back page fehrest page next page

نوشت و به مجلس فرستاد و اين كار باعث رفع اختلاف گرديد و مطالب به ولايات مخابره شد. و كارها به طور موقت به حال عادى بازگشت.

روز 25 محرم 1326 هنگامى كه شاه با كالسكه عازم دوشان تپه بود نارنجكى در مقابلش منفجر گرديد كه چند تن از همراهان شاه كشته و چند تن زخمى گرديدند و شاه از مهلكه جان به در برد و چيزى از آن نگذشت، يعنى روز چهارم صفر، قوام الملك شيرازى كه با مشروطه خواهان دشمنى داشت در شيراز به دست جوانى كشته شد و وضع شيراز به آشفتگى روى نهاد.

روز پنج شنبه 14 خرداد 1287 دو فوج سوار از قزاقان روسى و عده اى ديگر به ميدان توپخانه ريختند و مقدمات جنگى هولناك با آزادى خواهان و برانداختن مجلس فراهم شد روز دوم خرداد شاه پيامى به مجلس فرستاد و از اجتماع مردم و مسلح شدن آنها ابراز عدم رضايت كرد و از آنها خواست كه مردم متفرق شوند و با گفتگو مشكلات را مرتفع سازند. روز بعد شاه اخراج هشت تن از مشروطه خواهان از آن جمله ميرزا جهانگيرخان مدير روزنامه صوراسرافيل، سيد محمد رضا شيرازى

مدير روزنامه مساوات و ملك المتكلمين و آقا سيد جمال واعظ و جز اينها را خواستار گرديد. و همين امر موجب شد كه آنان به تدارك موقعيت دفاعى خود پرداختند و تلگرافى از علماى نجف يارى طلبيدند و حاجى ميرزا آقا حسين تهرانى، حاج شيخ عبدالله مازندرانى و ملاكاظم خراسانى تلگرافى مبنى بر تأييد كامل مشروطه خواهان تهران مخابره نمودند.

مخالفان مشروطه هم دست به كار شدند و سرانجام روز دوم تيرماه تلگرافى به ولايات مخابره شد كه: «اين مجلس برخلاف مشروعيت است». و فرداى اين روز قزاقان و سربازان گرداگرد مجلس و مسجد سپه سالار را گرفتند و راه مردم را از آمد و شد بدين نقطه بستند و بالاخره حمله به مجلس و مجلسيان شروع گرديد. مشروطه خواهان پس از ساعتى چند مقاومت در مقابل يورش قزاقان و توپخانه سنگين آنان ناگزير به فرار و عقب نشينى شدند و گروهى از جمله ميرزا جهانگيرخان و ملك المتكلمين به دست قزاقان افتاده در باغ شاه زندانى و سپس كشته شدند.

و شاه ضمن دست خطى كه به مشيرالسلطنه نخستوزير مى نويسد مجلس را پناه گاه اشرار و انحلال آن را به

وسيله قوه قهريه موقتى دانسته و تأكيد كرده كه تا سه ماه ديگر مجلس شوراى ملى با وكلاى متدين ملت افتتاح خواهد شد. ولى پس از گذشتن اين مدت و مدت دو ماه ديگر بر آن، مجلسى در دربار تشكيل گرديد و در باره برقرارى مشروطيت گفتگو شد كه چون مشروطيت چنانكه شما مى گوئيد با اسلام سازگار نيست ما هم بالمره از اين كار صرف نظر نموديم ولى دستور مى دهيم مجلسى براى رسيدگى به شكايت هاى مردم و رفع تعدى از آنان تشكيل شود. هر چند مشروطه خواهان در تهران سركوب شدند ولى ابتدا در تبريز و سپس در رشت مجدداً نهضت مشروطه خواهى آغاز شد. در جنگ هاى ستارخان و مجاهدان در تبريز نيروى عين الدوله شكست خورد. سپه سالار تنكابنى هم كه براى تقويت عين الدوله رفته بود از او كنار گرفت و به رشت بازگرديد و اعلام آزادى خواهى كرد.

از يك سو نيز سردار اسعد بختيارى با ايل بختيارى قيام كرد. سرانجام فرمانده مجاهدان، سپه دار تنكابنى و سردار اسعد بختيارى يك رأى شدند كه سپاه دولتى را شبانه رها كنند و به تهران هجوم ببرند. و چون دروازه قزوين و جاده حضرت

عبدالعظيم به وسيله قواى دولتى مستحكم شده بود مجاهدان شبانه به دروازه بهجت آباد حملهور شدند و پس از جنگهاى شديد سه روزه (27 جمادى الثانى 1327) به تهران وارد و قواى دولتى منهزم و محمد على شاه به سفارت روس پناهنده شد و قشون قزاق به سردستگى لياخوف تسليم گرديد و آتش جنگ فرو نشست و مجلس عالى مركب از سرداران مجاهدين و بازرگانان و آزادى خواهان و درباريان متمايل به آزادى تشكيل گرديد و چون عده افراد مجلس بالغ بر پانصد نفر بود كميسيونى براى رسيدگى به امور بوجود آمد. سپس محمد على شاه از پادشاهى خلع گرديد و پسر دوازده ساله اش احمد ميرزا به پادشاهى انتخاب شد و عضدالملك رئيس ايل قجر را نيز به نيابت سلطنت برگزيدند.

مجاهدان براى اداره كارها بى آنكه رئيس دولتى انتخاب كنند چند نفر را به وزارت برگزيدند از آن جمله سپه دار وزير جنگ، سردار اسعد وزير داخله، ناصر الملك وزير خارجه، فرمان فرما وزير عدليه ، مستوفى الممالك وزير ماليه... و براى گرفتن جواهرات سلطنتى از محمد على ميرزا و ترتيب دريافت و پرداخت قرض هاى دربار و سر و سامان دادن به

خزانه دولت و ايجاد امنيت و آرامش در ولايات خاصه در تهران شروع به كار كردند. و بدين ترتيب مشروطت در ايران استقرار يافت.

مَشروع:

آغاز كردن شده. موافق شرع.

مَشط:

شانه كردن. فى الحديث: «مشط الرأس يذهب بالوباء». (وسائل: 2/119)

«و مشط اللحية يشدّ الاضراس». (وسائل: 2/124)

مِشط:

شانه. به فتح ميم نيز آمده است. الحسن بن العاصم، قال: دخلت على ابى ابراهيم(ع) و فى يده مشط عاج يتمشّط به، فقلت له: جعلت فداك، انّ عندنا بالعراق من يزعم انّه لا يحلّ التمشّط بالعاج. فقال: «و لم؟ فقد كان لابى منها مشط او مشطان...». (وسائل: 2/122) و عنه (ع): «لا يخلو المؤمن من خمسة: سواك و مشط و سجّادة و سبحة فيها اربع و ثلاثون حبّة، و خاتم عقيق». (وسائل: 6/456)

مُشَعَّب:

شعبه شعبه شده. وصله شده و پينه زده. اصلاح شده.

مُشَعبِذ:

مرد شعبده باز.

مُشعِر:

خبر دهنده. اشعار كننده. علامت نهنده شتر را جهت قربانى در حج قران.

مَشعَر:

درخت زمين نرم كه مردم از سايه آن در گرما و سرما فرود آيند و پناه جويند. نشانه. جاى عبادت. ج: مشاعر.

مَشعرالحرام:

نام كوهى در كنار شهر مكه در منطقه مزدلفة از آن مشعر گويند كه آنجا نشانه جاى و جايگاه عبادت است، و آن مركز مزدلفة مى باشد و يكى از دو موقف حج است و موقف همه مزدلفة است و افضل آن مشعر است و واجب است كه حاجيان از اول طلوع فجر دهم ذيحجه تا طلوع آفتاب در آنجا بمانند. (بحار: 99/270)

مُشَعشَع:

رخشان، روشن.

مَشعَل:

قنديل. ج: مشاعِل.

مُشَعوِذ:

شعبده باز و افسون گر.

مَشعوف:

شيفته و عاشق و محب.

مَشغَلَة:

كار و بارى كه باز دارنده باشد از كار. ج، مشاغِل.

مَشغول:

در كار داشته شده. در كار بودن. مشغول الذمة: كسى كه تعهد خود را به جاى نياورده و دين خود را نپرداخته باشد.

مُشفِق:

مهربان و نصيحت گر. بيمناك.

مَشق:

دراز و باريك اندام گرديدن. به شتاب زدن و خستن. نوشتن حروف را. كشيدن حروف در نوشتن و به شتاب نوشتن.

مَشَقّت:

سختى، دشوارى. تعب. ج: مَشَقّات. اميرالمؤمنين (ع) خطاب به دهاقين

شهر انبار، هنگامى كه به استقبال آن حضرت آمدند و در اين كار خود را به مشقّت افكندند: «ما اخسر المشقّة وراءها العقاب، و اربح الدعة معها الامان». (بحار: 32/397)

مشك

(به كسر يا ضم ميم) :

مادّه اى كه از ناف آهوى خطائى و يا حيوانى شبيه به آهوى چينى گيرند و بر روى سنگها منجمد گردد و به غايت خوشبو بود. به عربى مِسك گويند.

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) بيشتر عطرهاى نر را مانند مشك و عنبر استعمال مى كرد. (بحار: 16/248)

مَشك:

خيك سقايان كه به عربى قربه گويند. از ابن عباس روايت شده كه روزى مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: كدام عمل است كه چون آن را انجام دهم به بهشت روم؟ فرمود: مشكى نو بخر و با آن مردم را آب بده تا كهنه و فرسوده گردد كه پيش از آنكه آن فرسوده شود تو مستحق بهشت شوى. (بحار: 96/173)

مِشكاة:

هر سوراخ غير نافِذ، سوراخ ناگذاره كه چراغ در آن نهند. (مثل نوره كمشكاة فيها مصباح...). (نور:35)

و گفته اند: مشكاة لوله اى است در ميان قنديل و مصباح فتيله مشتعل است.

مُشَكِّك:

به شك آورنده. چيزى كه

موجب شك و ترديد باشد.

كلّى مشكّك آن كلى است كه صدق آن بر افراد خود بالسويه و برابر نباشد، بلكه صدقش بر بعضى اولى باشد بر صدقش بر بعض ديگر، مانند عالِم، كه صدق آن بر فقيه اولى بود بر صدقش بر درودگر و مانند آن; مقابل متواطى، كه صدقش بر همه افرادش بالسويه باشد، مانند انسان.

مُشكِل:

پوشيده و پنهان و مشتبه.

امام صادق (ع): «الامور ثلاثة: امر بيّن رشده فيتّبع، و امر بيّن غيّه فيجتنب، و امر مشكل يردّ حكمه الى الله عزّ و جلّ و الى رسوله...». (بحار: 104/261)

مَشكور:

پسنديده و ستوده. مقبول شده به درگاه خداى تعالى جلّ شانه و مورد سپاس حضرتش قرار گرفته. سپاس داشته و ستايش شده. (و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها وهو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا). (اسراء: 19)

مَشكوك:

گمان كرده شده در كار. مبهم. محتمل و غير متيقّن. چيزى كه در باره اش شك كنند. چون لفظ شك مصدر لازم است بايد اسم مفعولش با حرف جرّ «مشكوك فيه» آيد، امّا در فارسى بدون حرف جرّ هم استعمال مى شود. (فرهنگ نظام)

در تداول فارسى گاهى به جاى شاكّ

استعمال مى گردد.

مِشكِين:

مشك آلود.

مَشلول:

شل شده. دست خوشيده و خشك شده. دست از كار افتاده. دعاى مشلول: نام دعائى است منقول از اميرالمؤمنين (ع) منقول از كتب مرحوم كفعمى و مهج الدعوات (به نقل مرحوم محدث قمى) و آغاز مى شود به: «اللهم انى اسالك باسمك بسم الله الرحمن الرحيم».

مُشمَئِزّ:

ترسان. ناخوش دارنده و رمنده. نافر. كاره.

مُشَمِّر:

مرد رساى آزموده كار و مجرّب. دامن بر زده. آماده و مصمّم.

مُشَمَّس:

در آفتاب گذاشته. شراب مشمس: از شرابهاى مسكر. ماء مشمس: آب به آفتاب گرم شده.

مِشمِش:

زردآلو. بعضى آلو را مشمش گويند.

مُشَمَّع:

مومى و انداخته شده در موم و اندود شده با موم.

مُشمَعِلّ:

مرد سبك و چالاك و زيرك و رسا در امور و خوش طبع.

مَشمول:

باد شمال خورده. احاطه كرده شده.

مَشموم:

بوئيدنى.

مَشوب:

آميخته.

مشورت:

راى زدن با هم، كنكاش كردن و رأى ديگران را جويا شدن. خداوند خطاب به پيغمبرش مى فرمايد: (فبما رحمة من الله لنت لهم... و شاورهم فى الامر) به سبب مهر خداوند بود كه تو (اى محمد) با آنان به نرمش رفتار نمودى و اگر تو مردى تندخوى و سخت دل بودى هر آينه اين مردم از دور تو پراكنده مى شدند، پس بر آنان ببخشاى و براى آنها طلب آمرزش كن و در كار (هاى اجتماعى مانند جنگ و صلح) با آنان مشورت كن... (آل عمران: 159)

و در وصف مؤمنان مى فرمايد: (و الذين استجابوا لربّهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم) آنان كه نداى پروردگارشان را لبيك اجابت گفتند و نماز بپاى داشتند و در امور (اجتماعى) با يكديگر مشورت مى كنند. (شورى: 39)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه به فكر خويش بسنده كند و خود را از انديشه ديگران بى نياز داند خويشتن را به خطر افكنده است.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه تجربه اش اندك بود و به فكر خويش خوش بين باشد نشايد كه هرگز در سرورى طمع بندد.

از حضرت رسول (ص) آمده كه اگر

جمعى در امرى مشورت داشتند و محمد يا حامد يا محمود يا احمد نامى را در شور خود شريك سازند نتيجه آن شور به سود آنها خواهد بود.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه در مشورتى مسلمانى را فريب دهد من از او بيزارم. امام صادق (ع) فرمود: كسى كه برادر دينى خود را به مشورت بخواند و او صادقانه رأى خود را به وى نگويد خداوند فكر و انديشه را از او بستاند. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: با خردمند مشورت كنيد و از رأى و نظر او سرمپيچيد كه پشيمان مى شويد.

از امام صادق (ع) نقل است كه مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و گفت: آمده ام كه با شما در امرى مشورت كنم; دخترى دارم كه حسن و حسين و عبدالله بن جعفر وى را از من خواستگارى كرده اند، به كداميك آنها بدهم؟ فرمود: طرف مشورت بايد امين باشد; حسن زن را بسيار طلاق مى دهد، دخترت را به حسين بده كه به صلاح دختر مى باشد.

امام صادق (ع) فرمود: مشورت بايستى به شرائط خاص خود صورت گيرد و گرنه زيان آن بر مشورت كننده بيش از سودش باشد: نخست آنكه طرف مشورت عاقل

باشد، دوم آزاد و متدين بود، سوم آن كه وى دوستى صميمى باشد، چهارم اين كه آنچنان وى را بر راز خود آگاه سازى كه خودت بر آن آگاهى، وآنگهى او بايد كسى باشد كه راز تو را پنهان دارد، چه اگر وى عاقل بود به مشورت با وى سود برى، و اگر آزاد مردى متدين بود سعى كند هر آنچه كه به صلاح تو مى باشد به تو بگويد، و اگر دوستى صميمى بود راز تو را فاش نسازد، چنين كسى با اين اوصاف چون بر راز تو كاملاً آگاه گشت مشورت، كامل و نصيحت به انجام رسد.

معمّر بن خلاّد گويد: يكى از غلامان حضرت رضا (ع) كه در تشكيلات آن حضرت داراى سمتى بود از دنيا رفت، حضرت به من فرمود: مرا به كسى راهنمائى كن كه داراى فضيلت و امانت باشد تا به جاى او بگمارم. عرض كردم: من شما را راهنمائى كنم؟! حضرت مانند كسى كه غضبناك باشد به من فرمود: پيغمبر اكرم با اصحابش مشورت مى كرده و سپس بدانچه خدا مى خواست تصميم مى گرفت.

حسن بن جهم گويد: در خدمت حضرت رضا (ع) نشسته بودم از پدر پزرگوارش سخن به ميان آمد. حضرت فرمود: پدرم با اين كه عقلش را نمى شد با عقول ديگران قياس نمود بسا مى شد با يكى از غلامان

سياه خود در امرى از امور مشورت مى كرد و چون سبب مى پرسيدند مى فرمود: چون خدا بخواهد همان كه به صلاح ما مى باشد به زبان وى جارى مى سازد. و فرمود: بسا مى شد كه غلامانش در باره امور كشاورزى و باغستان نظرى مى دادند و حضرت به آن عمل مى نمود.

در حديث آمده كه حضرت رسول (ص) به على (ع) فرمود: اى على هرگز با ترسو مشورت مكن كه هر راهى را بر روى تو ببندد، و نيز با بخيل مشورت مكن كه تو را از رسيدن به هدفت باز مى دارد، و با حريص مشورت مكن كه وى همان حرص را در نظرت جلوه مى دهد ; و بدان اى على كه ترسو بودن و حرص و بخل يك منشأ دارند و جامع همه آنها بدگمانى به خدا است. (بحار: 75/98 و 70/386)

مُشَوَّش:

پريشان كرده شده. آشفته حال .

مُشَوِّق:

به آرزو در آورنده كسى را.

مَشوم:

بد اختر. به «ميشوم» رجوع شود.

مَشئوم:

مشوم. نامبارك، ناخجسته. به «ميشوم» رجوع شود.

مَشوِىّ:

بريان شده و برشته شده. حديث طائر مشوى به «طير» رجوع شود.

مَشهَد:

جاى حاضر آمدن مردمان، محل

گرد آمدن مردم. (فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم). (مريم: 37) مشهد در اين آيه به معنى شهود، مصدر ميمى آمده، يعنى من حضورهم فى يوم عظيم.

مُشَهَّر:

شهرت يافته، مشهور. سيف مشهر: آخته و كشيده.

مَشهود:

حاضر شده. نمايان. پديدار. قوله تعالى: (و شاهد و مشهود). (بروج: 3) كه مراد روز جمعه يا روز عرفه يا روز قيامت است، حسب اختلاف روايات. و يا شاهد روز جمعه و مشهود روز عرفة. و يا شاهد روز عرفه و مشهود روز قيامت.

(انّ قرآن الفجر كان مشهودا). (اسراء: 78) قرآن الفجر در اين آيه به نماز صبح تفسير شده است، و مشهود بودن آن بدين جهت كه ملائكه شب و ملائكه روز بر آن حضور مى يابند. (مجمع البيان)

مَشهور:

شهرت يافته، آشكار شده، معروف. ج، مشاهير.

مَشى:

رفتن. رفتن به نرمى.

(و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك) (لقمان: 19). (و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الاّ انّهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق...). (فرقان: 20)

عن رسول الله (ص): «الصحّة فى الدنيا اربع خصال: قلّة الكلام و قلّة المنام و قلّة

المشى و قلّة الطعام». (بحار: 8/144)

و فى حديث آخر: «ايّاك و اللجاجة و المشى الى غير حاجة...». (بحار: 13/301)

و فيه: «انّ الله يبغض المتكبّر المتبختر المختال فى مشيه». (بحار: 73/232)

مَشِيئت:

مشيّت: خواستن، چنانكه در لغت به «اراده» معنى شده. پس مشيت و اراده مترادفان و هر دو به معنى خواستن است به خلاف طلب كه به معنى درخواست نمودن چيزى است از ديگرى كه ماحصل امر باشد. مشيت به دو گونه است، گاه شائى و خواهنده مستقل در خواستن باشد و گاه اختيار ديگرى نيز در تحقق آن دخيل بود ; در قرآن كريم در مورد مشيت خداوند به هر دو وجه آمده كه در وجه اول از آيات (يخلق الله ما يشاء) و (ان نشأ نخسف بهم الارض) و در وجه دوم (و ما تشاءون الاّ ان يشاء الله) مى توان استفاده نمود. البته مشيت قسم دوم به تقدير معنى شده كه خواستن در آنجا به معنى فراهم آوردن اسباب كار است كه اگر طرف آن امكانات را به كار ببندد و بخواهد خواسته تحقق مى پذيرد.

در اواسط قرن اول هجرى مسئله مشيت خداوند در شئون بشر و تأثير يا عدم تأثير آن در اراده و اختيار بشر ميان مسلمانان

مورد بحث و نزاع بوده كه تا اواخر قرن سوم اين مسئله اصوليون اهل سنت را به دو فرقه اشاعره و معتزله تقسيم نمود و در اين باره روايات بسيارى از حضرات معصومين آمده كه ذيل واژه هاى «اراده» و «اشاعره» و «معتزله» در اين كتاب به برخى از آنها اشاره شده.

و اينك دو روايت از روايات مربوطه:

از امام باقر (ع) نقل است كه به اميرالمؤمنين (ع) عرض شد: شخصى است كه در باره مشيت سخن مى گويد: فرمود: بگوئيد بيايد، چون آمد به وى فرمود: اى بنده خدا آيا خداوند به آن منظور كه خود خواسته تو را بيافريد يا به هدفى كه تو داشته اى؟ وى گفت: بدان منظور كه او خواسته است. فرمود: هرگاه او بخواهد تو را بيمار مى كند يا هر وقت كه تو بخواهى؟ گفت: هر آنگاه كه او بخواهد. فرمود: هرگاه كه خود بخواهد تو را شفا دهد يا هرگاه تو بخواهى؟ گفت: هرگاه او بخواهد. فرمود: به هر گونه كه او بخواهد (از فقر و غنا و عزت و ذلت) تو درائى يا به وضعى كه تو بخواهى؟ گفت: چنانكه او بخواهد. فرمود: اگر جز اين مى گفتى گردنت مى زدم.

سليمان جعفرى از حضرت رضا (ع) روايت كرده كه مشيت از صفات فعل (نه از

صفات ذات) خداوند، و حادث است، و هر كه بدين پندار بود كه خداوند از ازل مريد و شائى بوده است وى يكتاپرست نخواهد بود. (بحار: 5 و 57)

مَشِيخَة:

جِ شيخ. در اصطلاح حديث: عده اى از شيوخ كه احاديثى از آنها نقل شده باشد. يا فقيهى كه اسانيد او مستند به رواة باشد كه از آنها روايت كند.

مَشيد:

استوار و محكم كرده شده.

(فهى خاوية على عروشها و بئر معطّلة و قصر مشيد). (حج:45)

اندوده شده از گچ و آهك و جز آن. اسم مفعول از «شيد» مانند مريد.

مُشَيَّد:

برافراشته. قصر مشيد: مرتفع. استوار و محكم.

مُشَيَّدَة:

مؤنث مشيّد. استوار و بلند.

(اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيّدة). (نساء: 78)

مُشير:

مشورت كننده. اشاره كننده.

مُشَيِّع:

بدرقه كننده. از پى جنازه رونده.

مَشِيمة:

پوستى كه بچه در آن باشد در رحم، غشاء نوزاد. آتون.

مِشيَة:

رفتار و نوعى از رفتار.

مَشِيَّة:

خواست، اراده. اراده خداوند تبارك و تعالى. عن الرضا (ع): «الابداع و الارادة و المشيّة اسماء ثلاثة و معناها

واحد». (ناظم الاطباء) به «مشيئت» رجوع شود.

مَصّ:

مكيدن. عن ابى عبدالله (ع): «كان رسول الله (ص) يمصّ النوى بفيه و يغرسه...» (بحار: 17/388). «و كان (ص) يمصّ الماء مصّا و لا يعبّه عبّاً». (بحار: 66/472)

مَصائِب:

جِ مصيبة. مكروهات و شدائد و رنجها. اميرالمؤمنين (ع): «لا يذوق المرء من حقيقة الايمان حتى يكون فيه ثلاث خصال: الفقه فى الدين و الصبر على المصائب و حسن التقدير فى المعاش». (بحار: 1/210) عنه (ع): «اكثروا ذكر الموت و يوم خروجكم من القبور و قيامكم بين يدى الله عزّ و جلّ، تهون عليكم المصائب». (بحار: 6/132)

عن ابى عبدالله (ع): «لو يعلم المؤمن ما له فى المصائب من الاجر لتمنّى ان يقرض بالمقاريض». (بحار: 67/240)

عنه (ع): «المؤمن صبور فى الشدائد، وقور فى الزلازل، قنوع بما اوتى، لا يعظم عليه المصائب، و لا يحيف على مبغض، و لا يأثم فى محبّ، الناس منه فى راحة، و النفس منه فى شدة». (بحار: 67/314)

اميرالمؤمنين (ع): «من كنوز الجنة، اخفاء العمل، و الصبر على الرزايا، و كتمان

المصائب». (بحار: 70/251)

موسى بن جعفر (ع): «من زهد فى الدنيا هانت عليه المصائب». (بحار: 70/314)

مَصائِد:

جِ صيد، خلاف قياس، چنان كه محاسِن جِ حسن. جِ مصيدة يعنى دامها.

فى الحديث: «النساء مصائد الشيطان». (بحار: 63/281)

مَصابّ:

جِ مَصَبّ، موضع ريختن آب.

مُصاب:

مصيبت رسيده و دل شكسته و غمناك. عن ابى عبدالله (ع) قال: «قال الله تبارك و تعالى: انما اقبل الصلاة لمن تواضع لعظمتى، و يكفّ نفسه عن الشهوات من اجلى، و يقطع نهاره بذكرى، و لا يتعاظم على خلقى، و يطعم الجائع، و يكسو العارى، و يرحم المصاب، و يؤوى الغريب...» (بحار: 69/391)

مُصابَرَة:

با يكديگر مغالبه نمودن و بر يكديگر پيشى گرفتن در صبر. (يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...)(آل عمران: 200)

مَصابيح:

جِ مصباح يعنى چراغ.

(و لقد زيّنّا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين). (ملك: 5)

مُصاحِب:

يار و رفيق و همراه و همدم و همنشين.

مُصاحَبَة:

هم صحبتى و هم نشينى و

همراهى و ملازمت.

اميرالمؤمنين (ع) در نصيحت به فرزند خود: «و ايّاك و مصاحبة الفسّاق، فانّ الشرّ بالشرّ ملحق». (بحار: 33/508)

رسول الله (ص): «احسن مجاورة من جاورك تكن مؤمنا، و احسن مصاحبة من صاحبك تكن مسلما». (بحار: 69/368)

مَصاحِف:

جِ مصحف، يعنى كراسه ها، كتابها. قرآنها.

مَصادِر:

جِ مصدر.

مُصادَرات:

جِ مصادرة. در اصطلاح منطق: مبادى تصديقيه اى است كه متعلم در صحت آنها ترديد ندارد، از آن جهت مصادرات گويند كه منشأ صدور و اثبات مسائل علم است.

مُصادَرَة:

مطالبه كردن چيزى را از كسى. تاوان گيرى.

ضبط كردن اموال و دارائى كسى به سبب جرمى كه مرتكب شده يا آن كه آن مال به دزدى و سلوك در طريق ناراست به دست آمده باشد.

در تاريخ اسلام مصادره سابقه دارد و از زمان عمر بن خطاب آغاز گرديده است، بدين معنى كه اگر واليان (عمال) از راه تجارت يا طريق ديگر اضافه بر حقوق مقررى سودى به دست مى آوردند خليفه

نصف آن سود را به نفع بيت المال مصادره مى كرد چنان كه عمر با واليان خود در كوفه و بصره و بحرين چنان كرد و اين عمل را در آن زمان مقاسمه و مشاطره مى گفتند، در زمان بنى اميه كه مأمورين عالى رتبه با ظلم و زور و استبداد مردم را غارت مى كردند مصادره به نام استخراج صورت مى گرفت تا آن درچه كه در اواخر حكومت بنى اميه عاملى كه از كار بركنار مى شد دارائى او را حساب مى كردند و آنچه از دستشان مى آمد از دارائى والى ضبط مى كردند. در اوائل خلافت عباسيان مصادره معمول نبود ولى بعدها كه بيداد و ظلم حكام آغاز گشت مصادره نيز رايج بود. منصور محلى را به نام «بيت المال مظالم» تأسيس كرد و هر چه از مأمورين به مصادره مى گرفت در آن محل جمع مى كرد. بعدها مهدى و هارون و مأمون و مهتدى نيز به سبب مالهاى كلان كه عمال از مردم ستده بودند به مصادره اموال آنان پرداختند. مصادره اموال عمال گاه پيش از مرگ و گاه پس از مرگ آنان صورت مى گرفت، چنان كه هارون اموال على بن عيسى والى خراسان را پيش از مرگ او مصادره كرد كه تنها اموال منقولش 150 بار شتر بود، و اموال محمد بن سليمان پس از مرگ وى مصادره گرديد. بعد از عمال

back page fehrest page next page