back page fehrest page next page

لَواعِج :

سوزشها . سوزندگان جلد و به درد آورندگان بدن . بادِ سوزاننده . جِ لاعج . جِ لاعِجة .

لَواقِح :

جِ لاقِحَة : جِ لاقِح . آبستنان . ناقه هاى آبستن . رياح لواقِح : بادهائى كه درختان وابرها را باردار گردانند .

(وارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء فاسقيناكموه وما انتم له بخازنين) ; وما بادها فرستاديم آبستن كننده (ابرها ودرختان را) پس باران از آسمان نازل نموديم وبدان آب شما (ومزارع وحيوانانتان) را سيراب ساختيم وشما اندوزنده آن نميباشيد . (حجر:21)

لَوّام :

بسيار ملامت كننده . بسيار نكوهنده .

لَوامِع :

جِ لامعة وجِ لامع . اثرهاى روشن وپرتوهاى درخشان .

لَوّامَة :

سخت نكوهنده . نفس لوّامة : نفسى كه آدمى را پس از ارتكاب گناهى نكوهد .

بيشتر مفسرين گفته اند : مراد نكوهش آدمى است خويشتن را در قيامت هنگامى كه عذاب خداى را معاينه بيند ، واين هم مؤمن وهم كافر را بود .

بعضى گفته اند : مراد نكوهشى است كه نفس مؤمنه يعنى شخص مؤمن به خدا بر خويشتن نمايد هنگامى كه مرتكب گناهى گردد .

قول ديگر آن كه ارتكاب خلاف وگناه ، هر وجدانى را زجر دهد ، چه آن برخلاف فطرت است ، پس اين ملامت وسرزنش در دنيا باشد مؤمن وكافر را. (لا اقسم بيوم القيامة * ولا اقسم بالنفس اللوّامة). (قيامة:1 ـ 2)

لُوبيا :

دانه معروف . در حديث آمده كه لوبيا بادهاى پنهانى معده را بيرون ميكند . (بحار:66/256)

لُوت

(فارسى)

:

غذا . طعام . اقسام طعامهاى لذيذ وطعام در نان تنك پيچيده .

لَوث :

دستار به سر بستن . پناه گرفتن . در روغن گردانيدن لقمه را . ملازم خانه بودن . پيرامون چيزى گرد آمدن . سخن را مبهم ومجمل گفتن وبه مراد تصريح نكردن . آلوده كردن . (نهايه ابن اثير ، منتهى الارب)

در اصطلاح فقه ، باب قصاص : دليل ونشانى است كه به نزد حاكم ، موجب حصول گمان به صدق دعوى مدعى گردد ، چنان كه فرد مسلحى كه سلاحش آلوده به خون باشد به كنار مقتول به خون تپيده اى ديده شده باشد ، يا چنين جسدى در سراى قومى ويا در محله منفصل از شهرى يافت شده باشد كه كسى جز اهل آن محله بدانجا اياب وذهاب نكنند ، يا يك نفر عادل بدان گواهى كند ، يا جمعى از زنان يا گروهى از فاسقان ، ويا شمارى از كودكان شهادت دهند ، آن چنان كه موجب ظنّ حاكم شود .

در جائى كه لوث تحقق بيابد ، وظيفه حاكم است كه مدعى را ، ودر صورت نكول، مدّعى عليه را به قسامه دعوت كند (به اين واژه رجوع شود) . وپس از انجام مراسم قسامه ، دعوى به اثبات ميرسد وبه قصاص اگر ادّعا قتل عمد باشد ، وپرداخت ديه اگر ادّعا قتل خطا باشد حكم ميشود .

اگر جسد كشته اى در ميان انبوه جمعيت نمازگزاران جمعه يا عيد يافت شود ، يا در بيابانى ويا بر روى پلى ديده شود كه نشود قتل وى را به فرد خاصّى نسبت داد ، ديه آن از بيت المال مسلمين پرداخته ميشود .

اگر شواهد وقرائن با يكديگر تعارض نمود ، لوث باطل ميگردد ، چنان كه شخص مسلح با سلاح آلوده به خونى در كنار جسد ديده شود ، ونيز حيوان درنده اى كه متعارفا آدم خوار به شمار آيد نيز در آنجا يافت شود، واحتمال استناد قتل به هر يك از اين دو برابر باشد .

اگر ولىّ دم صاحب خانه را كه جسد مقتول در آن خانه يافت شده است متّهم ساخت لوث تحقق مييابد وبه قسامه حكم كرده ميشود ، به شرط اين كه ثابت شود صاحب خانه در زمان وقوع قتل در خانه بوده است ، وگرنه لوثى نخواهد بود ، واگر صاحب خانه منكر وجود خود در خانه هنگام وقوع قتل گرديده سخنش توأم با سوگندش مقبول ميباشد .

لُوثة :

سستى و درنگى ، «التاثت راحلته» : مركبش در رفتن كندى نمود . (مجمع البحرين)

لَوثة :

گولى ، ديوانگى ، نوعى از جنون . از اين معنى است حديث : «لا يجوز طلاق معتوه ولا مبرسم ولا صاحب هذيان ولا صاحب لوثة ...» . (بحار:104/159)

لَوح :

هر صفحه عريض از چوب يا استخوان يا سنگ وجز آن . ج : الواح . جج : الاويح . (وحملناه على ذات الواح ودُسُر) ; نوح را بر مركبى كه تخته ها ومسمارها داشت حمل كرديم. (قمر:13)

در حديث رسول (ص) آمده : از جمله چيزهائى كه موجب فراموشى ميشود ، خواندن لوح قبر (صفحه اى كه نام ونشان ميت در آن نوشته شده) است . (بحار:62/295)

امام صادق (ع) «لو انّ مؤمنا على لوح فى البحر لقيّض الله له منافقاً يؤذيه» : اگر مسلمان مؤمنى بر فراز لوحى در دريا باشد ، خداوند منافقى را برانگيزاند كه به وى آزار رساند . (بحار:67/240)

«كتب الحميرى الى القائم (عج) يسأله عن السجدة على لوح من طين القبر (قبر الحسين ـ ع ـ) ، وهل فيه فضل ؟ فاجاب : يجوز ذلك وفيه فضل» : حميرى به حضرت حجت (عج) نامه نوشت ، ودر آن نامه از حضرت در باره سجده بر لوحى كه از گل قبر امام حسين (ع) ساخته شده باشد سؤال نمود ، واين كه آيا در آن فضيلتى هست ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : آرى جايز است ودر آن فضيلت است . (بحار:85/149)

«الواح تورات»

(وكتبنا له فى الالواح من كل شىء موعظة وتفصيلا لكلّ شىء فخذها بقوّة وأمر قومك يأخذوا باحسنها ...) اعراف:145 .

براى موسى (ع) در لوحها (ى توراة) نوشتيم از هر چيزى كه مورد نياز وى بود در امر دين ونيز در باره آياتى كه به وى ارائه داده شد ، ومدوّنات الواح عبارت بودند از پند واندرز وتفصيل وبيان هر چيز ، از قبيل واجبات ومحرمات ونيز مطالبى در باره بهشت ودوزخ وهر آنچه به سرنوشت مردم ارتباط داشت . پس اى موسى ! اين الواح را با جدّيّت تمام وعزم راسخ دريافت دار وقوم خود را امر كن كه بهترين وگزيده ترين محتويات آن را مورد عمل قرار دهند ، كه تفسير شده به مستحبات ومندوبات مندرج در تورات .

گويند : آن الواح از چوب بوده كه از آسمان نازل گرديده ، به قولى از زمرّد بوده ، قول ديگر آن كه از زبرجد سبز بوده است ، به طول ده ذراع .

در شمار آنها نيز اختلاف است : بعضى گفته اند : دو لوح بوده وجمع ، منطقى است . قول ديگر آن كه بيش از دو لوح بوده است . (مجمع البيان)

آرى كتاب مقدس تورات چنانكه در قرآن آمده بر الواح مسطور بوده وهنگامى كه موسى از طور بازگشت و الواح تورات با خود داشت چون قوم خود را گوساله پرست يافت از خشم آنها را بيفكند ، ودر حديث آمده كه بخشى از آنها بشكست وچون خشم وى فرو نشست يوشع بن نون به وى گفت : آيا مطالب مندرج در الواح را به خاطر دارى؟ موسى گفت : آرى .

در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه آن الواح همچنان دست بدست باقى ماند تا به پيغمبر اسلام رسيد و او به من سپرد .

و در حديث امام صادق (ع) به ابوبصير آمده كه فرمود : آن الواح هم اكنون در دست ما ميباشد . (بحار:13/225)

لَوح :

آشكار شدن . درخشيدن برق . تابيدن . برگردانيدن گونه كسى را سقر يا تشنگى .

از اين معنى است قول خداى تعالى : (لوّاحة للبشر) ; دگرگون كننده است (سقر) پوستهاى بدن را . (مدّثّر:29)

لوحش الله :

در اصل لا اوحشه الله بود، و معنى آن : وحشت ندهد او را الله تعالى . فارسيان در وقت تعظيم و استعجاب به معنى خواهش و تحسين استعمال كنند ، چنان كه گويند : به روى فلان صد لوحش الله ، يعنى صد آرزو و صد تحسين . (غياث اللغات)

زركن آباد ما صد لوحش اللهكه عمر خضر مى بخشد زلالش

(حافظ)

لوح محفوظ :

لوحى كه به قلم تقدير الهى در آن ثبت گرديده هر آنچه بوده وآنچه هست وآنچه تا قيامت خواهد بود ، محفوظ است از اين كه جز ملائكه كسى بر مندرجات آن آگاه گردد ، ويا به نزد خداوند محفوظ است . لوحى كه قرآن وهمه كتب آسمانى از آن استنساخ گرديده است . (بل هو قرآن مجيد * فى لوح محفوظ) (بروج:21 ـ 22) . وگاه قرآن كريم از اين لوح به «كتاب» تعبير ميكند: (انّ ذلك فى كتاب). (حج:70)

اين لوح چون چيزى در آن ثبت گردد تغيير نكند ونسخ نشود ، بخلاف لوح محو واثبات ، چنان كه ذيل واژه آينده ملاحظه ميكنيد .

ثم اعلم ان علم اللوح المحفوظ نبذة من علم الله اجراه الله تعالى على قانون الحكمة الالهية على حسب ما اقتضته حقائق الموجودات الخلقية ، ولله علم وراء ذلك هو حسب ما اقتضته حقائق الحقية برز على نمط اختراع القدرة فى الوجود لا تكون مثبتة فى اللوح المحفوظ بل قد تظهر فيه عند ظهورها فى العالم العينى .

وقد لا تظهر ايضاً فيه وجميع ما فى اللوح المحفوظ هو علم مبدأ الوجود الحسى الى يوم القيامة . وما فيه من علم اهل النار والجنة شىء على التفصيل . لان ذلك من اختراع القدرة . و امر القدرة مبهم لا معين نعم يوجد فيها علمها على الاجمال مطلقاً كالعلم بالنعيم مطلقا لمن جرى له القلم بالسعادة الابدية . ثم لو فصل ذلك النعيم لكان ذلك الجنس هو ايضاً جملة كما تقول بانه من اهل الجنة الماوى او اهل جنة النعيم .

ثم اعلم ان المقضى به المقدر فى اللوح على نوعين . مقدر لا يمكن التغيير فيه من الامور التى اقتضتها الصفات الالهية فى العالم . فلا سبيل الى وجودها . اما الامور التى يمكن فيها التغيير فهى الاشياء التى اقتضتها قوابل العالم على قانون الحكمة المعتادة ، فقد يجريها الحق على ذلك الترتيب فيقع المقضى به . ولا شك ان ما اقتضته قوابل العالم هو نفس مقتضى الصفات الالهية . ولكن بينهما فرق اعنى بين ما اقتضته قوابل العالم وبين ما اقتضته الصفات مطلقا وذلك ان قوابل العالم ولو اقتضت شيئاً فانه من حكمها العجز لاستناد امرها الى غيرها . فلاجل هذا قد يقع وقد لا يقع بخلاف الامور التى اقتضتها الصفات الالهية فانها واقعة ضرورة للاقتدار الالهى . وايضا قوابل العالم ممكنة . والممكن يقبل الشيىء وضده فاذا اقتضت القابلية شيئاً ولم يجر القدر الا بوقوع نقيضه كان ذلك النقيض ايضا من مقتضى القابلية التى فى الممكن فيقول بايقاع ما اقتضته قوابل العالم لكن بخلاف قانون الحكمة و اذا وقع ما اقتضته القابلية بعينه قلنا بوقوعه على القانون الحكمى وهذا امر ذوقى لا يدركه الا صاحب الكشف ، فالقضاء المحكم هو الذى لا تغيير فيه ولا تبديل والقضاء المبرم هو الذى يمكن فيه التغيير ولهذا ما استعاذ النبى صلى الله عليه وآله وسلم بالله الا من القضاء المبرم لانه يعلم انه يمكن فيه ان يحصل التغيير والتبديل . قال الله تعالى (يمحوالله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب) بخلاف القضاء المحكم . فانه المشار اليه بقوله (وكان امر الله قدراً مقدوراً) واصعب ما على الكاشف لهذا العلم معرفة المبرم من المحكم . فيبادر فيما يعلمه محكماً ويشفع فيما يعلمه مبرماً واعلام الحق له بالقضاء المبرم هو الاذن له فى الشفاعة قال الله تعالى : (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه) .

كذا فى الانسان الكامل والمفهوم من مجمع السلوك ان القضاء المبرم هو الذى لا يمكن التغيير فيه حيث قال : ومن موجبات ترك الاعتراض على الله تعالى الرضاء بقدر الله المقدر وقضائه المبرم من الفقر والغنى . يعنى بعضى از موجبات ترك اعتراض بر خداى راضى شدن است به تقدير خداى كه مقدر كرده شده است وحكم خدا كه محكم كرده شده از فقر وغنا . انتهى . (كشاف اصطلاحات الفنون)

راغب گفته : كيفيت لوح محفوظ ونيز ماهيّت آن بر ما مجهول است . (انتهى) مطالبى در اين باره در اخبار آمده كه متناً وسنداً قابل اعتماد نيست . (نگارنده)

لوح محو و اثبات :

متخذ از آيه كريمه: (يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده امّ الكتاب)(رعد:39) . آن لوح خداوند كه مثبتات ومندرجاتش قابل تغيير باشد .

مرحوم مجلسى گفته : آيات واخبار دلالت دارند كه : خداوند دو لوح را آفريده كه همه حوادث و وقايع عالم در آن دو لوح ثبت است : يكى لوح محفوظ ، كه هيچ گونه تغيير در آن راه ندارد وآن مطابق علم خداوند است . وديگرى لوح محو واثبات ، كه در آن چيزى ثبت گردد وسپس محض مصالح بسيارى كه بر خردمندان پنهان نيست ، چيز ديگرى برخلاف آن به ثبت رسد ; مثلا در آن نوشته شود : عمر زيد پنجاه سال است ، بدين معنى كه مقتضاى حكمت پروردگار آن است كه اگر وى كارى نكند كه موجب كوتاهى عمر وى ، ويا درازى آن شود ، پنجاه سال عمر كند . ولى اگر او صله رحم كرد ، پنجاه محو ميگردد وشصت به جاى آن نوشته ميشود ، واگر قطع رحم نمود ، چهل به جاى آن ثبت ميگردد . چنان كه اگر طبيب حاذقى مزاج شخصى را مورد بررسى قرار دهد ، بگويد : اگر وى به طور طبيعى ادامه حيات دهد با اين مزاج پنجاه سال عمر ميكند ، واگر غذاى مضرّى يا مسمومى تناول كند از اين مقدار ميكاهد ، واگر داروى نيروبخشى بنوشد بر آن افزوده گردد . (بحار:4/130)

دگرگونيهائى كه در اين لوح به وجود مى آيد «بداء» ناميده ميشود . به اين واژه رجوع شود .

لو دادن :

راز كسى را فاش كردن وبه نزد دشمن او گزارش نمودن .

امام صادق (ع) فرمود : هر كسى كه مسلمانى را لو دهد گرچه به نيم كلمه باشد در قيامت به پيشانيش نوشته شود : نوميد است از رحمت پروردگار . (بحار:75/148)

به «سعايت» رجوع شود .

لودگى :

ظرافت ومزّاحى . از امام باقر(ع) نقل شده كه امام حسن (ع) را دوستى لوده بود وچندى گذشت وبه خدمت حضرت نيامده بود تا اينكه روزى بر حضرت وارد شد ، امام در مقام تفقد از او پرسيد در چه حالى ؟ وى گفت : در حالى كه نه خود آن را دوست دارم ونه خدا ونه شيطان .

امام بخنديد وفرمود : چرا ؟! گفت : براى اينكه خدا از من ميخواهد كه او را اطاعت كنم ومعصيتش نكنم ومن اينچنين نيستم ، وشيطان دوست دارد همواره معصيت خدا كنم وهرگز خدا را اطاعت ننمايم ومن چنين نباشم ، وخودم دوست دارم كه هرگز نميرم واين هم نخواهد شد . (بحار:6/129)

لَوذَعىّ :

تيز دل . تيز راى . زودياب به غايت زيرك وزود يابنده معانى . سريع الانتقال . كانّه يلذع بالنار من ذكائه وتوقد خاطره .

لَوز :

بادام . على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر (ع) قال : «سألته عن نثار السكّر واللوز وغيره ، ايحلّ اكله ؟ قال : يكره اكل النهب» . (بحار:103/279)

عن ابى عبدالله (ع) : «كان علىّ بن الحسين (ع) اذا سافر الى مكّة للحج والعمرة تزوّد من اطيب الزاد ، من اللوز والسكّر والسويق المحمّض والمحلّى» . (بحار:76/270)

عن ابى عبدالله الدامغانى انه كان على بن الحسين(ع) يتصدّق بالسكّر واللوز ، فَسُئل عن ذلك ، فقرأ قوله تعالى : (لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون) . (بحار:46/88)

لَوزا :

نام زيباترين دختر آدم ابوالبشر ، كه توأم قابيل بود . (بحار:11/225)

لَوس :

چشيدن . شيرينى وجز آن جستن جهت خوردن .

لَوص :

نگريستن از سوراخ در و جز آن.

لَوط :

گل اندود كردن حوض را تا آب آن خشك نشود .

عن حنّان ، قال : قال ابوعبدالله (ع) سألنى عيسى بن موسى عن الغنم للايتام ، وعن الابل المؤبّلة ، ما يحلّ منهن ؟ فقلت له : «انّ ابن عبّاس كان يقول : اذا لاط بحوضها ، وطلب ضالّتها، ودهّن جَرباها ، فله ان يصيب من لبنها فى غير نهك لضرع ولا فساد لنسل» : حنّان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : روزى عيسى بن موسى (عبّاسى) در باره استفاده از شير گوسفندانى كه از آن ايتام باشد ، ونيز شترانى كه براى توليد نسل وشيردهى گرفته شده باشند از من پرسيد ، به وى گفتم : ابن عباس ميگفت : براى كسى بهره بردارى از اين شير جايز است كه وى حوض آب آن حيوانات را گل اندود كرده ، يا گمشده آنها را جسته ، ويا گرهاى آنها را روغن مالى كرده باشد ، به شرط اين كه در دوشيدن شير زياده روى نكند وبه بچه آن حيوان زيان نرساند . (بحار:75/3)

لَوط :

عمل قوم لوط كردن . فقه الرضا : «من لاط بغلام فعقوبته ان يحرق بالنار او يهدم عليه حائط او يضرب ضربة بالسيف ، ولا تحل له اخته فى التزويج ابدا ، ولا ابنته ... (بحار:79/71)

لُوط :

از پيامبران مرسل فرزند هاران بن تارخ ، برادر زاده ابراهيم وبه قولى پسر خاله وبرادر ساره همسرش وبه نقل ديگر وى خواهر زاده ابراهيم بوده است .

لوط به اتفاق ابراهيم از عراق به سرزمين شام هجرت نمود وبه بلاد : سدوم وصديم ولدنا و عميراء كه كنار درياچه طبريه واقع بودند رسالت يافت . ابراهيم وى را در آن سرزمين رها ساخت وخود به ديگر جا از اين سرزمين (به «ابراهيم» رجوع شود) شتافت .

لوط مدت سى سال در ميان آن قوم به تبليغ رسالت پرداخت وآنان را به طاعت پروردگار و اعمال نيك امر ميكرد و از پليدى و ناپاكى و كارهاى زشت منع مينمود ولى آنان سرپيچى مى كردند و از او اطاعت نمى نمودند ، مردمى بودند كه نه مدفوع خود را پاك ميكردند و نه از جنابت شستشو مينمودند .

لوط مردى بزرگ منش و سخاوتمند ومهمان نواز ولى قومش با مهمانى ومهمان نوازى مخالف بوده وحتى لوط را نيز از اين روش منع مينمودند وچون منطقه آنها بين راه مصر و شام بود وكاروانها مدام از آنجا ميگذشتند امر مهمانى را در آنجا اهميتى زياد بود .

آنان در آغاز شهوت لواط نداشتند ولى به جهت بخلى كه در آنها بود چون مهمان به ناچار بر آنان وارد ميشد او را بدين كار رسوا ميساختند تا مردمان بترسند ودگر كسى بر آنها وارد نشود واين روش سبب شد كه آنها به بيمارى شهوت همجنسى مبتلى گشته وبدان معتاد شدند كه اموال در اين راه هزينه ميساختند و لوط را كه درب خانه اش به روى مهمانان باز بود تهديد نمودند كه اگر بدين شيوه ادامه دهى تو را و مهمانانت را رسوا سازيم . لذا لوط مهمانان خود را از ديد آنان پنهان ميداشت .

سرانجام خداوند بر آنان خشم گرفت وجبرئيل را با گروهى از ملائكه به عذابشان گماشت، ابتدا به صورت مردانى به خانه ابراهيم شدند و ابراهيم گوساله اى جهت ميهمانى آنان بكشت وچون خوان گسترده شد ابراهيم ديد آنها دست به طعام نمى برند وى سخت از آنان به وحشت افتاد . (در سبب خوف ابراهيم اختلاف است برخى گويند وى چون آنها را جوانانى نيرومند ديد بترسيد كه مبادا قصد سوئى چون سرقت وقتل داشته باشند وبعضى گويند وى از اينكه آنها دست به طعام نبردند دريافت كه ملائكه اند وبيم داشت مأمور غضب بر قوم خود بوند و از اين رو ملائكه گفتند بيم مدار كه ما به قوم لوط مأموريم) گفتند اى ابراهيم بيم مدار كه ما ملائكه ايم وخداوند ما را به هلاك قوم لوط فرستاده است . ابراهيم گفت: آخر خود لوط در ميان آنها است ؟! گفتند ما خود به اين امر آگاه تريم .

از نزد ابراهيم برخاستند وبه سوى قوم لوط شتافتند ، هنگامى رسيدند كه لوط به آبيارى كشت خود مشغول بود ، گفت شما كيستيد ؟ گفتند ما راهگذرانيم كه منزلگاهى را ميجوئيم وبايستى امشب به خانه تو آئيم . لوط گفت : مردم اين ديار بد مردمانيند كه با مردان آن عمل زشت مرتكب ميشوند واموالشان را به غارت ميبرند . ملائكه گفتند: ما را جز اين چاره اى نباشد كه جائى را جز خانه تو ندانيم .

لوط به ناچار به خانه بازگشت و همسرش را كه بد كيش وكافره بود بگفت امشب مهمانانى داريم از تو ميخواهم كه اين راز را از همسايگان پنهان دارى . زن گفت : چنين باشد ، ولى حسب عادت قبلى وى بر فراز بام شد وآتشى به نشان آمدن مهمان به خانه بيفروخت و مردمان خبردار شده از هر سوى به سراى لوط شتافتند ، جبرئيل بال خويش را بر آنها زد ودر حال نابينا شدند دانستند كه عذاب نازل شد ، جبرئيل گفت : اى لوط خود و افراد خانواده ات جز همسرت از اينجا بيرون رويد . لوط گفت : چگونه بيرون روم كه اطراف خانه را احاطه كرده اند ؟! جبرئيل عمودى از نور در برابرش قرار داد وگفت : محاذى اين نور برو كه كسى ترا نبيند . چون فجر طالع شد جبرئيل بال خود را به يك سوى شهر فرو برد و شهر را از اعماق زمين بركند وبه هوا برد آنچنان كه اهل آسمان آواى سگان وبانگ خروسانشان را مى شنيدند وسپس آن را واژگون ساخت پس از آنكه سنگ بر آنان باريد . وبه نقلى حاضران به غضب خسف وغايبان به غضب سنگ باران دچار گشتند . (مجمع البيان وبحار:12)

لُوط :

بن يحيى بن سليمان بن الحرث بن عوف بن ثعلبة بن عام بن ذهل بن مازن بن ذبيان بن ثعلبة بن سعد بن مناة بن غامد ، و اسم غامد عمر بن عبدالله بن كعب بن الحرث بن عبدالله بن مالك بن نصر بن الازد بود ، مكنّى به ابو مخنف ، وى راوى اخبار و صاحب تصانيفى در فتوح وحروب اسلام است . به سال 157 درگذشت .

لَوع :

لوعة . سوزش عشق . سوختن دل. ناشكيبائى وبى آرامى كردن . عن ابى عبدالله (ع): «ان الميّت اذا مات بعث الله ملكا الى اوجع اهله فمسخ على قلبه فانساه لوعة الحزن ، ولولا ذلك لم تعمر الدنيا» : امام صادق (ع) فرمود : چون يكى بميرد خداوند فرشته اى را به نزد غمناك ترين فرد خانواده اش بفرستد ، پس دست بر دل وى نهد وشدّت اندوه را از ياد او ببرد ، واگر نه چنين بود دنيا آباد نميشد . (بحار:59/188)

لُوقا :

مصنّف يكى از اناجيل اربعة ومصنّف كتاب اعمال رسل . وى طبيب بود . حدود سال 70 ميلادى درگذشت . (المنجد)

لَوك :

خائيدن . در پوستين مردم افتادن ، يقال : هو يلوك اعراضهم ، اى يقع فيهم . (منتهى الارب)

فى الحديث : «من رجع عن شهادته وكتمها اطعمه لحمه على رؤوس الخلايق ويدخله النار وهو يلوك لسانه» . (بحار:76/362)

لَولا :

از ادوات شرط است وبر دو جمله (شرط وجزاء) در آيد ، وآن بر دو قسم است: امتناع جمله دوم به سبب وقوع و تحقق جمله اول ، ودر اين صورت به معنى «اگر نه» باشد ، وجمله نخست اسميّه باشد ، مانند «لولا زيد لاكرمتك» اى لولا زيد موجود . ومانند (لولا انتم لكنّا مؤمنين)اى لولا انتم موجودون فينا .

قسم دوم به معنى تحضيض (وادار ساختن وتحريك نمودن) وعرض باشد به معنى هلاّ ، وبه فارسى «چرا نه» است ، ودر اين صورت به فعل مضارع لفظا يا تاويلا داخل شود ، نحو (لولا تستغفرون الله) و (لولا اخّرتنى الى اجل قريب فاصّدّق) . وگاه به معنى توبيخ وتنديم بود ، ودر اين صورت به ماضى اختصاص يابد ، مانند (لولا جاؤوا عليه باربعة شهداء) .

لَولاك :

اگر نبودى تو . اشاره است به حديث مشهور در السنه وبه عنوان حديث قدسى نقل ميشود ، خطاب خداوند به رسول اكرم (ص) كه «لولاك لما خلقت الافلاك» : اگر تو نبودى آسمانها را نمى آفريدم .

سند حديث بدين قرار است :

مرحوم مجلسى در بحارالانوار : اقول : قال الشيخ ابوالحسن البكرى استاذ الشهيد الثانى (قدس سرّه) فى كتابه المسمّى بكتاب الانوار ، حدّثنا اشياخنا واسلافنا الرواة لهذا الحديث عن ابى عمر الانصارى ، سالت عن كعب الاحبار و وهب بن منبّه وابن عباس ، قالوا جميعا : لمّا اراد الله ان يخلق محمدا(ص) قال لملائكته : انّى اريد ان اخلق خلقا افضله واشرفه على الخلائق اجمعين ، واجعله سيد الاولين والآخرين واشفّعه فيهم يوم الدين ، فلولاه ما زخرفت الجنان ولا سعّرت النيران ـ الى ان قال ـ فلمّا خلق الله تعالى نور نبيّنا محمد (ص) بقى الف عام بين يدى الله عزّ وجلّ واقفا يسبّحه ويحمده والحقّ تبارك وتعالى ينظر اليه ويقول : يا عبدى انت المراد والمريد وانت خيرتى من خلقى ، وعزّتى وجلالى لولاك لما خلقت الافلاك ... (بحار:15/28)

لُؤلُؤ :

مرواريد . ج : لآلى . (وحور عين كامثال اللؤلؤ المكنون) ; زنانى سياه چشم درشت چشم ، بسان مرواريد در ميان صدف بوند . (واقعه:23)

لُؤلُؤى :

حسن بن حسين لؤلؤى كوفى از رواة كثير الرواية شيعه ودر نقل حديث موثق است (خلاصه و نجاشى) محمد بن حسن بن وليد روايات محمد بن احمد بن يحيى را كه منحصرا از لؤلؤى نقل كرده باشد ضعيف شمرده و ابو جعفر بن بابويه نيز از او پيروى كرده.(جامع الرواة)

back page fehrest page next page