back page fehrest page next page

لُغوب :

مانده شدن . رنجه وخسته شدن. خستگى وتعب . (ولقد خلقنا السموات والارض وما بينهما فى ستة ايّام وما مسّنا من لغوب) ; وما آسمانها و زمين وهر آنچه در ميان آن دو است در شش روز آفريديم وهيچگونه خستگى وتعبى به ما دست نداد . (ق:38)

لَفّ :

در نورديدن چيزى را وپيچيدن . مقابل نشر . لف به معنى پيچيدن ونشر به معنى پراكنده كردن .

و در اصطلاح ادب : ذكر كردن چند چيز است در محلّ واحد ، واين لفّ است ، وبعد آوردن چند چيز ديگر كه منطبق آن است بلاتعيين ، واين را نشر گويند .

اين صنعت چنان است كه : نخست چند چيز را ذكر كنند وبعد از آن معانى متعلق به هر يك را مذكور سازند بدون تعيين ، از روى اعتماد به فهم سامع ، وآن بر دو قسم است : مرتّب وغير مرتّب كه مشوّش نيز نامند . مرتّب آن است كه نشر بر ترتيب لفّ باشد ، چنان كه ابو نصر فراهى گويد :

لفّ ونشر مرتّب آن را دانكه دو لفظ آورند و دو معنى

لفظ اول به معنى اوّللفظ ثانى به معنى ثانى

مثال :

فعل المدام ولونها ومذاقهافى مقلتيه ووجنتيه وريقه

بسوزد بدوزد دل و دست دانابه بى خير خارش به بى نور نارش

مصراع اول لفّ ونشر مرتب ومصراع دوم لف ونشر مشوش است .

بريد و دريد وشكست وببستيلان را سر وسينه وپا ودست

دوم آن است كه نشر بر ترتيب لفّ نباشد، چنان كه ابونصر گويد :

لفّ ونشر مشوش آن را دانكه دو لفظ آورند ودو معنى

لفظ ثانى به معنى اوللفظ اول به معنى ثانى

بيت :

در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بى آبگلبرگ ترى ، سرو سهى ، سنبل سيراب

لَفَاء :

چيز اندك . نقصان وكمبود ، مقابل وفاء . در حديث آمده : «رضيت من الوفاء باللفاء» الوفاء : التمام واللفاء : النقصان . واشتقاقه من لفأتُ العظم اذا اخذت بعض لحمه عنه . واسم تلك اللحمة : اللفيئة ، وجمعها : لفايا كخطايا . (نهاية ابن اثير)

لِفاع :

چادر . گليم . گستردنى از پوست. جامه كه زنان بر سر كشند .

لِفاف :

لِفافة . جامه برونى كه بر مرده پيچند . (منتهى الارب)

لَفت :

پيچيدن و درنورديدن چيزى را . منه حديث حذيفة : «انّ من اَقرأ الناس للقرآن منافقا لا يدع منه واوا ولا الفا الاّ يلفته بلسانه كما تلفت البقرة الحلى بلسانه» . (نهاية ابن الاثير)

لَفح :

به شمشير زدن كسى را . سوختن . (ومن خفّت موازينه ... تلفح وجوههم النار وهم فيها كالحون) ; آنان كه اعمالشان (به نزد خدا) سبك وزن بود كسانى اند كه خويشتن را از دست داده به دوزخ جاويدان خواهند بود . آتش دوزخ رويهاشان را مى سوزاند و در دوزخ زشت منظر خواهند زيست . (مؤمنون:103 ـ 104)

لَفظ :

انداختن . افكندن . (اكلت التمر ولفظت النواة» : خرما را خوردم وهسته را بيرون افكندم . (ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد) ; هيچ گفتارى را از دهان برون نميدهد جز آن كه مراقبى مهيّا در كنارش ميباشد . (ق:18)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به والى بصره : «فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم ، فما اشتبه عليك علمه فالفظه ، وما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه» : به آنچه كه ميخورى بنگر ، اگر حلال بودنش برايت مشتبه بود از دهان بينداز ، وآنچه را يقين به پاكيزگى و حليتش دارى تناول كن . (نهج : نامه 45)

لَفظ :

سخن . آنچه به زبان آيد و از زبان برآيد . آواز معتمد بر مخارج دهان . مقابل معنى . ج : الفاظ ، منشأ ، همان معنى مصدرى است كه گذشت ، سپس در عرف منتقل گشته است ابتداءً يا پس از انتقال آن به معنى ملفوظ ، مانند خلق به معنى مخلوق ، به آنچه كه تلفظ ميشود خواه حقيقةً وخواه حكماً ، با معنى يا بدون معنى ، مفرد باشد يا مركّب . حقيقى مانند زيد وضرب ، وحكمى مانند ضمير در زيدٌ ضَرَبَ ، موضوع وبا معنى چنان كه گذشت ، ومهمل وبى معنى مانند ديز مقلوب زيد . مفرد چنان كه گذشت ، ومركّب مانند زيد قائم وغلام زيد . (نگارنده)

اميرالمؤمنين (ع) : الفاظ قالبهاى معانى اند . (غررالحكم)

امام صادق (ع) : هر آنكس الفاظ خويش را مهار نسازد پشيمان گردد . (بحار:78/261)

لَفوت :

زنى كه از شوى پيشين فرزند دارد ، همواره به آن فرزند توجه والتفات دارد وبه شوى دوم نميرسد .

لَفيف :

گروه مردم پراكنده از هر جاى . قوله تعالى : (فاذا جاء وعد الآخرة جئنا بكم لفيفا)(اسراء:104) . اى مجتمعين مختلطين .

در اصطلاح ادب ، كلمه اى را گويند كه از سه حرف اصلى آن دو حرفِ علّه باشد ، خواه مقرون ، يعنى آن دو حرف به كنار يكديگر باشند ، چون طوى . وخواه مفروق وجدا از يكديگر، مانند وعى .

لِقاء :

ديدار كردن . (قد خسر الذين كذّبوا بلقاء الله ...) ; زيان بردند كسانى كه ديدار كردن ورسيدن به آنچه خداوند وعده داده است دروغ شمردند . (انعام:31)

رسول خدا (ص) : «من احبّ لقاء الله احبّ الله لقاءه ، ومن كره لقاء الله كره الله لقاءه»: هر آن كس ديدار خدا را (به مرگ) دوست بدارد ، خداوند نيز ديدار او را دوست دارد ، وآن كس كه از ديدار خدا ناخوشنود بود خداوند نيز ديدار او را مكروه دارد . (بحار:6/133)

اميرالمؤمنين (ع) : «لقاء الاخوان مغنم جسيم وان قلّوا» : ديدار دوستان غنيمتى ارزشمند است هر چند اندك بوند . (بحار:74/350)

امام صادق (ع) : «انّ من رَوح الله تعالى ثلاثة : التهجّد بالليل وافطار الصائم ولقاء الاخوان» : از جمله شادمانيها ورحمتها كه از جانب خداوند به بندگان ارزانى داشته شده عبارتند از : سحرخيزى به عبادت ، و افطار دادن به روزه داران ، وديدار دوستان . (بحار:74/353)

اميرالمؤمنين (ع) : «لقاء اهل الخير عمارة القلوب» : ديدار نيكوكاران ، مايه آبادانى دلها است . (بحار:77/230)

لَقاح :

لقح ، باردار كردن چنانكه حيوان نر را بر حيوان ماده جهانند كه باردار شود يا گرد درخت نر را بر شكوفه درخت ماده ريزند كه بار سالم دهد . (وارسلنا الرياح لواقح)(حجر:22) . خداوند در اين آيه بيان داشته كه يكى از خواص باد تلقيح است ، يا به جهت اينكه ابر را به ريزش باران تلقيح ميكند يا بدين جهت كه موادّى را از درختان وگياهان نر يا چيز ديگر را به درخت وگياه ماده ميرساند و آن را بارور ميسازد يا به هر دو جهت مراد باشد .

از امام موسى بن جعفر (ع) روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) از جائى ميگذشت ديد به كنار راه ، حيوانى را جهت تلقيح بر حيوان ديگر سوار كرده اند ; حضرت روى از آنها برگردانيد ، سبب پرسيدند ؟ فرمود : شايسته نيست اين كار زشت را كنار راه انجام دهيد ، آن را به جائى بريد كه در مرآى مردى يا زنى نباشد . (بحار:103/78)

لقاط

(به ضم يا فتح لام)

:

خوشه اى كه دروگر از آن غفلت كند وبه جاى ماند وخوشه چين آن را بچيند . آنچه كه آن را افتاده بينى وبردارى . آنچه افتاده باشد وارزشى نداشته باشد .

لُقاطَة :

شكسته وريزه هر چيزى رايگان وبى بها و از زمين برگرفته .

لِقاع :

گليم ستبر .

لَقَب :

نام دوم انسان ، كه در آن معنى مدح يا ذم منظور باشد ، به خلاف عَلَم (يا نام نخست) كه در آن هيچ معنى منظور نباشد . ج : القاب . (... ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ...) ; هرگز يكديگر را به وسيله القاب (ناپسند) عيبگوئى مكنيد . (حجرات:11)

مفسرين در شأن نزول اين آيه گويند : در آن عصر معمول بود كه نامهاى زشتى بر اشخاص مينهادند وبدين وسيله يكديگر را زخم زبان ميزدند . روايت است كه روزى صفيه دختر حُيَىّ بن اخطب (يكى از همسران رسول خدا) با چشم گريان به نزد پيغمبر آمد ، حضرت سبب گريه از او پرسيد، عرض كرد : عايشه مرا سرزنش ميكند وميگويد : «يا يهودية بنت يهوديين» : اى زن يهوديه دختر دو يهودى ! حضرت فرمود : چرا به او نگفتى : پدرم هارون ، عمويم موسى وشوهرم محمد (ص) است ؟! وپس از اين واقعه اين آيه نازل گرديد . (مجمع البيان ذيل آيه 11 حجرات)

لَقَط :

آنچه برداشته وبرچيده شود از خوشه وجز آن .

لَقط :

از زمين برگرفتن چيزى . رفو كردن .

لُقَطَة :

آنچه برداشته وبرچيده شود . ودر اصطلاح فقه مالى كه افتاده باشد ومالك آن شناخته نشود اعم از حيوان ، پول يا متاع ديگر ، البته در حيوان ضالّه گويند ودر مورد انسان يعنى كودك يا بزرگسال كه نتواند خود را حفظ كند وجانش در خطر باشد لقيط اطلاق كنند .

لقيط اگر در منطقه اسلامى باشد آزاد است ونميتوان آن را تملك نمود واگر در منطقه كفرنشين وبه اصطلاح دارالكفر باشد در صورتى كه در آنجا مسلمانى يا كافر ذمى نباشد كه امكان تولد او از آن رود ميتوان آن را به بردگى گرفت ودر هر دو صورت اخذ آن واجب كفائى است .

ضاله يعنى حيوان در اصل گرفتن آن مكروه است واگر حيوان بتواند خود را نجات دهد چنانكه در آبادى يافت شود يا در بيابان باشد ولى حيوانى سريع السير يا قوى بنيه مانند اسب وشتر بود اخذ آن جايز نيست ودر صورتى كه در بيابان باشد ونتواند خود را حفظ كند ودر معرض خطر باشد گرفتن آن جايز است وچون گرفت موظف است كه در جستجوى مالكش برآيد وپس از يأس ميتواند آن را تملك كند . واگر مالك حيوان آن را رها كرده و از آن اعراض نموده هر كسى ميتواند آن را بگيرد وتملك كند مانند مباحات اصليه ، واگر اعراض نكرده در صورتى كه آن را در بيابان بى آب وعلف رها كرده وحيوان نتواند خود را به آب وعلف برساند باز هم ميتوان آن را تملك نمود واگر قصد اعراض نكرده وحيوان بتواند خود را به آب وعلف رساند نتوان آن را تملك نمود .

واما لقطه بالمعنى الاخص يعنى مالى كه انسان وحيوان نباشد برداشتن آن كراهت دارد ودر مورد لقطه حرم مكه بعضى حرام دانسته اند واگر برداشت چنانچه قيمت آن كمتر از يك درهم باشد مطلقا ميتواند آن را تملك كند وتعريف آن واجب نيست وهمچنين اگر ارزش آن به يك درهم وبيشتر باشد ولى علامت مخصوصى نداشته باشد كه آن را تعريف كند مانند اسكناس ، هر چند در اين صورت بهتر آن است كه آن را تصدق كند . واگر ارزش آن به اندازه درهم يا بيشتر بود بايد فوراً تا يك سال در جستجوى مالك آن برآيد واگر پس از يك سال مالكى براى آن شناخته نشد در صورتى كه آن مال را در حرم جسته باشد احتياط آنست كه آن را از طرف مالك تصدق كند واگر در غير حرم باشد بين سه امر مخير است : آن را تملك كند با ضمان ، يا صدقه بدهد با ضمان ، يا به امانت به نزد خود نگه دارد بدون ضمان . (منهاج الصالحين)

لَقف :

سبك فراگرفتن . (والق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا ...) ; اى موسى آن چه در دست دارى (يعنى عصايت را) بيفكن كه ساخته هاى آنها را (ابزار جادوى ساحران را) سبك برگيرد . (طه:69)

لَقلَق :

زبان . از رسول اكرم (ص) روايت شده : هر كه از شر سه چيز خود محفوظ بود از همه شرور محفوظ باشد : لقلقش و قبقبش وذبذبش . كه لقلق زبان وقبقب شكم وذبذب شرمگاه است . (بحار:77/169)

لُقمان :

سى ويكمين سوره قرآن كريم ، مكيه ومشتمل بر 34 آيه است . از امام باقر(ع) روايت است كه هر كه اين سوره را هر شب تلاوت نمايد خداوند سى ملك را در آن شب موكل سازد كه او را تا به صبح از ابليس وسپاه او محفوظ دارند . واگر در روز بخواند آن ملائكه او را تا شب حفاظت نمايند . (مجمع البيان)

لُقمان :

نام مردى حكيم كه اصلش حبشى بوده و در روزگار داود پيغمبر ميزيسته و در قرآن كريم نام وى آمده است :

(ولقد آتينا لقمان الحكمة ...) ; ما به لقمان حكمت عطا نموديم . يعنى وى را خرد و دانش داديم وهوش وبصيرت عطا كرديم .

در باره لقمان اختلاف كرده اند : برخى گفته اند : حكيم بوده ومقام نبوت را نائل نگشته است . بعضى او را پيامبر دانسته وحكمت را كه در قرآن صفت وى آمده است به نبوت تفسير نموده اند.

يكى از دوستانش به وى گفت : مگر نه تو با ما چوپانى ميكردى ، اين حكمت و دانش را از كجا وبه چه سبب بدست آوردى؟! وى گفت : نخست خواست خداوند و اندازه گيرى او ، وديگر صفاتى كه در من وجود داشت وهمان زمينه ساز لطف خدا گرديد ، وآنها عبارت اند از : امين بودن ، وراستگو بودن ، وسكوت نمودن از آنچه كه مرا سودى نباشد . (مجمع البيان)

بخشى از اندرزهاى لقمان در قرآن ذكر گرديده است :

(و اذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بُنَىّ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم) ; هنگامى كه لقمان به فرزند خود ـ كه وى را پند ميداد ـ گفت : خدا را به يكتائى بپذير وهيچ كس وهيچ چيز را شريك او مگير كه شرك به خدا ستم وناروا وناشايستى بس بزرگ است . (لقمان:13)

لقمان دورانى به بردگى روزگار ميگذرانيد كه او را به اسارت از حبشه به بيت المقدس آورده بودند ، روزى مولايش او را بخواند وبه وى گفت : گوسفندى ذبح كن وبهترين دو عضوش را به نزد من آر . وى به دستور عمل نمود و دل و زبان گوسفند را به نزد مولا آورد . روز ديگر او را گفت گوسفندى بسمل كن و پست ترين دو عضو آن را براى من بياور . وى گوسفند را بكشت و زبان ودل آن را به حضور ارباب خويش آورد . مولى سبب پرسيد ، وى گفت : آرى، اگر اين دو عضو پاك وسالم بوند بهترين عضو ، واگر ناپاك وپليد بوند بدترين عضو خواهند بود .

او را گفتند : چه زشت روئى ؟! گفت : بر نقش (چهره) عيب ميگيرى يا چهره نگار را معيوب ميدانى ؟! .

گويند : روزى بر داود (ع) وارد شد ، در حالى كه وى به ساختن زره مشغول بود ، كه آهن به امر خداوند در دست داود همچون موم نرم مينمود ، در حالى كه وى به شگفت آمده بود خواست از او بپرسد : چه ميكنى ؟ ولى حكمت ، او را از اين پرسش بازداشت وهمچنان ساكت ماند تا آن كه داود آن را تمام كرد وبپوشيد وخود گفت : نيكو پوشاكى است در جنگ . لقمان گفت : سكوت نيكو حكمتى است ولى كسانى كه بدان پايبند بوند اندكند . داود گفت : آرى سزد كه ترا حكيم بخوانند .

در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده كه لقمان به فرزندش گفت : اى فرزندم ! همانا دنيا دريائى ژرف است كه خلق بسيار در آن به هلاكت رسيده اند ، پس كشتى خويش را در آن ايمان به خدا ، وبادبانش را توكل بر خدا ، وتوشه ات را در آن خداى ترسى قرار ده ، كه اگر نجات يافتى به رحمت خدا بود ، واگر به غرقاب هلاكت رسيدى بر اثر گناهانت باشد . (مجمع البيان)

اى پسرم ! در هر سختى صبر وشكيبائى را پيشه خويش ساز ، وبه وجود خدا يقين داشته باش وبا هواى نفست بجنگ وبدان كه شرافت و زهد وشفقت در صبر است ، كه چون بر محرّمات الهى صبر كردى وبه زخارف دنيوى وقعى ننهادى ومصائب دنيا را به چيزى نگرفتى ، هيچ چيزى به نزد تو محبوب تر وبهتر از مرگ نباشد ، وپيوسته در انتظار آن باشى .

اى پسرك من ! به كارهاى خير روى آور و از اعمال شر اجتناب ورز ، كه خير خاموش كننده شرّ است ، وآن كس كه گويد : شرّ به شرّ خاموش ميشود دروغ گفته است ، زيرا اگر آتشى به كنار آتشى ديگر بيفروزى بر اشتعال آن بيفزايد ، پس آنچه شرّ را فرو مينشاند اعمال خير است ، همان گونه كه خاموش كننده آتش آب است .

اى پسرك من ! امر به معروف ونهى از منكر كن وبر مصائب روزگار صبور باش وپيش از آن كه ترا حساب رسى كنند به محاسبه خويش بپرداز ، وراه خطا از صواب تشخيص ده تا از لغزش مصون مانى .

پيوسته گناهان را پيش چشم دار واعمال نيكت را پشت سر قرار ده و از گناهان به خدا پناه ببر واعمال خويش را حقير شمار .

اى پسرك من ! خداى را مطيع باش كه هر آن كس خداى را اطاعت كند خداوند وى را از شر مخلوقين در پناه خويش بدارد.

به دنيا اعتماد مورز ودل خود را بدان مشغول مساز . بر بلايا صبور باش ومصايب خويش را پنهان دار ، كه كتمان مصائب وبلايا گنجى است از گنجهاى نيكى وذخيره اى است روز معاد را . به اندك قانع باش وبدانچه مقدر است شاكر ، به روزى ديگران چشم مدوز كه اين صفت ترا تباه خواهد نمود .

اندرون را از طعام خالى دار وتا توانى از حكمت آكنده ساز . با حكما مجالست كن واز سخنانشان پند گير كه دانش تو را بيفزايد . زنهار كه سخنان حكمت آميز در نزد نااهلان عرضه كنى ويا از اهل آن دريغ دارى .

مزاح مكن وجدال مورز . در حال سكوت به ياد خدا باش واگر سخن گوئى جز از حكمت مگوى ، وبه اندك چيزى شادمان مشو كه دليل بر سست عنصرى تو باشد .

شخص شقاوت شعار ، اگر سخن گويد سخنش او را به وقاحت كشد واگر سكوت كند به فضاحت منتهى گردد ، اگر بى نياز شود طغيان كند واگر تهى دست شود از رحمت حق نوميد گردد ، اگر شاد شود شرارت پيشه كند واگر قدرتمند گردد فحّاش و وقيح شود واگر مغلوب گردد به زودى قبول خوارى كند وچون به گريه آغازد عربده كشد . واگر چيزى از او بخواهند بخل ورزد واگر چيزى از او دريغ بدارند تندى كند ، اگر عطا كند منت نهد و اگر به وى عطا نمايند سپاس نگزارد . اگر رازى با وى در ميان نهند فاش سازد ، واگر خود اسرارش را به نزد تو گويد ترا متّهم سازد ، اگر با تو همراه بود رنجورت سازد ، واگر از او كناره كنى آسوده ات نگذارد .

اگر عالم باشى نادان شقى با تو تكبر ورزد و اگر جاهل باشى مسخره ات كند ، اگر قوى باشى با تو مدارا كند و اگر ضعيف باشى حمله آرد . دانش را شرط انسانيت نداند وعلم را جزء صفات نيكو نشمرد ، انسان جاهل شقاوتمند به جامه كهنه ميماند كه اگر از يك سمت آن را رفو كنى سمت ديگرش بشكافد ، وبه شيشه شكسته ميماند كه نه متصل گردد ونه قبول وصله كند .

بدان اى پسرك من : از جمله اخلاق حكيم وانسان سعادتمند ، وقار وآرامش ودور انديشى ونيكى وعدالت وحلم و رزانت واحسان ودانش وپرهيزكارى وخداى ترسى است . از گنه كار در گذرد وبا زيردست فروتنى كند .

حماد گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم لقمان كه بود وحكمتش كه قرآن از آن ياد ميكند چه بود ؟ فرمود : نه بخدا سوگند حكمتى كه لقمان بدست آورد بر اثر مال ومقام و ايل و تبار يا نيروى جسمى و جمال نبود بلكه وى مردى بود كه سر به طاعت پروردگار داشت و از محرمات اجتناب مينمود ، ساكت ، آرام ، ژرف نگر ، طويل الفكر و تيزبين بود ، به پندگيرى (از ديدنيها وشنيدنيهاى خود از پند ديگران) بى نياز بود، هرگز در روز نميخفت وكسى او را در حال قضاء حاجت نديد كه وى بسى مستتر ومتحفظ بود ، هرگز بر چيزى نميخنديد مبادا به گناه افتد وابدا خشم نمينمود وبا كسى شوخى نمى كرد وهيچگاه از روى آوردن دنيا شاد نگشت و از پشت كردن آن غمگين نشد ، وى با زنان متعدد ازدواج نمود وفرزندان بسيار داشت وبيشتر آنها در حال حيات او بمردند وبر مرگ هيچيك نگريست ، و هرگاه از جائى ميگذشت كه ميديد دو نفر در نزاعند آن دو را آشتى ميداد، چون سخنى از كسى ميشنيد كه مورد پسندش بود از او توضيح ميخواست و از آن سخن بهره ميبرد گوينده هر كه بود به هويت وشخصيت او كارى نداشت ، با فقها ودانشمندان بسيار مجالست مينمود و هرگاه به دانشمندى كه پُست قضاوت داشت برمى خورد به حالش مينگريست وبر او ميگريست كه به آزمايشى سخت وسنگين مبتلى گشته ، بر ملوك وسلاطين اظهار تأثر وترحم مينمود كه بيچاره فريب خورده وخويشتن را تباه ساخته ... خداوند جمعى از ملائكه را به نزد وى فرستاد كه آيا موافقى كه خداوند ترا در زمين خليفه خويش سازد وميان مردم به حكم او داورى كنى ؟ لقمان گفت : اگر خداوند به من امر فرموده سمعاً وطاعةً چه اگر او فرمان دهد مرا يارى كند وراهنمائيم نمايد و از خطا مصونم دارد ، واگر اين امر را به اختيار خودم واگذاشته آزادى وعافيت وسبكبارى را ترجيح ميدهم . ملائكه گفتند : به چه سبب اين پُست را نپذيرى ؟ گفت : بدين جهت كه قضاوت از سنگين ترين بارهاى دين است وفتنه وآزمايش در آن بسيار و درهاى ظلم وتجاوز از هر طرف به سويش باز ، واگر قاضى راه آن را خطا كند راه بهشت را خطا كرده ... ملائكه از حكمت و دانش او به شگفت آمدند و خداوند نيز از منطق او خوشنود گشت ...

از امام كاظم (ع) رسيده كه لقمان به فرزندش ميگفت : اى فرزندم دنيا دريائى است كه بسى نسلها در آن غرق گشته ، پس كشتى تو در اين دريا تقوى وپل عبورت ايمان به خدا وبادبان كشتيت توكل بر او بود، باشد كه از اين درياى ژرف نجات يابى و گمان نكنم نجات يابى ; اى فرزندم چرا مردم از پيامد اعمال خويش كه خدا از آن خبر داده نمى هراسند در حالى كه هر روزه از عمرشان كاسته ميشود ؟ چرا آماده آينده خويش نميگردند در صورتى كه عمرشان رو به زوال است ؟! اى فرزندم بيش از قدر كفاف از مال دنيا ميندوز وآنچنان در دنيا فرو مرو كه به آخرتت زيان زند ، وبه طور كلى دنيا را رها مساز كه سربار ديگران باشى ...

در حديث امام باقر (ع) آمده : از جمله مواعظ لقمان به فرزندش اين بود : اى فرزندم اگر در مرگ شك دارى خواب را از خود بردار ونخواهى توانست (كه خواب اختيارى نباشد) واگر از زنده شدن پس از مرگ (وقيامت) شك دارى بيدار شدن را از خود بردار كه آن نيز نتوانى ، پس بدان كه تو در اختيار خودت نباشى ودر اختيار ديگرى زندگى ميكنى وخواب به منزله مرگ وبيدارى به منزله زنده شدن پس از مرگ است . (بحار:13 وكنزالحكمه)

«وفات وقبر لقمان»

ابراهيم ادهم گويد : قبر لقمان ميان مسجد لقمه (از شهرهاى فلسطين) و بازار امروز است . علاوه بر قبر لقمان قبور هفتاد تن از انبياء عظام كه پس از لقمان وفات كرده اند در آنجا است ، جهتش آن كه بنى اسرائيل ، انبياء را از نزد خود اخراج ودر رمله محصور كردند ودر آنجا بودند تا همگى از گرسنگى هلاك شدند .

آورده اند كه روزى لقمان با پسر خويش در عيش نشسته بود ، همين كه آثار مرگ بر او ظاهر گرديد به گريه آغازيد ، پسر گفت : اى پدر گريه تو از خوف مرگ است يا حرص دنيا ؟ گفت : هيچ كدام ، گريه من براى آن است كه در پيش روى خود بيابان هولناك وعقبات طولانى وبار گران مى بينم با نداشتن زاد وراحله ، وندانم كه اين بار گران از دوشم بردارند يا با آن به سوى دوزخ رهسپار گردم . (كنزالحكمة ترجمه نزهة الارواح شهرزورى:205 ـ 211)

لقمان :

بن عاد يكى از معمرين تاريخ است كه گويند : سه هزار وپانصد سال عمر كرده است وبه نقل بعضى مورخين وى عموزاده ابراهيم خليل بوده وبه قولى غلامى سياه بوده است .

در حبيب السير آمده كه هود پيغمبر مدت پنجاه سال قوم عاد را به دين خدا دعوت كرد و از آن قوم جز مرثد بن سعد ولقمان بن عاد وگروه اندكى از ضعفا وى را اجابت ننمود وچون هود از آنها نوميد گشت آنان را نفرين نمود ومدت هفت يا سه سال به قحطى وگرانى سخت دچار گشتند ، قوم به مشورت پرداختند ودر نتيجه قيل بن قين ولقمان بن عاد ومرثد بن سعد را با چند تن جهت طلب باران از خدا به مكه فرستادند.

آنان برفتند وپس از درخواست حاجت سه قطعه ابر پديدار شد : سرخ و سفيد وسياه. هاتفى آواز داد كه اى قيل يكى از اين سه را انتخاب كن . قيل ابر سياه را برگزيد . صدائى به گوش او رسيد كه عجب خاكسترى مهلك به قوم خود فرستادى ! آنگاه آن ابر سياه متوجه قوم عاد شد ، قيل ويارانش در اثناى راه خبر هلاكت قوم خود را شنيدند وهم در آنجا به دوزخ شتافتند .

در تاريخ طبرى آمده كه مرثد ولقمان كه مؤمن بودند چون بر اين حال واقف شدند از غيب آوازى شنيدند كه هر يك از شما حاجتى از خدا بخواهيد كه مستجاب خواهد شد . لقمان از خدا عمر فراوان خواست ومرثد حاجت ديگر را وهر دو به اجابت رسيد ...

back page fehrest page next page