back page fehrest page next page

عن ابى جعفر (ع): «ان كان المزور يعرف من حقّ الزائر ما عرفه الزائر من حقّ المزور، كان له مثل اجره». (بحار: 76/34)

عن ابى عبدالله (ع): «...حقّ الزائر على المزور التحفة...» (بحار: 91/20). «انّ الزائر

اذا زار المزور فاكل معه القى عنه الحشمة، و اذا لم يأكل معه ينقبض قليلاً». (وسائل: 24/320)

مُزَوَّر:

تزوير شده. دروغين. مُمَوَّه. كژ. جعلى.

مَزَه:

طعم. اميرالمؤمنين (ع): هيچ بنده خدا مزه ايمان را درك ننمايد تا آن كه دروغ را خواه جدّى و خواه شوخى رها سازد و ترك كند. (وسائل: 12/250)

مُزهِر:

آن كه آتش براى مهمان مى افروزد.

مَزِيَّت:

مزيّة. فضيلت و فزونى و برترى.

مَزِيد:

افزونى. (لهم ما يشاؤون فيها و لدينا مزيد). (ق: 35)

مَزيدى:

شيخ رضى الدين ابوالحسن على بن الشيخ سعيد جمال الدين احمد بن يحيى المزيدى الحلى ملقب به ملك الادباء فقيهى فاضل بود. ذكر او دائماً در اجازات علما با شيخ زين الدين ابوالحسن على بن احمد بن طراد المطار آبادى مى آيد، چنانكه صاحب مجالس المؤمنين آورده اين دو نفر از شاگردان علامه حلى بوده اند و از وى و از تقى الدين حسن بن داود و صفى الدين محمد بن معد موسوى روايت مى كنند. وى استاد شهيد اول است و شهيد او را به عنوان امام علامه و ملك الادباء و عزة الفضلاء ياد

مى كند. مولى نظام القرشى او را رضى الدين و از مشايخ اماميه خوانده است. (روضات الجنات: 398)

مُزَيَّف:

مردود و باطل. درهم ناسره.

مُزَيقياء:

لقب عمرو بن عامر ماء السماء از سلاطين عرب بوده كه گويند هشتصد سال عمر كرد، چهارصد سال از عمر خود رعيت بود و چهارصد سال ديگر آن را در سلطنت گذرانده و در باره او افسانه ها نقل شده كه قابل ذكر نبود. (بحار: 51/240)

مُزَيَّن:

آراسته.

مُزَيِّن:

آرايش دهنده. آراينده. آرايشگر.

مُژده:

بشارت، خبر خوش. در حديث آمده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) در راه سفرى بر شتر خود سوار بود ناگهان ياران ديدند آن حضرت از شتر به زير آمد و پنج بار سجده كرد. سبب پرسيدند فرمود: هم اكنون جبرئيل مرا مژده هائى داد و در ازاى هر مژده سجده شكرى بجاى آوردم. (بحار: 71/35)

مژده به عربى بشرى و بشارة گويند: طبرسى و راغب در وجه آن گفته اند: چون كسى خبر مسرت بخشى بشنود اثر آن در پوست چهره (بشره) اش آشكار گردد.

مُژگان:

مژه ها، مويهاى پلك چشم. به

عربى اهداب.

مُژه:

موى پلك چشم. هُدب.

مَسّ:

بسودن، رسيدن و تماس گرفتن چيزى به چيزى، و گويند: «لمس» مختص دست است و «مسّ» عامّ است همه اعضاء بدن را. (ان يمسسكم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله): اگر به شما زخم رسيده است كفار را نيز به همان گونه زخم رسيده بود (آل عمران: 140). (يوم يسحبون فى النار على وجوههم ذوقوا مسّ سقر): روزى كه بد رويان در آتش كشيده شوند بچشيد اصابت دوزخ را. (قمر: 38)

مِسّ:

فلزى معروف كه به عربى نحاس و قطر گويند.(و ارسلنا له عين القطر): براى سليمان چشمه مسّ جارى ساختيم. يعنى او را به معادن مسّ راهنمون شديم و آن فلز را ذوب شده در اختيارش نهاديم. گويند: تمامى مسهائى كه قرنها پس از سليمان به دست مردم ديده مى شود (پيش از پيدايش صنايع ذوب) از همان چشمه هائى است كه در اختيار سليمان بود. (مجمع البيان)

مَساء:

شبانگاه. مساء اول شب و آمدن تاريكى است، چنان كه صباح اول روز و آمدن روشنائى است. (مجمع البيان)

(فسبحان الله حين تمسون و حين تصبحون). (روم: 17)

مَسائِل:

جِ مسألة. مسأله ها.

مُسائَلة:

از يكديگر پرسيدن.

مَساءة:

انجام دادن آنچه را كه سبب اكراه يا غم ديگرى شود. مصدر ميمى است.

مُسابقة:

با كسى پيشى گرفتن در دويدن يا تيراندازى و مانند آن.

به «سبق» رجوع شود.

مَسابّة:

يكديگر را دشنام دادن.

مَساجِد:

جِ مسجد. مسجدها، عبادتگاههاى ويژه در اسلام. اعضاء هفتگانه كه در سجده بر زمين چسبد و آن پيشانى و دو كف دست و دو زانو و دو سر انگشت بزرگ پاها است. (و من اظلم ممن منع مساجدالله ان يذكر فيها اسمه)(بقرة: 114). (و انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا). (جن: 18)

اميرالمؤمنين (ع): «ياتى على الناس زمان لا يبقى من القرآن الاّ رسمه و من الاسلام الا اسمه، و مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خراب من الهدى...». (نهج: حكمت 369)

مِساحت:

زمين پيمودن. سطح قسمتى معين از محوطه اى.

مُساحقة:

عملى كه زنان مبتلى به حكّه شرمگاه با هم كنند و به گونه اى به روى هم بيفتند كه پشت شرمگاه يكى به روى پشت

شرمگاه ديگرى واقع شود. اين عمل در شرع حرام و موجب حد است و حد آن صد تازيانه است و در صورت تكرار سه مرتبه حكم آن قتل است.

جميل بن دراج گويد: زنى به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: چه مى فرمائيد در باره اين زنانى كه با زنهاى ديگر خود را ارضاء مى كنند؟ فرمود: اينها در آتش اند، چون روز قيامت شود اينها را حاضر كنند و جامه اى از آتش به آنها بپوشانند و دو كفش آتشين به پايشان كنند و مقنعه اى از آتش به سرشان بپوشانند و عمودهاى آتش به درون آنها و به فرج آنها فرو كنند و سپس آنها را به دوزخ برند.

از امام صادق (ع) نقل شده كه روزى امام حسن (ع) در محضر پدر در كوفه نشسته بود ناگهان جماعتى وارد شدند و گفتند: مسئله اى داريم. امام حسن (ع) فرمود: مسئله شما چيست؟ گفتند: زنى با شوى خود هم بستر شده و پس از آن بلافاصله با دخترى باكره مساحقه نموده و بر اثر انتقال نطفه از زن به دختر، آن دختر باردار گشته است. امام حسن (ع) فرمود: من عجالةً جواب شما را مى دهم و چون پدرم فراغت يافت به اتفاق به خدمت ايشان رفته پاسخ كامل را از او مى شنويم; و فرمود:

اما زن اوّل بايد مهر دختر را به وى بپردازد زيرا او مسبب حمل دختر شده و تا بكارت از بين نرود وضع حمل نكند و مهر عوض بكارت او است و سپس بايد سنگسار شود كه وى شوهردار بوده، و اما دختر بايد صبر كرد تا بار خود را بنهد آنگاه حد تازيانه بر او جارى شود كه وى شوهردار نبوده، و اما فرزندى كه در رحم دختر مى باشد از آن شوهر زن است. و چون مسئله را به نزد اميرالمؤمنين (ع) مطرح نمودند حضرت فرمود: جواب مسئله همان است كه فرزندم حسن گفته است.

مردى از امام صادق (ع) يا امام كاظم (ع) در باره مساحقه پرسيد حضرت در آن حال تكيه زده بود از جا بلند شد و نشست و فرمود: ملعون است، ملعون است هم راكبه و هم مركوبه و حضرت دنبال كرد تا اينكه فرمود: مرگ بر لاقيس دختر ابليس كه چه چيزى آورد؟ آن مرد گفت: اين عملى بوده كه مردم عراق بدين ديار آورده اند. حضرت فرمود: نه به خدا قسم اين در عهد پيغمبر بوده قبل از اين كه عراق عراق شود. (بحار: 79 و 43 و 63)

مِساحة:

پيمايش زمين.

مُسارَعة:

شتافتن. با هم شتابى و جلدى نمودن.

مُسارّة:

با كسى راز گفتن.

مَساس:

اسم فعل است به معنى لمس كن و مسّ كن. لا مساس: لمس مكن، مس مكن.

مِساس:

مماسّة. يكديگر را بسودن. به كسى مسّ كردن. («قال فاذهب فان لك فى الحياة ان تقول لا مساس) (طه: 97). اين آيه درباره سامرى است كه قوم موسى (ع) را به جادو بفريفت و آنان را گوساله پرست ساخت. خداوند به عقوبت اين كار، وى را از اجتماع براند و از مزاياى حيات محروم نمود، به موسى (ع) فرمان داد كه در باره وى دستور بده كسى با او تماسى حاصل نكند و اگر احيانا كسى به وى نزديك شد به او بگويد: «لا مساس»: كسى مرا نزديك نشود. (مجمع البيان)

مُساعِد:

يارى دهنده، يارمند.

مُساعَدة:

يارمندى نمودن.

مَساعى:

جِ مسعى. سعى و جهد و كوشش.

مَساغ:

گوارندگى. گذرگاه. مدخل. جاى روان شدن چيزى.

مَسافت:

بعد و دورى و فاصلة. مسافت شرعى: موضوع حكم مسافر از حيث قصر و اتمام و روزه و افطار، و آن هشت فرسنگ است، كه اگر كسى قاصد پيمودن اين

مسافت باشد ـ با شرائط ديگر ـ نمازش شكسته و روزه اش افطار است.

مُسافِر:

سفر كننده، آن كه در سفر است، مقابل مقيم و حاضِر.

در حديث آمده كه رسول خدا (ص) به يك نفر مسافر ـ به عنوان تحيت ـ چنين فرمود: «وجّهك الله فى الخير و زوّدك التقوى، و جعلك مباركا اينما كنت». (ربيع الابرار: 2/243)

در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه فرمود: هر كه با دين خويش از سرزمينى به سرزمين ديگر فرار كند، هر چند يك وجب مسافت باشد، وى مستحق بهشت گردد... (ربيع الابرار:2/393)

نيز از آن حضرت روايت است كه هر كه مسافرى را در حوائجش يارى كند خداوند هفتاد و سه گرفتارى از او برطرف سازد كه يكى از آنها نجات او از همّ و غمّ اين جهان بود و هفتاد و دو گرفتارى از بزرگترين گرفتاريهاى آخرت. عرض شد: كدام گرفتارى بزرگ آخرت؟ فرمود: آن گرفتارى كه هر كس در مورد آن به فكر خود باشد حتى ابراهيم عليه السلام بگويد: خداوندا به آن دوستى كه ميان من و تو مى باشد مرا به دست آن گرفتارى مسپار.

نيز از آن حضرت آمده كه سه دعا بدون

شك مستجاب است: دعاى مسافر و دعاى مظلوم و دعاى پدر در باره فرزند. (بحار: 7 و 74) احكام مسافر، به «سفر» رجوع شود.

مُسافَرَت:

سفر كردن. به سفر رفتن. به «سفر» رجوع شود.

مَسافَة:

مسافت. بُعد و فاصله ميان دو چيز از حيث مكان.

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزند: «و اعلم انّ امامك طريقاً ذا مسافة بعيدة و مشقّة شديدة...» (نهج: نامه 31). «استعينوا على بُعد المسافة بطول المخافة». (بحار: 77/442)

مَساق:

جاى راندن. مصدر ميمى و به معنى سوق، راندن، چنان كه در اين آيه: (الى ربّك يومئذ المساق). (قيامة: 30)

مُساقات:

مفاعله است از سقى به معنى آب دادن به يكديگر. و در اصطلاح فقه مزدورى است براى اصلاح باغ به اين معنى كه كسى درخت يا باغ خود را در اختيار كسى نهد كه در آن كار كند و سهم مشاعى از محصول و ثمره باغ از آن وى باشد. اين عقد از عقود لازمه است. و بايد مدت اين معامله معين باشد و درختان باغ مثمر بوند هر چند ثمر آن برگ باشد مانند حنا و توت. (لمعه دمشقيه و ديگر كتب فقهيه)

مَساقِط:

جِ مسقط به معنى جاى افتادن.

مَساقِى:

جِ مسقاة، محل آبيارى. مجارى. مسير آبها.

مَساكِن:

جِ مسكن. جايباشها.

(و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم) (ابراهيم: 47). (و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الاّ قليلاً). (قصص: 58)

اميرالمؤمنين (ع): «الستم فى مساكن من كان قبلكم اطول اعماراً و ابقى آثاراً و ابعد آمالاً و اعدّ عديداً...» (نهج: خطبه 111)

مَساكِين:

جِ مسكين. بينوايان. درماندگان. (و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه). (نساء: 9)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به يكى از گماشتگان خود به جمع آورى صدقات: «و انّ لك فى هذه الصدقة نصيباً مفروضاً و حقّاً معلوماً، و شركاء اهل مسكنة، و ضعفاء ذوى فاقة، و انّا موفّوك حقّك، فوفّهم حقوقهم، و الاّ تفعل فانّك من اكثر الناس خصوماً يوم القيامة، و بُؤسى لمن خصمه عندالله الفقراء و المساكين و السائلون...» (نهج: نامه 26). «الله الله فى الفقراء و المساكين، فشاركوهم فى معائشكم». (بحار: 42/248)

رسول الله (ص): «القرب الى الله: حبّ المساكين و الدنوّ منهم». (بحار: 66/331)

ابوذر: «اوصانى رسول الله (ص) بحبّ المساكين و الدنوّ منهم». (بحار: 69/388)

مَسالّ:

جِ مسلّة. سوزن جوال دوز.

مَسالِك:

جِ مسلك. راهها.

مُسالِم:

مُعاهِد. صلح كننده. آشتى كننده با كسى.

مُسالَمَت:

با هم صلح كردن و آشتى نمودن. سازوارى.

مَسامّ:

جِ سُمّ به معنى سوراخ يا جِ مسمّ. مسامّ الجسد: سوراخهاى بن هر موى.

مُساماة:

مفاخرت. مبارزه و نبرد كردن با كسى در بزرگى. اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر: «ايّاك و مساماة الله فى عظمته...». (نهج: نامه 53)

مُسامَحَة:

سهل انگارى كردن. گذشت نمودن و ناديده گرفتن. علىّ (ع): «من عامل الناس بالمسامحة استمتع بصحبتهم»: آن كس كه با مردم با گذشت و ناديده گرفتن خطاهاشان برخورد نمايد، از معاشرتشان كامياب گردد. (غررالحكم)

مُسامَرَة:

شب نشينى و با يكديگر افسانه گوئى.

مَسامِع:

جِ مسمع. گوشها.

مَسامير:

جِ مسمار. ميخها. رسول الله2(ص): «من ملأ عينيه حراماً يحشوها الله يوم القيامة مسامير من نار، ثمّ حشاها ناراً

الى ان يقوم الناس ثمّ يُومر به الى النار». (بحار: 104/37)

مَسانّ:

جِ مُسنّ. كلان سالها. مسانّ الابل: شتران كلان سال.

مُساناة:

خوشنود كردن و مدارا نمودن و نيكو كردن معاشرت را با كسى.

مَسانِد:

جِ مَسند. و جِ مُسنَد.

مُسانَدَت:

قوت دادن كسى را و يارى دادن او را.

مَسانيد:

جِ مُسنَد. حديثهائى كه نام گوينده ها و راويان آنها در سلسله سندشان ذكر شده باشد، مقابل مقاطيع و مراسيل.

مساوات:

برابرى. به «تساوى» و «برابرى» رجوع شود.

مُساوات:

سيد محمد رضا از اهالى برازجان فارس معروف به مساوات در اوائل عمر در شيراز مشغول تحصيلات بود بعد به تهران آمد و اغلب با ميرزا نصرالله خان دبيرالملك پسر حاجى محمد حسين خان جبه دار باشى شيرازى ساكن تهران امرار وقت مى كرد و در نزد ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم معروف تحصيل مى نمود. در موقعى كه علماى تهران در تاريخ 1323 قمرى براى ضديت با عين الدوله و مطالبه اصلاحات اساسى در زاويه حضرت عبدالعظيم متحصن بودند او هم جزو ساير

علماء در آنجا بود. بعد از آمدن به تهران براى رساندن مطالب حقه به گوش اهالى، شب نامه هاى او در تاريخ مشروطيت ايران يكى از مسائل عمده است.

در دوره اول مشروطيت روزنامه مساوات را منتشر مى كرد بدين جهت به مساوات معروف شد. پس از توپ بستن مجلس در سال 1326 ق از ترس دستگير شدن، پنهانى از تهران مسافرت كرد و با زحمات زياد از راه مازندران و گيلان خود را به تبريز رساند و با ساير مشروطه خواهان مشغول امورات ملى شد. و بعد به تهران آمد و به اتفاق سيد عبدالرحيم خلخالى روزنامه مساوات را انتشار داد.

ادوارد براون در كتاب انقلاب ايران تأليف خود مى نويسد: «از چهار تن باقى مانده سيد محمد رضا (مساوات) موفق به فرار گرديده و يلان و سرگردان در حداكثر گرسنگى و بينوائى طاقت فرسائى در مازندران و گيلان مى گذرانيد و سرانجام خوشبختانه به جاى امنى رسيد سپس به تبريز رفته در آنجا روزنامه مساوات را اشاعه مى داده است». روزنامه مساوات به طور هفتگى در تبريز طبع و منتشر مى شد. در دوره دوم مجلس از طرف اهالى تبريز و در دوره سوم از تهران به نمايندگى مجلس

انتخاب گرديد و در سال 1334 ق با مهاجرين از تهران حركت كرد و به خارج مملكت رفت. (تاريخ رجال ايران)

مساورة:

جهيدن و حمله كردن بر كسى.

مساومة:

در اصطلاح فقه بيعى است كه در آن بايع از بهاى خريد آن ذكرى نكند در مقابل مرابحه.

مَساوى:

جِ مساءة و جِ سوء. بديها.

در وصيت رسول خدا (ص) به على (ع) آمده: «و عليك بمحاسن الاخلاق فاركبها و مساوى الاخلاق فاجتنبها، فان لم تفعل فلا تلومنّ الاّ نفسك». (بحار: 77/70)

مُساوى:

برابر. هموار. مستوى و معتدل.

مُساهَرة:

بيدار ماندن با كسى و او را در ترك گفتن خواب مدد كردن.

مُساهَلَة:

آسان گرفتن. مسامحه و سهل انگارى و سستى.

از معنى نخست، سخن اميرالمؤمنين (ع): «ساهل الدهر ما ذلّ لك قعوده، ولا تخاطر بشىء رجاء اكثر منه». (نهج: نامه 31)

مُساهَمَة:

قرعه زدن با كسى.

(و انّ يونس لمن المرسلين اذ ابق الى الفلك المشحون فساهم فكان من المدحضين). (صافات: 139 ـ 141)

مُسايَفَة:

با هم شمشير زدن. نماز مسايفة: نمازى كه رزمنده مسلمان در حال شمشير

زدن يعنى در حال نبرد با دشمن بايد بخواند. اگر سرباز مسلمان در وقت يكى از نمازهاى واجب مشغول نبرد تن به تن باشد و ضيق وقت فرصت ندهد كه پس از فراغ، نماز خويش را ادا كند، بايستى در همان حال نماز بخواند، و نماز وى بدين كيفيت است كه به جاى هر ركعت يك بار بگويد: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الاّ الله والله اكبر». (مقنعة: 215)

مَسئَلَة:

مسئلت. خواستن. طلب كردن و استدعا نمودن. امام صادق (ع): «المعروف ابتداءً، و امّا من اعطيته بعد المسئلة فانّما كافيته بما بذل لك من وجهه...» (بحار: 47/53). «لو يعلم السائل ما فى المسألة ما سأل احدٌ احداً، ولو يعلم المسئول ما فى المنع ما منع احدٌ احداً». (بحار: 78/175)

امام مجتبى (ع): «لا تصلح المسئلة الاّ فى ثلاثة: فى دم منقطع، او غرم مثقل، او حاجة مدقعة». (بحار: 78/319)

حضرت رضا (ع): «المسألة مفتاحٌ فى البؤس». (بحار: 78/356)

ابوعبدالله (ع): «رحم الله عبداً عفّ و تعفّف و كفّ عن المسئلة، فانّه يعجّل الذلّ فى الدنيا و فى الآخرة، و لا يغنى الناس عنه شيئاً». (بحار: 96/153)

مَسئَلَة:

پرسيدن. سؤال. سؤال فقهى و احكامى. رسول الله (ص): «حسن المسألة نصف العلم»: نيكو سؤال نمودن خود نيمى از علم است. (بحار: 77/161)

از امام موسى بن جعفر (ع) سؤال شد: آيا مردم را رسد كه مسائل دينى مورد نيازشان را نپرسند؟ فرمود: نه. (بحار: 1/176) به «سؤال» نيز رجوع شود.

مَسئَلَه گو:

بيان كننده مسائل دينى. در حديث امام صادق (ع) آمده كه پيغمبر (ص) لعنت كرد كسى را كه مردم را آموزش مسائل دينشان به وى نيازمند بوند و او از آنها باج بخواهد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: چيزى را كه نمى دانى مگو هر چند معلوماتت اندك بود. (بحار: 103 و 2) به «سؤال» نيز رجوع شود.

مَسئول:

كسى كه از وى سئوال كنند. (وقفوهم انهم مسئولون): آنها را بازداريد كه مسئول اعمالشانند. (صافات:24)

به «مسئوليت» نيز رجوع شود.

مسئوليت:

مصدر صناعى يا جعلى از مسئول. ضمانت. عهده دارى. موظف بودن به انجام امرى. آيات و روايات و منقولات تاريخ در اين باره بسيار است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

(ان السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك

كان عنه مسئولا): هر يك از گوش و چشم و دل از آنچه شنيده و ديده و به خود گرفته مسئول و مؤاخَذند. (اسراء: 36)

اميرالمؤمنين على (ع) در بيان انگيزه خويش به پذيرفتن مقام امارت: «اما والذى فلق الحبّة و برأ النسمة، لولا حضور الحاضِر و قيام الحجّة بوجود الناصر، و ما اخذالله على العلماء الاّ يقارّوا على كظّة ظالم ولا سغب مظلوم، لالقيت حبلها على غاربها و سقيت آخرها بكأس اوّلها...».

يعنى آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت و جان آدمى را آفريد، اگر نه اين بود كه انبوه جمعيت ـ جهت اخذ بيعت ـ گرداگردم گرفته، و اعلام آمادگى مردم به ياريم حجت را بر من تمام نموده، و اگر نه اين بود كه خداوند از علما و دانشمندان (هر جامعه) پيمان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستم ديدگان سكوت نكنند و بى تفاوت نباشند، همانا من مهار شتر خلافت را (رها ساخته) بر كوهانش مى افكندم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخرش را به همان جام كه آغازش را نوشانيدم سيراب مى كردم و آنگاه نيك مى دانستيد كه اين دنياى شما در نظر من از آب بينى گوسفندى بى ارزش تر است. (نهج: خطبه 3)

در حديث راجع به مسئوليت پدر در مورد فرزند آمده است: «و اعلم انك مسئول عمّا وليته من حسن الادب». (تحف العقول: 263)

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب خود فرمود: اى مردم از خدا بترسيد و خداى را در بلادش مراقب باشيد كه شما مسئوليد حتى در مورد اماكن و بهائم. (بحار: 68)

پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «الا كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته...» آهاى مردم بدانيد كه همه تان در باره ديگران سمت سرپرستى و فرمان روائى داريد و در مورد آنان مسئول و مؤاخذ خواهيد بود: زمام داران كشور فرمان روايان جامعه اند و در برابر آنها مسئول. مرد، كه رئيس خانواده است فرمانرواى زن و فرزند خويش و در برابر آنها مسئول است. زن بر كودكان خود فرمان روا و در برابر آنها مسئول است ; بدانيد و آگاه باشيد كه همه شما فرمان روا و نگهبانيد و همه تان در مورد رعيت خويش مسئول و مؤاخَذيد. (مجموعه ورام:1/6)

نيز از آن حضرت رسيده كه آدمى در قيامت پا از پا خطا نكند تا اين كه چهار چيز از او بپرسند: از جوانيش كه در چه راهى آن را فرسوده است، و از عمرش كه در چه راه سپرى كرده، و از مالش كه از چه راهى

بدست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از دوستى خاندان نبوتش (تفسير صافى: 454). نيز از سخنان آن حضرت است: اى گروه بندگان خدا! خداوند از ريز و درشت، پنهان و آشكار اعمالتان از شما بازپرسى خواهد نمود، پس اگر شما را (در برابر تقصيرتان) عذاب كند شما ستمكارتر از آن خواهيد بود، و اگر بگذرد او بزرگتر از آن است. (نهج: عهد 27)

مسئوليت پيران در مورد جوانان به «جوان» رجوع شود.

مسئوليت حاكم اسلامى به «حكومت» رجوع شود.

مَسئوليت علماء:

حارث بن مغيره گويد: شبى در يكى از كوچه هاى مدينه به امام صادق(ع) برخوردم حضرت بدون مقدمه و ابتداءً به من فرمود: اين را بدانيد كه گناه نادانان به گردن علما است. اين بفرمود و رفت. من بلافاصله به خانه حضرت رفتم و عرض كردم: مراد شما را از اين كه فرموديد متوجه نشدم و سخت از آن ناراحت شدم ممكن است توضيح دهيد؟ فرمود: مگر نمى شود كه اين جهّال را كه در ميان شما مى باشند و ما را (به اعمال خويش) اذيت و آزار مى دهند سرزنش و نكوهش نموده خيرخواهانه نصيحت كنيد و

آنها را از اين اعمال بازداريد؟ عرض كردم: اگر نصيحت ما را نپذيرند چه كنيم؟ فرمود: از آنها دورى كنيد و آنها را ترك گوئيد. آن حضرت در حديث ديگر فرمود: خداوند هفتاد گناه را از جاهل بيامرزد پيش از آنكه يك گناه را از عالم بيامرزد. (بحار: 2/22 ـ 27)

مُسبَّب:

معلول. مقابل سبب.

مَسبَح:

شنا. محلّ شنا كردن.

مُسَبِّح:

تسبيح كننده. ج: مسبّحين. (فلولا انّه كان من المسبّحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون). (صافّات: 143)

مَسبَعَة:

زمينى كه سباع و ددان در آن فراوان باشند.

مُسبِل:

فروگذارنده و سست كننده ازار يا پرده يا لحيه و مانند آن را. عن ابى عبدالله (ع): «ثلاثة لا ينظرالله اليهم: ثانى عطفه، و مسبل ازاره خيلاء، و المنفق سلعته بالايمان و الكبر...». (وسائل: 15/377)

مَسبوق:

پيش شده. آن كه كسى يا چيزى بر او پيشى گرفته باشد در كارى. (نحن قدّرنا بينكم الموت وما نحن بمسبوقين على ان نبدّل امثالكم...). (واقعة:60)

مَست:

مى زده، سخت بى خود شده از شراب و جز آن. به عربى سكران سَكِر. نشوان. قرآن كريم: اى مردم از خداى

back page fehrest page next page