكر خوارزمى است او را اذن دخول داد و از آمدنش انبساط و سرور كرد. خوارزمى به نيشابور درگذشت او راست: 1 ـ رسائل ابوبكر خوارزمى كه به كرّات در مطابع مختلف چاپ شده است.
2 ـ مفيد العلوم و مبيد الهموم كه آن نيز بچاپ رسيده است. (معجم المطبوعات)
خوارزمى:
محمد بن موسى مكنى به ابو عبدالله متوفى بسال 232 هـ ق. رياضى دان، منجم، جغرافيا دان و مورخ ايرانى است. او يكى از بزرگترين دانشمندان مسلمان و بزرگترين عالم زمان خود بود كه در خوارزم زاده شد.
از زندگى او چندان اطلاعى كه قابل اعتماد باشد در دست نيست زيرا در بعضى موارد كه ذكر محمد بن موسى مى رود معلوم نيست كه مقصود اين محمد بن موسى است يا محمد بن شاكر (= بنو موسى) تاريخ مرگ او نيز به تحقيق بدست نيامده است. بعضى وفات او را بين 220 و 230 هـ ق. و برخى بعد از 232 هـ ق. دانسته اند، به هر حال وى يكى از منجمان دربار مأمون خليفه عباسى و احتمالاً يكى از مباشرين رصدهاى وى بود و در بيت الحكمه كار مى كرد.
خوارزمى علوم يونانى و هندى را با هم تلفيق كرد. هيچيك از رياضى دانهاى قرون وسطى اثر او را در تطور فكر رياضى نداشته اند، آثار او در رياضيات و نجوم اهميت بسيار داشته است. در رياضيات كتاب حساب الجبر و المقابله و كتاب الجمع و التفريق از او است. كتاب جبروى نخستين كتابى است كه بنام جبر و مقابله نوشته شده و نويسنده آنرا مى توان يكى از بنيان گذاران علم جبر بعنوان رشته اى متمايز از هندسه شمرد (اسم علم جبر در زبانهاى اروپايى از نام اين كتاب گرفته شده است) اين كتاب (بقول وى «مختصر») قرنها مرجع و مأخذ اروپائيان بشمار ميرفت و تا زمان ويت (1540 ـ 1603) مبناى مطالعات علمى آنان در اين رشته بود. ترجمه لاتينى ازين كتاب به يوهانس هيسپالنسيس و ترجمه لاتينى ديگر آن به گراردوس كرموننسيس منسوبست، رابرت چسترى نيز آنرا به لاتينى ترجمه كرد (اين ترجمه را مى توان آغاز علم جبر در اروپا دانست) متن جبر و ترجمه انگليسى آن به وسيله فردريك روزن در لندن به چاپ رسيده است (1831 م) از كارهاى متأخر درين باب مى توان كتاب ترجمه لاتينى جبر الخوارزمى اثر لويى شارل كارپينسكى را نام برد كه مشتمل بر مقدمه و حواشى و تعليقات انتقادى و ترجمه بزبان انگليسى است. متن عربى كتاب حساب خوارزمى از ميان رفته است ولى ترجمه لاتينى از آن از قرن 12 م. موجود است. اهميت اين كتاب در اينست كه مسلمانها و اروپائيها را با شمار هندى آشنا ساخت لفظ آلگوريتم و آلگوريسم و نظاير آنها در زبانهاى اروپايى كه بمعنى فن محاسبه با ارقام يا علامات مخصوص ديگر بكار مى رود و بمناسبت اينست كه عنوان ترجمه لاتين كتاب حساب خوارزمى عنوان كتاب الگوريسمى (بغلط بجاى الخوارزمى) داشت در نجوم خوارزمى دو تحرير از سند هند فراهم كرد، زيج خوارزمى مانند ساير زيجات علاوه بر جداول نجومى و مثلثاتى مشتمل بر مقدمه نسبة مفصل در علم نجوم است كه در حكم نجوم نظرى ميباشد. جداول نجومى و مثلثاتى خوارزمى كه مسلمه مجريطى در آنها تجديد نظر كرد در سال 1126 م. بوسيله ادلارد به لاتينى ترجمه شد و اين جداول علاوه بر جيب مشتمل بر ظل نيز مى باشد (بعضى احتمال داده اند كه ظل را مسلمه در آن وارد كرده است، خوارزمى دو كتاب هم در باب اصطرلاب نوشته است: يكى كتاب العمل بالاصطرلاب و ديگرى كتاب عمل الاصطرلاب. ازين دو كتاب و كتاب الرخامه او اثرى برجا نمانده است وى باشاره مأمون اطلسى از نقشه هاى آسمان و زمي
خوار شمردن:
تحقير، اهانت. به «خوار داشتن» رجوع شود.
خوار صفت:
كسى كه خوى ذلت و خوارى دارد و بدين خوى پليد تن داده است. مهين. روايات مربوط به اين خوى نكوهيده ذيل واژه هاى «فرومايگى» و «ذلت» ذكر شده و اينك يكى از آيات مباركات قرآن در اين باره: (و لا تطلع كل حلاّف مهين)سخن كسانى كه بسيار سوگند ياد ميكنند و خوار صفت ميباشند مپذير. (قلم: 10)
خَوارِق :
جِ خارقة . افعال و خصائلى كه خلاف عادات ديگر مردمان باشد ، مجازاً كرامات اولياء . (غياث اللغات)
به «خارق» رجوع شود .
خوارى:
حقارت، پستى، ذلت . به «ذلت» رجوع شود.
خواست :
خواستن ، اراده ، مشيت ، اراده كه دگرگون نشود . طلب به صورت مؤاخذه . كام . مراد . زر . مال . خواسته .
خواست خدا:
مشيت پروردگار، اراده حضرت بارى تعالى. از جمله مباحث كلاميه، مسئله ارتباط خواست خداوند با افعال و اعمال بنده است، و اينكه آيا اراده خداوند موجب سلب اختيار از بنده ميگردد يا خير؟ روايات از خاندان عصمت و طهارت در اين باره بسيار آمده، و ما ذيل واژه «جبر» و ديگر واژه هاى مربوطه بتفصيل از آن سخن گفته ايم، و اينجا بذكر دو حديث بسنده ميكنيم:
احمد بزنطى از ياران حضرت رضا (ع) گويد: از آن حضرت (درباره خواست خدا) پرسيدم، فرمود: بنويس. خداى تعالى ميفرمايد: اى فرزند آدم! تو به (صفت) خواستنـ ( ـى كه) من (بتو داده بودم) ميخواستى (زيرا صفت خواستن كه آدمى بدان متصف است داده خدا است چنانكه بفرمايد بچشم من ديدى) و به نعمت (و امكانات) من فرائضم را انجام دادى و بتوانـ (ـى كه) من (بتو دادم) بمعصيتم توان يافتى، ترا شنوا، بينا آفريدم. من به كارهاى نيكت از تو پيشم و تو به كارهاى بدت از من اولويت دارى زيرا من در برابر كارهايم مسئول نيستم (كه هرچه درباره تو كردم محض مصلحت آفريدگان بود) ولى آنان مسئولند (كه به اختيار خود بد كردند).
قدّاح گويد: ما جمعى از ياران در حضور امام باقر (ع) نشسته بوديم ناگهان صداى كوبه در آمد. معلوم شد يكى از خاندان اموى (كه از سرسخت ترين دشمنان اهلبيت بودند) اجازه ورود ميخواهد. به حضرت عرض كرديم خوبست شما به اندرون تشريف بريد و ما به وى بگوئيم حضرت در خانه نيستند. فرمود: خير، بگوئيد بيايد، زيرا پيغمبر (ص) فرمود: خداوند نزد زبان هر گوينده و نيروى هر نيرومندى است. اين شخص (اموى) نتواند بگويد مگر اينكه خدا بخواهد، و نيرويش را عليه ما نتواند بكار برد جز آنكه او بخواهد. پس آن شخص درآمد و مسائلى كه داشت بپرسيد و از پاسخهاى حضرت قانع گشت و خداحافظى كرد و رفت. (بحار: 5 / 4 و 106)
از معصوم آمده كه خداى را دو نوع خواست و اراده است: خواست حتمى و خواست عزمى (و تشريعى) كه (در مورد دوم) بسا از چيزى نهى كند (كه از نظر خواست تشريعى آنرا نخواسته) ولى (از نظر خواست حتمى) آنرا خواستار باشد و (يا اينكه به چيزى) امر كند (و از نظر تشريع بخواهد) ولى (به اراده حتميه) آنرا نخواهد. خداوند آدم و همسرش را از آن درخت بهشتى نهى نمود ولى خواست او آن بود كه آن را بخورند (زيرا آفرينش آدم براى زمين بود) و اگر نميخواست شهوت آنها برخواست خدا غالب نمى بود. و ابراهيم را به ذبح فرزند امر كرد ولى نميخواست او را ذبح نمايد و اگر ميخواست خواست ابراهيم برخواست او غالب نميشد. (كافى:1/150)
به «خدا» نيز رجوع شود.
خواستگارى:
درخواست ازدواج با زنى نمودن. خِطبه.
پيغمبر (ص) فرمود: بر مرد مسلمان جايز نباشد زنى را كه برادر مسلمانش خواستگارى نموده خواستگارى كند جز اينكه از او اجازه بگيرد. (كنز العمال: 44615)
مغيرة بن شعبه گويد: دخترى را از انصارى خواستگارى نمودم، سپس موضوع را بخدمت پيغمبر (ص) عرضه داشتم، حضرت فرمود: آن زن را ديده اى؟ گفت: نه. فرمود: آنرا ببين، كه ديدن مرد و زن يكديگر را پيش از ازدواج بيشتر مايه محبت و الفت گردد. من بخانه زن رفتم و آنرا با پدر و مادرش در ميان نهادم. آندو به يكديگر نگاه كردند و چيزى نگفتند. من برخاستم و بيرون آمدم كه ناگهان دختر صدا زد كه بگوئيد بيايد. من بازگشتم و به گوشه اى از اتاقش بايستادم، دختر گفت: اگر پيغمبر(ص) ترا دستور داده كه بمن نگاه كنى نگاه كن وگرنه من بدين كار رضا ندهم.
من گفتم: آرى به دستور پيغمبر است. پس لختى به يكديگر نگريستيم و سپس با وى ازدواج نمودم و آنچنان آن ازدواج مبارك بود كه تا آخر عمر با يكديگر زندگى پر محبتى گذرانديم. (كنز: 45619)
به «همسر» و به «ازدواج» نيز رجوع شود.
حرام است خواستگارى زنى كه وى خود يا وليش پاسخ مثبت به ديگرى داده باشد، كه پيغمبر (ص) فرموده: خواستگارى نكند يكى از شما زنى را كه برادرش وى را خواستگارى نموده باشد، علاوه بر اينكه اين كار موجب اختلاف و كدورت برادران نسبت به يكديگر ميشود و كارى كه باعث اين امور بشود حرام است. ولى اگر مخالفت نهى رسول (ص) كرد و خواستگارى نمود و زن اجابت كرد عقد صحيح است.
بعضى گفته اند: اينچنين خواستگارى مكروه است.
خواستگارى زن شوهردار و نيز زنى كه در عده رجعيه غير باشد حرام است. بلكه تعريض به عقد نيز حرام است، بدين معنى كه به كنايه به وى بفهمانى كه من خواستار ازدواج با تو مى باشم، چنانكه گويد: من به تو علاقه مند ميباشم، يا تو بنزد من ارجمند ميباشى، و از اين قبيل تعبيرات. (الروضة البهية: 2 / 85)
خواستگارى زن از محرمات احرام است: عن ابى عبدالله (ع): «المحرم لا ينكح و لا يُنكَح و لا يخطب و لا يشهد النكاح، و ان نكح فنكاحه باطل». (كافى: 4 / 372)
خواسته:
زر و مال، ملك و املاك. مطلوب و خواستنى. خواسته خداوند از بنده: آنچه كه خداوند بمقام خداوندى از بنده اش ميخواهد. امام باقر (ع) فرمود: نه بخدا سوگند كه خداوند از مردم (پس از اينكه آنان را به پيروى از پيامبرانش امر كرده) نخواسته جز دو امر: اينكه به نعمتها اعتراف كنند (كه از او است) تا آنها را فزونى بخشد، و به گناهان خويش اعتراف نمايند تا از آنها درگذرد. (بحار: 6 / 36)
خَواصّ:
جِ خاصَّة. مردمان خاص ضد عوام.
خَوّاص:
برگ درخت خرما فروش. زنبيل باف، كسى كه با خوص (برگ درخت خرما) سر و كار دارد.
خَواطِر:
جِ خاطر، خاطرها.
خَوالِف:
جِ خالِفَة، بجاى ماندگان، زنان بجاى مانده مردان از شركت در جنگ. (رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون) (توبه: 87). اين آيه مربوط به منافقين است كه از شركت در جنگ تبوك تخلف ورزيدند . يعنى آنها بدان راضى بودند كه با زنان بجاى مانده در شهر بمانند ، دلهاشان را نقش كفر و ظلمت گرفت كه دگر حقايق را درك ننمايند.
خوان:
سفره فراخ و گشاد. طبق بزرگى را گويند كه از چوب ساخته باشند، چه طبق كوچك را خوانچه گويند. (برهان قاطع)
اميرالمؤمنين (ع): «كلوا ما يسقط من الخوان، فانه شفاء من كل داء باذن الله عزوجل لمن اراد ان يستشفى به» . (بحار:10/89)
رسول الله (ص): «لا تقطعوا اللحم بالسكين على الخوان، فانه من صنع الاعاجم» . (بحار:62/290)
ابو عبدالله الصادق (ع): «لكل شىء حلية و حلية الخوان البقل» (بحار: 66 / 199). «اذا وضع الخوان فقل: بسم الله، و اذا اكلت فقل: بسم الله فى اوله و آخره، و اذا رفع الخوان فقل: الحمد لله» . (بحار:66/373)
عن عمر بن قيس، قال: دخلت على ابى جعفر (ع) و بين يديه خوان و هو يأكل، فقلت له: ما حدّ هذا الخوان؟ فقال: «اذا وضعته فسم الله، و اذا رفعته فاحمد الله، و قُمّ ما حول الخوان، فهذا حدّه. (بحار:66/411). به «سفره» نيز رجوع شود.
خواند :
خداوند ، خواجه .
خواندمير :
غياث الدين بن همام الدين، مورخ معروف (فـ . حدود 941 هـ ق) پدرش همام الدين شيرازى ، سالى چند وزارت سلطان محمود ميرزا بن ابوسعيد گوركانى را داشت ،
و مادرش دختر ميرخواند صاحب روضة الصفا است . خواندمير در دوره اميرعليشير نوائى و تحت حمايت او مى زيسته . از آثار او خلاصة الاخبار ، خلاصه روضة الصفا و حبيب السير است . وى اوائل عهد صفوى را دريافته و احوال شاه اسماعيل را در كتاب اخير آورده است . (فرهنگ معين)
خواندن:
دعوت نمودن. (ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة): خلق را با حكمت و برهان و موعظه نيكو براه خدا بخوان. (نحل: 125). (انما كان قول المؤمنين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون) تنها سخن مؤمنان هنگامى كه بداورى خداو رسول درباره شان خوانده شوند آنست كه بگويند: شنيديم و اطاعت
نموديم، و آنانند رستگاران. (نور: 51). (و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين): چه كسى نيكو كلام تر از آنكس كه مردم را بسوى خدا بخواند و رفتارى شايسته انجام دهد و بگويد من يكى از مسلمانانم. (فصلت: 33)
خواندن:
دعوت نمودن به ميهمانى، دعوت به طعام: شهاب بن عبد ربه گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: غذائى را آماده كن و آن را نيكو و مرتب گردان و يارانت را به آن بخوان. (بحار: 75 / 453)
مرحوم كلينى به سندى از حفص بن عمر بجلى روايت كرده كه گفت: روزى پريشان حالى و گرفتارى خويش را به نزد امام صادق (ع) شكايت نمودم، فرمود: چون به كوفه باز گردى يكى از فرشهاى خانه ات را بده درهم بفروش و دوستانت را بخانه بخوان و غذائى برايشان فراهم ساز و از آنها بخواه كه ترا دعا كنند. من بكوفه بازگشتم و چون دستم از هر مالى تهى بود بناچار يكى از فرشهاى خانه ام را فروختم و حسب دستور امام طعامى تهيه نموده دوستان را بر آن بخواندم و از آنها خواهش نمودم جهت حلّ مشكلاتم مرا دعا كنند، آنها مرا دعا كردند، بخدا سوگند چيزى نگذشت كه ناگهان صداى كوبه در شنيدم، ديدم يكى از بدهكارها مبلغ ده هزار درهم يا بيشتر با خود آورده است، و از آن پس دنيا رو به من آورد و همه مشكلاتم حلّ گشت. (بحار:47/ 382)
خواندن:
نوشته را به زبان آوردن خواه نوشته بالفعل يا آنچه عُرفاً نوشتنى باشد. قرائت . تلاوت .
در قرآن كريم امر به خواندن بصورت تكليف به دو وجه آمده، امر بمطلق خواندن كه در نخستين سوره قرآن حسب قول اكثر مفسرين و طبق روايت امام باقر كه سوره «علق» اولين سوره قرآن است، و اولين آيه پس از بسمله و جهت تأكيد سومين آيه همين سوره نيز آمده است: (بسم الله الرحمن الرحيم * اقرأ باسم ربك الذى خلق * خلق الانسان من علق * اقرأ و ربك الاكرم * الذى علم بالقلم).
و امر بخواندن قرآن بخصوص: (فاقرأوا ما تيسّر من القرآن) . (مزمل: 20)
من (پيغمبر ـ ص ـ) مأمورم كه قرآن بخوانم : هر كه هدايت يافت به سود خويش هدايت يافته ، و آن كه گمراه گرديد ، من بيم دهنده اى بيش نيستم (نمل:91)
تو (اى پيغمبر) از پيش نه مى توانستى نوشته اى بخوانى و نه به نگارش خطى قادر بودى ، و اگر جز اين مى بود منكران را زمينه شك و ريبى حاصل مى گرديد . (عنكبوت:48)
قرآنى را پراكنده برايت فرستاديم تا با درنگ براى مردم بخوانى . (اسراء:106)
هرگاه قرآن خوانده مى شود مر آن را گوش فرا دهيد و در آن حال سكوت اختيار كنيد باشد كه مورد رحم خدا قرار گيريد . (اعراف:204)
اميرالمؤمنين (ع) : آن قرآن خواندن كه انديشه و تدبّر در آن نباشد ، و آن عبادت كه بدون آگاهى صورت گيرد ارزشى ندارد . (بحار:2/48)
نيز از آن حضرت است : در پنج مورد دعا را غنيمت بدانيد : هنگام خواندن قرآن ، و هنگام اذان ، و هنگام باريدن باران ، و گاه تلاقى دو صف نبرد جهت شهادت ، و هنگامى كه ستمديده اى خداى را به داد مى خواند . (بحار:93/343)
خواننده :
قارى ، تالى . ج : خوانندگان. اميرالمؤمنين (ع) : داوود (ع) صاحب مزامير و خواننده بهشتيان . (نهج : خطبه 160)
آن حضرت در شكايت از مردم عصر خود : جوانشان بداخلاق ، و پيرشان گنهكار، و دانشمندشان منافق ، و خواننده قرآنشان جنايتكار است . (نهج : خطبه 233)
رسول خدا (ص) : بسا خواننده قرآن كه قرآن وى را لعنت نمايد. (بحار:92/184)
خواه :
خواهنده ، طالب ، آرزومند . آرزو ، ميل ، مراد . خواه ناخواه : طوعاً او كرهاً . چه ، اعم از آن كه ، خواه مرد و خواه زن .
خواهر:
دخترى كه از پدر و مادر با شخص يكى باشد و يا تنها از پدر و يا مادر با هم يكى باشند. (ناظم الاطباء).
زنى جز تو از پدر و مادر تو يا يكى از آن دو. به عربى اخت، شَقيقَة. خواهر در قانون ارث رتبه دوم را حائز است.
ابو بصير از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: خدا رحمت كند خواهرانى را كه اهل بهشت بودند. سپس حضرت آنها را نام برد: اسماء بنت عميس كه همسر حمزه بود و پنج تن ديگر از بنى هلال (كه خواهران مادرى آندو بودند): ميمونه بنت حارث همسر پيغمبر (ص) و ام الفضل همسر عباس كه نامش هند بودو غميضاء مادر خالد بن وليد و غره همسر حجاج بن غلاظ و حميده كه بلا عقب از دنيا رفت. (بحار: 22 / 195)
در حديث آمده كه پيغمبر (ص) به سراقة بن مالك فرمود: ميخواهى ترا به بهترين صدقه راهنمائى كنم؟ عرض كرد: بلى پدر و مادرم بفدايت. فرمود: بهترين صدقه آنست كه خواهرت يا دخترت را كه از خانه شوهر (به طلاق يا به مرگ شوهر يا به سببى ديگر) بخانه تو برگشته و جز تو نان آورى ندارند اداره كنى. (بحار: 74 / 103)
خواهِش:
درخواست و تقاضا. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: روى تو آبى منجمد است كه خواهش آن را روان ميسازد و فرو ميريزد پس بنگر آن را نزد چه كسى ميريزى. (غرر)
امام صادق (ع) فرمود: خدا رحمت كند بنده اى را كه عفيف النفس بود و از عرض حاجت به مخلوق عفت ورزد و از خواهش خويشتن دارى كند كه خواهش در حقيقت بسوى خوارى و ذلت شتافتن است در دنيا و آخرت، در صورتى كه مردم مشكل كسى را حل ننمايند و رفع گرفتارى كسى را نتوانند كرد.
و از آن حضرت آمده كه فرمود: شيعه ما هرگز از كسى چيزى نطلبد گرچه از گرسنگى بميرد. (بحار:93/143 و 158)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: گفتار پيغمبرتان را پيروى كنيد كه فرمود: هر كه درى از سؤال به روى خويش بگشايد خداوند درى از فقر به رويش باز كند.
و از آن حضرت آمده كه چون مؤمن بداند برادر مسلمانش نيازى دارد نبايد وى را به رنج خواهش وادارد (بلكه فوراً نيازش را برآورد).
حضرت رضا (ع) فرمود: خداوند بدين سبب ابراهيم (ع) را خليل خواند كه وى هيچ سائلى را رد ننمود و جز از خدا از كسى حاجتى نخواست. (بحار:10/89 و 12/4)
به «رو زدن» نيز رجوع شود.
خُوب:
خوش، نيك، ضد بد. نيكو. جيّد. حَسَن. به «نيكو» رجوع شود.
خَوبَة:
گرسنگى. زمين بى علف و گياه.
خَوخَة :
روزن در ديوار كه از آن روشنائى به خانه رسد . هلو . شفتالو . ج : خوخ .
خُود:
مغفر، كلاه سپاهى كه از آهن يا فلز ديگر سازند. بيضه.
خُود:
شخص هر كس و هر چيز جدا از متعلقات. به عربى: شخص. نفس. روح.
از امام صادق (ع) روايت است كه در تورات آمده: اى فرزند آدم! خود را ببندگى خالص كن (و از بندگى جز من بپرداز) تا دلت را از خوف خودم آكنده سازم، وگرنه دلت را به فكر در دنيا (و ماديات) پر كنم و نيازهايت را (كه همه وقت در غم آنهائى) برآورده نسازم و ترا بخودت واگذارم. (بحار:13/357)
«از خود راضى»
معجب بنفس. در حديث آمده: از خود راضى بودن آدمى دليل بر ضعف و كمبود عقل او است. (بحار: 1 / 161)
امام باقر (ع): از خود راضى بودن از صفات مهلكه است. (بحار: 70 / 5)
اميرالمؤمنين (ع): شخص از خود راضى از عيب خويش بى خبر است، و اگر بمزايا و امتيازات ديگران پى ميبرد از نواقص و زيانهاى خويش رنج ميبرد. (غرر الحكم)
«به خودبندى»
تكلّف. در حديث امام صادق (ع) آمده كه شخص خودبند را سه نشانست: با كسى كه از او برتر است ميستيزد، و چيزى را كه نميداند ميگويد، و امورى را بعهده ميگيرد كه از عهده آن برنيايد. (بحار: 72 / 206)
«به خود رحم كردن»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى انسان! چه سخت به كرم پروردگار مغرورى! چقدر بگناه گستاخى! چه به تباهى خويش خو گرفته اى! آيا به خويشتن رحم نياورى به همان گونه كه به ديگران رحم ميكنى؟! بسا شده كه كسى را در آفتاب خفته مى بينى بر او ترحم ميكنى و سايه بر او ميافكنى، و بسا دردمندى مى بينى كه از درد بخود مى پيچد و تو بر او ميگريى، پس چرا اينقدر بر درد خود شكيبائى (و در صدد درمان آن نيستى)؟ تا كى و تا چند مصيبتهاى خويش را به رو نمى آورى و مد نظر قرار نميدهى و چرا بر خود نميگريى؟! در صورتى كه وجود خودت از هر كسى براى تو عزيزتر است!... (بحار: 71 / 192)
خودبينى و خودپسندى:
غرور، عُجب، خويشتن بينى. خوئى بس نكوهيده و ناستوده و از بيماريهاى روانى مهلك است: نبى اكرم (ص): هر كه بگويد: من به از ديگرانم وى بدترين مردم است، و هر كه بگويد: من به بهشت خواهم رفت وى اهل دوزخ است. (بحار: 70 / 397)
اميرالمؤمنين (ع): «اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها، فان ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين» : زنهار كه به بيمارى خود بينى و خودپسندى دچار گردى، كه اين حالت از بهترين فرصتها است براى شيطان كه كارهاى نيك نكوكاران را محو و نابود و باطل سازد. (نهج : نامه 53)
و فرمود: هيچ تنهائى وحشت زاتر از خودبينى نيست.