back page fehrest page next page

مُتَطَيّب :

آلوده به بوى خوش.

مُتَطَيِّر :

آن كه به فال بد مى نگرد.

مُتَظاهِر :

يارمند شونده با هم. ظاهر ساز و فريبنده. متظاهر به فسق: آن كه علنى و آشكار مرتكب فسق گردد.

مُتَظَلِّم :

دادخواه.

مُتَعارَف :

محل شناسائى يكديگر. مشهور و متداول. آنچه كه عادت مردم شده باشد و دست بدست بگردد و از يكى به ديگرى منتقل شود.

مُتَعاقِب :

از پى همديگر دونده. پى در پى.

مُتَعال :

بلند شونده، بلند و رفيع. در اصل متعالى بوده، اسم فاعل از تعالى كه ناقص واوى است از تفاعُل در حالت رفعى، ضمّه بر يا ثقيل بود ساقط كردند، اجتماع ساكنين شد ميان يا و تنوين، يا را حذف كردند و در آخر وقف كردند تنوين هم ساقط گرديد، متعال باقى ماند. (غياث، آنندراج)

مُتَعالِى :

بلند شوند. رفيع و عالى.

مُتعِب :

خسته كننده. مانده گرداننده.

مُتَعَبِّد :

عبادت كننده، بسيار عبادت كننده. پارسا. رسول الله (ص): «من خرج يطلب باباً من علم ليردّ به باطلاً الى حقّ، او ضلالةً الى هدى، كان عمله ذلك كعبادة متعبّد اربعين عاماً». (بحار: 1/181)

الرضا (ع): «لا يسلك طريق القناعة الاّ رجلان: امّا متعبّد يريد اجر الآخرة، او كريم

يتنزّه من لئام الناس». (بحار: 78/356)

مُتَعَبِّس :

ترشروى.

مُتَعَدِّى :

ستمگر و ظالم. تجاوز كننده از حد خود. در اصطلاح ادب: فعلى كه معنى آن از فاعل تجاوز كند و به مفعول برسد، و ضدّ آن لازم است كه معنى آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد.

مُتَعَذِّر :

محال، مقابل ممكن، و در قبال متعسّر كه به معنى دشوار است. عذرخواه و عذر آورنده.

مُتَعَرِّض :

اقامت نماينده به جائى. پيش آينده. مخالف و مزاحم و مانع.

مُتَعَزِّز :

نادر و كمياب و پر بها.

مُتَعَزِّى :

منسوب و متعلق. كسى كه دعوى نسبت مى كند.

مُتَعَسِّر :

دشوار. مقابل متعذر كه به معنى محال است.

مُتَعَسِّف :

بى راه رونده. كسى كه در تاريكى و بى راهه و در راه غير معلوم مى رود. اميرالمؤمنين (ع): «الجاهل المتعلّم شبيه بالعالِم، و انّ العالِم المتعسّف شبيه بالجاهل»: نادانى كه در صدد يادگيرى باشد به دانشمند شبيه است، و دانشمندى كه به بى راهه مى رود به جاهل مى ماند. (نهج: حكمت 320)

مُتَعَشِّى :

شام خورنده.

مُتَعَصِّب :

كسى كه عصابه بر سر مى بندد. آن كه عصبيت مى كند. اميرالمؤمنين (ع) درباره ابليس: «فسجد الملائكة كلهم اجمعون الاّ ابليس، اعترضته الحميّة فافتخر على آدم بخلقه، و تعصّب عليه لاصله، فعدوّ الله امام المتعصبين و سلف المتكبرين». (نهج: خطبه 192)

مُتَّعِظ :

پذيرنده. پندگرفته. پند و نصيحت پذير. اميرالمؤمنين (ع): «ايّهاالناس! استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ، وامتاحوا من صفوعين قد رُوِّقَت من الكدر». (نهج: خطبه 105)

مُتَعَفِّف :

پارسا و پاكدامن پرهيزكار. عفّت گرا و كسى كه سعى مى كند خود را پاكدامن و پاكدست و منيع الطبع بنمايد.

رسول الله (ص): «انّ الله يحبّ الحيىّ المتعفّف، و يبغض البذىّ السائل الملحف». (بحار: 71/270)

مُتَعَلِّق :

درآويزنده به چيزى. منسوب. رسول الله (ص): «يا على! اذا كان يوم القيامة تعلّقت بحجزة الله، و انت متعلّق بحجزتى، و ولدك متعلّقون بحجزتك، و شيعة ولدك متعلّقون بحجزتهم، فترى اين يؤمر بنا». (بحار: 10/368)

عن ابى عبدالله الصادق (ع): «نحن اصل كل خير، و من فروعنا كل برّ، و من البرّ

التوحيد و الصلاة و الصيام و كظم الغيظ و العفو عن المسىء و رحمة الفقير و تعاهد الجار... و عدوّنا اصل كل شرّ، و من فروعهم كل قبيح و فاحشة... و كذب من قال انه معنا و هو متعلّق بفرع غيرنا». (بحار: 24/303)

عن رسول الله (ص): «سبعة يظلّهم الله عزّ و جلّ فى ظلّه يوم لا ظلّ الاّ ظله: امام عادل، و شابّ نشأ فى عبادة الله عزّ و جلّ، و رجل قلبه متعلّق بالمسجد اذا خرج منه حتى يعود اليه...». (بحار: 26/261)

مُتَعَلِّم :

آموخته شده. علم فراگيرنده. يادگيرنده. رسول الله (ص): «لا عيش الاّ لرجلين: عالم ناطق و متعلّم واع» (بحار: 77/174). «من احبّ ان ينظر الى عتقاء الله من النار فلينظر الى المتعلّمين، فوالذى نفسى بيده ما من متعلّم يختلف الى باب العالِم الاّ كتب الله له بكلّ قدم عبادة سنة، و بنى الله له بكلّ قدم مدينة فى الجنّة...». (بحار: 1/184)

ابوعبدالله الصادق (ع): «الناس اثنان: عالِمٌ و متعلّم، و سائر الناس همج، والهمج فى النار». (بحار: 1/187)

علىّ (ع): «انّ من حقّ المعلّم على المتعلّم ان لا يكثر السؤال عليه ولا يسبقه فى الجواب ولا يلحّعليه اذا اعرض...». (بحار: 2/44)

مُتَعَمِّد :

كسى كه دانسته و با قصد كارى را انجام دهد. آهنگ كننده به كارى با علم و با توجه به آن. (ومن يقتل مؤمناً متعمّدا فجزاؤه جهنّم خالداً فيها): آن كه مسلمانى را از روى قصد و دانسته بكشد جزاى وى جاويد بودن در دوزخ است. (نساء: 93)

رسول الله (ص): «من كَذِبَ علىّ متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النار». (بحار: 2/225)

ابوعبدالله (ع): «من افطر يوما من شهر رمضان متعمّدا خرج من الايمان». (بحار: 69/197)

رسول الله (ص): «من ترك صلاة فريضة متعمّدا فانّ ذمّة الله منه بريئة» (بحار: 77/139). «الصلاة عمادالدين، فمن ترك صلاته متعمدا فقد هدم دينه». (بحار: 82/202)

مُتَعَنِّت :

آن كه خواهان خوارى و ذلت كسى باشد. عيب گيرنده. اميرالمؤمنين (ع) ـ فى كلام له ـ :«والناس منقوصون مدخولون الاّ من عصم الله: سائلهم متعنّت و مجيبهم متكلّف...». (بحار: 2/56)

مِتعَة :

بهره بردارى. توشه اندك. آن مقدار از صيد و طعام كه موقّت از آن بهره توان گرفت.

مُتعَة :

برخوردارى. برخوردارى موقت. قوت روزگذار و توشه بسنده و اندك. دلو.

مشك. رسن. اسم است تمتيع را.

(ولا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به ازواجا منهم...): اى رسول! هرگز بدانچه آنان را بدان برخوردار نموده ايم ـ از همسران ـ چشم مدوز كه اين امور جز جلوه اى در اين جهان و آزمونى بيش نباشد... (مريم: 131)

(يا ايّها النبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكنّ و اسرّحكنّ سراحا جميلا): اى پيامبر ! به همسران خويش بگوى: اگر شما زندگى اين جهان و زيب و زيور دنيا را خواستار باشيد بيائيد تا من به پرداختن مهر بهره مندتان سازم و به خوبى و خرسندى طلاقتان دهم. (احزاب: 28)

عن ابى عبدالله (ع) قال: «ابصر رسول الله (ص)رجلا شعثا شعر رأسه، وسخة ثيابه، سيّئة حاله، فقال رسول الله (ص): من الدين المتعة و اظهار النعمة»: رسول خدا (ص) مردى را ديد كه موئى ژوليده و لباسى كثيف و سر و روئى نامرتب داشت، فرمود: برخوردارى و كامروائى نمودن و مواهب الهى را در خود ابراز نمودن از دستورات دين است . (كافى: 6/439)

متعه طلاق (كه در آيه (يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤمنات ثم طلّقتموهن من قبل ان تمسّوهنّ فما لكم عليهنّ من عدّة

تعتدّونها فمتّعوهنّ و سرّحوهن سراحا جميلا)(احزاب: 49). آمده است) از نظر عامّه: استحبابِ دادن مطلّق است مقدارى مال به همسر مطلّقه اش كه وى را به تصرف در نياورده باشد. (نهايه ابن اثير)

و نزد شيعه: اين آيه حمل شده است بر موردى كه در نكاح زن، مهر معيّنى مقرر نشده باشد، كه در آن صورت هنگام طلاق بايستى مقدارى مال به اندازه مهرالمثل به وى داده شود، زيرا اين آيه هر چند مطلق است ولى مقيد مى شود به آيه (و ان طلّقتموهنّ من قبل ان تمسّوهن و قد فرضتم لهنّ فريضة فنصف ما فرضتم) (بقرة: 237). (الميزان: 16/356)

«نكاح متعه»

يا ازدواج موقت، كه مرد براى مدتى معلوم با مهرى معين با زنى ازدواج كند، در اين صورت پس از پايان مدت تعيين شده يا به بذل بقيه مدت، اين ازدواج بدون طلاق پايان مى پذيرد. اين زن و شوى از يكديگر ارث نمى برند، آرى اگر فرزندى از اينها به وجود آيد از پدر و مادر خود ارث مى برد. اين زن حق نفقه نيز ندارد.

عدّه زن در اين ازدواج: دو حيض كامل است اگر خون ببيند، و گرنه 45 روز.

حليّت متعه در اسلام از امور مسلّمه

است و بر اصل جواز آن قرآن و سنّت متواتره از عامّه و خاصّه دلالت دارند.

اما از قرآن: (... فما استمتعتم به منهنّ فأتوهنّ اجورهنّ فريضة ولا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة انّ الله كان عليما حكيما) (نساء: 24). يعنى چنانچه از آنها (زنان) كامرانى نموديد مهر تعيين شده را به آنها بپردازيد.

البته استمتاع در اصل لغت به معنى بهره بردارى و كامرانى است، ولى در اين مورد بخصوص ـ علاوه بر اين كه در عرف شارع به عقد مخصوص اختصاص يافته به ويژه كه به نساء اضافه شده است ـ ظهور لفظى در اين عقد دارد، چه وجوب اداء مهر را خداوند بر استمتاع معلق نموده است، در صورتى كه مهر به عقد واجب مى شود نه به كامرانى. پس معنى آيه ـ بنابر اين ـ مى شود: اگر چنانچه زنى را به ازدواج موقت گرفتيد مهر معين وى را بپردازيد.

از ابن عباس و سدّى و ابن سعيد و جمعى از تابعين نيز استمتاع در اين آيه بدين معنى تفسير شده است. چنان كه مذهب اماميّه بر اين است.

و اما از سنت و حديث:

1 ـ ابونضره گويد: به جابر انصارى گفتم: عبدالله بن زبير مردم را از متعه نهى مى كند،

ولى ابن عباس بدان امر مى نمايد! وى گفت: اصل اين داستان به نزد من است: ما در زمان پيغمبر (ص) متعه مى نموديم، به دوران خلافت ابوبكر رضى الله عنه نيز، و هنگامى كه عمر به خلافت رسيد، وى خطبه اى ايراد كرد و در آن خطبه گفت: پيغمبر خدا همين پيغمبر است، قرآن نيز همين قرآن است، و دو متعه در عهد پيغمبر (ص) جايز و مورد عمل بوده است ولى من اكنون از آن دو متعه نهى مى كنم و مرتكب آن را مورد عتاب قرار مى دهم، يكى از آن دو متعه زنان است، كه اگر دست يافتم به مردى كه زنى را براى مدتى معين به كابين خويش درآورده است وى را آنچنان سنگسار كنم كه به زير سنگها پنهان گردد، و ديگرى متعه حجّ است (سنن بيهقى: 7/206). مسلم در صحيح خود همين حديث را از همام به وجه ديگر نقل كرده است.

2 ـ جلال الدين سيوطى در تاريخ الخلفاء فصلى را به عنوان «اوليات عمر» گشوده و در آنجا آورده كه «عمر اوّل من نهى عن المتعة». (تاريخ الخلفاء: 192)

3 ـ عمر در خطبه خود گفت: دو متعه در عهد رسول خدا معمول و جايز بوده است و من از آنها نهى مى كنم و مرتكب آن دو را كيفر مى نمايم: متعه حج و متعه زنان. (البيان

و التبيين جاحظ: 2/223، احكام القرآن جصّاص: 1/342 و 345 و ج2/184، تفسير قرطبى:2/370، كنزالعمال:8/293)

4 ـ راغب در محاضرات:2/94 آورده كه يحيى بن اكثم از دانشمندى در بصره پرسيد: در مورد جواز متعه به چه كسى اقتدا كرده اى؟ وى گفت: به عمر بن خطاب رضى الله عنه. يحيى گفت: چگونه بدو اقتدا نموده اى در حالى كه وى از هر كسى در نهى از متعه سخت گيرتر بود ؟! گفت: زيرا خبر صحيح به ما رسيده كه وى به منبر رفت و گفت: خدا و رسولش اين دو متعه را حلال كرده ولى من آن را حرام مى كنم و مرتكب آن را به عقوبت مى رسانم ; ما گواهى وى را (بر ثبوت اين حكم در شريعت) مى پذيريم ولى تحريمش را رد مى كنم. (مجمع البيان، الغدير: 6/209)

از احاديث مزبوره به وضوح معلوم مى شود كه ادّعاى نسخ حكم ـ كه در كلام بعضى علماى عامّه آمده است ـ صرفا بى اساس است.

چنان كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم و تفسير ثعلبى از عمران به حصين (صحابى) نقل شده كه گفت: «آيه متعة در كتاب خدا نازل گرديد و پس از آن آيه اى كه بر نسخ آن دلالت كند فرود نيامد،

پيغمبر (ص) ما را بدان دستور داد و از آن نهيمان ننمود، آن مرد (يعنى عمر) هر آنچه خواهد به رأى خود بگويد.

بخارى در صحيح خود گويد: گويند: «مرد» كه در كلام عمران آمده، مراد عمر بن خطاب است. مسلم در صحيح خود گفته: يعنى عمر.

از عبدالله بن مسعود روايت شده كه گفت: با پيغمبر (ص) به جنگ مى رفتيم و زنانمان با ما نبودند، به حضرت عرض كرديم: اجازه مى دهيد خود را اخته كنيم ؟ حضرت ما را از اين عمل نهى كرد و فرمود: مى توانيد اين زنان را براى مدتى معين متعه كنيد. پس ما زنى را براى مدتى معين به جامه اى متعه مى كرديم، سپس عبدالله خواند: (يا ايّها الذين آمنوا لا تحرّموا طيّبات ما احلّ الله لكم). (مائدة: 87)

تفسير ثعلبى و محمد بن جرير طبرى و ابن اثير در نهايه از علىّ بن ابى طالب (ع): اگر عمر متعه را ممنوع نساخته بود جز شقاوتمندى زنا نمى كرد.

(جواهر از سنن بيهقى: 7/200، الغدير از صحيح مسلم: 1/474، سنن ابن ماجة: 229، مسند احمد: 4/434، سنن كبرى: 4/344، فتح البارى: 3/338)

فخر رازى از مفسرين معروف اهل سنت

در تفسير كبير خود آورده كه ملت اسلام همه متفقند و اختلافى ندارند كه متعه در آغاز اسلام جايز بوده و اصحاب پيغمبر (ص) در سفر عمره به حضرت عرض كردند: زنان مكه خود را آراسته و در مرآ و منظر ما مى باشند و ما مدتى است كه از همسرانمان دوريم و عزوبت به ما فشار مى دهد چه كنيم؟ حضرت فرمود: اين زنان را متعه كنيد. مسلم در صحيح خود و ابن اثير در جامع الاصول از قيس روايت كنند كه گفت: از عبدالله شنيدم مى گفت: ما در جنگها به خدمت پيغمبر (ص) بوديم و زنانمان با ما نبودند، به حضرت عرض كرديم: اجازه مى دهى خود را اخته كنيم؟ حضرت ما را از اين كار منع كرد و فرمود: متعه كنيد. و ما از آن به بعد به اين كار پرداختيم و بسا زنى را براى مدتى به جامه اى متعه مى كرديم.

بخارى و مسلم در دو صحيح خود و ابن اثير در جامع الاصول از سلمة بن اكوع از جابر روايت كنند كه منادى پيغمبر (ص) در جمع ما ندا داد كه رسول خدا شما را اجازه داده زنان را متعه كنيد.

مسلم در صحيح خود از عطا روايت كرده كه جابر جهت اداى عمره وارد مكه شد و ما به منزل او رفتيم، دوستان مسائلى از او پرسيدند، از جمله راجع به متعه سؤالش

كردند گفت: آرى، ما در زمان پيغمبر و در عهد ابوبكر و عمر متعه مى نموديم تا اينكه عمر در مورد عمروبن حريث از اين امر نهى كرد.

ترمذى در صحيح خود آورده كه مردى از اهل شام از عبدالله بن عمر مسئله متعه را سؤال كرد. وى گفت: حلال است. آن مرد گفت: مگر نه پدرت آن را حرام كرده؟ عبدالله گفت: تو خود قضاوت كن اگر پيغمبر (ص) چيزى را حلال كند و پدرم آن را حرام نمايد ما وظيفه داريم دستور پيغمبر را بپذيريم يا گفتار عمر را؟!

فخررازى از على (ع) روايت كرده كه اگر عمر متعه را منع نكرده بود جز اندك مردمى زنا نمى كردند.

و اينك روايات از طرق شيعه:

فضل گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: عمر شنيد كه مردم عراق بر اين باورند كه وى متعه را حرام كرده، پس شخصى را كه حضرت او را نام برد بدانجا گسيل داشت و به وى گفت: به آنها اعلام كن كه من متعه را حرام نكرده ام و عمر حق ندارد چيزى را كه خدا حلال كرده حرام كند ولى عمر از آن نهى كرده است.

امام صادق (ع) فرمود: اينكه خداوند مى فرمايد: (ما يفتح الله للناس من رحمة فلا

ممسك لها) (درى را از رحمت كه خداوند به روى بندگان گشايد كس را نشايد كه آن را ببندد) متعه از همان باب است.

محمد بن مسلم گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: تاكنون متعه كرده اى؟ گفتم: خير. فرمود: مبادا از دنيا بروى مگر اينكه اين سنت را زنده كنى.

صالح بن عقبه از پدرش نقل مى كند كه از امام باقر (ع) پرسيدم آيا متعه ثوابى هم دارد؟ فرمود: اگر به منظور جلب رضاى خدا و مخالفت با كسى كه از آن جلوگيرى نموده انجام شود به ازاء هر كلمه كه با آن زن سخن بگويد خداوند حسنه اى در نامه عملش ثبت نمايد. و چون به وى نزديك شود خداوند گناهى را از او ببخشد و چون غسل كند خداوند به شمار هر موئى كه آب بر آن گذشته گناهى از او عفو نمايد. عرض كردم: به شمار هر موئى ؟! فرمود: آرى به شمار هر موئى.

على سائى گويد: به امام كاظم (ع) عرض كردم: من دورانى ازدواج موقت مى كردم تا اينكه از آن منزجر و ملول گشتم (چه اين كار در آن عصر از نظر حكومت جرم و مورد تعقيب بوده) و لذا تصميم گرفتم آن را ترك كنم و بر اين تصميم بين ركن و مقام سوگند ياد كردم و اكنون از اين سوگند

پشيمانم، و از سوئى توان ازدواج دائم را ندارم چه كنم ؟ حضرت فرمود: تو با اين قسمى كه خورده اى با خدا عهد كرده اى كه او را اطاعت نكنى ؟! به خدا سوگند كه اگر او را اطاعت نكنى خواه ناخواه به معصيتش دچار گردى.

حسن بن طريف گفت: زنى در همسايگى ما بود كه به زيبائى شهرت داشت ولى او زنى بدكار و زناكار بود و من مدت سى سال گذشته بود كه متعه نكرده بودم، به هوس افتادم با آن زن متعه كنم ولى به جهت ناپاكى او كراهت داشتم اما به ذهنم بود كه در حديث آمده تمتع با زن زناكار شايسته است كه او را از حرامى به حلالى مى كشانى لذا در اين باره طىّ نامه اى به خدمت امام عسكرى (ع) از آن حضرت كسب تكليف و مشورت كردم. حضرت در پاسخ نوشت: تو با اين كار سنتى را زنده مى كنى و بدعتى را مى ميرانى و اشكالى ندارد ولى مبادا با آن زن بدكاره كه همسايه شما مى باشد و به زنا شهرت دارد متعه كنى چه مى ترسم مايه دردسرت شود. چون نامه به دستم رسيد از آن كار منصرف شدم ولى يكى از دوستان ما به نام شاذان بن سعد با وى متعه كرد و اين كار او مايه گرفتاريش شد چه خبر به حكومت رسيد و او را احضار و مبلغ گزافى

جريمه اش كردند.

از على بن ابى حمزه نقل شده كه گفت: روزى امام كاظم (ع) مرا به كارى فرستاد چون بازگشتم غلام حضرت را به درب خانه ديدم به وى گفتم: به امام بگو على دم در است. وى به اندرون شد در اين اثنا زنى از كنارم گذشت نزد خود گفتم: اگر غلام، امام را از آمدنم خبر نداده بود اين زن را دنبال مى كردم و او را متعه مى نمودم. غلام آمد و گفت: به درآى. من به نزد حضرت رفتم ديدم وى بر سجاده نشسته است، سلام كردم، حضرت كيسه پولى به من داد و فرمود: برو به اين زن برس كه وى درب دكان علاّف ايستاده است. من رفتم ديدم ايستاده و مى گويد: اى بنده خدا چرا مرا در اينجا بازداشتى؟ گفتم: مرا مى گوئى؟ گفت: آرى. پس او را با خود بردم و او را متعه كردم.

محمد بن مسلم گويد: روزى به امام صادق (ع) عرض كردم: خوابى عجيب ديده ام كه اگر اجازت فرمائى بگويم: فرمود: بگو. گفتم: به خواب ديدم كه گوئيا به خانه ام وارد شدم در اين هنگام همسرم گردوى زيادى شكست و به روى من پاشيد. حضرت فرمود: تو زنى را به عقد موقت مى گيرى، همسرت خبردار مى شود و جامه

نوى كه به تن دارى پاره مى كند. چون پوست (يعنى پوست گردو كه به خواب ديده) لباس مغز مى باشد.

محمد بن مسلم گويد: به خدا سوگند بين اين خواب و صدق تعبير حضرت ساعاتى بيش نبود زيرا صبح جمعه من خواب را به حضرت عرض كردم و هنگام چاشت بود كه زنى جوان از كنارم گذشت از او خوشم آمد به غلامم گفت: او را بخوان پس وى را به خانه بردم و در يكى از اتاقها به عقد موقت با وى همبستر شدم ناگهان همسرم خبردار شد و دوان دوان به سوى ما آمد، آن زن بگريخت من ماندم چون به من رسيد جامه ام را كه از دگر جامه هايم نوتر بود و در اعياد آن را مى پوشيدم بر تنم پاره كرد.

از محمد بن حسن شمّون نقل شده كه امام كاظم (ع) به يكى از دوستان و مواليان خود نوشت: در متعه افراط مكنيد، آنچه شما بدان موظفيد آن است كه اين سنت را زنده نگه داريد، چنان نباشد كه اين امر شما را از بستر زنان دائمتان بازدارد كه آنان از دين برگردند و بر كسانى كه دستور آن را داده اند نفرين فرستند و در باره ما ناسزا گويند.

و اينك رواياتى مربوط به احكام متعه:

امام صادق (ع) فرمود: متعه را تنها به دو شرط مى توان انجام داد و آن اينكه هم مدت

معين باشد و هم مزد به هر اندازه كه زوجين بر آن توافق كنند. محمد بن مسلم گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: به چه سبب زنى كه به عقد موقت با كسى ازدواج كرده از او ارث نمى برد؟ فرمود: به جهت اينكه وى به مزد گرفته شده (و حسب توافق خود به مزد تنها رضا داده).

ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: متعه از چهار زن به شمار مى آيد؟ فرمود: با هزار زن هم مى توانى به متعه ازدواج كنى.

ابان بن تغلب گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم: بسا زنى زيبا در راه مى بينم كه معلوم نيست شوهر دارد يا ندارد؟ فرمود: آن به تو مربوط نيست آنچه كه به تو مربوط مى شود آنست كه سخن او را در باره خودش (كه شوهر دارد يا ندارد) تصديق كنى.

بزنطى از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه عده متعه يك حيض است. و نيز فرمود: چهل و پنج روز است (براى زنى كه در سن حيض باشد و حيض نبيند). (بحار: 8 و 103 و 50 و 48 و 47)

جمعى از صحابه و تابعين كه متعه را جايز مى دانسته اند:

شايان ذكر است كه عدّه اى از صحابه

پيغمبر (ص) و نيز از تابعين ـ با علم و اطلاع بر اين كه عمر تحريم كرده است ـ متعه را حلال مى دانسته اند، كسانى كه موقعيت علمى آنها و نيز رأى و نظريه شان را ارج و اعتبار ويژه اى است:

1 ـ اميرالمؤمنين على، 2 ـ ابن عبّاس، 3 ـ عمران بن حصين خزاعى، 4 ـ جابر بن عبدالله انصارى، 5ـ عبدالله بن مسعود هذلى، 6 ـ عبدالله بن عمر عدوى، 7 ـ معاوية بن ابى سفيان، 8ـ ابوسعيد خدرى انصارى، 9 ـ سلمة بن اميّه جمحى، 10 ـ معبد بن اميّه جمحى، 11 ـ زبير بن عوّام قرشى، 12 ـ حكم، 13ـ خالد بن مهاجر مخزومى، 14 ـ عمرو بن حريث قرشى، 15 ـ ابىّ بن كعب انصارى، 16ـ ربيعة بن اميّة ثقفى، 17 ـ سعيد بن جبير، 18 ـ طاووس يمانى، 19 ـ عطاء ابومحمد يمانى، 20 ـ سدّى.

ابن حزم پس از آن كه شمارى را از صحابه كه قائل به جواز متعه اند برشمرده مى گويد: و اما از تابعين: طاووس و سعيد بن جبير و عطاء و ساير فقهاء مكه.

ابوعمرو گفته: ياران ابن عباس از اهل مكه و يمن، همه متعه را حلال مى دانسته اند.

قرطبى در تفسير خود: (5/132) گفته: مردم مكه بسيار متعه مى كرده اند.

فخررازى در تفسير خود: (3/200)

ذيل آيه متعه گفته: ميان فقها اختلاف است كه آيا اين آيه نسخ شده است يا نه، سواد اعظم امت قائل به نسخ آن گرديده و جمعى از آنها گفته اند: متعه به جواز خود باقى مانده است. ابوحيان ـ پس از آن كه مسئله مباح بودن متعه را بيان داشته ـ گفته است: جماعتى از اهل بيت و تابعين بر اين عقيده اند. (الغدير: 3/333)

ابن حجر عسقلانى و ذهبى ـ از دانشمندان بزرگ اهل سنت ـ آورده اند كه «ابن جريح» از محدّثان نامى اهل سنّت، حدود نود زن متعه اى داشته است. (تهذيب التهذيب: 6/406، ميزان الاعتدال: 1/659)

مُتَعَهِّد :

تيمار دارنده. پيوسته مشغول به يك كار و مواظب در كار.

مُتَعَيِّن :

لازم شونده. مشخّص و ممتاز. ظاهر و هويدا و آشكار.

مُتَغافِل :

به قصد غافل شونده از چيزى. آن كه خود را غافل مى نماياند. بى توجّه به چيزى.

عن رسول الله (ص): «دخلت الجنة فرأيت اكثر اهلها البله. يعنى بالبله المتغافل عن الشرّ، العاقل فى الخير...». (بحار: 70/9)

فى الحديث: «لعن النبىّ (ص) المتغافل عن زوجته، وهو الديّوث».

(بحار: 79/116)

مُتَغَدِّى :

ناهار خورنده. چاشت خورنده.

مُتَغَذِّى :

خورنده. غذا خورنده.

back page fehrest page next page