از امام صادق (ع) معنى ماعون پرسيدند، فرمود: ماعون وامى است كه به كسى دهى و احسانى كه به ديگرى كنى و لوازم خانه است كه به عاريت دهى. (بحار: 96/99)
ماعون :
صد و هفتمين سوره قرآن، مكيه و مشتمل بر 7 آيه است. از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره در نماز واجب خويش بخواند خداوند نماز و روزه اش را قبول كند... (مجمع البيان)
ماقِت :
دشمن گيرنده. سخت دشمنى
كننده. خشمگين بر كسى. عن ابى عبدالله (ع): «من نظر الى ابويه نظر ماقت و هما ظالمان له، لم يقبل الله له صلاةً». (بحار: 74/61) و عنه (ع): «من اظهر للناس ما يحبّ الله، و بارز الله بما كرهه، لقى الله وهو ماقت له». (بحار: 72/288)
ماقوت :
نام نوعى از حلوا كه آن را با نشاسته و شكر تهيه كنند.
ماكِث :
درنگ كننده. ماندگار. (و نادوا يا مالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون): و آن دوزخيان مالك دوزخ را ندا كنند كه اى مالك از خداى خود بخواه كه ما را بميراند تا از عذاب رها گرديم. مالك گويد: شما در اينجا ماندگار خواهيد بود. (زخرف:77)
ماكِر :
فريبنده. چاره گر. ج: ماكرون، ماكرين. (ومكروا و مكرالله والله خير الماكرين)(آل عمران: 54). به «مكر» رجوع شود.
مال :
خواسته، آنچه در ملك كسى باشد، مايملك. ج: اموال. مذكر و مؤنث هر دو آيد، گويند: هو مال و هى مال. راغب گفته: مال را از آن مال گويند كه پيوسته مائل و زائل است (از اين گروه به آن گروه ميل مى كند) و از اين جهت عرض گويند كه عارضى و بى دوام است.
«آياتى از قرآن در باره مال»
(المال والبنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثواباً و خيرٌ املاً): مال و فرزندان زيب و زينت زندگى اين جهان اند و كارهاى شايسته كه آثار و ثمراتشان پايدار است به نزد خدا بهترين است از حيث پاداش و از حيث عاقبت. (كهف:46)
(و تحبّون المال حبّاً جمّاً): مال را شديدا و بيش از لياقت و ارزشش دوست مى داريد. (فجر:20)
(يوم لا ينفع مال و لا بنون * الاّ من اتى الله بقلب سليم): روزى كه مال و فرزندان سودى ندهند. جز آن كس كه دلى سالم (از شرك و عيوب اخلاقى) به محضر پروردگار آورده باشد. (شعراء:88 ـ 89)
(يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل...): اى مسلمانان! اموال يكديگر را به ناشايسته مخوريد جز آن كه انتقال آن از يكى به ديگرى طبق تجارتى مبنى بر رضايت خاطر صورت گرفته باشد. (نساء: 29)
(ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما): اموالى را كه خداوند جهت قوام زندگانى شما قرار داده است در اختيار سفيهان و بى خردان منهيد. (نساء: 5)
(
واعلموا انّما اموالكم و اولادكم فتنة و انّ الله عنده اجر عظيم): بدانيد كه اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش مى باشند، و خداوند مزد بزرگ به نزد خود دارد. (انفال: 28)
(يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله): اى مؤمنان به خدا! مال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد. (منافقون: 9)
(انّ الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة): خداوند جان و مال مؤمنان را در ازاء بهشت خريدارى نموده است. (توبة:11)
«رواياتى در باره مال»
اميرالمؤمنين (ع): «المال مادّة الشهوات»: مال گسترش دهنده (يا مايه اصلى) شهوات مى باشد. (نهج: حكمت 58). «القناعة مال لا ينفد»: قانع بودن به داده خدا، مالى است كه هرگز تمام نمى شود (نهج: حكمت 57). «لا مال اعود من العقل»: هيچ مالى سودآورتر از عقل نيست. (نهج:حكمت 113)
آن حضرت به كميل بن زياد فرمود: «يا كميل العلم خير من المال: العلم يحرسك و انت تحرس المال، و المال تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق، وصنيع المال يزول
بزواله»: اى كميل! دانش به از مال است، كه دانش ترا پاسدارى مى كند ولى مال را تو بايد نگهداريش كنى، مال را چون هزينه كنى از آن بكاهد، ولى دانش با انفاق افزون گردد، و دست پروردگان مال به مجرد زوال مال از ميان مى روند. (نهج: حكمت 147)
«من آتاه الله مالا فليصل به القرابة، وليحسن منه الضيافة، و ليفك به الاسير و العانى، وليعط منه الفقير و الغارم...»: هر كه را كه خداوند به وى مال و ثروتى بخشيده بايستى با آن مال خويشانش را دستگيرى كند و از ميهمانان بدان مال به نيكى پذيرائى نمايد و اسيران را از آن مال آزاد سازد و فقرا و بدهكاران را مدد رساند، و به منظور دستيابى به اجر و ثواب خداوندى، بدان مال به اداء حقوق حق داران و فريادرسى بى چارگان قيام نمايد. (نهج: خطبه 142)
پيغمبر (ص) فرمود: هر مالى كه حقوق شرعى آن پرداخته شود گنج نيست (و صاحب آن گنجور نباشد) هر چند به زير هفت طبقه زمين پنهان شده باشد، و هر مالى كه حق شرعى آن را نپرداخته باشند گنج (و مذموم است) گرچه بر روى زمين بود.
از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد افسوس ناكترين مردم چه كسى است؟ فرمود: آنكه مال خويش را (فرداى قيامت)
در ترازوى اعمال ديگرى ببيند و خداوند او را به دوزخ برد و وارث را (كه حقّ آن را ادا كرده) به بهشت در آورد.
و فرمود: هر كسى را در مالش دو شريك است: وارث و حوادث.
در تاريخ بلاذرى و فضايل احمد حنبل آمده كه محصول ساليانه باغات و مزارع اميرالمؤمنين (ع) چهل هزار دينار (طلا) بود كه آن را به صدقه مى داد و بسا مى شد كه شمشير خود را مى فروخت و مى فرمود: اگر شام امشبم را مى داشتم آن را نمى فروختم.
سيد بن طاووس در كشف المحجّه از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود: روزى كه من با فاطمه (ع) ازدواج نمودم فرشى به زير پا نداشتم و امروز زكاة اموالم همه بنى هاشم را فرا مى گيرد.
عبدالاعلى مولى آل سام گويد: به حضرت صادق (ع) گفتم: مردم در باره تو مى گويند مردى مالدار و ثروتمندى؟ فرمود: مالدارى كه عيب و ننگى نيست. آنگاه حضرت داستانى را در باره مال و ثروت اميرالمؤمنين (ع) نقل نمود كه در اين كتاب ذيل واژه ثروت ملاحظه مى فرمائيد.
روزى سفيان ثورى (از زهد فروشان معروف) به نزد امام صادق (ع) شد، ديد حضرت لباسى فاخر و سفيد به سفيدى
پوست نازك تخم مرغ به تن دارد.
سفيان زبان به اعتراض گشود و گفت: اين لباس شايسته چون تو نباشد! حضرت فرمود: پس (اكنون كه امر بر تو مشتبه گشته) بشنو چه مى گويم و سخنم را نيك فراگير كه اگر بخواهى بر دين اسلام نه به دينى كه ساخته و پرداخته نو دينانست بميرى اين مطلب به سود دنيا و آخرتت خواهد بود: پيغمبر (ص) در دورانى زندگى مى كرد كه مردم به شدت در فقر و تهيدستى بسر مى بردند (از اين رو آن حضرت چنانكه مى دانى همسطح با عامه مردم زندگى مى كرد) ولى اگر دنيا به مردم روى آورد و نعمت فراوان گردد شايسته ترين كسى كه از نعمتهاى خدا برخوردار شود همانا نيكانند نه بدان، و مؤمنانند نه منافقان، و مسلمانانند نه كافران. اى سفيان چه امر خلاف شرعى ديده اى كه مى خواهى با آن مبارزه كنى؟! هم اكنون كه مرا مى بينى به خدا سوگند از روزى كه خود را شناخته ام هر صبح و شام مراقب بوده ام مبادا حقى از خدا در مالم باشد كه آن را نپرداخته باشم و يا بابت يكى از حقوق خدائى مديون كسى باشم.
سپس حضرت در اين باره به آياتى از قرآن و احاديثى از پيغمبر (ص) استشهاد نمود تا اينكه فرمود: پيغمبر (ص) شنيد يكى
از انصار همه دارائى خويش را كه عبارت از شش برده بود هنگام مرگش آزاد ساخته و چيزى را براى فرزندان خردسالش بجاى ننهاده، فرمود: اگر مى دانستم اجازه نمى دادم او را در مقابر مسلمين دفن كنند كه پس از او فرزندانش به دريوزگى بيفتند. و پيغمبر (ص) فرمود: از جمله كسانى كه دعاشان به اجابت نرسد كسى است كه خداوند مال فراوانى به وى داده باشد و همه مالش را در راه خدا انفاق نمايد و سپس بگويد خداوندا روزيم ده.
آنگاه امام صادق (ع) به زندگى مردانى چون ابوذر و سلمان اشاره مى كند كه آنان در عين زهد و بى رغبتى به دنيا توشه سال و لوازم مورد نياز خود و خانواده را به تناسب آن زمان فراهم مى كرده اند. و بالاخره حضرت بيانات خويش را به نام دو تن از پيامبران خدا به پايان مى رساند و مى فرمايد: سليمان ملك و مكنتى از خدا خواست كه ديگر كس سزاوار آن نباشد و يوسف سلطان مصر را فرمود: مرا خزانه دار زمين ساز (كه اگر داشتن مال دنيا را با زهد منافاتى بود آن بزرگان در پى مال نبودند پس زهد به نداشتن نه بلكه به تعلق نداشتن است).
امام باقر (ع) فرمود: سلامتى دين و
صحت بدن به از مال دنيا است و مال نيكو زينتى است از زينتهاى دنيا.
پيغمبر (ص) فرمود: كمك به خويشان موجب ازدياد مال و ثروت و محبت در ميان افراد فاميل و تأخير در اجل گردد.
و از آن حضرت رسيده: كسى كه مالش را دزد برده مدام به اشخاص بى گناه بدگمان باشد تا جائى كه جرمش نزد خداوند از جرم دزد بيشتر شود.
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: امت من در باره مال دنيا سه قسمند: يك دسته كسانيند كه به گردآورى و اندوختن آن بى علاقه اند و در نگهدارى و احتكار آن تلاش نمى كنند، به آن اندازه از مال دنيا قانعند كه شكمشان را سير كند و بدنشان را بپوشاند و آن مال را مورد نياز خويش دانند كه آنان را به آخرت رساند، اين گروه در امن و امانند و هيچگونه خطرى آنها را تهديد نكند.
گروه دوم كسانى اند كه به جمع مال علاقه دارند ولى مال را از بهترين راه و حلال ترين ممر تأمين كنند و آن را در راه صله رحم و كمك به برادران و مستمندان مصرف نمايند و آنچنان از حرام اجتناب ورزند كه سنگ تفتيده اى را به دندان گيرند بر آنان آسانتر بود از اينكه درهمى از حرام
به كف آرند يا درهمى را از حق كسى دريغ دارند. اين گروه اگر در آن عالم به دقت مورد محاسبه قرار گيرند معذب شوند و اگر عفو خدا شامل حالشان گردد سالم مانند.
دسته سوم كسانى اند كه تمام همّشان گردآورى مال است خواه از حرام و خواه از حلال، و از اداى حقوق واجب مال سرپيچى نمايند و در مصرف مال اسراف كنند و بى جا به مصرف رسانند و چون بيندوزند به انگيزه بخل و احتكار اندوزند، آنان كسانى اند كه دنيا مهار دلشان را به دست گرفته و سرانجام بر اثر گناهانشان آنها را كشان كشان به دوزخ رساند.
از امام باقر (ع) آمده كه خداوند تبارك و تعالى در قيامت گروهى را از قبرشان زنده سازد كه دستهاشان به گردنشان بسته باشد كه نتوانند به دست خويش چيزى بستانند، فرشتگانى ملازم آنان باشند كه سخت آنها را سرزنش كنند و گويند اينها بودند كه ثروتى به اختيار داشتند و خيرى به كسى نرساندند، اينها بودند كه خدا به آنها داد و حق خدائى مال خويش را نپرداختند.
به حضرت رسول (ص) عرض شد: آيا جز زكاة حقى در مال هست؟ فرمود: آرى كمك به خويشاوندى كه از تو پشت كرده باشد و كمك به همسايه مسلمان. به من
ايمان نياورده كسى كه خود سير بخسبد و همسايه اش گرسنه باشد.
امام صادق (ع) فرمود: مسلمانى كه حقى را ناديده گيرد و خود را مسئول اداى آن نداند سرانجام دو چندان آن مال در راه باطل به مصرف رساند.
از امام صادق (ع) نقل است كه مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: چرا من مردن را دوست ندارم؟ فرمود: آيا مالى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن را به پيش فرستاده اى؟ گفت: نه. فرمود: بدين جهت مرگ را دوست ندارى. (بحار: 6 و 7 و 47 و 64 و 68 و 73 و 74 و 75 و 77)
مال حرام :
مالى كه از غير راه مجاز شرعا بدست آمده باشد.
امام صادق (ع): سه خصلت است كه در وجود هر كسى باشد خداوند، حورالعين را ـ آن چنان كه خود گزيند ـ در اختيار وى قرار دهد: خشم خود را فرو بردن، و در برابر شمشيرها براى خدا استقامت ورزيدن، و آن كس كه چون به مال حرامى دست يافت براى رضاى خدا آن را رها سازد. (بحار: 69/388)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كه در ساز و برگ حجش نشانى از مال حرام باشد خداوند حج او را قبول نكند.از امام
صادق (ع) روايت شده كه ابليس مى گويد: اگر من در امر فريب اولاد آدم از هر موردى درمانده شوم در سه مورد عاجز نمانم (و به راحتى او را فريب دهم): بدست آوردن مال حرام و ادا ننمودن حق مال و ناروا به مصرف رساندن آن.
امام باقر (ع) فرمود: كسى كه مالى را از حرام بدست آورد نه حجش قبول شود ونه عمره اش و نه صله رحمش حتى در امر زناشوئى او نيز اثر فساد به جاى نهد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه مالى را جز از راه حلال بدست آورد خداوند او را نيازمند سازد. در حديث ديگر فرمود: هر كه يك دانق مال حلال را به صاحبش برگرداند چنان باشد كه هفتاد هزار حج مقبول انجام داده باشد. و فرمود: كسى كه باكى نداشته باشد كه مال را از چه راهى به چنگ آورد خدا نيز باكى نداشته باشد كه از چه درى او را به دوزخ برد.
امام صادق (ع) ذيل آيه (وقدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا): كسانى كه در قيامت اعمالى را به ما ارائه دهند ولى ما آن اعمال را به چيزى نگيريم. فرمود: اعمالشان آنچنان پاك و پاكيزه است كه از پارچه قباطى سفيدتر ولى خداوند بدين سبب اعمال آنها را هباء منثورا و ناچيز
داند كه صاحبان آن اعمال چون به حرامى دست مى يافتند و از نظر قانون دولتى تجويز مى شد از گرفتن آن باكى نداشتند.
در حديث است كه روزى امام كاظم (ع) يكى از غلامان خود را جهت خريدن تخم مرغ به بازار فرستاد، آن غلام تخم مرغ را خريد و در راه بازگشت با كسانى كه با تخم مرغ قمار مى كردند قمار باخت و پس از آن به خانه بازگشت. حضرت از آن تخم مرغها تناول نمود غلام ديگر كه از ماجرا خبر داشت به حضرت عرض كرد: تعدادى از اين تخم مرغها محصول قمار است. حضرت چون شنيد فوراً دستور داد طشتى آوردند و آنچه خورده بود در ميان آن طشت قى كرد. (بحار: 99 و 63 و 103 و 7 و 48)
مال حلال :
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر آنكس روز خود را در تلاش بدست آوردن مال حلال بسر برد و شب خسته و كوفته به بستر خواب رود چنين كسى در حالى شب را بسر برد كه آمرزيده باشد.
امام صادق (ع) فرمود: هرگز پى گيرى روزى حلال را رها مكن كه آن ترا بر دينت يارى دهد. از معصوم رسيده كه هر كه بدين منظور در پى درآمد مال بود كه از مردمان بى نياز گردد و به همسايگان كمك كند چون
خداى را ملاقات نمايد (مرگش فرا رسد) روى او بسان ماه شب چهارده بدرخشد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: به دنبال مال حلال رفتن بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان واجب است.
ابن عباس گويد: هرگاه پيغمبر (ص) يكى را مى ديد و از او خوشش مى آمد مى فرمود: آيا اين شخص كسب و كارى دارد؟ اگر مى گفتند: نه، مى فرمود: از چشمم افتاد. عرض مى كردند چرا؟ مى فرمود: به جهت اينكه اگر مسلمان كسب حلال نداشته باشد با دين خود زندگى كند (ناچار دين فروشى كند و تأمين معاش نمايد).
و فرمود: هر كه از رنج دست خود بخورد بسان برق جهنده از صراط بگذرد.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ديرى نپايد كه مردم درهم حلالى و زبان راستگوئى و دوست همدمى كه به وى انس گيرند نيابند. (بحار: 103/8 و 78/70)
به «كسب» نيز رجوع شود.
مال خطر دين :
از امام صادق (ع) روايت است كه شيطان پيوسته در كمين انسان مى باشد و از هر چيزى جهت زمينه سازى به گناه كشيدن او بهره بردارى مى كند و چون از هر درى نوميد گشت و نتوانست او را گمراه سازد به مال دنيا سر راه
بر او گيرد و به گردنش بچسبد.
ابوبصير از امام باقر (ع) نقل مى كند كه در عهد پيغمبر (ص) يكى از اصحاب صفه به نام سعد بود كه سخت در فقر و پريشانى بسر مى برد و حضرت به شدت نگران حال او بود و مى فرمود: اگر خدا مالى به من مى داد ترا بى نياز مى ساختم. چندى گذشت و مالى بدست پيغمبر نيفتاد تا روزى جبرئيل نازل شد و دريافت كه پيغمبر دوست دارد چيزى بدست آرد و به سعد دهد، جبرئيل دو درهم به حضرت داد و گفت: اين را به سعد بده و به وى بگو با اين دو درهم دادوستد كند. حضرت آن را به سعد داد و فرمود: با اين دو درهم تجارت كن، باشد كه خداوند ترا بى نياز سازد. وى دو درهم را سرمايه كرد و به تجارت پرداخت و آنقدر بركت به وى روى آورد كه هرچه مى خريد به دو برابر مى فروخت تا اينكه به درب مسجد پيغمبر (ص) دكانى گرفت و به كار و كسبش رونقى نو بخشيد. سعد كه هر روز هنگام نماز به درب حجره پيغمبر منتظر مى ماند كه كى آن حضرت بيرون آيد، چنان سرگرم كار و كسب شد كه بسا بلال اذان گفته بود و مردمبه مسجد گرد آمده بودند و او هنوز وضو نساخته بود. پيغمبر (ص) متوجه شد، به وى فرمود: اى سعد مى بينم مال دنيا ترا به خود
سرگرم ساخته كه از نماز بازت داشته؟! وى در جواب گفت: يعنى مى فرمائيد مالم را بدست تلف دهم كه ضايع شود؟! آخر كار و كسب است، اين يك بدهكار من است بدهيش را آورده آن ديگرى طلبكار است طلبش را مى خواهد ناچارم به كارهايم برسم. حضرت از اين حال سعد سخت رنجيده خاطر گشت بيش از آن رنجشى كه از فقر و پريشانى او داشت. جبرئيل متوجه شد، عرض كرد: به سعد بفرما آن دو درهم را به شما بازگرداند. حضرت به سعد فرمود: دو درهم را به ما مسترد دار. سعد گفت: دو درهم كه سهل است دويست درهم مى دهم. فرمود: نه، همان دو درهم را بياور. وى دو درهم را بياورد، چيزى نگذشت كه به علت زوال بركت و زيانهاى پى درپى مال و ثروت سعد از كفش برفت و به حال نخست بازگشت. (بحار: 63/260 و 22/122)
از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى مرد توانگرى كه لباسى فاخر به تن داشت به نزد پيغمبر (ص) آمد و در آن حال مرد ژنده پوش بى نوائى نيز وارد شد و در كنار آن توانگر نشست. توانگر چون او را نزد خود ديد خود را جمع كرد. پيغمبر فرمود: مگر ترسيدى كه فقر وى به تو سرايت كند؟ گفت: نه. فرمود: از آن بيم داشتى كه از ثروت تو
چيزى به وى منتقل گردد؟ گفت: نه. فرمود: پس چرا چنين كردى؟! عرض كرد: يا رسول الله يار بدى (حالت نخوت و غرورى كه بر اثر توانگرى دست دهد) با من همراه است كه هر زشتى را زيبا و هر زيبا را به نظرم زشت جلوه مى دهد; اكنون كه چنين شد (و اين برادر مسلمانم را رنجاندم) نيمى از مال خود را به وى دادم. پيغمبر به آن درويش فرمود: قبول مى كنى؟ وى گفت: نه. توانگر گفت: چرا؟ گفت: بيم آن دارم كه مبادا به بيمارى تو دچار گردم. (بحار: 22/130)
مال مردم خوردن :
غصب اموال ديگران و تصرف در آنها بدون اذن يا رضايت مالك.
قرآن كريم: (ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل وتدلوا بها الى الحكّام...): مال يكديگر را به ناحق مخوريد و كار را به محاكمه قاضيان ميفكنيد كه به وسيله رشوه و زور بخشى از اموال مردم را تصاحب نموده در صورتى كه خود بطلان دعوى خويش را مى دانيد. (بقره: 188) (يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل...): اى اهلايمان! بسيارى از علما و راهبان، اموال مردم را به باطل طعمه خويش مى كنند و خلق را از راه خدا باز مى دارند... (توبه: 34)
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه مال مسلمانى را به ناحق بخورد و به وى پس ندهد در حقيقت اخگرى از آتش را خورده است.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بزرگترين گناه آنست كه مالى را به ناحق از دست مسلمانى بربائى. (بحار: 7 و 78)
به «حرام» نيز رجوع شود.
مالِك :
خداوند، صاحب، متصرف، دارنده. ج: مُلاّك و مُلَّك و مالكين. (مالك يوم الدين): خداوند روز دين (يا روز جزا).
(ا و لم يروا انّا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما فهم لها مالكون): مگر اين منكران نديدند كه ما چهارپايان را از دست قدرت خويش براى آنها آفريديم كه آنان مالك شوند. (يس: 71)
اميرالمؤمنين (ع) در نعت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ «كلّ قوىّ غيره ضعيف، و كلّ مالك غيره مملوك»: هر نيرومندى جز او ناتوان، و هر خداوندگارى جز او برده و بنده است. (نهج: نامه 31)
«اعلم انّ مالك الموت هو مالك الحيوة»: بدان كه همان كس كه امر مرگ بدست او است هم او خداوند زندگى است. (نهج: نامه 31)
مالِك :
خازن جهنم، فرشته موكل بر دوزخ. (ونادوا يا مالك ليقض علينا ربّك * قال انّكم ماكثون): دوزخيان، مالك را بخوانند و گويند اى مالك از خداى خود بخواه كه جان ما را بستاند، مالك جواب دهد: شما در اين عذاب ماندگار خواهيد بود. (زخرف: 77) به «مالك دوزخ» رجوع شود.
مالِك :
بن انس بن مالك اصبحى حميرى امام مدينه و پيشواى مذهب مالكى. وى از امرا و سلاطين دورى مى جست و بر خلاف ابوحنيفه به احاديث و سنن رسول و صحابه و استناد بدانها رغبت وافر داشت. كتاب «الموطّأ» را به درخواست منصور عباسى تأليف نمود. تأليفات ديگر او عبارتند از: الوعظ، المسائل، تفسير غريب القرآن، النجوم.
وى به سال 179 در مدينه درگذشت.
مالك :
بن حرث بن عبد يغوث بن سلمة بن ربيعة بن حذيمة بن سعد بن مالك بن نخع ملقب به اشتر سرباز شجاع و فداكار برازنده اسلام و يار باوفا و مورد اعتماد اميرالمؤمنين على (ع) كه جانبازيهاى او در جمل و صفين در ركاب آن حضرت مشهورتر از آنست كه در اين مختصر آيد. در وصف او اين بس كه چون خبر درگذشت
وى به على رسيد فرمود: مالك با من چنان بود كه من با رسول الله. و فرمود: مالك چه مالكى؟! اگر او را قطعه سنگى بدانيم سنگى سخت، و اگر او را به كوه تشبيه كنيم كوهى عظيم بود، به خدا سوگند كه مرگش مردم عراق را خوار و مردم شام را دلشاد ساخت، دگر چون مالك را نيابم.
حضرت به دو تن از فرماندهان سپاه خويش به صفين نوشت: اينك مالك بن حرث اشتر را بر شما و سربازان تحت فرماندهى شما امير ساختم، سخنش را گوش دهيد و فرمانش را اطاعت كنيد و او را زره و سپر خويش پنداريد كه وى كسى است كه سستى و اشتباه در او راه ندارد و در كارى كه شتاب و سرعت در آن لازم بود اهمال و تأنى نكند و به كارى كه تأخير در آن روا باشد شتاب نورزد.
مالك علاوه بر شجاعت و دلاورى مردى دانشمند و خردمند و متواضع و زاهد بوده.
نقل است كه روزى مالك با لباسى ژوليده در ميان بازار مى گذشت يكى از بازاريان از روى استهزاء كلوخى به وى پرتاب نمود، چون به وى گفتند او مالك يار اميرالمؤمنين (ع) است به خود بلرزيد و سراسيمه به دنبالش دويدن گرفت كه از او
پوزش بخواهد، هنگامى به وى رسيد كه او در مسجد به نماز مشغول بود، چون مالك از نماز بپرداخت آن مرد به دست و پاى مالك بيفتاد، مالك گفت چرا چنين مى كنى؟! وى گفت: من جسارت كردم مرا ببخش. مالك گفت: بيم مدار و آسوده باش كه به خدا سوگند به مسجد نيامدم جز بدين منظور كه براى تو طلب مغفرت نمايم.
در سال 38 هجرى اميرالمؤمنين (ع) او را به حكومت مصر گماشت و آن عهدنامه جامع تاريخى را مصحوب وى ساخت و چون معاويه بشنيد دهقان روستاى عريش را واداشت كه به وى زهر دهد و از اين راه او را به شهادت رساند. (بحار: 8 و 42 و منتهى الآمال و جامع الرواة و سفينة البحار)
مالك :
بن ضمره رواسى از ياران اميرالمؤمنين على (ع) و از كسانى كه از زلال علم على بسى جرعه ها نوشيده و از درياى معارف آن حضرت جامها سركشيده، وى از دوستان نزديك ابوذر غفارى بوده كه از او نيز بهره ها برده است. مالك در حكومت بنى اميه گهگاهى به اين سخنان ترنم مى نمود: خداوندا مرا دون رتبه ترين آن سه كس قرار مده. از او پرسيدند آن سه تن كيانند؟ وى مى گفت: يكى از آن سه را از بام فرو افكنند و نفر دوم را دست و پا قطع كنند
و به دار آويزند و نفر سوم در بستر خويش بميرد. مردمان وى را استهزاء مى كردند كه اين سخنان از دروغ پردازيهاى ابوتراب است كه وى بازگو مى كند ولى ديرى نگذشت كه هانى بن عروه را از بام قصر الاماره پرتاب نمودند و رشيد هجرى دست و پايش را بريدند و به دار آويختند و خود مالك در بستر بمرد. (سفينة البحار)