مَرعِىّ :
رعايت كرده شده. ملحوظ. پاس داشته شده.
مَرغ :
گياه. گياه تر چريدن. گياه خوردن چهارپايان. غلطيدن در گياه. آب دهان. مجمع پشكل گوسفندان.
مُرغ :
مطلق پرندگان خواه بومى و خانگى يا وحشى، سواى كرمهاى پردار. به عربى طير. دجاج. شرح حال برخى مرغها ذيل اسامى آنها در اين كتاب ذكر شده. نگهدارى مرغ خانگى اعم از خروس و ماكيان در خانه ممدوح است و در بعضى احاديث از آن ستايش شده. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) گوشت ماكيان تناول مى نمود. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه بهترين گوشت گوشت مرغى است كه هنوز
به حدّ تخم گذارى نرسيده يا به آن نزديك شده باشد. (بحار: 66 و 65)
به «خروس» نيز رجوع شود.
مُرغابى :
كه به عربى اوز و بطّه گويند. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه مرغابى در ميان پرندگان به منزله گاوميش است در چهارپايان. (بحار: 65/5)
مَرغزار :
سرزمينى كه مَرغ (گياه) بسيار در آن رسته باشد. چمن زار. ايكة. روضة. زلف. زلفة.
مَرغوب :
خواسته شده. پسنديده و مقبول.
مَرغول :
پيچ و تاب موى. موى پيچيده و مجعّد.
مَرفَأ :
آنجا كه كشتى را به كنار توان نزديك كرد.
مِرفَد :
قدح بزرگ.
مِرفَق :
آرنج. ج: مرافق. (يا ايّها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق...): اى مؤمنان هرگاه به نماز برخاستيد صورتها و دستانتان را تا آرنج بشوئيد... (مائدة: 6)
مِرفَق :
نرمى نمودن با كسى. رفق. منفعت. سودمندى. سازگارى. آسايش. (و اذا اعتزلتموهم وما يعبدون الاّ الله فأووا الى الكهف ينشر لكم ربّكم من رحمته و يهيّىء
لكم من امركم مرفقاً). (كهف: 16)
مِرفَق :
مرفقة. متّكا. ج: مرافق.
مِرفَق :
آبريزگاه. مبال. بيت الخلاء.
مِرفَقَة :
بالش. مخدّة. ج: مرافق. عن ابى جعفر (ع): «لمّا تزوّج علىّ (ع) فاطمة (ع) بسط البيت كثيبا، و كان فراشهما اهاب كبش و مرفقتهما محشوّة ليفاً...». (بحار: 79/322)
مَرفود :
عطا شده. داده شده. (و اتبعوا فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة بئس الرفد المرفود): و فرعونيان در اين جهان لعنتى به دنبال خود نهادند و براى روز قيامت بد عطا و ذخيره اى فرستادند. (هود: 100)
مَرفوض :
متروك. مانده شده از هر چيزى. پرتاب شده و افكنده شده.
مَرفوع :
بلند داشته شده. برشده. بلند. (و السقف المرفوع): سوگند به طاق بلند. (طور: 5)
رفع شده. برداشته شده. برطرف شده. مرفوع القلم: قلم تكليف برگرفته، معاف شده.
در علم حديث: حديثى كه سلسله آن به پيغمبر (ص) برسد و اضافه خاص به آن حضرت داشته باشد، اعم از قول يا فعل يا تقرير، و آن به صحيح و حسن و ضعيف منقسم مى گردد.
در اصطلاح نحو: رفع دار. پيش دار. صاحب حركت رفع، مقابل منصوب و مجرور و مجزوم.
مَرفوعة :
مؤنث مرفوع. بالا برده شده. بلند داشته و برداشته شده و برافراشته. (فرش مرفوعة): فرشهاى عالى (واقعة: 34). (فى صحف مكرّمة مرفوعة مطهّرة): آيات الهى كه در دفاترى مكرّم ثبت گرديده. بلند مرتبه و پاك و منزّه اند. (عبس: 13 ـ 14)
مُرَفَّه :
برآسوده و تن آسا. آسوده و راحت و برخوردار.
مَرق :
فراوان كردن مَرَق و آب گوشت ديگ را. بركندن پشم پوست را. پشم زده شده. پشم يا پوست گنديده. ج: امراق.
مَرَق :
آب گوشت. شوربا.
عن ابى عبدالله (ع) قال: «كان علىّ بن الحسين (ع) اذا كان اليوم الذى يصوم فيه يأمر بشاة فتذبح و تقطع اعضائها و تطبخ، و اذا كان عند المساء اكبّ على القدر حتّى يجد ريح المرق و هو صائم، ثم يقول: هاتوا القصاع، اغرفوا لآل فلان و اغرفوا لآل فلان حتى يأتى على آخر القدور، ثم يؤتى بخبز و تمر فيكون ذلك عشائه». (بحار: 46/71)
الصادق (ع): «اذا دخل اللحم منزل رسول الله (ص) قال: صغّروا القطع و كثّروا
المرق فاقسموا فى الجيران...». (بحار: 66/75)
عن علىّ (ع) قال: «قال النبى (ص): يا علىّ! اذا طبخت شيئاً فاكثر المرقة، فانها احد اللحمين، و اغرف للجيران، فان لم يصيبوا من اللحم يصيبوا من المرق». (بحار: 66/79)
مِرقال :
شتر تندرو.
مِرقال :
لقب هاشم بن عتبة.
مِرقاة :
نردبان. ج: مراقى.
مَرقَد :
خوابگاه. ج: مراقد. آرامگاه. قبر. (قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون): و (همين منكران معاد در روز حشر) گويند: اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت اين همان است كه خداى مهربان وعده داده بود فرستادگان خداوند راست گفتند. (يس: 52)
مُرقَس :
نويسنده يكى از چهار انجيل. وى خويش برنابا بود. گويند كه او بانى كليساى اسكندريه مصر بوده است. (قاموس كتاب مقدس)
مُرَقَّع :
جامه اى كه در آن رقعه و وصله بسيار باشد. ثوب مرقّع: جامه پيوند بست.
مَرقوبيان :
فرقه اى از ملاحده اند كه به دو اصل متضاد نور و ظلمت قائلند و گويند:
اصل سومى نيز وجود دارد كه آن مايه اعتدال آن دو اصل مى باشد چه اينكه دو امر متضاد به هم نپيوندند جز به اصلى رابط و جامع; و گويند: اين اصل جامع مرتبه اش از نور نازل تر و از ظلمت بالاتر است و از اين آميختگى و امتزاج كه به وسيله اصل سوم به عمل آمده اين جهان پديد گشته است. (بحار: 3/215)
مَرقوم :
مكتوب. نوشته شده. مسطور. كتاب مرقوم: نامه مهر كرده. مشخص و معلوم. (كتاب مرقوم). اين آيه در سوره مطفّفين دو بار آمده و در موردى صفت سجّين، و در جائى نعت علّيّين ذكر شده است. اين ظاهر امر، ولى به حقيقت در هر دو مورد، نعت كتاب است.
مَركَب :
آنچه بر آن سوار شوند. از حضرت رسول (ص) روايت شده: از جمله خوشبختيهاى يك مرد مسلمان آنست كه داراى مركبى نيكو باشد.
امام باقر (ع) فرمود: يكى از بدبختيهاى زندگى مركب بد است. در حديث امام صادق (ع) آمده: از خوشبختيهاى آدمى يكى اين است كه مركبى داشته باشد كه بر آن سوار شده به كارهايش برسد و حق برادران خود را ادا نمايد. از آن حضرت نقل شده كه امام سجّاد (ع) مركبى به صد دينار
مى خريد و خود را بدان گرامى مى داشت.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: حيوان سوارى را بر صاحبش شش حق است: هنگامى كه از آن به زير آيد قبل از هر كار به علف آن بپردازد، و چون گذارش به آبى بيفتد بر آن عرضه كند، و به چهره اش نزند، و بر پشت آن نايستد جز در جنگ در راه خدا، و بيش از توانش بر آن بار ننهد، و بيش از توانش آن را نراند. (بحار: 64 و 46)
مُرَكّب :
آميخته، درپيوسته. چيزى كه داراى اجزاء باشد، ضد بسيط. جهل مركب: جهلى كه از دو جهل تشكيل شده باشد: جهل به واقع و جهل به جهل خود، مقابل جهل بسيط كه تنها جهل به واقع مى باشد.
مركب در اصطلاح ادب يكى از دو قسم لفظ موضوع است، و لفظ مركب آنست كه جزء لفظ دلالت بر جزء معنى كند و دلالت هم مقصود باشد، پس زيد مركب نيست، چون «ز» مثلا دلالت بر معنى ندارد، عبدالله نيز مركب نيست چون قصد نشده از عبد، بنده و از الله، خدا، مركب دو قسم است: تامّ و غير تامّ، مركب تامّ آنست كه سكوت بر آن صحيح باشد، يعنى براى افاده معنى نيازى به لفظ ديگر نباشد چون «زيد قائم» و «السماء فوقنا» و مركب غير تامّ آن است كه سكوت بر آن جايز نباشد و آن يا تقييدى است در
صورتى كه دومى قيد باشد نخستين را چون «الحيوان الناطق» و يا غير تقييدى است چون «فى الدار» كه مركب از اسم و ادات است و چون قد قام در «قد قام زيد» كه مركب از كلمه و ادات است. اما مركب تام كه محتمل صدق و كذب باشد چون شامل حكم باشد «قضيه» است و چون احتمال صدق و كذب در آن رود «خبر» است و چون افاده دليل كند «اخبار» است و چون جزئى از دليل باشد «مقدمه» و چون از دليل طلب شود «مطلوب» است و چون از دليل ناشى گردد «نتيجه» است و چون در علم باشد و در باره آن سؤال گردد «مسأله» است بنابر اين ذات آن واحد است و اختلاف عبارات به سبب اختلاف اعتبارات است. (تعريفات جرجانى)
در اصطلاح فلسفى، آنچه را از دو يا چند جزء تأليف شده باشد مركب گويند و مركب ضد بسيط است. و آن بر چند قسم است: آنچه مركب باشد از اجسام مختلفة الحقايق به حسب حقيقت، و آن بر دو قسم است: مركب تام و ناقص. مركب تام مركبى است كه او را صورت نوعيه باشد كه حافظ نوع و تركيب آن باشد در مدت زيادى مانند مواليد ، مركب ناقص مركبى است كه او را صورت نوعيه كه حافظ تركيب آن براى مدت
زيادى است نباشد مانند حوادث جوى و غيره.
و مركب يا حقيقى است و يا غير حقيقى. مركب حقيقى آن بود كه ميان اجزاى آن حاجتى به يكديگر باشد و به عبارت ديگر هر يك از اجزاء به يكديگر نياز كامل داشته باشند تا از تركيب آنها حقيقت واحده اى درست شود چنانكه از تركيب چند داروى مفرد يك دارو پديد آيد داراى خاصيت مخصوص. و غير حقيقى آن است كه از اجزاء برحسب صورت و ظاهر تركيب يابند. (فرهنگ علوم عقلى به نقل از شرح منظومه و كشاف و شفا)
مَركز:
ميانه دائرة، نقطه پرگار. مقابل محيط. وجه تسميه: جاى ركز، يعنى جائى كه شىء نوك دار در زمين فرو برند، چه آن، جائى است كه نوك پره پرگار را در آن فرو برده با پره ديگر دايره مى كشند. ج: مراكِز.
مِركَن:
لگن كه جامه در آن شويند.
عن محمد بن مسلم، قال سألت اباعبدالله (ع) عن الثوب يصيبه البول، قال: «اغسله فى المركن مرّتين، فان غسلته فى ماء جار فمرةً واحدة». (بحار: 80/103)
مَركوب:
مركب. برنشستنى از ستور و كشتى و جز آن.
مَركوز:
محكم نشانيده شده. نصب شده.
ثابت. نقش بسته شده در ذهن.
مَركوم:
بر هم نشانده و فراهم آمده. متراكم. سحاب مركوم: ابر متراكم و بر هم نشسته. (و ان يروا كسفاً من السماء ساقطا يقولوا سحابٌ مركوم): اين كافران هرگاه قطعه اى را از آسمان بينند كه سقوط نموده است گويند: ابرى متراكم است. (طور:44)
مَرْگ:
اسم است از مردن; جدائى روح از بدن; مقابل زندگى، تقابل عدم و ملكه. به عربى «موت». «ممات». «توفّى». حقيقت اين واژه در مورد موجودات جاندار، مانند انسان يا هر حيوانى صادق است، و گاه مجازا در شيئى كه بار ارزش دهنده اش را از دست داده باشد، مانند زمينِ گل و گياه از دست داده نيز به كار رود: (يحيى الارض بعد موتها).
چنان كه در فارسى مجازا به جاى نيستى پس از هستى (فناء) نيز استعمال مى شود.
موت با مشتقاتش 165 بار در قرآن كريم ذكر شده.
«بخشى از آيات مربوطه»
(الله يتوفّى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها): خداوند است كه جانها را هنگام مرگ و نيز در حال خواب درمى يابد (و از بدن جدا مى سازد) (زمر:42). (و ما
كان لنفس ان تموت الا باذن الله): هيچ كس را نرسد كه بميرد جز به اذن پروردگار (آل عمران:145). (و توكل على الحىّ الذى لا يموت): به آن زنده كه نميرد وابسته شو (فرقان:58). (نحن قدّرنا بينكم الموت): ما (خداوند) مرگ را در ميان شما مقرر داشتيم (واقعة: 60). (كلّ نفس ذائقة الموت و انما توفّون اجوركم يوم القيامة): همه كس چشنده شربت مرگ است و به طور قطع روز قيامت به پاداش اعمالتان خواهيد رسيد (آل عمران: 184). (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا): خداوندى كه مرگ و زندگى آفريد تا شما بندگان را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد. (ملك: 2)
«بخشى از روايات مربوطه»
از امام باقر (ع) روايت شده كه: مرگ و زندگى دو آفريده از آفريدگان خدايند كه چون مرگ بر انسان يا هر حيوان وارد شود حيات از آن بيرون رود.
از حضرت رسول (ص) روايت است كه: مرگ براى مسلمان كفاره گناه است.
به اميرالمؤمنين (ع) عرض شد: مرگ را براى ما توصيف بفرما. فرمود: آرى، به مردى آگاه دست يافتيد، مرگ يكى از سه امر بيش نيست: يا مژده اى است به كامرانى
جاويد، يا مژده است به عذابى هميشگى، يا بيم و ارعاب و هول و هراس و وضعى مبهم است كه شخص نداند كارش به كجا مى انجامد، اما دوست ما و پيرو و مطيع ما همان كسى است كه وى را مژده نعيم ابد مى دهند، و اما دشمن ما و مخالف زعامت ما وى همان كسى است كه او را مژده عذاب جاويد مى دهند، و اما آن كس كه در وضع مبهم و مجهولى بسر مى برد و مآل كار خويش را نمى داند آن مسلمانى است كه به خويشتن ستم نموده و به خود رحم ننموده و روزگار را به معصيت گذرانده است، چنين كسى خبرهاى مبهم و موحشى به وى مى رسد، آنچنان كه سرانجام خويش را نمى داند و پيوسته در هول و هراس بسر مى برد، و بالاخره خداوند چنين كسى را با دشمن ما يكسان نمى گيرد بلكه وى را به شفاعت ما از آتش دوزخ نجات مى دهد، پس به وظائف خويش عمل كنيد و خداى را اطاعت نمائيد به طمع شفاعت ما از عمل باز نايستيد و عقوبت پروردگار را كوچك مشمريد كه بسا گنه كاران باشند كه شفاعت ما به آنها نرسد جز پس از گذشت سيصد هزار سال. (اعتقادات صدوق: 29)
يكى از ياران حضرت رضا (ع) بيمار شد، حضرت به عيادتش رفت، به وى
فرمود: خود را چگونه مى يابى؟ گفت: مرگ را معاينه به چشم ديدم ـ درد سختى كشيدم ـ فرمود: مرگ را چگونه ديدى؟ وى گفت: رنجى سخت، حضرت فرمود: اين مرگ نبوده، اين نشانه هاى مرگ است كه مى خواهد تو را به خود آماده سازد، اين را بدان كه مردم در مورد مرگ دو دسته اند: يك دسته، مرگ مايه آسايش و راحت آنها است، و دسته دوم، مرگشان موجب آسايش ديگران است، پس ـ آماده شو ـ ايمانت به خدا و به ولايت اولياى خدا و نبوت پيامبران تازه كن و از كسانى باش كه راحتى خويش را به مرگ به دست مى آورند. آن مرد به دستور حضرت عمل كرد و...
از امام حسن مجتبى سؤال شد: مرگ چيست؟ فرمود: باور كردن آنچه كه باور كردنى است.
مردى به نزد حضرت رسول (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله چرا من مرگ را دوست ندارم؟ فرمود: مالى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن را به پيش فرستاده اى؟ گفت: نه. فرمود: از اين جهت مرگ را دوست ندارى.
شخصى به نزد ابوذر آمد و گفت: به چه سبب ما از مرگ نفرت داريم؟ گفت: بدين سبب كه شما دنيا را آباد نموده و آخرت
خويش را خراب كرده ايد; لذا ناراحتيد كه از جاى آباد به جاى خراب منتقل شويد. وى گفت: ورود ما را بر خدا چگونه مى بينى؟ ابوذر گفت: اما نكوكاران شما مانند مسافرى كه به خانه و خانواده اش بازگردد، و اما بدكاران مانند بنده فرارى كه بيمناك بر آقاى خويش وارد شود. وى گفت: وضع ما را به پيشگاه خداوند چگونه مى بينى؟ ابوذر گفت: اعمال خويش را با قرآن بسنجيد آنجا كه مى فرمايد: (انّ الابرار لفى نعيم و انّ الفجّار لفى جحيم) آن مرد گفت: پس رحمت خدا چه مى شود؟ ابوذر گفت: (انّ رحمة الله قريب من المحسنين).
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون روح از بدن جدا شود ـ خواه مؤمن و خواه كافر ـ مانند پرنده بر بالاى جسد سايه افكن باشد و كارهائى كه با آن مى شود از غسل و كفن و غيره را نظاره مى كند، و چون مراسم غسل و تكفين تمام شد و جسد را به تابوت نهادند و مردم آن را به دوش كشيدند كه به سوى قبر ببرند روح به بدن باز مى گردد، آنگاه پرده از پيش چشمش به كنار مى رود و جايگاه خود را در بهشت يا دوزخ مى بيند و اگر از اهل بهشت باشد با رساترين آواز فرياد مى كند كه هر چه زودتر هر چه زودتر مرا به قبر برسانيد، و اگر از اهل دوزخ بُوَد به
بلندترين آواز خود مى گويد: مرا برگردانيد، مرا برگردانيد، و او در آن حال هر كارى كه با او مى شود متوجه مى گردد و همه را مى داند. (من لا يحضر:1/123)
در حديث آمده كه چون ابراهيم خليل را مرگ فرا رسيد عرض كرد: پروردگارا چرا پيكى نفرستادى كه مرا از مرگ خبر دهد تا خود را آماده سازم؟ وحى آمد: مگر نمى دانى كه موى سفيد پيرى پيك من است؟
از امام صادق (ع) روايت شده كه قومى به نزد پيغمبرشان رفتند و گفتند: از خدا بخواه كه مرگ را از ما بردارد. پيغمبر خواسته آنها را به درگاه خداوند معروض داشت و خداوند اجابت نمود; جمعيت زياد شد آنچنان كه خانه بر آنها تنگ آمد و هر بامداد (كه مى بايست هر كسى به كسبى بپردازد) هر كس ناچار بود به پرستارى و نظافت و غذا دادن پدر يا مادر يا جد و يا جد پدر پيرش رسيدگى كند، از كسب و كار بازماندند (و بالاخره به ستوه آمدند) باز به نزد آن پيغمبر آمدند و گفتند: از خدا بخواه كه مرگ به ما بازگرداند. وى از خدا خواست و دوباره مرگ به آنها بازگشت.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مرگ از سايه به شما همراه تر و از شما بر شما مسلط تر است.
و فرمود: هر كه فردا را از عمر خود بداند مرگ را به جاى خود نشناخته است. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: بين شصت و هفتاد سالگى ميدان مرگ است. و فرمود: تحفه مؤمن مرگ است.
حضرت امام هادى (ع) به عيادت يكى از ياران خود رفت وى را ديد همى گريد و از مرگ مى ترسد. حضرت به وى فرمود: اى بنده خدا تو از آن جهت از مرگ بيمناكى كه مرگ را نشناخته اى، تو اگر بدنت آنچنان چركين و كثيف باشد كه از فرط كثافت به شدت رنج ببرى، به علاوه به زخم و جذام نيز مبتلا باشى و بدانى كه شستشو در حمام كثافات تو را برطرف و زخمهايت را بهبودى مى بخشد آيا دوست ندارى به حمام رفته خود را بشوئى و همه كثافات را از خود بزدائى؟ گفت: آرى ياابن رسول الله. فرمود: مرگ همان به حمام رفتن و شستشو كردن است.
از امام مجتبى (ع) سؤال شد مرگ كه از نظر مردم مجهول است چيست؟ فرمود: بزرگترين شادى كه به مؤمن رسد هنگام انتقال او از سراى ناكامى و سختى به سراى كامرانى و خوشى، و بزرگترين بدبختى و نكبت كه به كافر رسد كه وى از بهشت دنياى خويش به آتشى خاموش ناشدنى منتقل
مى گردد.
امام موسى بن جعفر (ع) به عيادت بيمارى رفت، بيمار آنچنان در شدت سكرات بود كه دگر ياراى پاسخ نداشت. حاضران گفتند: يا ابن رسول الله دوست داشتيم چگونگى مردن و نيز وضع اين دوستمان را بدانيم. فرمود: مرگ تصفيه كننده اى است، مؤمن را كه وى را از درد و رنج و آلايش گناه پاك مى سازد و آن آخرين رنجى است كه به مؤمن مى رسد و آخرين گناه را از او مى زدايد; و كافر را (نيز) تصفيه مى كند كه آخرين لذت پيش از مرگ آخرين پاداش كارهاى نيك او خواهد بود. و اما اين دوست شما (كه در حال جان كندن است) از گناه غربال و تصفيه شد بدان سان كه پوشاك را از چرك و كثافت بشويند و آن شايستگى نصيبش شد كه با ما همزيستى كند و در خانه ما باشد.
از امام سجاد (ع) سؤال شد مرگ چيست؟ فرمود: براى مؤمن مانند كندن لباسى كثيف، شپشى و گشوده شدن غل و زنجير و تبديل به فاخرترين لباس و سوار شدن بر بهترين مركب و وارد شدن به مأنوس ترين خانه، و براى كافر همانند كندن بهترين لباس و منتقل شدن از منازل مأنوس و تبديل آن به كثيف ترين و خشن ترين
لباس و موحش ترين سرا و بزرگترين عذاب است.
به امام باقر (ع) عرض شد مرگ چيست؟ فرمود: همان خوابى است كه هر شب داريد (و بدان آشنائيد) جز اينكه اين خواب دراز مدت و بيدارى آن قيامت است، گروهى خوابهاى شيرين و شادى آفرين مى بينند كه لذت آن حدى ندارد و عدّه اى هم خوابهاى تلخ و وحشتناك مى بينند كه آن نيز در تلخى و بدگذرى حدى ندارد; اين است مرگ، خود را براى آن مهيا سازيد.
محمد بن مسلم گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: بفرمائيد: مرگ بهتر است يا زندگى؟ فرمود: مرگ هم به سود مؤمن است و هم كافر. گفتم: چگونه؟ فرمود: به جهت اين كه خداوند مى فرمايد: (و ما عندالله خير و ابقى): آنچه نزد خداوند است بهتر و پايدارتر است. و مى فرمايد: (ولا تحسبنّ الذين كفروا انّما نملى لهم...): شما مپنداريد كه ما ادامه حياتى كه به كافر مى دهيم به سود او باشد بلكه بدين منظور است كه گناهش افزون گردد و عذابى خوارساز در انتظار او خواهد بود.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مرگ نيكان براى خود آنان آسايش، و مرگ بدان مايه آسايش جهانيان است. و فرمود: سوگند به
آنكه جان على به دست او است كه هزار ضربت شمشير بر سر آسانتر است از مرگ در بستر.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مرگ، مرگ. آمد مرگ با آنچه كه با خود به همراه دارد، با خوشى و آسايش و بازگشتى مبارك به بهشت برين براى آن كسانى كه مستحق سراى جاويدانند و پيوسته براى رسيدن به آن تلاش و كوشش مى كرده و دلهاشان بدان متوجه بوده. و آمد مرگ با آنچه كه با خود دارد، با بدبختى و پشيمانى و بازگشتى زيان بار به آتشى سوزان براى كسانى كه در سراى فريب دنيا وطن گزيده بودند و همواره تلاش و ميل دل آنها به آن بوده است.
امام صادق (ع) فرمود: اگر حيوانات از مرگ مى دانستند آنچه را كه شما از آن مى دانيد هرگز حيوان فربهى نمى خورديد.
و فرمود: خداوند هيچ امر حتمى بى شك و شبهه اى نيافريده كه مردم چنان با آن برخورد كنند كه گوئى مشكوك است و يقين در آن راه ندارد جز مرگ. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: در آن هنگام كه آدمى آخرين روز دنيا را پشت سر مى نهد و به نخستين روز آخرت خويش وارد مى شود مال و فرزند و عمل او پيش چشمش مجسم مى گردند، به
مال خطاب مى كند و مى گويد: به خدا سوگند كه من بر تو حريص بودم و راضى نبودم تو را از خود جدا سازم اكنون چه كارى مى توانى برايم بكنى؟ مال گويد: كفنت را از من بردار. به فرزندش خطاب مى كند و مى گويد: به خدا قسم من تو را دوست مى داشتم و پيوسته طرفدار تو بودم اكنون با من چه مى كنى؟ وى گويد: ما تو را به خاك مى سپاريم. آنگاه به عمل خود رو كند و گويد: به خدا سوگند من در باره تو بى رغبت و در انجامت سست و سنگين بودم اكنون با من چه خواهى كرد؟ وى گويد: من در قبرت و تا قيامت به همراه تو خواهم بود تا گاهى كه من و تو به خداوند عرضه شويم.
ابوعبيده گويد: به امام باقر (ع) گفتم: فدايت گردم مرا حديثى گوى كه از آن سود برم. فرمود: اى ابوعبيده هيچ كسى زياده به ياد مرگ نباشد مگر اينكه از دنيا بى رغبت شود.
از حضرت رسول (ص) سؤال شد زيرك ترين مسلمان چه كسى است؟ فرمود: آنكه بيشتر به ياد مرگ بود.
و فرمود: بهترين زهد در دنيا ياد مرگ و بهترين عبادت ياد مرگ و بهترين انديشه ياد مرگ است زيرا هر آن كس كه ياد مرگ او را (از دغدغه روزگار) آرام سازد قبر خود
را باغى از باغهاى بهشت بيابد.
به اميرالمؤمنين (ع) عرض شد به چه چيزى مى توان آماده مرگ شد؟ فرمود: به انجام واجبات و ترك محرمات و دارا بودن صفات نيك آنگاه چنين كسى را باكى نبود كه مرگ به سراغ او آيد يا او به سراغ مرگ رود.
از امام صادق (ع) روايت است كه عيسى بن مريم هماره مى فرمود: هول و هراسى كه ندانى كى تو را دريابد چرا در برابرش مهيا نباشى كه پيش از ورود ناگهانيش خويشتن را آماده سازى؟!
از امام صادق (ع) روايت شده كه هيچ كس نيست جز اينكه چون مرگش فرا رسد ابليس گماشتگان خود را به سراغش فرستد كه وى را به كفر و شك و ترديد در دينش بكشانند و اين هست تا گاهى كه جان از بدنش جدا گردد كه اگر او مؤمن بود حريفش نشوند. لذا هرگاه به بالين محتضرى حاضر بوديد او را به «لا اله الاّ الله» تلقين كنيد تا گاهى كه جان دهد.
نيز از آن حضرت رسيده كه هر مؤمن چون مرگش فرا رسد محمد (ص) و على (ع) را ملاقات كند آنچنان كه مايه روشنى چشم وى بود، و هر مشرك كه بميرد نيز آن دو را ملاقات نمايد ولى آنچنان كه او
را سخت رنجور و ناراحت سازد.