back page fehrest page next page

مُتَأَمِّر :

تسلّط و غلبه يابنده. كسى كه با

كمال قوت و قدرت حكمرانى مى كند.

مُتَأَمِّل :

درنگ كننده در كار و انديشنده براى معلوم كردن عاقبت آن.

مُتَأَنّى :

درنگ كننده. تامّل كننده.

مُتَأَهِّب :

آماده و مهيّا. ساختگى كننده براى كارى.

مُتَأَهِّل :

اهل دار. زن گرفته. صاحب اهل بيت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند.

متبادر :

آن كه پيشى گيرد و بشتابد. زود رسنده.

مُتباعِد :

دور و بعيد. در مواعظ لقمان به فرزند آمده: «انا منذ سقطت الى الدنيا استدبرتها و استقبلت الآخرة، فدار انت اليها تسير اقرب اليك من دار انت عنها متباعد»: اى فرزندم ! من از روزى كه پا به اين جهان نهاده ام پشت به دنيا و رو به آخرت داشته ام، و آن سرا كه تو به سوى آن رهسپار مى باشى به تو نزديك تر است از آن سرا كه پيوسته از آن دور مى شوى. (بحار: 13/411)

مُتَبايِع :

خريد و فروش كننده با يكديگر. امام صادق (ع): «المتبايعان بالخيار ثلاثة ايام فى الحيوان، و فيما سوى ذلك من بيع حتى يفترقا»: دو نفرى كه با يكديگر خريد و فروش كرده اند: اگر مورد معامله حيوان بوده تا سه روز، و اگر كالاى

ديگر بوده تا گاهى كه از يكديگر جدا نشده اند حق دارند معامله را فسخ نمايند. (وسائل: 18/10)

مُتَبايِن :

جدا شونده از يكديگر. متمايز و جدا از يكديگر. متباينان در اصطلاح منطق: دو مفهومى كه هيچكدام بر مصداقى از مصاديق مفهوم ديگر صدق نكند، مانند انسان و حجر.

مُتَبَحِّر :

مرد بسيار با علم كه در بحر علوم غور كرده و شناورى نموده باشد.

مُتَبَختِر :

خرامنده به ناز. رسول الله (ص): «انّ المجنون حقّ المجنون المتبختر فى مشيته، الناظر فى عطفيه، المحرّك جنبيه بمنكبيه...»: ديوانه راستين آن كس است كه نازان و متكبرانه راه مى رود و هنگام راه رفتن به اين سوى و آن سوى خود مى نگرد و شانه هايش را تكان مى دهد... (وسائل: 5/43)

مُتَبَدِّد :

پريشان و پراكنده.

مُتَبَّر :

هلاك شده. ويران كرده و شكسته. نابود شونده. (انّ هؤلاء متبَّر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون). (اعراف: 139)

مُتَبَرِّج :

خودنما و خودآرا. ج: متبرّجون. مؤنث: متبرّجة. ج: متبرّجات. (و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحا فليس عليهنّ جناح ان يضعن ثيابهنّ غير

متبرّجات بزينة...). (نور: 60)

مُتَبَرِّع :

نيكوئى كننده براى رضاى خدا. دهش كننده چيزى كه بر او واجب نباشد.

مُتَبَرَّك :

ميمون و حجسته. مقدّس.

مُتَبَرِّك :

بركت جوينده. بركت خواه.

مُتَبَرِّم :

به ستوه آمده و ملول. دلگير.

مُتَبَرِّىء :

بيزارى جوينده. بيزار شونده. آزاد و بى گناه. علىّ (ع): «انّ الشيطان اليوم قد استفلّهم، وهو غداً متبرّىء منهم و متخلّ عنهم» (نهج :خطبه 181).

مُتَبَسِّم :

آهسته خنده كننده كه آواز از دهانش بيرون نيايد. دندان سپيد كننده به خنده. عن ابى عمارة المنشد، قال: ما ذكر الحسين بن على (ع) عند ابى عبدالله (ع) فى يوم قط، فرُئِىَ ابوعبدالله متبسّماً فى ذلك اليوم الى الليل. (بحار: 44/280)

مُتَّبَع :

آنچه كه در پى آن رفته باشند. تعقيب شونده. (و اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى انّكم متّبعون): به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را بيرون بر كه شما تعقيب شدگانيد. (شعراء: 52)

مُتَبَعِّض :

بهره بهره گرديده.

مُتَبَلِّج :

صبح روشن. خندان و شاد.

مُتَبَنِّى :

پسر خوانده و به جاى پسر گرفته.

مَتبوع :

پيروى كرده شده، خلاف تابع.

مَتبول :

دل بيمار شده از دوستى.

مُتَبَيِّن :

آشكار و پيدا. ابوجعفر الباقر (ع): «خمس يطلّقن على كلّ حال: الحامل المتبيّن حملها...». (وسائل: 22/54)

مُتتابع :

پى در پى و متوالى. (...فمن لم يجد (اى لم يتمكن من تحرير رقبة فى كفارة القتل) فصيام شهرين متتابعين...). (نساء: 92)

مُتَتالى :

در پى يكديگر شونده.

مُتَثاقِل :

كاهلى كننده و خويشتن را گران سازنده. عن زرارة عن ابى جعفر (ع): «لا تقم الى الصلاة متكاسلاً و لا متناعساً و لا متثاقلاً، فانّها من خلل النفاق...». (بحار: 84/231)

مُتَثَبِّت :

درنگ كننده، متوقف. راست كننده كار و تمام كننده.

مُتَجادِل :

با يكديگر خصومت كننده.

مُتَجاسِر :

دلير و بى باك. گستاخ.

مُتَجافِى :

بى ثبات و ناپايدار و جدا و برداشته شده از جاى خود و پهلو تهى كننده. نشيننده به حالت اقعاء و آماده به برخاستن.

مُتَجانِب :

دور شونده.

مُتَجانِس :

مانا به چيزى. همجنس.

مُتَجانِف :

ميل كننده. مايل. قوله تعالى: (غير متجانف لاثم) اى غير متمايل.

مُتَجاوِز :

در گذرنده. از حد گذرنده. آن كه چشم پوشى كند.

مُتَجاهِر :

كسى كه آشكارا و بى پرده كار مى كند. متجاهر به فسق، آنكه علانيه و آشكارا مرتكب فسق مى شود. به «غيبت» نيز رجوع شود.

متجاهريّه :

فرقه اى از متصوفه مبطله كه افعال فسّاق كنند و گويند مراد ما رفع ريا مى باشد.

مَتجَر :

سوداگرى و تجارت. اميرالمؤمنين (ع): «ولبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا»: چه بد تجارتى و بد معامله اى است كه آدمى دنيا را بهاى خويش بيند (و خود را به دنياى بى ارزش بفروشد). (نهج: خطبه 32)

تجارتگاه و سودا جاى: اميرالمؤمنين (ع): «انّ الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها... مسجد احبّاء الله... و متجر اولياء الله: اكتسبوا فيه الرحمة و ربحوا فيها الجنّة». (نهج: حكمت 131)

مُتَجَرِّىء :

گستاخى كننده. آن كه نسبت به اوامر الهى گستاخ باشد. اين امر از محرّمات و از گناهان كبيره است.

مُتَجَزِّىء :

پاره پاره گرديده. جزء جزء شده. در اصطلاح علم اصول: كسى كه قائل

به تجزيه در اجتهاد است، يعنى در برخى از مسائل شرعى مجتهد باشد و بتواند آنها را به استناد دلائل مربوطه استنباط كند.

مُتَجَلِّى :

روشن و آشكار. ظاهر شونده. اميرالمؤمنين (ع): «الحمدلله المتجلّى لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجّته». (نهج: خطبه 108)

مُتَجَنِّب :

دور شونده. پرهيز كننده و حذر نماينده.

مُتَجَوِّز :

كسى كه كارى را به سهل انگارى انجام مى دهد. آن كه سخن به مجاز مى گويد.

مَتح :

تيز دادن. آب كشيدن از چاه و جز آن. فى خطبة له (ع): «نستغفره للحتّ من الخطايا و نستعفيه من متح ذَنوب البلايا». (بحار: 78/2)

مُتَحَجِّر :

سخت و صلب گرديده مانند سنگ. سنگواره.

مُتَّحِد :

يكى شده. متحد الشكل: همشكل، همسان.

مُتَحَرِّر :

خويشتن دار. در پناه شونده.

مُتَحَرِّك :

جنبنده، ضدّ ساكن. ابوعبدالله (ع): «ينبغى للرجل اذا صلّى بالليل ان يسمع اهله، لكى يقوم قائم و يتحرّك متحرّك». (بحار: 85/79)

مُتَحَسِّر :

دريغ خورنده. افسوس

خورنده.

مُتَحَشِّد :

گروه مجتمع و گرد آمده.

مُتَحَصِّن :

حصار نشيننده و قلعه نشين. پناه گيرنده.

مُتَحَطِّم :

شكسته. در هم شكسته.

مُتحِف :

تحفه دهنده.

مَتحَف :

موزه. جايگاه اشياء عتيقه.

مُتَحَلِّى :

آراسته شونده و زيور پوشنده. آراسته. ابوجعفر (ع): «انّ الله يحبّ المداعب فى الجماعة بلا رفث، المتوحّد بالفكرة، المتحلّى بالصبر...». (بحار: 76/60)

مُتَحَمِّس :

سخت و درشت در دين. شديد.

مُتَحَمِّل :

بردارنده بار و بر خود گيرنده.

مُتَحَنِّث :

توبه كننده از گناه.

مُتَحَنِّك :

آن كه گوشه عمامه به زير زنخ برگردانيده باشد.

مُتَحَنِّن :

مهربان و با رحم و شفقت بسيار. يكى از نعوت حضرت بارى عزّ اسمه.

مُتَحَوِّل :

متبدّل. جابجا شونده. انتقال يابنده.

مُتَحَيِّر :

سرگشته، سرگردان.

مُتَخاصِم :

با يكدگر خصومت كننده. متخاصمين: دو دشمن. مدِّعى و مُدّعى عليه.

مُتَخَتِّم :

انگشترى در انگشت كننده. انگشتر به دست.

مُتَّخِذ :

گيرنده. همراهى كننده. (و ما كنت متّخذ المضلّين عضداً): هرگز بازو گير (مددكار) گمراه كنندگان نبوده ام. (كهف:51)

مُتَّخَذ :

گرفته شده.

مُتَخَلِّف :

سپس مانده، عقب مانده. خلاف كننده.

مُتَخَلِّق :

خلق و خوى نيك آموزنده. خلق و خوى ديگرى گيرنده. كسى كه خود را به خلوق خوشبو كند. آن كه دروغ بربافد.

مُتَخَلِّل :

خلال كننده. در لابلاى چيزى رونده.

مُتَخَلِّى :

رستگار و آزاد و رها شده.

مُتَخَوِّف :

ترسيده و متأثّر شده از ترس.

مُتَخَيّل :

به فراست دريابنده خير يا شر را.

مُتَداثِر :

جامه و رسم كهنه. اثر پاى كهنه.

مُتَداخِل :

چند چيز به يكديگر درآمده.

مُتَدارِك :

چيزى رسنده به چيزى. مقرون و پيوسته و ملازم و غير منقطع. دريابنده چيزى را.

مُتَدافِع :

يكديگر را دفع كننده در كارزار. هجوم آورنده بر يكديگر.

مُتَدانِى :

نزديك و به كنار يكديگر.

مُتَداوَل :

از يكديگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانيده شده، معمول، مرسوم، رايج.

مُتَدثِّر :

پوشنده دثار. گشن كه بر ماده آيد.

مُتَدَرِّج :

آن كه اندك اندك پيش رود.

مُتَدَرِّع :

زره پوش.

مُتَدَفِّق :

آب ريزان. آب پاشيده شده و افشانده.

مُتَدَلِّس :

پوشيده و پنهان دارنده.

مُتَدلِّى :

فرودآينده. نزديك و نزديك شونده. آويزان و آويخته.

مُتَدَنِّس :

ريمناك. چركين و پليد.

مُتَدَنّى :

اندك اندك نزديك شونده، ماخوذ از دنوّ.

مُتَدَيّن :

دين دار و راستكار. امام صادق (ع) فرمود: شخص دين دار در آغاز مى انديشد و بر پايه فكر و انديشه از اضطراب به در رفته آرام مى گردد و چون خويشتن را در برابر خداوند ذليل و بى مقدار مى يابد از اين رو متواضع و فروتن گشته از آلايش كبر و خودپسندى پاك مى گردد، و چون به داده خدا بسنده مى كند از هر كسى خود را بى نياز مى داند و بدانچه خداوند به وى عطا كرده خوشنود مى باشد،

و نظر به اينكه وى خود را در حال و عالمى جدا از ديگران مى يابد از هر كسى جز خدا بريده و از يورش سپاه غم و اندوه آسوده است، و چون بندهاى شهوت را از خود گسيخته آزاد است و چون از علايق دنيا رها گشته از شرور و آفات آن در امان است، و به جهت اينكه كينه را از دل خود زدوده جز محبت در وجود خويش احساس نكند، از ديگران نترسد و ديگران نيز از او بيم نكنند، جرمى در باره مردم مرتكب نشده از اين رو از شرشان سالم بود، به جاى اينكه بر ديگران خشم كند بر خود خشم نمود لذا وى در حد كمال به امتيازات انسانى دست يافت، وى عاقبت كار را ديده و وخامت اوضاع آينده را درك نموده و از اين جهت ندامت و افسوس وى را تهديد نمى كند.

امام سجاد (ع) فرمود: نشان يك مسلمان متديّن كامل عيار اين است كه سخنان بيهوده نگويد و درگيرى و نزاع كمتر از او سر زند و بردبار و شكيبا و خوش خلق باشد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مجالست با متدينين مايه شرافت دنيا و آخرت است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: متدين ترين مردم كسى است كه دين خويش را به شهوت تباه نسازد. (بحار: 2 و 1 و

غررالحكم)

مُتَذَكِّر :

ياد كننده و در خاطر آورنده. به خود آينده. اميرالمؤمنين (ع): «ان الله يبتلى عباده ـ عند الاعمال السيّئة ـ بنقص الثمرات و اغلاق خزائن الخيرات، ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكّر متذكّر». (نهج: خطبه 143)

مُتَذَلِّل :

ذليل و خوار. خاضع و خاشع.

مُتَذَوِّق :

كسى كه اندك اندك مى چشد چيزى را.

مُتَراخِى :

درنگ كننده. سست و با درنگ و دير.

مُتَرادِف :

در پس يكديگر سوار شونده. پى در پى. در اصطلاح لغت و ادب: لفظهاى متعدد كه در معنى شريك باشند، مانند قلب و فؤاد و جنان كه هر سه به معنى دل است. (غياث)

مُتَراكِب :

بر هم نشسته. (و هوالذى انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كلّ شىء فاخرجنا منه خضراً نخرج منه حبّاً متراكباً): و هم اوست خداوندى كه از فرازتان باران فرو باريد پس هر رستنى از آن برون داديم و از آن باران سبزه هائى از زمين خارج ساختيم كه دانه هاى بر هم نشسته از آنها پديد آوريم. (انعام: 99)

مُتَراكِم :

گردآينده و بر هم نشيننده.

انبوهى نماينده. علىّ (ع): «ثم أنشأ سبحانه فتق الاجواء، و شق الارجاء، و سكائك الهواء، فأجرى فيها ماءً متلاطماً تيّاره، متراكما زخّاره». (نهج: خطبه 1)

مُترِب :

كم مال و بسيار مال. (منتهى الارب)

مُتَرَّب :

آلوده شده به گرد و خاك.

مُتَرَبِّد :

شير بيشه. متغير و ترشروى.

مُتَرَبِّص :

چشم دارنده و انتظار دارنده، مترصّد. (قل كلٌّ متربّص فتربّصوا فستعلمون من اصحاب الصراط السوىّ و من اهتدى): بگو (اى محمد به منكران) هر كدام از ما و شما مترصديم كه آينده هر يك به كجا انجامد، پس منتظر بمانيد و سرانجام خواهيد دانست كداممان بر راه مستقيم مى باشيم و كداميك راه يافته ايم. (طه: 135)

مَترَبَة :

فقر و درويشى. (مسكينا ذا متربة): فقيرى كه زمين گير و به خاك افتاده باشد.

مُتَرَتِّب :

برجاى ايستنده. نتيجه. حاصل.

مُتَرجِم :

ترجمان. ترجمه كننده. كسى كه كلامى را به زبانى ديگر برگرداند. لسان مترجم: زبان فصيح و گويا.

مُتَرَجِّى :

اميد دارنده و متوقع.

مُتَرَحِّم :

مهربانى نماينده.

مُتَرَدِّد :

دو دله و مشكوك. آمد و شد كننده. امام سجّاد (ع) هنگام رؤيت هلال: «ايّها الخلق المطيع، الدئب السريع، المتردّد فى منازل التقدير». (بحار: 58/178)

در وصف شمايل رسول خدا (ص) آمده: «ليس بالطويل البائن ولا القصير المتردد»: نه آن قدر بلند كه نمايان باشد و نه به غايت كوتاه. چنان كه گوئى اجزاء بدنش به يكديگر درآمده باشند.

مُتَرَدِّى :

افتنده در چاه. رداء پوشيده.

مُتَرَدِّيَة :

آن حيوان (چون گوسفند) كه از بالا به زير افتد و بميرد. و به اطلاق ديگر: فرو افتاده از بلندى، خواه كشته شده باشد و يا نشده باشد. قوله تعالى: (والمتردّية و النطيحة)(مائدة: 3). مراد از مترديه در اين آيه حيوانى است كه بر اثر افتادن از بلندى مرده باشد، كه گوشت چنين حيوانى از محرّمات است.

مُتَرَصِّد :

اميدوار و چشم داشت دارنده.

مُتَرَعرِع :

كودك پس از ده سال و پيش از آن كه مراهق گردد. جنبنده و بربالنده.

مُترَف :

واگذاشته به ميل خود. عيّاش و خوش گذران. به ناز و نعمت پرورده. (وما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون): ما هيچ پيامبرى در

ديارى نفرستاديم جز آن كه ثروتمندان عيّاش آن ديار گفتند: ما بدانچه شما آورده ايد كافريم. (سبأ: 34)

علىّ (ع): «ايها الناس ! انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها الصادفين عنها، فانّها والله عما قليل تزيل الثاوى الساكن و تفجع المترف الآمن»: اى مردم ! به دنيا به چشم بى رغبتى و بى اعتنائى بنگريد، كه به خدا سوگند، در اندك مدتى ساكنان و جاى گزينان در خود را بيرون مى راند و هوسبازانى را كه با خاطرجمعى در آن زندگى مى كنند به مصيبت مى كشاند. (نهج: خطبه 103)

مُتَرَفِّع :

برافراخته شده و بلند كرده شده. متكبّر.

مُتَرَقِّب :

چشم داشت دارنده. فى الحديث: «المؤمن يقظان مترقّب خائف، ينتظر احدى الحسنيين و يخاف البلاء حذراً من ذنوبه». (بحار: 10/109)

مُتَرَقِّى :

افزون شونده. بالا رونده. صعود كننده.

مُتَرَنِّم :

سراينده. مغنّى.

مُتَرَوِّح :

گياهى كه مى بالد و بلند مى شود. درخت دوباره برگ آورنده.

مَترُوك :

واگذاشته شده، رها شده. نامقبول.

مُتَزَلزِل :

جنبنده و لرزنده.

مُتَزَيِّن :

آراسته. ابوعبدالله الصادق (ع): «الشيعة ثلاث: محبٌّ وادّ، فهو منّا، و متزيّن بنا و نحن زين لمن تزيّن بنا، و مستأكلٌ بنا الناس، و من استأكل بنا افتقر». (بحار: 68/153)

مُتَساوِى :

با هم برابر شونده. برابر هم و مانند هم.

مُتَساهِل :

همديگر آسان گيرنده.

مُتَسَتِّر :

پوشيده و نهفته.

مُتسَرِّب :

خزنده در سوراخ.

مُتَّسَع :

جاى فراخ و گشاد.

مُتَّسِع :

فراخ شونده. عريض و گشاد.

مُتّسِق :

منتظم و مرتب و داراى نظم و ترتيب.

مُتَسَكِّع :

سرگشته و آواره. حَجَّ متسكّعاً. بدون زاد و راحله حج كرد.

مُتَسَلِّط :

بر كسى دست يابنده و غلبه كننده.

مُتَّسِم :

آن كه نشان مى گذارد بر خودش تا شناخته شود.

مُتَشابه :

شبيه و مانند. متشابه الاجزاء، آنكه اجزائش شبيه به هم باشد. آيه متشابه آيه اى است كه مراد از متن آن دانسته نشود جز با اقتران به قرائن واضحه. به «محكم» رجوع شود.

مُتشاكِس :

با يكديگر بدخوئى كننده و مخالفت كننده. (ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلا...). (زمر: 29)

مُتَشَبّث :

درآويزنده به چيزى و چنگ درزننده.

مُتَشَبِّه :

ماننده به چيزى. فى الحديث: «لعن النبىّ (ص) سبعة: الواصل شعره بغير شعره، و المتشبّه من النساء بالرجال و الرجال بالنساء...». (بحار: 103/51)

مُتَشَتِّت :

پراكنده، متفرق.

مُتَشَخِّص :

جدا و ممتاز.

مُتَشَحِّط :

كشته اى كه در خون خود بطپد و بغلتد. اميرالمؤمنين (ع): «المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل الله». (بحار: 52/123)

مُتَشَنِّج :

پوست دركشيده و ترنجيده. آن كه بر اثر سرما يا علتى ديگر بلرزد.

مُتَصاعِد :

به بالا براينده.

مُتَصَبِّر :

شكيبائى كننده. خود را به ستم بازدارنده.

مُتصَبّى :

آن كه خود را به كودكى زند.

مُتَصَدِّق :

صدقه كننده و صدقه دهنده. (انّ المسلمين و المسلمات... و المتصدقين و المتصدّقات و الصائمين و الصائمات...)(احزاب: 35). (فلمّا دخلوا عليه قالوا يا ايها

العزيز مسّنا و اهلنا الضرّ... و تصدّق علينا انّ الله يجزى المتصدّقين). (يوسف: 88)

رسول الله (ص): «المتصدّق لاعدائنا كالسارق فى حرم الله». (وسائل: 2/225)

مُتَصَدّى :

پيش آينده. عرضه كننده خويشتن را.

مُتَصَدِّية :

مؤنث متصدّى. زن عرضه كننده خويشتن را. اميرالمؤمنين (ع) در مذمت دنيا: «الا وهى المتصدّية العنون و الجامحة الحرون». (نهج: خطبه 191)

مُتَصَرِّف :

دست در كارى كننده و برگردنده. فى الحديث: «كان رسول الله (ص) اذا رأى الهلال قال: ايّها الخلق المطيع الدائب السريع، المتصرف فى ملكوت الجبروت بالتقدير، ربّى و ربّك الله...». (وسائل: 10/323)

مُتَصَرِّم :

بريده شده.

مُتَّصِف :

وصف شونده و توصيف شده و دارنده صفتى. ستوده.

مُتَّصِل :

پيوسته. پيوسته شده و پيوند شده بى جدائى. امام باقر (ع) خطاب به جابر جعفى در وصف قرآن: «وهو كلام متّصل متصرّف على وجوه». (وسائل: 27/192)

مُتصَنِّع :

خويشتن را آراينده. كسى كه به تكلف نيكوسيرتى مى كند.

مُتَصَوِّر :

تصور كننده و صورت چيزى را

در ذهن خود جاى دهنده.

مُتَصَوّف :

مردم صوفى مسلك. به «صوفيه» رجوع شود.

مُتَضادّ :

با هم مخالفت كننده. مخالف يكديگر.

مُتَضافِر :

با هم مددكننده و يارى نماينده در كار. هم عهد.

مُتَضايِف :

با همديگر نسبت دارنده.

مُتَضايِق :

با هم تنگى كننده.

مُتَضَجِّر :

نالنده و بى قرارى كننده. مظلوم و ستمديده و زيان رسيده و جفا كشيده.

مُتَضَرِّر :

زيان رساننده. زيان رسيده، زيان بيننده.

مُتَضَرِّع :

زارى كننده. خوارى و فروتنى كننده. دادخواه.

عن ابى جعفر (ع): «الاوّاه: المتضرّع الى الله فى صلاته». (بحار: 12/28)

مُتَّضِع :

فرومايه و ناكس و دون مرتبه.

مُتَضَعضِع :

فروتنى كننده. مطيع و رام و فرمانبردار و كسى كه خويشتن را تحقير مى كند.

مُتَضَمِّن :

تاوان دهنده. ضامن و كفيل. آنچه شامل باشد و فراهم گيرد. شامل و در بر گيرنده.

مُتَطَرِّق :

راه يابنده. راه گيرنده.

مُتَطَوِّع :

مطيع و فرمانبردار. آن كه به

طوع و رغبت نه به امر و ايجاب فرمان برد. نماز نافله گزارنده. هر عمل مستحب انجام دهنده. علىّ (ع): «يجوز للصائم المتطوّع ان يفطر». (بحار: 96/267)

مُتَطَهِّر :

پاك شده. پاك. پرهيز كرده از هر گناه و هر زشتى. (انّ الله يحب التوّابين و يحبّ المتطهرين): خداوند دوست دارد توبه كنندگان را و دوست دارد پاكان را. (بقرة: 222)

با طهارت: با وضو، با غسل، با تيمّم. الصادق (ع): «لقارىء القرآن بكلّ حرف يقرؤه فى الصلاة قائماً مائة حسنة، وقاعداً خمسون حسنة، و متطهّرا فى غير الصلاة خمس و عشرون حسنة، وغير متطهّر عشر حسنات». (بحار: 80/312)

وعنه (ع): «عليكم باتيان المساجد، فانّها بيوت الله فى الارض، ومن اتاها متطهّراً طهّره الله من ذنوبه و كُتِبَ من زوّاره». (بحار: 80/308)

رسول الله (ص): «ما منكم من احد يخرج من بيته متطهّرا فيصلى الصلاة فى الجماعة مع المسلمين ثم يقعد ينتظر الصلاة الاخرى، الاّ و الملائكة تقول: اللهم اغفر له، اللهم ارحمه». (بحار: 88/7)

back page fehrest page next page