back page fehrest page next page

مُشاقّة:

شقاق. مخالفت. مبارزه با دشمن . خلاف و دشمنانگى كردن. اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش ياران نافرمان خود: «و ان اُجئتم الى مشاقّة نكصتم»: اگر شما را به سوى صحنه مبارزه با دشمن بخوانند عقب نشينى مى كنيد. (نهج: خطبه 180)

مُشاكَسَة:

با يكديگر دشوار خوئى كردن.

مَشاكِل:

جِ مشكل. سختيها و دشواريها.

مُشاكِل:

مانند شونده و هم شكل شونده. مشابه.

مُشاكَلَت:

مشاكلة. هم شكل بودن و مانند شدن.

مُشاكِلَة:

مؤنث مُشاكِل. مشابه.

مَشامّ:

محلّ قوّه شامّة كه در منتهاى بينى و مقدم دماغ است. اين لفظ صيغه جمع است كه در زبان فارسى به معنى مفرد استعمال مى شود. در اصل «مشامم» بوده و جمع «مشمم» كه اسم ظرف است.

مُشاوِر:

كنكاش كننده. راى زننده.

مُشاوَرَة:

با يكديگر راى زدن. سگاليدن. رسول الله (ص): «لا مظاهرة اوثق من المشاورة»: هيچ هميارى استوارتر از مشورت با يكديگر نباشد.

(بحار: 75/100)

مُشاة:

جِ ماشى. پيادگان.

عن رسول الله (ص): «فضل المشاة فى الحجّ كفضل القمر ليلة البدر». (بحار: 99/105)

مَشاهِد:

جِ مشهد. به معنى جاى حاضر آمدن مردمان. مشاهد مكة: مواطنى كه در آن اجتماع كنند. مشاهد الرسول: غزوات پيامبر.

مُشاهِد:

بيننده و معاينه كننده. گواه.

مُشاهَد:

ديده شده و گواهى داده شده.

مُشاهَدَة:

نگريستن و ديدن. به نزد يكديگر حضور يافتن. از معنى نخست: اميرالمؤمنين(ع) ـ در پاسخ ذعلب يمانى كه گفت: هل رأيت ربّك يا اميرالمؤمنين؟ ـ: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان». (نهج: خطبه 179)

و از معنى دوم: عن محمّد بن عجلان، قال: كنت عند ابى عبدالله (ع) فدخل رجل فسلّم، سأله: كيف من خلّفت من اخوانك؟ قال: «فاحسن الثناء و زكّى و اطرى»، فقال له: كيف عيادة اغنيائهم على فقرائهم؟ فقال: «قليلة». فقال: كيف مشاهدة اغنيائهم لفقرائهم؟ قال: «قليلة...». فقال(ع): كيف تزعم هؤلاء انّهم شيعة؟! (بحار: 74/253)

مُشاهَرَة:

اجرت ماهيانه. شهريّه.

مَشايِخ:

جِ مشيخة است و مشيخة جمع شيخ. پيران. رسول الله (ص): «بجّلوا المشايخ، فانّ من اجلال الله تبجيل المشايخ»: پيران را گرامى بداريد، كه احترام پيران بخشى از احترام خداوند است. (بحار: 75/136)

مُشايَعَت:

مشايَعَة. با كسى يارى كردن. چند قدم همراه كسى رفتن براى رخصت. (غياث)

مَشأَمَة:

سوى دست چپ، نقيض ميمنة. شوم و ناميمون. (و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة): گروه دوم در قيامت: گروه ناراستان (يا شومان) اند، چه دانى كه اينها در چه وضع بدى مى باشند. (واقعة:9) (و الذين كفروا بآياتنا هم اصحاب المشئمة): آنان كه منكر آيات ما گرديدند همانها شومان و شقاوتمندان اند. (بلد:19)

مَشئُوم:

ميشوم. بد يمن. ناميمون. نامبارك.

مُشِبّ:

يا مُشَبّ يا مِشَبّ: كهن سال از گاو و گوسفند.

مُشبَع:

سير كرده شده. بسيار و فراوان.

مُشبِع:

سير كننده و بسيار.

مُشَبَّك:

هر چيز در هم آمده و به هم آميخته شده.

مُشبَّه:

مانند شده و شبيه شده.

مُشَبِّه:

تشبيه كننده.

مُشَبِّهَة:

اين لفظ اطلاق شود بر گروهى از فرقه هاى بزرگ اسلام كه آفريدگار جل شانه را به آفريده شدگان مانند كرده اند و او عز اسمه را به حادثات تمثل جسته اند از جمله فرقه هاى اين گروه غلاة سبعه اند مانند سبائيه. بنانيه. مغيريه. هشاميه و غير آنان كه در باره بارى تعالى به تجسم و حركت و انتقال و حلول در اجسام و غير آن قائل شده اند. فرقه ديگر مشبهه حشويه اند مانند مضر ]

مَ[

و كيمس و نجمى كه گويند خداى جسم است. اما نه مانند ديگر اجسام، و از گوشت و خون تركيب يافته، اما نه مانند گوشت و خون آدميان و حيوانات. و او تعالى شانه را اعضاء و جوارح است و با او عز اسمه بسودن شايد و مخلصان را با او ملامسه و مصافحه و معانقه ميسر باشد. حتى اين گروه نقل كرده اند كه حق تعالى و تقدس در مقام پوزش از اين قوم فرموده كه «اعفونى عن اللحية و الفرج، و سلونى عما ورائه» و فرقه ديگر از مشبهه كراميه اند. (كشاف اصطلاحات الفنون چاپ كلكته: 1/805)

مُشت:

آن جزء از دست كه مابين ساعد و انگشتان واقع شده باشد. قبضة. راحة.

مُشتاق:

آزمند. آرزومند. خواهان.

مُشتَبِه:

مشكل و نامعلوم. پوشيده و ملتبس.

مُشتَرَك:

آنچه ميان چند تن باشد. حسّ مشترك: يكى از حواس خمسه باطن است. لفظ مشترك، به اصطلاح منطقيان و اصوليان لفظى است كه دو يا زياده از دو معنى دارد و آن لفظ را براى هر يك از آن معانى وضع مستقل كرده باشند بى آن كه علاقه مجاز ميان آنها يافت شود، مانند جارية كه براى كشتى و كنيز وضع شده است.

مُشتركات:

در اصطلاح فقه اسلام برخى از امور است كه ميان همه مسلمانان مشتركند و قابل تملك براى فردى نمى باشند و آنها عبارتند از: آبهاى خودجوش، معادن، مساجد، مشاهد متبركه ، مدارس موقوفه عامه، رباطات، طرق، نشيمنگاههاى بازارهاى عمومى و جز آنها كه هر فردى تصرف كند وى به آن اولويت دارد تا رفع حاجتش شود.

مُشتَرِى:

خرنده. خريدار. نام ستاره اى از سيارات كه به فارسى برجيس گويند. شيخنا الصدوق: قال ابوجعفر (ع): «ماكس المشترى، فانّه اطيب للنفس و ان اعطى الجزيل، فانّ المغبون فى بيعه و شرائه غير محمود و لا مأجور»: با مشترى كالاى خويش چانه بزن، كه اين كار موجب شود

معامله با اطمينان بيشترى صورت گيرد، گرچه وى (بدون چانه) كالاى تو را به بهاى گزاف بخرد، كه فريب خورده در خريد و فروش نه ستوده است و نه اجر و ثوابى نصيبش مى گردد.(وسائل: 17/455)

مُشتَعِل:

برافروخته و شعله زن و زبانه كش و روشن.

مُشتَغِل:

با كار و مشغول.

مُشتَقّ:

چيزى كه از چيز ديگر گرفته شده باشد. لفظى مأخوذ از لفظ ديگر، مانند: ناله، رفتار، كردار، كه از ناليدن، رفتن و كردن مشتق اند. مشتقات در عربى ده است: ماضى، مضارع، امر، نهى، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهة، اسم تفضيل، اسم زمان و مكان، اسم آلة. ساير اوزان مانند صيغه مبالغه و جهد فروع اين ده مى باشند.

مُشتَكى:

شكايت. شكوى. اليك المشتكى: به سوى تو شكايت مى برم. مشتكى به معنى اسم مفعول با حرف جرّ مانند الى و عن تمام مى شود. چنان كه گوئى: مشتكى اليه و مشتكى عنه.

مُشتَلُق:

شكرانه. مژدگانى. اين كلمه تركى است.

مُشتَمِل:

در بر گيرنده و احاطه كننده. آن كه جامه در خود مى پيچد.

مُشتَهَر:

شهرت يافته.

مُشتَهِى:

خواهش كننده و آرزومند.

مُشتَهى:

خواسته و مرغوب.

مُشتَهَيات:

اشياء مرغوب و آرزو داشته شده.

مِشجَب:

دار چوب يا سه پايه كه خيك آب يا خيك دوغ يا جامه بر آن آويزان كنند.

مُشَجَّب:

گستاخ و بى ادب در خوراك.

مُشَجَّر:

واد مشجر: رودبار بسيار درخت. جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن .

مَشجَر:

يا مِشجَر. كجاوه. ج: مشاجر.

مَشجوب:

رجل مشجوب: مرد هلاك شده.

مُشجِى:

حزين.

مِشحَذ:

سنگ كارد تيز كن. آنچه كارد و مانند آن را تيز كند. سخت راننده.

مَشحون:

آكنده. پر كرده شده و انباشته شده. (و آية لهم انّا حملنا ذرّيّتهم فى الفلك المشحون). (يس: 41)

مُشَخَّص:

معين و محقق شده. تشخيص يافته.

مِشخَل:

پالونه و چلو صاف كن.

مُشَدَّد:

قوّت داده شده. حرفى كه داراى تشديد باشد، خلاف مخفف.

مِشذَب:

داس كه بدان خشاوه كنند و

شاخه ها را از خار پيرايند.

مُشَذَّب:

مرد نيك دراز بالا و نيكو خوى. و فى نعته ـ صلّى الله عليه و آله ـ «اقصر من المشذّب». (ناظم الاطباء)

مِشراط:

نِشتر.

مِشراق:

آفتابگاه. شكاف در كه از آن شعاع آفتاب در آيد.

مَشرَب:

آشاميدن. جاى آشاميدن. ج: مشارب.

مَشرَبَة:

مؤنث يا واحد مشرب. زمين نرم هميشه گياه. پيش دالان. صفّة. مشربه امّ ابراهيم: نام محلّى در مدينه كه منزل ام ابراهيم (ماريه قبطيه) همسر رسول خدا در آنجا بوده. عقبة بن خالد گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: ما به زيارت مساجد اطراف شهر مدينه مى رويم، از كداميك آغاز كنيم؟ فرمود: از مسجد قبا شروع كن... آنگاه به مشربه ام ابراهيم برو كه آن مسكن و نمازگاه رسول خدا مى باشد. (بحار: 22/157)

مَشرَح:

شرم زن.

مُشَرَّح:

تشريح شده. بيان شده. گوشت پاره شده به درازا بى آن كه بعضى از بعضى آن را جدا سازند.

مِشرَط:

نشتر. مبضع. نيش حجّام.

مَشرَع:

آبشخور. جاى به آب در آمدن.

ج: مشارع.

مَشرَعَة:

جاى به آب در آمدن و آبشخور.

مُشَرِّع:

تشريع كننده. قانون گذار. مقنّن.

مُشرِف:

بلند و نمايان. ديدهور شونده و از بالا نگاه كننده. نزديك.

مُشرَفىّ:

منسوب به مشارف الشام، شمشيرى است منسوب به آنجا.

مَشرِق:

جاى برآمدن خورشيد، نقيض مغرب. ج: مشارق. (و لله المشرق و المغرب فاينما تولّوا فثمّ وجه الله): مشرق و مغرب هر دو از آن خداست پس به هر سوى روى آوريد به سوى خدا روى آورده ايد... (بقرة: 115)

اميرالمؤمنين (ع): «انّ الدنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان و سبيلان مختلفان، فمن احبّ الدنيا و تولاّها ابغض الآخرة و عاداها، و هما بمنزلة المشرق و المغرب، و ماش بينهما كلّما قرب من واحدة بَعُدَ من الآخر»: دنيا و آخرت دو دشمن متضادّ و دو راه مختلف مى باشند، هر كه دنيا را دوست بدارد آخرت را دشمن داشته و بدان عداوت ورزيده است، و اين دو همچون مشرق و مغرب اند و آن كه ميان اين دو باشد هر مقدار كه به يكى از آن دو نزديك شود از ديگرى دور مانده است. (نهج: حكمت 103)

ابن عباس در تفسير (رب المشرقين و رب المغربين) گويد كه خورشيد در تابستان از جائى طلوع و در جائى غروب مى كند و در زمستان از جاى ديگر و در جاى ديگر طلوع و غروب دارد. و در تفسير (فلا اقسم بربّ المشارق و المغارب) گويد: خورشيد را هر روز طلوع گاهى و غروب گاهى است كه روز ديگر از جاى ديگر طلوع و در جاى ديگر غروب مى كند. (بحار: 58/210)

مُشرِق:

رخشنده تابنده. تابان. آن كه به وقت طلوع خورشيد در آمده باشد. (فاخذتهم الصيحة مشرقين): در حالى كه به وقت طلوع خورشيد درآمده بودند غضب صيحه آنها را فرا گرفت. (حجر:73)

مَشرِقَين:

عبارت از مشرق و مغرب، بدانكه مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغليب است. و تغليب آن را گويند كه يك شىء غالب را از دو شيئى كه با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر ديگرى نموده و همان اسم شىء غالب را تثنيه كنند. چنان كه مشرق و مغرب را مشرقين گويند به لحاظ شرافت طلوع بر غروب و شمس و قمر را قمرين گويند به لحاظ آن كه شمس در محاوره عرب مؤنث سماعى است. يا آن كه مشرقين به جهت آن گويند كه مشرق دو هستند يكى مشرق صيفى كه مطلع اطول

الايام باشد. ديگر مشرق شتوى كه مطلع اقصرالايام باشد. پس بعد ميان مشرق شتوى و صيفى به لحاظ درجات كره ارض سه هزار و يكصد و سى و هفت كروه «پاو» بالا مى شود والله اعلم بالصواب. (غياث)

مُشرِك:

كسى كه براى خداوند يكتا شريك و انباز قائل باشد. آن كه جز خداوند واحد كسى ويا چيز ديگرى را در وجود مؤثّر بداند.

مشرك را از نظر اسلام احكامى خاصّ است، از جمله:

1ـ به اجماع شيعه محكوم به نجاست است و از نجاسات عينيه به شمار مى رود.

2ـ ازدواج مسلمان با مشرك حرام و باطل است.

3ـ ذبيحه مشرك حرام است.

4ـ جزيه از مشرك پذيرفته نمى شود.

(انّما المشركون نجس): مشركان پليدند (توبة: 28). (انّ الله برىء من المشركين و رسولَه): خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند (توبة: 3). (و لا تنكحوا المشركين حتّى يؤمنوا): با مشركان تا ايمان نياورده اند ازدواج منمائيد (بقرة: 221). (قاتلوا المشركين كافّة كما يقاتلونكم كافّة): متفقاً و همه با مشركان كارزار كنيد چنان كه آنان نيز همه متفقا با شما به نبرد برمى خيزند.

(توبة: 36)

سماعة بن مهران گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا مسلمان از مشرك ارث مى برد؟ فرمود: آرى، ولى مشرك از مسلمان ارث نمى برد. (وسائل: 26/13)

روايات ذيل، شامل مشرك به شرك جلى و مشرك به شرك خفى و مشرك تنزيلى مى باشند.

عن ابى جعفر (ع): «من نصب ديناً غير دين المؤمنين فهو مشرك». (وسائل: 1/30)

رسول الله(ص): «من عمل عملا ممّا امرالله به مراءاة الناس فهو مشرك». (وسائل: 1/68)

علىّ بن موسى الرضا (ع): «من شبّه الله بخلقه فهو مشرك» (وسائل: 28/339). «القائل بالجبر كافر، و القائل بالتفويض مشرك». (وسائل: 28/340)

ابوجعفر (ع): «لو انّ عبدا عمل عملاً يطلب به وجه الله و الدار الآخرة و ادخل فيه رضى احد من الناس كان مشركاً». (وسائل: 1/67)

عن ابى العبّاس، قال: سألت اباعبدالله (ع) عن ادنى ما يكون به الانسان مشركاً؟ فقال: «من ابتدع رأياً فاحبّ عليه و ابغض». (وسائل: 27/60)

به «شرك» نيز رجوع شود.

مَشروب:

آشاميده شده. آشاميدنى.

مَشروح:

شرح داده شده. نمايان كرده شده.

مَشروط:

مقيّد. لازم گردانيده شده. مقابل مطلق. واجب مشروط: واجبى كه وجوبش مشروط به امرى باشد، مانند حج كه مشروط به استطاعت است.

به «واجب» رجوع شود.

مَشروطة:

مؤنث مشروط. حكومت مشروطة: نوعى حكومت كه در آن وضع قوانين به عهده مجلس يا مجلسين (شورا و سنا) باشد، و دولت مجرى آن قوانين محسوب مى گردد، مقابل استبداد.

در منطق: قضيّه اى كه در آن شرط به كار رفته باشد، و آن انواعى دارد:

مشروطه عامّة، و آن عبارت است از قضيه اى كه حكم در آن به ضرورت ثبوت محمول براى موضوع يا سلب آن از او بود به شرط آن كه موضوع متصف به وصف معنون باشد، مانند «كلّ كاتب متحرك الاصابع بالضرورة مادام كاتباً».

مشروطه خاصّة: قضيّه مشروطه عامّه است مقيد به لادوام ذاتى، چنان كه به مثال قبل اضافه شود «لا دائما».

مَشروطيّت:

در تداول عصر حاضر در ايران (و گويند از تركان عثمانى به ايران

منتقل شده است) به معنى حكومت قانونى است.

مَشروطيّت ايران:

يكى از بزرگترين وقايع تاريخ ايران كه بالاترين تحول را (در عصر خود) در شئون سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران بوجود آورد و حكومت استبدادى را كه از اول خلقت تا آن دوران در ايران فرمانروائى مى كرد واژگون كرد و هدفش آن بود حكومت ملى را كه پايه اش بر روى فلسفه نوين و رشد فكر و تعقل و آزادى و عدالت است برقرار سازد و آزادى عقيده و تساوى حقوق افراد و حكومت مردم بر مردم را در ايران استوار كند و تقديرات ملك و ملت را به خود مردم سپارد و مردم را در وضع قوانين مناسب با اخلاق و صلاح جامعه مختار و آزاد نمايد. و رجوع به انقلاب مشروطيت ايران تأليف ملك زاده: 1/34 شود.

انقلاب مشروطيت ايران، به مبارزه هائى گفته مى شود كه از سال 1323 هـ ق 1284 هـ ش بين طرفداران حكومت مشروطه و قانون، با هيأت حاكمه و وابستگان آن كه به استبداد طلبان معروف بودند به وقوع پيوست; و در تمام شئون اجتماعى و فرهنگى و سياسى اين ملت رسوخ كرده، دگرگونيهاى عميقى را در وضع مردم ايران

بوجود آورد چنانكه اثر آن از ديگر حوادثى كه در تاريخ ايران پديد آمده عميق تر بوده است.

عوامل اصلى پيدايش اين تحول عظيم تاريخى و جريان آن به اختصار چنين است:

فزونى يافتن ارتباط مردم ايران با كشورهاى خارج، خاصه ممالكى كه حكومت آنها ناشى از مردم بوده و بر اساس قانون اداره مى گرديد، تأسيس دارالفنون و توسعه مدارس جديد و اشاعه يافتن افكار نو در ميان مردم ايران با ايجاد پست و تلگراف، انتشار روزنامه دولتى و غير دولتى و بالتبع انتشار اخبار ايران و جهان در ميان مردم، وقوع تحولاتى در كشور تركيه و ژاپن و گسترش اطلاعات مردم در باره انقلاب فرانسه، امريكا و ديگر كشورهاى جهان، توسعه صنعت چاپ و انتشار آثارى از آخوندزاده، طالب اوف، حاج زين العابدين مراغه اى، ميرزا آقاخان كرمانى، احمد روحى و بيدار شدن اذهان مردم نسبت به اعمال ناشايست دولت به وسيله وعاظ و علماى مذهبى، تأثير تعليمات و اظهار نظرهاى آزادى خواهان در مردم، ضعف و زبونى رجال دولت در مقابل نفوذ بيگانگان خاصه روس و انگليس، ولخرجى هاى دولت و قرض هاى كلان از

ممالك خارج، فشار عاملان دولت بر مردم، آگاهى ملت ايران از قيام هائى كه موجب رسيدن به آزادى هاى فردى و اجتماعى گرديد.

نخست اين پيش آمد موجب شد كه بانگ نارضايتى مردم از گوشه و كنار در تهران و شهرهاى بزرگ بلند شود. چند نفر از واعظان در مسجدها به انتقاد پرداختند، آمدن سيد جمال الدين به تهران و سخنرانى هاى او در خانه حاج امين الضرب و ديگر محفل ها. مجلس هاى حاج شيخ هادى نجم آبادى در كنار ديوار خانه خود و تبليغ مردم هر يك به نوبه خود سبب شد كه بر شمار مردم ناراضى افزوده شود. در اين ميان يعنى سال 1268 ناصرالدين شاه امتياز انحصار تجارت توتون و تنباكو در ايران را به يك تاجر انگليسى تفويض كرد و اين عمل از جهات مختلف عدم رضايت روز افزون مردم را سخت تر كرد. كسبه و بازرگانان و بعضى رجال دولت و مجتهدان كه در رأس آنان مرحوم ميرزاى شيرازى بود عليه اين اقدام اعتراض كردند و آنقدر در اين كار كوشيدند كه شاه با دريافت پانصد هزار ليره قرض از بانگ انگليس و پرداخت آن به صاحب امتياز، قرارداد را ملغى ساخت. و اين نخستين حركت ملت ايران

بود كه هسته هاى جنبش بزرگ مردم را براى تغيير رژيم بوجود آورد (جمادى الاولى 1309 هـ ق). با آنكه پس از الغاى قرارداد تنباكو از شور و هيجان مردم كاسته گرديد ولى اين سكون آتش زير خاكستر بود كه در انتظار زمان مساعد در استتار باقى مانده بود. نابسامانى هاى مالى انباشته شدن قرض از دولت هاى بيگانه و اسراف در ماليه مملكت اندك اندك مردم آگاه را در جهتى مى برد كه ديگر استقرار حكومت بدون قيد و شرط در ايران براى آنان غير قابل تحمل مى نمود. كشته شدن ناصرالدين شاه در حرم حضرت عبدالعظيم به وسيله ميرزا رضاى كرمانى حركتى ديگر در اين جهت بوجود آورد. صدارت طولانى ميرزا على اصغر خان امين السلطان در دوره ناصرالدين شاه و نيز در سلطنت مظفرالدين شاه عده اى را از او ناراضى ساخت تا آنجا كه او را از كار بركنار كردند و عين الدوله صدارت را عهده دار شد. عين الدوله در آغاز به آزادى خواهان روى خوش نشان داد. از جمله ورود روزنامه حبل المتين را به ايران آزاد كرد. برادر مؤيد الاسلام مدير روزنامه را از زندان مرخص ساخت. شيخ محبى كاشانى نويسنده مقاله در حبل المتين را كه در اردبيل محبوس بود رها ساخت. ولى

سرانجام خود رايى او از يك سو و مخالفت وى با بعضى روحانيان تا آنجا كشيد كه دست به تبعيد عده اى از علماء زد و از سوى ديگر مجدداً بانگ شكوه و اعتراض مردم را بلند ساخت. اين اعتراض ها كه موجب آن در آغاز در باره موضوع هاى جزئى بود سبب شد كه مردم از دولت و پادشاه درخواست دفع مظالم كنند. سرانجام گروهى از تجار و كسبه و طلاب علوم دينى به عنوان اعتراض به وضع حكومت و مظالم عين الدوله (صدر اعظم وقت) در مسجد شاه تهران اجتماع كردند و در آنجا با مقاومت هائى روبرو شدند و سرانجام به حضرت عبدالعظيم رفتند و تحصن گزيدند و از شاه بر كنارى صدراعظم را تقاضا كردند. مظفرالدين شاه بى آنكه عين الدوله را معزول سازد تأسيس عدالت خانه را به مردم وعده داد. بيمارى شاه و بدانديشى اطرافيان وى اجراى وعده شاه را نه تنها متوقف ساخت بلكه خشونت و تعدى عين الدوله را نسبت به مردم بيش از پيش ساخت و اعتراض مردم بيشتر شد و موجب گشت علماء به قم هجرت كنند. گروهى هم از كسبه و بازرگانان تهران در سفارت انگليس متحصن شده عزل عين الدوله و بازگشت علماء به تهران و بالاخره تأسيس

عدالت خانه و قصاص قاتلان مردم و رفع موانع بازگشت تبعيد شدگان را خواستار شدند.

تقاضاى سفارتيان ابتدا عزل عين الدوله و رفع مظالم بود. سپس تأسيس عدالت خانه و سرانجام به تشكيل مجلس شوراى ملى منتهى گرديد. شاه عين الدوله را بركنار ساخت و فرمان تأسيس مجلس شوراى ملى را به تاريخ 14 جمادى الثانى 1324 امضا نمود كه مفاد آن بلافاصله در تهران و ديگر نقاط انتشار يافت، و چون از پاره اى جهات مفاد فرمان، مبهم و ترديد آميز بود دو روز بعد مظفرالدين شاه براى تكميل فرمان و جلب رضايت آزاديخواهان در نامه اى كه به صدر اعظم نوشت تشكيل مجلس شوراى ملى را با تكيه به نام توده ملت مورد تأكيد قرارداد و موجبات دلگرمى مردم و آزادى خواهان را فراهم ساخت. و مهاجران نيز به سعى عضدالملك از قم و حضرت عبدالعظيم به تهران بازگشتند و روز 27 جمادى الثانى در عمارت مدرسه نظام مجلس موقتى براى تنظيم نظامنامه انتخابات تشكيل شد و على رغم تلاش همه جانبه دشمنان آزادى اولين مجلس شوراى ملى در تهران با حضور نمايندگان تهران و قليلى از نمايندگان ولايات كه

انتخابات به طور صنفى و طبقاتى انجام گرفته بود در ماه شعبان افتتاح شد. و روز 14 ذى القعده قانون اساسى مشروطيت ايران به امضاى مظفرالدين شاه و محمد على ميرزاى وليعهد رسيد و ده روز پس از اين مظفرالدين شاه بدرود زندگى گفت.

محمد على ميرزا در چهارم ذى الحجه 1324 هـ ق تاجگذارى كرد ولى در اين جشن نمايندگان مجلس را دعوت نكرد و از همين زمان چنين به نظر رسيد كه شاه جديد با مشروطه قلبا موافق نيست.

علاوه بر آن در همان ايام چند تن از علماء، مشروعه را در مقابل مشروطه عنوان كردند كه اين خود بر اختلاف افزود و چون دامنه اختلاف وسعت يافت، مردم ولايات دست به كار شدند و به تلگراف خانه ها رفتند و به شدت از مجلس و مشروطه خواهان حمايت كردند.

بالاخره محمد على شاه ناگزير گرديد در 27 ذى الحجه 1324 هـ ق در نامه اى خطاب به صدر اعظم، خواستهاى نمايندگان مجلس را مورد قبول قرار دهد كه در نتيجه آنان را به ادامه كار دلگرم ساخت و غائله به پايان رسيد. چندى نگذشت كه امين السلطان به دستور محمد على شاه از اروپا به ايران آمد و مقام صدر اعظمى يافت. روز

شنبه 13 ارديبهشت 1286 هـ ش اتابك به صدر اعظمى منصوب گشت. در اين ميان مجلس سرگرم تدوين متمم قانون اساسى بود و مردم آذربايجان با نهايت بى صبرى اتمام آن را مطالبه مى كردند ولى مجلس گرفتار دو دستگى شده بود. يك دسته از نمايندگان مشروطه را از شريعت جدا مى داشتند و گروهى ديگر قانونى مى خواستند كه اساس آن بر شريعت استوار باشد. روز يكشنبه 21 رجب اتابك به دست عباس آقا تبريزى در بهارستان كشته شد و مشيرالسلطنه به رياست وزراء منصوب گشت.

ولى چندى نگذشت كه محمد على شاه مخالفت خود را با مجلس آشكار ساخت و نمايندگان مجلس را به دربار خواست و عدم رضايت خود را از دخالت مجلس در امور قوه مجريه و وضع انجمن ها و نكات ديگر ابراز داشت و ضرب الاجلى را براى اصلاح اين امور تعيين كرد. و روز يكشنبه نهم ذى القعده 1325 عده اى به مجلس حمله بردند ولى مجلس مقاومت نشان داد و در ضمن از گيلان و قزوين تلگراف هائى به حمايت از مشروطيت به تهران رسيد. سرانجام شاه در 17 ذى القعده 1325 سوگند نامه اى را در پشت قرآنى با خط خود

back page fehrest page next page