back page fehrest page next page

از آن حضرت نقل است كه روزى ابليس بر عيسى بن مريم (ع) ظاهر شد و به وى گفت: آيا خداى تو مى تواند زمين را در ميان تخم مرغى جاى دهد بى آنكه تخم مرغ از حجم خود بزرگتر گردد؟ عيسى فرمود: پروردگار من ناتوان نباشد ولى اينكه تو مى گوئى محال است (و محالات قابل اعمال قدرت در آنها نباشد و به قول فلاسفه نقص در قابل است نه در فاعل). (بحار:63 و 74)

مَحالة :

حيله. دولاب و چرخ كلان چاه. لا محالة: چاره اى نيست.

مُحامات :

محاماة. نگاهدارى چيزى. دفاع كردن از كسى يا چيزى. نيك قيام كردن به مهمانى مهمان.

مَحامِد :

جِ محمدة. كردارهاى نيك. ستايشها. علىّ (ع) فى خطبة: «فان كان لابدّ من العصبيّة فليكن تعصّبكم لمكارم الخصال و محامد الافعال». (نهج: خطبه 192)

رسول الله (ص): «من آثر محامد الله على محامد الناس كفاه الله مؤونة الناس». (بحار: 72/304)

مُحاوَرَة :

گفتگو. سؤال و جواب. بحث و جدل. ج: محاورات.

مُحاوَلَة :

خواستن و جستن. قصد كردن چيزى را. دنبال كردن. رسول الله (ص): «من حاول امرا بمعصية الله كان ابعد له ممّا رجا و اقرب مما اتقى». (بحار: 77/180)

مُحايَدَة :

يكسوى شدن از چيزى.

مُحِبّ :

دوست دارنده. دوستدار. عن ابى عبدالله (ع): «اذا رايتم العالم محبّا للدنيا فاتهموه على دينكم، فانّ كلّ محبّ يحوط ما احّب». (بحار: 2/107)

علىّ (ع): «يهلك فىّ اثنان ولا ذنب لى: محبٌّ مُفرِط و مبغض مُفَرّط». (بحار: 25/134)

مُحَبَّت :

محبّة. دوست داشتن. دوستى. دوستدارى. (والقيت عليك محبّةً منّى)(طه: 39). در حديث است: «انّ الصمت يكسب المحبّة»: سكوت جلب دوستى مى كند. (بحار: 2/48) «محبّة العالم دين يدان به»: دوستى دانشمند شيوه اى است كه بايستى بدان عمل كرد. (بحار: 1/188) «صلة الرحم منسأة فى الاجل، محبة فىالاهل»: صله رحم موجب طول عمر و دوستى و محبت در ميان افراد خانواده است. (وسائل: 21/539)

مَحبَرَة :

جعبه كه در آن اسباب تحرير نهند.

مَحبَس :

زندان و قيد و بند.

مَحبوب :

دوست داشته شده. دوست. پسنديده. ضدّ مبغوض. عن ابى جعفر (ع) «لو انّ رجلا احبّ رجلا لله لا ثابه الله على حبّه ايّاه وان كان المحبوب ـ فى علم الله ـ من اهل النار». (وسائل: 16/184)

مَحبوس :

محتبس. ممنوع. مسجون. بازداشته شده.

مَحَبَّة :

دوست داشتن. دوستى. به «محبّت» رجوع شود.

مُحتاج :

نيازمند. امام صادق (ع): لو انّ الناس ادّوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيراً محتاجاً. (وسائل: 9/12)

از آن حضرت است: «لان اطعم مؤمنا محتاجا احبّ الىّ من ان ازوره، ولان ازوره احبّ الىّ من ان اعتق عشر رقاب». (وسائل: 24/303)

مُحتاط:

محاصره شده و احاطه شده. حازم و هوشيار در كار. آن كه در امور با احتياط رفتار كند.

مُحتال :

حيله گر. چاره گر. در اصطلاح حقوقى طلبكار.

مُحتَبِس :

حبس كننده. بازداشت كننده. بند كننده.

مُحتَبَس :

حبس شده. بازداشته. بند شده.

مُحتَبِى :

كسى كه جامه را در خود پيچد يا پشت و ساقه را با لنگ و مانند آن ببندد.

مُحتَثّ :

برانگيخته.

مُحتَجّ :

حجت آورنده و دليل آورنده.

مُحتَجِب :

در پرده شونده.

مُحتَذِى :

تقليد كننده و اقتدا كننده. آن كه بر نهاد ديگرى كار كند.

مُحتَرِز :

آگاه و خبردار و هوشيار و دورانديش.

مُحتَرِف :

پيشهور. صاحب حرفه.

فى الحديث: «انّ الله يحبّ المحترف الامين». (بحار: 10/99)

عن الصادق (ع): «المعطى الشاكر، له من الاجر كاجر المحترف القانع». (بحار: 71/56)

مُحتَرِق :

سوخته.

عن رسول الله (ص): «لا تردّوا السائل ولو بظلف محترق». (بحار: 96/170)

مُحتَرَم :

با حرمت. مورد تكريم. پاك و مقدس و عزيز و گرامى. به «حرمت» و «احترام» رجوع شود.

مُحتَسِب :

شمار كننده. شمارنده. به شمار آورنده. آنكه كار را به حساب خدا و به منظور جلب رضاى خدا انجام مى دهد. مباشر امور حسبيّة. متصدى امر به معروف و نهى از منكر.

مأمور حكومتى شهر كه كار او بررسى مقادير و اندازه ها و نظارت در اجراى احكام دين و بازدارنده از منهيات و اعمال نامشروع و آزمايش صحت و پاكى مأكولات و زرع بود. به «حسبة» نيز رجوع شود.

مُحتَشَم :

داراى حشمت. با شوكت.

مُحتَشِم :

حشمت و شكوه دارنده. شرمنده از احترام. شرم دارنده از كس.

مُحتَشَم كاشانى :

شمس الشعراى كاشانى، شاعر اوائل عهد صفوى متوفى به سال 996. وى بيشتر به سرودن مدايح و مراثى اهل بيت عصمت و طهارت مى پرداخته است و بهترين اشعار او در همين زمينه است. مهم ترين مراثى وى تركيب بندى است در مرثيه شهداى كربلا، ديوانى مشتمل بر قصايد و غزليات، قصايد را جامع اللطايف و غزليات را نقل عشّاق ناميده است. بند اول تركيب بند وى از اين بيت آغاز مى شود:

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است ----- باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

مُحْتَضَر :

بيمارى كه مشرف به مرگ و در حال جان كندن باشد، بدين جهت او را محتضر گويند كه ملائكة در آن حال به نزد وى حضور مى يابند يا بدين جهت كه افراد خانواده اش در آن زمان حاضر مى شوند، يا براى اين كه مؤمنين جهت تجهيز در آن موقع به كنار او جمع مى شوند.

شخص محتضر را در فقه اسلام احكامى است واجب و مستحب:

1 ـ واجب است او را رو به قبله بخوابانند، به اين كيفيت كه او را به پشت بخوابانند چنان كه اگر بنشيند رويش به سمت قبله باشد، بعضى اين كار را مستحب دانسته اند.

2 ـ مستحب است وى را شهادتين تلقين دهند، ونيز اقرار به امامت دوازده امام و ساير اعتقادات حقه، و آنچنان او را تلقين دهند كه متوجه شود و بفهمد، بلكه مستحب است آن را تكرار كنند تا وقتى كه جان سپارد.

3 ـ او را كلمات فرج تلقين كنند، يعنى اين كلمات: «لا اله الاّ الله الحليم الكريم، لا اله الاّ الله العلىّ العظيم، سبحان الله ربّ السماوات السبع و ربّ الارضين السبع، وما فيهنّ وما بينهنّ و ربّ العرش العظيم، والحمدلله ربّ العالمين». و نيز اين دعاها را: «اللهم اغفر لى الكثير من معاصيك و اقبل منى اليسير من طاعتك». «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير، انّك انت العفوّ الغفور». «اللهم ارحمنى فانّك رحيم»

4 ـ مستحب است اگر جان كندنش دشوار باشد وى را در آن حال به نمازگاه مخصوصش منتقل كنند، مگر اين كه باعث اذيت و آزار او شود.

5 ـ مستحب است جهت آسان شدن نزع روحش سوره هاى: يس و صافات و احزاب، و آية الكرسى و آيه سخرة: «ان ربكم الله الذى خلق السماوات والارض...» تا آخر آيه، و سه آيه آخر سوره بقرة: «لله ما فى السماء و ما فى الارض...» بر او بخوانند.

6 ـ مستحب است هنگام بيرون شدن روح از بدن، چشمان و لبانش را ببندند و دستانش را به كنارش دراز كنند و جامه اى بر او بكشند، و سريعا به تجهيز او (از غسل و ديگر تكاليف) بپردازند، مگر اين كه مرگش مشكوك باشد كه در اين صورت تا حصول يقين يا تا سه روز بايد صبر كرد.

7 ـ مكروه است كه در آن حال شخص جنب يا حائض در كنار او حضور يابد. (عروة الوثقى و شرايع الاسلام)

«روايات مربوطه»

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مردگانتان را (هنگام جان كندن) رو به قبله كنيد كه چون روى او به قبله باشد ملائكه به وى روى آورند و خداوند به وى نظر كند تا گاهى كه روح از بدنش برون رود. و فرمود: مردگانتان را (هنگام مرگ) لا اله الاّ الله تلقين كنيد زيرا كسى كه آخرين سخنش لا اله الاّ الله بود به بهشت رود.

امام كاظم (ع) فرمود: باكى نيست كه زن حائض پرستارى بيمار كند ولى هنگامى كه مرگ او نزديك شد از او دور شود و به كنارى رود كه ملائكه از حضور او آزرده گردند.

امام صادق (ع) به عيادت يكى از دوستان خود رفت ديد حالش سنگين است. به وى فرمود: به خداى خود خوشبين و اميدوار باش. وى گفت: (آرى) به خدايم خوش بينم.

سليمان جعفرى گويد: حضرت ابى الحسن الهادى (ع) را ديدم (به بالين محتضرى كه جان كندنش سخت شده بود نشسته) به فرزندش قاسم فرمود: اى فرزندم برخيز و سوره «والصافات» بر بالين برادرت بخوان كه زودتر راحت شود. وى به تلاوتآن سوره پرداخت و چون به (أ هم اشدّ خلقا ام من خلقنا) رسيد بيمار قبض روح شد. چون مراسم ميت انجام پذيرفت يعقوب بن جعفر رو به حضرت نمود و عرض كرد: ما تاكنون مى پنداشتيم كه بايد بر بالين محتضر سوره «يس» خواند و شما به تلاوت «والصافات» دستور فرموديد؟! فرمود: اين سوره بر كسى كه از سختى جان كندن رنج مى برد خوانده نشود جز اينكه وى را زود راحت كند.

امام صادق (ع) موقعى كه فرزندش اسماعيل جان سپرد فكهاى او را ببست و چشمانش را بر هم نهاد و ملافه اى بر او كشيد سپس فرمود او را تجهيز كنند. (بحار: 81/230 ـ 238) به «عديله» نيز رجوع شود.

جابر جعفى از امام باقر (ع) روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود: اى مردم ! نبينم يكى از شما را كه يكى از كسانش در شب بميرد و تجهيز آن را به بامداد موكول سازد، يا در روز بميرد و كارهاى آن (از غسل و ديگر واجبات) تا شب به عقب اندازد، هرگز در كارهاى مربوط به تجهيز ميت انتظار طلوع خورشيد يا غروب آن نكشيد، هر چه زودتر آنها را به خوابگاهشان (قبر) برسانيد، خداوند متعال شما را رحمت كناد. مردم (كه مستمع بودند) گفتند: خداوند شما را نيز رحمت كند. (وسائل: 2/674)

از امام صادق (ع) روايت شده كه رسول خدا (ص) به بالين مردى از بنى هاشم رفت كه در حال جان كندن بود، حضرت به وى فرمود: بگو: لا اله الا الله... تا آخر كلمات فرج. وى آن كلمات را به زبان جارى كرد. حضرت فرمود: سپاس خداوندى كه او را از آتش نجات داد. (وسائل باب 38 از ابواب احتضار)

و از آن حضرت روايت شده كه هرگاه اميرالمؤمنين (ع) به بالين يكى از نزديكانش كه در حال مردن بود مى آمد به وى مى فرمود: بگو: «لا اله الاّ الله الحليم الكريم...» و چون آن بيمار آن كلمات را مى گفت حضرت مى فرمود: برو كه ديگر ترا باكى نيست. (وسائل باب 38 از ابواب احتضار)

ابوبكر حضرمى (يكى از ياران نيك امام صادق) مى گويد: يكى از نزديكانم بيمار شد، به عيادتش رفتم، به وى گفتم: اى برادر زاده نصيحتى به تو دارم، از من مى پذيرى؟ وى گفت: آرى. گفتم: بگو: اشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له. وى اين شهادت را به زبان آورد. گفتم: بگو: و انّ محمدا رسول الله. اين را نيز گفت. گفتم: گفتار تنها كافى نيست مگر اين كه به گفته خود يقين داشته باشى. وى گفت: يقين دارم. به وى گفتم: بگو: گواهى مى دهم كه على(ع) وصى او و جانشين او و پيشواى واجب الاطاعة مسلمانان است پس از آن حضرت. وى اين گواهى را نيز داد. گفتم: تا گاهى كه متيقّن به اين امر و معتقد به آن نباشى ترا سودى ندهد. گفت: يقين دارم. آنگاه نام يك يك ائمه (ع) را بردم و او به همراه من گفت و به امامتشان اقرار و اعتراف نمود و گفت: امامت اينها را باور دارم.

چيزى نگذشت كه آن مرد از دنيا رفت، خانواده اش سخت بر او گريستند و بى تابى نمودند، من از نزد آنها بيرون شدم و پس از چند روز به نزدشان بازگشتم، آنها را آرام و مطمئن يافتم، از همسرش سبب پرسيدم، گفت: به خدا سوگند مرگ او بر ما مصيبتى بس گران بود، خدا او را رحمت كناد، ولى آنچه كه موجب تسلى خاطر و آرامش قلب ما شد خوابى بود كه ديشب ديدم. خواب را از او پرسيدم، زن گفت: فلان ـ همان تازه گذشته ـ را ديدم كه زنده و سالم است، به وى گفتم: مگر تو فلان نيستى؟ گفت: آرى من همان كسم. گفتم: مگر نه مرده بودى؟ گفت: آرى مردم ولى به كلماتى كه ابوبكر حضرمى مرا تلقين نمود وبه زبان آوردم نجات يافتم، و اگر نه اين بود مشرف به هلاكت بودم.

نيز ابوبكر حضرمى ـ در حديث ديگر ـ از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: اگر بت پرستى هنگام جان دادن اين جملات كه شما ـ شيعه ـ بدانها معتقديد به زبان براند آتش دوزخ از بدن او چيزى نخورد. (وسائل باب 37 از ابواب احتضار)

از امام صادق (ع) روايت شده كه روزى به پيغمبر (ص) خبر دادند كه فلان در حال احتضار بسر مى برد. پيغمبر (ص) چون شنيد برخاست و به اتفاق جمعى از اصحاب به خانه آن مرد رفتند. بيمار در اغماء بود، حضرت خطاب به ملك الموت نمود و فرمود: دست از اين مرد بردار كه سؤالى از او دارم. آن شخص به هوش آمد، پيغمبر به وى فرمود: چه ديدى؟ وى گفت: سفيدى بسيار و سياهى فراوان (اعمال او كه پيش چشمش مجسم شده بودند) فرمود: كداميك از آنها به تو نزديكتر بود؟ گفت: سياهى. فرمود: بگو: خداوندا گناه بسيارم را بيامرز و طاعت اندكم را قبول بفرما. وى اين جمله را به زبان راند و سپس از هوش رفت. پيغمبر فرمود: اى ملك الموت كار بر او آسان بگير كه چيزى از او بپرسم. آن مرد به هوش آمد، حضرت از او پرسيد: چه ديدى؟ وى گفت:سفيدى بسيار و سياهى بسيار. فرمود: كداميك به تو نزديكتر بودند؟ گفت: سفيدى. حضرت رو به حضار كرد و فرمود: خداوند اين دوستتان را آمرزيد.

سپس امام صادق (ع) فرمود: هرگاه به بالين محتضرى رفتيد به وى بگوئيد: اين كلمات (خداوندا...) را بگويد. (وسائل باب 39 از ابواب احتضار)

مُحتَضِن :

در برگيرنده كودك. در حديث مباهله آمده: «فأتوا رسول الله (ص) وقد غدا محتضنا الحسين، آخذا بيد الحسن (عليهما السلام) و فاطمة تمشى خلفه و علىّ (ع) خلفها». (بحار: 35/257)

مُحتَطِب :

گردآورنده هيزم.

مُحتَظِى :

بهره مند و نيك بخت و دولت مند.

مُحتَفِل :

مردم گرد آمده و فراهم شده.

مُحتَقِن :

بازدارنده و نگاه دارنده. جمع شونده، گرد آينده. حبس شده همچون خون در رگ و محتويات معده در معده.

مُحتَكِر :

آن كه غلّه را بنهد تا گران شود آنگاه آن را بفروشد. رسول الله (ص): «المحتكر ملعون». (بحار: 62/292)

به «احتكار» رجوع شود.

مُحتَلّ :

فرود آينده در جاى.

مُحتَلِم :

خواب بيننده. آن كه از كودكى به حدّ بلوغ رسيده باشد. جماع كننده در خواب. ابوعبدالله (ع): «حقّ على كلّ محتلم فى كلّ جمعة اخذ شاربه و اظفاره و مسّ شىء من الطيب». (وسائل: 7/364)

مُحتَمّ :

اندوهگين شونده به شب و به خواب نرونده از اندوه.

مُحتَمَل :

احتمال داشته شده. تحمل كرده شده.

مُحتَمى :

پرهيز كننده. عن رسول الله (ص): اثنان عليلان: صحيح مُحتِم و عليل مخلّط. (بحار: 62/66)

مُحتَنِك :

مستولى شونده بر كسى.

مَحتوم :

ثابت و استوار. حتمى. اجل محتوم: اجل حتمى كه تقديم و تاخير در آن راه ندارد، مقابل اجل معلّق يا موقوف كه قابل تقديم و تاخير به امورى است. عن حمران بن اعين، قال: سألت اباعبدالله (ع) عن قول الله: (قضى اجلا و اجل مسمّى عنده). قال: «هما اجلان: اجلٌ موقوف يصنع الله ما يشاء، و اجل محتوم». (بحار:5 /140)

مُحتَوِى :

شامل شونده.

مُحَجَّل :

سپيد و درخشان. اسب محجل: آن كه چهار دست و پايش سفيد باشد. محجّلين در روايات: آنان كه دست و پايشان بر اثر وضو يا به نور وضو درخشان و سپيد باشد. از اين معنى است لقب اميرالمؤمنين على (ع): «قائد الغرّ المحجّلين».

مِحجَم :

شاخ و شيشه حجامت. واحد آن محجمة. در حديث آمده: «الشفاء فى ثلاثة: شربةِ عسل و شرطةِ محجم و كَيَّة بنار». (بحار: 62/135)

مِحجَن :

عصاى كج. هر چوبى كه سرش خمانيده و كج كرده باشند. ج: محاجن. عن ابى عبدالله (ع) قال: «طاف رسول الله (ص) على ناقته العضباء، و جعل يستلم الاركان بمحجنه و يقبّل المحجن». (بحار: 21/402)

مَحجوب :

بازداشته شده از بيرون آمدن. مستور. دعاء محجوب: بازداشته شده از اجابت. علىّ (ع): «كلّ دعاء محجوب حتى يصلّى على محمد و آل محمد». (بحار: 27/260)

مَحجور :

بازداشته شده و منع كرده شده. ممنوع از تصرف در مال خود. حجر محجور: حرام محرّم. (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجراً محجوراً): روزى كه مجرمان، فرشتگان را ببينند، در آن روز مجرمان را مژده اى نباشد، فرشتگان به آنها گويند: حرام و محرّم است بر شما. (فرقان: 22)

مَحَجّة :

ميانه راه. راه روشن. راه عبور مردم: در حديث است: «لا ينام الرجل على المحجّة» (بحار: 10/91). در حديث ديگر: «لا تبل على المحجّة ولا تتغوّط عليها» (بحار: 10/113).

اميرالمؤمنين (ع): «رحم الله امرأً سمع حكما فوعى... جعل الصبر مطيّة نجاته و التقوى عدّة وفاته، ركب الطريقة الغرّاء ولزم المحجّة البيضاء». (نهج: خطبه 76)

مُحَدَّب :

كوژ. مقابل مقعّر. مقابل گود و فرو رفته.

مُحَدِّث :

حديث كننده. سخن گوينده. راوى حديث. اخبارى، مقابل مجتهد.

مُحَدَّث :

ملهم از عالم ملكوت، كسى كه غيب گونه به وى تفهيم شود. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: دوازده تن از خاندان من محدثند. محمد بن مسلم گويد: از امام صادق (ع) معنى محدث پرسيدم فرمود: او كسى است كه صدا را مى شنود ولى گوينده را نمى بيند. گفتم: چگونه مى داند كه گوينده ملك است؟ فرمود: حالت هدوء و وقارى به وى دست مى دهد كه مى داند او ملك است.

ابوبصير گويد: چون از امام صادق (ع) شنيدم كه سلمان نيز محدث بود عرض كردم: نشان محدث چيست؟ فرمود: ملكى بيايد و در قلب او مطالبى خطور دهد.

امام صادق (ع) فرمود: مقام و منزلت پيروان ما را به ميزان دانش و آگاهى آنها به علوم ما بدانيد چه اينكه ما فقيه را فقيه نشناسيم جز اينكه وى محدث بود. عرض

شد: مگر مؤمن (غير معصوم) مى تواند محدث باشد؟ فرمود: به آنها تفهيم مى شود، و كسى كه غيب گونه به وى تفهيم گردد وى محدث است.

زراره گويد: به دورانى كه هنوز جوانى امرد بودم به مدينه رفتم و از آنجا به مكه شدم و در منى به خدمت امام باقر (ع) رسيدم، چون وارد خيمه آن حضرت شدم يكى را در گوشه خيمه ديدم كه حجامت مى نمود دانستم وى امام است، روبروى حضرت نشستم و حجام پشت او بود، امام به من فرمود: تو از فرزندان اعين مى باشى؟ گفتم: آرى، من زرارة بن اعينم. فرمود: ترا به شباهت شناختم، آيا (برادرت) حمران به حج آمده است؟ گفتم: نه، سلامتان مى رساند. فرمود: او از مؤمنان راستين است كه هرگز از عقيده اش برنمى گردد، چون وى را ديدى سلام من به او برسان و به وى بگو: چرا از قول من به حكم بن عيينه گفتى: اوصياى پيغمبر (ص) محدث مى باشند؟! اينگونه مطالب را به چنين اشخاص مگو... (بحار: 2 و 22 و 26)

مُحدَث :

نوپديد. احداث شده. (ما يأتيهم من ذكر من ربّهم محدث الاّ استمعوه وهم يلعبون). (انبياء: 2)

مُحدِث :

نوآورنده. احداث كننده عيب

و چيز منكر و مبتدع. بدكار و زناكار. حدث كننده و شكننده وضو.

رسول الله (ص): «من احدث حدثا او آوى محدثاً لم يقبل الله منه ـ يوم القيامة ـ صرفا ولا عدلا». (بحار: 1/143)

مُحدَثات :

جِ محدثة، امورى كه از روى هوا و هوس ايجاد و اختراع شده باشند. عن رسول الله (ص): «شرّ الامور محدثاتها». (بحار:2/263)

مُحَدَّد :

تحديد كرده شده. تيز كرده شده. تير نوك دار. محدّد الرأس: نوك تيز.

مُحدِق :

گرد چيزى دراينده و احاطه كننده. قيل للحسين بن علىّ (ع): كيف اصبحت يا ابن رسول الله؟ قال: «اصبحت ولى ربّ فوقى، و النار امامى و الموت يطلبنى، والحساب محدقٌ بى...». (بحار: 78/116)

مَحدود :

از اطراف احاطه شده. محروم.

مَحدوديّت :

داراى حد بودن، محدود بودن. در خفقان زيستن. به «خفقان» رجوع شود.

مَحذور :

آنچه از آن ترسيده شود. (ان عذاب ربّك كان محذورا). (اسراء: 57)

مَحذوف :

حذف شده، بريده شده. كاسته شده. انداخته شده.

مِحراب :

بالاخانه و حجره بالاى حجره، شاه نشين، صدر مجلس، جايگاه امام در مسجد. محراب كه جمع آن محاريب است چهار بار در قرآن مجيد آمده است. اصل معنى اين كلمه چنانكه گذشت رفيع ترين محل است خواه رفعت حسى يا رفعت معنوى كه در مورد محراب مسجد همان معنى دوم مراد است چنانكه در صدر مجلس نيز به همين لحاظ اطلاق مى شود.

مفسران گويند مراد از محاريب كه در قرآن آمده كاخها و عبادتگاهها مى باشد و در عهد سليمان به دست جنيان ساخته مى شده.

امام باقر (ع) فرمود: هرگاه اميرالمؤمنين (ع) محراب مسجدى مى ديد آن را مى شكست و مى فرمود: اين به قربانگاه يهود مى ماند. (بحار: 83 و 63)

مُحَرِّر :

آزاد كننده. آن كه پاك مى كند كلام را از حشو و زوائد. نويسنده، كتابت كننده.

مُحَرَّر :

آزاد شده. خالص گردانيده شده. (اذ قالت امرأة عمران ربّ انى نذرت لك ما فى بطنى محرّرا) (آل عمران: 35). اى مخلَصا. زكريا (ع) از محرّران يعنى از معتكفان مسجدالاقصى بود.

اراضى محرّرة: زمينها كه از آنها خراج و

جبايت بيفكنده باشند.

مُحرِز :

گردآورنده. جاى پناه دهنده. بسيار نگاه دارنده.

مُحرَز :

قطعى و مسلّم. بدست آورده.

مُحَرِّف :

گرداننده سخن از جاى.

مُحَرَّف :

تحريف و مقلوب شده. كلام محرف: سخن از جاى برگردانيده.

مُحرِق :

سوزاننده.

مُحرَق :

سوخته شده.

مُحَرَّق :

نيك سوخته شده. ماء مُحَرَّق: آب جوش داده به آتش.

مُحَرِّك :

جنباننده و حركت دهنده.

مَحرَم :

حرام كرده خدا. آن كه نكاح با او روا نباشد; زنى كه نكاح كردن آن بر مرد براى هميشه حرام باشد به سبب خويشاوندى يا رضاع يا مصاهرة; مقابل نامحرم; محرم زن: پدر و پسر و برادر و عم و خال باشد، و اين پنج مردانى هستند كه شرع اسلام ازدواج با آنان را حرام كرده است، و همچنين كسى كه در حكم فرزند زن باشد مانند فرزند شوى، و يا در حكم برادر، مانند برادر زاده و خواهر زاده. اينان محارم بالاصاله مى باشند، و محرم سببى مانند شوى و داماد.

مُحرِم :

در حرم درآينده. آن كه احرام بسته است جهت حج يا عمره يا جهت

دخول به حرم مكّه و يا براى ورود به نماز.

امام صادق (ع): «من مات محرماً بعثه الله مُلَبِّياً»: هر كه در حال احرام بميرد خداوند وى را در قيامت لبّيك گويان محشور سازد. (وسائل: 2/505)

به «احرام» رجوع شود.

مُحَرَّم :

حرام شده. آنچه خداى تعالى بر بندگان حرام كرده باشد. ج: محرّمات. (قل لا اجد فيما اوحى الىّ محرّماً على طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتة...): بگو (اى محمد) در احكامى كه به من وحى شده من چيزى را كه براى خورندگان طعام حرام باشد نمى يابم جز آن كه مردار يا خون ريخته يا گوشت خوك باشد كه پليد است و يا حيوانى كه بدون ذكر نام خدا بر آن از روى فسق ذبح كنند، و در همينها كه حرام است نيز هرگاه كسى به خوردن آنها ناچار بود و از روى نافرمانى خدا نبود و به قدر ضرورت مصرف كند خداوندت بخشاينده اى مهربان است. (انعام: 145)

back page fehrest page next page