back page fehrest page next page

ناراضى ديگر بر اسفار بيرون آمد و او را كه ابتدا به رى و طبس گريخته و سپس به الموت پناه جسته بود در طالقان دستگير و مقتول ساخت. مرداويج سپس به دفع ماكان كه نخست به خدمت وى آمده و بعد روى گردانده بود پرداخت و او را راند پس از آن مالك طبرستان و گرگان و دامغان و قسمت عمده عراق عجم گرديد، و در 319 متصرفاتش به ممالك سامانى از سويى و با نقاط تحت اداره خليفه عباسى از سوى ديگر مجاور شد و سران ديلمى به سبب بخشندگى وى از هر سو به خدمتش شتافتند، و مرداويج همدان را نيز متصرف شد و لشكر مقتدر خليفه را كه به سردارى هارون بن غريب به دفع وى آمده بود به سختى گريزان ساخت و عازم فتح اصفهان شد، خليفه مظفر بن ياقوت را به حفاظت اصفهان فرستاد اما او قادر به حفظ آنجا نشد و مرداويج به آسانى به آن شهر دست يافت و بلافاصله از آنجا عازم فتح اهواز گرديد و از اين طريق نيز با عراق عرب هم خاك شد.

اما با خليفه از در صلح درآمد. صلح با سامانيان و پذيرفتن پسران بويه به خدمت و بخشيدن لقب عمادالدوله به برادر بزرگتر يعنى على و نيز فراخواندن برادر خود وشمگير از گيلان از كشاورزى به ملكدارى

و كشمكشها كه بعدها با على بن بويه يافت و غيره نيز از وقايع ديگر سلطنت مرداويج است.

مرداويج تعلق خاصى به آداب ايرانى و مراسم و آيين زرتشتى داشت و از اعمال عرب و خليفه عباسى سخت متنفر بود و بر آن مى رفت كه دولت از دست رفته ساسانى را از نو زنده كند و بغداد را ويران و مداين و عمارات شاهنشاهى را تجديد كند و خاندان خلفا را براندازد و به همين سبب تاجى مرصع همانند تاج نوشيروان بر سر مى گذاشت و بر تختى زرين مى نشست و در اقامه آداب قومى ايرانى سخت كوشا بود، چنانكه در زمستان سال 323 در شب جشن سده (دهم بهمن ماه) به اصفهان از دو سوى زاينده رود هيزم فراوان گرد كرد و وسايل چراغانى و آتش افروزى و سور و سرور فراهم ساخت تا شايسته چنان جشنى باستانى باشد. اما روز پيش از اقامه مراسم از آنها بازديد كرد و آنچه ترتيب دادند به سبب آنكه بر صحرا نهاده شده بود به نظرش حقير و ناچيز آمد و بر متصديان خشم گرفت و مصمم شد كه آنها را سياست كند. رؤساى لشكرى بدان سبب بر جان خودترسيدند و در صدد شورش برآمدند، اما فتنه آنان را حسن بن محمد قمى وزير كه

پدر ابن العميد است فرو نشاند. چهار روز بعد مرداويج بر غلامان ترك خود خشم گرفت و خواست كه آنان را به دست لشكريان ديلم براندازد تركان براى نجات جان خويش روزى كه مرداويج به گرمابه رفته و از خشم، محافظان را هم از پاسدارى بازداشته بود بر سر او ريختند و او را كشتند و سراى و اثاث را غارت كردند و از بيم ديلميان گريختند.

براى تفصيل بيشتر رجوع به تاريخ عمومى مرحوم عباس اقبال: 128 ـ 134 شود.

مُردگان :

درگذشتگان، موتى. اموات.

مَردُم :

آدمى زاد. عامّه. ناس. توده انسانها.

قرآن كريم: با مردم به نيكى سخن بگوئيد (بقرة: 83). هر كه يكى را به ناحق بكشد چنان باشد كه همه مردم را كشته، و هر كه يكى را زنده سازد، گوئى كه همه مردم را زنده نموده است (مائدة: 32). بيشتر مردم ـ هر چه تلاش بكنى ـ مؤمن نخواهند بود (يوسف: 103). خداى تو با گذشت است نسبت به مردم با آن همه ستم كه (به خود) روا مى دارند (رعد: 6). اگر خداوند مردم را به ستمها (ئى كه بر خود) شان روا مى دارند مؤاخذه كند جنبنده اى را به روى زمين

نگذارد (نحل: 61). خداوند در باره مردم مهربان و با رحم است. (حج: 65)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مردم دشمن مجهولات خويش اند. امام عسكرى (ع) فرمود: اگر همه مردم عاقل بودند دنيا خراب مى شد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مردم فرزندان دنيايند و خوى فرزند علاقه و محبت به مادر است. نبىّ اكرم (ص) فرمود: كسى به حقيقت ايمان نرسد تا اينكه مردم را چنان بيند كه در دينشان احمق و در دنياى خود عاقل و خردمندند. كامل تمّار گويد: از امام باقر (ع) شنيدم كه آن حضرت سه بار فرمود: مردم همه بهائم اند. سپس فرمود: جز گروه اندكى از مؤمنان. باز سه بار فرمود: مؤمن غريب است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مردم سه دسته اند: دانشمندى كه علوم دين خود را فراگرفته باشد، و دانشجوئى كه محض نجات خويش از جهل و نادانى در پى كسب معارف بود، و خر مگسانى كه به دنبال هر سر و صدائى بدوند و به هر بادى به سوئى ميل كنند چنين كسان نه به نور دانشى راهبر بوند و نه به پايه استوارى پايبند باشند.

امام صادق (ع) فرمود: مردم چهار دسته اند: نادانى كه در سراشيبى سقوط به آغوش هوا و هوس زندگى كند، و پارسائى

كه در عبادت كوشا بود ولى هر چه بيشتر عبادت كند بر كبر و غرورش افزوده گردد، و دانشمندى كه همى خواهد جمعى به دنبالش بوند و دوست دارد مردم وى را بستايند، و دانشمندى كه خود به راه حق است و دوست دارد كه به حق قيام كند كه چنين كسى يا ناتوان است و يا سركوب و اين بهترين مردم زمان تو و خرمندترين آنها است.

آن حضرت در معنى (و قولوا للناس حسنا) فرمود: با مردم به نيكى سخن بگوئيد و تا به ماهيت كسى پى نبرده ايد در باره اش جز به نيكى سخن مگوئيد.

فرزدق گويد: در بازگشت از كوفه به مدينه امام حسين (ع) را كه عازم عراق بود در راه ملاقات نمودم. حضرت به من فرمود: اى فرزدق مردم كوفه را چگونه ديدى؟ عرض كردم: دلهاشان با شما، ولى شمشيرهاشان با بنى اميه است و پيروزى به دست خدا است. فرمود: راست گفتى، مردم بنده هاى دنيايند و دين تنها بر سر زبان آنها است، تا گاهى كه (در سايه دين) زندگيشان تأمين بود پيرامون دين مى چرخند ولى چون آزمايشى پيش آيد (كه مى بايد دنياشان را فداى دين سازند) آنجا است كه ديندار اندك است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بدانيد ـ خدا

رحمتتان كناد ـ كه شما در زمانى زندگى مى كنيد كه گوينده سخن حق اندك است و زبان از حقيقت گوئى لال و الكن، و كسى كه در راه حق بود خوار بود، مردم روزگار در عصيان و گناه فرو رفته و در فريب و نيرنگ با يكدگر متفق اند، جوانهاشان بيباك و پيرانشان گنهكار و دانشمندشان منافق و قرآن خوانشان سالوس، خردسالان بزرگسالان را احترام ننمايند و توانگرانشان مستمندانشان را دستگيرى نكنند.

در وصيت آن حضرت به فرزندش امام حسن (ع) آمده: مبادا فريب كسانى بخورى كه در دنيا فرو رفته و بر سر مال دنيا همچون جانورانى اند كه بر لاشه مردارى گرد آمده به دندان يكدگر را مى درند. چه مردم دنيا سگانى هار و درندگانى بى باكند، برخى برخى ديگر را بدرند و نيرومندشان ناتوانشان را بخورد، حيواناتى چندند كه بعضيشان بند به پا و بعضى رها و افسار گسيخته اند، خرد خويش را از دست داده و دنيا آنها را به بازى گرفته و به خود سرگرم ساخته است و آنچه را كه در پيش دارند از ياد برده اند. (بحار: 1 و 77 و 67 و 44 و 2 و 73)

اميرالمؤمنين (ع): مردم معمولا با سلاطين و با دنيا هستند جز آن كس كه

خداوند خود وى را محفوظ بدارد. (نهج: خطبه 210)

مردم آزارى :

اذيت و آزار به مردم رسانيدن. از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: آن كس كه مسلمانى را آزار دهد به حقيقت مرا آزار داده است، و آن كس كه مرا آزار دهد خدا را آزار داده، و آن كس كه خدا را بيازارد در تورات و انجيل و زبور و فرقان ملعون خوانده شده است. (بحار: 67/72)

نيز از آن حضرت آمده است: هر كه همسايه اش را آزار دهد خداوند بوى بهشت را بر او حرام نموده و جايگاهش را دوزخ قرار دهد و بد جايگاهى است. (بحار: 74/150)

امام صادق (ع): خداوند مى فرمايد: آن كس كه بنده مؤمن مرا بيازارد آماده جنگ با من باشد. (بحار: 75/152)

ابوحمزه ثمالى از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: اى اباحمزه مؤمن تا بوده و خواهد بود به چهار بلا دچار است: يا همسايه اى او را آزار دهد يا منافقى در پى آزار او بود يا منافق ديگر كشتنش را جهاد پندارد، يا مسلمانى بر او حسد برد، و اين يك از همه بدتر است زيرا هر چه او بگويد ديگران او را تصديق كنند و گويند اين برادر

او مى باشد حتماً به حال او آگاه است. پس مسلمان با اين همه مشكلات چگونه زندگى كند؟! (بحار: 67/240)

به «آزار» نيز رجوع شود.

مردم دارى :

حسن سلوك، خوش رفتارى با مردم. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خردمندترين مردم مردم دارترين آنها است و خوارترين مردم كسى است كه به مردم اهانت روا دارد. در حديث ديگر فرمود: ما گروه پيامبران چنانكه به اداى فرايض مأمور شديم به مردم دارى نيز موظّف گشتيم.

امام صادق (ع) فرمود: جمعى از قبيله قريش بودند كه مردم داريشان اندك بود از اين رو آنها از اين بيت رانده شدند (و آنان را قرشى نمى گفتند) و به خدا سوگند كه در نسبشان شك و شبهه اى نبود، و از آن سوى گروهى بودند كه مردم دارى آنها نيكو بود از اين جهت به اين بيت رفيع منسوب گشتند (و آنها را قرشى مى گفتند). سپس فرمود: هر كه دست ستم خويش را از سر مردم بردارد وى يك دست از آنها برداشته ولى متقابلاً دستها را از سر خود برداشته است.

در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: سه خصلت است كه اگر در كسى نباشد وى نه از من است و نه از خدا: حلم و بردبارى اى

كه جهالت جاهلان را از خود دفع سازد و اخلاقى نيكو كه با آن اخلاق با مردم زندگى كند، و حالت خوددارى كه او را از گناه بازدارد. (بحار: 75 و 69 و سفينة البحار)

مردم شناسى :

اميرالؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش فرمود: بر خردمند است كه به خود بينديشد و زبانش را حفظ كند و مردم زمان خويش را بشناسد. (بحار: 71/339)

مُردَن :

درگذشتن. به جهان ديگر رفتن. مرگ فرا رسيدن. موت. توفّى. وفات. به «مرگ» و «موت» رجوع شود.

مُرده :

فوت كرده. جان از كالبد به در رفته. ميت. ميّت. هالك. متوفّى. ج: مردگان.

قرآن كريم: آنان را كه در راه خدا كشته مى شوند مردگان مخوانيد كه اينان زنده اند و شما بدين امر آگاه نمى باشيد (بقرة: 155). چگونه وجود خدا را منكريد در صورتى كه شما مردگان بوديد و خداوند به شما حيات داد (بقرة: 28). مردگان را خداوند برمى انگيزاند و زنده مى سازد و سپس به او بازمى گردند (انعام: 36). خداوند حق و حقيقت است و او است كه مردگان را زنده مى سازد (حج:6). خداوند، زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد و زمين را پس از مردن زنده مى سازد (روم: 19).

يكديگر را غيبت مكنيد مگر يكى از شما دوست دارد كه گوشت مرده برادر خويش را بخورد. (حجرات: 12)

اميرالمؤمنين (ع): عجب دارم از كسى كه مرگ را فراموش مى كند در حالى كه مردگان را به چشم خود مى بيند! (نهج: حكمت 126)

هرگز مردگان را به بدى ياد مكنيد كه اين خود يك گناه است. (غررالحكم)

به «ميت» و «جنازه» نيز رجوع شود.

«آگاهى مردگان از حال بازماندگان»

از امام صادق (ع) روايت شده كه مؤمن پس از مرگ به ديدار خانواده اش بيايد و از خوشيهاى زندگى آنها آگاه گردد ولى ناخوشيهاشان را خبردار نشود، و كافر به زيارت كسانش بيايد و از ناگواريهاى زندگى آنها آگاه شود ولى از خوشيهاى آنها مطلع نگردد. و برخى از مؤمنان هر جمعه و بعضى به حسب عملش مى تواند بستگان خود را زيارت كند. (بحار: 6/256)

مَرَدَة :

جِ: مارد. متمردان و سركشان. رسول الله (ص): «اذا طلع هلال شهر رمضان غُلّت مردة الشياطين». (بحار: 63/261)

مرده در ميان زندگان :

روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) در حال خطبه و سخنرانى بود ناگهان مردى برخاست و

عرض كرد: يا اميرالمؤمنين بفرمائيد «ميت الاحياء» مرده در ميان زندگان چه كسى است؟ حضرت خطبه خود را قطع كرد و فرمود: هر كسى كه چون عمل خلاف شرعى ببيند اگر به دست و زبان و دل با آن مخالفت كند همه خصلتهاى نيك را درك نموده است، و اگر به دل و زبان با آن مخالفت ورزد دو خصلت را درك نموده، و اگر تنها به دل با آن مخالفت كند يكى از خصال خير را درك كرده و از دو خصلت محروم مانده، و اگر چنانچه به هيچ وجه با منكر مخالفت نورزد چنين كسى ميت الاحياء است. آنگاه حضرت به خطبه اش ادامه داد. (بحار: 100/82)

مُرده ريگ :

ميراث. تراث. ماترك ميّت. آنچه از مرده بازماند.

به «ارث» و «ميراث» رجوع شود.

مَردى :

مرد بودن. مردانگى. رجوليت. مروأت. به «مردانگى» و «مروت» رجوع شود.

مَرز :

سرحدّ. ثَغر. خط فاصل ميان دو كشور. حدّ.

مَرزبان :

سرحددار. حافظ الثغور.

مَرزَبة :

مهترى اهل فُرس. اسم مصدرى است كه عربان از واژه مرزبان فارسى ساخته اند.

مِرزَبة :

پتك. مطرقه آهنگران. گرز. عصاى آهنى. ج: مرازب. در حديث نزول كافر به قبر آمده: «....فيضربان (الملكان) يا فوخه بمرزبة معهما ضربةٌ ما خلق الله عزّ وجلّ من دابّة الاّ تذعر لها ما خلا الثقلين»: آن دو ملك، گرزى را كه با خود دارند بر فرق سرش بكوبند آنچنان كه هر جنبنده ـ بجز جن و انس ـ از هيبت آن ضربت وحشت كنند. (اربعين شيخ بهائى، شرح خاتون آبادى: 482)

مرزدارى :

نگهدارى و پاسدارى سرحدات مملكت. به عربى رباط گويند و آن از واجبات كفائيه است. ابوعبدالله جعفى گويد: امام باقر (ع) به من فرمود: رباط نزد شما چند روز است؟ گفتم: چهل روز (كه هر كسى خود را موظف مى داند در اين مدت مرزدارى كند). فرمود: اما رباط ما هميشگى است، هر كه در راه ما (به انتظار فرمان امام به قيام) مركبى ببندد تا گاهى كه آن مركب را به اين منظور نگهدارى مى كند اجر و پاداشى دو چندان (جهاد عملى) به وى داده شود، و هر كه سلاحى را بدين منظور آماده سازد ارزش و اعتبار آن نزد خداوند محفوظاست; از يك بار و دو بار و سه بار (كه به امر ما جنگى رخ دهد و پيروزى نصيب مسلمانان نگردد مانند واقعه كربلا) خسته و

ملول مشويد كه داستان ما و شما به داستان آن پيغمبر بنى اسرائيل مى ماند كه خداوند به وى وحى نمود مردم را به جنگ بخوان كه شما را به پيروزى مى رسانم. آنها مهيا شدند و در برابر دشمن صف بستند ولى هنوز وارد نبرد نشده شكست خوردند. بار دوم نيز خداوند فرمان جنگ و وعده پيروزى داد و آنها به نبرد رفتند باز هم شكست خوردند، و در مرتبه سوم چون فرمان جهاد آمد و آن پيغمبر، آنان را دعوت نمود گفتند: تو مكرر به ما وعده پيروزى دادى و در هر بار شكست خورديم!! خداوند به پيغمبر وحى نمود كه يا جهاد انتخاب كنيد يا آتش دوزخ را. آنها گفتند: ما تاب دوزخ را نداريم، و از آن قوم سيصد و سيزده تن عازم جهاد شدند و محض اينكه به نبرد پرداختند هنوز سلاحى به كار نبرده دشمن پا به فرار نهاد و آنها پيروز گشتند.

محمد بن عيسى گويد: يونس بن عبدالرحمن از حضرت رضا (ع) پرسيد: مردى از پيروان بنى عباس هنگام مرگ وصيت نمود كه از مال وى اسبى و هزار درهم و شمشيرى به كسى دهند كه در يكى از مرزهاى كشور مرزدارى كند و در صورت لزوم با اين وسائل جنگ كند، و آن اموال را به يكى از دوستان ما داده است، آيا بر او

جايز است كه بدين وصيت عمل كند؟ فرمود: آن اموال را به همان وصىّ برگرداند چه هنوز وقت آن نشده كه شما (شيعه) مرزدارى كنيد.

يونس گفت: وى نه آن وصى را مى شناسد و نه جاى او را مى داند. فرمود: از او جستجو كند و او را پيدا كند. يونس گفت: وى جستجو نموده ولى او را پيدا نكرده. فرمود: حال كه چنين است مرزدارى بكند ولى خود را درگير جنگ نكند. يونس گفت: اگر دشمن به وى حمله نمود چه كند؟ فرمود: در اين صورت وى به عنوان دفاع از بيضه اسلام (ملت اسلام) بجنگد نه به حساب اينها (يعنى حكومت وقت) چه اگر ملت اسلام از هم پاشيده شود نام محمد(ص) از خاطره ها زدوده گردد... (بحار: 19/318 و 100/62)

مرزنجوش :

نوعى گل خوش بو است كه در خانه ها مى كارند. در حديث پيغمبر (ص) از اين گل ستايش شده و اين كه آبش شفاى چشم است. (بحار: 76/147)

مَرزُوق :

روزى داده شده. روزى مند. محمد بن علىّ الباقر (ع): «انّ بايع الضيعة ممحوق، و مشتريها مرزوق». (بحار: 103/69)

مَرِس :

شديد بر ممارست كارها.

شخص پشت كار دار.

مِرساة :

لنگر كشتى.

مُرسِل :

فرستنده. گسيل دارنده. (ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده وهو العزيز الحكيم): آن رحمت را كه خداوند به روى مردم بگشايد كس نباشد كه آن را باز دارد و ببندد، و آنچه را كه او بازگيرد از پس او فرستنده اى نباشد و خداوند توانا و كار آگاه است. (فاطر:2)

مُرسَل :

فرستاده شده. فروهشته. پيغمبر صاحب كتاب. (و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين) (انعام: 48). (و انّ الياس لمن المرسلين). (صافّات: 123)

مجاز مرسل: مجازى است كه علاقه در آن غير از مشابهت باشد، مانند «يد» كه مجازا در مورد نعمت استعمال مى شود.

در اصطلاح علم الحديث: حديثى را گويند كه فاقد سند باشد و راوى حديث را نام نبرده باشند، چنان كه گويند: پيغمبر يا فلان امام فرموده است، بى آن كه راوى را نام ببرند. و يا اين كه يكى از رواة را از قلم بيندازند. در قبال مسند.

مُرسَلات :

جِ مرسلة. فرستاده شدگان. (والمرسلات عرفا): سوگند به فرستاده شده هاى از پى هم. (مرسلات: 1)

مُرسلات :

نام هفتاد و هفتمين سوره قرآن كريم. مكيه و مشتمل بر 50 آيه است.

از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را تلاوت نمايد خداوند بين او و محمد (ص) آشنائى برقرار كند. (مجمع البيان)

مُرسِلون :

فرستندگان. ارسال كنندگان. (انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر): ما فرستنده آن ماده شتر مى باشيم (بر قوم صالح) كه ايشان را آزمون بود پس چشم در راه ايشان باش و استقامت ورز... (قمر: 27)

مُرسَلون :

فرستادگان، فرستاده شدگان. (قال فما خطبكم ايها المرسلون): گفت: اى فرستادگان! كار شما چيست؟ (حجر: 57)

مُرسِلة :

مؤنث مُرسِل. فرستنده. (و انّى مرسلة اليهم بهديّة فناظرة بم يرجع المرسلون): من فرستنده هستم به سوى ايشان هديه اى را تا ببينم فرستادگان با چه چيزى برمى گردند. (نمل: 35)

مَرسوم :

منقوش. نشان كرده شده. مقرّر. متداول.

مَرسى :

لنگرگاه.

مُرسى :

مصدر يا اسم مكان يا اسم زمان از ارساء به معنى اثبات و ثبات، برقرار

ماندن. (و قال اركبوا فيها بسم الله مجريها و مُرساها) (هود: 41). (يسئلونك عن الساعة ايان مرسيها...). (اعراف: 187)

مُرشِد :

هدايت كننده. راهنما. (و من يضلل فلن تجد له وليّا مرشدا): و هر كه را كه خدا گمراه گرداند هرگز براى او دوست راهنمائى نخواهى يافت. (كهف: 17)

امام صادق (ع): «من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم يكن له قرين مرشد، استمكن عدوّه من عنقه»: آن كس كه پند دهنده اى از دل خود، و باز دارنده اى از درون خود نداشته باشد، و او را يارى راهنما نباشد، وى دشمن خويش را به دستيابى بر خود مسلط گردانيده است. (وسائل: 12/41)

مِرصاد :

راه. طريق. ديده گاه. جائى كه ملاحظ و مراقب كسى باشند. كمين گاه. (انّ ربّك لبالمرصاد): خدايت در كمين گاه است. (فجر: 14)

مَرصَد :

جاى نگاه داشتن و موضع چشم داشت و انتظار چيزى. كمين گاه. كمين. ج: مراصد. (فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كلّ مرصد...). (توبة: 5)

مُرَصَّع :

دانه نشان.

مرصوص :

استوار، محكم. (انّ الله يحبّ الذين يقاتلون فى سبيله صفّا كانّهم بنيان مرصوص). (صف: 4)

مَرَض :

بيمارى و پراكندگى مزاج پس از صحت و تندرستى. خلاف صحت. (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا). (بقرة: 10)

اميرالمؤمنين (ع): «الا و ان من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة مرض البدن، و اشدّ من مرض البدن مرض القلب...». (نهج: حكمت 388) به «بيمارى» نيز رجوع شود.

مَرضاة :

خوشنودى. اميرالمؤمنين (ع): «قيام الليل مصحة للبدن و مرضاة للربّ عز و جل». (بحار: 10/89)

مُرضِع :

زن كه بچه شيرخواره دارد.

مُرضِعة :

زنى كه كودك غير خود را شير دهد يعنى دايه. زن شيرده پس از اين كه به طفل غير در دفعات يا ايام معينى با شرائط مخصوصى شير دهد مادر رضاعى طفل مى شود. به «رضاع» رجوع شود.

مَرضوض :

كوفته. ريزه كرده شده. در زيارت امام موسى بن جعفر (ع) آمده: «المعذّب فى قعر السجون و ظلم المطامير، ذى الساق المرضوض بحلق القيود...». (بحار: 102/16)

مَرضى :

جِ: مريض. بيماران.

(... و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احدٌ منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّموا صعيداً طيّباً...): و اگر بيمار بوديد و يا مسافر بوديد و دسترسى به آب نداشتيد و يا قضاء حاجتى دست داده بود و يا جنب بوديد و آبى را جهت غسل نيافتيد، به سراغ خاكى پاك برويد و صورت و دستهاتان را به خاك مسح نمائيد... (نساء: 43)

(ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج...): بر ناتوان و بيماران و مستمندان كه هزينه سفر خويش را ندارد تكليف جهاد نيست... (توبة: 92)

عن جعفر بن محمد (ع) عن ابيه عن آبائه: «انّ رسول الله (ص) امرهم بسبع و نهاهم عن سبع: امرهم بعيادة المرضى و اتباع الجنائز...» (وسائل: 12/213). علىّ (ع): «من احسن الحسنات عيادة المرضى...». (بحار: 76/12)

مَرضِىّ :

پسنديده. مقبول و مطبوع و خوش آيند. (و اذكر فى الكتاب اسماعيل انّه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيّا و كان يامر اهله بالصلاة و الزكاة و كان عند ربّه مرضيّا). (مريم: 54 ـ 55)

اميرالمؤمنين (ع) به كميل بن زياد: «يا كميل! ليس الشأن ان تصلّى و تصوم و تتصدّق، انّما الشأن ان تكون الصلاة فعلت بقلب نقىّ و عمل عندالله مرضىّ و خشوع سوىّ...». (بحار: 77/275)

مَرضِيَّة :

مؤنث مرضىّ. پسنديده. مورد رضايت. (يا ايّتها النفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضيّة). (فجر:28 ـ 29)

مِرط :

گليم از پشم يا خز يا كتان كه به دور خود پيچند و بسا كه زنان بر سر خويش افكنند. ج: مروط.

در حديث مباهله آمده: «انّ رسول الله (ص) خرج و عليه مرطٌ مرحّل من شعر اسود...». (بحار: 35/257)

مُرَطَّب :

تر شده. نمدار.

مَرطوب :

نمناك. نمدار.

مُرعِب :

ترساننده.

مُرعِد :

ابر غرنده.

مَرعَش :

نوعى از كبوتر كه در هوا معلق مى زند. شهرى است به شام نزديك انطاكيه.

مَرعُوب :

ترسانيده شده.

مَرعى :

چريدن. چرانيدن. چراگاه. گياه و علف. (و الذى اخرج المرعى. فجعله غثاءً احوى). (اعلى: 4) (و الارض بعد ذلك دحاها * اخرج منها ماءها و مرعاها). (نازعات: 31)

عن ابى الجارود، عن يزيد الضخم، قال: سمعت اميرالمؤمنين (ع) يقول: «كانّى بكم تجولون جولان النعم، تطلبون المرعى فلا تجدونه». (بحار: 51/119)

علىّ بن الحسن بن فضّال عن ابيه عن ابى الحسن الرضا (ع) قال: «كانّى بالشيعة ـ عند فقدانهم الثالث من ولدى ـ يطلبون المرعى فلا يجدونه. قلت له: و لم ذلك ـ يا ابن رسول الله! ـ قال: لانّ امامهم يغيب عنهم. فقلت: و لم؟ قال: لان لا يكون لاحد فى عنقه بيعة اذا قام بالسيف». (بحار: 52/96)

back page fehrest page next page