back page fehrest page next page

مُحَرَّم :

محترم: «ربّنا انى اسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم»: خداوندا! من اينك نسل خود را در ميان دشتى فاقد هرگونه كشت و رستنى و در كنار خانه محترمت جاى دادم. (ابراهيم: 37)

مُحَرَّم :

نام نخستين ماه از ماههاى

دوازده گانه سال قمرى و يكى از ماههاى چهارگانه حرام، محرّم الحرام، كه به روزگار جاهليت، نبرد و كارزار در آن حرام بوده است.

از رسول خدا (ص) روايت شده كه هر كه يك روز از محرّم روزه بدارد به اندازه روزه سى روز پاداش يابد. (وسائل: 10/470)

در حديث ديگر آمده كه هر كس يك روز از اين ماه روزه بدارد آن روزه ميان او و دوزخ سپرى گردد به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين. (وسائل: 10/470)

از رسول خدا (ص) روايت شده كه آن حضرت به مردى فرمود: اگر خواستى پس از ماه رمضان روزه بدارى در ماه محرّم روزه بدار كه خداوند در اين ماه توبه گروهى را قبول كرده و توبه جمع ديگر را نيز در آن قبول فرمايد. (وسائل: 10/469)

و در روايت امام صادق (ع) آمده كه روزه اين ماه، روزه دار را از هر بدى پناه مى دهد. (وسائل: 10/470)

شب اول اين ماه حسب روايت منقول از اميرالمؤمنين (ع) به احياء آن به نماز و تلاوت قرآن تاكيد شده است. (وسائل: 8/109)

و از حضرت رسول (ص) روايت شده كه

در اين شب صد ركعت نماز مستحب است با پنجاه سلام و با خواندن حمد و سوره توحيد در هر ركعت. (وسائل: 8/180)

نيز از آن حضرت روايت شده كه در اين شب دو ركعت نماز خوانده شود، در ركعت اول پس از حمد سوره انعام و در ركعت دوم سوره يس تلاوت گردد. (وسائل: 8/181)

از امام سجّاد (ع) روايت شده كه فرمود: در روز اول محرم، حضرت زكريّا (ع) از خداوند حاجت خود را (كه در قرآن آمده است) درخواست نمود و به اجابت رسيد، و هر كه اين روز را روزه بدارد خداوند حاجتش را برآورده سازد چنان كه حاجت زكريا برآورده گشت. (وسائل: 10/438)

از رسول خدا (ص) روايت شده كه هر آن كس روز سوم اين ماه را روزه بدارد دعايش مستجاب و حاجتش برآورده گردد. (وسائل: 10/470)

در حديث آمده كه روز اول اين ماه ادريس به بهشت رفت و روز سوم آن نجات يوسف از چاه بوده و روزه آن مستحب است. روز نهم تاسوعا است. به «تاسوعا» رجوع شود. روز دهم عاشورا و روز شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) است. به «عاشورا» رجوع شود.

اخبار در فضيلت شب عاشورا و روز آن

و نيز در باره اينكه روزه اين روز در بعضى روايات مستحب و در برخى نهى شده كه اخبار نهى را بر اين حمل كرده اند كه به قصد شادى باشد چنانكه بنى اميه چنين مى كردند. و نيز اخبار در كراهت كار و اشتغال به امور دنيا و اندوختن مال در آن روز و تأكيد بر اينكه آن روز را روز غم و اندوه خود سازيد و به خاندان امام حسين(ع) تأسّى جوئيد، بسيار آمده.

به تواريخ و كتب حديث و به واژه «حسين بن على» در اين كتاب رجوع شود.

ابراهيم بن ابى محمود از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه فرمود: محرم ماهى بود كه در جاهليت جنگ را در آن حرام مى دانستند ولى (اين مردم) خون ما را در آن حلال دانستند و حرمت ما را هتك نمودند و زنان و كودكان ما را در اين روز اسير كردند و خيمه هاى ما را آتش زدند و غارت كردند و حرمت پيغمبر را رعايت ننمودند. روز حسين (ع) ديدگان ما را مجروح و اشك ما را ريزان و عزيز ما را در سرزمين كربلا ذليل ساخت و براى هميشه مصيبت و محنت را براى ما بجاى نهاد، بايد گريه كنندگان برمثل حسين بگريند كه گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را محو و نابود مى سازد. سپس فرمود: پدرم چون ماه محرم فرا

مى رسيد كسى او را خندان نمى ديد و چون روز دهم مى شد آن روز روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و مى فرمود: در اين روز حسين به قتل رسيد، درود خدا بر او باد.

ريّان بن شبيب گويد: روز اول محرم بود بر حضرت رضا (ع) وارد شدم فرمود: اى پسر شبيب ماه محرم را در جاهليت ارج مى نهادند و به احترام آن از ظلم و كشتار دست مى كشيدند ولى اين امت نه حرمت اين ماه را رعايت كردند و نه حرمت پيغمبر را چه در اين ماه ذرّيه رسول خدا را كشتند و حرمش را به اسارت بردند و اثاث البيت او را تاراج نمودند، خدا از آنها نگذرد. (بحار: 98 و 44)

مُحَرَّمات :

اعمال محرّمة. كارهاى حرام. رسول الله (ص): «حلال بيّن، و حرام بيّن، و شبهات بين ذلك، فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات، ومن اخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات و هلك من حيث لا يعلم». (وسائل: 27/157)

اميرالمؤمنين (ع): «من اشتاق الى الجنّة سلا عن الشهوات، ومن اشفق من النار اجتنب المحرّمات». (نهج: حكمت 31)

مَحروس :

حراست شده. محفوظ.

مَحروق :

سوخته شده.

مَحروم :

بازداشته شده از خير، بى

نصيب. نامراد. ناكام. (و فى اموالهم حقّ للسائل و المحروم). (ذاريات: 19)

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه چهار چيز به وى داده شده از چهار چيز محروم نماند: آنكه دعا به وى داده شده از اجابت محروم نگردد، و كسى كه استغفار به او داده شده از پذيرش توبه محروم نشود، و كسى كه (توفيق) شكر به وى داده شده از فزونى نعمت محروم نشود، و كسى كه صبر به وى داده شده از پاداش محروم نگردد. (بحار:6/21)

مُحزِن :

اندوهگين كننده.

مَحزون :

اندوهگين.

اميرالمؤمنين (ع): «ليس من الادب اظهار الفرح عند المحزون». (بحار: 78/372)

مَحسَر :

باطن و درون مرد، ضد منظر; يقال: فلان كريم المحسر. روى. ج: مَحاسِر.

مُحَسِّر :

به افسوس آورنده. برهنه سازنده و كشف كننده، يقال: حسر عن ذراعيه. مانده شده. مانده گرداننده. نام وادى ايست ميان منى و مزدلفة. مستحبّ است حاجيان از آن وادى به سرعت بگذرند. (بحار: 99/267) به «وادى محسّر» نيز رجوع شود.

مُحسِن :

نيكى كننده. نيكوكار. (بلى من

اسلم وجهه لله وهو محسن فله اجره عند ربّه)(بقرة:112). (انّ الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون). (نحل: 128).

اميرالمؤمنين (ع): «ايها الناس! انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن كنود، يعدّ فيه المحسن مُسِيئا و يزداد الظالم فيه عتوّا». (نهج: خطبه 32) «ازجر المسىء بثواب المحسن». (نهج: حكمت 177)

مُحسِن :

نامى از نامهاى خداى تعالى.

مُحسنات :

زنان نيكوكار. (فانّ الله اعدّ للمحسنات منكنّ اجرا عظيما). (احزاب: 29).

مُحْسِن :

ابن عبدالكريم ابن على بن محمد حسينى جبل عاملى نزيل دمشق شام ملقب به امين و مشهور به سيد محسن عاملى (م 1368 هـ) از بزرگان علماى اماميه، مردى متقى و محل اعتماد عرب و عجم بود. در حدود سال 1282 هـ ق در ديه شقرا از قراء جبل عامل متولد شد علوم مقدماتى را در محضر فضلاى جبل عامل فرا گرفت. در سال 1308 هـ به نجف رفت و در مجلس درس آخوند خراسانى و شريعت اصفهانى، حاج آقا رضا همدانى و شيخ محمد طه و ديگر بزرگان حاضر شد. در سال 1319 هـ ق به دمشق مهاجرت كرد و مرجع تقليد اغلب مردم آن نواحى گرديد.

داراى آثار بسيار و مفيد است از جمله تأليفات او كتاب اعيان الشيعه ]

در رجال شيعه[

است. (الذريعه ج 2 و ريحانة الادب:1/185)

مُحسِن :

بن على بن ابى طالب، جنين سقط شده على (ع) از فاطمه زهراء (ع). از امام صادق (ع) روايت است كه اولين محكمه در قيامت راجع به محاكمه قاتل محسن باشد. (سفينة البحار: 1/276)

مُحسِن :

بن محمد طاهر قزوينى معروف به ملامحسن. مؤلف كتاب «عوامل» بنابر قولى. اما مؤلف قصص العلماء در آخر شرح حال و مؤلفات ملامحسن فيض كاشانى نسبت تأليف عوامل را به محسن قزوينى رد مى كند و آنرا از تأليفات فيض كاشانى مى داند وى گويد او مؤلف شرح الفيه ابن مالك در چهار جلد به نام «زينة المسالك» است و عوامل ملامحسن فيض را تا آخر عوامل سماعيه شرح كرده است. وى در اواسط قرن دوازدهم هجرى وفات يافته است.

مَحسود :

آن كه بدو حسد برده شده. آن كه بدو رشك برند. رسول الله (ص): «عليكم بانجاح الحوائج بكتمانها، فانّ كلّ ذى نعمة محسود». (بحار: 73/255)

شاعر عرب در اين باره گفته:

انّى حُسِدتُ فزاد الله فى حسدى ----- لا عاش من عاش يوما غير محسود

ما يُحسَدُ المرءُ الاّ من فضائله ----- بالعلم و الظفر او بالبأس والجود

مَحسور :

خيره چشم. پشيمان. مانده.

مَحسوس :

به حسّ دريافته شده، مقابل معقول.

مَحسوسات :

امورى كه به حواس ظاهره ادراك شوند، و آنها شامل مذوقات، مشمومات، ملموسات، مبصرات و مسموعات اند. مقابل معقولات.

مَحَشّ :

گليم سطبر يا گليم كه در آن حشيش نهند. داس علف درو.

مَحشَر :

جاى گرد آمدن. گرد آمدن جاى، روز قيامت.

اميرالمؤمنين (ع): «كل نفس معها سائق و شهيد: سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها». (نهج: خطبه 85)

عن ابن عباس، قال: سمعت اميرالمؤمنين (ع) يقول: «دخل رسول الله (ص) ذات يوم على فاطمة (ع) وهى حزينة، فقال لها: ما حزنك يا بنيّة؟ قالت: يا اب! ذكرتُ المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيامة. فقال: يا بنيّة! انه ليوم عظيم، ولكن قد اخبرنى جبرئيل عن الله عزّ و جلّ انّه قال: اوّل من ينشقّ عنه الارض يوم القيامه اناثم

ابى ابراهيم ثم بعلكِ علىّ بن ابى طالب (ع) ثم يبعث الله اليك جبرئيل فى سبعين الف ملك فيضرب على قبرك سبع قباب من نور...». (بحار: 8/53)

اميرالمؤمنين (ع) در بيان اقسام مردم عصر خود: «وبقى رجال غضّ ابصارهم ذكر المرجِع، و اراق دموعهم خوف المحشر...». (نهج: خطبه 32)

مَحشُوّ :

آكنده. پر كرده همچون بالش از پنبه. ابن ابى عمير، عن الريّان بن الصلت، انّه سأل الرضا (ع) عن اشياء منها (الملبوس) المحشوّ بالقزّ. فقال: «لا بأس بهذا كلّه». (وسائل: 4/444)

مَحشور :

برانگيخته شده. حشر كرده شده و احضار شده در قيامت.

مَحشِىّ :

انباشته و آكنده.

مُحَشّى :

بيان شده و شرح كرده شده به واسطه حاشيه. داراى حاشيه.

مُحَصَّب :

جايگاه سنگريزه. جاى سنگريزه انداختن به منى. جائى است بين مكّه و منى كه به منى نزديكتر از مكّه است و بطحاء مكّه مى باشد كه خيف بنى كنانه است. وجه تسميه آن كه اين مكان سنگريزه دارد. عن ابى عبدالله (ع): «قبر رسول الله (ص) محصّب حصباء حمراء». (وسائل: 3/37)

مِحصَد :

ابزار دروگرى. داس.

مُحصَر :

بازداشته شده از سفر و مانند آن به واسطه بيمارى. ممنوع شده.

مُحَصَّص :

حصّه حصّه گرديده. بهره بهره شده.

مُحَصَّل :

بدست آمده. يافته شده.

مُحصِن :

نگاه دارنده. پارسا، پاكدامن، (احصنت فرجها). مرد زن گرفته و نكاح كرده. حدّ زانى محصن سنگسار است. چنان كه زن محصنه يعنى شوهردار نيز رجم است.

اسحاق گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم اگر مردى كنيزى داشته باشد كه با وى نزديكى مى كند چنين كسى محصن به شمار مى آيد؟ فرمود: آرى زيرا وى كسى را دارد كه او را از زنا بى نياز سازد. گفتم: اگر زنى را به عقد متعه داشته باشد؟ فرمود: نه، محصن كسى است كه داراى زن دائم باشد. (بحار: 79/39)

مُحصِنَة :

مؤنث محصن. زن پارسا و پاكدامن. زن شوهردار. ج: محصنات.

(ومن لم يستطع منكم طولاً ان ينكح المحصنات المؤمنات فمن ما ملكت ايمانكم من فتياتكم المؤمنات...): و هر كه را وسعت و توان آن نباشد كه زنان پارساى با ايمان گيرد پس كنيزان مؤمنه كه مالك آن شديد به زنى اختيار كنيد... (نساء: 25)

(والذين يرمون المحصنات ثمّ لم يأتوا

باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادةً ابداً و اولئك هم الفاسقون): و آنان كه به زنان پاكدامن نسبت زنا دهند و سپس جهت اثبات دعوى خود چهار شاهد نياورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و ديگر هرگز گواهى آنان را مپذيريد كه مردمى فاسق و نادرست اند. (نور: 4)

(انّ الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لُعِنوا فى الدنيا و الآخرة ولهم عذاب عظيم): كسانى كه به زنان پارساى بى خبر از كار بد، زنان با ايمان، نسبت زنا دهند در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گيرند و آنان راست عذابى بزرگ. (نور: 23)

عن ابى عبدالله (ع) «الحرّ و الحرّة اذا زنيا جُلِّدَ كل واحد منهما مائة جلدة، فامّا المحصن و المحصنة فعليهما الرجم»: مرد و زن آزاد چون زنا كنند بايستى هر يك آنها را صد تازيانه زدن، ولكن مرد زن دار و زن شوهردار را بايستى سنگسار نمود. (وسائل: 20/316)

مُحَصَّنَة :

داراى باروى استوار. «قرىً مُحَصّنة»: شهرها يا روستاهاى محكم حصار. (لا يقاتلونكم جميعاً الاّ فى قرىً مُحَصّنَة او من وراء جُدُرِ...). (حشر: 14)

مُحصِنِين :

جِ محصن. مردان پارسا و

پاكدامن. (... و احلّ لكم ماوراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين...). (نساء: 24)

مَحصود :

كشت درو شده.

مَحصور :

احاطه شده. مرد شكم گرفته كه غائط در شكمش حبس شده باشد. كسى كه موفق به اجراى حج دسته جمعى نشود و به علت بيمارى از حج بازماند. المفيد فى المقنعة: المحصور بالمرض ان كان ساق هدياً اقام على احرامه حتى يبلغ الهدى محلّه ثم يُحلّ، ولا يقرب النساء حتى يقضى المناسك من قابل... (وسائل: 13/180)

محصور :

در اصطلاح فقه، حاج يا معتمرى كه بيمارى وى را از رسيدن به مكه يا موقف عرفات و مشعر باز داشته باشد; كه وظيفه چنين كسى آنست كه اگر وى به حج يا عمره واجب محرم شده باشد قربانى خويش را به مكه (اگر محرم به عمره است) يا منى (اگر محرم به حج است) بفرستد و مقرر دارد كه در روز معينى كشته شود، كه چون روز مقرر فرا رسد وى مى تواند از احرام بيرون آيد.

و اگر به نسك مستحب محرم باشد مى تواند در همان محلى كه بيمار شده قربانى خود را بسمل سازد و همان وقت از احرام خارج شود.

معاوية بن عمار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: محصور كسى است كه بيمارى وى را از رسيدن به محل مناسك حج يا عمره باز داشته، و مصدود آن كه مشركين او را از آن اعمال مانع شده باشند، مانند رسول خدا (ص) كه مشركان مكه او را از رسيدن به مكه مانع شدند; و مصدود در مباشرت زنان مجاز ولى محصور از اين امر ممنوع است.

نيز معاوية بن عمار از آن حضرت نقل نموده كه حسين بن على (ع) به عزم عمره از مدينه خارج شد، وى در اثناء راه بيمار شد، خبر به على (ع) رسيد، در پى فرزند بيرون آمد، وى را در منزل «سقيا» بيمار يافت، فرمود: اى فرزند! ترا چه شده؟ عرض كرد: به درد سر دچار گشته ام. پس حضرت فرمود: شترى آوردند و آن را نحر نمود و دستور داد سر فرزند را تراشيدند و او را به مدينه باز گردانيد، و چون از بيمارى شفا يافت مجدداً به عمره احرام بست. معاوية بن عمار ـ راوى حديث ـ مى گويد: به امام عرض كردم: آيا امام حسين (ع) ـ كه چنين حادثه برايش رخ داد ـ پس از رفع بيمارى، زن بر او حلال بود؟ فرمود: خير، زن بر اوحلال نيست تا اين كه خانه را طواف كند و سعى صفا و مروه را به انجام رساند. گفتم:

پس چگونه پيغمبر (ص) پس از بازگشت از حديبيه زنان بر او حلال شدند ـ در صورتى كه او نيز نتوانست به مكه برسدـ؟ فرمود: پيغمبر (ص) مصدود بود و حسين (ع) محصور.

مرحوم مفيد ـ در كتاب مقنعه ـ مى گويد: امام (ع) فرمود: آن كه به بيمارى محصور شده اگر حيوان قربانى با خود آورده بر احرام خويش بماند تا اين كه قربانى به جايگاه خود برسد سپس مُحِلّ شود، وبه زنان نزديك نشود تا اين كه در سال آينده اعمال خويش را به انجام رساند، اين وظيفه كسى است كه به حجة الاسلام محرم شده باشد، و اما آن كه به حج مستحبى احرام بسته باشد قربانى خود را نحر كند و از آنچه بر اثر احرام بر او حرام بوده مُحِل مى گردد، و اگر خواست در سال آينده حج كند و اگر نخواست چيزى بر او واجب نخواهد بود; و اما آنكس كه دشمن وى را از حج بازداشته باشد در همان محل قربانى خود را كه به همراه دارد نحر كند و تقصير نمايد و از احرام برون آيد، و در امر زنان هيچگونه ممنوعيتى ندارد، خواه به حج واجب محرم شده باشد يا حج مستحب. (وسائل الشيعه :9/303 ـ 305)

مَحصول :

حاصل شده. گرد آمده.

مُحصِى :

احصا كننده. حساب كننده. شمار كننده. از صفات خداى تعالى: «لا اله الاّ انت محصِى عدد ما تجرى به الرياح فى الهواء. لا اله الاّ انت محصِى عدد القطر وما تحمله السحاب».

مَحض :

هر چيز خالص. خالص هر چيز. عن الفضل بن شاذان عن الرضا (ع) انّه كتب الى المأمون: «محض الاسلام: شهادة ان لا اله الاّ الله ـ الى ان قال ـ و تحريم الخمر قليلها و كثيرها». (وسائل: 25/330)

عن ابى جعفر (ع): «لا يُسأل فى القبر الاّ من محض الايمان محضاً او محض الكفر محضاً، وسائر الناس يُلهى عنهم». (بحار: 6/235)

عن ابى عبدالله (ع): «من استشار اخاه فلم ينصحه محض الرأى سلبه الله ـ عزّ و جلّ ـ رأيه». (وسائل: 12/44)

مَحضَر :

حضور. پيشگاه. رسول الله (ص): «ثلاث من لقى الله بهنّ دخل الجنّة من اىّ باب شاء: من حَسُنَ خُلقُه، و خشى الله فى المغيب و المحضر، وترك المراء و ان كان مُحِقّاً»: سه صفت است كه اگر كسى خداى را با اين صفات ملاقات كند، از هر درى كه بخواهد به بهشت درآيد: اخلاقشنيكو بود، در حضور مردم و در غياب آنها از خدا بترسد، و با كسى نزاع و جدال نكند هر

چند به حق باشد. (وسائل: 12/236)

جعفر بن محمد (ع): «علامات ولد الزنا ثلاث: سوء المحضر، و الحنين الى الزنا، و بغضنا اهل البيت»: نشان زنازاده سه خصلت است: بد حضور بودن، و سخت به زنا علاقه مند بودن، و دشمنى با ما خاندان نبوّت. (وسائل:12/283)

مُحضَر :

حاضر شده. آماده شده. احضار شده. (يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا وما عملت من سوء...): روزى كه هر كسى كارهاى نيك خود را پيش روى خود حاضر شده بيند و در مورد كارهاى بدش آرزو كند اى كاش ميان وى و آن كار مسافتى دور فاصله بود... (آل عمران: 30)

مُحضَرُون :

جِ مُحضَر. حاضر شدگان. (وان كلّ لمّا جميع لدينا محضرون). (يس: 32)

مُحضَرِين :

جِ محضر در حال نصبى و جرّى. (ولولا نعمة ربّى لكنت من المحضرين). (صافّات: 57)

مَحَطّ :

منزل. فرودگاه. لنگرگاه. بارانداز. خرگاه. اميرالمؤمنين (ع): «والذى نفسى بيده لا تسألونى عن شىء فيما بينكم و بين الساعة، ولا عن فِئة تهدى مئةً و تضلّ مئةً الاّ انباتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها...»: سوگند به آن

كه جانم بدست او است كه ممكن نيست در باره آنچه از امروز تا قيامت رخ مى دهد، و يا در باره گروهى كه صد نفر را هدايت يا صد نفر را گمراه كنند از من بپرسيد جز آن كه از دعوت كننده و زمامدار و به پيش برنده و جايگاه خيمه و خرگاه و بار انداز آنها را... به شما خبر دهم. (نهج: خطبه 93)

مَحظور :

ممنوع. قدغن. (... و ما كان عطاء ربّك محظوراً): لطف و عطاى خداوندگارت بر كسى ممنوع و دريغ داشته نخواهد بود. (اسراء: 20)

مَحظورات :

جِ محظورة. ممنوعات، چيزهائى كه حرام و ناروا و نامشروع باشد. گويند: «الضرورات تُبيح المحظورات».

مَحظوظ :

بختمند. بهره مند.

مُحظِى :

تفضيل دهنده و برگزيننده و ترجيح دهنده.

مَحفَظَة :

جاى حفظ كردن و نگاه داشتن.

مَحفِل :

گرد آمدنگاه مردم و انجمن. ج: محافِل. عن علىّ بن عاصم الكوفى قال: خرج فى توقيعات صاحب الزمان (ع): «ملعون، ملعون من سمّانى فى محفل من الناس». (وسائل: 16/242)

مَحفور :

كاويده شده، كنده شده.

مَحفوظ :

نگاه داشته شده و حراست

شده. (هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ)(بروج: 22). (و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً وهم عن آياتها معرضون). (انبياء: 32)

اميرالمؤمنين (ع): «مسكين بن آدم: مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقّة و تقتله الشرقة، و تنتنه العَرقَة». (نهج: حكمت 419)

محفوف :

گرداگرد گرفته شده. عن رسول الله (ص): «طالب العلم محفوف بعناية الله». (بحار: 77/167)

مِحَفَّة :

هودج مانند. تخت روان.

مَحق :

باطل كردن چيزى را، خنثى نمودن و از ميان بردن اثر چيزى. (يمحق الله الربا و يربى الصّدقات) خداوند ربا را بى اثر و بى بركت مى سازد و صدقات را پربار و با بركت مى گرداند. (بقرة: 276)

رسول الله (ص): «ما محق الاسلام محق الشحّ شىء». (وسائل:9/37)

ابوعبدالله (ع): «اىّ محق امحق من درهم ربا: يمحق الدين و ان تاب منه ذهب ماله و افتقر». (وسائل: 18/119)

و عنه (ع): «انّ السنّة اذا قيست محق الدين». (وسائل: 27/41)

مُحِقّ :

ثابت كننده، خلاف مُبطِل. حق دارنده، برحق. امام صادق (ع): «اترك المراء وان كنت محقّاً». (وسائل: 9/18)

مُحَقِّر :

كوچك شمرنده. تحقير كننده. ذليل و خوار كننده. امام صادق (ع) «لا يكون العبد عالماً حتّى لا يكون حاسدا لمن فوقه ولا محقّراً لمن دونه»: يك بنده خدا آنگاه به نزد خداوند دانشمند به شمار آيد كه بر برتر از خود حسد نبرد و دون رتبه تر از خود را حقير نشمرد. (بحار: 78/173)

مُحَقَّر :

مختصر. كم مايه. اندك. ناچيز.

مُحَقَّرَة :

مؤنّث محقّر. كوچك و ناچيز. كوچك شمرده شده. ج: محقّرات.

امام صادق (ع): «اتّقوا المحقّرات من الذنوب، فانّ لها طالبا». (بحار: 7/20)

مَحقَرَة :

خرد بودن. حقير بودن. پستى و حقارت. در حديث آمده: «الدناءة محقرة». (بحار: 77/402)

مُحَقِّق :

تحقيق كننده. پژوهنده. آن كه سخن را به دليل ثابت كند. تحقّق بخشنده. حقيقت شمرنده. واجب كننده چيزى.

مُحَقَّق :

مسلّم. با حقيقت. واقعى، مقابل صورى. اميرالمؤمنين (ع): «كلّ خوف محقّق الاّ خوف الله، فانّه معلول». (نهج: خطبه 160)

مُحَقِّق اوّل :

محقّق حلّى. نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن حسن بن يحيى بن حسين بن سعيد هذلى حلّى، فقيه و پيشواى امامى از مردم حله عراق و مرجع شيعه در

عصر خود. در رشته ادب دستى داشته و شعر نيكو مى گفته است. متولد به سال 602 و متوفى به سال 676.

از تأليفات او است: «شرايع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام». «النافع». «المعتبر فى شرح المختصر». «اصول الدين». «نكت الهداية» و جز آن. (اعلام زركلى)

مُحَقِّق ثانى :

محقق كركى شيخ على بن حسين بن عبدالعالى كركى (از كرك نوح لبنان) مروج و مجدد مذهب شيعه در قرن دهم هجرى از شخصيتهاى علمى بزرگ شيعه. وى در آغاز در موطن خود به تحصيل علوم ادبى و دينى پرداخت و سپس جهت ادامه تحصيل به شام و سپس به مصر سفر كرد و آخرالامر به نجف اشرف رفته و تحقيقات و افاضات علمى خود را در آن بلده مقدسه تكميل نمود و بالاخره به ايران رفت و مورد احترام شاه طهماسب صفوى قرار گرفت آنچنان كه تمامى اختيارات مملكت را به وى تفويض نمود و گفت: من و قدرت من در اختيار تو است چه تو نايب امامى، و از آن پس احكام حكومت زير نظر شيخ و به صوابديد او تنظيم و اجرا مى شد و عزل و نصب حكام بدست او بود و شيخ فرمان داد قوانين كيفرى و حقوقى و حدود شرعيه در سراسر كشور ايران اجرا شود.

back page fehrest page next page