back page fehrest page next page

خويش بترسيد كه زمين لرزه قيامت بس هولناك و وحشتناك است. روزى كه زن شيرده فرزند شيرخوار خويش را از ياد ببرد و زنان باردار بار خويش را بيفكنند و مردمان را مست گونه بيابى در حالى كه مست نيند بلكه عذاب خدا شديد است (حج: 2). به «مستى» نيز رجوع شود.

مُستَأثِر:

برگزيننده چيزهاى نيكو براى خود نه براى ياران خود.

مُستَأجِر:

به مزد گيرنده. كرايه كننده. مقابل موجر و اجير.

مُستَاذِن:

دستورى خواهنده. اذن خواهنده. عن ابى عبدالله (ع): «الاستئذان ثلاثة: اوّلهنّ يسمعون، و الثانية يحذرون، و الثالثة ان شاؤوا اذنوا و ان شاؤوا لم يفعلوا، فيرجع المستأذن». (وسائل: 20/219)

مُستَأمِر:

مشورت كننده. نظر خواهنده. در اصطلاح فقه: آن كه به نفع وى مؤامرة برقرار شده است.

مُستَبِدّ:

كسى كه كارى را به رأى خود و بدون مشورت از ديگران مى كند.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه به رأى خود مستبد باشد و نظر ديگران را به چيزى نگيرد وى همواره در كنار پرتگاه لغزشها ايستاده است. و فرمود: هيچگاه با كسى كه مستبد به رأى باشد مشورت مكنيد.

(بحار: 75/105)

مُستَبصِر:

بصيرت جوى. آن كه طلب بصيرت مى كند و بينا دل مى شود. در اصطلاح علم كلام: آن كه از مذهب باطل به مذهب حق شده باشد. آن كه در راه حق بوده باشد. (و زيّن لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل و كانوا مستبصرين). (عنكبوت: 38)

مُستَبِين:

واضح و آشكار. بيّن و روشن. (و آتيناهما الكتاب المستبين). (صافّات: 117)

مُستَتِر:

پوشيده شده. پنهان و در پرده شونده. ضمير مستتر: مقابل ضمير بارز، مانند هو در يقوم در جمله زيد يقوم.

مُستَتِمّ:

پردازنده و تمام كننده.

مُستَثمِر:

يابنده ثمر. به ثمر رساننده. ثمر جوينده.

مُستَثنى:

بيرون كرده و استثنا شده از كلّى. در اصطلاح نحو: آن چيزى كه به كلمه الاّ و اخوات آن از حكم ماقبل بيرون كرده شده باشد، كه اگر ماقبل الاّ مثبت باشد وى منفى و اگر منفى، وى مثبت گردد. مانند زيد در جائنى الاّ زيدا، و ما جائنى الاّ زيد.

مستثناى متّصل آن است كه مستثنى از افراد و يا اجزاء مستثنى منه باشد لفظاً يا تقديراً، مانند جائنى الرجال الاّ زيدا و

جائنى القوم الاّ زيداً.

مستثناى مفرّغ آن است كه مستثنا منه آن در جمله نيامده باشد، مانند ما جائنى الاّ زيد.

مستثناى منقطع آن كه مستثنى از افراد يا از اجزاء مستثنى منه نباشد، مانند جائنى القوم الاّ حماراً.

مُستَجاب:

پاسخ داده شده. پذيرفته. رسول الله (ص): «دعاء اطفال امتى مستجاب ما لم يقارفوا الذنوب» (بحار: 93/357). «دعاء الرجل لاخيه بظهر الغيب مستجاب». (بحار: 93/358)

مُستَجاد:

پسنديده. نيكو شمرده شده.

مُستَجار:

پناه. آنجا يا آن كس كه بدو پناه برند. نام بخشى از ساختمان كعبه، و آن مقابل درب خانه به كنار ركن يمانى است.

مُستَجَدّ:

نوگرديده شده. نوين.

مُستَجَزّ:

هنگام جزّ رسيده. آنچه كه موقع چيدن و بريدن آن شده باشد. گندم كه به درو رسد.

مُستَجمِر:

سپاه مقيم شده در سرحدّ دشمن.

مُستَجمِع:

جمع كننده و فراهم آرنده. كامل. سرآمد.

مُستَجَنّ:

ديوانه و جن زده.

مُستَجِيب:

اجابت كننده. پاسخ دهنده.

پاسخ گوى. علىّ (ع): «انّ الله ـ عزّ و جلّ ـ اوحى الى عيسى بن مريم: قل للعلماء من بنى اسرائيل... اعلموا انّى غير مستجيب لاحد منكم دعوة ولا لاحد من خلقى قبله مظلمة». (بحار: 41/16)

مُستَجِيد:

نيكو يابنده چيزى و جيّد شمرنده.

مُستَجِير:

پناه جوينده و زنهار خواهنده. دادخواه.

مُستَجِيز:

جواز خواهنده. اجازت خواهنده.

مُستَحاضَة:

زنى كه او را زياده از ايام حيض خون آيد.

مُستَحَبّ:

دوست داشته شده. پسنديده شده. در اصطلاح فقهى: فعلى كه شارع مقدس آن را دوست داشته ولى آن را واجب نكرده باشد، مقابل واجب.

مُستَحدَث:

نوآورده و نو يافته. نوپديد.

مُستَحسَن:

ستوده. نيكو. نيكو شمرده شده.

مُستَحضَر:

حاضر كرده شده. آماده. مستحضر بودن: آگاه بودن. اطلاع داشتن.

مُستَحفِظ:

ياد گيرنده. حافظ و نگهبان.

مُستَحِقّ:

سزاوار. در حديث معصوم (ص) آمده كه ما به غير مستحق مى دهيم كه مبادا مستحقى را محروم كرده

باشيم. (بحار: 96/159)

مستحقين زكاة، كسانى كه مى توانند از مال زكاة استفاده برند و ارتزاق كنند هشت صنف هستند: مساكين، عاملين، فقراء، مؤلفة قلوبهم، رقاب (برده آزاد كردن)، غارم (بدهكارى كه عاجز و درمانده باشد)، ابن سبيل، در راه خدا مانند بناى مساجد و پل ها و امثال آن.

مُستَحقَر:

خوار داشته. خوار شده. حقير شده.

مُستَحِلّ:

حلال پندارنده. حلال شمرنده. آن كه چيزى را حلال پندارد.

عن ابى جعفر (ع) قال: «قال رسول الله (ص): خمسة لعنتهم و كلّ نبىّ مجاب: الزائد فى كتاب الله، و التارك لسنّتى، والمكذّب بقدرالله، و المستحلّ من عترتى ما حرّم الله، و المتساثر بالفىء المستحلّ له». (وسائل: 15/341)

عن ابى عبدالله (ع): «السرّاق ثلاثة: مانع الزكاة، و مستحلّ مهور النساء، و كذلك من استدان ديناً ولم ينو قضائه». (وسائل: 21/268)

على بن جعفر گويد: به امام كاظم (ع) عرض كردم: كسى مقدارى پوست گوسفند دارد كه تعدادى از آنها طاهر و مذكى و تعدادى غير مذكى و نجس است و مذكى با

غير مذكى مخلوط شده چه كند؟ فرمود: آنها را به كسى بفروشد كه غير مذكى را حلال مى داند. (بحار: 10/249)

مُستَحَمّ:

جاى استحمام. آنجا كه سر و تن شويند. مبرز.

مُستَحوِذ:

غلبه كننده و مستولى بر كسى.

مُستَحِيل:

محال و ناممكن. سخن باطل.

مُستَخدِم:

خدمت خواهنده و به خدمت گيرنده.

مُستَخدَم:

كسى كه از او خدمت خواهند. اجير. خدمتگزار.

مُستَخرِج:

بيرون آورنده.

مُستَخرَج:

بيرون آورده شده.

مُستَخِفّ:

سبك شمرنده. عن ابى بصير، قال: دخلت على امّ حميدة اُعَزِّيها بابى عبدالله (ع) فبكت و بكيت لبكائها ثم قالت: يا ابا محمد، لو رأيت ابا عبدالله (ع) عند الموت لرأيت عجبا، فتح عينيه ثم قال: «اجمعوا لى كل من بينى و بينه قرابة»، قالت: فلم نترك احدا الاّ جمعناه، قالت: فنظر اليهم ثم قال: «انّ شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة». (بحار: 47/2)

مُستَخفِى:

نهان و پوشيده گردانيده. آن كه خود را پنهان و پوشيده مى دارد. (سواء منكم من اسرّ القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار).

(رعد:10)

مُستَخلِص:

رهائى جوينده. آن كه مخصوص خود مى گرداند.

مُستَخلَص:

رها شده. مخصوص خود كرده.

مُستَخلِف:

قرار دهنده كسى را به جانشينى خود. حديث معروف از رسول خدا (ص): «انّى مستخلف فيكم خليفتين: كتاب الله و عترتى، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى...»: من دو جانشين را در ميان شما به جاى خويش قرار داده ام: كتاب خدا و ذرّيّه ام، تا گاهى كه به اين دو امر بستگى داشته باشيد پس از من گمراه نخواهيد گشت. (بحار: 5/20)

مُستَخلَف:

به جانشينى قرار داده شده. (آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه): به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه را كه خداوند شما را در آن وارث گذشتگان قرار داده در راهش انفاق كنيد. (حديد:7)

مُستَخِير:

خير خواهنده. بهترين را از خدا خواهنده.

مُستَدام:

آنچه دوام آن را خواسته باشند. پاينده.

مُستَدبِر:

پشت كرده. عاقبت انديش.

مُستَدرَج:

بنده اى كه خداوند او را پس

از صدور خطا نعمت دهد و او استغفار را فراموش كند. آن كه بر اثر گستاخيش به گناه آنچنان مورد خشم خدا قرار گرفته كه او را رها نموده ادبش نمى كند و به گناه ادامه مى دهد.

از امام صادق (ع) در باره استدراج سؤال شد، فرمود: وى بنده اى است كه مرتكب گناه مى گردد و خداوند وى را مهلت مى دهد و پياپى نعمت به او مى دهد آنچنان كه توبه را از ياد ببرد، چنين كسى مستدرج است چنان كه خود نداند. (بحار: 5/217)

اميرالمؤمنين (ع): «كم من مستدرج بالاحسان اليه، و مغرور بالستر عليه». (نهج: حكمت 116)

مُستَدرَك:

غلط گرفته شده. تدارك شده.

مُستَدعِى:

خواهشمند. طلب كننده.

مُستَدفِىء:

لباس گرم پوشيده. گرم كننده خود را به وسيله جامه يا آتش.

مُستَدَقّ:

جزء باريك يا جاى باريك.

مُستَدَلّ:

اثبات كرده شده با دليل و برهان.

مُستَدِير:

دور زننده. هر چه گرد باشد و مدوّر.

مُستَدِيم:

هميشه دارنده و درنگ نماينده. هميشه.

مُستَدِين:

وام گيرنده. آن كه وام مى خواهد و وام مى گيرد. آن كه دادخواهى مى كند.

مُستَذَلّ:

خوار و ذليل داشته شده. ذليل شمرده شده.

مُستَراح:

آسايشگاه. استراحتگاه.

عن الصادق (ع): «اذا اصابتكم بليّة و عناء فعليكم بقم، فانّه مأوى الفاطميّين و مستراح المؤمنين». (بحار: 60/214)

فى الحديث: «الآخرة مستراح العابدين». (بحار: 77/24)

الرضا (ع): «انّما الناس رجلان: مستريح بالموت و مستراح به منه». (بحار: 6/155)

مُستَراح:

بيت الخلاء. كنار آب. آبخانه. طهارتخانه. مذهب. مَدخَل. مَبال. مَبرَز.

احاديث و روايات در باره به مستراح رفتن و تخليه به طور كلّى بسيار آمده كه در برخى به نحو لزوم مانند وجوب ستر عورت و حرمت نشستن رو به قبله و پشت به قبله و در برخى به نحو مستحب و مكروه و آداب مستحبه آمده است، از جمله نهى شده از نشستن در جائى كه شاش به بدن يا لباس بپرد، و كنار آب روان و زير درخت ثمردار و كنار راه و در آب راكد و رو به آفتاب و ماه و كنار چاهى كه از آب آن براى نوشيدن استفاده مى شود و در قبرستان و در ميان

حمام و درب خانه ها و در حال ايستادن ادرار كردن و در حال تخليه سخن گفتن و رو به باد يا پشت به باد نشستن و در سايه بارانداز نشستن و به دست راست طهارت گرفتن و در مستراح زياد نشستن.

مستحب است هنگام كشف عورت بسم الله گفتن و هنگام رفتن به بيت الخلاء سر خود را پوشاندن و هنگام ورود به پاى چپ وارد شدن و هنگام خروج به پاى راست بيرون آمدن و اگر انگشترى در دست باشد كه نام خدا يا كلمه اى از قرآن در آن منقوش بود در آن حال از انگشت بيرون آوردن.

در حكمت لقمان آمده كه زياد در مستراح نشستن موجب عروض درد كبد و نيز عروض بواسير مى شود.

در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه تطهير با آب سرد بواسير را قطع مى كند. و از آن حضرت نقل شده كه فرمود: به آنكه در مستراح است شتاب مكنيد (و او را پيش از انجام كارش مخوانيد).

در خبر است كه روزى شخصى از اميرالمؤمنين (ع) مسئله اى پرسيد حضرت پيش از آنكه مسئله را پاسخ گويد به اندرون رفت و چون باز آمد فرمود: كجا شد آنكه مسئله پرسيد؟ آن شخص گفت: اينك منم. فرمود: سؤالت چه بود؟ وى سؤال خود را

تكرار نمود و حضرت پاسخ او را گفت. يكى از حاضران عرض كرد: يا اميرالمؤمنين شما هيچگاه در پاسخ مسائل درنگ نمى كرديد چه شد كه اكنون درنگ نموديد؟! فرمود: من حاقن بودم (حاقن كسى است كه ادرار به وى فشار آورده باشد) و سه كسند كه به رأى و نظرشان اعتبارى نباشد: حاقن و حاقب (آنكه مدفوع به وى فشار آورده باشد) و حازق (آن كه كفش تنگى به پا داشته باشد).

عايشه در داستان افك گويد: ما زنها تا آن روز فقط شبها جهت قضاء حاجت از خانه بيرون مى شديم زيرا به عادت گذشته عرب، ما از بودن مستراح در خانه بدمان مى آمد. (بحار: 80 و 275 و 10 و 2 و 20 و 13)

مُستَرخِى:

سست و فروهشته.

مُستَرسِل:

ملايم و متواضع. كسى كه به سبب اعتماد به طرف مقابل، مواظب گفتار يا كردار خود نباشد.

امام صادق (ع) «لا تغبن المسترسل، فانّ غبنه ربا»: آن را كه به تو اعتماد دارد و بر مبناى اعتماد از تو مى خرد ، مفريب، كه سود حاصل از فريب چنين كسى ربا خواهد بود. (بحار: 91/235)

رسول الله (ص): «غبن المسترسل ربا». (بحار: 103/104)

شعر مسترسل: موى فروهشته.

مُستَرشِد:

آن كه طلب رشد كند و راه راست خواهد.

مسترشدبالله:

ابومنصور فضل بن احمد مستظهر بالله، مادرش كنيزى بود، بيست و نهمين خليفه عباسى، در ربيع الاول سال 485 متولد و به سال 512 پس از مرگ پدرش با وى به خلافت بيعت شد، مردى با شهامت و علوّ همت و شجاع و فصيح بود، شعر نيكو مى سرود، پيكره خلافت عباسى را زنده و اركان شريعت را مستحكم داشت; خود شخصا در جنگها شركت مى كرد: نبردهاى مكرر به حله و موصل و راه خراسان خود رهبرى مى كرد، تا اين كه ـ به روايت ذهبى ـ در سال 525 كه سلطان محمود بن محمد ملكشاه رخت از اين جهان بست و فرزندش داود بر اريكه سلطنت سلجوقى به جاى وى نشست عمويش مسعود بن محمد بر او خروج كرد و پس از جنگى خونين با يكديگر آشتى كردند و حكومت مناطق را ميان خود تقسيم كردند و در مورد بغداد قرار بر اين شد كه سلطنت آنجا ابتدا از آن مسعود باشد و پس از مرگ وى داود بر آنجا سلطنت كند، ميان مسترشد و مسعود خلاف افتاد، خليفه جهت نبرد با وى از بغداد عازم همدان شد، ولى در ميدان

جنگ لشكريان سر از طاعت او برتافتند و گريختند و سلطان مسعود وى را با جمعى از خواص وى دستگير و به زندان افكند، تا به سال 529 هنگامى كه قصد رفتن به بغداد داشت در دروازه مراغه جمعى از باطنيان كه از جانب سلطان سنجر سلجوقى مأمور قتل او بودند وى را به قتل رسانيده و جسدش را در مراغه به خاك سپردند.

از جمله اشعار مسترشد هنگامى كه وى را اسير نمودند اين دو بيت است:

و لا عجبا للاسد ان ظفرت بها ----- كلاب الاعادى من فصيح و اعجم

فحربة وحشى سقت حمزة الردى ----- و موت على من حسام ابن ملجم

(تاريخ الخلفاء سيوطى و اعلام زركلى)

مُستَرِقّ:

به بردگى گيرنده برده را.

مُستَرَقّ:

به بندگى گرفته شده و اسير شده.

مُستَرِيح:

راحت يافته، آرامش يافته. رسول الله (ص): مستريح و مستراح منه، فامّا المستريح فالعبد الصالح استراح من غمّ الدنيا و ما كان فيه من العبادة الى الراحة و نعيم الآخرة، و اما المستراح منه فالفاجر يستريح منه ملكاه. (بحار: 82/167)

مُستَزِيد:

بيشى خواه.

مُستَسقِى:

آب خواهنده براى نوشيدن.

باران خواه. بيمارى كه مبتلى به استسقاء شده است.

مُستَسلِف:

بها پيش گيرنده.

مُستَسلِم:

گردن نهنده كسى را.

مُستَسهِل:

آسان گيرنده. آسان گرداننده.

مُستَشار:

كسى كه از او مشورت خواهند و صلاح پرسند. اميرالمؤمنين (ع): «المستشار مؤتمن». (بحار: 43/337)

مُستَشرِق:

روشن و تابان. خاورشناس، آگاه به مسائل مشرق زمين.

مُستَشزِر:

بلند شونده، مرتفع. باژگونه تابنده ريسمان.

مُستَشعِر:

شعار پوشنده. پنهان در دل خود ترسنده.

مُستَشفِع:

درخواست كننده شفاعت.

مُستَصرِخ:

فرياد خواه.

مُستَصعَب:

كارى كه سخت و دشوار به نظر آمده باشد. سخت و دشوار.

عن ابى عبدالله (ع): «ان امرنا صعب مستصعب، لا يحتمله الا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان». (بحار:2/71)

مُستَضعَف:

كسى كه در ديد ديگران ناتوان و حقير آيد. اين كلمه در قرآن و حديث در دو مورد عنوان شده:

1 ـ مستضعف سياسى، كسانى كه در راه حق

بوده و از حق پيروى مى كرده و در كنار قدرت باطل مى زيسته اند و در نظر قدرتمندان و زمامداران وقت ضعيف شمرده مى شدند و به ديد حقارت در آنها مى نگريستند كه از آن جمله اين آيات است: (و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم)و (انّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى)و (اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض)و (و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض).

2 ـ مستضعف فكرى، كسانى كه از تشخيص راه حق و انديشه در حقايق ناتوان ديده شوند (الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان).

روايات نيز در هر دو مورد بسيار آمده كه در مورد نخست اين سه حديث بخشى از آنها است:

اميرالمؤمنين (ع) در خطبه قاصعه مى فرمايد: خداوند سبحان آن بندگانش را كه خود را بزرگتر از ديگران مى پندارد به دوستان مستضعف خويش مى آزمايد، از باب مثال موسى بن عمران و برادرش هارون با جامه اى ژنده و يك چوب دستى بر فرعون (مستكبر) وارد مى شوند و به وى مى گويند: اسلام آور و گرنه سلطنت و عزتت را از دست خواهى داد. فرعون

(خطاب به مردم) گفت: اينها را بنگريد كه با وضع پريشان و فقر و درماندگى بقاء سلطنت مرا به پيروى خود مشروط مى دانند!! اينها اگر چيزى بودند غرق در زر و زيور مى بودند. اما فرعون از اين نكته غافل بود كه اگر خدا مى خواست گنجهاى زر و كانهاى طلاى ناب و باغهاى انبوه را در اختيار پيامبرانش نهد و پرندگان هوا و وحوش زمين را مسخّر آنان گرداند ناتوان نبود ولى اگر چنين مى كرد بساط آزمايش در هم مى نورديد و پاداش اعمال از ميان مى رفت و رسالت انبيا بيهوده مى بود و پذيرندگان به پاداش آزموده شدگان نائل نمى گرديدند. (بحار:13/141)

به روايت صحيح از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه فرمود: سوگند به آنكه دانه را شكافت و انسان را بيافريد كه دنيا پس از آنكه دورانى از ما پشت كرد آنچنان به مهر و محبت به ما روى آورد بسان شترى كه نگذارد شيرش را بدوشند ناگهان به فرزند خود روى آورد و به مهر، آن را به آغوش محبت كشد. سپس حضرت اين آيه تلاوت نمود: (و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين).

ابوالصباح كنانى گويد: روزى امام باقر (ع) به فرزندش جعفر (ع) نگريست و

فرمود: به خدا سوگند كه اين از جمله كسانى است كه خداوند در باره آنها فرمود: (و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض). (مجمع البيان)

و اما حديث در مورد دوم: ابن طيّار گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم مستضعف چه كسى است؟ فرمود: آنكه نه راه كفر بداند كه كافر شود و نه راه ايمان بداند كه مؤمن گردد، چنين كسى نه مى تواند مؤمن باشد و نه مى تواند كافر باشد; اينها كودكانند و مردان و زنانى كه عقل آنها در حدّ عقل كودكان و كسانى كه قلم تكليف بر آنها نيست مى باشد.

سليمان بن خالد گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم مستضعف چه كسى است؟ فرمود: زن از همه جا بى خبرى كه پيوسته در پشت پرده خانه خود زندگى مى كند، و آن خادمه اى كه چون به وى گفته شود نماز بخوان، بخواند و نمى داند كه به وى چه گفتى، و پير خرفت و كودك صغير، اينها مستضعفند و اما آن گردن كلفتى كه در بحث و جدل زبانى گويا دارد و خريد و فروش مى كند و در معامله فريب نمى خورد اينها را مى توان مستضعف ناميد؟! ابدا.

امام صادق (ع) فرمود: آنكه از اختلافات مردم در دين با خبر باشد وى مستضعف نمى باشد.

زراره گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: آيا مى توانم با زنى كه از فرقه مرجئه يا خوارج يا قدريه باشد ازدواج كنم؟ فرمود: در مورد زنان ساده لوح بى خبر نشايد سختگيرى نمود. گفتم: مگر مردم بيش از دو دسته اند يا مسلمان يا كافر؟ فرمود: پس آنهائى كه خداوند آنها را استثنا نموده چه شدند كه فرمود: (الاّ المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان...)؟ سخن خداوند از گفتار تو (كه مردم را به دو دسته منحصر مى دانى) راست تر است.

على بن جعفر گويد: از برادرم امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم: آيا ممكن است پيغمبر(ص) نسبت دروغى به خدا دهد يا در سخن خود اغراق و مبالغه اى بكار برد؟ فرمود: نه. گفتم اين كه فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از جانب خدا فرموده؟ فرمود: آرى. گفتم: پس بنابر اين از روزى كه پيغمبر (ص) چنين فرموده من از كسانى كه ولايت على (ع) را نپذيرفته اند تبرّى بجويم؟ فرمود: آرى. گفتم: تا گاهى كه مردم به ولايت اعتراف نكنند از كفر رهائى ندارند؟ فرمود: نه، جز مستضعفين از مرد و زن و كودكى كه از اين امر بى خبر باشند. گفتم: مانند چه كسى؟ فرمود: اين خدمتكاران و زنانتان كه از اين مسئله

ناآگاهند، آيا آن خادمه كه شما را (به مذهب حق) قبول دارد ولى بيش از اين شناختى در اين باره ندارد او را مى كشيد؟ سپس فرمود: آرى كسى كه امر ولايت بر او عرضه شود و آن را رد كند خداوند او را از رحمت خويش دور سازد و به هلاكت رساند و چنين كسى خيرى در او نيست.

ضريس كناسى گويد: به امام باقر (ع) گفتم: فدايت گردم چگونه است حال مسلمانان گنهكارى كه به وحدانيت خدا و نبوت محمد (ص) معترفند ولى هنگام مرگ امام معصومى را بر خود امام نمى دانند و به ولايت شما آگاهى ندارند؟ فرمود: اينها همچنان در قبر خود مى مانند (و هنگام رجعت باز نمى گردند) و هر يك از آنها كه داراى عملى شايسته بوده و با پيشوايان حق اظهار عداوتى نكرده اند درى از بهشت (دنيا) كه خداوند آن را در مغرب زمين آفريده به قبرشان بگشايند و تا قيامت در شادى و كامرانى زندگى كنند و چون قيامت بپا گردد نيكى ها و بدى هايش را حساب كنند كه يا به بهشت روند يا به دوزخ، و آنان به امر خداوند در بازداشت بسر مى برند. سپس فرمود: خداوند با مستضعفان و ناآگاهان و كودكان و فرزندان مسلمان كه پيش از بلوغ بميرند نيز چنينكند. و اما

مسلمانانى كه با اهلبيت پيغمبر دشمن باشند به امر خداوند درى از دوزخ دنيا كه در شرق زمين آفريده شده به قبرشان گشوده شود كه شراره و دود و دم و بخار آن تا قيامت به آنها برسد و سپس به دوزخ جاويد درآيند. (بحار: 72 و6)

مُستَضِىء:

نور خواهنده از چيزى، روشنى خواه.

مستضىءبامرالله:

ابومحمد حسن بن مستنجد بالله، مادرش كنيزى ارمنيه به نام «عضة» سى و سومين خليفه عباسى به سال 536 متولد گرديد، و در روز مرگ پدرش به سال 566 به خلافت با وى بيعت شد، ابن جوزى مى گويد: به محض اين كه وى زمام امور به دست گرفت منادى از طرف او ندا داد كه از امروز گمركات و رسوم برداشته شد، و آنچنان عدل و دادى برپا كرد كه مانند آن را در عمرمان نديده بوديم، مال فراوانى را بر هاشميين و علويين و دانشمندان و مدارس و كاروان سراها توزيع نمود، مال دنيا را به چيزى نمى گرفت و پيوسته بذل و بخشش مى نمود، مردى بردبار و موقر و مهربان بود.

ابن جوزى مى گويد: در دوران خلافت او حكومت فاطميين از هم فرو پاشيد و در آنجا خطبه به بنام او خوانده شد و سكه به

نام او زده شد، و موقعى كه اين مژده به بغداد رسيد بازارهاى اين شهر به رسم جشن و سرور تعطيل گرديد و خيمه هاى شادى برپا شد و من (ابن جوزى) در اين باره كتابى نوشتم به نام «النصر على مصر».

ذهبى (يكى ديگر از تاريخ نگاران عامّه) مى گويد: در روزگار مستضىء رافضيان در بغداد ضعيف شدند و بنياد شوكتشان به سستى گرائيد، و مردم از نعمت امنيت برخوردار شدند و سعادتى بزرگ در عهد خلافت وى نصيب مردمان گرديد، و در يمن و برقه و نوزر و مصر تا اسوان خطبه به نام او خوانده شد، و اين در سال 567 بود.

back page fehrest page next page