شخصى از محمد پرسيد چه كسى ترا ادب آموخت؟ وى گفت: پروردگارم مرا از درون خودم به ادب واداشت زيرا هرآنچه از خردمندان و انديشمندان به نظرم درست آمد آن را پيروى نمودم و به كار بستم و هرآنچه از بى خردان و نادانان به نظرم زشت آمد از آن اجتناب نمودم، اين روش مرا به گنجهاى دانش رسانيد و راهى براى زيركان مؤمن سالم تر از پيروى از نيكان نباشد كه خداوند به عزيزترين بندگانش رسول اكرم (ص) فرمود: (اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده): آنها (پيامبران) بودند كه خداوند آنها را به راه صحيح هدايت نمود پس از راه و روش آنها پيروى كن. و فرمود: (اتّبع ملّة ابراهيم): و اگر دين خدا را راهى استوارتر از پيروى مى بود همان را براى دوستان و
پيامبرانش برمى گزيد. (بحار:18 و 42 و 2)
مُحَمَّد :
بن زكريا رازى. به «رازى» رجوع شود.
مُحَمَّد :
بن زيد شحّام كوفى از ياران امام صادق (ع). وى خود گويد: در مسجد مدينه مشغول نماز بودم امام صادق (ع) مرا ديد، كسى را به دنبالم فرستاد و مرا به نزد خويش خواند، چون به خدمتش رفتم فرمود: از كجا مى آئى و كيستى؟ گفتم: از دوستان شما و در كوفه زندگى مى كنم. فرمود: در كوفه كه را مى شناسى؟ گفتم: بشير نبّال و شجره. فرمود: آنها با تو چگونه اند؟ عرض كردم: به كمال نيكى با من رفتار مى كنند. فرمود: بهترين مسلمان كسى است كه به ديگران رسيدگى نمايد و سودش به مردم بيشتر رسد، سپس فرمود: چه مبلغ خرجى راه با خود دارى؟ گفتم: دويست درهم. فرمود: آن را به من نشان ده. آن پول را به خدمتش بردم، حضرت سى درهم و دو دينار بر آن افزود و فرمود: شام به نزد ما باش. من شام را نزد حضرت ماندم. شب بعد نرفتم، حضرت كسى فرستاد و مرا بخواند. چون به خدمتش رفتم فرمود: چرا ديشب نيامدى، مرا ناراحت كردى؟ گفتم: ديشب پيك شما نيامد. فرمود: هم اكنون من خود پيك خود باشم و به تو مى گويم تا در مدينه
هستى غذايت نزد ما باشد و بگو چه ميل مى كنى؟ گفتم: من به شير علاقه دارم. حضرت دستور داد گوسفند شيردارى خريدند. عرض كردم مرا دعائى بياموز. فرمود: بنويس: «بسم الله الرحمن الرحيم، يا من ارجوه لكلّ خير و آمن سخطه عند كلّ عسرة يا من يعطى الكثير بالقليل و يا من اعطى من سئله تحنّنا منه و رحمة يا من اعطى من لم يسئله و من لم يعرفه صلّ على محمد و اهل بيته و اعطنى بمسئلتك خير الدنيا و جميع خير الآخرة فانّه غير منقوص لما اعطيت و زدنى من سعة فضلك يا كريم ـ آنگاه حضرت دست خود را بلند كرد و گفت: يا ذاالمنّ و الطول يا ذالجلال والاكرام يا ذالنعماء والجود ارحم شيبتى من النار». سپس دست بر محاسن خويش نهاد و برنداشت تا اينكه دستش پر از اشك شد. (جامع الرواة)
مُحَمَّد :
بن سنان زاهرى از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد سلام الله عليهم و از مقربان درگاه اين سه امام و مورد وثوق و اعتماد آنان بوده و كتابهائى در حديث داشته كه حسن بن شمّون و محمد بن حسين و احمد بن محمد و محمد بن على صيرفى و ديگران از آن كتب روايت كرده اند و جمعى از بزرگان مانند صفوان و عباس بن
معروف و عبدالرحمن بن حجاج و امثال آنها از خود او شفاهاً حديث نقل كرده اند. گرچه اخبارى در قدح وى آمده ولى در مدحش روايات بسيارى است. از جمله: عبدالله بن صلت قمى گويد: بر حضرت جواد (ع) وارد شدم در اواخر عمر شريف آن حضرت، شنيدم مى فرمود: خداوند از طرف من به محمد بن سنان جزاهاى خير دهاد كه وى به من وفا نمود.
و ديگر على بن حسين بن داود گويد: شنيدم كه امام جواد (ع) محمد بن سنان را به نيكى ياد مى كرد و مى فرمود: خداوند از او خوشنود باد به خوشنودى ما از او چه وى هرگز با من و پدرم مخالفت ننمود.
و ديگر اينكه وى در ايام امام جواد نابينا شد و خود را به بدن آن حضرت كشيد و به بركت آن امام بينا گشت.
ديگر اينكه حسين بن احمد مالكى گويد: به احمد بن مليك كرخى گفتم: در باره محمد بن سنان چه نظرى دارى كه در باره او مى گويند وى از غلاة در حق اهلبيت بوده؟ وى گفت: حاشا و كلاّ چنين نبوده به خدا سوگند او به من طهارت ياد داده و او بود كه به من آموخت خانواده خويش را از برون رفتن از خانه منع كنم و او مردى زاهد و پارسا بود. (شرح مشيخة الفقيه و
بحار:49/276)
مُحَمَّد :
بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب و مادرش خوصاء دختر حفصة بن ثقيف بن ربيعه. وى در كربلا در ركاب حضرت ابى عبدالله الحسين (ع) بود و پس از اين كه ده تن از اشقياى كوفه را به خاك هلاكت رساند به دست عامر بن نهشل تميمى به شهادت رسيد.
مُحَمَّد :
بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) مادرش هند دختر ابى عبيدة بن عبدالله بن زمعة بن اسود بن مطلب. پس از اين كه وليد بن يزيد بن عبدالملك مروان كشته شد و سلطنت مروانيان رو به ضعف گرائيد جمعى از بنى عباس و بنى على كه از آن جمله بود ابوجعفر منصور و ابوالعباس سفاح و عبدالله بن حسن و دو فرزندش محمد و ابراهيم در ابواء (محلى بين مكه و مدينه) گرد آمدند و بر اين شدند كه عليه دولت بنى مروان قيام نموده حكومت از آنان بستانند و بالاخره همگى متفق شدند محمد را كه مردى شايسته و پرهيزكار بود و او را از فرط زهد و ورع نفس زكيه مى گفتند بر خود امير سازند، امام صادق(ع) را در اين باب به مشورت خواندند، حضرت به فراست دريافت كه اين كار به سامان نرسد آنها را
نهى نمود ولى نصايح آن جناب را نشنيدند و سرانجام با محمد بيعت نمودند، داستان مفصل و از حوصله اين كتاب بيرون است، و همچنان محمد در هواى خلافت مى زيست و در صدد اعداد كار بود تا چون ابومسلم خراسانى قيام نمود و در نتيجه ابوالعباس سفاح به خلافت نشست وى به اتفاق برادرش ابراهيم از مدينه فرار نموده در كوهسارها متوارى گشتند، ابوالعباس بر آنها سخت نگرفت ولى چون نوبت خلافت به برادرش منصور رسيد وى در صدد دستگيرى آنها برآمد و پيوسته افراد به تعقيب آنها مى گماشت، در آن ايام پدرشان عبدالله و جمعى از بنى على در مدينه زندانى بودند و به انواع شكنجه تعذيب مى شدند، محمد روزى به لباس عربى بيابانى در زندان به نزد پدر رفت و از او كسب تكليف نمود وى با اشاره به فرزند فهماند كه مرگ با شرافت به از زندگى ننگين است. محمد به جاى خويش بازگشت و به نبرد با دولت بنى عباس هر چند نابرابر باشد مصمم گشت.
ابوالفرج از قول خود محمد روايت كند كه گفت دورانى كه در كوه رضوى متوارى بودم روزى با همسرم كه امولدى بود و فرزند شيرخوارم نشسته بوديم ناگهان گماشتگان منصور كه به تعقيب ما آمده
بودند سر رسيدند، من كه در آن حال آمادگى نداشتم بگريختم، مادر كودك فرزندش را در آغوش كشيد و بگريخت كودك از دست مادر رها گشت و از كوه بيفتاد و پاره پاره شد.
بالجمله محمد به سال 145 خروج كرد و به اتفاق دويست و پنجاه نفر در ماه رجب وارد مدينه گشت و تكبيرگويان به زندان منصور هجوم بردند و درب زندان بشكستند و زندانيان را بيرون آوردند و رياح بن عثمان زندانبان منصور را دستگير و به زندان افكندند آنگاه محمد برفراز منبر شد و خطبه بخواند و لختى در باره ستمكارى و خيانت منصور سخن راند، مردمان از مالك بن انس استفتا كردند كه با توجه به بيعتى كه ما از منصور به گردن داريم مى توانيم با محمد بيعت كنيم؟ مالك پاسخ داد كه آرى شما به زور با منصور بيعت كرده ايد. پس همگى به بيعت با محمد شتافتند، وى ضمن مدت كمى بر مدينه و مكه و يمن استيلا يافت. چون خبر به منصور رسيد نامه اى مشتمل بر درخواست صلح و پيشنهاد امان به محمد نوشت. محمد ضمن پاسخى مفصل خاطرنشان ساخت كه مرا به امان تو اعتمادى نيست. لاجرم منصور برادر زاده و وليعهد خود عيسى بن موسى را با چهار
هزار سوار و هزار تن پياده به جنگ محمد فرستاد، ياران محمد چون از انبوه سپاه عيسى خبردار شدند از دور او پراكنده گشتند و از صدهزار جز سيصد و شانزده تن به نزد او نماند، وى دستور داد خندقى به دور مدينه حفر كردند و خود با ياران اندكى كه داشت غسل كرده كفن پوشيدند و بر سپاه عيسى تاختند، سه بار لشكر عيسى را شكست دادند و سرانجام انبوه لشكر آنها را محاصره نموده خود با يارانش را به شهادت رساندند، اين واقعه در اواسط ماه رمضان 145 اتفاق افتاد.
مُحَمَّد :
بن عبدالله بن عبدالمطلب پيامبر گرامى اسلام. به «محمد رسول الله» رجوع شود.
مُحَمَّد :
بن عبدالملك زيّات وزير. معتصم و واثق دو خليفه عباسى، از مردم دسكره نزديك بغداد (م 233 هـ) در علم ادب و لغت سرآمد، و از نويسندگان و شعراى بليغ بود، وى بر اثر نبوغ و استعداد سرشارى كه داشت به مقام وزارت نائل آمد و وزير تامّ الاختيار دو خليفه مزبور گرديد، به دورانى كه وزير واثق بود اتفاقا خليفه بر برادرش جعفر (كه بعداً به مقام خلافت رسيد و متوكل لقب يافت) خشم گرفت و او را از درگاه خود براند، واثق كسانى بر او گماشته
بود كه مراقب حال وى باشند. جعفر روزى به نزد محمد بن عبدالملك رفت كه نزد خليفه در باره اش شفاعت كند، وى چون به مجلس وارد شد مدتى بايستاد و محمد سرگرم كار خود بود با وى سخن نگفت و پس از اندى به وى اشاره كرد كه بنشين. وى نشست و چون از خواندن نامه ها بپرداخت با چهره اى خشم آلود به وى نگاهى كرد و گفت: به چه كار به اينجا آمده اى؟ جعفر گفت: آمده ام كه نزد خليفه از من شفاعت كنى، باشد كه از من راضى شود. محمد رو به حاضران كرد و گفت: اين را ببينيد كه برادر خود را به خشم مى آورد و از من مى خواهد او را شفاعت كنم؟! از اينجا برخيز هرگاه تو آدم درستى شدى برادرت از تو راضى خواهد شد. سپس محمد به واثق نامه نوشت كه جعفر با وضعى سبك و لباسى همچون لباس جوانان اوباش به نزد من آمده و از من خواسته كه در باره او نزد شما شفاعت كنم. واثق در پاسخ نوشت: به وى بگو: به نزد من آيد. چون پيك محمد به نزد جعفر آمد فوراً به لباس سياه كه شعار عباسيان بود ملبس گشت و به نزد برادر رفت. واثق چون وى را بديد سلمانى خود را گفت سر جعفر را بتراش. چون سرش تراشيد گفت: موهايش را به صورتش بزن. وى چنين كرد و او را به
خوارى از مجلس بيرون راند. جعفر به احمد بن ابى داود متوسل شد. وى با كمال احترام او را در آغوش محبت كشيد به نزد واثق شفاعتش كرد و او را راضى نمود. اين ببود تا اينكه واثق بمرد و امر خلافت به جعفر منتقل گشت به يكى از كارگزاران خود به نام ايتاج فرمان داد: محمد بن عبدالملك را دستگير نموده وى را در شكنجه دار. همين محمد بن عبدالملك در دوران وزارتش تنورى داشت كه مخالفان سياسى را بدان شكنجه مى نمود و آن تنور از چوب بود كه اطراف آن را ميخ كوب نموده و سر ميخها را به اندرون تنور درآمده بود و آن تنور آنقدر تنگ بود كه چون كسى به درون آن مى رفت مى بايست دستهاى خود را بالا كند تا در آن فرو رود و چون سرهاى ميخ از اطراف تنور درآمده بود كسى كه در آن بود به هيچ طرف آن نمى توانست تكيه كند و برپاى خود مى ايستاد تا بميرد، و محمد افرادى را از جمله ابن اسباط مصرى را در آن تنور شكنجه كرده بود، ايتاج همان تنور را آماده نمود و محمد را در آن تنور نهاد و در ميان آن ببود تا جان سپرد و چون او را دفن كردند سگها جسد او را بيرون آورده گوشتش را بخوردند. (كامل ابن اثير)
مُحَمَّد :
بن عبدالوهاب بن سلمان
تميمى نجدى، سرسلسله وهابيان و بنيان گذار مسلك وهابيت; وى در «عيينه» از منطقه نجد عربستان در سال 1115 هـ متولد و به سال 1206 هـ درگذشت، دو بار به حجاز سفر كرد و مدتى در مدينه اقامت نمود و به نزد علماى آنجا تلمذ نمود، سپس به شام رفت و از آنجا به بصره رفت و در آنجا مورد اذيت و آزار قرار گرفت و به نجد بازگشت و در «حريملاء» سكونت گزيد، پدرش در آنجا به شغل قضاوت اشتغال داشت، باز به «عيينه» زادگاه خويش بازگشت و در آنجا مردم را به مسلك خويش (دعوت به توحيد خالص و پيروى از منهاج سلف) دعوت نمود و آشكارا به تبليغ و ترويج اين مسلك پرداخت، وى جهت تقويت دعوت خويش امير عيينه عثمان بن حمد بن معمر به مدد خواند، وى او را در اين امر يارى داد ولى بعدا دست از يارى او برداشت، از آنجا به سال 1157 به «درعيه» يكى ديگر از بلاد نجد رفت و امير آنجا محمد بن سعود به همكارى دعوت نمود، وى دعوت او را به حسن قبول تلقى نمود و به يارى او برخاست و پس از او فرزندش عبدالعزيز و بعد از او فرزندش سعود بن عبدالعزيز او را يارى داد و با مخالفينش جنگيدند و به مدد يكديگر
سلطنت بخش شرقى جزيرة العرب را به چنگ آوردند و رفته رفته بر بخشى از يمن و مكه و مدينه نيز استيلا يافتند، و (حسب ادعاى منقول عنه) آلوسى صاحب تفسير معروف در بغداد و جمال الدين افغانى در افغانستان و محمد عبده در مصر و جمال الدين قاسمى در شام و خيرالدين تونسى در تونس در حركت مبارزه با خرافات از او پيروى كردند، پيروان او در مركز جزيرة العرب به «اخوان من اطاع الله» شناخته مى شدند، ولى دشمنان، آنها را وهابيون مى خواندند، اروپائيان نيز در لغتنامه هاشان پيروان اين مكتب را به واژه وهابى معرفى مى كردند....، و بالاخره محمد بن عبدالوهاب در سنه ياد شده در شهر درعيه نجد چشم از جهان بست، نسل او هم اكنون در عربستان به نام بيت الشيخ و آل الشيخ شهرت دارند و در دربار آل سعود مكانتى ويژه دارند.
وى تأليفاتى دارد، از جمله: كتاب التوحيد. كشف الشبهات. تفسير الفاتحة. اصول الايمان. تفسير شهادة ان لا اله الاّ الله. معرفة العبد ربه و دينه و نبيه. المسائل التى خالف فيها رسول الله (ص) اهل الجاهلية. فضل الاسلام. نصيحة المسلمين. معنى الكلمة الطيبة. الامر بالمعروف و النهى عن
المنكر. مجموعة خطب. مفيد المستفيد. رسالة فى ان التقليد جائز لا واجب. الكبائر. (اعلام زركلى)
مُحَمَّد :
بن عبدة بن حرب بصرى عبّادانى مكنّى به ابوعبدالله، از بزرگان قضاة بود. مدت چهار سال در مصر سمت دادستانى كلّ آن ديار را به عهده داشت (سال 278 هـ) سپس مناصب قضاوت و نظارت بر ارث و اوقاف و امور حسبيّة نيز به وى محوّل گرديد، و مدت شش سال و هفت ماه در آنجا بماند، تا آن كه آشوبهائى برپا گرديد و روزگارى در اختفاء به سر برد، و به سال 292 مجدّدا به سمت خود بازگردانيده شد ولى بيش از مدتى كوتاه در آنجا نماند و به عراق هجرت نمود تا به سال 313 در آن سرزمين دارفانى را وداع گفت. وى مردى سخاوتمند، فيّاض و با شخصيت و هيبت مند و قوى الروح بود، او را مجلسى ويژه فقه و مجلسى خاصّ حديث بود. (اعلام زركلى)
مُحَمَّد :
بن عثمان بن سعيد عمرى مكنى به ابوجعفر دومين نايب از نواب خاص حضرت مهدى (عج) در عصر غيبت صغرى و مورد تأييد و توثيق حضرت عسكرى (ع) و فرزند بزرگوارش و نيز محل اعتماد عموم شيعه و رابط مكاتبات ميان مردم و امام زمانشان بوده و خود مردى
دانشمند و فقيه بوده است كه كتابهائى را مشتمل بر مسموعات خود از آن دو بزرگوار تدوين نموده و از آن جمله است كتاب اشربه. وى در بغداد به سال 305 درگذشت. دوران نيابت وى حدود پنجاه سال بوده. (جامع الرواة و اعيان الشيعه)
مُحَمَّد :
بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب، ملقب به باقر، پنجمين امام معصوم و منصوب من الله از خاندان پاك پيغمبر اسلام، مادرش فاطمه مكناة به ام عبدالله دختر امام حسن مجتبى (ع). ولادت آن بزرگوار اول رجب يا سوم صفر سال 57 يا 56 هجرى در مدينه طيبه و وفات آن حضرت نيز در مدينه هفتم ذيحجه سال 114 بوده است. و گويند: آن حضرت به سم هشام بن عبدالملك مروان به شهادت رسيد.
جلالت شأن و عظمت مقام امام باقر (ع) فوق آنست كه در اين مختصر بگنجد، كه جدش رسول خدا (ص) او را باقرالعلوم لقب داده چنان كه از خود آن حضرت نقل شده كه فرمود: «انّ الحق استصرخنى، وقد حواه الباطل فى جوفه، فبقرت عن خاصرته و اطلعت الحق عن جنبه حتى ظهر و إنتشر، بعد ما خفى و استتر». (ربيع لابرار: 1/603)
ابن حجر عسقلانى از علماى بزرگ سنت در كتاب صواعق محرقه مى گويد:
محمد بن على الباقر شكافنده دانش و جامع علوم بود و علم خويش را در ميان دانش پژوهان شهرت داد و بالا برد، وى داراى قلبى پاك و علم و عملى پربركت بود، روانى پاك و خلق و خوئى شريف داشت، اوقات عمرش به طاعت پروردگار معمور و آنچنان در مقام معرفت به خدا مراحلى والا طى كرده بود كه زبان واصفان از بيان آن الكن است.
شيخ مفيد مسندا از عبدالله بن عطاء مكى روايت كرده كه مى گفت: آنچنان دانشمندان را در حضور امام باقر (ع) خاضع مى ديدم كه هيچگاه آنها را در برابر كسى بدان سان خاضع نديده بودم حتى شخصيت علمى مشهورى مانند حكم بن عتيبه با آن شهرت علمى كه در ميان مردم داشت هرگاه در برابر حضرت باقر (ع) مى نشست به كودكى دبستانى مى ماند كه در برابر آموزگار نشيند. ابن شهر آشوب گويد: از هيچيك از فرزندان امام حسن و امام حسين به اندازه امام باقر علوم و تفسير و كلام و فتاوى حلال و حرام بروز و ظهور نكرد.
امام باقر (ع) در عين حال كه بخش عمده اوقات خويش را به نشر علوم و احكام مى گذراند معيشت خود و بستگانش را از راه كسب و كار تأمين مى نمود و
قسمتى از اوقات شبانه روز خود را به دستيارى غلامان و مزدوران در باغات و مزارع زيادى كه داشت به كار باغدارى و كشاورزى مى گذراند. آن بزرگوار شاگردانى عاليقدر و دانشمند تربيت نمود كه اسامى آنها به تفصيل در ذيل نام هر يك در اين كتاب آمده است.
امام صادق (ع) در مقام انتقاد از برخى ياران خويش فرمود: اگر اينها (در نشر حديث) خودسرانه عمل نمى كردند و چنانكه من به آنها دستور داده بودم عمل مى نمودند همان علوم و اسرارى كه پدرم به ياران خويش سپرد به اينها مى سپردم كه ياران پدرم اعم از آنهائى كه زنده اند و يا آنها كه از اين جهان درگذشته اند (همه) از نيكان بودند.
ميمون قدّاح از امام صادق (ع) از پدرش نقل مى كند كه فرمود: روزى به ملاقات جابر بن عبدالله انصارى رفتم، و او در آن روز نابينا شده بود، بر او سلام كردم، چون پاسخ داد گفت: تو كيستى؟ گفتم: محمد بن على بن الحسين مى باشم، گفت: فرزندم ! به من نزديك آى، به نزديك او رفتم، دستم را بوسيد و خم شد كه پايم ببوسد از او به كنار شدم، سپس به من گفت: رسول خدا (ص) به تو سلام رسانيده. گفتم: بر رسول خدا سلام
و رحمت و بركات خدا باد، اين داستان چگونه بوده است؟ جابر گفت: روزى به نزد آن حضرت بودم، مرا فرمود: اى جابر، باشد كه تو عمرى طولانى كنى و بمانى تا روزگارى كه مردى را از فرزندان من ببينى و او محمد بن على بن الحسين باشد، خداوند به وى نور و حكمت عطا فرموده است، سلام مرا به وى برسان. (ارشاد مفيد:2/158 ط مؤسسة آل البيت)
نگارنده مناسب ديد در اينجا به گوشه اى از بخش افاضات علميه آن حضرت اشاره كند، كه نشانگر حضور ذهن و احاطه آن امام به اصول و فروع باشد:
فضل بن شاذان به سندى متصل از حكم بن عتيبه (از فقهاء عامه يا زيديه معروف عراق) نقل مى كند كه گفت: ما به درب خانه امام باقر (ع) ايستاده (و منتظر خروج آن حضرت از خانه) بوديم، در اين حال زنى وارد شد و گفت: كداميك از شما ابوجعفر (امام باقر) مى باشيد؟ به وى گفتند: با او چه كار دارى؟ زن گفت: مسئله اى دارم مى خواهم از او بپرسم. يكى به او گفت اين (يعنى حكم بن عتيبه) فقيه اهل عراق است، سؤال خود را از او بپرس. وى گفت: همسرم از دنيا رفته و مبلغ هزار درهم بجاى گذاشته و من پانصد درهم بابت مهر از او طلب
داشتم، مهر خويش را از اين مال برداشتم و سهم ارث خود را نيز دريافت داشتم ناگهان مردى آمد كه مدعى بود هزار درهم از او طلبكار است، من بر دعوى او گواهى دادم.
حكم گفت: ما چون سخنان زن شنيديم در اين انديشه فرو رفتيم كه سهم ارث زن چه مقدار مى شود، ناگهان امام باقر (ع) از خانه به در آمد و ما سؤال آن زن به محضرش مطرح ساختيم، حضرت، بى درنگ فرمودند: وى به دو سوم آنچه را كه (از تركه شوهرش) در دست دارد اعتراف نموده و خود حق ارث ندارد.
حكم گفت: به خدا سوگند هيچ كسى را دانشمندتر از ابوجعفر (ع) نديدم. (وسائل: 19/326)
«فرزندان امام باقر (ع)»
آن حضرت هفت فرزند داشته: جعفر و عبدالله كه مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود، و ابراهيم و عبيدالله كه اين دو در كودكى در حيات پدر از دنيا رفتند و مادرشان ام حكيم دختر سيد بن مغيره ثقفى بوده، و على و زينب كه مادرشان كنيزى بوده، و ام سلمه كه مادر وى نيز كنيزى بوده. (بحار: 46 و 2)
«از سخنان امام باقر (ع)»
1 ـ «صانع المنافق بلسانك، و اخلص
مودتك للمؤمن، و ان جالسك يهودى فاحسن مجالسته» با منافق به زبانت سازگارى كن، و مؤمن را از دل دوست بدار، و اگر با يهودى هم همنشين شدى با وى خوش رفتار باش.
2 ـ «الكمال كلّ الكمال; التفقه فى الدين، والصبر على النائبة، وتقدير المعيشة» كمال كامل: آشنائى كامل به دين است و شكيبائى در برخورد با ناملائمات روزگار و اندازه داشتن در مخارج زندگى.
3 ـ «صحبة عشرين سنة قرابة» رفاقت بيست ساله در حدّ خويشى است.
4 ـ «ان استطعت ان لا تعامل احدا الاّ ولك الفضل عليه فافعل» اگر بتوانى در معاشرت با هر كسى تو حق دار او باشى (و داراى مزيت در لطف و دهش بر او باشى) همان كن.
5 ـ «ثلاثة من مكارم الدنيا و الآخرة: ان تعفو عمّن ظلمك، و تصل من قطعك، و تحلم اذا جُهِل عليك» سه خصلت است كه در دنيا و آخرت صاحب خود را منزلت والا مى دهند: از كسى كه به تو ستم كرده درگذرى، و به كسى كه از تو بريده ارتباط خويش را نگه دارى، و اگر كسى با تو به نادانى و بى خردى برخورد كرد بر او حلم ورزى و با وى بردبارى كنى.
6 ـ «الظلم ثلاثة: ظلم لا يغفره الله، و ظلم يغفره الله، و ظلم لا يدعه الله; فاما الظلم الذى لا يغفره الله فالشرك بالله، و اما الظلم الذى يغفره الله فظلم الرجل نفسه فيما بينه و بين الله، و اما الظلم الذى لا يدعه الله فالمدائنة بين العباد» ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه خدايش نبخشد، و ظلمى كه خدايش ببخشد، و ظلمى كه خداوند از آن نگذرد، امّا ظلمى كه خدايش نبخشد شرك به خدا است، و ظلمى كه خدايش ببخشد و بيامرزد ظلمى است كه آدمى به خود كند در وظائفى كه با خداى خود دارد، و ظلمى كه خداوند از آن نگذرد حقوقى است كه مردمان به گردن يكديگر دارند.
7 ـ «عالم ينتفع بعلمه افضل من سبعين الف عابد» دانشمندى كه از علمش بهره برند به از هفتاد هزار عابد است .
8 ـ «لا يكون العبد عالما حتى لا يكون حاسدا لمن فوقه ولا محقّرا لمن دونه» يك بنده خدا (هر چند داراى علم باشد) دانشمند بشمار نيايد تا آنكه به بالاتر از خود حسد نورزد و پائين تر از خود را كوچك نشمارد و تحقير نكند.
9 ـ «ثلاث خصال لا يموت صاحبهن ابدا حتى يرى و بالهن: البغى، وقطيعة الرحم، و اليمين الكاذبة يبارز الله بها. و انّ اعجل
الطاعة ثوابا لصلة الرحم; و انّ القوم ليكونون فجّارا فيتواصلون فتنمى اموالهم و يثرون; و انّ اليمين الكاذبة و قطيعة الرحم ليذران الديار بلاقع من اهلها» سه خصلتند كه مرتكبشان نميرد تا وبالشان را ببيند: تجاوز به (حق يا آبرو يا مال) ديگران، و قطع رحم، و سوگند دروغ كه نبرد با خدا است. و همانا طاعتى كه از همه طاعات زودتر پاداشش به انجام دهنده اش مى رسد صله رحم است. و بسا مردمى بدكار بوند و با هم مهربانى و پيوست كنند اموالشان رشد يابد و فراوان گردد; و سوگند دروغ و قطع رحم خانه ها را ويران و از اهلش تهى سازند.
10 ـ «اربع من كنوز البرّ: كتمان الحاجة، و كتمان الصدقة، و كتمان الوجع، و كتمان المصيبة» چهار صفت است كه از گنجهاى اعمال شايسته اند: پنهان داشتن (و با كسى در ميان ننهادن) نياز خويش، و پنهان داشتن كمك ماليى كه به مستمند محتاجى كنى، و پنهان داشتن درد و بيمارى خود، و پنهان داشتن گرفتارى و مصيبت خويش.