back page fehrest page next page

وى در طرفدارى از جبهه سنى و مخالفت با ديگر مذاهب بخصوص شيعه سخت متعصب بود كه در سال 236 دستور داد مرقد مطهر حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) و خانه هاى اطراف آن را منهدم سازند و مردمان را از زيارت آن حضرت منع نمود و آنجا را به صورت ويرانه اى درآورد و گفت آن زمين را مزرعه كنند، اينكار او باعث شد كه مسلمانان را رنجشى شديد از او به دل افتد تا جائى كه بر ديوارهاى مساجد سب و شتم او مى نوشتند و عليه او شعارهاى مهيّج مكتوب

مى داشتند، شعرا وى را هجو مى كردند كه اين سه بيت از آن جمله اشعار است:

بالله ان كانت امية قد أتت ----- قتل ابن بنت نبيها مظلوما

فلقد اتاه بنو ابيه بمثله ----- هذا لعمرى قبره مهدوما

اسفوا على ان لا يكونوا شاركوا ----- فى قتله، فتتبعوه رميما

متوكل مردى عياش بود، به روزگار او لهو و لعب و هزل و طرب رونقى خاصّ داشت، بساط عيش و نوش و قمار در حضورش گسترده بود.

نزديك ترين امراء به نزد او فتح بن خاقان تُرك بود و فتح از علم و ادب بهره اى وافر و در نزد متوكل مكانتى عظيم داشت.

چون چند ماه از خلافتش گذشت بر محمد بن عبدالملك زيّات وزير خشم گرفت و همه اموالش را بگرفت و وى را از وزارت معزول داشت، محمد در ايام وزارت خود تنورى از آهن فراهم كرده بود و آن را ميخكوب نموده آنچنان كه سر ميخها در درون تنور بيرون آمده بود، و هر كه را مى خواست شكنجه كند دستور مى داد آن را به هيزم زيتون داغ و تفتيده سازند و او را در آن تنور مى افكندند تا به اين حال در آنجا جان مى سپرد; و چون متوكل بر محمد

غضبناك شد امر كرد وى را در همان تنور افكندند بى آن كه آن را تفتيده سازند، محمد چهل روز در آن تنور معذب بود تا به هلاكت رسيد، در روز آخر عمر كاغذ و قلم و دواتى طلبيد و اين دو بيت بنوشت و به نزد متوكل فرستاد:

هى السبيل فمن يوم الى يوم ----- كانه ما تريك العين فى نوم

لا تجزعن رويدا انها دول ----- دنيا تنقل من قوم الى قوم

متوكل را در آن روز فرصت دريافت نامه نبود، روز بعد كه نامه به دستش رسيد و تلاوت كرد فرمان داد وى را از تنور بيرون آورند، اما چون به كنار تنور رفتند كار از كار گذشته و محمد مرده بود.

عمرو بن بحر جاحظ، دانشمند معروف را جهت تربيت و تعليم فرزندان از بغداد به سامراء خواند، چون حاضر شد و خليفه نگاهش به چهره بدمنظر وى افتاد از خيرش گذشت و امر كرد ده هزار درهم به وى دادند و به شهر خود بازگردانيدند.

در سال 244 يعقوب ابن السكيت دانشمند معروف شيعى را به قتل رسانيد، داستان از اين قرار بود كه: ابن السكيت كه در ادبيات عرب پيشواى دانشمندان عصر خود بود جهت تدريس فرزندان خود

بگماشت، روزى نگاهى به دو فرزندش: معتز و مؤيد كرد و به ابن السكيت خطاب نمود و گفت: اين دو را دوست تر دارى يا حسن و حسين (ع) را؟ ابن السكيت گفت: من قنبر را ـ كه غلام على بود ـ از اينها دوست تر دارم، متوكل چون شنيد غلامان ترك را امر كرد شكمش را لگد مال كردند تا جان سپرد.

متوكل با آل ابوطالب عداوتى خاص داشت، پيوسته در صدد اذيت و آزار آنها بود و به اندك تهمتى ايشان را معذب مى ساخت، وزير او فتح ابن خاقان نيز اينچنين بود، آنچه به روزگار متوكل بر آل على (ع) گذشت در ايام هيچيك از خلفاء بنى عباس نگذشت ; عمر بن فرح رخجى والى متوكل بر مكه و مدينه بود، وى مردم را از احسان به اين خاندان منع مى كرد و بر اين امر، سخت پيگير بود كه اگر به وى خبر مى رسيد كسى اندك احسانى به آنها كرده او را تحت تعقيب و تعذيب قرار مى داد، لاجرم مردمان دست از رعايت طالبين برداشتند و به حدّى كار بر ايشان سخت شد كه زنهاى علويات پوشاك درستى به تن نداشتند، چند تن از ايشان با يك جامه به نوبت نماز مى گزاردند، در امور ديگر نيز امر بدين منوال بود تا گاهى كه متوكل هلاك شد و

منتصر بالله به جاى او نشست، وى بر آل ابوطالب طريق ملاطفت پيمود و مالى جهت آنها فرستاد كه بر آنها توزيع نمودند.

از جمله جنايات متوكل در ايام خلافت خود بازداشتن مردم از زيارت قبر اميرالمؤمنين(ع) و قبر امام حسين (ع) بود، گماشتگان خويش بر سر راههاى كربلا قرار داده بود كه هر كه را بيابند عزم زيارت آن حضرت را دارد عقوبت كنند و به قتل رسانند. لذا در صدد برآمد كه قبر آن حضرت را منهدم و آثار آن را محو سازد.

مسعودى در حوادث سال 236 مى نويسد: متوكل در اين سال يكى از ياران خود به نام ديزج (كه يهودى بود) به كربلا فرستاد و كارگران بسيارى را به همراه او كرد تا قبر شريف را خراب كنند، هيچكس بر اين كار زشت جرأت نكرد تا اين كه خود ديزج بيلى بدست گرفت و قسمتى از قبر خراب كرد آنگاه سايرين بر هدم قبر اقدام نمودند و بناى قبر را منهدم ساختند. اما ابوالفرج گفته: هيچكس را جرأت بر اين امر نبود، ديزج گروهى جهود فراهم كرد تا بر اين كار شنيع اقدام نمودند.

گفته اند: تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن بستند.

متوكل جهت فرزندان خود: منتصر و

معتزّ و مؤيد از مردم بيعت گرفت به ولايت عهدى كه به ترتيب مذكور پس از خود پست خلافت را به دست گيرند، ولى بعدا بر اين شد كه معتز را به جهت علاقه اى كه به مادرش داشت بر منتصر پيش اندازد، از منتصر خواست كه از مقام اولويت خويش تنازل كند، وى نپذيرفت، متوكل كه از او رنجيده خاطر شده بود پيوسته وى را در مجالس عمومى مى خواند و در پيش چشم مردم به وى توهين مى نمود و زخم زبان مى زد و از منزلتش در نظر مردم مى كاست، اتفاقا مسئله اى پيش آمده بود كه تركان دربارى نيز از متوكل آزرده خاطر گشته بودند، منتصر كه اين معنى را درك كرده بود بر اين شد كه به دستيارى تركان به حيات پدر خاتمه دهد.

و به نقلى انگيزه او به قتل پدر اين بود كه متوكل اميرالمؤمنين (ع) را دشمن مى داشت و گاه به مناسبتى به ساحت قدس آن حضرت جسارت مى كرد، تا اين كه روزى برحسب عادت در مجلسى سخنى ناسزا در اين مورد به زبان راند، منتصر كه در مجلس حضور داشت سخت برآشفت و رنگش متغير گشت آنچنان كه جلب توجه پدر نمود و سخت وى را مورد شتم و ناسزا قرار داد و اين بيت انشاء نمود:

غار الفتـى لابـن عمه ----- رأس الفتـى فـى حر امّه

به هر حال منتصر در صدد قتل پدر برآمد و چند تن از غلامان ترك و در رأس آنها بغاء صغير جهت كشتن پدر برگماشت، شبى كه متوكل در قصر خود با نديمان سرگرم مى گسارى بود و وى را حالت مستى ربوده بود بغاء داخل قصر شد و نديمان را مرخص كرد، همگى بيرون شدند جز فتح بن خاقان كه نزد متوكل بماند آنگاه غلامانى كه مهياى قتل بودند با شمشيرهاى برهنه درآمدند و بر متوكل هجوم آوردند، فتح بن خاقان كه چنين ديد فرياد كشيد: واى بر شما مى خواهيد خليفه را بكشيد؟! و خود را به روى متوكل افكند، غلامان شمشيرها كشيده بر فتح و متوكل فرود آوردند و خون هر دو بريختند و بيرون شدند و به نزد منتصر رفته با وى به خلافت سلام كردند.

قتل متوكل در سه ساعت از شب چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال 247 در سامرّاء واقع شد. مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه و سنين عمرش به چهل و يك سال رسيد، مادرش كنيزى بود خوارزميه. (تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى)

مُتَوكِّىء :

تكيه كننده بر عصا و جز آن.

مُتَوَلِّد :

پيدا شده و زائيده شده و موجود گشته.

مُتَوَلِّى :

دوست و دوستى دارنده با كسى. كار پذيرنده. داراى ولايت. والى. متصدى امر.

مُتَوَهِّم :

گمان برنده و خيال كننده.

مُتَهافِت :

پياپى آينده. پاره پاره افتاده. گروه به سرعت و پياپى ازدحام كننده.

مُتَهاوِن :

سستى كننده. تحقير كننده.

مُتَهاوِى :

فرود آينده در مغاك.

مُتَّهِب :

قبول كننده هبه. پذيرنده مال موهوب، مقابل واهب.

مُتَهَتِّك :

مرد بى پروا كه از رسوائى باك ندارد. عن الصادق (ع): «قطع ظهرى اثنان: عالِمٌ متهتّك و جاهلٌ متنسّك، هذا يصدّ الناس عن علمه بتهتّكه، و هذا يصدّ الناس عن نسكه بجهله». (بحار: 1/208)

مُتَهَجِّد :

آن كه در شب جهت عبادت پروردگار برخيزد. شب زنده دار. رسول الله (ص): «لا سهر الاّ فى ثلاث: متهجّد بالقرآن، او فى طلب العلم، او عروس تهدى الى زوجها». (بحار: 1/222)

مُتَهَدِّم :

ويران.

مُتَهَلّل :

روى درخشنده از شادى.

مُتَّهِم :

پندارنده و گمان كننده و تخمين زننده. شك و شبهه دارنده. آن كه به دروغ مى پندارد. تهمت نهنده كسى را.

مُتَّهَم :

بدنام شده و تهمت زده شده.

مظنون. ظنين. ابومحمد الحسن العسكرى (ع): «من مدح غير المستحق فقد قام مقام المتّهم». (بحار: 78/378)

مُتَهَوِّد :

توبه كننده. جهود شونده. برگشته از حق.

مُتَهَوِّر :

گستاخ و بى باك و بى پروا.

مُتَهَوِّك :

آشفته حال و حيران و سرگردان.

فى الاثر انّ عمر بن خطّاب اتى النبى (ص) يوماً فقال: انّا نسمع احاديث من يهود تعجبنا، فترى ان نكتب بعضها؟ فقال (ص): «أمتهوّكون (اى متحيّرون) انتم كما تهوّكت اليهود و النصارى؟! لقد جئتكم بها بيضاء نقيّة، ولو كان موسى حيّاً ما وسعه الاّ اتّباعى». (بحار: 76/347)

مُتَهَيِّىء :

آماده و مهيّا.

مَتى :

اسم استفهام در زمان است، يعنى كى. مانند (متى نصرالله): كى و چه هنگامى است يارى خدا؟. و جهت شرط، مانند: «متى تذهب اذهب»: هرگاه بروى مىورم.

مَتى :

يكى از مقولات نه گانه عرض است و عبارت از بودن چيزى است در زمان يا در حدّ زمان، و يا نسبت چيزى است به زمان، بنابر تعاريف مختلفى كه شده است.

مَتّى :

نام پدر حضرت يونس پيغمبر (ع)

است. از امام صادق (ع) نقل است كه روزى داود پيغمبر عرض كرد پروردگارا مرا با آنكه در بهشت همنشين و هم رتبه منست آشنا فرما. به وى وحى شد كه آن متّى پدر يونس است. داود به اتفاق فرزندش سليمان به قصد ديدار متى راهى ديار وى شدند، چون بدانجا رسيدند خانه اى را ديدند كه از چوب درخت خرما ساخته شده بود، سراغش را گرفتند گفتند: او در بازار هيزم فروشانست ; چون بدانجا رفتند و از او پرسيدند جمعى كه آنجا بودند گفتند: ما نيز در انتظار اوايم. در اين حال بيامد در حالى كه بسته اى هيزم بر سر داشت، هيزم را بينداخت و گفت: «الحمدلله» سپس گفت: كى است كه حلالى را به حلالى بخرد؟ بالاخره هيزم را فروخت و داود و سليمان به او سلام كردند و به اتفاق به خانه اش رفتند و با همان پول بهاى هيزم مقدارى گندم فراهم نمود و فوراً آنرا آرد و سپس خمير كرد و آتشى بيفروخت و خمير را در آن نهاد و خود با مهمانان سرگرم سخن شد تا خمير بپخت و مقدارى نمك بر آن بپاشيد و حاضر نمود و كوزه آبى به كنارش نهاد و به دو زانو نشست و لقمه اى از آن برداشت و بسم الله گفت و خورد و سپس گفت: الحمدلله و هر لقمه كه مى خورد چنين مى كرد و پس از

صرف طعام كوزه را برداشت و پس از بسم الله بنوشيد و پس از آن خدا را حمد كرد و گفت: پروردگارا چه كسى را چنين گرامى داشتى چون من كه نعمتت را در اختيارم نهادى و چشم و گوشى سالم و بدنى نيرومندم دادى كه بتوانم هيزمى را كه درختش را نكاشته و نگهداريش نكرده ام گرد آورم و كسى را بگماشتى كه آن را از من بخرد و به بهايش غذاى خويش را فراهم سازم و آتش را در اختيارم قرار دادى كه با آن غذايم را بپزم و با ميل و اشتها بخورم و به عبادتت نيرو بگيرم پس حمد و سپاس شايسته تو باشد، آنگاه لختى بگريست، داود گفت: اى فرزند برخيز برويم كه بنده اى را سپاسگزارتر از اين نديده ام. (بحار: 14/402)

مُتَيَقِّظ :

بيدار و هشيار.

مُتَيَقِّن :

بى گمان داننده.

مُتَيَقَّن :

بى گمان و به يقين دانسته.

مُتَيَّم :

رام و منقاد. مشتاق و دردمند.

مُتَيَمِّم :

تيمّم كننده. آهنگ كننده. ابوعبدالله الصادق (ع): «لا يصلّى المتيمّم بقوم متوضّئين». (وسائل: 8/328)

مَتين :

سخت نيرومند. توانمند مطلق آنچنان كه در كارهايش او را سختى و مشقت و خستگى دست ندهد. از اسماء

خداوند است. (انّ الله هو الرزّاق ذوالقوّة المتين). (ذاريات: 58)

محكم و استوار. (و املى لهم انّ كيدى متين). (اعراف: 183)

رسول الله (ص): «انّ هذا الدين متين، فاوغلوا فيه برفق ولا تكرهوا عبادة الله الى عبادالله...». (وسائل: 1/109)

مُثاب :

جزا و پاداش داده شده. امام سجّاد (ع): «و امّا حق ولدك فان تعلم انّه منك و مضاف اليك... فاعمل فى امره عمل من يعلم انّه مثاب على الاحسان اليه و معاقب على الاساءة اليه». (وسائل: 15/175)

مُثابَرَة :

بر كارى مداومت كردن.

مَثابَة :

جاى بازگشتن مردم پس از آن كه رفته باشند. پاداشگاه و ثوابگاه. پناهگاه. به يكى از اين سه معنى تفسير شده است آيه مباركه: (و اذ جعلنا البيت مثابة و امنا...)(بقرة:125).

مَثاقِيل :

جِ مثقال. امام جواد (ع) در نامه خود به والى سيستان در حكومت بنى عباس، كه از مواليان آن حضرت بوده: «... فاحسن الى اخوانك و اعلم انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ سائلك عن مثاقيل الذرّ و الخردل». (بحار: 46/339)

مِثال :

فرمان و حكم. رخت خواب. ج:

امثلة و مُثُل و مُثل. عن ابى جعفر (ع): «لا بأس بان تصلّى على المثال اذا جعلته تحتك». (وسائل: 4/439)

مِثال :

مانند و شبيه. صور مثاليه صورى هستند كه در عالم مثال بوده و حد فاصل ميان جسمانيات و روحانيات محضه اند.

مرحوم شيخ بهائى در كتاب مفتاح الفلاح از امام صادق (ع) روايتى به اين مضمون نقل نموده كه هيچ مؤمن نباشد جز اينكه او را در عرش مثالى بود كه چون مؤمن به ركوع يا سجود و مانند آن اشتغال ورزد آن مثال نيز همان حركات را انجام دهد و ملائكه چون آن مثال را ببينند بر مؤمن صاحب مثال درود فرستند و جهت وى استغفار كنند و چون آن بنده مرتكب گناهى شود خداوند پرده اى بر آن مثال افكند كه از ديد ملائكه پنهان گردد و اين است معنى «يا من اظهر الجميل و ستر القبيح». (بحار: 57/354)

مِثال :

تصوير و تمثال. كالبد. مجسّمه. پيكر. عن اميرالمؤمنين (ع): «من حدّد (خ. ل. جدّد) قبرا او مثّل مثالاً فقد خرج عن الاسلام». (وسائل: 3/208)

رسول الله (ص) لعائشة: «يا عائشة! انّ الفحش لو كان مثالا لكان مثال سوء». (وسائل: 16/32)

مَثالِب :

جِ مثلبة. عيبها.

مَثالى :

منسوب به عالم مثال. قالب مثالى كالبدى چون كالبد مردم كه روح در عالم برزخ بدان در شود.

مَثانة :

آبدان. پيشاب دان. بيت البول.

فى الحديث: «عليكم بالبطّيخ، فانّ فيه عشر خصال:... و يغسل المثانة» (بحار: 62/295). و فى حديث آخر: «يذيب الحصا فى المثانة». (بحار: 66/196)

مَثانِى :

جِ مَثنى يا مثناة به معنى دو دو كه جمع آن مى شود: دو دوها. يعنى امورى كه به يك بار تكرار مى گردند، و گاه مراد مطلق تكرار است.

اين كلمه دو بار در قرآن كريم ذكر شده است: (ولقد آتيناك سبعاً من المثانى و القرآن العظيم) (حجر: 87). و (الله نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى تقشعرّ منه جلود الذين يخشون ربّهم...». (زمر: 23)

در آيه دوّم مثانى صفت قرآن آمده است، و در آيه نخست گرچه به صراحت صفت قرآن نيامده، ولى از كلمه «من» كه آن هفت (آيه يا سوره به اختلاف اقوال) از مثانى است نيز همين معنى استفاده مى شود، يعنى همه قرآن مثانى مى باشد. (نگارنده)

«مراد از سبع مثانى»

سبع مثانى فاتحة الكتاب (سوره حمد) است، و اين قول علىّ بن ابى طالب (ع) و ابن عبّاس و حسن و ابوالعالية و سعيد بن جبير و ابراهيم و مجاهد و قتادة است، و نيز از امام باقر و امام صادق (ع) اين چنين روايت شده است.

وجه تسميه اين سوره به سبع المثانى: برخى گفته اند: بدين جهت كه اين سوره دو بار در نماز خوانده مى شود، اين قول از حسن و امام صادق (ع) روايت شده. قول دوم: آن كه چون بخشى يا سوره اى از قرآن پس از آن در نماز خوانده مى شود لذا اين سوره با ضميمه خود مثنى خواهد بود، اين قول منسوب به زجّاج است.

قول سوم: آن كه به جهت تكرار ثناء بر ذات بارى عزّ اسمه مى باشد، يعنى «الرحمن الرحيم». قول چهارم: اين كه چون اين سوره به دو بخش يعنى ميان خداوند و بنده اش تقسيم شده است، چنان كه در حديث آمده است. قول پنجم: كه نيمى از آن ثناء و نيم ديگرش دعاء است. قول ششم: بدين سبب كه اين سوره به لحاظ عظمت و شرافتش دو بار نازل گرديده است. قول هفتم: بدينجهت كه كلماتش دو بار ذكر شده است، مثل: الرحمن الرحيم، ايّاك ايّاك، الصراط صراط. قول هشتم: اين كلمه از «تثنية» يعنى

ميل دادن است، كه اين سوره فاسقان را از فسق به ديگر سوى ميل مى دهد.

قول دوم در باره سبع المثانى آن كه مراد هفت سوره طوال قرآن است كه نخستين آنها سوره بقرة است، بدين جهت كه اخبار و عِبَر در اين سوره ها تكرار مى گردد. اين قول از ابن عباس به روايت ديگر و ابن مسعود و ابن عمر و ضحّاك نقل شده است. (مجمع البيان)

مُثاوَرَة :

برجهيدن با كسى. ثِوار.

مُثبَت :

ثبت شده. ميخ و مانند آن در زمين و ديوار و جز آن نصب شده. نوشته شده. ضدّ منفى. ثابت كرده شده.

مُثبِت :

ثابت كننده. كسى كه مقرّر مى كند و برپا مى دارد و ثابت مى كند.

مَثبور :

مغلوب. محبوس. هلاك شده. سفيه. مطرود و ملعون. (و انّى لاظنّك يا فرعون مثبورا) (اسراء: 102). اى لا علمك ملعونا، و قيل مخبولا لا عقل له. (مجمع البيان) مُهتكاً. (مجمع البحرين)

مَثراة :

سبب افزايش مال و ثروت. عن ابراهيم بن عمر، باسناده، رفعه الى علىّ بن ابى طالب (ع) انّه كان يقول: «افضل ما توسّل به المتوسّلون: الايمان بالله ـ الى ان قال ـ و صلة الرحم، فانّها مثراةٌ للمال و مُنسِأَةٌ للاجل». (وسائل: 16/288)

مُثرِى :

توانگر. بسيار مال و با ثروت.

مُثعَنجِر :

ميانه دريا و جاى ژرف از آن. معظم دريا و بسيار آب ترين جاهاى آن.

مُثقَل :

گرانبار. گرانبار شده. گرانبار شده از وام و قرض يا پيرى، يا بيمارى و جز آن. (ام تسألهم اجراً فهم من مغرم مثقلون). (طور: 40).

ابوعبدالله الصادق (ع): «لا تصلح المسألةالاّ فى ثلاث: فى دم منقطع (مقطع خ. ل) او غرم مثقل، او حاجة مدقعة». (بحار:962/152)

مُثقَلَة :

مؤنث مثقل. زن گرانبار. (ولا تزر وازرة وزر اخرى و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شىء ولو كان ذا قربى...). (فاطِر: 18)

مَثقوب :

سوراخ دار. سوراخ شده.

مِثل :

مانند و نظير. ج: امثال. (قل انّما انا بشر مثلكم): بگو (اى محمد) من بشرى مانند شما مى باشم. (كهف: 110)

مَثل :

عقوبت كردن و عبرت ديگران گردانيدن. مُثله نمودن.

مَثَل :

مانند. دليل. صفت. عبرت. علامت. حديث. مثل سائر. ج: اَمثال. راغب گفته: مثل قولى است در باره چيزى كه شبيه است به قولى در باره چيز ديگر تا يكى آن ديگرى را بيان كند و توضيح دهد، تنظير.

صفت: (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا) (بقرة: 17). (انّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب) (آل عمران: 59). رسول الله (ص): «انّ مثل العلماء فى الارض كمثل النجوم فى السماء: يُهتَدى بها فى ظلمات البرّ و البحر...». (بحار: 2/25)

حديث: (ولا ياتونك بمثل الاّ جئناك بالحقّ و احسن تفسيرا). (فرقان: 33)

عبرت: (فجعلناهم سلفاً و مثلاً للآخرين). (زخرف: 56)

تنظير: (واضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب) (كهف: 32). مثل سائر يا مثل دائر از اين معنى است، امثال حكيمانه اى از حضرات معصومين، خاصّه پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) نقل شده تا جائى كه كتابهائى به اين عنوان تاليف گرديده است. از جمله از حضرت رسول (ص) اين جمله روايت شده است: «لا ينتطع فيها عنزان»: حتى دو بز هم بر سر آن شاخ به شاخ نمى شوند. اين جمله را (كه بعدا به صورت مثل استعمال گرديد) آن حضرت در باره زنى به نام عصماء بنت مروان يهودى كه به دست عمير بن عدى كشه شد بكار برد ، كنايه از اين كه وى آنقدر بى مقدار است و مردم در باره اش بى تفاوت كه بر كشته اش كوچك ترين حادثه اى رخ

نمى دهد.

اميرالمؤمنين (ع): براى خردمندان و هوشمندان انواع مثلها آورده مى شود. (بحار: 20/7 و غررالحكم)

مُثُل :

جِ مِثال. اندازه ها. رختخوابها. چيزها. شكلها. مجسمه ها. عكسها.

عن الصادق (ع) فى حديث: «و امّا تفسير الصناعات: فكلّما يتعلّم العباد او يعلّمون غيرهم من اصناف الصناعات، مثل الكتابة... و صنعة صنوف التصاوير ما لم يكن مثل الروحانى... فحلال فعله و تعليمه...». (وسائل: 17/83 از تحف العقول) مثل در اين روايت «مِثل» نيز خوانده شده است، و آن با تذكير فعل سازگارتر است.

مَثُلات :

جِ مَثُلة. عقوبتها. (و يستعجلونك بالسيّئة قبل الحسنة وقد خلت من قبلهم المثلات...): اى پيامبر! اين كافران پيش از آن كه از تو درخواست خير و خوشى كنند (به تمسخر) از تو به درخواست عذاب شتاب مىورزند در صورتى كه مى بايست به عقوبتهائى كه بر پيشنيان وارد گرديد پند مى گرفتند... (رعد: 6)

مَثلَبَة :

عيب و نقيصة. ج: مثالب.

مُثَلَّث :

سه كرده شده. سه گوشه. نام شكلى از اشكال هندسى.

مُثَلِّث :

سه كننده. آن كه كار سه بُعدى

انجام دهد. در حديث رسول (ص) آمده كه آن حضرت فرمود: «لعن الله المُثَلِّث»: خدا لعنت كند كسى را كه كارى سه بعدى انجام مى دهد. عرض شد: مرادتان از مُثلّث چه كسى است؟ فرمود: آن كس كه در باره ديگرى سعايت مى كند، كه وى خود را و آن شخص را و آن امير و حاكم را به تباهى كشانيده است. (ربيع الابرار: 3/644)

مَثلوم :

منقوص. كاسته شده. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به حاكم مصر: «وليكن فى خاصّة ما تخلص به لله دينك: اقامة فرائضه الّتى هى له خاصّة، فاعط الله من بدنك فى ليلك و نهارك، و وفّ ما تقربت به الى الله من ذلك كاملاً غير مثلوم». (نهج: نامه 53).

مَثُلَة :

عقوبت. ج: مثلات.

مُثلَة :

گوش و بينى بريدن. اسم است از مَثل. اين كار در اسلام حرام است كه از طرف حضرات معصومين نهى صريح بر آن شده است، و اگر در بعضى روايات به كراهت تعبير گرديده، مراد از كراهت حرمت است نه كراهت مصطلح.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هرگاه پيغمبر (ص) سپاهى را به جائى اعزام مى داشت افراد سپاه را در برابر خود مى نشانيد و سپس مى فرمود: اين مسير را به

نام خدا و به نيروى خداوندى و در راه خدا و طبق شريعت رسول خدا بپيمائيد، در غنيمت خيانت منمائيد، كسى را مثله مكنيد... (وسائل: باب 15 از ابواب جهاد عدوّ)

در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش آمده است: «يا بنىّ! اقتل قاتلى، و ايّاك والمثلة، فانّ رسول الله (ص) كرهها ولو بالكلب العقور». (بحار:40/105)

back page fehrest page next page