پيغمبرى ولى تا در بند اسارت بودم نخواستم به زير بار روم و تو را به پيغمبرى بپذيرم.
در جنگ حنين مسلمانان غنايم فراوانى بدست آوردند و پيغمبر چون از آنجا بازگشت و به جعرانه رسيد به تقسيم غنايم پرداخت تا اينكه هر چه بود قسمت كرد و ديگر چيزى نماند. باز هم مردم دست از آن حضرت برنمى داشتند و با اصرار زياد از او مال مى خواستند و آويز دامنش مى شدند كه به ناچار به درختى پناه برد; آنها برد حضرت را كه لباسش بود نيز از تنش به در آوردند و بردند و پشتش را خراش دادند و او را از درخت جدا نمودند و همى از او مال مى خواستند; پس حضرت با صداى بلند فرياد زد اى مردم بردم را به من پس دهيد كه به خدا سوگند اگر به شمار درختان تهامه گوسفند داشتم همه را به شما مى دادم كه صفت بخل و ترس در وجود من نمى باشد.
بحر سقّا گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى بحر اخلاق نيكو چه لذت بخش است! سپس فرمود: آيا دوست دارى حديثى به تو بگويم كه مردم مدينه بدان آشنا مى باشند؟ عرض كردم: آرى. فرمود: روزى پيغمبر (ص) در مسجد نشسته بود ناگهان دختركى از انصار وارد شد، گوشه عباى
پيغمبر كشيد و پيغمبر هم ايستاد كه بسا دخترك رازى داشته باشد، ولى دخترك چيزى نگفت، پيغمبر نيز چيزى به وى نفرمود و نشست. بار دوم نيز دخترك بيامد و همان عمل تكرار نمود، پيغمبر نيز بايستاد ولى دختر چيزى نگفت و پيغمبر بنشست. بار سوم نيز همين كار تكرار شد تا در بار چهارم پيغمبر به راه افتاد و دختر پشت سر پيغمبر همى رفت تا بالاخره دختر رشته نخى را از عباى پيغمبر كند و رفت. مردم به دختر گفتند: اين چه كارى بود كه كردى؟! وى گفت: آخر بيمارى در خانه داشتم، خانواده مرا فرستادند كه رشته اى از عباى پيغمبر براى شفاى بيمار ببرم، چون خواستم رشته را بكنم پيغمبر متوجه شد و من شرم كردم و عبا را رها ساختم، بار دوم و سوم نيز همين مسئله پيش آمد تا سرانجام موفق شدم...
نيز از آن حضرت نقل شده كه روزى مردى به نزد پيغمبر آمد و از آن حضرت چيزى طلب نمود. حضرت رو به اصحاب كرد و فرمود: كيست كه چهار وسق (وسق صد و هشتاد كيلو است) خرما داشته باشد و به ما وام دهد؟ يكى از انصار گفت: من دارم. فرمود: پس به وى بده. خرما را به آن شخص داد و پس از چندى مرد انصارى آمد و
خرماى خود را از حضرت مطالبه نمود. فرمود: ان شاءالله به شما مى دهيم. بار دوم و سوم آمد و حضرت همان پاسخ داد. وى گفت: شما همه مى فرمائيد ان شاءالله مى دهم (پس كى مى دهيد؟) حضرت خنديد و رو به اصحاب نمود و فرمود: كداميك از شما خرما دارد كه به ما وام دهد؟ مردى گفت: يا رسول الله من دارم. فرمود: چه مقدار دارى؟ گفت: هر چه بخواهيد. فرمود: هشت وسق خرما به اين بده. مرد انصارى گفت: من چهار وسق بيشتر طلب ندارم! فرمود: چهار وسق ديگر نيز (ما بر آن مى افزائيم). به «اخلاق پيغمبر اسلام» نيز رجوع شود.
«شجاعت پيغمبر اسلام»
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در روز جنگ بدر همه ما به پيغمبر (ص) پناه مى برديم و آن حضرت از هر كسى به لشكر دشمن نزديكتر بود و در آن جنگ از همه قوى دل تر و آرام تر بود.
نيز از آن حضرت روايت شده كه هرگاه جنگ شدت مى يافت و دو لشكر به هم مى آميختند به پيغمبر (ص) پناه مى برديم.
ابن اثير آورده كه پيغمبر (ص) در جنگ احد (موقعى كه مسلمانان شكست خوردند و همه از آن حضرت جدا شدند) جنگ سختى كرد آنقدر تير انداخت كه تيرهايش
تمام شد و كمانش شكست و زه كمانش ببريد...
نقل است كه وقتى مشركين به اموال و احشام شهر مدينه حمله نمودند كه آنها را تاراج كنند ناگهان فريادى برآمد كه آهاى مردم به داد برسيد و آماده دفع دشمن شويد! پيغمبر (ص) چون اين ندا شنيد فوراً بر مركب خويش بر نشست و به تعقيب دشمن تاخت و پس از او ابوقتاده و ديگر ياران به حضرت پيوستند و چون لختى راه پيمودند دشمن را نيافتند، معلوم شد آنها گريخته اند آنگاه بازگشتند... (بحار: 16 و 20 و 19)
از بُراء سؤال شد: مگر شما (مسلمانان) در غزوه حنين از كنار پيغمبر (ص) فرار كرديد؟ گفت: آرى اما خود آن حضرت فرار نكرد و او را ديدم كه بر استر خود سوار بود و ابوسفيان بن حرث بن عبدالمطلب مهار استر گرفته بود و آن حضرت اين رجز همى خواند:
«انا النبىّ لا كذب ----- انابن عبدالمطلب»
«مال و ثروت پيغمبر اسلام»
آنچنان كه مورخين شرح حال آن حضرت را به ثبت رسانيده اند، وى مالى را از پدر به ارث نبرده بود، و در جوانى از ممر تجارت، گاه به همراه عمش ابوطالب و سپس به سرمايه خديجه امرار معاش
مى نمود، پس از ازدواج با خديجه تا بعثت نيز امر بدين منوال بود، و هنگامى كه آن حضرت به نبوت مبعوث گشت و پيش از هجرت به مدينه دقيقا معلوم نيست، رسول خدا معاش خويش را از چه ممرى تامين مى كرده، اجمالا بقايائى از اموال خديجه در اختيار داشته است. پس از هجرت، چندى در ضيافت انصار بوده و پس از آن سرايا و غزوات آغاز گرديد، و به قول ابن عباس: «جُعِل رِزقُه تحت رمحه»: روزيش در زير سايه نيزه شجاعتش مقرّر بود. (بحار: 103/56)
از امام باقر (ع) روايت شده كه آن حضرت هيچ دينار و درهمى و هيچ غلام و كنيزى و يا گوسفند و شترى را به جاى ننهاد و هنگامى كه از اين جهان رحلت نمود زرهش به نزد يكى از جهودان مدينه به گرو بيست صاع (شصت كيلو) جو بود. (بحار: 103/144)
«پيغمبر اسلام در كتب آسمانى»
مفسرين آورده اند كه روزى عثمان بن عفان به ابن سلام (كه از علماى يهود بود و بعداً اسلام آورد) گفت: در قرآن آمده (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم) اهل كتاب آنچنان پيغمبر اسلام را مى شناسند كه فرزندان خود را. شما در اين
باره چه مى گوئيد؟ وى گفت ما او را به اوصاف و نشانه هايش كه در كتابهامان ديده ايم مى شناسيم بدان گونه كه يكى از ما فرزند خويش را در ميان كودكان بشناسد، و به خدا سوگند ما محمد را بهتر از فرزندان خود مى شناسيم زيرا نشانه هاى او را به سند كتاب آسمانى شناخته ايم ولى فرزند خود را نمى دانيم كه مادرش از چه راهى به وى باردار شده است.
ابن عباس گويد: يهودان مدينه هرگاه با دو طايفه اوس و خزرج درگير مى شدند مى گفتند: به همين زودى پيغمبرى در اين سرزمين مبعوث گردد كه ما را يارى كند. و چون پيغمبر در ميان عرب مبعوث شد و آنها گمان مى كردند وى از بنى اسرائيل باشد از طاعتش سربرتافتند، بشر بن معرور و معاذ بن جبل به آنها مى گفتند: از خدا بترسيد و اسلام آريد مگر نه شما بوديد كه از آمدن او خبر مى داديد و ما را از او بيم مى داديد؟! چه شد كه اكنون از او روى برتافتيد؟ آنها مى گفتند: آن كه ما به آمدنش خبر داده بوديم اين نيست.
نقل است كه چون تبع يمانى به سرزمين يثرب رسيد به اوس و خزرج (دو سرسلسله دو قبيله معروف مدينه) گفت: شما در اينجا بمانيد تا اين پيغمبر ظاهر شود كه اگر من او
را درك كردم به وى خدمت كنم و به ياريش بشتابم. (بحار: 22/62 و 15/182)
«وقايع سالهاى عمر پيغمبر اسلام»
مورخين نوشته اند: ولادت آن حضرت 6163 سال پس از هبوط آدم بوده، سال ششم ولادت آن حضرت مادرش آمنه از دنيا رفت، سال هشتم وفات عبدالمطلب اتفاق افتاد، چون دوازده سال و دو ماه از عمر او گذشت ابوطالب وى را در سفر تجارت شام به همراه برد، در سن بيست و پنج سالگى با خديجه ازدواج نمود، در سى سالگى عمر آن حضرت، على متولد شد، در سن سى و پنج سالگى قريش كعبه را تجديد بنا نمودند، در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث گشت و تا سه سال مخفيانه تبليغ رسالت مى نمود و پس از آن به دعوت آشكار مأمور شد، در سال چهارم، هجرت مسلمانان به حبشه پيش آمد، در سال پنجم، فاطمه متولد شد، در سال ششم، كفار قريش آن حضرت را به مرگ تهديد نمودند و ابوطالب كه متكفل نگهدارى او بود به ناچار با اهل و عيال جهت محافظت آن حضرت به شعب منتقل شد و مدت سه سال در محاصره اقتصادى در آنجا بسر بردند، سال دهم، وفات ابوطالب و خديجه اتفاق افتاد، در سال يازدهم، جهت ابلاغ پيام رسالت به
طائف رفت و در اين سال با سوده بنت زمعه ازدواج نمود و هم در اين سال آغاز اسلام انصار شد، در سال دوازدهم معراج حضرت پيش آمد، به سال 13 بيعت مردم مدينه و بيعت عقبه دوم اتفاق افتاد.
كازرونى در منتقى آورده كه در سال دهم آن حضرت با سوده ازدواج نمود و عايشه را به كابين خود درآورد و در سال يازدهم آغاز اسلام انصار بود و در سال دوازدهم معراج و بيعت عقبه دوم و در سال چهاردهم هجرت آن حضرت به مدينه رخ داد، و در سال اول هجرت پس از پنج يا هشت ماه آن جناب ميان مهاجرين و انصار عقد اخوت بست، و در شوال آن با عايشه زفاف نمود، و در سال دوم قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه متحول گشت، در اين سال ازدواج على با فاطمه صورت بست، و در آخر شعبان اين سال روزه رمضان فرض شد، و نيز در اين سال آيه جهاد فرود آمد، و در اين سال قتل عصماء بنت مروان يهودى به دست عمير بن عدى اتفاق افتاد و غزوه ابواء كه به صلح انجاميد و سريّه حمزه و غزوه بواط و غزوه بدر اولى و در رمضان آن سال غزوه بدر كبرى و غزوه بنى قينقاع و غزوه قرقرة الكدر و غزوه سويق واقع شد. در سال سوم غزوه غطفان و غزوه بحران و
در شوال آن غزوه احد و پس از آن غزوه حمراء الاسد پيش آمد. سال چهارم واقعه بئر معونه و كشته شدن جمعى از ياران پيغمبر و غزوه بدر صغرى و دستور حرمت شراب و ازدواج پيغمبر با ام سلمه و درگذشت زينب بنت خزيمه همسر آن حضرت و فاطمه بنت اسد پيش آمد. در سال پنجم غزوه بنى مصطلق و غزوه مريسيع و غزوه خندق و غزوه بنى قريظه و غزوه دومة الجندل و ازدواج حضرت با زينب بنت جحش و نزول آيه حجاب و داستان افك عايشه اتفاق افتاد. در سال ششم به قولى حكم وجوب حج نازل شد و در اين سال غزوه ذات الرقاع و غزوه بنى لحيان و غزوه قرد و در ذيقعده آن سال پيغمبر با جمع اصحاب به قصد عمره عازم مكه شد و سرانجام به صلح حديبيه انجاميد، در همين سال نماز استسقاء پيغمبر اتفاق افتاد. در سال هفتم غزوه خيبر و عمرة القضاء و ازدواج آن حضرت با ميمونه، ام حبيبه واقع شد. در سال هشتم جنگ موته و ذات السلاسل و ازدواج حضرت با فاطمه كلابيه و نصب منبر در مسجد پيغمبر و سريه غالب بن عبدالله بر بنى ملوح و اعزام پيغمبر خالد بن وليد را به هدم بت عزّى و عمروعاص به ويران ساختن بت سواع و
سعد بن زيد به هدم بت مناة و ولادت ابراهيم فرزند پيغمبر و درگذشت زينب دختر آن حضرت و فتح مكه و غزوه حنين پيش آمد.
در سال نهم پيغمبر عمال خويش را جهت اخذ زكاة به قبايل اعزام داشت و غزوه تبوك و نزول سوره برائت و وفات ام كلثوم دخت پيغمبر اتفاق افتاد. در سال دهم مباهله نصاراى نجران و حجة الوداع و در بازگشت واقعه تاريخى غدير و نصب على به جانشينى پيغمبر اتفاق افتاد، نيز در اين سال وفات ابراهيم فرزند پيغمبر پيش آمد. در سال يازدهم ورود هيئتهاى قبايل و بيعت آنها با پيغمبر و گسترش اسلام در سرزمين عرب و حواشى آن منطقه واقع شد.
«همسران و فرزندان پيغمبر اسلام»
شمار همسران و اسامى آنها ذيل واژه «همسران» و نيز ذيل نام هر يك از آنها ملاحظه مى كنيد.
و اما فرزندان آن حضرت از خديجه دو پسر به نامهاى عبدالله ملقب به طاهر و قاسم و چهار دختر به نامهاى فاطمه، زينب، ام كلثوم، رقيه، و از ماريه قبطيه ابراهيم بوده. به اين نامها رجوع شود.
«ياران پيغمبر اسلام»
قرآن در وصف آنها مى فرمايد: (والذين
معه اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم...) ياران محمد (ص) عليه كفار سرسخت و با يكديگر مهربان، آنها را در حال ركوع و سجود بسيار بنگرى، پيوسته در كسب فضل و خوشنودى پروردگار خويش باشند، اثر سجده در رخسار آنها نمايان بود، و اما صفت آنها در انجيل چنين آمده كه آنها به كشتى مى مانند كه جوانه هاى پياپى به آن بپيوندند و پشت به پشت يكديگر دهند و انبوه گردند و بر ساقه هاى خود استوار شوند آنچنان كه كشاورزان از منظره آن لذت برند و دشمنان به خشم آيند، خداوند به مؤمنان و نيكوكاران آنها وعده مغفرت و مزد بزرگ داده است. (فتح:29)
حسن در تفسير اين آيه گفته: اصحاب پيغمبر (ص) آنچنان عليه كفار سرسخت بودند كه پرهيز مى كردند مبادا رختشان به رخت مشركى يا بدنشان به بدن مشركى تماس بگيرد، و در مهربانيشان با يكدگر آنچنان كه هرگاه يكديگر را مى ديدند دست به دست هم مى دادند و همديگر را به آغوش محبت مى كشيدند.
از امام باقر (ع) نقل است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) در عراق پس از نماز بامداد رو به مردم كرد و آنها را موعظه نمود و سپس لختى بگريست و مردم را از خوف
خدا بگريانيد آنگاه فرمود: كسانى را در عصر پيغمبر (ص) به ياد دارم كه روز و شبى را از خوف خدا و رنج عبادت با رنگهاى پريده و شكمهاى به پشت چسبيده بسر مى بردند و پيشانى آنها بسان زانوى شتر پينه بسته شب را به سجده و قيام به صبح مى رساندند... با خدا راز و نياز مى كردند و خواستشان از خدا آن بود كه آنان را از دوزخ نجات دهد. به خدا سوگند آنچنان آنها را هماهنگ ديدم كه در راه حق هيچ گونه اختلاف با هم نداشتند و در حال يكدلى از خدا بيمناك بودند.
اعمش از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: دوست داشتن كسانى كه پس از رحلت پيغمبر اسلام خط صحيح او را تغيير نداده و بر اثر فتنه ها دگرگون نشدند واجب است، مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار ياسر و جابر بن عبدالله و حذيفة بن يمان و ابوالهيثم بن تيهان و سهل بن حنيف و ابوايوب انصارى و عبدالله بن صامت و عبادة بن صامت و خزيمة بن ثابت و ابوسعيد خدرى و هر كسى كه در خط آنها بوده و مانند آنها عمل مى كرده.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شما را سفارش مى كنم در باره ياران پيغمبرتان مبادا آنها را
سب و شتم كنيد و آنها كسانى اند كه پس از پيغمبر بدعتى ننهادند و بدعت گذارى را پناه ندادند كه پيغمبر (ص) خود در باره اينها سفارش نموده است.
بخارى و مسلم در دو صحيح خود از حضرت رسول (ص) روايت كرده اند كه فرمود: همه شما در قيامت لخت و پا برهنه و ختنه ناشده محشور خواهيد شد چنانكه خداوند فرمود: (كما بدأنا اوّل مرة) و نخستين كسى كه لباس به وى پوشانده شود ابراهيم خليل باشد; در آن حال گروهى از ياران خويش ببينم كه آنها را به سمت چپ (به سوى آتش) مى برند، من فرياد زنم: يارانم، يارانم! به من گفته شود: اينان پس از تو به عقب (به جاهليت) برگشتند. پس همان گويم كه آن بنده صالح عيسى بن مريم گفت: (وكنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم); خداوندا تا من زنده بودم بر آنها نظارت داشتم.
از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) مى فرمود: اگر نه اين بود كه مردم بگويند: محمد از اين مردم بهره بردارى نمود تا چون بر آنها دست يافت آنان را بكشت، همانا گروه زيادى را گردن مى زدم.
صفوان جمّال گويد: از امام صادق (ع)
شنيدم مى فرمود: پيغمبر (ص) عصر پنج شنبه هر هفته به قبرستان مى رفت و پس از سلام به اهل قبور رو به ياران مى كرد و مى فرمود: اينها از شما بهترند. مى گفتند: به چه سبب؟ آنها ايمان آوردند ما نيز ايمان آورديم، آنها جهاد كردند ما نيز جهاد كرديم. مى فرمود: آرى ولى آنها ايمان خويش را به ناروائى نيالودند و با ايمان از جهان رفتند و من گواه آنان مى باشم ولى شما پس از من مى مانيد و نمى دانم چه بدعتها و چه حوادثى بوجود خواهيد آورد. (بحار: 22 و 28 و 102) به «صحابه» نيز رجوع شود.
«از سخنان پيغمبر اسلام»
1 ـ «خصلتان ليس فوقهما من البرّ شىء: الايمان بالله و النفع لعبادالله; و خصلتان ليس فوقهما من الشرّ شىء: الشرك بالله و الضرّ لعبادالله» دو خصلت است كه هيچ كار نيكى برتر از آن دو نباشد: ايمان به خدا و سود رسانيدن به بندگان خدا; و دو خصلت است كه هيچ چيزى در بدى بالاتر از آن دو نباشد: انباز گرفتن به خدا و زيان رسانيدن به بندگان خدا.
2 ـ «قيّدوا العلم بالكتاب» دانش را به بند نگارش درآوريد.
3 ـ «اذا ساد القوم فاسقهم، و كان زعيم القوم اذلّهم، و اكرم الرجل الفاسق فلينتظر
البلاء» به روزگارى كه تبهكار قومى بر آنان سرورى كند، و خوارمنش ترين قوم امر زعامت زمام دارى آنها را به دست گيرد، و مرد فاسق مورد احترام و اكرام باشد، بايستى منتظر بلا بود.
4 ـ «انّ الله يحبّ الجواد فى حقّه» خدا دوست دارد آن كس را كه در مورد حقش سخاوتمند باشد (به آسانى از حق خود گذشت كند).
5 ـ «ارحموا عزيزا ذلّ، و غنيّا افتقر، و عالما ضاع فى زمان جهّال» رحم آوريد بر كسى كه به عزت مى زيسته و اكنون (به علتى) خوار گشته، و آنكه توانگر بوده و اكنون ندار و تهيدست شده، و دانشمندى كه در ميان نادانان ضايع گشته باشد.
6 ـ «جُبِّلت القلوب على حبّ من احسن اليها و بغض من اساء اليها»: دلها (ى آدميان) بدين خو گرفته كه آن كس را كه به آنها نيكى كرده دوست دارند و آن را كه بدانها بدى كرده دشمن دارند.
7 ـ «ملعون من القى كَلَّه على الناس» دور از رحمت خدا باد آنكه بار خود را به دوش مردم اندازد.
8 ـ «العبادة سبعة اجزاء، افضلها طلب الحلال»: بندگى خدا را هفت بخش است كه بهترين آن هفت بخش به دنبال بدست
آوردن مال حلال رفتن است.
9 ـ «صوتان يبغضهما الله: اعوال عند مصيبة، و مزمار عند نعمة»: خداوند دو آواز را دشمن مى دارد: شيون كردن هنگامى كه مصيبتى رخ مى دهد، و نى نواختن موقعى كه خوشى و نعمتى بدست مى آيد.
10 ـ «علامة رضا الله عن خلقه رخص اسعارهم، و عدل سلطانهم، و علامة غضب الله على خلقه جور سلطانهم و غلاء اسعارهم»: نشانه خوشنودى خدا از آفريدگانش ارزانى نرخهاشان و دادگرى سلاطينشان است، و نشانه خشم خدا به آفريدگانش ستمگرى سلاطينشان و گرانى نرخهاشان است.
11 ـ «من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فليف اذا وعد» آنكس كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد به وعده خويش وفا كند.
12 ـ «نظر الولد الى والديه حبّا لهما عبادة»: نگاه دوستانه فرزند به پدر و مادر خود عبادت است.
13 ـ «اذا مدح الفاجر اِهتزّ العرش و غضب الربّ»: چون نابكار مدح و ستايش شود عرش خدا بلرزد و خداوند به خشم آيد.
14 ـ و قال رجل: اوصنى. فقال: «لا تغضب». ثم اعاد عليه. فقال: «لا تغضب»;
ثم قال: «ليس الشديد بالصرعة، انما الشديد الذى يملك نفسه عند الغضب»: مردى به آن حضرت عرض كرد: مرا نصيحتى فرما. فرمود: خشم مكن. وى درخواست خود را تكرار نمود. فرمود: خشم مكن; سپس فرمود: پهلوانى به زمين زدن حريف نيست بلكه پهلوان كسى است كه هنگام خشم خوددار باشد.
15 ـ «نعم العون على تقوى الله الغنى»: توانگرى نيكو مددكارى است تقوى را.
16 ـ «صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امتى، و اذا فسدا فسدت امّتى»، قيل: يا رسول الله و من هم؟ قال: «الفقهاء و الامراء»: دو دسته از امتم اگر درست باشند همه امت به درستى مى زيند و اگر نادرست بوند همه امت نادرست خواهند بود. عرض شد: يا رسول الله آنها كيانند؟ فرمود: علماى دين و زمامداران.
17 ـ «اذا غضب الله على امّة لم ينزل العذاب عليهم، غلت اسعارها و قصرت اعمارها و لم تربح تجّارها و لم تزك ثمارها و لم تغزر انهارها و حبس عنها امطارها و سلّط عليها شرارها»: هرگاه خداوند بر ملتى خشم كند و نخواهد يكبارگى عذاب بر آنها نازل نمايد، نرخهاشان گران مى شود و عمرهاشان كوتاه مى گردد و بازرگانانشان به
سودى دست نمى يابند و ميوه هاشان نفيس و خوش طعم و سالم نمى باشند و رودخانه هاشان كم آب مى شود و باران از آنها باز داشته مى شود و بدانشان بر آنها چيره مى گردند.
18 ـ «من طلب رضا مخلوق بسخط الخالق سلّط الله ـ عزّ و جلّ ـ عليه ذلك المخلوق»: آن كس كه خوشنودى يكى از مخلوقين را در خشم خالق بجويد خداوند عزّ و جلّ همان مخلوق را بر او مسلط گرداند.
19 ـ «ان لله عبادا يفزع اليهم الناس فى حوائجهم، اولئك هم الآمنون من عذاب الله يوم القيامة»: خداى را بندگانى است كه مردمان در حوائج خويش به آنها پناه مى برند، آنهايند كه در قيامت از عذاب خدا در امان مى باشند.
20 ـ «اقلّ ما يكون فى آخر الزمان اخ يوثق به او درهم من حلال»: كمترين چيزى كه در آخر الزمان وجود دارد دوستى است كه بدان اعتماد نمود يا درهمى از حلال.
21 ـ مردى به آن حضرت گفت: مرا نصيحتى فرما. فرمود: زبانت را نگه دار. وى مجددا همان درخواست خويش را تكرار نمود، فرمود: واى بر تو! مگر جز اين است كه مردمان به محصول و درويده زبانهاى
خويش سرنگون به دوزخ درآيند؟!
22 ـ «ان الله يحبّ اذا انعم على عبد ان يرى اثر نعمته عليه، و يبغض البؤس و التبؤُّس»: خدا كه به بنده اى نعمتى ارزانى داشته دوست دارد اثر نعمتش در او ببيند، و دشمن دارد بدى زندگى و بد زندگى كردن را.
23 ـ «اذا كان يوم القيامة لم تزل قدما عبد حتّى يسأل عن اربع: عن عمره فيم افناه، و عن شبابه فيم ابلاه، و عمّا اكتسبه من اين اكتسبه و فيم انفقه، و عن حبّنا اهل البيت»: چون روز رستاخيز شود، بنده پاى از پاى خطا نكند تا اين كه از چهار چيز پرسش شود: از عمرش كه در چه گذرانيده، و از جوانيش كه در چه راهى فرسوده نموده، و از مالى كه به دست آورده كه از كجا آورده و در چه راه مصرف نموده، و از دوستى ما خاندان نبوّت.
24 ـ «من عامل الناس فلم يظلمهم، و حدّثهم فلم يكذبهم، و وعدهم فلم يخلفهم، فهو ممن كملت مروّته و ظهرت عدالته و وجب اجره و حرمت غيبته»: آن كس كه در داد و ستد و معاشرتش با مردم به آنها ظلم نكند، و در گفتگويش با مردم به آنها دروغ نگويد، و چون وعده اى به آنها دهد خلف وعده ننمايد، چنين كسى شخصيت و
مردانگيش كامل، و عدالتش آشكار، و ثوابش (به نزد خداوند) ثبت، و غيبت او حرام است.
25 ـ «المؤمن حرام كلّه: عرضه و ماله و دمه»: مؤمن همه اش محترم است: آبرويش و مالش و خونش.
26 ـ «صلوا ارحامكم ولو بالسلام»: خويشانتان را مورد مهر و محبت قرار دهيد هر چند به سلام كردن باشد.
27 ـ «ليس الغنى عن كثرة العرض، ولكن الغنى غنى النفس»: توانگرى به داشتن كالاى تجارتى بسيار نيست، بلكه توانگرى آنست كه داراى طبعى مستقل و بى احساس نياز به ديگران باشى.
28 ـ «من ارضى سلطانا بما يسخط الله خرج من دين الله»: آن كس كه با به خشم آوردن خدا موجب خوشنودى سلطانى فراهم كند وى از دين خدا خارج شده است.
29 ـ «اقيلوا ذوى الهناة عثراتهم»: از لغزشهاى گرفتاران در گذريد.
30 ـ «الا انّ شرار امّتى الذين يكرمون مخافة شرّهم، الا و من اكرمه الناس اتقاء شرّه فليس منّى»: اين را بدانيد كه بدترين امتم آن كسى است كه مردمان از اين جهت وى را احترام مى كنند كه مبادا شرش دامن آنها را بگيرد، اى مردم! بدانيد كه هر آن كس
كه مردمان وى را از بيم شرش گرامى بدارند از من نيست. (تحف العقول:34 ـ 60)
محمد عبده :
فرزند حسن خيرالله از خاندان تركمانى (1266 ـ 1323 هـ) از مردم مصر و مرجع دينى و مفتى آن ديار و از اصلاح طلبان و آزادى خواهان عصر خود بود و به سال 1870 م كه سيد جمال الدين اسدآبادى به مصر رفت محمد عبده بدو پيوست و از مريدان وى شد.