back page fehrest page next page

خوشبينى:

با نظر خوب به امرى نگريستن، مقابل بدبينى، حسن الظن.

امام هادى (ع): اگر روزگار روزگارى بود كه عدل و داد بر جور و ستم غالب بود، در چنان زمانى حرام است كه كسى بكسى بدبين بُوَد جز آن كه به بدى وى آگاه باشد، و اگر زمان زمانى بود كه ظلم و ستم در آن بر عدل و داد غلبه داشت، نشايد بكسى خوش بين بود جز اينكه نيكى در او آشكار باشد. (بحار: 75 / 197)

رسول خدا (ص): اگر زمان، زمان ظلم و بيداد بود و مردم آن زمان اهل مكر و فريب بودند، خوش بينى به هر كسى در آن روزگار از بى عرضگى است. (بحار: 78 / 239).

اميرالمؤمنين (ع): هرگز به عقل و خرد خويش خوش بين مباش، كه آدمى همواره به علت خوش بينى به خود به خطا مى افتد. (غرر الحكم)

خوش جنسى:

خوش باطنى، خوش ذاتى. به «جنس» رجوع شود.

خوشحالى:

مسرت، شادمانى، سرور. به «شادى» رجوع شود.

خوش حسابى:

خوش معاملگى، راست كردارى در داد و ستد و وام خواهى و وام پردازى. به «وام» رجوع شود.

خوش خلقى:

نيكخوئى.

در حديث آمده: هيچ يار و همدمى به از خوش خلقى نباشد . (بحار: 1 / 94)

امام كاظم (ع): نرمش و احسان و خوش خلقى خانه ها را آباد و روزى را فراوان ميسازند. (بحار:1/151)

رسول خدا (ص): در ترازوى اعمال آدمى به روز قيامت چيزى به از خوش خلقى ننهند. (بحار:7/303 از كافى)

خوش خلقى خير دنيا و آخرت را با خود دارد. (بحار: 8 / 119)

به «اخلاق» نيز رجوع شود.

خوشخوئى:

نيك سيرتى، پاكيزه سرشتى. به «خلق» و «اخلاق» رجوع شود.

خوش خيم:

نيكو سرشت، نيكو خوى، مقابل دژخيم.

خوشروئى:

بشاشت، طلاقت وجه، مقابل عَبَس.

فاطمه زهرا (س) فرمود: خوشروئى در برابر مسلمان بهشت را پاداش باشد و خوشروئى در برابر معاند نجات از جهنم را.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ما در روى گروهى خوشروئى ميكنيم كه دلهامان از آنها جوشانست، آنان دشمنان خدايند كه ما جهت دفع شرشان از سر دوستانمان از آنها تقيه ميكنيم.

امام صادق (ع) فرمود: روزى پيغمبر (ص) در خانه نشسته بود كه عبدالله بن ابى سلول منافق اجازه ورود خواست، حضرت فرمود: چه بد آدمى امروز بر ما وارد شد! و چون بيامد حضرت با كمال خوشروئى با او نشست و سخن گفت و چون بيرون رفت عايشه گفت: يا رسول الله شما اول او را بد آدمى خواندى و سپس با او چنين برخورد نمودى؟!

فرمود: اى عايشه! بدترين مردم در قيامت كسى است كه مردمان از بيم شرّشان با آنها مدارا كنند. (بحار: 75 / 401)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: خوشروئى دام دوستى است. (بحار: 69 / 409)

به «بشاشت» نيز رجوع شود.

خوش گذرانى:

اوقات عمر را به خوشى گذرانيدن، تمتع و كامرانى. خوش گذرانى از نظر شرع اسلام، گاه ممدوح و مجاز و ستوده است، و گاه مذموم و ناستوده و غير مجاز، خوش گذرانى اگر عبارت باشد از بهره برى مشروع از نعمتهاى خداوند و تنعم به لذتهائى كه خداوند در اختيار بندگان قرار داده است، در عين آزادى روح و روان از تعلق و وابستگى به دنيا، بى آنكه به حقوق ديگران دست يازد و بر ديگران سركشى كند، پسنديده و مجاز است، و اما خوش گذرانى به معنى تن پرورى و گرايش به خوى بهيمى، آنچنانكه خوشى و كامرانى را هدف زندگى گيرى و خويشتن را وابسته بدنيا و عيش و نوش دنيا سازى و در اين باره راه افراط گزينى و به سركشى و طغيان گرائى، ناستوده و مذموم است. و اينك برخى از آيات و روايات درباره هر دو قسم از نظر خواننده مى گذرد:

(قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده...): بگو اى پيغمبر: چه كسى زينتهاى خدا را كه براى بندگان خود آفريده حرام كرده و از بهره بردارى از روزيهاى خوش و لذت بخش منع نموده است، و بگو: اين نعمتها در اين جهان براى مؤمنان است كه خالص و بى آميغ اينها در آن جهان ارزانى آنها باشد. (اعراف: 32)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به محمد بن ابى بكر، والى مصر در اين باره چنين مينگارد:

اى بندگان خدا! آگاه باشيد كه خداى ترسان، هم از دنياى زودگذر دنيا بهره گرفتند و هم از سراى آخرت نصيب خويش را فراهم نمودند، با اهل دنيا در دنيايشان شركت جستند در حالى كه اهل دنيا در آخرت آنها شركت ننمودند، در دنيا بهترين مسكنها برگزيدند و بهترين غذاها تناول نمودند و همان لذتى را كه متنعمان از دنيا بردند و بدان سان كه دنيا جويان از دنيا كامرانى نمودند، آنان نيز لذت بردند و كام راندند و هم آنچه جباران از آن برگرفتند بهره آنها گشت; سپس با توشه اى كافى و بسنده و تجارتى پر سود رخت از اين جهان گرفته بسراى باقى شتافتند، لذت بى علاقگى بدنيا را از دنياى خويش بردند و در حالى بديگر سراى عزيمت نمودند كه بيقين ميدانستند آنجا در جوار رحمت حق خواهند بود... (نهج : نامه 27)

مرحوم كلينى در كافى با سند متصل از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: سه تن از زنان مدينه بحضور حضرت ختمى مرتبت شرفياب گشته، يكى از آنها عرض كرد: همسر من گوشت نميخورد، ديگرى گفت: همسرم از استشمام عطريات اجتناب ميورزد، زن سوم گفت: همسرم از آميزش با زن دورى ميجويد. پيغمبر (ص) چون شنيد شتابان از جاى برخاست در حالى كه ردائش بزمين كشيده ميشد و بسوى مسجد رفت و بر منبر برآمد و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: به چه سبب و با كدام دليل بعضى از اصحاب من از خوردن گوشت و بوئيدن عطر و آميزش با زنان اجتناب ميورزند؟! اين را بدانيد كه من (كه پيغمبر شمايم) هم گوشت ميخورم و هم عطريات استشمام ميكنم و هم بنزد زنان ميروم، و هر كه از روش و سنت من روى گردان باشد از من نيست. (بحار: 22 / 124)

و اما خوش گذرانى از قسم دوم، در قرآن و حديث بسيار از آن ياد شده كه در اينجا به آيه اى و حديثى بسنده ميشود:

(و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال...انهم كانوا قبل ذلك مترفين...): و اما آنان نامه عملشان (در آخرت) بدست چپشان داده ميشود. آنها در عذاب باد سموم و آب جوشان و سايه اى از دود دوزخ بوند...چه آنان از پيش (در دار دنيا) غرق در خوش گذرانى بودند و بر گناه بزرگ ادامه ميدادند... (واقعه: 41 ـ 42)

امام صادق (ع) فرمود: بيشترين فاصله اى كه بين خدا و بنده ميشود آنجا است كه بنده جز غم شكم و پائين شكم غمى نداشته باشد. (بحار: 73 / 18)

خوشنود:

قانع، راضى، خرسند.

خوشنود ساختن:

خوشحال كردن. امام باقر (ع): در مناجاتهاى موسى (ع) با خداوند آمده كه خداوند به وى فرمود: مرا بندگانى است كه بهشتم را بر آنها مباح ميكنم و آنها را در انتخاب هر جاى آن آزاد مينهم. موسى (ع) گفت: پروردگارا آنها كيانند؟ فرمود: آنكس كه مسلمانى را خوشنود سازد. (بحار: 13 / 356)

به «شاد نمودن» نيز رجوع شود.

خوشنودى:

رضا، خوشحالى، فرح، انبساط. امام صادق (ع): آنكس كه در معاش خويش به اندك خوشنود بود خداوند به عمل اندك از او خوشنود باشد (بحار:69/406). آنكس كه باندك مالى از حلال خوشنود بود سبكبار باشد و داراى درآمدى حلال و پاكيزه بود ... (بحار:73/175)

خوشنودى خدا از بنده:

راضى بودن خداوند به صفت خدائى، از بنده در حدّ بندگى: (رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم) خدا از آنها (كه بر اثر اعمال صالحه به بهشت روند) خوشنود گشت و آنها از خدا خوشنود گرديدند، اين است رستگارى بزرگ. (مائده: 119)

روايت است كه موسى (ع) عرض كرد: پرورگارا! نشان خوشنودى خودت را از بنده ات بمن بگوى. به وى وحى شد هرگاه ديدى وسائل اطاعتم را براى بنده ام فراهم ميسازم و او را از نافرمانى خود رويگردان ميكنم همان نشانه خوشنوديم از او است. (بحار: 70 / 26)

خوشنودى خلق را بخشم خالق خريدن:

كارى كه خود فروختگان روزگار كنند و رهبران دين، بندگان خدا را از آن برحذر ميداشته اند: اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به محمد بن ابى بكر فرمود: ...هرگز خداوند را بخاطر خوشنودى يكى از مخلوقين، از خود خشمگين مساز، زيرا خداوند، جاى ديگران را پر ميكند (اگر آن ديگرى خيرى داشته و بناخوشنوديش آن خير از دست تو برود خداوند جاى آن را پر ميكند) اما ديگرى نتواند جاى خدا را پر كند (خير خدا را كه از دست بدهى جبران نمايد). (نهج : نامه 27)

نبى اكرم (ص) فرمود: هر كه بخواهد خوشنودى مردم را به چيزى بدست آرد كه مورد ناخشنودى خدا بود همان كس كه ستايشگر او بوده بدگوى او شود، و هر آنكس خوشنودى خدا را بر خشم و ناخوشنودى خلق برگزيند خداوند دشمنى دشمنان و حسادت حسودان و تجاوز تجاوزگران را از او دفع سازد و خداوند يار و پشتيبان او باشد. (بحار: 73 / 392)

خوشه:

مجموع حبهاى رستنى كه بهم پيوسته باشد، مانند خوشه انگور: عُنقُود، خوشه گندم: سنبل.

خوشى:

شادى، خرسندى، خوشحالى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هيچ خوشى را نشايد خوشى پنداشت اگر آنرا دوزخ بدنبال باشد، و هيچ رنج را نشايد رنج ناميد كه بهشت در پى آن بود، و هر لذت جز بهشت ناچيز و هر بلا و بدبختى جز دوزخ سلامتى است. (بحار: 8 / 199)

حضرت رسول (ص) به على (ع) فرمود: اى على! خانه اى نيست كه شاديى در آن رخ دهد جز اينكه آن را عزائى در پى بود. (بحار: 71 / 242)

خُوص:

برگ درخت خرما.

اميرالمؤمنين (ع) در وصف داود پيغمبر(ص): «فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده ...» . (نهج : خطبه 160)

خَوض:

فرو رفتن در آب. درآمدن در سختيها: الخوض فى الغمرات. متابعت باطل كردن، در كارهاى ناروا فرو رفتن: (و كنا نخوض مع الخائضين) در باطل و ناروا پيروى گمراهان ميكرديم. (مدّثّر: 45)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود بفرزندش امام حسن (ع): «و خض الغمرات للحق حيث كان» . (نهج : نامه 31)

خوف:

ترس و بيم. اين صفت را خداوند حكيم به انسان داده تا بدين خوى از خطرات بگريزد يا در برابر آنها مهيا گردد كه چون بر مدار صحيح قرار گيرد و بجاى خويش بكار رود مانند خوف از مقام پروردگار و خوف از قيامت كه خداوند فرمود: (انما يخشى الله من عباده العلماء) و پيغمبر (ص) فرمود: «انا اخوفكم من الله» سودمندترين خوى; و اگر اين صفت در اختيار جنبه حيوانى قرار گيرد و در نتيجه نابجا بكار رود مانند خوف از فقر و خوف از مخلوق در برابر خالق بسى زيانبار خواهد بود.

به «ترس» رجوع شود.

«نماز خوف»

نماز يوميه با كيفيتى مخصوص، كه هنگام نبرد مسلمانان با كفار و در حال رو در روئى سپاه اسلام با لشكر كفر انجام ميگيرد، متخذ از قرآن كريم: (و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا...و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلاة فلتقم طائفة منهم معك و ليأخذوا اسلحتهم فاذا سجدوا فليكونوا من ورائكم و لتات طائفة اخرى لم يصلّوا فليصلّوا معك و ليأخذوا حذرهم و اسلحتهم...). (نساء: 101 ـ 102)

تاريخ نگاران در نماز خوف پيغمبر(ص) و نزول آيه مربوطه اختلاف دارند كه آيا حديبيّه بوده يا غزوه عسفان يا ذات السلاسل، ولى آنچه نزد همه مسلّم است آنست كه كيفيّت آن نماز چنين بوده كه چون سپاه اسلام با لشكر كفر مواجه شد و وقت نماز عصر رسيد حضرت رسول، لشكر را بدو دسته تقسيم نمود: يكدسته را فرمود سلاح بدست در برابر دشمن بايستند و خود با دسته ديگر به نماز ايستاده و حسب دستور، آنان يكركعت را با پيغمبر (ص) خواندند و ركعت دوم را بصورت فرادى به اتمام رسانيدند و فوراً بجاى آن دسته رفتند و آنها آمدند و به ركعت دوم پيغمبر (ص) اقتدا كردند و تا تشهد با پيغمبر (ص) بودند و سپس برخاستند و ركعت دوم را فرادى انجام دادند و پيغمبر (ص) همچنان منتظر بود تا چون آنها تشهد را تمام كردند سلام نماز بگفت.

محمد بن مسلم از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: اصحاب اميرالمؤمنين (ع) در يكى از روزهاى جنگ صفّين نتوانستند نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بخوانند و حضرت به آنها دستور داد نماز خود را به تكبير و تهليل و تسبيح ادا كنند... (بحار: 89 / 110 ـ 116)

على ابن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) كيفيّت نماز خوف را پرسيدم فرمود: امام با قسمتى از اصحاب خود يك ركعت ميخواند و ركعت دوم را مأمومين با تخفيف (شتاب) تمام ميكنند و بقيه اصحاب به ركعت دوم امام اقتدا ميكنند و در تشهد برمى خيزند و ركعت دوم را انجام مى دهند و به تشهد امام ميرسند و با او تشهد و سلام مى گويند. گفتم: پس نماز خوف در مغرب به چه صورت است؟ فرمود: امام، ركعت اول را با گروه اول انجام ميدهد و آنها پس از برخاستن از ركعت اول نماز خود را به تخفيف تمام ميكنند و بقيه اصحاب در ركعت دوم اقتدا ميكنند و دو ركعت را با امام انجام ميدهند و تشهد دوم امام تشهد اول آنها است، چون تشهد را تمام كردند امام صبر ميكند تا ركعت سوم آنها كه تمام شد سلام را با امام ميگويند. (بحار: 10 / 249)

خُوك:

جانورى معروف، در شرع اسلام، اهلى و وحشى آن نجس العين و حرام گوشت و غير قابل تذكيه مى باشد. (انما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهلّ به لغير الله) (بقره: 173). (الاّ ان يكون ميتة او دما مسفوحاً او لحم خنزير فانه رجس)(انعام: 145). اين حيوان از مسوخات بشمار آمده است.

محمد رشيد رضا مصرى در تفسير المنار ذيل آيه (و ما من دابة فى الارض الاّ على الله رزقها)ميگويد: هر انسان داراى صفتى از صفات حيوانات ميباشد: يكى شير صفت، يكى طاووس صفت در مقام تزيّن و آرايش، يكى روباه صفت پيوسته در مكر و فريب و نيرنگ، تا اينكه ميگويد: برخى خوك صفت ميباشند، آنگاه صفاتى از خوك برميشمارد و ميگويد: از جمله صفات خوك آنكه هميشه به غذاى كهنه و گنديده علاقه مند است و از غذاى تازه و پاكيزه نفرت دارد.

سفيان بن عيينه گويد: برخى انسانها خوك صفت زندگى ميكنند: اگر پنجاه بار سخنى حكمت آميز از كسى بشنوند يكى را از بر نكنند و بخاطر نسپارند، ولى چون يك خطا از آن حكيم دانشمند ببينند يا بشنوند همان را به ذهن خويش سپرده در هر مجلس و محفلى آن را از آن حكيم نقل كنند و تكرار نمايند. (المنار: 7 / 293)

خُوگير:

الفت گيرنده، انس گيرنده. معتاد. امام صادق (ع): مؤمن خوگير، خوش جنس، از طينت ما اهلبيت است.

در حديث ديگر از آن حضرت: مؤمن در مشكلات به شكيبائى خو گرفته است. (بحار:67/77 و 71/97)

خَول:

نيك نگاه داشتن و تيمار دار گرديدن مال را. مراعات اهل خود كردن.

خَوَل:

لاغر، ضعيف، نحيف، ضد فربه. خدم و حشم.

خَولان :

قبيله اى در يمن كه ميان صنعاء و مأرب زندگى مى كرده اند . در سال دهم هجرت ، وفد (هيئت) آنها به نزد پيغمبر اسلام (ص) آمد و آنها ده نفر بودند ، گفتند : اى رسول خدا ! ما به خدا ايمان آورده فرستاده اش را تصديق نموده ايم ، قبيله ما نيز به اين دين درآمده اند ، از راهى دور و با رنج و تعبى فراوان راه پيموده تا به نزد شما آمده ايم ، حضرت رسول (ص) فرمود : «عم انس» را (كه نام بت آنها بود) در چه وضع رها نموديد ؟ گفتند : آن را در وضعى بس ناپسند بجاى گذاشتيم ، كه خداوند ، آورده هاى تو را به جاى او به ما عطا نمود ، و چون بازگرديم آن را ويران سازيم .

آنگاه مسائلى را در امر دين از حضرت پرسيدند و پيغمبر (ص) به پاسخ آنها پرداخت و كسانى را گماشت كه قرآن و سنت را به آنان بياموزد ، سپس دستور داد آنها را در خانه رمله بنت حارث جاى دادند و فرمود از آنان پذيرائى نمودند و پس از چند روز آن حضرت را بدرود گفتند و جوائزى دريافته به وطن خويش بازگشتند .

محض رسيدن به خانه ، هنوز طنابهاى بار خويش ناگشوده بُت «عمّ انس» را ويران ساختند و هرآنچه پيغمبر (ص) بر آنها حرام نموده بود بر خويشتن حرام و آنچه را كه حضرتش بر آنان حلال كرده بود حلال خود دانستند . (طبقات ابن سعد:1/324)

خَولة :

دختر خويلد يا ثعلبة همسر اوس بن صامت ، از صحابه رسول (ص) ، زنى كه آيه ظهار در باره اش نازل گرديد . به «ظهار» رجوع شود .

خَولَة :

دختر ازور اسدى ، شاعره و شجاع ترين زن عصر خويش بوده است ، در تاخت و تازهاى رزمى به خالد بن وليد تشبيه مى شده ، وى خواهر ضرار بن ازور است . او را در فتوحات شام قضاياى بسيار است . شعرى نيكو و فخرآميز دارد . در اواخر دوران خلافت عثمان درگذشت . (اعلام زركلى)

خُؤُلَه:

خويشى از جانب مادر. جِ خال، دائيها.

خَوَلّىّ

، خَولىّ:

ابن يزيد اصبحى، شقىّ معروف از ملاعين يوم الطف كه سر بريده حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) را از كربلا به امر عمر بن سعد به كوفه آورد و در تنـور خانه خود پنهان كرد و زن او به علت نـورى كه از سـر ميتافت بر كار شوى واقف گرديـد.

خَون:

دغلى، ناراستى كردن، خيانت كردن.

خُون:

مايع سرخرنگ در بدن جانداران كه نزد قدما از اخلاط اربعه است، به عربى دم گويند. شرعاً خوردن آن به نصّ قرآن حرام است: (انما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به)(نحل: 115). (الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس) . (انعام:145)

و مشهور نزد فقهاء شيعه يا به اجماع آنها خون حيوانى كه داراى خون جهنده باشد نجس العين و در نماز چنين خونى اگر بيش از يك درهم بغلّى باشد باطل كننده نماز است، و اگر خون سگ و خوك، يا خون حيض و نفاس و استحاضه باشد مطلقاً نماز را باطل ميكند.

خون يكى از معجزات نه گانه حضرت موسى (ع) و از غضبهائى كه خداوند به مدد موسى (ع) بر قوم فرعون فرستاد: (فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم آيات مفصلات)(اعراف: 133). كه به قولى: رود نيل براى قبطيان به خون مبدل گشت و بنى اسرائيل آن را آب ميديدند، و بقول ديگر قبطيان (قوم فرعون) بخون دماغ مبتلى شدند.

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: اين دملها و جوش زخمهائى كه بر بدن عارض ميشود در اثر سوختگى خون است كه مى بايست در فصل خود آنرا از بدن بيرون كرد، و هركه را اين عوارض دست دهد هنگاميكه به بستر ميرود بخواند: «اعوذ بوجه الله العظيم و كلماته التامّات التى لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجر من شرّ كلّ ذى شرّ» . (بحار: 95 / 82)

انصارى نقل كند كه بسا ميشد حضرت رضا (ع) جهت فشار خون در دل شب حجامت مينمود.

از حضرت رسول (ص) آمده كه هرگاه خون فشار آورد حجامت كنيد پيش از آنكه خطر به شما متوجه شود.

در حديث آمده كه كاهو حرارت خون را فرو مينشاند و آن را تصفيه ميكند. چغندر نيز سبب تصفيه خون ميشود. آلوى خشك فشار خون را پائين مى آورد. (بحار:62/118 ـ 284)

نقل است كه از امام صادق (ع) سؤال شد: چرا خوردن خون حرام است؟ فرمود: بجهت اينكه موجب سختى دل و سلب رحمت از آن ميشود و مايه عفونت بدن و دگرگون شدن رنگ پوست است و مؤثرترين عامل جذام ميباشد.

زراره گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: پيرهنم را خون بينى يا غير بينى يا منى اصابت نمود و جايش را مشخص كردم كه چون به آب برسم آنرا بشويم ولى موقعى كه به آب رسيدم و وقت نماز شد فراموش كردم و پس از نماز بيادم آمد؟ فرمود: نمازت را اعاده كن و پيرهنت را بشوى... (بحار:65/162 و 80 / 124)

از امام باقر (ع) روايت شده: در شبى كه اميرالمؤمنين (ع) به شهادت رسيد تا طلوع فجر در تمام روى زمين هر سنگى كه برمى داشتند خون تازه از زير آن ميجوشيد، و شبى كه هارون برادر موسى (ع) از دنيا رفت و شبى كه يوشع بن نون بقتل رسيد و شبى كه عيسى بن مريم به آسمان رفت و شبى كه امام حسين (ع) در روز آن بشهادت رسيد نيز چنين شد. (بحار: 42 / 302)

سيوطى از علماى معروف سنت در كتاب تاريخ الخلفاء همين مطلب را درباره شهادت اميرالمؤمنين (ع) و حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) به تفصيل نقل نموده است.

خونبها:

تاوان، ديه. به «ديه» رجوع شود.

خونخواهى:

طلب خون كسى كردن، طلب ثار، انتقام خونى.

خُوند:

خداوند (صاحب)، امير، مخدوم، خان، آقا.

خُونِ دماغ:

خونى كه از بينى آيد، رعاف. زياد قندى گويد: در سفرى كه به مدينه رفته بودم و برادرم با من بود مردم آنجا دچار خون دماغ شدند و چنان بود كه اگر كسى دو روز از بينيش خون مى آمد ميمرد. بخانه برگشتم ديدم برادرم بشدت خون از بينيش مى آمد بنزد امام صادق (ع) رفتم موضوع را بخدمتشان معروض داشتم فرمود: به برادرت سيب بده. بخانه برگشتم و سيب به وى دادم چون خورد در حال شفا يافت. (بحار: 66 / 173)

خونريزى:

سفاكى، قتل ناحق. (و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم) از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر را مريزيد. (بقره: 84)

در عهدنامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر در اين باره چنين آمده: (اى مالك!) زنهار، زنهار دست خويش را بخون و ريختن آن بناحق آلوده سازى كه هيچ چيزى در برانگيختن خشم خدا و بزرگى پيامد اخروى و زوال نعمت و سرنگونى (دولت) مؤثرتر از خونريزى بناحق نباشد، و خداوند سبحان در روز قيامت پيش از هر چيز به داورى در امر خونريزى ميپردازد، پس مبادا در صدد برآئى كه حكومت خويش را به ريختن خون حرام تقويت نمائى كه چنين كارى موجب سستى پايه حكومت و ضعف آن گردد بلكه آنرا براندازد و به ديگرى منتقل سازد و ترا در قتل عمد نزد خدا و نزد من عذرى نخواهد بود...

امام صادق (ع) فرمود: سه كسند كه به بهشت نروند; خونريز و ميگسار و سخن چين. (بحار: 79 / 129)

خُون گرفتن:

بيرون كردن خون از تن به فصد يا به حجامت. به «حجامت» و «فصد» رجوع شود.

خُوى:

خصلت، طبيعت، عادت، خُلق، سيرت، خيم. در حديث است: نيكى به پدر و مادر از بزرگى خوى آدمى است (بحار:77/233). سخاوت از بزرگوارى خوى انسان است. (بحار: 77 / 423)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر كارى ميسر است جز دگرگون ساختن خوى.
back page fehrest page next page