مُثلى :
مؤنث امثل. زن يا هر مؤنث بهتر و سزاوارتر. الطريقة المثلى: راه اشبه به حق. (قالوا انّ هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى): فرعونيان گفتند اين دو تن (موسى و هارون) جادوگرانند كه مى خواهند شما را از سرزمينتان بيرون برانند و راه نزديك ترين به حق شما را از دستتان بستانند. (طه: 63)
مِثلىّ :
در اصطلاح فقه چيزى كه مثل آن بدون تفاوت مهم در اجزائش در بازار يافته شود مانند حبوبات. خلاف قيمى كه چنين نباشد مانند فرش و زمين.
مُثمِر :
درخت ميوه آورده و درخت ميوه رسيده. درخت با ثمر.
مُثمَن :
مبيع. كالاى فروخته شده، مقابل ثمن يعنى بها. گرانمايه و قيمتى.
مُثَمِّن :
بها نهنده. كسى كه بهاى كالائى را معين مى كند. كسى كه چيزهاى هشت سو و هشت گوشه مى سازد.
مُثَمَّن :
هشت شده. داراى هشت ركن.
مَثنَوِى :
منسوب است به مثنى كه به معنى دو دو باشد. شعرى كه هر دو مصراع آن با يكديگر هم قافيه و ساير اشعار كه باز به همان وزن باشند هر دو مصراع قافيه ديگرى دارند.
مَثنى :
دو دو، دو گان دو گان. اسمى است معدول از اثنين اثنين. (الحمدلله فاطر السموات والارض جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع يزيد فى الخلق ما يشاء انّ الله على كلّ شىء قدير): سپاس خداوند آفريننده آسمانها و زمين، قرار دهنده فرشتگان را پيام رسانان داراى بالهائى دو دو و سه سه و چهار چهار، در آفرينش هر آنچه خواهد بيفزايد كه خداوند به هر چيز توانا است. (فاطر: 1)
(قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثمّ تتفكّروا ما بصاحبكم من جنّة): بگو به امت كه: من شما را به يك سخن پند مى دهم، و آن اين كه: شما خالص براى خدا دو نفر دو نفر و تك تك در امر دينتان قيام كنيد و در باره من (پيغمبرتان) عقل و خرد خويش به كار بنديد تا نيك
دريابيد كه يارتان (رسول خدا) را جنونى نيست... (سبأ: 46)
مُثَنّى :
دو بار شده. مضاعف. دو برابر. اسم تثنية. دو تاه.
مَثُوبات :
جِ مثوبة. عوضها و جزاهاى نيك. اجور و مزدها.
مَثُوبَة :
پاداش و جزا. (ولو انّهم آمنوا و اتّقوا لمثوبة من عندالله خير): اگر آنها ايمان آورده و خداى ترس بودند همانا پاداشى كه از سوى خداوند نصيب آنها شود به از هر چيزى بود. (بقرة: 103)
مَثوى :
منزل. محلّ اقامت، جايباش. ج: مثاوى. (فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى الظالمين): به درهاى دوزخ درآئيد جاويدان، كه بد جايگاهى است ستمگران را. (آل عمران: 134)
مُثيب :
ثواب دهنده. پاداش دهنده.
مُثِير :
برانگيزاننده.
مَثِيل :
مانند. شبه و نظير. فاضِل. ج: مُثُل.
مَجّ :
آب يا شراب يا خدو انداختن از دهان. عن الحسين بن موسى الحنّاط، قال: سألت اباعبدالله (ع) عن الرجل يشرب الخمر ثمّ يمجّه من فيه فيصيب ثوبى. فقال: «لا بأس». (وسائل: 3/473)
اميرالمؤمنين (ع): «ما مزح الرجل مزحة الاّ مجّ من عقله مجّة». (وسائل: 12/120)
مُجاب :
پاسخ داده شده.
مُجادَلَة :
مخاصمه شديد كردن با كسى. بحث و گفتگو. جدال. (وجادلهم بالتى هى احسن): با آنان به بهترين وجه به بحث بنشين. (نحل:125)
مُجادَلَة :
نام پنجاه و هشتمين سوره قرآن كريم، مدنيّه و مشتمل بر 22 آيه است. ابىّ بن كعب از رسول خدا (ص) روايت كرده كه هر آنكس اين سوره را تلاوت نمايد در روز قيامت نامش در دفتر حزب الله نوشته شود. (مجمع البيان)
مُجاذَبَة :
با كسى نزاع كردن دركشيدن چيزى.
مُجارات :
با هم رفتن. مناظره كردن در سخن. اميرالمؤمنين (ع): «دع الممارات و مجارات من لا عقل له ولا علم». (بحار: 2/129)
مجاراة الخصم، عبارت است از اينكه هنگام مجادله و مناظره براى آنكه مخاطب را الزام كنند به پاره اى از مقدمات تمهيديه وى تسليم گردند و آن را قبول كرده سپس رشته سخن را از نو پيوند داده و در صدد الزام او برآيند مانند قول بارى تعالى در كلام مجيد (ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤنا فأتونا بسلطان مبين قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر
مثلكم) الآية، اعتراف و تسليم است از جانب پيمبران به اينكه هر يك مانند افراد ملت خود از جنس بشر هستند و گويا سلب رسالت از خود كردند و حال آنكه مراد اين نيست بلكه در مقام مجارات خصم برآمده اند تا او را ملزم كنند و مثل اين است كه مى گويند دعوى شما را در اينكه ما هم از جنس بشر هستيم قبول داريم ولى اين امر منافى آن نخواهد بود كه خداوند بر ما منت نهاده، و ما را براى رسالت برگزيند. (كشاف اصطلاحات الفنون)
مَجارِى :
جِ مَجرى. مجراها. محل جريان آبها . جريانگاهها و روانگاههاى هر چيزى.
مَجاز :
گذرگاه. علىّ (ع): «ايّها الناس! انّما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار» (نهج: خطبه 203). «و اعلموا انّ مجازكم على الصراط و مزالق دحضه و اهاويل زَلَلِه...». (نهج: خطبه 83)
در اصطلاح ادب: خلاف حقيقت، كنايه و استعارة، كلمه يا نسبتى كه در غير معنى حقيقى آن به كار رود، چنان كه اسد در رجل شجاع استعمال گردد. از حضرت رسول(ص) روايت است كه فرمود: مرافرموده اند كه در سخن مجازگوئى كنم، كه مجاز در گفتار بهتر باشد. (كنزالعمال: 3/553)
از اين رو مرحوم سيد رضى كتابى را در خصوص مجازات آن حضرت نگاشته و آن را «المجازات النبويه» ناميده است.
مُجازات :
مجازاة. پاداش دادن و جزا دادن در نيكى و بدى. فى الحديث: «لا تطلبنّ مجازاة اخيك، و ان حثا التراب بفيك». (بحار: 77/211)
مَجازِر :
جِ مجزر. كشتارگاه شتران.
مُجازِف :
گزافه گو. گزافه كار.
مُجازَفَة :
به گزاف فرا گرفتن. گزافه گوئى كردن. به گزاف رفتن.
مُجازِى :
جزا دهنده، پاداش دهنده.
مُجازى :
جزا و پاداش داده شده. امام صادق (ع): «اعملوا عمل من يعلم انّه مُجازىً بالاحسان، مأخوذ بالاجرام». (بحار: 2/130)
مَجاعَة :
گرسنگى. گرسنه شدن. عام مجاعة: سال قحط. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به قثم بن عباس استاندار مكّه: «و انظر الى ما اجتمع عندك من مال الله، فاصرفه الى من قبلك من ذوى العيال و المجاعة، مصيبابه مواضع الفاقة و الخلاّة». (نهج: نامه 67)
مَجال :
جولانگاه. وقت و فرصت. جايگاه. اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به كميل بن زياد: «يا كميل! لا توفّر معدتك
طعاماً، ودع فيها للماء موضعاً و للريح مجالا». (بحار: 66/424)
از سخنان آن حضرت است: «عبادالله! الآن فاعملوا والالسن مطلقة، و الابدان صحيحة، و الاعضاء لدنة، والمنقلب فسيح، و المجال عريض». (نهج: خطبه 196)
مُجالَدَة :
به شمشير زدن يكديگر را. امام صادق (ع): «مجالدة السيوف اهون من طلب الحلال». (بحار: 47/59)
مَجالِس :
جِ مجلس. انجمنها. (يا ايها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسّحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم...). (مجادلة: 11)
رسول الله (ص): «المجالس ثلاثة: غانمٌ و سالمٌ و شاحب ; فامّا الغانم فالذى يذكر الله تعالى فيه، و امّا السالم فالساكت، و اما الشاحب فالّذى يخوض فى الباطل». (بحار: 74/188)
در حديث است: «المجالس بالامانة». (بحار: 3/33)
مُجالِس :
همنشين.
مُجالَسَت :
مجالسة. همنشينى و معاشرت. علىّ بن الحسين (ع): «مجالسة الصالحين داعية الى الصلاح». (بحار: 1/141)
امام كاظم (ع): «مجالسة اهل الدين شرف الدنيا و الآخرة». (بحار: 1/154)
اميرالمؤمنين (ع): «مجالسة العلماء زيادة». (بحار: 1/160)
رسول الله (ص): «ثلاثة مجالستهم تميت القلب: مجالسة الانذال، و الحديث مع النساء، و مجالسة الاغنياء». (بحار: 71/8)
مَجامِع :
جِ مجمع. مواضع گرد آمدن مردم. جاهاى فراهم آمدن.
مَجامَعَة :
وطى كردن. جماع كردن. وقاع. عن اميرالمؤمنين (ع): «من اراد البقاء ـ ولا بقاء ـ فليخفّف الرداء، و ليباكر الغداء، وليقلّ مجامعة النساء». (بحار: 62/262)
وعنه (ع): «اربعة تهرم قبل اوان الهرم: اكل القديد، و القعود على النداوة، والصعود فى الدرج، و مجامعة العجوز». (بحار: 78/229)
مُجامَلَت :
نيك رفتارى. حسن معاشرت. امام صادق (ع): «مجاملة الناس ثلث العقل»: خوش رفتارى با مردم يك سوّم خرد است. (بحار: 78/250)
مَجّان :
رايگان. گويند: اخذه مجّاناً، اى بلا بدل. (منتهى الارب)
مُجانِب :
دور شونده، دورى گزيننده، خلاف مؤالف. امام باقر (ع): «جانبوا الكذب، فانّ الكذب مجانب الايمان». (بحار: 69/386)
اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش
محمد حنفيّه: «ايّاك و العجب وسوء الخلق و قلّة الصبر، فانّه لا تستقيم لك على هذه الخصال الثلاث صاحب، ولا يزال لك عليها من الناس مجانب». (بحار:74/174)
مُجانَبَت :
مجانبة. از چيزى دورى گزيدن. كناره گيرى كردن. اجتناب ورزيدن.
اميرالمؤمنين (ع): «فرض الله الايمان تطهيراً من الشرك... و مجانبة السرقة ايجاباً للعفّة» (نهح: حكمت 252). «استتمّوا نعم الله عليكم بالصبر على طاعته و المجانبة لمعصيته». (نهج: خطبه 188)
مُجانِس :
مشاكل. هم جنس. مانا به چيزى.
مُجانَسَت :
مجانسة. هم شكل شدن. همجنس و مشابهت. در دعاى صباح منقول از اميرالمؤمنين (ع) آمده: «يا من دلّ على ذاته بذاته، و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته». (بحار: 87/339)
مَجانين :
جِ مجنون. ديوانگان. ابوعبدالله الصادق (ع): جنّبوا مساجدكم الشراء و البيع والمجانين... (بحار: 83/362)
قالت الحكماء: خذ الحكمة ولو من افواه المجانين. (بحار: 100/84)
مُجاوِر :
همسايه. مقيم در جائى. مقيم در معبدى يا مكانى مقدس.
مُجاوَرَت :
همسايگى كردن. همسايگى و قرب. رسول الله (ص): «كفّ عن محارم الله تكن اورع الناس، و احسن مجاورة عن يجاورك تكن مؤمناً». (بحار: 71/206)
و عنه (ص): «احسنوا مجاورة النعم، لا تملّوها ولا تنفروها، فانها قلّما نفرت من قوم فعادت اليهم». (بحار: 77/171)
وعنه (ص): «مجاورة اليهود و النصارى خيرٌ من مجاورة شارب الخمر». (بحار: 79/148)
مُجاوِز :
گذرنده از جائى. تجاوز كننده و درگذرنده از حد. عفو كننده گناه.
مُجاوَزَة :
گذشتن از جاى. عفو كردن. گذرانيدن. (و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فأتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم)(اعراف:138). (فلمّا جاوزه هو والذين معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت). (بقرة:249)
مُجاهِد :
كارزار كننده با دشمنان در راه خدا. غازى. ج: مجاهدون و مجاهدين. (لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر و المجاهدون فى سبيل الله...): هرگز آن مؤمنان كه بى هيچ عذرى مانند نابينائى و بيمارى و فقر از كار جهاد بازنشينند با آنان كه در راه خدا با مال و جانشان جهاد نمايند، يكسان نباشند، خداوند، مجاهدانِ به مال و
جان را بر بازنشستگان از جهاد به مرتبه اى برترى بخشيده است و همه مؤمنان را خداوند بهترين وعده داده است و مجاهدان را بر غير مجاهدان به پاداشى بزرگ امتياز داده است. (نساء: 95)
رسول الله (ص): «انّ المجاهد فى سبيل الله لا يجرى عليه القلم حتى يعود الى منزله ما لم يأت بشىء يبطل جهاده». (بحار: 97/81)
و عنه (ص): «للجنّة باب يقال له باب المجاهدين، يمضون اليه فاذا هو مفتوح وهم متقلدون سيوفهم و الجمع فى الموقف...». (بحار: 8/186)
و عنه (ص) فى حديث: «و المجاهدون فى سبيل الله تعالى قوّاد اهل الجنّة». (بحار: 8/199)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: موسى (ع) دعا كرد و هارون (ع) آمين گفت و ملائكه نيز آمين گفتند، خداوند سبحان فرمود: پايدارى كنيد كه دعاتان مستجاب گشت و هر كه در راه من مبارزه كند تا قيامت دعاى او را اجابت نمايم. نيز از آن حضرت رسيده كه بهشت را درى است به نام باب المجاهدينكه جهادگران در راه خدا از آن وارد شوند در حالى كه سلاح خود را حمايل كرده باشند و هنوز مردم در موقف قيامت ايستاده باشند،
ملائكه آنها را خوشامد گويند. (بحار:13/135 و 8/186)
به «جهاد» نيز رجوع شود.
مُجاهِد :
بن جبر قارى مكنى بابى الحجاج متوفى به سال 104 هـ ق مولاى عبدالله بن سائب و به قولى مولاى قيس بن سائب مخزومى. از كبار تابعين بود. از ابن عباس و جابر و ابوهريره و ابوسعيد خدرى و ديگران استماع حديث كرده و از عبدالله بن عباس و عبدالله بن ابى ليلى اخذ قرائت نموده و بر على بن ابى طالب (ع) و ابىّ بن كعب قرائت كرده است.
مُجاهَدَت :
مجاهدة. كارزار كردن در راه خدا. كوشش كردن. فداكارى نمودن. اميرالمؤمنين (ع): «انّما الجهاد اجتناب المحارم و مجاهدة العدوّ». (بحار: 71/231)
اصل مجاهدت كه يكى از فرائض اسلام مى باشد عبارت است از وادار نمودن خود را بر مشقتهاى جسمانى و مخالفت با هواى نفس در هر حال در راه طاعت خداوند. كارزار نمودن با دشمنان دين بخشى از آن است. به «جهاد» نيز رجوع شود.
مُجاهَرَت :
مجاهرة. دشمنى كردن. آشكارا كارى كردن. علىّ بن الحسين (ع): «الذنوب التى تُديل الاعداء: المجاهرة
بالظلم». (بحار: 73/375)
مَجاهِيل :
جِ مجهول. ناشناخته ها.
مُجَبِّرَة :
پيروان يكى از فرق اسلامى، و آنها شش فرقه اند: جهميّة، فطحيّة، نجّاريّة، ضراريّة، صفاتيّه و نواصية.
از جمله اولين مسائل مابعد الطبيعى كه ميان مسلمانان مورد بحث قرار گرفت فكر جبر و اختيار است. در قرآن كريم مواردى كه دليل بر جبر در امور يا اختيار در آنها باشد متعدد است و همين موارد است كه مايه ايجاد دو دسته در مقابل يكديگر گرديد كه از اواخر قرن اول هجرى آغاز مشاجره با يكديگر كردند و اين دو عبارتند از مجبّرة و قدريّة.
مجبره معتقد بودند كه انسان در همه اعمال خود مجبور است و خداوند اعمال او را همچنان مقدر كرد كه برگ را مى ريزد و آب را جارى مى كند. هر فعل و عملى مخلوق بارى تعالى است و انتساب اعمال به مخلوق از راه مجاز است. از قديم ترين كسانى كه به نشر اين عقيده در ميان مسلمانان پرداخت مردى به نام جهم بن صفوان از موالى خراسان بود كه مدتى دركوفه بسر مى برد و بعد كاتب حارث بن سريج شد كه در خراسان بر نصر بن سيار عامل بنى اميه خروج كرد و منهزم گرديد و
جهم نيز مقيد و مقتول شد (128 هجرى) و پيروان او را جهميه گويند. (تاريخ ادبيات ايران، تأليف دكتر صفا ج :1/51 ـ 52)
مَجبُوب :
خصيه برآورده، اخته، خايه كشيده. حيوان به اين صفت در قربانى كافى نباشد. عن عبدالرحمن بن الحجّاج قال: سألت اباعبدالله (ع) عن الرجل يشترى الكبش فيجده خصيّا مجبوباً. قال: «ان كان صاحبه موسرا فليشتر مكانه». (وسائل: 14/107)
مَجبور :
به زور بر كارى داشته شده. مكره. مضطرّ. ناگزير. شكسته بسته شده.
مَجبول :
ساخته شده در طبيعت. سرشته. مطبوع. اسحاق بن عمّار عن ابى عبدالله (ع) قال: «انّ الخُلق منيحة يمنحها الله عزّ و جلّ خلقه، فمنه سجيّة و منه نيّة». فقلت: فايّتهما افضل؟ فقال: «صاحب السجيّة هو مجبول لا يستطيع غيره، و صاحب النية يصبر على الطاعة تصبّرا، فهو افضلهما». (بحار: 71/375 از كافى)
مُجتاز :
راهگذر. مسافر. عابر. سالك.
مُجتَبى :
برگزيده. پسنديده. از القاب حسن بن علىّ بن ابى طالب (ع) دومين امام معصوم.
مُجتَبى :
برگزيننده.
مُجتَثّ :
از بيخ بركنده. نام بحرى است
از بحور نوزده گانه شعر. بدين وزن: «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان» مانند اين شعر:
اگر محوّل حال جهانيان نه قضاست ----- چرا مجارى احوال برخلاف هواست
مُجتَرِىء :
دلير و با جرأت.
مُجتَزِىء :
بسنده كننده به چيزى.
مُجتَزِى :
پاداش عمل خواهنده.
مُجتَلِب :
كسى كه چيزى را از جائى به جائى مى كشد، خصوصا بنده و ستور را براى فروختن.
مُجتَمَع :
انجمن و محل ملاقات. جائى كه مردم گرد آيند.
مُجتَمِع :
گرد آمده و فراهم آمده.
مُجتَنِب :
از چيزى دورى كننده. پرهيز كننده.
مُجتنِى :
ميوه چيننده.
مُجتَهِد :
كوشش كننده و تلاشگر. رأى صواب جوينده. آن كه در فقه و اصول به مرتبه قدرت بر استنباط رسيده باشد، مقابل مقلّد و مقابل محدّث. به «اجتهاد» رجوع شود. مجتهد مطلق كسى است كه قوه و ملكه استنباط تمام مسائل شرعى را داشته باشد، در مقابل مجتهد متجزّى.
مُجحِف :
مضرّت رساننده. اجحاف كننده.
مَجد :
بزرگى و بزرگوارى و جوانمردى.
سأل اميرالمؤمنين (ع) ابنه الحسن (ع) فقال: «يا بنىّ! ما العقل؟... قال: فما المجد؟ قال: حمل الغارم و ابتناء المكارم». (بحار: 72/193)
مُجِدّ :
كوشش كننده در كار.
مُجدِب :
قوم قحط رسيده. زمين خشك بى نبات. مقابل مُخصِب.
مُجدِبَة :
مؤنث مجدب. ارض مجدبة: زمين بى گياه و بى نبات. عن الباقر (ع): «لا يقطع السارق فى عام سنة مجدبة». (وسائل: 28/291)
مِجدَح :
چمچه اى كه بدان پست شورانند، چوبى كه در سر آن دو چوب ديگر بر هم سوار شده قرار دارد و بدان سويق را به هم زنند. نام ستاره دبران است.
مُجَدِّد :
نوكننده. مجدّد مذهب بر سر هر صد سال، به «صد» رجوع شود.
مُجَدِّل :
بر زمين زننده كسى را.
مُجَدَّل :
بر زمين افتاده و بر زمين زده شده.
مَجدُود :
بخت مند. خوش شانس.
مَجدُور :
سزاوار. آبله رو. عن ابى عبدالله (ع) قال: «قيل: يا رسول الله (ص) انّ فلانا اصابته جنابة وهو مجدور، فغسّلوه فمات. فقال: قتلوه، الا سألوا؟! الا يَمَّمُوه؟! انّ شفاء العىّ السؤال». (بحار: 81/154)
مَجدوف :
بريده شده و قطع شده. مجدوف الكمّين: مرد كوتاه آستين. زُقّ مجدوف: خيك بريده دست و پا.
مُجدِى :
زخم روان و جارى. دهنده و بخشنده و عطا كننده. مُكفى و مُغنى و بسنده.
مِجذاف :
پاروى كشتى.
مَجذوب :
كشيده شده. بيخود گشته.
مَجذوذ :
بريده شده و قطع شده. عطاء غير مجذوذ: عطيه دائمى غير مقطوع. (واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات والارض الاّ ما شاء ربّك عطاء غير مجذوذ). (هود: 108)
مَجذُور :
حاصل ضرب عددى در خودش، چنان كه گوئى: صد مجذور ده است.
مَجِرّ :
خاك كش. ابزارى كه بدان زمين را صاف و هموار كنند. ريسمانى كلفت كه به دور چرخ پيچيده شود تا به كمك آن بچرخد.
مُجَرَّب :
مرد آزموده. با تجربه.
مُجَرَّد :
برهنه، عريان. تارك دنيا. امرى كه روحانى محض باشد و مخلوط با ماده نبود، چنانكه گويند: نفوس و عقول مجردند يا عقول مجردات محض اند و نفوس ذاتاً و وجوداً مجردند وليكن در فعل متعلق به ماده اند و مفاهيم كليه و معانى عامه ذهنيه
مجردند، يعنى موطن آنها عقل است وليكن مرتبط با ماده اند، زيرا منشأ انتزاع آنها ماده است و صور علميه مجرد محض نمى باشند، و مجردات محضه همان عقول و نفوس كليه اند و نفوس مدبره نيز مجرد محض نمى باشند زيرا در فعل متعلق به ماده اند. و مُثل نوريه مجرد محض اند. ولى مثل معلقه نيم مجردند زيرا داراى مقدارند. بالجمله مجردات بر دو قسم اند يكى آنكه فعلاً و ذاتاً و وجوداً مجردند مانند عقول و ديگر مجرداتى كه ذاتاً و وجوداً مجردند ولى فعلاً مادى هستند مانند نفوس مدبره فلكى و انسانى. (فرهنگ علوم عقلى، تأليف دكتر سجادى) نزد حكما و متكلمان ممكنى را گويند كه نه متحيز باشد و نه در متحيز حلول كند و اين ممكن را مفارق نيز گويند. (كشاف اصطلاحات الفنون)
مُجرِم :
گناهكار. بزهكار. (انه من يأت ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها ولا يحيى) (طه:74). (يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه...). (معارج: 11)
مجروح :
خسته، زخمدار.
مَجَرّة :
راه كهكشان. كهكشان.
مَجرى :
گذرگاه.
مُجَزّى :
جزء جزء شده و جدا شده.
مَجزوم :
مقطوع و بريده شده. يقين
كرده شده. كلمه اى كه حرف آخر آن فاقد حركت باشد به سبب عاملى يا به موجب وضع اصلى كلمه.
مِجَسطى :
نام كتابى از اقليدس حكيم در علم رياضى.
مُجَسَّمه :
پيكر بى روح. در حديث از مجسمه بازى نهى شده. به «تمثال» رجوع شود.
مُجَسِّمَه :
فرقى كه در توحيد به تجسيم قائل بوند، فرقه اى از متكلمان كه گويند خدا جسم است چون بندگان. مقاتل بن سليمان يكى از گويندگان اين خرافه است. على بن مهزيار گويد: به امام جواد نوشتم: فدايت گردم آيا جايز است پشت سر كسى كه خدا را جسم مى داند نماز بخوانم؟ حضرت در جواب نوشت: عقب اينها نماز مخوانيد و چيزى از زكاة به آنها مدهيد و از آنها بيزارى جوئيد كه خداوند از آنها بيزار است. (بحار: 88/79)
مُجَعَّد :
موى مرغول، موى پيچيده.
مَجعول :
ساخته شده. نهاده شده. قرار داده.
مُجَفَّف :
خشك كرده شده.
مَجلس :
نشستنگاه. محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمع جهت شور و مذاكره و مشاوره و مكالمه. ج: مجالس. (يا ايها
الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسّحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين آمنوا...): اى اهل ايمان هرگاه شما را گفتند كه در مجالس خود جاى را بر يكدگر فراخ داريد شما بپذيريد و جا باز كنيد تا خداوند شما را گشايش بخشد، و چون به شما گفته شد از جاى خود برخيزيد شما برخيزيد كه خداوند مقام اهل ايمان و دانشمندان را (به ايمان و دانش نه به خود محورى و تكبّر) درجاتى بالا برد و خداوند به كارهاى شما آگاه است. (مجاله: 11)
در حديث رسول (ص) آمده كه هيچ جمعيتى در مجلسى گرد نيامدند كه به سخن يكدگر گوش ندهند جز اينكه بركت از آن مجلس برداشته شد. (كنزالعمال حديث 25471)
لقمان حكيم گفت: چون خواستى در مجلسى شركت كنى در آغاز نيك بينديش اگر ديدى اهل مجلس كسانى مى باشند كه به ياد خدايند با آنها بنشين زيرا اگر تو خود اهل دانش باشى دانشت در آنجا ترا سود دهد و اهل مجلس بر علمت بيفزايند و اگر نادان باشى ترا بياموزند، و بسا رحمتى بر آنها سايه افكند كه ترا نيز فراگيرد، و اگر ديدى كسانى بودند كه به ياد خدا نمى باشند
با آنها منشين چه اگر دانا باشى دانشت در آنجا ترا سود ندهد و اگر نادان باشى آنها بر جهل و نادانيت بيفزايند، و بسا خشمى از سوى خداوند بر آنان فرود آيد كه ترا نيز در بر گيرد.
حضرت رضا (ع) فرمود: هر آنكس به مجلسى شركت كند كه در آنجا امر ما (خاندان نبوت) را زنده كنند دل او نميرد در روزى كه دلها بميرند.