back page fehrest page next page

در بهار سال 1206 آقا محمد خان تصميم گرفت كه خود شخصاً به دفع لطفعلى خان عازم فارس شود به همين نيت با لشكرى مستعد به اصفهان آمد وپس از سپردن اين شهر به حسينقلى خان پسر ديگر حسنقليخان جهانسوز با نهايت احتياط راه زرقان را كه لطفعلى خان در آنجا بود در پيش گرفت .

لطفعلى خان كه از حركت آقا محمد خان از اصفهان اطلاع يافته بود پيش دستى كرده به جلو او شتافت و در نزديكى اَبرج (پانزده فرسخى شمال شيراز) بر اردوى آقا محمد خان دليرانه حمله برد و پس از متفرق ساختن ايشان تا سراپرده آقا محمد خان پيش تاخت وچيزى نمانده بود كه كار او را بسازد اما يكى از حاضران به لطفعلى خان چنين فهماند كه آقا محمد خان گريخته وفتح ميسر شده است . وبهتر آنست كه براى تصرف سراپرده آقا محمد خان تا صبح صبر كند وبه اين وسيله از افتادن نفايس آن بدست لشكريان احتراز كند .

چون صبح شد و لطفعلى خان دانست كه آقا محمد خان در سراپرده خويش است ونظم سپاهيان متعدد او نيز برقرار شده دريافت كه با همراهان معدود تاب مقاومت ندارد ناچار به سمت خراسان گريخت آقا محمد خان به راحت وارد شيراز شد وپس از كور كردن عده اى از بزرگان زنديه وتصرف اموال ايشان حسينقلى خان را از اصفهان به آنجا خواست و او را با نيابت كلانتر به حكومت فارس برگزيد وقلعه شيراز را خراب كرد . پس از فرار از ابرج لطفعلى خان به يارى عده سوار كه حكمران طبس به او داده بود باز مدتى در حدود يزد و ابرقو و نيريز با طرفداران قاجاريه زد وخورد ميكرد تا در سال 1208 به دعوت مردم كرمان به آنجا رفت وآن شهر را مركز اقامت وپايتخت خود قرار داد .

رسيدن خبر استيلاى لطفعلى خان بر كرمان آقا محمد خان را كه عازم تسخير خراسان بود بر آن داشت كه از اين قصد منصرف شود و رهسپار كرمان گردد . پس از وصول آقا محمد خان به نزديكى كرمان لطفعلى خان بعد از يك زد وخورد و شكست در شهر متحصن گرديد وخان قاجار آنجا را در محاصره گرفت وتا چهار ماه سرگرم اين كار بود . عاقبت چون نتوانست به شهر راه يابد وسرما نيز لشكريان او را بى طاقت كرده بود مصمم شد كه از اين كار دست بردارد . اما در همين اوان محافظين يكى از دروازه هاى شهر به لطفعلى خان خيانت كردند و راه را براى ورود قاجاريه به كرمان باز كردند . لطفعلى خان مهاجمين را شكست داد و راه باز شده را بست و اما بار ديگر گرفتار خيانتى از اين قبيل شد واين مرتبه دوازده هزار تن از سپاهيان آقا محمد خان به شهر ريختند لطفعلى خان تا قدرت داشت با ايشان جنگيد ليكن همينكه ديد ديگر همراهى براى او نمانده است اسب خود را از يكى از خندقهاى شهر از ميان محاصره كنندگان گذراند وبه شهر بم پناه برد .

پس از تسخير كرمان آقا محمد خان حكم به ويرانى وقتل عام وتنبيه مردم آنجا داد و امر كرد كه از اهالى آنجا بيست هزار جفت چشم بكنند وبه او تحويل دهند وبه قدرى از او و از سپاهيان او به شهر صدمه رسيد كه از حد وصف خارج است وكرمان را شهر كوران ناميدند .

حاكم بم چون برادر خود را كه از ياران لطفعلى بود همراه او نديد به تصور اينكه اسير آقا محمد خان شده است مصمم گرديد كه لطفعلى خان را دستگير كند وبا سپردن او به آقا محمد خان برادر خود را رها سازد . لطفعلى خان از اين معنى آگاهشد وخواست بگريزد ليكن در حين فرار از دست ياران حاكم بم زخم برداشت واسير شد وبه آقا محمد خان تسليمش كردند . آقا محمد خان ابتدا به دست خود دو چشم جوان زيباى رشيد زند را از حدقه بيرون آورد وبعد از تصرف دو قطعه الماس درياى نور و تاج ماه كه به بازوى لطفعلى خان بسته بود او را در ربيع الاول 1209 به اين وضع زار به طهران فرستاد وخود به شيراز رفت و سپس از شيراز به حاكم طهران دستور داد كه لطفعلى خان را به قتل رساند وظاهراً اين كار به اغواى حاج ابراهيم كلانتر صورت گرفت . اين رباعى منسوب به لطفعلى خان ويا وصف حال اوست كه در شكست خويش وغلبه آقا محمد خان گفته :

يا رب ستدى ملك زدست چو منىدادى به مخنثى نه مردى نه زنى

از گردش روزگار معلومم شدپيش تو چه دف زنى چه شمشير زنى

لَطم :

طپانچه زدن . سيلى زدن .

رسول الله (ص) : «من لطم خدّ مسلم لطمة ، بدّد الله عظامه يوم القيامة ، ثم سلّط عليه النار وحُشِرَ مغلولا حتى يدخل النار» . (بحار:7/214)

مُسَكِّن الفؤاد للشهيد الثانى : عن جابر عن الباقر (ع) قال : «اشدّ الجزع الصراخ بالويل والعويل ولطم الوجه والصدر وجزّ الشعر ، ومن اقام النواحة فقد ترك الصبر واخذ فى غير طريقه، ومن صبر و استرجع وحمدالله ـ جلّ ذكره ـ فقد رضى بما صنع الله و وقع اجره على الله ـ عزّ وجلّ ـ ومن لم يفعل ذلك جرى عليه القضاء وهو ذميم واحبط الله اجره» . (بحار:82/89)

خالد بن سُدَير ، عن الصادق (ع) : «لا شىء فى لطم الخدود سوى الاستغفار والتوبة ...» . (بحار:82/105)

لَطمَة :

واحد لطم . تپانچه . سيلى . ج : لطمات . رسول الله (ص) : «من دفع مؤمنا دفعة ليذلّه بها ، او لطمه لطمة ، او اتى اليه امرا يكرهه لعنته الملائكة حتى يرضيه من حقه ويتوب ويستغفر ...» . (بحار:75/148)

لَطيف :

باريك ودقيق . نازك . بغايت نازك . علىّ (ع) : «وما الجليل واللطيف ، والثقيل والخفيف ، والقوىّ والضعيف ، فى خلقه الاّ سواء» . (نهج : خطبه 185)

مدارا كننده . (والله لطيف بعباده يرزق من يشاء ...) (شورى:19) . (ان ربى لطيف لما يشاء) . (يوسف:100)

لَطيفة :

مؤنث لطيف . هر چيز نيكو . گفتارى نرم . سخن دقيق وباريك . بذله . ج : لطائف .

لَطِيم :

اسب سپيد رخسار . اسبى كه يك سوى روى آن سفيد باشد . ج : لُطُم . يتيم از پدر ومادر .

لَطِيمة :

مِشك . طبله مشك . بازار عطّاران . كاروان كه در آن مشك بود . كاروان كه در آن عطر بود . ج : لطائم .

لَظى :

آتش . زبانه آتش . شعله خالص وبى دود آتش . (كلاّ انها لظى) ; حقّاً كه آتش دوزخ شعله بى دود است . (معارج:15)

علىّ (ع) : «يا عقيل ... أَتَئِنُّ من الأذى ولا أَئِنُّ من لظى» . (نهج : خطبه 224)

لُعاب :

آب دهن كه روان باشد . يقال : تكلّم حتّى سال لعابه . (منتهى الارب)

عن الاصبغ بن نباتة ، قال : لمّا جلس علىّ (ع) فى الخلافة وبايعه الناس خرج الى المسجد ـ الى ان قال ـ ثم قال : «يا معاشر الناس ! سلونى قبل ان تفقدونى ، هذا سفط العلم ، هذا لعاب رسول الله (ص) ...» . (بحار:10/117)

لَعّاب :

بازى گر .

لِعان :

يكديگر را لعن كردن ونفرين نمودن . ودر اصطلاح فقه عبارت از اين است كه مردى همسر خود را كه سابقه زنا نداشته به زنا متهم سازد يا ادعا كند كه اين فرزندش از من نميباشد وبه نزد حاكم چهار بار چنين ادعائى بكند ودر هر چهار بار بگويد لعنت خدا بر من اگر دروغگو باشم . و زن نيز در مقام انكار چهار بار بگويد : لعنت خدا بر من اگر او در اين دعويش راستگو باشد . و چون چنين كنند حد زنا وحد قذف از آنها ساقط ميشود وبراى هميشه بر يكديگر حرام ميگردند و دگر آن فرزند منسوب به آن مرد نيست ولى فرزندى او نسبت به مادرش محفوظ است . (لمعه دمشقيه)

از ابن عباس نقل شده كه چون آيه قذف به مضمون اينكه «اگر كسى همسر خويش را به زنا متهم سازد و نتواند مدعاى خود را به چهار شاهد به اثبات رساند هشتاد تازيانه به وى زده شود وگواهيش در محاكم پذيرفته نگردد» نازل شد پيغمبر (ص) آن آيه را در نماز جمعه بر مردم تلاوت نمود ، عاصم بن عدى انصارى برخاست وگفت : فدايت گردم اگر كسى مردى اجنبى را با همسر خود بيابد چه كند ؟ زيرا اگر بخواهد در آن حال چهار گواه فراهم كند وى كارش را تمام كرده وبگريزد و اگر بدون احضار شهود به حاكم خبر دهد تازيانه بخورد و فاسق شود !! اتفاقا در همان هفته پسر عم عاصم به نزد وى آمد وگفت : شريك بن سمحاء را بر شكم زنم خوله ديدم . عاصم گفت : «انا لله وانا اليه راجعون» روز جمعه به نزد پيغمبر رفت وماجرى را به عرض رساند وگفت : چه زود به واقعه اى كه جمعه گذشته از آن پرسيدم در مورد بستگانم مبتلى شدم . پيغمبر در حال ، عويمر وهمسرش را به حضور خواند وبه عويمر فرمود : در باره همسرت از خدا بترس و او را به دروغ بدنام مكن . وى گفت : يا رسول الله بخدا سوگند كه خودم شريك بن سمحاء را بر شكمش ديدم ومعلوم شد چهار ماه است كه با وى در آميخته وهم اكنون از او باردار است . حضرت رو به زن كرد وفرمود : از خدا بترس وحقيقت را بگوى . زن گفت : يا رسول الله عويمر مردى غيرتمند است ، شبى مرا ديد كه با شريك به شب نشينى نشسته بودم وبا يكديگر سخن ميگفتيم غيرت وى را بر اين داشت كه مرا متهم سازد . پيغمبر به شريك فرمود : تو چه ميگوئى ؟ وى گفت : مطلب همين است كه زن ميگويد . در اين حال آيه لعان (الذين يرمون ازواجهم) نازل شد پس پيغمبر فرمان داد همه مردم به نماز گرد آيند وپس از اداء نماز عصر پيغمبر به عويمر فرمود : برخيز . وى برخاست وگفت : گواهى ميدهم كه خوله زناكار است ومن از راستگويانم ، ودر بار دوم گفت : گواهى ميدهم كه شريك را بر شكم او ديدم ومن در اين دعويم راستگويم ، و بار سوم گفت : شهادت ميدهم كه اين زن از مردى اجنبى باردار است ومن از راستگويانم ، و در مرتبه چهارم گفت : شهادت ميدهم كه من چهار ماه است با وى نزديكى نكرده ام و من از راستگويانم ، وبالاخره در مرتبه پنجم گفت: لعنت خدا بر من باشد اگر در اين گفته هايم دروغگو باشم . پس پيغمبر به وى فرمود : بنشين وبه خوله فرمود : برخيز . وى برخاست وگفت : خدا را گواه ميگيرم كه من زناكار نميباشم وعويمر دروغ ميگويد ودر مرتبه دوم گفت : خدا را گواه ميگيرم كه وى شريك را بر شكم من نديده و او دروغگو است ، و در مرتبه سوم گفت : خدا را گواه ميگيرم كه عويمر مرا در حال فحشاء نديده و او دروغ ميگويد ، و در مرتبه چهارم گفت : خدا را گواه ميگيرم كه من از خود عويمر باردار ميباشم ، و در بار پنجم گفت : غضب خدا بر من باشد اگر در اين گفته هايم دروغ گفته باشم . پس پيغمبر حكم جدائى بين اين زن و شوهر كرد وفرمود : اگر اين سوگندها نبود حكم ديگرى ميشد . (بحار:21/367)

لَعّان :

نفرين كننده . بسيار نفرين ولعن كننده . امام صادق (ع) به سماعة بن مهران : «ايّاك ان تكون فحّاشا او سخّابا او لعّانا» . (وسائل:16/33)

لعب

(به فتح لام وسكون يا كسر عين وبه كسر لام وسكون عين)

:

بازى . كارى كه به قصد لذت وتفريح انجام شود . كارى كه فايده اى در بر نداشته باشد . (المنجد ، مفردات راغب)

(فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون) (زخرف:89) . (بل هم فى شكّ يلعبون) (دخان:9) . (وما الحيوة الدنيا الاّ لعب ولهو) (انعام:32) . (و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا ولهوا وغرّتهم الحيوة الدنيا) . (انعام:70)

اميرالمؤمنين (ع) : «فانه والله الجدّ لا اللعب ، والحق لا الكذب ، وما هو الاّ الموت اسمع داعيه ، واعجل حاديه» . (نهج : خطبه 132)

علىّ بن جعفر عن اخيه ، قال : «سألته عن اللعب باربعة عشر وشبهها ، قال : لا يستحبّ شيئا من اللعب غير الرهان والرمى». (وسائل:17/315)

ابو عبدالله (ع) : «نهى رسول الله (ص) عن اللعب بالشطرنج والنرد» . (وسائل:17/320)

عن ابى بصير عن ابى عبدالله (ع) قال : «بيع الشطرنج حرام واكل ثمنه سحت واتّخاذها كفر واللعب بها شرك والسلام على اللاهى بها معصية وكبيرة موبقة ... ومن جلس على اللعب بها فقد تبوّأ مقعده من النار» . (وسائل:17/323)

لُعبَة :

آلت وابزار بازى ، آنچه بدان بازى كنند ، مانند شطرنج و نرد .

در حديث امام صادق (ع) آمده : «انّما المرأة لُعبَةُ الرجل» . (وسائل:2/322)

لَعبَة :

يك بار بازى .

لِعبَة :

وضع وحالت بازى كننده . (مجمع البحرين)

لَعثَمَة :

درنگ كردن وتوقف نمودن .

لَعس :

گزيدن به دندان .

لَعَس :

سرخى لب كه به سياهى زند . سياهى لب كه نيكو نمايد .

لُعس :

جِ ألعس وجِ لعساء . سياه لبان .

لَعساء :

شفة لَعساء : لب مايل به سياهى .

لَعق :

ليسيدن . عن ابى عبدالله (ع) عن ابيه قال : «كان رسول الله (ص) اذا فرغ من طعامه لعق اصابعه فى فيه فمصّها» . (وسائل:24/371)

علىّ (ع) : «لعق العسل شفاء من كلّ داء». (وسائل:25/28)

لَعقَة :

يك بار ليسيدن .

لُعقَة :

مقدارى كه در يك ملعقه (قاشق) جاى گيرد . عن العالِم : «من لعق لُعقةَ عسل على الريق يقطع البلغم . (بحار:62/261)

رسول الله (ص) : «شفاء امتى فى ثلاث : آية من كتاب الله او لعقة من عسل او شرطة حجّام» . (بحار:92/176)

لَعل :

سنگى ظريف با سرخى لامع و از ياقوت سست تر . يكى از احجار كريمه . وصورت ديگر آن لال است ، چون نعل ونال.

لَعَلَّ :

مگر . شايد . تواند بود . باشد كه . گو اين كه . از حروف مشبّهه بالفعل است وبه اسم نصب وبه خبر رفع ميدهد ، مانند : (وما يدريك لعلّ الساعة قريب) . (شورى:17)

وآن در يكى از سه معنى استعمال ميشود: ترجّى و اميد . تعليل . تشبيه .

لعلّ در كلام خداوند به معنى تعليل است: (ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون); پس از آن از شما گذشت نموديم ، باشد كه به سپاس بپردازيد . (بقره:52)

يا تشبيه ، مانند (لعلّك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤمنين) ; يعنى چنان مينمايد كه ميخواهى خويشتن را به هلاكت رسانى براى اين كه ايمان نميآورند . (شعراء:3)

لَعَمْرُالله :

قسم به بقاء خداى تعالى .

لَعَمْرُكَ :

سوگند به جان تو . به جان و زندگى تو سوگند . (لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون) (حجر:72)

لَعن :

نفرين كردن ، راندن ، و دور كردن از نيكى ورحمت . لعن از طرف خداوند در آخرت عذاب ودر دنيا ، انقطاع از رحمت و توفيق است ; و از انسان نفرين است در باره ديگرى .

اصناف زير در قرآن مورد لعن اند :

1 ـ كفار به طور مطلق (انّ الله لعن الكافرين واعدّ لهم سعيرا) . (احزاب:64)

2 ـ منافقان (لان لم ينته المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ... ملعونين اينما ثقفوا أخذوا وقتلوا تقتيلا) . (احزاب:60 و 61)

3 ـ ابليس (وان عليك لعنتى الى يوم الدين) . (ص:77)

4 ـ آنان كه خدا و رسول را اذيت ميكنند (انّ الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والآخرة) . (احزاب:57)

5 ـ مفسدان وقاطعان رحم (فهل عسيتم ان تولّيتم ان تفسدوا فى الارض وتقطّعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله ...). (محمد:22 ـ 23)

6 ـ كسانى كه آيات خدا و راههاى هدايت را پنهان ميدارند (انّ الذين يكتمون ما انزلنا من البيّنات والهدى من بعد ما بيّنّاه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله ...). (بقره:159)

7 ـ ستمكاران (الا لعنة الله على الظالمين) . (هود:18)

8 ـ شجره ملعونه (وما جعلنا الرؤيا التى اريناك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة فى القرآن) . (اسراء:60)

9 ـ آنان كه به زنان پاكدامن نسبت زنا بدهند (انّ الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا والآخرة). (نور:23)

على بن عاصم از ياران امام عسكرى(ع) بود ، روزى به نزد حضرت آمد وعرض كرد : من كارى از دستم بر نمى آيد جز اينكه از دشمنان شما بيزارى جويم ودر خلوت آنها را لعن كنم . حضرت فرمود : پدرم از جدم از رسول خدا نقل نمود كه فرمود : هر كه از يارى ما اهلبيت ناتوان بُوَد ودر خلوت دشمنان ما را لعن كند خداوند صداى او را به گوش فرشتگان رساند ، آنها نيز با او هم صدا گردند وكسانى را كه او لعن كرده لعن كنند وملائكه جهت وى طلب مغفرت نمايند و او را بستايند و گويند : خداوندا درود خود را به روان اين بنده ات كه در راه نصرت اولياى تو آنچه را كه در توان داشته بذل نموده بفرست كه اگر وى بيش از آن ميتوانست دريغ نميداشت . در آن حال از جانب پروردگار ندا رسد كه اى ملائكه ام دعاى شما را مستجاب نمودم و درود خود را به روان او و روان پاكان فرستادم و او را از نيكان برگزيده خويش ساختم. (بحار:50/316)

لعن وتكفير مسلمان كردن :

از امام باقر (ع) روايت شده كه چون لعنت از زبان كسى در باره ديگرى برون آيد آن لعن در ميان لعنت كننده ولعنت شده تردد ونوسان كند اگر مجوزى در لعنت شده ديد بر او وارد آيد وگرنه به خود لعنت كننده باز گردد .

نيز از آن حضرت رسيده كه هرگز نشده كه مردى عليه ديگرى به كفر شهادت دهد و او را كافر بخواند جز اينكه آن تكفير به يكى از آن دو برسد كه اگر طرف مقابل كافر بود او را و گرنه خود تكفير كننده را رسد . و فرمود: از زخم زبان زدن به مسلمان حذر كنيد . (بحار:72/208)

لَعنَت :

اسم است لعن را . و لعن در اصل به معنى راندن است . وشرعاً دور ساختن خدا است بنده را از در رحمت خود در اين جهان به قطع توفيق از بنده ، ودر جهان ديگر به مبتلى ساختن بنده را به عقوبت . (مفردات راغب)

(واُتبِعوا فى هذه الدنيا لعنةً ويوم القيامة ...). (هود:60)

لَعوق :

ليسيدنى . داروى ليسيدنى . آنچه با ملعقه خورده شود .

لَعين :

رانده . مطرود . مردود . رانده از رحمت . رسول الله (ص) : «اوّل ما يَنزِعُ الله من العبد الحياء ، فيصير ماقتا ممقتا ، ثم ينزع منه الامانة ، ثم ينزع منه الرحمة ، ثم يخلع دين الاسلام عن عنقه فيصير شيطانا لَعِينا» . (بحار:71/335)

لُغات :

جِ لغت . نطقها . الفاظ موضوعه براى معانى مخصوصه ميان هر قوم وملّت . اميرالمؤمنين (ع) در بيان شواهد وآيات دالّه بر وجود صانعى حكيم ومدبّرى عليم : «وكذلك السماء والهواء ، والرياح والماء ... وكثرة هذه الجبال وطول هذه القلال وتفرّق هذه اللغات والالسن المختلفات ...» . (نهج : خطبه 185)

لُغام :

كفك دهان شتر . ج : لُغُم .

لَغب :

گوشت پاره ميان دندانهاى پيشين . پَرِ تباه زرد ريزه مرغ . سخن تباه . مصدراً : تباهى انداختن ميان قوم .

لُغَت

(از يونانى لُگُس)

:

كلام . نطق . هر لفظى كه براى معنائى قرار داده شده است . ج: لُغات . لغات اضداد لغاتى باشند كه داراى دو معنى متضادّ بوند ، مانند بيع كه هم به معنى خريدن و هم به معنى فروختن است .

علم متن اللغة : علمى است كه مشتمل بر معرفت اوضاع مفردات باشد .

«واضع لُغات»

در اين كه آيا واضع لغات خداوند است يا بشر . برخى گفته اند : حق تعالى خود الفاظ را بيافريد وبه ازاء معانى وضع كرد وبندگان را به وحى بر آن واقف گردانيد .

قول ديگر آن كه واضع ، انسان است ، با استفاده از نيروى بالقوه اى كه خداوند در اين جهت به وى عطا فرموده است ، بدين معنى كه خداوند در نهاد وى قرار داده است كه جهت تفهيم مرادات واغراض خويش از اصواتى با تكيه به مخارجى از دهان وحلق بهره بردارى كند ، واين امر ميسّر نگردد جز به قرار دادن الفاظ مخصوص در ازاء معانى مخصوص ، اين كار حسب نياز، توسط اشخاص به مرور زمان صورت ميگيرد ، چنان كه در ديگر موارد نيازهاى وى امر بدين منوال است .

«دلالت الفاظ ذاتى يا وضعى است» ؟

آيا دلالت الفاظ بر معانى به موجب وضع است ، يا به حسب ذات وطبيعت آن الفاظ ؟

جمعى بر اين مذهب اند كه ميان هر لفظ ومدلول آن مناسبتى طبيعى ثابت است كه مقتضى اختصاص آن لفظ است به معنى آن ، واگر جز اين مى بود تخصيص بلامخصّص لازم مى آمد وآن محال است .

قول ديگر آن كه دلالت الفاظ بر معانى به حسب وضع است ، چه اگر آن بالذات مى بود مى بايست كه لفظ واحد بر ضدين دلالت نمى كرد ، همچون لفظ جون بر سفيدى وسياهى ، ولفظ قُرء بر حيض وطُهر ، وناهِل بر تشنه وسير آب . ونيز بايستى كه به حسب اختلاف ادوار واُمَم مختلف نمى شد .

واما مسئله تخصيص بلا مخصّص : گوئيم تخصيص حاصل است ، زيرا كه چون خواستند تا به ازاء معنى خاصّ لفظى وضع كنند ، خواه ناخواه در آن حال لفظى به خاطر آيد ، چنان كه در اعلام اين معنى روشن است . همان خطور در ذهن مخصّص خواهد بود .

لُغَز :

سوراخ كلاكموش وموش وسوسمار . شمس قيس رازى گويد : در اصل لغت برگردانيدن چيزى است از سمت راست . والغاز راههاى كژ مژ است ، ولغيزا سوراخ موش دشتى است كه در كنار خانه اصل بِبُرد و چند راه مختلف بيرون برد تا از مضيق طلب صيّادان به سوئى بيرون جهد . سخن معمّى را از بهر آن لغز خواندند كه برگردانيدن معنى است از سمت فهم راست .

لُغَز آن است كه معنيى از معانى در كسوت عبارتى مشكل متشابه به طريق سؤال بپرسند . به «معمّى» رجوع شود .

لَغزِش :

اسم مصدر است از لغزيدن وبه عربى زلت وعثرت گويند ومجازا به خطا واشتباه اطلاق كنند .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بسا آدمى بپاى خود بلغزد وبر اثر آن بيمار گردد (وسلامتى جسمى خويش را از دست بدهد) ولى به زبانش بلغزد و سرش را از دست بدهد . وفرمود : خوش به حال كسى كه بر لغزشهاى خود نادم وپشيمان بود وبه تدارك خطاهاى گذشته اش بپردازد . (غرر)

حضرت رضا (ع) فرمود : هر كسى كه كارى را از راه صحيحش دنبال كند نلغزد و اگر هم بلغزد چاره را از دست ندهد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اساس وبنياد ايمنى از لغزش ، انديشه است در هر كار پيش از انجام و در سخن پيش از گفتار . (غرر)

امام صادق (ع) فرمود : از عواقب لغزشها برحذر باشيد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : لغزش دانشمند به شكستن كشتى ميماند كه خود غرق شود ديگران را نيز به غرقاب كشد . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : دو دستور شگفت آور است : يكى آنكه چون سخن حكيمانه اى از نادانى بشنويد آن را بپذيريد وديگر اينكه اگر سخن نابخردانه اى از دانشمندى شنيديد آن را نشنيده انگاريد زيرا هيچ دانشمند نباشد جز اينكه لغزشى دارد وهيچ نادان نباشد جز اينكه تجربه اى دارد . (بحار:71 و 75 و 2)

لغزشگاه :

جاى لغزيدن . مَزَلّة . مَزلق . اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه خود به والى بصره ـ : آرى آن چنان خويشتن را با تقوى تمرين دهم و رام سازم كه در روز خوف بزرگ (قيامت) در امن و امان باشد وبر دو سوى لغزشگاه (صراط) ثابت قدم بُوَد . (نهج: نامه 45)

لَغط :

بانگ و خروش . آوازهاى مبهم و نامفهوم .

لَغو :

بيهوده وسخن باطل . در حديث به معنى ساز و آواز ونوازندگى نيز آمده كه آن هم از مصاديق بيهوده است .

خداوند در صفات مؤمنان ميفرمايد : (والذين هم عن اللغو معرضون); آنان كه از بيهوده روى گردانند . (مؤمنون:3)

و در صفات بندگان خاص خود ميفرمايد : (واذا مرّوا باللغو مرّوا كراما); چون از كنار صحنه كار بيهوده اى گذر كنند بزرگوارانه از آن بگذرند (فرقان:72)

ابو ايوب (يكى از ياران كوفى امام صادق) گويد : به اتفاق جمعى از دوستان به مدينه رفتيم وابتدا در خانه يكى از اهالى مدينه منزل گرفتيم وسپس شرفياب حضور امام صادق (ع) شديم ، چون بر حضرت وارد شديم فرمود : كجا خانه گرفته ايد ؟ گفتم : در خانه فلان ـ اتفاقا وى كنيزانى نوازنده در منزل داشت ـ حضرت فرمود : «كونوا كراما» (بزرگوار باشيد) ما به خدا قسم معنى سخن حضرت را ندانستيم وگمان كرديم ميفرمايد با صاحب خانه به بزرگوارى رفتار كنيد ودر پرداخت اجرت ممسك مباشيد . وچون از نزد حضرت بيرون شديم به خود گفتيم بهتر آنكه از حضرتش توضيح بخواهيم ، برگشتيم وعرض كرديم : مراد شما را از اين جمله نفهميديم ؟ فرمود : مگر نشنيده ايد كه خداوند در كتاب خود فرموده : (واذا مرّوا باللغو مرّوا كراما) (يعنى بزرگوار باشيد وآن بساط نوازندگى صاحب خانه شما را به خود جلب نكند كه به گناه آلوده شويد) . (تفسير برهان)

back page fehrest page next page