back page fehrest page next page

در عمل آن نيز اختلاف است :

1 ـ عمل نميكند ، واگر مرفوعى بعد از آن بود مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، واگر منصوبى بود معمول فعل محذوف است، اين قول را اخفش اختيار كرده ، و از نظر او تقدير در آيه به قرائت نصب : «لا ارى حين مناص» وبه قرائت رفع : «ولات حينُ مناص كائنٌ لهم» .

2 ـ عمل ميكند مانند انّ : نصب به اسم و رفع به خبر ميدهد .

3 ـ عمل ليس ميكند : اسم را مرفوع وخبر را منصوب ميسازد .

در معمول آن نيز خلاف است : فرّاء گفته: جز در لفظ «حين» در هيچ لفظى عمل نميكند . سيبويه وفارسى وپيروان آنها گفته اند : در حين ومرادفان آن از ظروف زمانيه عمل ميكند . (مجمع البحرين)

لات :

بى سر وپا ، سخت رذل .

در حديث آمده كه روزى دو نفر با يكى از اصحاب پيغمبر(ص) سخن ميگفتند و حضرت سخن آنها را ميشنيد ، آنها به وى ميگفتند : اگر به اتفاق پيغمبر (ص) به طائف رفتيد وان شاء الله آن شهر فتح نموديد بر تو باد به دختر غيلان ثقفى كه زنى شوخ و زيبا است واين چنين مينشيند وآنچنان راه ميرود وچون سخن ميگويد گوئى آواز ميخواند وبين دو پايش مانند قدح ... وسخنانى از اين قبيل . پيغمبر (ص) نگاهى خشم آلود به آنها كرد وفرمود : شما را نمى بينم جز افرادى بى سر وپا و رذل . سپس دستور داد آن دو را از مدينه بيرون كردند ودر محلى به نام عرايا جا دادند وتنها روزهاى جمعه به شهر ميآمدند وما يحتاجشان ميخريدند وباز ميگشتند . (وسائل:7/148)

لا تُعاد :

اعاده نشود . عنوان قاعده فقهيه معروف ، متخذ از حديث ذيل ، از امام باقر(ع) : «لا تعاد الصلاة الاّ من خمسة : الطهور والوقت والقبلة والركوع والسجود» : نماز اعاده نشود جز آنجا كه خللى در اين چهار پيش آيد : طهارت و وقت نماز وقبله و ركوع وسجود آن . (وسائل:/371)

نظر به اين كه مبطلات نماز ـ در اين حديث ـ به پنج مورد منحصر شده است لذا فقها در هر مورد جز اين موارد كه در مبطليت چيزى شك كنند ـ با استفاده از اين حديث ـ آن را مبطل ندانند .

لا تنظر الى من قال :

مثل معروف متخذ از حديث اميرالمؤمنين (ع) : «لا تنظر الى من قال ، وانظر الى ما قال » : به گوينده منگر چه كسى است ، بنگر چه ميگويد . (غررالحكم)

لا جُرعة

(مركب از لا وجرعه)

:

لا جرعه نوشيدن : آشاميدن مايع ظرفى تا قطره آخر به يكدم . (غياث)

لا جَرَم :

اين واژه مركب است از لاى نافيه و «جرم» كه به معنى خطا وگناه است . اصل معنى آن «گناهى نيست» «خطا واشتباهى نيست» ولى بعدا از اين معنى متحول شده و «لابدّ ولا محاله وناچار» از آن اراده ميشود ، استعمال در اين معنى آنچنان تكرار شد كه به معنى قسم تحوّل يافت ، از اين رو لام قسم در جواب آن آرند وگويند : لا جرم لآتينّك .

(لا جرم انهم فى الآخرة هم الاخسرون); به طور حتم ويقين ، آنان در آخرت زيان كارانند . (هود:22)

لاجوَرد :

سنگى است كبود كه از آن نگين انگشتر سازند .

لاحِق :

رسنده . به دنبال كسى رسيده . پيوسته . علىّ (ع) ـ در وصف زنان ـ : «التبرّج لهنّ لازم و ان كبرن ، والعُجب لهنّ لاحق وان عجزن» . (وسائل:20/180)

لا حكم الاّ لله :

فرمانى نباشد جز خداى تعالى را . شعار خوارج به روز صفين ونهروان . در صفين برخلاف امر حكمين آغاز گرديد وهمان مبناى حركت خوارج بود ، وهنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) شنيد فرمود : «كلمة حق يراد بها باطل ; نعم انه لا حكم الاّ لله ، ولكن هؤلاء يقولون : لا إمرة الاّ لله ، وانه لابدّ للناس من امير برٍّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن ، ويستمتع فيها الكافر ، ويبلّغ الله فيها الأجل ، ويجمع به الفىء ، ويُقاتَلُ به العدوّ ، وتامن به السُبُل ، ويؤخذ به للضعيف من القوىّ ، حتّى يستريح برّ ويُستراحَ من فاجر .

سخن حقى است كه باطل وناروائى از آن اراده شده است ، آرى درست است كه فرمانى جز فرمان خدا نيست ، ولى اينها ميگويند : زمامدارى ويژه خداوند است ، در حالى كه مردم به زمامدارى نيازمند بوند ، خواه نيكوكار وخواه بدكار ، تا مؤمنان در سايه حكومتش بكار خويش مشغول وكافران هم از حكومت او بهره مند گردند ، مردمان در دوران حكومتش روزگارى سپرى سازند وبه وسيله او اموال عمومى جمع آورى گردد وبه كمك او با دشمنان مبارزه شود ، جادّه ها امن و امان ، حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود ، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران ، مردم در امان باشند . (نهج : خطبه 40)

لاحِم :

صاحب گوشت . گوشت خوراننده .

لاحِن :

خطا كننده در قرائت واعراب .

لا حول ولا قوة الاّ بالله :

چاره ونيروئى نباشد جز به خداى تعالى . اين جمله از اذكار توحيديه معروف است كه مصدر جعلى آن حوقله ميباشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ... شما مالك توان خويش نميباشيد و آن خدا است كه توان به شما داده وتا گاهى كه او بخواهد به مالكيتتان ادامه دهد عطاى او واگر از شما بستاند بلاى او است ; او مالك تمامى ما يملك شما ميباشد و توانا بر هر توانى كه شما را بدان توانمند ساخته است ، مگر گفتار بندگان خدا را نشنيده ايد كه در مقام درخواست چاره ونيرو از خداوند ميگويند : «لا حول ولا قوة الاّ بالله» ؟

از آن حضرت تأويل اين جمله پرسيدند فرمود : چاره اى از اجتناب معصيتش نباشد جز به پناه بردن به او ونيروئى بر طاعتش نه جز به يارى او .

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه لا حول ولا قوة الا بالله شفا است از نود ونه بيمارى كه كوچكترين آنها اندوه بود . (بحار:5/123 و 93/186)

از امام صادق (ع) رسيده : هر كه بعد از نماز صبح پيش از آنكه با كسى سخن گويد هفت بار بگويد : «بسم الله الرحمن الرحيم لا حول ولا قوة الاّ بالله العلىّ العظيم» وهمچنين بعد از نماز مغرب ، خداوند هفتاد نوع بلا از او دفع كند كه آسانتر آنها جذام وپيسى باشد . (بحار:86/95)

لادّ :

سخت خصومت كننده .

لادِغ :

گزنده .

لا دوام ذاتى

(اصطلاح منطق)

:

سلب كردن حكمى از شيئى وقتى از اوقات چنانكه كل كاتب متحرك الاصابع بالضرورة مادام كاتباً لا شىء من الكاتب بمتحرك الاصابع بالفعل (غياث) . وآن قيدى است كه براى قضيه مشروطه عامه وعرفيه عامه و وقتيه مطلقه ومطلقه عامه ومنتشره مطلقه آرند وهر يك از اين پنج قضيه را بدان مقيد سازند ومعنى لادوام ذاتى آن باشد كه نسبت مذكوره در قضيه اى دائم به دوام ذات موضوع نيست بلكه نقيض آن در يكى از زمانها واقع شود .

و هرگاه مشروطه عامه را مقيد به لا دوام ذاتى سازند مشروطه خاصه ناميده شود مانند اين مثال : كل كاتب متحرك الاصابع بالضرورة مادام كاتباً لا دائماً . معنى لا دوام در اين قضيه اين باشد كه حركت انگشتان براى كاتب هميشه ضرورت ندارد بلكه دوام آن بسته به اشتغال او به كتابت خواهد بود در اينصورت از قيد لا دوام قضيه ديگرى حاصل ميشود كه اثبات نقيض آن قضيه باشد بالفعل چنانكه در قضيه مذكوره معنى لا دائما چنين بود كه لا شىء من الكاتب بمتحرك الاصابع بالفعل .

و هرگاه كه عرفيه عامه را به لادوام ذاتى مقيد سازند ، عرفيه خاصه گردد چنانكه گوئيم : لا شىء من الكاتب بساكن الاصابع مادام كاتباً لا دائماً . ومعنى لا دوام اين بود كه سلب سكون اصابع از كاتب هميشگى نبوده بلكه مادامى است كه وصف كتابت براى او ثابت باشد و از قيد لادوام قضيه ديگرى بدست ميآيد وآن اينست كه : كل كاتب ساكن الاصابع بالفعل . اما وقتيه مطلقه ومنتشره مطلقه آنگاه كه به لادوام ذاتى مقيد شوند، لفظ اطلاق از آنها حذف شده وتنها وقتيه ومنتشره ناميده خواهند شد . پس وقتيه همان وقتيه منتشره مقيد به لادوام باشد چنانكه گوئى : كل قمر منخسف بالضرورة وقت الحيلولة لا دائماً يعنى انخساف دائمى نبود بلكه مقيد به وقت حيلوله بود بنابر اين از قيد لادوام قضيه ديگرى بدست آيد كه اينست : لا شىء من القمر بمنخسف بالفعل .

و منتشره همان منتشره مطلقه مقيد بلادوام باشد . چنانكه گوئى : لا شىء من الانسان بمتنفس بالضرورة وقتاً ما لا دائماً. كه ضرورت سلب تنفس از انسان براى هميشه نبوده بلكه در وقتى از اوقات تواند بود كه اين ضرورت سلب شود بنابر اين نتيجه قيد لادوام اين باشد كه : كل انسان متنفس بالفعل .

و گاهى نيز مطلقه عامه را بدان مقيد كنند پس هرگاه كه مطلقه عامه به لادوام ذاتى مقيد شود وجوديه لادائمه ناميده گردد چنانكه گوئيم : لا شىء من الانسان بمتنفس بالفعل لا دائماً . ومعنى لادوام در اين قضيه چنين بود كه هيچ انسان در يكى از ازمنه سه گانه متنفس نباشد لكن اين سبب هميشگى نبوده پس از اين لادوام قضيه ديگر حاصل شود كه : كل انسان متنفس بالفعل . بنابر اين مطلقه عامه مقيد بلادوام مركب از دو مطلقه عامه باشد يكى سالبه وديگرى موجبه .

لارى :

مصلح الدين محمد بن صلاح اللارى الانصارى .

برخى نوشته اند : عبدالغفور اللارى الانصارى وبعض ديگر المولى محمد بن صلاح بن جلال بن كمال بن محمد اللغوى السعدى العبادى الشافعى المشهور به ملامصطلح الدين اللارى .

وى از مردم لار (فارس) ومشاهير علما و از شاگردان جلال الدين دوانى است . از مير كمال الدين حسينى وميرغياث وديگر مشاهير عصر كسب علوم نقلى وعقلى كرد وسپس به هندوستان رفت واز همايون شاه نواخت يافت . پس از مرگ اين سلطان ترك آن ديار گفت وبه زيارت مكه شد . سپس به بلاد روم وبه استانبول رفت وآنجا با ابوالسعود افندى وديگر علما در علوم نقلى وعقلى مباحثاتى داشت . وپس از مدتى اقامت به ديار بكر شتافت وبدانجا به سال 979 درگذشت .

او را تصنيفى است در علم هيأت بنام «التذكرة» ودر منطق كتاب «التهذيب» . ونيز بر شرح طوالع اصفهانى وهم بر شرح الهداية الحكمية قاضى ميرحسن وبر شرح مولى جلال بر تهذيب وبر برخى مواضع شرح مواقف جرجانى وشمائل النبى به عربى وفارسى وبر تفسير بيضاوى حاشيه دارد . نيز او را تاريخى است به فارسى از آغاز خلقت تا زمان خود وهم قصائد بسيار واشعار مختلف واين دو بيت از آن جمله است :

الا انما الدنيا كاحلام نائمفمن ذاك ايقاظ الانام نيام

وطوفان نوح قد نجا منه فرقةولكن طوفان المنية عام

(قاموس الاعلام تركى ومعجم المطبوعات ج 2)

لا زال

(مركب از لا و زال)

:

هميشه ، پيوسته ، از افعال ناقصه است ، رافع اسم و ناصب خبر ، لا زال زيد اميراً .

لازِب :

چسبنده . لاصق . (انا خلقناهم من طين لازب) ; ما ايشان (بنى آدم) را از گلى چسبنده آفريديم . (صافات:11)

لازِم :

واجب . ناگزير . مصاحب وپيوست دائم . اميرالمؤمنين (ع) : «ما رأيت ظالما اشبه بمظلوم من الحاسد ، نفس دائم ، وقلب هائم ، وحزن لازم . (مستدرك الوسائل:12/17)

در اصطلاح منطق : لا ينفكّ . آنچه انفكاك آن از شىء ممتنع باشد ، وآن بر دو قسم است : لازم بيّن ولازم غير بيّن ، وهر يك از آن دو به معنى الاخصّ باشد وبه معنى الاعمّ .

لازم بيّن به معنى اخص ، لازمى كه تصور ملزوم با تصور آن همراه باشد . لازم بيّن به معنى اعم لازمى كه از تصور آن وتصور ملزوم وتصور نسبت بين آن دو ، قطع بلزوم حاصل شود .

جرجانى در تعريفات آرد : اللازم البيّن ، هو الذى يكفى تصوره مع تصور ملزومه فى جزم العقل باللزوم بينهما كالانقسام بمتساويين للاربعة فان من تصور الاربعة وتصور الانقسام بمتساويين جزم بمجرد تصورهما بان الاربعة منقسمة بمتساويين . وقد يقال البيّن على اللازم الذى يلزم من تصور ملزومه . ككون الاثنين ضعفا للواحد فان من تصور الاثنين ادرك انه ضعف الواحد والمعنى الأول اعم لانه متى كفى تصور الملزوم فى اللزوم يكفى تصور اللازم مع تصور الملزوم . فيقال للمعنى الثانى اللازم البيّن بالمعنى الاخص وليس كلما يكفى التصورات يكفى تصور واحد فيقال لهذا اللازم البين بالمعنى الاعم .

در اصطلاح فقه : مقابل جايز . بيع يا عقد لازم ، كه فسخ آن از يك طرف مجاز نباشد ، برخلاف عقد جايز .

در اصطلاح ادب : فعلى كه فاعل تنها گيرد ومفعول ندارد ، مانند ذهب . رفت . مقابل متعدّى.

لاشه :

تن . تن مرده . جيفة .

لاضَرَر :

زيان رسانى نباشد . زيان زدن به ديگران قدغن است . نام قاعده فقهى معروف ، متخذ از حديثى از رسول خدا(ص) : «لا ضرر ولا ضِرار» كه در كتب حديثيه شيعه و سنى نقل گرديده وادّعا شده كه در حدّ تواتر معنوى ميباشد .

قاعده اى كه در فروع گوناگون فقهى آثار مهمّه اى بر آن مترتّب ميباشد . حتى بعضى از فقهاى عامّه مانند ابوالفتوح طائى به نقل سيوطى در كتاب تنوير الحوالك (2/122) گفته است كه فقه بر پنج حديث استوار است ويكى از آن پنج همين حديث «لا ضرر ولا ضرار» است .

«روايات لا ضرر»

جمله اى كه بدان اشاره شد ضمن چند حديث وبه مناسبات گوناگون از پيغمبر اكرم(ص) روايت شده است :

1 ـ زراره از امام باقر (ع) روايت كرده كه سمرة بن جندب را در ميان باغ مردى از انصار درخت خرماى مثمرى بود ، خانه مرد انصارى به درب ورودى باغ قرار داشت ، هر بار كه سمره به منظور سركشى به خرمابن خود بدانجا رفتى سرزده وبى اذن صاحب خانه وارد باغ شدى ، مرد انصارى كه از اين عمل سمره ـ كه به تكرار صورت ميگرفت ـ به تنگ آمده بود ، در اين باره با وى سخن گفت ، اما او به هيچ وجه تسليم نگشت و احترام مالكيت را دستاويز ساخته به كار خويش ادامه ميداد . آن مرد شكايت را به نزد پيغمبر (ص) برد ، حضرت وى را احضار وخواهش مرد انصارى را بدو بيان داشت وفرمود : هرگاه خواستى جهت رسيدن به درخت خود به باغ درآئى نخست از صاحب باغ اجازه ورود بخواه ، امّا سمره آن چنان لجوج بود كه سخن پيغمبر (ص) را نيز نشنيده گرفت .

حضرت چون چنين ديد درخت را به بها نهاد ، وى از فروختن خرما بن امتناع ورزيد، حضرت قيمت را تا چندين برابر ارزش آن درخت بالا برد . باز هم ابا نمود . فرمود : در ازاء آن تو را خرمابنى در بهشت دهم ، سمره از قبول اين پيشنهاد نيز سرپيچى كرد .

حضرت ، مرد انصارى را خطاب نمود وفرمود : برو درختش را از بيخ بكن وبه رويش بيفكن ، كه : «لا ضرر ولا ضِرار» : زيان به ديگران رسانيدن ومزاحمت يكديگر كردن در دين اسلام قدغن است . (يا حكمى كه موجب زيان به ديگران باشد در اين دين نباشد).

وبه نقل ديگر ، دنباله حديث چنين آمده: «فقال له رسول الله (ص) : انّك رجل مُضارّ ، ولا ضرر ولا ضرار على مؤمن ...» يعنى حضرت ابتدا رو به سمره كرد وفرمود : تو مردى زيان رسان (يا مزاحم) ميباشى ، در صورتى كه ـ از نظر اسلام ـ زيان رسانيدن (يا مزاحمت) به مسلمان نباشد (يا قدغن است) . (وسائل:25/428)

2 ـ عقبة بن خالد از امام صادق (ع) روايت كرده كه پيغمبر (ص) در باره اعراب بيابان نشين اين گونه دستور داد كه : گروهى گروه ديگر را از مازاد آب (چاه) خويش منع نكنند ، كه اين كار موجب شود گروه مقابل نيز اينها را از مازاد چراگاه خود ممانعت كنند ، وسپس فرمود : «لاضرر ولا ضرار» . (كافى:5/293)

3 ـ عقبة بن خالد از امام صادق (ع) روايت كرده كه رسول خدا (ص) در مورد زمين ومسكن مشترك ، قانون شفعه مقرّر داشت ، وفرمود : «لا ضرر ولا ضرار» وفرمود : چون آن زمين يا خانه ميان شركا تقسيم شود وحدود سهم هر يك معين گردد، دگر شفعه اى نباشد . (كافى:5/280)

4 ـ هارون بن حمزه غنوى روايت كرده كه : از امام صادق (ع) سؤال شد : مردى ديد شتر بيمارى را در معرض فروش نهاده اند ، ومردى آن را به ده درهم خريد ، مرد اول با آن خريدار توافق نمودند كه كلّه وپوست شتر در ازاء دو درهم از آن او باشد ، اتفاقاً آن شتر از بيمارى رها گشت و ارزش آن به چندين دينار (چند برابر خريد) رسيد ; خريدار به صاحب دو درهم گفت : يك پنجم قيمت كنونى شتر بستان واين سهم تو باشد ، وى نپذيرفت وگفت : جز به كلّه وپوست شتر رضا ندهم .

حضرت در پاسخ فرمود : وى چنين حقى ندارد . «هذا الضرار» : اين زيان رسانى است ، اگر خريدار يك پنجم بهاى شتر به وى بدهد در حقيقت حق او را داده است . (كافى:5/293)

5 ـ حجّاج بن ارطاة گويد : از امام باقر(ع) شنيدم فرمود : دو نفر كه در خرمابنى شريك بودند به نزد پيغمبر (ص) به داورى آمدند ، يكى از آن دو ميگفت : درخت را دو نيمه كن ونيمه مرا بده وآن نيمه ديگر را تو بستان . مرد ديگر بدين كار رضا نميداد .

پيغمبر (ص) فرمود : «لا ضرر ولا ضرار فى الاسلام» درخت را ميان خود قيمت كنند. (كنزالعمال:5/843 حديث 14534)

«معنى ضرر وضرار در كتب لغت»

ضرر به اطلاق اسم مصدر : زيان است ، ضد نفع . وبه اطلاق مصدرى به معنى زيان رسانيدن است . واما ضِرار ، يا مرادف ضرر است ، يا بين اثنينى را افاده ميكند يعنى به يكديگر زيان رسانيدن ، ويا ضرر : ابتدا نمودن به زيان زدن وضرار : تلافى نمودن آن است ، ويا ضرر : آن است كه به ديگرى زيان رسانى وخود از آن كار سود ببرى ، وضرار آن كه زيان برسانى وخود سودى نبرى . (نهايه ابن اثير)

مرحوم طريحى در مجمع البحرين نيز همين را ميگويد . چنان كه در تاج العروس . لويس معلوف پس از اين كه ضرر را به همين نحو معنى ميكند ميگويد : ضرار به معنى ضرر است .

«فقه حديث»

چنان كه ميدانيم ، نفى ضرر كه در اين حديث آمده است به معنى حقيقى آن نباشد ، چه ضرر خارجا بديهى الوجود وغير قابل انكار است ، از اين رو علماى فنّ ، به محامل ديگر حمل نموده اند كه از آن جمله است :

1 ـ مراد از نفى ضرر : نهى از ضرر باشد ، يعنى زيان رسانيدن حرام است . واين معنى در مثل چنين تركيبى متداول ومعهود است ، چنان كه در : (لا رفثَ ولا فسوقَ)(بقره:197) . و (لا مساسَ) (طه:97) . و «لا وكسَ ولا شططَ» (مستدرك الوسائل:15/62) . موارد صدور روايت نيز همين معنى را تأييد ميكند .

2 ـ نفى ضرر غير متدارك ، بدين معنى كه در شرع اسلام ، هيچ ضررى نباشد كه يكى به ديگرى وارد كند جز آن كه شارع آن را جبران كرده است ، وچنان كه اگر مالى را از دست بدهى ودر ازاء آن مالى مساوى يا بيشتر از آن بدست آرى ، ضرر نباشد ، همچنين اگر ضرر توام با حكم شرع به جبران باشد آن ضرر به حقيقت ضرر نباشد .

پس هنگامى كه مى بينيم شارع مقدس ، در مورد مالى كه شخصى از ديگرى تلف نموده باشد ، حكم به ضمان آن مال ووجوب اداء مثل يا قيمت آن ميكند ، به حقيقت آن ضرر را از ميان برده وآن را نفى نموده است ، ولهذا سزد كه گفته شود : «در اسلام ضررى وجود ندارد» .

3 ـ نفى حكم شرعى كه مستلزم ضرر باشد واين كه در اسلام ، مجعول ضررى نباشد . وبه عبارت ديگر : شارع مقدس حكمى نمى كند كه از عمل به آن ضررى بر بندگان وارد آيد .

حكم شرع به لزوم بيع در صورت غبن ، با وجود عيب در مبيع ، ضرر است ، واين چنين حكمى در شرع منفى است . وجوب وضوء در موردى كه موجب ضرر به وضو گيرنده باشد ضرر است ، واين حكم در شريعت منفى است . چنان كه تجويز اضرار به غير ، حكم ضررى است وچنين حكمى در شرع منفى است ، يعنى حكمى از اين قبيل در اسلام وجود ندارد .

احتمالات واقوال ديگرى نيز در اين مسئله هست كه به كتب مفصّله مربوطه احاله ميگردد.

در اينجا سه امر شايان تذكر است :

1 ـ ضرر و ضرار كه در اين روايات آمده است به حسب موارد و وقايع ياد شده در آن روايات ، خاصّ زيان رسانيدن به ديگران است ، ومنهىّ عنه : ضرر زدن است كه همان معنى مصدرى باشد ، نه ضرر كه معنى اسم مصدر است . چه ضرر به اين معنى علاوه بر اين كه متعلق نتواند باشد ، از مورد اين روايات خارج است .

آرى ، گرچه گفته اند : مورد ، مخصّص ومقيّد نيست اما در مثل مقام ، موارد صدور ، از اوّل مانع انعقاد عموم يا اطلاق ميباشند .

لذا اين روايات از شمول احكامى مانند نفى وجوب وضو يا غسل ضررى وامثال آن قاصر يا مُنصَرَف اند .

2 ـ مراد از ضرر و ضرار در اينجا خصوص زيان جسمى ومالى نمى باشد ، كه شامل مزاحمت وايجاد مشقت وتضييق بر ديگران نيز هست ، چنان كه در داستان سمره ومسئله شفعه. بخصوص در كلمه ضرار كه اكثر استعمال آن در اين موارد است، مانند : (لا تُضارَّ والدة بولدها) و (لا تضارّوهن لتضيّقوا عليهنّ) و (لا يُضارّ كاتب ولا شهيد) .

3 ـ قاعده نفى ضرر (مستفاد از حديث مزبور) در شعاع خود ، برخى احكام مثبته را، مانند آزاد بودن آدمى در بهره بردارى از مال وملك خويش ، وجواز انتفاع از مشتركات ويا مباحات اصليه ، محدود ميسازد ، وبه اصطلاح بر آنها حكومت دارد . چنان كه حرمتِ مانند دروغ وغيبت ، جواز بهره بردارى از زبان را ، وحرمت كتك زدن به ديگرى ، جواز استفاده از دست را، وحرمت رفتن به خانه ديگرى بدون اجازه او ، انتفاع از پا را محدود ميسازد .

بنابر اين : نصب نمودن ناودان به طرف راه عبور ، وگشودن پنجره به سمت خانه همسايه كه مشرف بر آن باشد ، وحفر چاه فاضل آب در خانه خود به نزديك چاه آب همسايه به گونه اى كه آب آن را تباه سازد ، ونواختن طبل ونقاره ومانند آن در خانه خود به نحوى كه موجب آزار واذيت همسايگان گردد ، وهياهو راه انداختن در خانه وباغ خود هنگام خواب واستراحت همسايه ، از مصاديق اين قاعده خواهد بود .

مقرّر شدن حقّ شفعه ووجوب تسليم مشترى در قبال درخواست شريك ، وامر پيغمبر(ص) به قلع درخت خرماى سمره ، كه هر دو مورد صريحا ـ در روايات باب ـ از مصاديق اين قاعده به شمار آمده ، دليل روشنى بر اين مدّعى است .

آرى ، در موردى كه بهره بردارى از ملك و مال خود ـ كه موجب اضرار به ديگرى ميشود ـ به منظور رفع ضرر از خود باشد ، در آنجا بايستى به قانون تزاحم وملحوظ داشتن مهم تر بودن كداميك از دو ضرر روى آورد ، چنان كه در نجات غريق واتلاف مال محترم .

لا ضرورت ذاتى

(اصطلاح منطق)

:

وآن قيدى است كه قضيه مطلقه عامه را بدان مقيد كنند . معنى قضيه مطلقه عامه اين است كه ثبوت نسبت در يكى از ازمنه ثلاثه محقق است چنانكه گوئيم : كل انسان متنفس بالفعل وچون اين قضيه را به لاضرورت مقيد سازند معنى چنان باشد كه اين نسبت مادام كه ذات موضوع موجود باشد ضرورى نيست بلكه توان نقيض آن موجود شود . مثال : كل انسان متنفس بالفعل لا بالضرورة . يعنى : لا شىء من الانسان بمتنفس بالامكان العام . پس مطلقه عامه مقيد به لاضرورت ذاتى مركب از دو قضيه باشد : يكى مطلقه عامه وديگرى ممكنه عامه ويكى از دو قضيه موجبه بود وديگرى سالبه .

لاضير :

باكى نيست . ضرر نيست . (قالوا لا ضير انا الى ربّنا منقلبون) ; باكى نيست وپروا نداريم كه نزد پروردگار خويش باز ميگرديم . (شعراء:50)

اين پاسخ سحره فرعون است مر فرعون را ، هنگامى كه به آنها گفت : دست وپاتان ميبرم وشما را به درخت ميآويزم .

لاعِب :

اسم فاعل از لعب . بازى گر . بازى كن . بازى كننده .

(وما خلقنا السماوات والارض وما بينهما لاعبين) ; ما آسمان وزمين را بازى گرانه نيافريديم . (دخان:38)

(قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين) ; قوم ابراهيم (ع) به وى گفتند : آيا ما را به حقيقتى ميخوانى يا از جمله بازى گران ميباشى . (انبياء:55)

فى الحديث : «لا تقبل شهادة شارب الخمر ولا شهادة اللاعب بالشطرنج والنرد ، ولا شهادة المقامر» . (وسائل:27/379)

لاغ

(فارسى)

:

تا . تاى . شاخه . يك برگ از سبزى . هر يك از گيسوان بافته . هزل . ظرافت . فسوس ومزاح . مسخرگى .

لاغَر :

مقابل فربه . نزار . اعجف . مهزول . هزيل . در باب قربانى ، حيوان لاغر كه دو كليه اش پيه نداشته باشد كافى نيست .

back page fehrest page next page