ابومسروق گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: ما با كسانى به بحث مى نشينيم و به آيه (اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولوالامر) برخلافت اميرالمؤمنين (ع) استدلال مى كنيم آنها مى گويند: اين آيه در باره فرماندهان سپاه نازل شده، به آيه (انما وليّكم) دليل مى آوريم مى گويد: اين آيه در باره مؤمنين نازل شده و به آيه (قل لا اسئلكم عليه...) استدلال مى كنيم مى گويند: اين آيه در باره خويشانمسلمانانست و هر چه كه از اين قبيل به ياد داريم و مى گوئيم جوابهائى اينگونه به ما مى دهند!
حضرت فرمود: چون چنين پيش آيد آنها را به مباهله (نفرين به يكديگر) دعوت كن. عرض كردم: به چه كيفيّت؟ فرمود: سه روز خود را بساز ـ و چنين فكر مى كنم كه فرمود: روزه بگير و غسل كن ـ آنگاه به اتّفاق او به بيرون شهر برويد و انگشتان راست خود را در انگشتان او فرو بر و از خود آغاز كن و بگو: پروردگارا اى خداوند هفت آسمان و هفت زمين، داناى پنهان و آشكار، رحمن، رحيم اگر (من) ابومسروق منكر حقّى يا مدّعى باطلى شده صاعقه اى يا عذاب سختى از آسمان بر او فرود آور. آنگاه در باره او نفرين كن و بگو: اگر فلان حقى را منكر شده يا باطلى را ادعا كرده صاعقه اى يا عذاب سختى از آسمان بر او فرود آور كه طولى نكشد اثر اين نفرين را در او خواهى ديد... (بحار: 10 و 95)
مُباهِى :
مباهات كننده و فخر كننده.
مُبايَعَة :
با يكديگر خريد و فروش كردن. بيعت نمودن. (لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة...). (فتح: 18)
مُبايَنَة :
از يكديگر جدا شدن. بينونت. جدائى. علىّ (ع) ـ در نعت بارى عزّ اسمه ـ: «هو فى الاشياء على غير ممازجة، خارج منها على غير مباينة» (بحار: 10/117) نزد
منطقيان: دو مفهومى كه هر يك از آن دو بر هيچ مصداقى از مصاديق مفهوم ديگرى صدق نكند، مانند انسان و حجر.
مُبتاع :
خريدار. علىّ (ع): «ليكن البيع بيعا سمحاً بموازين عدل، واسعاً لا يجحف بالفريقين من البايع و المبتاع...». (وسائل: 17/427)
مُبتَدا :
آغاز چيزى. آنچه بدان ابتدا كنند. آغازگاه چيزى. در نحو: اسمى كه مخبر عنه واقع شود و از عوامل لفظى خالى باشد، چون «زيد» در زيدٌ قائم. يا صفتى كه بعد از همزه استفهام يا حرف نفى واقع شده باشد، كه در اين صورت اسم ظاهر را مرفوع مى سازد، مانند اقائم الزيدان.
مُبتَدِئَة :
در اصطلاح فقه، زنى كه براى اولين بار حيض شود و يا عادت معينى نداشته باشد.
مُبتَدِع :
نوبيرون آورنده، اختراع كننده. علىّ (ع) در نعت حضرت بارى عزّ اسمه: «مبتدع الخلق و وارثه، و اله الخلق و رازقه». (نهج: خطبه 90)
بدعتگذار: ابوعبدالله الصادق (ع): «من خرج يدعوالناس و فيهم من هو اعلم منه، فهو ضالّ مبتدع». (وسائل: 28/350) فى الحديث: «من تبسّم فى وجه مبتدع فقد اعان على هدم دينه». (بحار: 47/216)
مُبتَدِى :
مبتدىء. آغازگر. نوآموز و بى وقوف.
مُبتَذَل :
كه همه گفته اند. كه همه شنوده اند. كه بسيار گفته اند. شعرى يا مضمونى يا كلامى مبتذل: آن كه بسيار گفته شده باشد.
مُبتَزّ :
رباينده به ستم.
مُبتَسِم :
خندان لب.
مُبتَغِى :
خواستار، خواهنده. عن ابى جعفر (ع): «كان ابوذر ـ رحمه الله ـ يقول: يا مبتغى العلم ! انّ هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك». (وسائل: 12/191)
مُبتَكِر :
برخيزنده پگاه. خورنده نو بر ميوه. نوآورنده.
مُبتَلّ :
تر شده. نيكو حال شده پس از بيمارى.
مُبتَلى :
گرفتار بلا. آزموده شده. دچار. اميرالمؤمنين (ع): «ما المبتلى الذى قد اشتدّ به البلاء باحوج الى الدعاء من المعافى الذى لا يأمن البلاء»: آن كس كه سخت دچار بلا گرديده است محتاج تر به دعا نيست از آن كسى كه در عافيت بسر مى برد ولى از بلا ايمن نمى باشد. (نهج: حكمت 302)
مُبتَلىِ :
آزماينده. (فلمّا فصل طالوت بالجنود قال انّ الله مبتليكم بنهر فمن شرب
منه فليس منّى ومن لم يطعمه فانّه منّى...): هنگامى كه طالوت لشكر كشيد سپاه خود را گفت: همانا خداوند شما را به نهر آبى آزمايش كند، هر آنكه از آن بسيار بياشامد از من نيست و هر آنكس هيچ نياشامد يا كفى بيش برنگيرد از من و هم آئين من خواهد بود... (بقرة: 249)
مُبتَهِج :
شادان و مسرور. رسول الله (ص): «انّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجاً به، فاذا صعد بحسناته يقول الله عزّ و جلّ: اجعلوها فى سجّين، انّه ليس ايّاى اراد به». بسا شود كه فرشته اى عملى را از بنده به بالا برد و بدان شادان و مسرور بود (كه به ظاهر جالب توجه وى باشد) ولى چون خداوند در آنبنگرد بفرمايد: اين عمل را در سجّين افكنيد، كه وى جز من، كس ديگرى را بدين عمل منظور داشته است. (وسائل: 1/71)
مُبتَهِل :
تضرع كننده و زارى كننده در دعا.
مَبثُوث :
پراكنده و گسترده. (يوم يكون الناس كالفراش المبثوث): روزى كه مردمان مانند پروانه هاى پراكنده باشند. (قارعة: 4)
مَبدَأ :
جاى شروع. آغازگاه. ج: مبادى. على عليه السلام فى وصف اختلاف الناس:
«انما فرّق بينهم مبادى طينتهم، و ذلك انهم كانوا فلقة من سبخ ارض و عذبها، و حزونة تربة و سهلها، فهم على حسب قرب ارضهم يتقاربون، و على قدر اختلافها يتفاوتون، فتامّ الرواء ناقص العقل مادّ القامة قصير الهمة، و زاكى العمل قبيح المنظر، و قريب القعر بعيد السبر، و معروف الضريبة منكر الجليبة، وتائه القلب متفرق اللب، و طليق اللسان حديد الجنان». (ربيع الابرار: 1/392)
مُبدِع :
از نو بيرون آورنده و اختراع كننده و آفريننده. از صفات حضرت بارى تعالى عز اسمه.
مُبدِىء :
كار نو و بديع آورنده. آفريننده نخستين بار. نامى از نامهاى خداى تعالى.
مُبَذِّر :
اسراف كننده و بى محل و بى دريغ خرج كننده. (و آت ذاالقربى حقّه و المسكين وابن السبيل ولا تبذّر تبذيراً. انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربّه كفوراً). (اسراء: 26 ـ 27)
مَبذول :
بخشيده شده. قبول كرده. پسنديده. مصرف شده.
مِبرَد :
سوهان.
مُبَرِّد :
سرد كننده.
مُبَرَّد :
محمد بن يزيد بن عبدالاكبر الازدى بصرى مشهور به مبرد. مكنى به
ابوالعباس. وى نحو را از حرمى و مازنى و غير آن دو فرا گرفت. و برخى او را بصرى و يمنى گفته اند. مولد او به سال 207 يا 210 بود. و در سن 77 سالگى به سال 285 در بغداد درگذشت، در گورستان دارالكوفه مدفون است. ادب را بر مازنى و ابوحاتم سجستانى آموخت. و نفطويه و جز او نزد وى تعليم گرفتند. وى با ابوالعباس احمد بن يحيى ملقب به ثعلب معاصر بود و تاريخ ادباء به آن دو ختم شد. مبرد دوست مى داشت كه با ثعلب فراهم آيد و ثعلب اجتماع با او را ناخوش مى داشت. جعفر بن محمد بن حمدان فقيه موصلى كه دوست مبرد و ثعلب بود. گفت: از ابوعبدالله دينورى پرسيدم چرا ثعلب نمى خواهد با مبرد هم مجلس شود؟ گفت: چون مبرد خوش سخن، نيكو بيان، گشاده زبان است. و مذهب ثعلب مذهب معلمان است. چون در مجلسى فراهم آيند به ظاهر حكم به نفع مبرد كنند تا آنگاه كه باطن معلوم شود. وى به بغداد سكونت جست و در نحو و لغت امام شناخته گشت. او را در ادب تأليف هاى نافع است كه مشهورترين آنان كتاب «الكامل» در لغت مى باشد كه از اركان ادب و كلام به شمار مى رود. (معجم المطبوعات: 2/1612)
مُبَرِّر :
حق دهنده.
مُبرِز :
فاش كننده و آشكار كننده.
مُبَرَّز :
شخصى كه بر همگنان فائق آمده باشد.
مُبَرقَع :
نقابدار. صفت موسى بن محمد الجواد (ع).
مَبرَك :
خوابگاه شتران. معطن. مناخ. ج: مَبارِك. نشستنگاه.
مُبرَم :
نوعى از جامه استوار و محكم بافته. رسن دوتاه بر هم بافته. محكم و استوار. قضاى مبرم: قضائى كه گريزى و گزيرى از آن نباشد. ابوجعفر الباقر (ع): «الصدقة تدفع البلاء المبرم، فداووا مرضاكم بالصدقة»: صدقه بلاى حتمى را دفع مى سازد، پس بيمارانتان را با صدقه درمان كنيد. (وسائل: 2/433)
علىّ (ع): «الدعاء يردّ القضاء المبرم، فاتخذوه عدّة»: دعا قضأ سخت استوار را برمى گرداند، پس آن را وسيله نجات خويش سازيد. (وسائل: 25/28)
مُبرِم :
به ستوه آورنده. ملول كننده.
مَبرور :
نكوئى كرده شده و پسنديده. مقبول. مقبول نزد خدا. رسول الله (ص): «من اذّن اربعين عاماً محتسباً بعثه الله ـ عزّ و جلّ ـ يوم القيامة وله عمل اربعين صدّيقا عملا مبرورا متقبّلاً». (وسائل: 5/375)
مبروص :
پيس اندام.
مُبَرهَن :
برهان آورده شده. به حجتهاى روشن و به دلائل قاطع ثابت كرده شده.
مُبَرّى :
پاك كرده شده. بى گناه. منزّه.
مِبزَغ :
نشتر، نيشتر. نيش بيطار. ج: مَبازِغ.
مَبسَم :
تبسّم و آن مصدر ميمى است.
مَبسِم :
دندان پيشين، ثغر، ج: مباسِم. (المنجد)
مَبسور :
مبتلى به بواسير.
مَبسُوط :
فراخ كرده شده. گسترده شده. عن معاوية بن ميسرة انّه سأل اباعبدالله (ع): ايصلّى الرجل وهو جالس متربّع و مبسوط الرجلين؟ فقال: «لا بأس بذلك». (وسائل: 5/502)
مَبسُوطَة :
مؤنث مبسوط. گسترده. الايادى المبسوطة: دستهاى باز، در قبال ايادى مكفوفة. ستاره شَعراى يمانى.
مُبَشِّر :
مژدهور. نويدگر. ج: مبشرين. (يا ايّها النبىّ انّا ارسلناك شاهداً و مبشّراً و نذيراً): اى پيامبر! ما ترا گواه و مژدهور و بيم دهنده فرستاديم (احزاب: 45). (واذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول الله اليكم مصدّقا لما بين يدىّ من التوراة ومبشّرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد...): و آنگاه كه عيسى بن مريم گفت: اى اسرائيل زادگان! من فرستاده خدايم به نزد شما در
حالى كه كتاب آسمانى پيش خودم يعنى تورات را تصديق كننده ام و (نيز) مژده دهنده به آمدن پيامبرى پس از خود به نام احمد... (صف:6)
مُبَشِّرات :
جِ مبشّرة. مژده دهندگان. (ومن آياته ان يرسل الرياح مبشّرات و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بامره...): از نشانه هاى وجود خداوند آن كه بادها را مژده دهنده (به باران و امكان حركت كشتى و خنك شدن هوا) فرستد و تا شما را بخشى از رحمت واسعه اش بچشاند و تا كشتيها به امر او به حركت درآيند... (روم: 46)
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) هر بامداد به ياران خود مى فرمود: «هل من مبشّرات؟»: آيا مژده آورانى با خود داريد؟ يعنى خوابى كه حامل مژده اى باشد ديده ايد؟. (بحار: 61/177) در حديث ديگر از آن حضرت است كه «لم يبق من مبشّرات النبوة الاّ الرؤيا الصالحة يراها المسلم او تُرى له». (بحار: 61/192)
مُبصِر :
بيننده. بينش دهنده. نگهبان. متوسط از جامه و از گويائى و رفتار. (هوالذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و النهار مبصراً...): آن خداوند است كه شب را براى آسايش و آرامش شما قرار داد، و
روز را بينش دهنده شما مقرر داشت (كه در آن اشياء را بتوانيد ببينيد). (يونس:67)
مُبَصِّر :
بيننده. بينش دهنده. ابوعبدالله (ع): «من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قلبه، و انطق بها لسانه، و بصّره عيوب الدنيا: دائها و دوائها، و اخرجه الله من الدنيا سالما الى دارالسلام». (بحار: 2/33)
مُبَصَّر :
روشن و هويدا و آشكار.
مُبصَر :
ديده شده.
مُبصَرات :
ديده شدنيها، مقابل مسموعات.
مُبصِرَة :
روشن و پيدا و هويدا. (فمحونا آية الليل و جعلنا آية النهار مبصرة). (اسراء: 12)
مِبضَع :
نشتر. نشتر فصّاد.
مُبضِع :
آن كه مال و اسباب (بضاعت: كالا) را جهت فروش حمل مى كند.
مِبطان :
مرد بزرگ شكم از پرخورى. اميرالمؤمنين در نامه خود به عثمان بن حنيف استاندار بصرة: «او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى»: آيا از شب تا به صبح با شكم پر بخسبم در حالى كه پيرامونم شكمهاى گرسنه و كبدهاى تفتيده باشد؟! (نهج: نامه 45)
مُبطِل :
آن كه در راه باطل گام مى نهد، آن كه بر باطل است، ضد محقّ. (ولان
جئتهم بآية ليقولنّ الذين كفروا ان انتم الاّ مبطلون): و هنگامى كه نشانى از ما براى آنها بياورى منكران گويند شما جز به باطل نباشيد (روم:58). باطل كننده.
مُبطِلات :
جِ مبطلة. مبطلات نماز. آنچه نماز را باطل كنند: 1 ـ از بين رفتن يكى از شرائط نماز در اثناء نماز، 2 ـ در حال نماز وضو باطل شود، 3 ـ در حال نماز دست روى دست نهادن آن گونه كه بعضى فرق اسلامى انجام مى دهند، 4 ـ گفتن «آمين» بعد از حمد، 5 ـ پشت به قبله كردن يا كاملا به طرف راست يا چپ از قبله برگشتن، 6 ـ عمدا سخن گفتن، 7 ـ خنده با صدا كردن، 8 ـ بلند گريستن جز از خوف خدا، 9 ـ كارى كه صورت نماز را به هم بزند، 10 ـ خوردن و آشاميدن، 11 ـ شك در نماز دو ركعتى و سه ركعتى يا دو ركعت نماز چهار ركعتى، 12 ـ كم يا زياد شدن ركنى از اركان نماز.
مَبطون :
دردمند شكم. از لحاظ فقه: كسى كه همواره از او باد يا غائط خارج شود و به اندازه يك نماز فرصت و مهلت نداشته باشد. چنين شخصى بايد براى هر نماز يك وضو بسازد. (شرح لمعه: 1/93)
مُبطِىء :
دير. سست و كاهل و تنبل.
مَبعَث :
مكان يا زمان بعثت. مبعث
رسول اكرم (ص) يعنى روزى كه آن حضرت به رسالت مبعوث گشت حسب مشهور نزد شيعه روز بيست و هفتم رجب است. به «رجب» رجوع شود.
مُبعَد :
بِدور. دور شده. دور از چيزى شده. (انّ الذين سبقت لهم منّا الحسنى اولئك عنها مبعدون): آنان كه از پيش مشمول لطف ما شده اند از آن (دوزخ) به دوراند. (انبياء: 101)
مَبعوث :
فرستاده شده و برانگيخته شده و از جانب كسى روانه شده. (ولئن قلت انّكم مبعوثون من بعد الموت ليقولنّ الذين كفروا ان هذا الاّ سحر مبين): اگر به اين مردم بگوئى كه پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد، كافران گويند اين نيست جز سحرى آشكار. (هود: 7)
اميرالمؤمنين (ع): «عباد مخلوقون اقتداراً، ومربوبون اقتساراً... و مبعوثون افراداً»: شما بندگانى هستيد كه بدست قدرت او آفريده شده ايد، و... سرانجام تك تك برانگيخته خواهيد شد. (نهج: خطبه 83)
مُبغِض :
كينه جوى. دشمن دارنده. دشمن. امام باقر (ع): «اَحبِب حبيب آل محمد (ص) و ان كان فاسقا زانياً، و ابغض مبغض آل محمد (ص) و ان كان صوّاماً
قوّاماً»: دوست آل محمد را دوست بدار هر چند زناكار باشد، و دشمن خاندان محمد را دشمن دار گرچه روزه دار و شب زنده دار باشد. (وسائل: 16/169)
مُبغَض :
دشمن داشته شده. آن كه او را دشمن دارند. رسول الله (ص): «البخيل مُبغَضٌ فى السماوات و مبغض فى الارضين...»: شخص بخيل هم در آسمانها و در زمينها مبغوض و دشمن داشته شده است. (وسائل: 21/544)
مَبغوض :
دشمن داشته شده.
مُبلِس :
متحير و حيران. (حتّى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون). (انعام: 44)
مَبلَغ :
حدّ چيزى و نهايت آن. (ذلك مبلغهم من العلم...): نهايت فهم و دانش اين مردم تا همين حدّ است... (نجم: 30)
اميرالمؤمنين (ع): «...ولكنّ من واجب حقوق الله على عباده النصيحة بمبلغ جهدهم...»: آرى از جمله حقوق واجب خداوند بر بندگانش اين است كه به اندازه توانشان در خيرخواهى دين خدا و بندگان خدا كوشش كنند... (نهج: خطبه 216)
مُبلِغ :
رساننده. ابلاغ كننده. اميرالمؤمنين (ع): «اوصيكم عبادالله! بتقوى الله الّتى هى الزادو بها المعاذ: زاد مُبلِغ و معاذ
منجح...». (نهج: خطبه 114)
مُبَلِّغ :
رساننده. مبلّغ دين: كسى كه پيام دين به مردم رساند. (الذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله و كفى بالله حسيبا) آنان كه پيامهاى خدا را به مردم مى رسانند و از او مى ترسند و از كسى جز خدا بيم ندارند و خداوند خود در حسابرسى كفايت كند. (احزاب:39)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه ديگران را به دين بخواند و خود به گفته خويش عمل نكند به تيراندازى مى ماند كه كمانش زه نداشته باشد. (بحار:10/89)
به «عالم» و به «تبليغ» و به «وعظ» نيز رجوع شود.
مُبَلِّل :
نيك تر كننده.
مُبَلَّل :
نيك تر شونده.
مَبنى :
جاى بناى چيزى. محلّ بنا. بنياد. شالوده. بنيان.
مَبنِىّ :
بنا كرده شده. بنا شده. در اصطلاح ادب: كلمه اى كه حرف آخرش هميشه بر وضعى كه هست ثابت باشد و به اختلاف عوامل متغير نگردد. مانند: «امس» و «حيث» و «كم» و ضمائر و اسماء اشارات. در قبال معرب، كه به اختلاف عوامل متغيّر شود.
مُبَوَّأ :
جايگاه. مقام و مسكن. (ولقد
بوّأنا بنى اسرائيل مبوّء صدق...): ما بنى اسرائيل را در جايگاه صدق مكان داديم... (يونس: 93)
مُبَوَّب :
تبويب شده. باب باب شده.
مُبهِر :
شگفت آرنده. سوخته از گرماى نيم روز. توانگر شونده پس از فقر و پريشانى.
مُبهِض :
گران كننده و گرانبار كننده.
مُبهَم :
در بسته. اصمّ. كار فرو بسته و پوشيده. مبهمات: معضلات سخت. اسماء مبهمه در اصطلاح نحويان: اسماء اشاره مانند هذا و ذاك و هؤلاء. و ضمائر. و اسمائى مانند هر و فلان و كلّ و شىء و از اين قبيل.
اميرالمؤمنين (ع) در وصف محبوب ترين بندگان به نزد خداوند: «...مصباح ظلمات، كشّاف عَشَوات، مفتاح مبهمات، دفّاع معضلات». (نهج: خطبه 87)
مَبهوت :
حيران. سرگشته و متحيّر.
مَبِيت :
مصدر است از «ب ى ت» به معنى شب گذرانيدن. ليلة المبيت: شبى كه علىّ بن ابى طالب (ع) در مكّه به بستر خواب پيغمبر (ص) بخفت و جان خويش را وقايه جان آن حضرت نمود و آيه مباركه (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رَءُوفٌ بالعباد)(بقرة: 207). در بين راه مكه و مدينه بر
پيغمبر (ص) به همين مناسبت نازل گرديد.
اين واقعه به سال 13 بعثت اتفاق افتاد و همان شب كه به نقل تاريخ، شب اول ربيع الاول بوده است رسول خدا (ص) از مكه به سوى مدينه هجرت نمود.
مُبَيِّت :
آن كه در شب اراده كارى كند و بر آن تصميم گيرد. شبيخون آورنده.
مُبيح :
مباح كننده و حلال كننده چيزى. ظاهر كننده راز را.
مُبيد :
هلاك گرداننده. از ميان برنده و نابود سازنده.
مُبِير :
هلاك كننده، مهلك.
مُبيَضّ :
سخت سفيد. سفيد شده. مبيضّة مؤنث آن است.
مَبيع :
فروخته شده، خريده شده. مصدر: فروختن و خريدن. از اضداد است.
مُبِين :
آشكارا كننده. هويدا و آشكار. (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين)(مائدة: 15). (وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (آل عمران: 164). (...ولا تتّبعوا خطوات الشيطان انّه لكم عدوّ مبين). (بقرة: 163)
مُبَيِّن :
بيان كننده. پيدا و آشكار كننده.
مُبَيَّن :
بيان كرده شده. هويدا. در اصطلاح اصوليون: نقيض مجمل.
مُبَيِّنات :
جِ مبيّنة. آشكار كنندگان.
بيانگران. (ولقد انزلنا اليكم آيات مبيّنات). (نور: 34).
مَتاب :
بازگشتن از گناه. (ومن تاب و عمل صالحا فانّه يتوب الى الله متاباً). (فرقان: 71)
مُتابَعَت :
پيروى كردن. در پى يكديگر رفتن در عمل.
مَتاجِر :
جِ متجر و متجرة. تجارتها. محلهاى تجارت.
مَتاع :
كالا و سود و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد. ج: امتعة. قوله تعالى: (ابتغاء حلية او متاع...). (رعد: 17) كه مراد به حليه در اينجا طلا و نقره و مراد به متاع آهن و سرب و مس مى باشد. (منتهى الارب)
چيزى كه داراى سودى اندك و كم بقاء بود. (وما الحيواة الدنيا فى الآخرة الاّ متاع). (رعد: 26)
مَتاعِب :
جِ مَتعَب. رنجها و ماندگيها. جِ تَعَب برخلاف قياس.
مِتانت :
استوارى و پايدارى. رزانت و پخته كارى. اين صفت در انسان، شعبه اى از وقار است و در اسلام بسى از آن ستايش شده است. اميرالمؤمنين (ع) در صفت مؤمن: هنگام حدوث حوادثى كه ديگران را مى لرزاند وى آرام و خونسرد، و در برابر
ناگواريها شكيبا و صبور است. (نهج: خطبه 193)
امام صادق (ع): مؤمن از كوه استوارتر است، كه از كوه ممكن است به وسيله ابزارهاى آهنين مانند كلنگ كاسته شود، ولى هيچ عاملى نتواند از دين مؤمن چيزى بكاهد. (بحار: 67/72)
نيز از آن حضرت: هر آنكس هوشيارى و فراست نگهبان او، و صدق و راستى همنشين او بود، چنين كسى خوشى و شادكامى بزرگى نصيبش گشته است و شخصيتش به حدّ كمال مى باشد، و آنكس كه هواى نفس را زمامدار خويش ساخته و تنبلى را مايه آسايش خود داند، اين دو (هواى نفس و تنبلى) وى را از سلامتى جدا سازند و بدست تباهيش سپارند.
اميرالمؤمنين (ع) در مورد مردى كه مورد پسند آن حضرت بوده و وى را مى ستود، فرمود: وى هرگز از درد خويش شكوه ننمود و بيمارى خود را به نزد كسى اظهار نمى كرد تا گاهى كه از آن بهبودى مى يافت. (بحار: 78 و 81)
مُتَأَبِّد :
وحشت و نفرت نماينده. خانه خالى از سكنه كه وحوش بدان الفت گيرند.
مُتَأَثِّر :
پذيرنده اثر چيزى را. متالّم و غمگين.
مُتَأَثِّم :
توبه كننده از گناه. اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى كه به يكى از عمّال خود كه مالى را اختلاس نموده بود: «فحملته الى الحجاز رحيب الصدر بحمله، غير متأثّم من اخذه...». (نهج: نامه 41)
مُتَأَجّج :
سوزنده. غضبناك و خشمناك. اميرالمؤمنين (ع) در وصف دوزخ: «و نار شديد كلبها، عال لجبها... متأجّجٌ سعيرها». (نهج: خطبه 190)
مُتَأَزِّم :
آن كه او را سختى سال رسيده باشد . دچار خشكسالى گرديده (منتهى الارب).اقامت كننده درخانه خود. (آنندراج)
مُتَأَسِّف :
دريغ كننده. اميرالمؤمنين (ع) در مقام تظلّم از قريش در باره غصب حق خويش: «اللهمّ انّى استعينك على قريش... و اجمعوا على منازعتى حقّا كنت اولى به من غيرى، وقالوا: الا انّ فى الحقّ ان تاخذه وفى الحق ان تمنحه، فاصبر مغموماً او مت متأسّفاً...». (نهج: خطبه 217.
مُتَأَسّى :
تسلّى گيرنده. مقلّد و پَسرَو. اميرالمؤمنين (ع): «و احبّ العباد الى الله المتأسّى بنبيّه و المقتصّ لاثره...». (نهج: خطبه 160)
مُتَأَلِّم :
دردناك و دردمند.
مُتَأَلِّه :
پرستنده. خداپرست. ج: متالّهين.