(و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمرّ): و چون كافران آيتى بينند گويند جادوئى شديد و استوار است. (قمر: 2)
(انّا ارسلنا عليهم ريحاً صرصرا فى يوم نحس مستمرّ): ما جهت هلاك قوم عاد تندبادى فرستاديم در روز شومى پايدار. (قمر: 19)
مستمر در اين آيه بدين لحاظ كه شومى آن روز به مرگ آنها و اتصال اين جهان به جهان ديگرشان منجر گرديده است.
مُستَمسِك:
معتصم و چنگ در زننده. (ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون): آيا بر آنها از اين پيش كتابى فرستاديم كه در استدلال بدان چنگ زننده اند. (زخرف: 21)
مُستَمسَك:
آنچه بدان چنگ زنند. دست آويز. آنچه بدان استدلال نمايند.
مُستَمطِر:
باران خواهنده از خدا.
مُستَمِع:
شنونده و گوش دارنده.
(قال كلاّ فاذهبا بآياتنا انّا معكم مستمعون): خداوند به موسى فرمود: هرگز مترس و با برادرت هارون بدين معجزات و آيات من به سوى آنان رويد كه من همه جا با شما هستم و گفتار ميان شما و آنان را شنونده ايم. (شعراء: 15)
از امام صادق(ع) روايت شده كه سه كس را خداوند به عذابى خاص معذّب مى دارد، از آن جمله «المستمع الى حديث قوم و هم له كارهون»: آن كه به سخن كسانى گوش فرا مى دهد كه آنان از او راضى نمى باشند. (وسائل: 17/297)
در حديث رسول (ص) آمده كه در نصايح خضر به موسى آمده است: هرگز
همنشينان خود را در گفتار خسته و ملول مساز، كه گوينده كمتر از مستمع ملول و خسته مى گردد. (بحار: 1/226)
رسول الله (ص): «العلم خزائن و مفاتحه السؤال، فاسئلوا ـ يرحمكم الله ـ فانّه يُوجَر اربعة: السائل و المعلّم و المستمع و المحبّ لهم». (بحار: 10/368)
و عنه (ص): «نزّهوا اسماعكم من استماع الغيبة، فانّ القائل و المستمع لها شريكان فى الاثم». (بحار: 75/258)
و عنه (ص): «لا خير فى العيش الاّ لرجلين: عالم مطاع، او مستمع واع». (بحار: 1/167)
و عنه (ص): «يدفع الله عن مستمع القرآن بلوى الدنيا و عن قاريه بلوى الآخرة». (بحار: 92/182)
مُستَمكِن:
پيروز شونده و ظفر يابنده.
مُستَملَك:
آنچه مالك شده باشند. ملك. مستملكات: املاك.
مُستَمند:
پريشان و غمنده. چه مُست به معنى غم و اندوه، و مَند به معنى صاحب و خداوند است.
مُستَمِيت:
مرگ خواه. مرگ جوى. جنگجو كه در جنگ از مرگ بيم نداشته باشد.
مُستَنبِط:
بيرون آورنده آب و علم و
مانند آن. استخراج كننده حكم شرعى فرعى به اجتهاد خود از ادلّه تفصيليّة.
مُستَنجِد:
آن كه پس از ضعف توانا شده باشد.
مُستنجدبالله:
ابوالمظفر يوسف بن محمد المقتفى، مادرش كنيزى گرجيّة به نام «طلوس» سى و دومين خليفه عباسى، پدرش مقتفى به سال 547 وى را به ولايت عهدى موسوم داشت، و در سال 555 كه پدر از دنيا رفت وى بر مسند خلافت عباسى نشست، وى به عدل و درايت و فراست و ذكاوت موسوم بود، بر مفسدان و فتنه انگيزان و اخلال گران به شدت عمل مى كرد، چنان كه گويند: يكى را كه دورانى ميان مردم سعايت و فتنه انگيزى مى كرد به بند افكند، مردى به نزد وى آمد كه در باره او وساطت كند و گفت: ده هزار دينار بابت جريمه او مى پردازم او را رها ساز، مستنجد گفت: من ترا ده هزار دينار مى دهم كه ما را به سعايت گر ديگرى راهنمائى كنى تا او را به زندان افكنيم و مردمان را از شرش آسوده سازيم.
مستنجد مردى اديب و دانشمند بود، شعرى نيكو داشت كه از جمله اين دو بيت از او است:
عيّرتنى بالشيب و هو وقار ----- ليتها عيرت بما هو عار
ان تكن شابت الذوائب منّى ----- فالليالى تزينها الاقمار
در عهد او كار خلفاى فاطمى در مصر به ضعف گرائيد و در روزگار پسرش مستضىء كار فتح مصر به انجام رسيد. و سرانجام به سال 566 عمر او به سر آمد. (تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى)
مُستَنجِى:
رهائى يابنده. استنجا كننده. برطرف كننده پليدى از پائين تنه خود به آب يا سنگ و مانند آن.
مُستَنَد:
تكيه گاه. معتمد. سند. سنددار.
مُستَنشِد:
آن كه روايت شعر از كسى مى خواهد.
مُستَنصِر:
يارى خواهنده و استمداد كننده. مستنصر بالله: آن كه به وسيله خدا و از خدا يارى مى خواهد.
مُستنصربالله:
ابوجعفر منصور بن الظاهر بامرالله، مادرش كنيزى تركيه، سى و ششمين خليفه عباسى، در صفر سال 588 متولد و پس از مرگ پدرش در رجب سال 623 بر سرير خلافت نشست، وى شخصى دورانديش و عدالت پيشه و مشفق به رعيت بود، دانشمندان و متدينين را گرامى داشتى و پيوسته در صدد تأسيس و تشييد بناهاى
دينيه و علميه بودى، مدارس و مساجد و كاروان سراها و بيمارستانها و پلها و راههاى بسيار تأسيس و احداث نمود، در بغداد، جانب شرقى دجله مدرسه اى بى مثل و مانند بنا كرد، كه به مدرسه مستنصريه شهرت يافت، و موقوفه بسيار براى آن قرار داد و چهار مدرّس براى آن معين كرد كه به چهار مذهب در آن درس گويند، لشكر عظيمى جهت مبارزه با تتار فراهم نمود و گفته شده كه شمار آنها به صدهزار سوار رسيده بود و با تتار جنگيد و آنها را منهزم ساخت.
وى در روز دهم جمادى الآخر سال 640 دنيا را وداع گفت و شعرا در مرثيه او شعرها گفتند، از جمله وجيه قيروانى قصيده اى در مدح او گفت كه يك بيتش اين است:
لو كنت فى يوم السقيفة حاضرا ----- كنت المقدم و الامام الاورعا
يكى از حضار مجلس چون اين بيت شنيد به وى خطاب كرد كه به خطا گفتى چه اگر خليفه خود در آن روز حاضر نبوده پدرش عباس در آن صحنه حضور داشته و او ابوبكر را شايسته اين مقام دانسته، مستنصر را از گفته او خوش آمد و خلعتى به وى عطا كرد و وجيه را دستور نفى بلد داد، پس وى به مصر هجرت كرد. (تاريخ الخلفاء
و تتمة المنتهى)
مُستَنصِريَّة:
نام مدرسه اى در بغداد كه المستنصر بالله عباسى آن را بساخت، از سال 625 بناى آن آغاز و به سال 631 به اتمام رسيد، و آثار آن هنوز پابرجا است.
ابن واصل گفته: مستنصر از سمت شرقى نهر دجله مدرسه اى بنا كرد كه در روى زمين به از آن بنائى ديده نشده و نه به اندازه آن مؤسسه اى املاك بر آن وقف شده است، چهار مدرّس براى آن معين كرد كه هر يك طبق يكى از چهار مذهب در آنجا تدريس كند، بيمارستانى ويژه آن ساخت و آشپزخانه اى جهت آن ترتيب داد و مخزنى خاص براى آب سرد آشاميدنى آن مهيّا نمود و حجرات فقها و دانشجويان مفروش و مجهز به سوخت چراغ و كاغذ و مركّب و ديگر لوازم بود، و هر دانشجوئى يك دينار شهريه داشت، حمامى مرتب داشت.
ذهبى گفته: عايدات موقوفه اين مدرسه در سال هفتاد و چند هزار مثقال (طلا يا نقره) بود، صد و شصت بار كتاب از كتب نفيسه جهت اين مدرسه آورده شد، شمار دانشجويان فقه آن در آغاز به دويست و چهل و هشت نفر مى رسيد، چهار مدرس داشت و يك استاد در علم حديث و يك استاد جهت تدريس نحو و يك استاد ويژه
علم طب، و استادى خاصّ علم فرائض و مواريث داشت.
مواد غذائى آن از قبيل نان و چلو و حلواء و ميوه به اندازه كافى مهيّا بود، آنگاه ذهبى به توضيح و شمارش املاك و مستغلاتى مى پردازد كه مستنصر بر اين مدرسه وقف نموده بود و مى گويد: آنقدر املاك و عقار بر اين مدرسه وقف كرد كه از كثرت نتوان تعبير رسائى براى آن جست. و در ماه رجب، پنج شنبه آن را افتتاح نمود و قضاة و مدرسين و اعيان شهر و اركان دولت دعوت كرد و آن روز روزى عجيب بود و آن مراسم شكوهى عظيم داشت. (تاريخ الخلفاء سيوطى)
مُستَنفِز:
رمنده. آهو كه رميده باشد.
مُستَنقِذ:
نجات دهنده كسى را.
مُستَنقَع:
جاى گرد آمدن آب. آنچه تغيير رنگ يافته باشد.
مُستَنقَعات:
آبهاى ايستاده، باطلاقها.
مُستَنكَر:
امر مجهول، ناشناخته. بد و زشت.
مُستَنكِف:
امتناع كننده از روى ابا و استكبار.
مُستَنير:
نور طلب. نورگير. روشن.
مُستَوثِق:
استوارى گيرنده و استوار. سخت بسته.
مُستوجِب:
سبب. باعث. مستحق.
مُستَودِع:
وديعة گذار. امانت گذار.
مُستَودَع:
آن كه از او نگهدارى امانتى را خواسته باشند. امانت نگهدار. امانتگاه. سپردنگاه. (و ما من دابّة فى الارض الاّ على الله رزقها و يعلم مستقرّها و مستودعها كلّ فى كتاب مبين): هيچ جنبنده در زمين نباشد جز آن كه خداوند روزى آن را متكفل گشته و قرارگاه و سپردنگاه (پشت پدر و رحم مادر) آنها را مى داند كه همه چيز در كتابى آشكار و روشنگر ثبت و مندرج است. (هود: 6)
مَستُور:
پوشيده شده. نهفته. (و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجاباً مستورا). (اسراء: 45)
مفسرين در معنى مستور در اين آيه اختلاف نموده و برخى گفته اند: مفعول در اين مورد به معنى فاعل است يعنى حجابا ساتراً، چنان كه در مشؤوم و ميمون، شائم و يا من اراده شده است. قول دوم آن كه از وزن مفعول نسب اراده شده، يعنى حجابا ذا ستر. قول سوّم آن كه مستور به معنى اصلى خود باشد و مراد از مستور آن كه اين حجاب حجاب معنوى است و از ديد عموم نامرئى مى باشد. (مجمع البيان)
مُستَوسِق:
اطاعت كننده و در انقياد درآمده. منظّم.
مُستَوشِم:
خال كوبى خواهنده.
مستَوشِمَة:
زن خال كوبى خواهنده. زنى كه بر اندامش خال كوبى شود. در قبال واشمة يعنى زن خال كوبنده.
در حديث آمده است: «لعن رسول الله (ص) الواشمة و المستوشمة»: پيامبر (ص) لعنت نمود زن خال كوبنده را و زنى را كه خال بر بدنش كوبيده مى شود. (وسائل: 17/133) كه فقها گفته اند: مراد از خال كوبى در اين حديث آن است كه به منظور تدليس باشد.
مُستَوصِف:
غلام كه به حد خدمت رسيده باشد. درمانگاه. آنجا كه پزشك درمان كند.
مُستَوصِلَة:
آن زن كه بر موى وى پيوند كنند، مقابل واصلة: زنى كه گيسوى عاريت سازد. عن علىّ بن ابى طالب (ع): «لعن رسول الله (ص) النامصة و المنتمصة و الواشرة و المستوشرة و الواصلة و المستوصلة و الواشمة و المستوشمة»: پيامبر خدا (ص) لعنت فرستاد بر زنى كه (به منظور تدليس) موى چهره زنان را مى كند و زنى كه اين كار بر او انجام مى يابد، و زنى كه دندانهاى زنان را سفيد مى كند و مى پردازد،
و زنى كه با دندانش اين چنين مى شود، و زنى كه گيسوى عاريت به موى زنان پيوند مى زند و زنى كه بر مويش پيوند مى كنند... (بحار: 103/257)
مُستَوعِب:
همگى چيزى گيرنده. فراگير.
مُستَوفى:
حق كه به طور كامل گرفته شده باشد. بكامله.
مُستَوفِى:
آن كه حق خود را به طور وافى و كافى بگيرد. تمام را فراگيرنده. سرآمد دفترداران ماليه يك مملكت. آمارگير. محاسب متصدى دخل و خرج و حساب درآمد و هزينه. مسئول برنامه و بودجه كشور.
مُستَوقِد:
آتش افروزنده.
مُستَولِد:
خواهنده ولد و فرزند. باردار سازنده زن را.
مُستَولَدَة:
زنى كه فرزندى بزايد خواه به ملك «نكاح» باشد يا به ملك «يمين».
مُستَولِى:
چيره شونده. دست يابنده. دست يافته. مسلّط.
مُستَوِى:
برابر و هموار. مستوى الخلقة: معتدل در اعضاء. مستقر شونده و قرار گيرنده و جايگزين شونده.
مُستَوى:
اسم مكان يا زمان از استواء. جايگاه. سطح. فلان در چه مستوائى قرار
دارد، يعنى در چه سطحى.
مُستَهام:
سرگشته و آشفته و از جاى رفته و رنجور از عشق.
مُستَهان:
خوار مايه. خوار داشته. سبك شمرده شده.
مُستَهتِر:
پيروى كننده از هواى خود كه به كرده خويش اهميت ندهد. عقل بشده از كلانسالى.
مُستَهجَن:
زشت و ناپسند. مكروه و عيب بر آن گرفته شده.
مُستَهزِىء:
فسوس كننده. مسخره كننده. (انّا كفيناك المستهزئين): همانا ما شرّ استهزاء كنندگان را از تو دفع نموديم. (حجر: 95)
عن ابى عبدالله (ع): «لا يطمعنّ المستهزىء بالناس فى صدق المودّة»: نبايد كه مسخره كننده مردم كه به راستى او را دوست بدارند. (بحار: 75/144)
مُستَهِلّ:
باران كه با شدّت و همراه بانگ فرو ريزد. آسمان كه «هلل» يعنى نخستين باران را فرو ريزد. كودك كه هنگام ولادت صداى گريه خود را بلند كند، و نيز هر متكلّمى كه صداى خويش را بلند يا كوتاه كند. قومى كه هلال را بينند. روى درخشنده از شادى.
مُستَهَلّ:
شمشير كه از غلاف كشيده
باشند. هلال كه هويدا شده باشد. مستهلّ شهر: اول ماه.
مُستَهلَك:
معدوم و نيست و نابود شده.
مُستَهِين:
تحقير كننده و استهزاء كننده. و سبك شمرنده. اميرالمؤمنين (ع): «اشدّ الذنوب ما استهان به صاحبه». (بحار: 15/43)
مَستى:
حالتى كه از نوشيدن شراب و ديگر مسكرات پديد آيد، مقابل هوشيارى. حالت غير عادى از طرب و جز آن كه آشامندگان شراب و مانند آن را دست دهد. به عربى سُكر گويند.
قرآن كريم: اى مؤمنان! در حال مستى به نماز نزديك مگرديد تا بدانيد چه مى گوئيد... (نساء: 43). اى مردم! از خدا بترسيد و گرد گناه مگرديد كه زلزله روز قيامت بسى سهمگين و عظيم است، روزى كه زن شيرده از هول آن كودك شيرخواره اش را از ياد مى برد و هر زن باردار حمل خويش را بيفكند و مردمان را از وحشت آن روز، مست پندارى در حالى كه مست نباشند بلكه سختى عذاب آنان را مدهوش ساخته است. (حج: 1ـ2)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: عاقل را سزد كه خود را از مستى ثروت و مستى قدرت و مستى دانش و مستى ستايش و مستى
جوانى برحذر دارد كه هر يك از اينها را (در سر) بادى بد است كه عقل آدمى را مى ستاند و وقار را سبك مى سازد.
و فرمود: از مستى ثروت به خدا پناه بريد كه ثروت را مستى عجيبى است كه انسان دير از آن به هوش مى آيد. (غررالحكم)
مُستَيقِظ:
بيدار و هشيار.
مُستَيقِن:
مُتَيَقِّن. به تحقيق داننده. يقين كننده. (و اذا قيل انّ وعدالله حقّ و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظنّ الاّ ظنّا و ما نحن بمستيقنين). (جاثية: 31)
مَسجِد:
سجده گاه. پيشانى. هر يك از هفت جاى آدمى كه گاه سجده بر زمين رسد. آنجا از زمين كه هنگام سجده پيشانى بدان رسد. مسجد البيت: آنجا از خانه كه به نماز در آن اختصاص دهند. زمينى كه سجده كرده بر آن و نماز گزاردن در آن روا باشد: عن رسول الله(ص): «الارض كلّها مسجد الاّ الحمّام و القبر». (وسائل: 5/118)
مَسجِد:
عبادتگاه مسلمانان. بدين لحاظ كه عظيم ترين عبادتى كه در آن برگزار مى شود نماز، شاخص ترين جزء نماز سجده است. بعضى گفته اند كه معرّب مَزكِت به زبان آرامى است. ج: مساجد.
«فضيلت مسجد»
آيات قرآن و روايات از رسول
اكرم (ص) و عترت طاهرة در فضيلت مسجد فراوان آمده است كه به ذكر شمارى از آنها ـ حسب وضع كتاب ـ اكتفا مى شود:
(فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدوّ و الآصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله...). (نور: 36)
(و اقيموا وجوهكم عند كلّ مسجد و ادعوه مخلصين له الدين). (اعراف: 29)
(انّما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر واقام الصلاة و آتى الزكاة و لم يخش الاّ الله...). (توبة: 18)
رسول الله (ص): «المساجد بيوت الله، فمن سعى اليها فقد سعى الى الله و قصد اليه». (بحار: 3/320)
جعفر بن محمد الصادق (ع): «عليكم باتيان المساجد، فانّها بيوت الله فى الارض، و من اتاها متطهّراً طهّره الله من ذنوبه و كُتِبَ من زوّاره». (وسائل: 1/380)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كه مسجدى بسازد خداوند در برابر هر وجب از آن در بهشت شهرى به وى دهد كه چهل هزار سال راه مسافت آن بود و مساكن آن از طلا و نقره و مرواريد و زبرجد ساخته شده باشد.
امام صادق (ع) فرمود: هر كه مسجدى بنا كند خداوند خانه اى را در بهشت براى او
بنا كند. (عروة الوثقى) از امام صادق (ع) روايت است كه در تورات آمده كه خانه هاى من در زمين همين مساجد است، خوشا به حال كسى كه در خانه خود شستشو كند و سپس مرا در خانه ام زيارت نمايد كه در آن حال وظيفه صاحب خانه است كه وارد بر خويش را پذيرائى كند. (سفينة البحار)
امام صادق (ع) فرمود: ملعون است ملعون، كسى كه احترام مسجد را رعايت نكند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: نشستن در مسجد جامع افضل است از نشستن در بهشت، چه نشستن در بهشت به دل خواه خود انسان و نشستن در مسجد براى خوشنودى خدا است.
معاوية بن عمار گويد: امام صادق (ع) هرگاه حاجتى داشت آن را هنگام ظهر از خدا درخواست مى نمود و نخست چيزى را صدقه مى داد و عطرى استشمام مى نمود و به مسجد مى رفت و حاجت خويش را از خدا مى خواست.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: همسايه مسجد جز در مسجد نماز ندارد مگر اينكه عذرى داشته باشد يا بيمار باشد. سؤال شد همسايه مسجد چه كسى است؟ فرمود: هر كسى كه صداى اذان مسجد را بشنود.
امام عسكرى (ع) فرمود: چون قائم ما ظهور كند اين مناره ها و اين ايوانهاى مرتفعى كه در مساجد است همه را ويران سازد. ابوهاشم جعفرى گويد: چون چنين چيزى از امام شنيدم نزد خود گفتم: آخر اين چه معنى دارد؟! حضرت رو به من كرد و فرمود: معنى آن اينست كه همه اينها بدعت است و هيچ پيغمبر و هيچ حجت خدا اينها را نساخته است.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كه در مسجدى باشد و صداى اذان بشنود و بدون عذر موجّه از مسجد بيرون رود منافق است جز اينكه به قصد بازگشت بيرون رود.
و فرمود: نمازى كه زن به تنهائى در خانه خود بخواند بيست و پنج بار افضل است از نمازى كه در مسجد بخواند.
نيز از آن حضرت رسيده كه مسجد در قيامت به محضر بارى تعالى شكايت كند و گويد: مرا خالى و معطل گذاشتند و ضايعم ساختند.
امام صادق (ع) فرمود: نماز مرد به نحوه فرادا در مسجد برابر است با بيست و چهار نماز، و نماز در خانه به جماعت نيز بيست و چهار برابر است، و نماز جماعت در مسجد معادل است با چهل و هشت نماز كه در خانه ادا شود.
در حديث ديگر فرمود: مساجدتان را از خريد و فروش و ورود مجانين و اطفال به آن و نيز از اجراء حدود و قضاوت و سر و صدا و داد و فرياد و اعلان گمشده به دور داريد.
پيغمبر (ص) فرمود: مسجد را در هفته يك بار به بخور معطر سازيد.
امام صادق (ع) فرمود: هر آنكس پس از اداء نماز در مسجد بماند به انتظار نماز بعد، وى مهمان خدا مى باشد و بر خدا است كه مهمان خود را نوازش فرمايد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه بامدادان به مسجد رفته و جز تعليم و آموزش علم هدفى نداشته باشد خداوند ثواب كسى به وى دهد كه يك عمره كامل انجام داده باشد. و كسى كه شب هنگام به مسجد رود و تنها هدفش ياد دادن يا آموختن دانشى سودمند بود خداوند اجر كسى به وى دهد كه حجى كامل ادا كرده باشد.
امام مجتبى (ع) فرمود: كسى كه پيوسته به مسجد رود از يكى از هشت فايده محروم نماند: يا آيه اى از قرآن بشنود كه در او اثر نهد، يا برادرى و دوستى بدست آرد، يا به دانشى نوين دست يابد، يا رحمتى از جانب خدا نازل شود كه وى را شامل گردد، يا
سخنى پندآميز بشنود كه او را به راه هدايت كشاند، و يا از راه بد نجاتش دهد، يا بر اثر شرم از مردم يا ترس از خدا گناهان را ترك كند.
پيغمبر اكرم (ص) ضمن مطالبى كه راجع به حوادث آخرالزمان بيان مى داشت فرمود: در آن زمان مساجد به زر و سيم زينت شود بدان سان كه معابد يهود و نصارى زينت كنند، و قرآن را زيور نمايند و مناره ها را مرتفع بنا كنند، و صفها (ى جماعت) زياد ولى با دلهائى پر كينه با يكديگر و زبانهائى بر ضد يكديگر...
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه حريم مسجد چهل ذراع است. (بحار: 83 و 84 و 1 و 6 و 74)
شعر خواندن در مسجد به «شعر» و عكس در مسجد به «عكس» و محراب مسجد به «محراب» و مناره مسجد به «مناره» رجوع شود.
«احكام مسجد»
مسجد از نظر شرع اسلام داراى احكامى ويژه مى باشد كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
1 ـ زينت دادن مسجد به طلا حرام است و احتياط آن است كه از ترسيم عكس در آن نيز خوددارى شود.
2 ـ مسجد و همچنين آلات و ادوات و اجزاء آن را نتوان فروخت و هر چند مسجدى خراب و ويران شده باشد آن مسجد از مسجد بودن خارج نخواهد شد، چنان كه احكام آن مانند حرمت تنجيس و وجوب احترام آن برقرار است.
3 ـ نجس كردن مسجد حرام است و اگر نجس شود بايستى فورا آن را طاهر كنند. آرى بردن چيز نجس در مسجد در صورتى كه موجب هتك حرمت آن نگردد اشكالى ندارد.
4 ـ سنگريزه مسجد را نتوان از آن بيرون برد و اگر احيانا بيرون برده شد بايستى به همان اندازه برگردانيده يا به مسجد ديگر برده شود. آرى خاك زايدى كه بر اثر جاروب كردن و مانند آن جمع شود بيرون ريختن آن بى اشكال است.
5 ـ مرده را نتوان در آن به خاك سپرد.
6 ـ جنب و حائض و نيز زنى كه در حال نفاس باشد نتوانند به مسجد درآيند جز آن كه از درى وارد و از در ديگر خارج شوند، جز مسجدالحرام و مسجدالنّبى كه اين نيز جايز نباشد.
7 ـ مستحب است پس از ورود به مسجد دو ركعت نماز به نيت تحيت مسجد ادا نمود، و اگر نماز واجب يا نافله اى در آن حال
خوانده شود از اين نماز كفايت مى كند.
8 ـ مستحبّ است وضوخانه به درب مسجد قرار داشته باشد.
9 ـ مكروه است بلند نمودن و مرتفع ساختن ديوار مسجد و نيز بالا بردن مناره مسجد از بام مسجد، و نيز مكروه است عكس موجودات بى روح مانند درخت در آن ترسيم نمود، كه عكس موجودات جاندار حرام است. (عروة الوثقى)
مَسجِداقصى:
از اماكن بسيار مقدس مسلمانان در شهر قدس فلسطين از سرزمين شام، كه داوود نبى (ع) بناى آن را آغاز و سليمان (ع) به عنوان يك معبد تكميل نمود، و تا سال 15 هجرى كليسا بود و از آن سال كه خليفه دوم آنجا را فتح نمود با تغييراتى آن را به عنوان مسجد تغيير نام داد و سپس در طول تاريخ بارها تجديد بنا گرديد كه از جمله در عهد عبدالملك مروان بود.
مسجد الاقصى از نظر دين اسلام داراى منزلتى والا و قداستى عظيم است، نخستين قبله مسلمين بوده و پيغمبر اسلام همه دورانى كه در مكه زندگى مى كرده و تا هفده ماه پس از هجرت به مدينه به سمت اين مسجد نماز مى گزارده است. (وسائل:4/298 ـ 310)
اين مسجد معراج حضرت خاتم الانبياء
به افق اعلى مى باشد.
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ما پيرامون آن را مبارك گردانيديم كه اين مكان، مقرّ انبياء الهى از ابراهيم تا عيسى (عليهم السلام) و مهبط وحى و محلّ نزول كتابهاى تورات و انجيل و زبور و ديگر صحف آسمانى پيش از قرآن است. (نگارنده)
نقل است كه در عهد داود (ع) طاعونى بيامد و جمع بسيارى را به هلاكت رساند، داود به اتفاق گروهى از پيروان خويش در محلّ مسجد كه آمد و شد ملائكه را در آنجا مشاهده نموده بود گرد آمده دست به دعا برداشت و رفع طاعون از خدا خواستار گرديد، دعا به اجابت رسيد و طاعون برطرف شد پس از آن تصميم گرفت مسجدى در آنجا بسازد، و اين پس از گذشت يازده سال از حكومت او بود، و هنوز مسجد به اتمام نرسيده خود بدرود حيات گفت و امر تكميل مسجد را به فرزندش سليمان محول ساخت، وى به مدد ديوان آن را با سنگ مرمر و بعضى جواهرات بساخت و روز پايان بنا را عيدى بزرگ گرفت و قربان كرد و قربانش مورد قبول حضرت پروردگار قرار گرفت، و بعضى گفته اند كه سليمان خود به بناى مسجد آغاز