با آفريدن اين رسول سلسله ايزدان
هفتگانه تكميل شد.
عقايد مانويان راجع به تكوين عالم و عمر عالم و وجود حكمت عمليه مفصل است. شاهپور ساسانى نسبت به مانويان مساعدت كرد و به همين جهت مانى يكى از كتب عمده خود را به نام شاهپورگان خوانده است. هرمزد اول هم مانى را به چشم احترام مى نگريسته است، اما وهرام (بهرام) اول برادر هرمزد اول كه پادشاهى عشرت طلب و سست عنصر بود، مانى را بدست روحانيان زرتشتى واگذاشت و به قول يعقوبى مجلس مباحثه عمومى اى تشكيل شد و مانى با موبدان موبد به گفتگو پرداخت و شكى نيست كه او را مجاب و محكوم كردند و به عنوان خروج از دين، به زندان افكندند و چندان عذاب دادند تا بدرود جهان گفت.
سال وفات مانى 276 يا 277 م است.
مانى مخترع خط جديدى هم بوده داراى حروف مصوته، كه كتب مانويان پارتى زبان و پارسيك زبان و سغدى زبان و غيره به آن خط كه مشتق از سريانى و ساده تر از آن است، نوشته شده. مانى ششكتاب نوشته و منشورهاى بسيار به اصحاب و پيروان خود و شايد ديگران هم فرستاده كه اسامى عده اى از آنها در ضمن فهرست
76 رساله مانى و اصحاب او در كتاب الفهرست ابن النديم به ما رسيده است. پنج كتاب را به زبان آرامى شرقى (كه مانى در سرزمين آنان بزرگ شده بود) نوشته و يك كتاب هم به نام شاهپورگان به پارسيك يعنى زبان جنوب غربى ايران نگاشته كه بيشتر مندرجات آن راجع به معاد بوده است. يكى از كتب مانى معروف به سفر الجبابره است كه قطعاتى از آن به زبانهاى ايرانى بدست آمده و در زبان ايرانى به اسم كتاب «كوان» ]كَ [خوانده مى شد كه جمع «كو» و مشتق از لغت اوستايى «كوى» ]كَ [است كه در زمان ساسانيان به معنى جبار استعمال مى شده است، ديگر كنزالاحياء، سفرالاسرار، فرقماطيا كه در مآخذ ايرانى ظاهراً «بنگاهيك» ]بُ[ و در لاتينى شايد همان «اپيستولافوندامنتا» معروف است. ديگر انجيل زنده يا انجيل مانى را بايد ياد كرد، اين كتاب كه قطعاتى از آن در آثار تورفان بدست آمده بر 21 قسمت مطابق 22 حرف تهجى آرامى بنا شده بوده است، و ظاهراً يك جلد آلبوم تصاوير كه مبين و نشان دهنده مطالب كتاب بوده و در يونانى «ايقون» و در زبان پارتى «اردهنگ» و در پارسيك «ارتنگ» و در قبطى «ايقونس» و در كتب مانوى چينى «تصوير دو اصل
بزرگ» ناميده مى شد، ضميمه آن بوده است. (حاشيه برهان مصحح دكتر معين)
ماوراءالنهر :
ناحيتى كه حد مشرق آن مرز تبّت است و جنوب آن خراسان و غرب آن غور و حدود خلخ و شمالش نيز خلخ است و اين ناحيتى است عظيم و آبادان و پرنعمت، از شهرهاى آن بخارا و سمرقند و نخشب و ترمذ و خجند است. مسلمانان در سال 54 هجرى شهر بخارا و در 55 سمرقند را مسخر كردند لكن تا 93 چنانكه بايد مسخر مسلمانان نشد. مردم اين ناحيه تا زمان ابوعلى سينا به زبان فارسى تكلم مى كرده اند.
ماوردى :
على بن محمد بن حبيب بصرى مكنى به ابوالحسن (364 ـ 450 هـ ق) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خويش بود. در بصره تولد يافت و در همانجا از ابوالقاسم صيمرى و به بغداد از ابوحامد اسفراينى علم فقه آموخت و در شهرهاى بسيار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام در بغداد اقامت گزيد و در زمان القائم بامرالله عباسى عنوان قاضى القضات يافت و در پيش خلفا منزلتى رفيع بدست آورد. ماوردى از فقهاى شافعى بود و بهمذهب اعتزال تمايل داشت. وى در بغداد وفات يافت و در «باب حرب» مدفون
گرديد. او را تأليفات بسيار است از آن جمله است:
ادب الدنيا و الدين. الاحكام السلطانيه. العيون و النكت. الحاوى در فقه شافعى. نصيحة الملوك. فى سياسة الحكومات. اعلام النبوة. معرفة الفضائل. الامثال و الحكم. الاقناع در فقه، قانون الوزارة و سياسة الملك و جز اينها. و رجوع به وفيات الاعيان و اعلام زركلى چاپ دوم ج:5/146 و روضات الجنات: 483 و معجم المطبوعات: 1611 شود.
ماه :
نيّر اصغر كه به عربى قمر خوانند. در قرآن كريم راجع به ماه آياتى آمده از جمله (والقمر قدّرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم) (يس: 39). يعنى ماه را فرودگاههائى مقدر نموديم تا اينكه بسان بن خوشه خرما بازگشت. مفسرين منازل قمر را بيست و هشت شبانه روز طلوع و غروب مرئى آن دانسته اند و با توجه به ترجمه اى كه ملاحظه شد و اين ترجمه مطابق اعرابى است كه مرحوم طبرسى تأييد نموده و تركيب جمله نيز همين را اقتضا مى كند. منازل را جز اين مى توان دانست. (هوالذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا)(يونس:5). يعنى او خداوندى است كه خورشيد را رخشان و ماه را تابان قرار داد.
اهل لغت فرق بين ضياء و نور را چنين گفته اند كه ضياء روشنائى است كه در ذات شىء باشد مانند چراغ، و نور روشنائى كه مكتسب از شىء ديگر باشد مانند ديوار كه به تابش خورشيد بر آن روشن گردد.
ماه را عرب تا سه شب و به نقلى تا گاهى كه دائره نبسته باشد هلال گويند چه عربها به ديدن ماه در آغاز آن هلهله مى كرده اند، و در اوقات ديگر قمر گويند جز چهاردهم كه آن را بدر نامند چه در آن شب در طلوع خود بر غروب خورشيد مبادرت كند و پيشى گيرد.
از حضرت جواد روايت شده كه چون ماه نو درآيد در روز اول آن دو ركعت نماز بخوان كه در ركعت اول پس از حمد سى مرتبه سوره توحيد و در ركعت دوم بعد از حمد سى بار سوره قدر بخوان و پس از نماز به مقدار ممكن صدقه بده كه چون بدين دستور عمل كنى سلامتى آن ماه را خريده باشى. در حديث آمده كه مسافرت در روز سوم و چهارم و بيست و يكم و بيست و پنجم هر ماه كراهت دارد. (بحار: 58 و 59)
ماه :
يك قسمت از دوازده قسمت سال كه به عربى شهر گويند. (انّ عدّة الشهور عندالله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السماوات و الارض منها اربعة حرم ...)شمار ماهها نزد خداوند دوازده است در
كتاب خدا از روزى كه آسمان و زمين بيافريد كه چهار ماه از آنها حرام است پس در آن چهار ماه به خود ستم مكنيد (كه حرمت آنها را مرعى نداريد)... (توبه:36).
ماههاى عربى كه دوازده اند عبارتند از: محرم، صفر، ربيع الاول، ربيع الثانى، جمادى الاول، جمادى الثانى، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذيقعده، ذيحجه. و چهار ماه آن حرام است و آنها ذيقعده و ذيحجه و محرم و رجب مى باشد كه در جاهليت اين چهار را حرمت مى نهادند و در اين ماهها دست از جنگ و جدال مى كشيدند تا جائى كه اگر يكى قاتل پدر خود را مى ديد حتى سخن تندى هم به وى نمى گفت، اسلام نيز اين سنت را تأييد نمود.
«ماههاى رومى»
يا ماههاى اسكندرى كه گويند در عهد اسكندر ذوالقرنين كه بر هفت اقليم استيلا يافت بنيان گذارى شده عبارتند از: تشرين اول، تشرين آخر، كانون اول، كانون آخر، شباط، آذار، نيسان، ايار، حزيران، تموز، آب، ايلول. و مبدأ سال آنان اول تشرين اول است و زمانش نزديك به هنگامى است كه خورشيد در اواسط ميزان با اندكى تقديم و تأخير قرار مى گيرد. چهار ماه آن يعنى تشرين آخر و نيسان و حزيران و ايلول سى
روزى و شباط بيست و هشت روزى و باقى سى و يك روزى است.
عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: زوال خورشيد در نيمه حزيران هنگامى باشد كه سايه نيم قدم (قدم يك هفتم اندام انسان است) شده باشد و در نيمه تموز يك قدم و در نيمه آب دو قدم و نيم و در نيمه ايلول سه قدم و نيم و در نيمه تشرين اول پنج قدم و نيم و در نيمه تشرين آخر هفت و نيم و در نيمه كانون اول نه و نيم و در نيمه كانون آخر هفت و نيم و در نيمه شباط پنج و نيم و در نيمه آذار سه و نيم و در نيمه نيسان دو و نيم و در نيمه ايار يك و نيم و در نيمه حزيران نيم قدم باشد.
به امام صادق (ع) عرض شد: مسيحيان مى گويند: ولادت عيسى (ع) در شب بيست و چهارم كانون بوده. فرمود: دروغ مى گويند ولادت آن حضرت در نيمه حزيران بوده است، و در نيمه آذار شب و روز برابر مى شوند. (بحار: 82 و 78)
«ماههاى شمسى»
ماههاى شمسى كه ابتدا از قوم «رسّ» آغاز شده (به اين واژه رجوع شود) عبارتند از: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور، مهر، آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند.
در قديم تعداد روزهاى اين ماهها چنين بوده است: ماه اول و دوم و چهارم و پنجم و ششم 31 روز و ماه سوم 32 روز و ماههاى هفتم و هشتم و يازدهم و دوازدهم سى روز و ماه نهم و دهم 29 روز. و از سال 1304 شمسى طبق تصويب مجلس شوراى ملى بدين گونه تغيير يافت: شش ماه اول هر كدام 31 روز و پنج ماه بعد هر يك 30 روز و ماه آخر (اسفند) 29 روز.
ماه نو :
هلال.
ماههاى حج :
عبارتند از شوال و ذيقعده و ذيحجه. در ماههاى شوال و ذيقعده عقد احرام به حج يا عمره تمتع جايز است و ماه ذيحجه ظرف حج مى باشد. به «حج» نيز رجوع شود.
ماههاى حرام :
ماههائى كه در جاهليت محترم شمرده مى شده و مردم آن عصر در آن ماهها دست از قتال و نبرد مى كشيده اند، اين شيوه را دين اسلام مهر تأييد نهاد و عملا بدان روش ادامه داد، و آنها چهار ماه از ماههاى دوازده گانه قمرى مى باشند، يعنى ماه رجب و سه ماه ذيقعده و ذيحجة و محرم.
ماهى :
حيوانى كه در آب زيست كند و داراى ستون فقرى باشد. به عربى سمك و حوت خوانند.
(هوالذى سخّر البحر لتأكلوا منه لحما طريا و...) او خداوندى است كه دريا را رام ساخت تا گوشت تازه از آن (شكار كنيد و) بخوريد. (نحل: 14)
على بن جعفر گويد: از برادرم موسى بن جعفر (ع) پرسيدم اگر ماهى از رودخانه به ساحل بيفتد و بميرد خوردن آن حلال است؟ فرمود: اگر پيش از آنكه بميرد آن را بگيرى حلال و گرنه حرام است. پرسيدم ماهى دريا كه پس از فرو رفتن آب بماند و در خشكى بميرد حلال است؟ فرمود: نه. پرسيدم ماهى كه زنده گرفته شود ولى به انتظار خريدار آن را در آبى بيندازند و در آن آب برخى از آنها بميرند حلال است؟ فرمود: آنكه مرده باشد نه، زيرا آن در چيزى مرده كه مايه حيات آن است. پرسيدم آن ماهى كه در دام شكارچى بميرد چه حكمى دارد؟ فرمود: اگر محبوس باشد بخور اشكال ندارد.
محمد بن مسلم گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: مردى تورى را در آب مى افكند و خود به خانه بازمى گردد و چون به دام خود سرمى زند مى بيند ماهى در آن مرده است؟ فرمود: آنچه كه كار دست او است اشكال ندارد، آنچه كه در آن دام باشد بخورد.
على بن جعفر گويد: از برادرم موسى بن جعفر (ع) پرسيدم ملخ و ماهى كه مجوسيان صيد كنند حلال است؟ فرمود: همان شكار آن تزكيه آن مى باشد، اشكالى ندارد.
از امام صادق (ع) رسيده كه جرّى (سگ ماهى) و مارماهى و زمّير و ماهى مرده در آب و هر ماهى كه فاقد پولك بود خوردنش حرام است.
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: ماهى را كمتر بخوريد كه بدن را ذوب كند و بلغم را افزايش دهد و نفس را سنگين سازد.
در حديث آمده كه هر كه در شب ماهى بخورد بايستى به دنبالش خرما يا عسل بخورد كه درد مفاصل از او دفع شود.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه پيوسته خوردن ماهى تازه بدن را آب مى كند، و چون حضرت ماهى مى خورد مى گفت: پروردگارا آن را بر ما مبارك گردان و به از آن را به ما عطا كن.
از امام كاظم (ع) نقل است كه فرمود: بر شما باد به ماهى كه اگر آن را به تنهائى بخورى خود غذائى كامل است و اگر با نان بخورى غذاى سبك هضمى است.
از امام صادق (ع) آمده كه فرمود: هرگاه ماهى خوردى آب بر آن بنوش.
حميرى گويد: به امام عسكرى (ع)
نوشتم كه من به فشار خون و صفرا مبتلايم و چون جهت فشار خون حجامت كنم صفرايم به جوش آيد، چه كنم؟ در جواب فرمود: چون حجامت كنى ماهى تازه با آب و نمك بخور. من چنين كردم بهبودى يافتم و از آن پس غذايم همان شد.
ابومريم مدنى گويد: در سفر حج به همراه امام صادق (ع) بودم در بين راه به اسهال دچار شدم، حضرت متوجه شد، فرمود: مگر چه خورده اى؟ گفتم: ماهى خورده ام. فرمود: پس از آن خرما نخوردى؟ گفتم: نه. فرمود: اگر بعد از ماهى خرما خورده بودى چنين نمى شدى. (بحار: 10 و 65 و 47)
ماهيّت :
حقيقت و گوهر شىء. اصل آن ماهويت است يعنى آنچه در جواب ماهو (چيست آن؟) واقع شود.
مايِع :
هر چيز روان مانند آب و سركه.
مايِق :
مائق. كاليوه. به «مائِق» رجوع شود.
مايِل :
برگردنده از راه. خم شونده. عدول كننده. به «مائل» رجوع شود.
مايوشنج :
نام غلام خواجه برادر ماريه قبطيه از جمله هدايائى بود كه از طرف مقوقس سلطان مصر پيشكش پيغمبر اسلام شد. وى برخلاف خواهرش به دست حاطب \فرستاده پيغمبر (ص) اسلام نياورد و پس از
ورود به مدينه مسلمان شد. (بحار: 21/45)
مَآب :
بازگشتن. مصدر ديگر آبَ. قرآن كريم: (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب) (رعد: 29). (وانّ له عندنا لزلفى و حسن مآب) (ص: 40). (وانّ للطاغين لشرّ مآب) (ص: 55). بازگشتنگاه، اسم زمان يا مكان از آبَ.
مِآت :
صدها.
مَآتِم :
جِ مأتَم. اين شعر به امام سجاد (ع) منسوب است:
يفرح هذا الورى بعيدهم ----- ونحن اعيادنا مآتمنا
(بحار: 46/91)
مَآثِر :
جِ مَأثَرَة. آثار و نشانهاى نيك و كارهاى پسنديده.
مَآثِم :
جِ مَأثَم. گناهان. سُئِلَ الصادق(ع) عن صفة العدل فى الرجل، فقال: «اذا غضّ طرفه عن المحارم، و لسانه عن المآثم، وكفّه عن المظالم». (بحار: 78/247)
مَآرِب :
جِ مَأرب، نيازها. به «مأرب» رجوع شود.
مَآل :
بازگشتن. جاى بازگشتن. عاقبت امر، پايان كار. مآل انديشى: آينده نگرى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تدبير (و مآل انديشى) ترا از ندامت ايمن مى دارد. مردى
به پيغمبر (ص) عرض كرد: مرا نصيحتى كن. فرمود: هرگاه به انجام كارى تصميم گرفتى نخست عاقبت آن را بينديش، اگر درست بود آن را دنبال كن و گرنه دست از آن بردار. (بحار: 71/338)
به «عاقبت انديشى» نيز رجوع شود.
مَأبور :
خرمابن گشن داده شده، تلقيح شده. نخل يا زراعت اصلاح شده.
مَأبورة :
سكّه مأبورة، يعنى رسته خرمابن گشن و اصلاح داده شده. عن رسول الله (ص): «خير المال سكة مأبورة و مهرة مأمورة». يعنى بهترين مال، رسته خرمابن گشن و اصلاح داده شده، و كرّه اسب ماده كثيرالنسل است. (بحار: 64/162)
مَأبون :
متهم، خواه به خير و خواه به شر . ابنه دار.
مَأتم :
هر مجتمعى از مردان يا زنان در شادى و اندوه. انجمن سوك. ج: مآتم. به «ماتم» رجوع شود.
مَأثَم :
پاداش بزه. گناه. ج: مَآثِم. محمد الجواد (ع): «جزاء الصيد على العالم و الجاهل سواء، وفى العمد عليه المأثم، وهو موضوع عنه فى الخطاء». (وسائل: 13/14)
مَأثور :
سخن نقل كرده شده و روايت شده.
مَأثوم :
گناهكار.
مَأجور :
داراى اجر و پاداش. امام صادق (ع): «اذا اعدّ الرجل كفنه فهو مأجور كلّما نظر اليه»: اگر آدمى كفن خود را مهيّا سازد، هرگاه بدان بنگرد اجر و ثواب برد (وسائل: 3/49). «انّ المغبون لا محمود ولا مأجور»: آن كه در معامله فريب خورد، نه ستوده است و نه داراى اجر و ثواب است. (وسائل: 14/123)
مَأخَذ :
مكان اخذ، جائى كه چيزى را از آن گيرند، ج: مَآخِذ.
مَأخوذ :
گرفته شده، قبض شده. مورد بازخواست. مسؤول. امام صادق (ع): «اعملوا عمل من يعلم انّه مجازى بالاحسان، مأخوذ بالاجرام». (وسائل: 12/194)
مَأدَبَة :
طعامى كه براى مهمانى يا عروسى مهيّا سازند. ج: مَآدِب. رسول خدا (ص): «القرآن مأدبة الله، فتعلّموا مأدبته ما استطعتم»: قرآن سفره ميهمانى خداوند است، پس تا بتوانيد از اين سفره دانش فراگيريد. (وسائل:6/168)
مَأدوم :
نان آميخته به نانخورش. نانخورش. اميرالمؤمنين (ع): «و ايم الله... لاروضنّ نفسى رياضة تهشّ معها الى القرص اذا قدرت عليها مطعوما، و تقنع بالملح مأدوما»: سوگند به خدا... آنچنان
خويشتن را به رياضت وادارم، رياضتى كه به يك گرده نان ـ هرگاه بدان دست يابم ـ كاملا لذت برد، و از نان خورش به نمك قناعت كند. (نهج: نامه 45)
مَأذَنَة :
مناره. جاى اذان.
مَأذُون :
اذن داده شده، دستورى يافته. مأذون له: مُجاز.
مَأرَب :
نياز، حاجت. ج: مَآرب. (وما تلك بيمينك يا موسى * قال هى عصاى اتوكّؤ عليها و اهشّ بها على غنمى ولى فيها مآرب اخرى): خداوند به موسى فرمود: اين چيست كه در دست راست خويش دارى؟ گفت: اين چوب دستى من است كه بر آن تكيه مى زنم و گوسفندانم را بدان مى رانم و حوائج ديگر نيز بدان انجام مى دهم (طه: 17 ـ 18). «اخرى» به جاى «اُخَر» به جهت توافق قوافى آيات است. نيازهاى ديگر ـ كه موسى گفت ـ به قول ابن عباس عبارتند از: آويختن توشه راه خود به عصا، و ريشه گياهان به وسيله آن از زمين بيرون مى آورد و مى خورد، دشمن و ددان بدان دفع مى نمود، با آن سر عصا كه كج بود شاخه هاى بلند درخت را به سوى خود مى كشيد كه از بر و بار يا برگ آن جهتغذاى خود يا گوسفندان استفاده كند، در تاريكى شب نور از آن ساطع مى شد و آن را
چراغ خويش مى ساخت. (مجمع البيان)
نام موضعى در حضرموت يمن كه در آن نمك خيزد. غير منصرف است.
مِئزَر :
چادر و ازار و زير جامه و لنگى كه به كمر بندند. ج: مَآزِر. رسول الله (ص): «يا علىّ ! ايّاك و دخول الحمّام بغير مئزر»: زنهار كه بدون لنگ به حمّام (عمومى) درآئى. (وسائل: 2/33)
مَأزِم :
زمين تنگ. عيش تنگ. رزمگاه. نام تنگنائى كه ميان مكّه و منى است، و تنگنائى ميان مزدلفه و عرفة. به «مأزمين» رجوع شود.
مَأزِمَين :
تثنيه مأزِم. تنگنائى بين عرفه و مزدلفه. امام صادق (ع) فرمود: هر كسى كه از مأزمين بگذرد و در دلش تكبرى نباشد خداوند او را بيامرزد. عرض شد: تكبر چيست؟ فرمود: اينكه مردم را حقير شمارد و پيروى از حق را بى خردى داند. و فرمود: دو ملك به مأزمين موكلند كه (در حال عبور حاجيان) بگويند: پروردگارا سلامت دار، سلامت دار. از آن حضرت روايت شده كه پيغمبر اسلام در تمام حجهايش چون به مأزمين مى رسيد از مركب پياده مى شد و ادرار مى كرد زيرا آنجا اولين جائى است كه در آن بت پرستيده شد و سنگ بت هبل از آن محل تراشيده شد. (بحار: 99 و 21)
مَأزورات :
جِ مأزورة. زنان گناهكار. اين كلمه در حديث رسول خدا آمده است. متن حديث:
عن علىّ (ع): «انّ رسول الله (ص) خرج فرأى نسوة قُعودا، فقال: ما اقعد كنّ هيهنا؟ قلن: لجنازة. قال: افتحملن مع من يحمل؟ قلن: لا. قال: اتغسلن مع من يغسل؟ قلن: لا. قال: افتدلين فيمن يدلى؟ قلن: لا. قال: فارجعن مأزورات غير مأجورات»: روزى رسول خدا از خانه بيرون شد، جمعى از زنان را ديد كه در جائى نشسته اند، فرمود: براى چه در اينجا نشسته ايد؟ گفتند: جنازه اى در اين خانه است، منتظريم بيرون آيد و در مراسم آن شركت كنيم. فرمود: مگر شما جنازه را به دوش مى كشيد؟ گفتند: نه. فرمود: غسل دهنده جنازه را يارى مى دهيد؟ گفتند: نه. فرمود: به يارى ديگران آن را در قبر مى نهيد؟ گفتند: نه. فرمود: پس برگرديد كه شما گناه مى بريد و ثوابى نصيبتان نمى گردد. (وسائل:3/240)
اصل اين كلمه «موزورات» است، اين وزن به مناسبت مأجورات آمده است.
مَأسَدَة :
زمين شيرناك.
مَأسور :
گرفتار و اسير. بول گرفته.
مَأكَل :
طعام و خوردنى. خوردن. ج: مَآكِل. مرحوم صدوق در مورد مردى كه
همسر خود را ايلاء نموده باشد مى گويد: «رُوِىَ انّه ان فاء ـ وهو ان يراجع الى الجماع ـ و الاّ حُبِسَ فى حظيرة من قصب، و شُدِّدَ عليه فى المأكل و المشرب حتى يطلق». (وسائل:22/354)
رسول الله (ص): «شرّ المآكل اكل مال اليتيم». (بحار: 21/210)
مَأكول :
خورده شده. خوردنى
عن الصادق (ع): «لا يُسجَدُ الاّ على الارض او ما انبتت الارض، الاّ المأكول و القطن و الكتّان». (وسائل: 5/344)
عن الباقر (ع): «لا يقطع السارق فى عام سنة مجدبة، يعنى فى المأكول دون غيره». (وسائل: 28/291)
مَألَف :
جاى الفت. الفتگاه. آنچه آدمى بدان الفت گيرد.
مَألَفَة :
مؤنث مَألَف. و گاه تاء براى مبالغه باشد. رسول الله (ص): «خير المؤمنين من كان مألفةً للمؤمنين»: بهترين مسلمان كسى است كه مايه الفت و محل الفت ديگر مسلمانان باشد. (وسائل: 12/18)
مَألوف :
آشنا. انس گرفته. الفت يافته. خوگير. در حديث آمده: «المؤمن مألوف، ولا خير فيمن لا يألِفُ ولا يُؤلَف»: مسلمان خوگير است، و آن كس كه نه با ديگران انس مى گيرد و نه مايه انس و الفت ديگران است
ارزشى ندارد. (مجمع البحرين)
مَأمَن :
جاى امن. جايگاه ايمنى. (وان احد من المشركين استجارك فَاَجِرهُ حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مأمنه...): و اگر يكى از مشركان به تو پناه آورد وى را پناه بده تا اين كه سخن خداى را بشنود، سپس وى را به جايگاه امن خودش برسان، زيرا كه اين مشركان گروهى نادان اند. (توبة: 6)
به علىّ (ع) گفته شد: حالتان چطور است يا اميرالمؤمنين؟ فرمود: «كيف يكون حال من يفنى ببقائه، و يسقم بصحّته، و يؤتى من مأمنه»: چگونه باشد حال كسى كه با بقاء خود به سوى نيستى و فنا مى رود، و با سلامتى خويش بيمار مى گردد، و در جايگاه امنش مرگ به سراقش مى آيد. (نهج: حكمت 115)
مَأمور :
امر كرده شده، فرموده شده، محكوم. منصوب و مباشر و گماشته. المأمور معذور: جمله اى كه در افواه و السنه متداول است، يعنى كسى كه از سوى امير و فرماندهى به كارى گماشته شده است در اجراء فرمان معذور است، كه اگر آن كاربرخلاف عقل يا شرع بود وى در اين باره مسئوليتى ندارد. البته اين منطق غلط و برخلاف اصول انسانى مى باشد، چه شخص بالغ و عاقل در هر شرائطى جز در مورد اكراه
و اجبار مسئول افعال و اعمال خويش مى باشد.
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه روزى على (ع) به پيغمبر (ص) عرض كرد: آيا هنگامى كه شما مرا به مأموريتى مى فرستيد من بسان شمشير برّان (باشم و چشم بسته) مأموريتم را انجام دهم يا از نزديك شرائط را بنگرم و طبق شرائط موجود عمل كنم؟ فرمود: خير، آنكه در صحنه حضور دارد چيزى مى بيند كه غايب آن را نمى بيند،، طبق شرائط عمل كن.
از امام باقر (ع) روايت شده كه روز قيامت هر مقتولى خواه نيك و خواه بد آويز قاتل خويش باشد در حالى كه از رگهاى گردنش خون بچكد، گويد: خداوندا از اين بپرس به چه سبب مرا كشت؟ پس اگر در راه خدا كشته شده باشد خداوند قاتل را پاداش دهد و مقتول را به دوزخ فرستد و اگر قاتل بگويد: فلان به من دستور داده بود به مقتول بفرمايد او را بكش همان گونه كه ترا به قتل رسانده است و سپس خداوند خود داند كه با او چه كند. (بحار: 7/217)
مَأمورة :
مؤنث مأمور. مأمورة كه در حديث نبوى: «خير المال مهرة مأمورة و سكّة مأبورة»: بهترين مال كره اسب ماده بركت يافته در نسل و رسته خرما بن اصلاح