عندك اقولهم بمرّ الحقّ لك». (نهج: نامه 53)
مُرّ :
داروئى است تلخ همچون صبر كه آن شيره درختى است مغربى شبيه به درخت مغيلان و خاردار. امام صادق (ع) به شخصى كه چشمش ضعيف شده بود دستور داد: صبر و مرّ و كافور به طور مساوى به هم بياميزند و بساوند و آن را در چشم سورمه كنند. (بحار: 62/149)
مِراء :
ستيزه، جدل. رسول الله (ص): «اورع الناس من ترك المراء و ان كان محقّا» (بحار: 2/127). «لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتّى يدع المراء و ان كان مُحِقّاً». (بحار: 2/138) و روى عن ابى الدرداء و ابى امامة و واثلة و انس، قالوا خرج علينا رسول الله(ص) يوما و نحن نتمارى فى الشىء من امر الدين، فغضب غضبا شديداً لم يغضب مثله، ثم قال: «انّما هلك من كان قبلكم بهذا، ذروا المراء، فان المؤمن لا يمارى، ذروا المراء، فان الممارى قد تمت خسارته، ذروا المراء، فانّ الممارى لا اشفع له يوم القيامة، ذروا المراء، فانا زعيم بثلاثة ابيات فى الجنة: فى رباضها (ربضها خ ل) و اوسطها و اعلاها، لمن ترك المراء و هو صادق، ذروا المراء، فانّ اوّل ما نهانى عنه ربّى بعد عبادة الاوثان المراء». (بحار: 2/138) اميرالمؤمنين (ع): «ايّاكم و
المراء و الخصومة، فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان، و يَنبُت عليهما النفاق» (بحار: 2/139). عن رسول الله (ص): «من طلب العلم لاربع دخل النار: ليباهى به العلماء، او يمارى به السفهاء، او ليصرف به وجوه الناس اليه، او يأخذ به من الامراء». (بحار: 2/38)
جعفر بن محمد (ع): «المؤمن يدارى ولا يمارى». (بحار: 78/277)
و عنه (ع): «مما جاء فى وصية ورقة بن نوفل لخديجة بت خويلد ـ اذا دخل عليها ـ يا بنت اخى! لا تمارى جاهلا ولا عالما، فانّك متى ماريت جاهلا اذلّك، و متى ماريت عالما منعك علمه...». (بحار: 2/130)
مُرائى :
رياكار. رسول الله (ص): «ان المرائى يدعى يوم القيامة باربعة اسماء: يا كافر، يا فاجر، يا غادر، يا خاسِر، حبط عملك و بطل اجرك و لا خلاق لك اليوم، فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له». (بحار: 84/227)
مَرائى :
جِ مِرآة. آينه ها.
مُرابَحة :
به سود بازرگانى كردن.
بيع مرابحة آنست كه فروشنده قيمتى را كه براى كالائى پرداخته است ذكر كند و با افزودن مبلغى بر آن به عنوان سود، مجموع را قيمت فروش بعدى قرار دهد. در بيع
مرابحه لازم است كه بايع و مشترى هر دو به مقدار قيمت خريد اول و مقدار سود واقف باشند، و در صورت اثبات خلاف آن، مشترى حق فسخ دارد.
مَرابِض :
جِ مَربِض. جايباشهاى گوسفندان. رسول الله (ص): «نظّفوا مرابض الغنم و امسحوا رغامهنّ...». (بحار: 64/150)
مَرابِط :
جِ مَربَط. اصطبلها. مكروه است نماز در مرابط اسبان و استران. (بحار: 83/327)
مُرابِط :
مواظب بر كارى. مرزدار. آن كه در مرز دشمن جهت مواظبت از دستبرد دشمن به كشور بسر برد.
مُرابطون :
سلسله سلاطينى از قبايل صنهاجه در صحرا، كه در قرن يازده ميلادى مغرب آفريقا را به تصرف درآورده و از آنجا گذشته به اندلس نفوذ نمودند و آن منطقه را نيز به قلمرو خويش افزودند، بنيان گذار اين سلطه يحيى بن ابراهيم جدلى، و از مشاهير اين سلسله يوسف بن تاشفين بود كه مراكش را تاسيس نمود. اين سلسله به دست موحدين منقرض گرديدند. (المنجد، اعلام)
مُرابَطَة :
مرزدارى و سرحد دارى. رِباط. امام باقر (ع) و امام صادق (ع): مرابطه
از سه روز است تا چهل روز، و اگر از اين مدت تجاوز كند جهاد است. (وسائل: 15/29) به «مرزدارى» نيز رجوع شود.
مَرّات :
جِ مرّة. به «مرّة» رجوع شود.
مَراتِب :
جِ مرتبة. درجات. طبقات. عن رسول الله (ص) «لا تخدعنّكم زخارف دنيا دنيّة عن مراتب جنّات عليّة»: زنهار كه زر و زيور و ظواهر دنياى پست، شما را از دستيابى به بهشتهاى والا باز دارد. (بحار: 77/185)
مَراتِع :
جِ مرتع. چراگاهها.
مَراثِى :
جِ مَرثِيَة. عزاداريها.
امام صادق(ع) به يكى از دوستان كوفى خود به نام عبدالله بن حمّاد در باره زيارت قبر امام حسين (ع): «بلغنى انّ قوماً ياتونه من نواحى الكوفة و ناساً غيرهم و نساء يندبنه، و ذلك فى النصف من شعبان، فمن بين قارىء يقرء و قاصّ يقصّ و نادب يندب و قائل يقول المراثى. فقلت: نعم، قد شهدت بعض ما تصفه. فقال: الحمدلله الذى جعل فى الناس من يفد الينا...». (وسائل: 14/599)
مُراجَعَة :
بازگشتن. بازگشت. رجوع. با كسى واگرديدن در امرى. امام صادق (ع) در باره كسى كه پس از طلاق خواهان رجوع به همسر خود باشد: «و اذا اراد ان يراجعها
اشهد على المراجعة». (وسائل: 22/106) و مراجعه به قاضى: رجوع به قاضى در فصل خصومت.
عمر بن حنظله گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم اگر دو نفر از ما شيعيان كه در امور مالى با يكديگر اختلافى داشته باشند مى توانند به حاكم يا اين قضاة مراجعه كنند؟ فرمود: هر كسى كه به نزد اينها رود خواه در دعوى خود محق باشد يا مبطل چنان بود كه به جبت و طاغوت مراجعه كرده باشد كه در اسلام از آن نهى شده، و هر حكمى كه به سود كسى بدهند گرچه به حق حكم كنند و مال مسلّم او باشد بر او حرام است... سپس فرمود: اينگونه افراد به يكى از دانشمندان دينى خود رجوع نموده وبه حكم او رضا دهند و حق ندارند آن حكم را رد كنند. (بحار: 104/261)
مَراجِل :
جِ مِرجَل. ديگها.
مَراجيح :
جِ مُرجَح. حكما. دانشمندان. اميرالمؤمنين (ع) هنگام عزيمت به صفّين: «دعا من كان معه من المهاجرين و الانصار فجمعهم ثمّ حمدالله و اثنى عليه و قال: امّا بعد، فانّكم ميامين الرأى، مراجيح الحلم...». (بحار: 32/397)
مَراح :
آنجا كه شبانگاه بدانجا باز گردند. بازگشتگاه آدمى و جز آن در شب.
رسول الله(ص): «اذا ادركتم الصلاة و انتم فى مراح الغنم فصلّوا فيها، فانّها سكينةٌ و بركة». (بحار: 83/309)
مَراحِل :
جِ مرحلة.
مَراحِم :
جِ مرحمة. مهربانيها.
مَراحِيض :
جِ مرحاض.
مُراد :
آرزو. كام. خواسته.
مُراد :
ابن مالك بن ادد بن زيد، كهلانى از قحطانية، جدّ جاهلى يمانى است. از نسل وى اند: فروة بن مسيك صحابى پيغمبر و شريك بن عمرو و اويس قرنى و قيس بن هبيرة و بسيارى ديگر از معاريف جاهليت و اسلام. (اعلام زركلى)
مُرادِف :
در پس كسى نشيننده. لفظى كه با لفظى ديگر در معنى شريك باشد.
مِرار :
جِ مَرّة. جِ مِرَّة. بارها. كرّات.
مُرار :
نوعى درخت تلخ است، و آن نيكوترين علفها است، و هرگاه شتر آن را بخورد لبهايش برگردد و دندانهايش آشكار شود.
مُرارَة :
زهره و ظرف صفرا.
در حديث آمده: «حرّم من الشاة سبعة اشياء، منها المرارة». (بحار: 66/33)
مَرارَة :
تلخ شدن. تلخى.
اميرالمؤمنين (ع): «مرارة اليأس خير من الطلب الى الناس» (نهج: نامه 31). «مرارة
الدنيا حلاوة الآخرة و حلاوة الدنيا مرارة الآخرة». (نهج: حكمت 251)
رسول الله (ص): «من اطعم اخاه حلاوة اذهب الله عنه مرارة الموت». (بحار: 75/456) و عنهم (عليهم السلام): «لا يتمّ مروّة الرجل حتى يتفقّه فى دينه، و يقتصد فى معيشته، ويصبر على النائبة اذا نزلت به، و يستعذب مرارة اخوانه». (بحار: 78/63)
مُرازَمَة :
جمع كردن بين دو چيز و مخلوط كردن آن دو. رازم بينهما: جمع. پى يكديگر خوردن دو چيز را. جمع كردن ميان دو چيز در خوردن، چون نان و خرما و مانند آن. فى النهاية: فيه (اى فى الحديث) اذا اكلتم فرازموا. (بحار: 62/303)
مِراس :
سختى، شدّت. بسيار كوشيدن. سخت كوشى. ممارست.
مُراسِل :
فرستنده. زن شوى مرده. زنى كه به خطبه كنندگان نامه و پيغام كند.
مُراسَلَة :
پيغام فرستادن. نامه فرستادن. مكاتبت با كسى نمودن.
مَراسِم :
جِ مرسوم. مرسومها. آداب. آئينها. اثرها.
مَراسِى :
جِ مرساة. لنگرگاهها.
مَراسِيل :
جِ مرسال. جِ مُرسَل. احاديث مراسيل مقابل مسانيد و مقاطيع. به «مرسل»
رجوع شود.
مَراسِيم :
جِ مرسوم به معنى مكتوب.
مَراشِد :
راههاى ميانه و راست. مقاصد طرق. اين كلمه مفرد ندارد مانند محاسن و ملامح.
مَراصِد :
جِ مرصد، به معنى محلّ نگهبانى و مراقبت و رصد. كمينگاهها.
مُراصَدَة :
زير نظر گرفتن كسى را.
مُراضاة :
از يكديگر خوشنود شدن.
مَراضِع :
جِ مرضع و مرضعة. (و حرّمنا عليه المراضع من قبل): و ما از پيش مقرر داشتيم كه شير هر شير دهنده (جز شير مادرش) بر او (موسى) حرام باشد. (قصص: 12)
مُراضَعَة :
شيرخواره را به دايه سپردن.
مُراعاة :
با نظر مساعد و خوب در كار و حق كسى نگريستن. منه مراعاة الحقوق. ديدن پايان كار را. گوش به كسى داشتن. خصوصيات امرى را ملحوظ داشتن و آن را به حساب آوردن.
مَراعِى :
جِ مرعى. سبزه زارها. چراگاهها.
مُراعِى :
رعايت كننده. حارس. نگهبان.
مَراغ :
غلطيدن گاه ستور. مراغة: جاى غلط زدن چهارپايان. سهل بن سعد از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده كه «انّ فى
الحنّة لمراغاً من مسك مثل مراغ دوابّكم هذه». (شرح نهج ابن ابى الحديد: 19/342)
مُراغَم :
اسم مكان است از مراغمه. هجرتگاه. گريزگاه. (ومن يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغماً كثيرا وسعة): هر كه در راه خدا ترك وطن كند در زمين (پهناور خدا) هجرتگاههاى بسيار و گشايشى (شادى آفرين) خواهد يافت. (نساء: 100)
مُراغَمَة :
از كسى بريدن. با كسى خشم گرفتن و از ميان قومى بشدن. جدائى كردن.
مُرافَدَة :
كسى را يارى دادن.
مُرافَعَة :
شكايت بردن پيش حاكم و نزديك حاكم شدن با خصم.
مَرافِق :
جِ مرفق، آرنجها. (يا ايّها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق): اى كسانى كه به دين اسلام ايمان آورده ايد، هنگامى كه به نماز برخواستيد صورتهاتان را و دستهاتان را تا آرنج بشوئيد. (مائدة: 6) بعضى گفته اند: «الى» در اين آيه به معنى «مع» است، چنان كه در آيه (و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم). و برخى گفته اند: «الى» به معنى خود است و انتهاى مغسول را مى رساند نه پايان غسل را.
مرافق الدار: لوازم و ضروريات خانه.
مُرافِق :
آن كه در سفر همراهى كند. مصاحب. موافق.
مُرافَقَة :
با كسى همراهى كردن. رفيق و مصاحب كسى گشتن. هم سفر كسى بودن.
مُراقِب :
نگرنده. مواظبت كننده. نگاهبان.
مُراقَبَت :
مراقبة. مواظبت. نگاهبانى كردن. مراقبت از خود نمودن: نگاه داشتن دل از بديها; برخى گفته اند: مراقبت آن است كه بدانى آفريدگار ـ عزّ اسمه ـ بر هر چيزى توانا و قادر است. و نيز گفته اند: حقيقت مراقبت آن است كه خداى را به نحوى پرستش كنى كه گوئى او در برابر ديدگانت حاضر و ناظر است، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.
اميرالمؤمنين (ع): «رحم الله امرأً سمع حكماً فوعى، و دُعِىَ الى رشاد فدنا، و اخذ بحجزة هاد فنجى، راقب ربّه و خاف ذنبه»: خدا رحمت كند آن كس را كه چون سخن حكيمانه اى را بشنود نيك فرا گيرد، و چون به راه صحيحى هدايت شود نزديك آيد، به دامن راهنمائى بياويزد و نجات يابد، خداى خويش را مراقب باشد و از پيامد گناهش بترسد. (نهج: خطبه 76)
نيز از آن حضرت است: «من راقب الموت سارع الى الخيرات»: هر آن كس
مواظب و مراقب مرگ باشد به كارهاى نيك شتاب ورزد. (بحار: 68/350)
مَراقِد :
جِ مَرقَد. خوابگاهها. آرامگاهها.
مَراقِى :
جِ مرقات. پلّه ها. نردبانها. مدارج.
مَراكِب :
جِ مركب. وسيله سوارى از ستور و جز آن.
مِراكِز :
جِ مركز.
مَراكِيب :
جِ مركوب. وسيله سوارى همچون كشتى و ستور.
مَرام :
مراد. مطلب. منظور. خواسته. اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش اصحاب خود: «فما يدرك بكم ثار، و لا يبلغ بكم مرام». (نهج: خطبه 39)
و آن حضرت پس از تلاوت (الهاكم التكاثر حتّى زرتم المقابر): «يا له مراماً ما ابعده! و زَوراً ما اغفله»! (نهج: خطبه 221)
مُراماة :
همديگر را تير انداختن.
مُرامَقَة :
محكم نكردن كار را. مدارا كردن با كسى از بيم شرّ و گزند وى. دوروئى و نفاق كردن با كسى.
مَرامِى :
كنگره هاى برجها. جايهاى تيراندازى. جِ مَرماة.
مُرّان :
نيزه هاى نرم محكم. واحد آن مرّانة.
مُراوَحَة :
گاه بدين كار و گاه بدان كار
پرداختن. راوح بين رجليه: لختى روى اين پا و لختى روى آن پا ايستاد.
مُراوَدَة :
آمد و شد. رفت و آمد. ديد و بازديد. كارى يا چيزى از كسى درخواستن. طلب وصال كردن. از اين معنى است: (ولقد راودته عن نفسه فاستعصم...). (يوسف: 32)
مُراوَضَة :
مدارا كردن با كسى يا در كارى. نرمى كردن با يكديگر در كارى تا او را در كار كشد.
مُراوِغ :
فريبنده. حيله باز. مكّار.
مُراوَغَة :
مخادعة. فريب دادن كسى را در كارى. كشتى گرفتن.
مَراهِص :
درجات. مراتب.
مُراهَصَة :
سخت گرفتن بدهكار خود را به تقاضا و در نظر داشتن او را.
مُراهِق :
كودك نزديك بلوغ رسيده.
مُراهَقَة :
نزديك رسيدن كودك به بلوغ.
مُراهِن :
شرط كننده. گرو كننده.
مُراهَنة :
با كسى گرو بستن. مراهنه در شرع اسلام در دو مورد جايز و مباح است، و آن مراهنه در تيراندازى و در اسب دوانى است، و اما مراهنه در غير اين دو مورد: مانند مراهنه بر حمل سنگى گران و يا بر كشتى گرفتن و مانند آن، ظاهر آنست كه در حرمت از قسم قمار به شمار آيد، بلكه
مراهنه (جز در مورد منصوص) با عوض، اجماعا حرام است، و محل خلاف آنجا است كه عوض در ميان نباشد. از رسول خدا (ص) روايت شده كه ملائكه از مراهنه نفرت دارند و از آن مى گريزند و صاحبش را لعن مى كنند جز در مورد اسب دوانى و تيراندازى ... (خلاصه اى از مكاسب شيخ انصارى)
مَرايا :
جِ مرآت. عروقى كه از شير پر شود و ريزد.
مَرء :
انسان، اعم از مرد يا زن. بر مرد بخصوص در قبال زن نيز اطلاق مى گردد.
مرآة :
آينة. اميرالمؤمنين (ع): «الفكر مرآة صافية». (بحار: 1/182) رسول الله (ص): «المؤمن مرآة لاخيه المؤمن: ينصحه اذا غاب عنه، و يميط عنه ما يكره اذا شهد، و يوسّع له فى المجلس». (بحار: 74/233)
مَرءة :
زن. منظر. اميرالمؤمنين (ع): «لا تملك المرءة من امرها ما جاوز نفسها، فانّ المرءة ريحانة و ليست بقهرمانة». (نهج: نامه 31) «المرءة عقرب حلوة اللسبة». (نهج: حكمت 61) «غيرة المرءة كفر و غيرة الرجل ايمان». (نهج: حكمت 134) «جهاد المرءة حسن التبعّل». (نهج: حكمت 136) «المرءة شرّ
كلّها، و شرّ ما فيها انّه لابدّ منها». (نهج: حكمت 338)
مَرئى :
منظر. ديدگاه. نظرگاه. چشم انداز. ديدار.
مَرئِىّ :
ديده شده. نمايان. هويدا.
مَرئِيّات :
ديدنيها. چيزهائى كه ديده مى شوند.
مَرَبّ :
محل و جاى اقامت. جايگاه. مجمع. زمين پر گياه.
عن الصادق (ع): «ما من شىء احبّ الىّ من رجل سبقت منّى اليه يدٌ اتبعها اختها و احسنت مَرَبّها، لانّى رايت منع الاواخر يقطع لسان شكر الاوائل». (بحار: 74/408)
مُرَبّا :
هر چيزى كه در شيره شكر تربيت كرده آن را پرورش دهند. مرباى ترنج، به «ترنج» رجوع شود. مرباى زنجبيل، به «زنجبيل» رجوع شود.
مَربَأ :
جاى ديده بان. مربأة.
مُربِح :
سودمند. سودبخش.
مِربَد :
جاى بازداشت شتران. ج: مَرابِد. فى الحديث انّ مسجد رسول الله (ص) فى المدينة كان قبل ذلك مربداً لغلامين يتيمين من بنى النجّار. (بحار: 19/122)
مَربِض :
جاى باش گوسفندان و گاوان و ديگر ستوران. ج: مرابض. فى الحديث: «لا بأس بالصلاة فى مرابض الغنم».
(وسائل: 5/144) عن رسول الله (ص): «لا تؤووا منديل الغمر فى البيت، فانّه مربض الشيطان». (وسائل: 24/344)
مَربَط :
جاى بستن چهارپايان. عن علىّ بن جعفر عن اخيه، قال: سألته عن الثوب يوضع فى مربط الدابّة على بولها اوروثها؟ قال: «ان علق به شىء فليغسله، و ان اصابه شىء من الروث او الصفرة التى يكون معه فلا تغسله من صفرة». (وسائل: 3/411)
مِربَط :
آنچه ستور را بدان بندند.
مَربَع :
جاى اقامت در ايام بهار. ج: مرابع.
مُرَبَّع :
چهارگوشه. چهارسو.
مَربوب :
بنده. مملوك.
مَربوط :
بسته. متعلق. وابسته. بهيمة مربوطة: چهارپاى بسته در خانه.
مُرَبِّى :
پرورنده. رشد دهنده.
مُرَبّى :
پرورش داده شده و پرورده.
مَرت :
دشت بى علف و بى گياه. زمين هموار كه هيچ گياهى در آن نباشد.
مَرَّة :
بار. يك بار. دفعة. ج: مرّات. (و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اوّل مرّة). (انعام: 94)
مِرَّة :
نيرو. توانائى. (ذو مرّة فاستوى). (نجم: 5)
مُرّة :
مؤنث مرّ. تلخ، ضد حلوة.
علىّ (ع): «لكلّ امرىء عاقبة: حلوة او مرّة»: هر كسى را سرانجامى است: شيرين يا تلخ. (نهج: حكمت 151)
مِرَّة :
خلطى است از اخلاط بدن و آن را بر صفرا اطلاق كنند چون قوى ترين اخلاط است، و بر سودا چون سخت ترين اخلاط است. (اقرب الموارد) زهره. ج: مرار.
مُرتاب :
گمان مند. شاكّ. دير باور. (كذلك يضلّ الله من هو مسرف مرتاب). (غافر:34)
مُرتاد :
خواهان. خواهنده. جوينده. خواسته شده. طالب. مطلوب، اسم فاعل يا اسم مفعول است از ارتياد.
اميرالمؤمنين (ع): «... لو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين»: اگر باطل از آميختگيش با حق جدا مى گرديد بر جويندگان حق پنهان نمى ماند. (نهج: حكمت 50)
مُرتاض :
رياضت كشنده. رياضت دهنده. رام. مطيع.
مُرَتَّب :
در جاى خود قرار داده شده. ترتيب داده شده.
مَرتَبَت :
منزلت، مكانت، پايگاه، مقام . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مرتبت هر كسى عقل او است. (بحار: 78/39) به «منزلت» نيز رجوع شود.
مُرتَبِط :
ربط داده شده. پيوسته و بند كرده شده.
مُرتَبِك :
شوريده. سخت گرفتار آمده. در كارى سخت فرو رفته.
مَرتَبَة :
پايه. درجه. مقام و منزلت. علىّ(ع): مرتبة الرجل عقله. (بحار: 78/38) امام كاظم (ع): ما تسابّ اثنان الاّ انحط الاعلى الى مرتبة السفل. (بحار: 78/333) ج: مراتب.
مُرَتَّبَة :
ترتيب داده شده. درجه به درجه داشته شده.
مُرتَجّ :
لرزنده. لرزان. درياى موج زننده .
مُرتَجِز :
ارجوزه خوان. رعد غرنده.
مُرتَجَز :
نام يكى از اسبان پيغمبر است كه به جهت خوبى آواز بدين نام ناميده شده بود. (منتهى الارب)
مُرتَجِع :
بازگردنده. بازگشت كننده. آن كه طرفدار آداب و سنن قديمى است.
مُرتَجَل :
كلامى كه بدون تفكر و تامّل گفته شود، اعمّ از شعر يا نثر.
مُرتَجى :
اميدگاه. جاى اميد. مايه اميد. آن كه اميد بدان دارند.
مُرتَجِى :
اميدوار. بيمناك.
مُرتَحِل :
كوچ كننده. از جائى يا كارى بيرون شونده.
مُرتَدّ :
از دين برگشته، كسى كه از اسلام به كفر گرائيده باشد. و آن دو نوع است: فطرى و ملّى، مرتد فطرى كسى است كه از آغاز بلوغ به فطرت اسلام بوده. و باز در تعريف مرتد فطرى گويند كسى كه هنگام انعقاد نطفه اش يكى از پدر و مادرش مسلمان باشند.
و ملّى آنكه ابتدا كافر بوده و سپس مسلمان شده آنگاه به كفر گرائيده باشد. هر يك از اين دو احكام خاصى دارد از جمله آنكه توبه مرتد ملّى در محاكم قضائى پذيرفته مى شود ولى توبه فطرى پذيرفته نگردد و گرچه توبه كند بايد به قتل رسد.
امام باقر (ع) فرمود: چون زن از اسلام برگردد و مرتد شود در آغاز بايد به وى پيشنهاد توبه نمود اگر پذيرفت و گرنه بايد او را محبوس سازند و او را نكشند چنانكه مرد مرتد را بايد كشت ولى در زندان بايد وى را به اعمال شاقّه واداشت و آب و غذا در حدّى به وى داد كه نميرد و جز غذاى ناگوار نبايد به وى خورانيد و جز پوشاك زبر نبايد به وى پوشاند و براى نماز و روزه بايد او را مجبور ساخت و اگر نپذيرفت بايد او را كتك زد...
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: ارث مرتد را بايد به فرزندانش داد.
پيغمبر (ص) فرمود: هر كه پيغمبرى يا وصىّ پيغمبرى را سبّ كند او را بكشيد.
امام صادق (ع) فرمود: پس از شهادت امام حسين (ع) همه مرتدّ شدند جز سه نفر: ابوخالد كابلى و يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم، بعداً به تدريج ديگران به آنها پيوستند.
مفضّل گويد: روزى راجع به اصحاب ردّه (مرتدين پس از وفات پيغمبر) از امام صادق(ع) پرسيدم و يك يك از اصحاب را نام بردم، نام هر كدام مى بردم و به نظرم مى رسيد وى از اين فتنه سالم مانده مى فرمود: از اين بگذر. تا اينكه حذيفه را گفتم. فرمود: از اين بگذر. عبدالله بن مسعود را نام بردم. فرمود: از اين بگذر. سپس فرمود : اگر بخواهى كسى را بشناسى كه هيچگونه شكى در دلش خطور نكرده باشد اين سه نفر را داشته باش: ابوذر و سلمان و مقداد. (بحار: 79 و 46 و 22)
ابوولاّد الحنّاط عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن رجل ارتدّ عن الاسلام، لمن يكون ميراثه؟ فقال: «يقسم ميراثه على ورثته على كتاب الله». (وسائل: 26/27)
ابوبكر الحضرمى عن ابى عبدالله (ع) قال: «اذا ارتدّ الرجل المسلم عن الاسلام بانت منه امرأته كما تبين المطلّقة، فان قُتِلَ او
مات قبل انقضاء العدّة فهى ترثه فى العدّة، ولا يرثها ان ماتت وهو مرتدّ عن الاسلام». (وسائل: 26/27)
مُرتَدِع :
باز ايستنده از كارى.
مُرتَدِى :
رداء پوشيده. عبا يا چادر پوشيده. روى احمد انّ عليّاً (ع) كان يطوف الاسواق مؤتزراً بازار، مرتدياً برداء، و معه الدرّة، كانّه اعرابىّ بدوىّ... (بحار: 41/160)
مُرتَزِق :
روزى خور. مرسوم گيرنده.
مُرتَسِم :
فرمان برنده. نقش پذير.