back page fehrest page next page

مُصَغَّر:

كوچك كرده شده.

مُصَفّى:

صاف كرده شده، تصفيه شده. (مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغيّر طعمه و انهار من خمر لذّة للشاربين و انهار من عسل مصفّى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربّهم...). (محمد:14) يعنى صفت بهشتى كه پرهيزكاران بدان وعده داده شده اند اين است كه در آن باغها رودبارهائى از آب زلال و رودبارهائى از شير دگرگون ناشده و

رودبارهائى از شراب ناب كه نوشندگان را به حد كمال لذت بخشد و رودبارهائى از عسل مصفى، و آنها راست در آن باغها از هر بر و بار و (سرآمد همه) گذشت خداوندگارشان...

مُصقَلَة:

بن هبيرة بن شبل ثعلبى از بكر بن وائل، در آغاز از ياران اميرالمؤمنين (ع) و والى آن حضرت بر اردشير خره از نواحى اهواز بود ولى بر اثر واقعه اى از آن حضرت گريخت و به معاويه پناه برد.

داستان از اين قرار بود كه گروهى از بنى ناجيه پس از جنگ صفين با خوارج نهروان متفق و نسبت به اميرالمؤمنين (ع) علم مخالفت برافراشتند و رو به مدائن آوردند، حضرت، معقل بن قيس را با دو هزار سوار به جنگ آنها فرستاد، چون معقل در كنار درياى فارس به ايشان رسيد پس از نبردى شديد رئيس بنى ناجيه خرّيت بن راشد با يارانش بكشت و پانصد تن زن و مرد و كودك كه در آغاز نصرانى و سپس اسلام آورده و بعد مرتد شده و به خرّيت پيوسته بودند اسير كرد، و در راه بازگشت چون به اردشير خره رسيدند اسيران به مصقله كه والى حضرت بود پناه بردند وى دلش به حال آنها رحم آمد و آنان را به پانصد هزار درهم از معقل خريد و آزادشان

ساخت و وعده داد كه در وقت معين آن مبلغ را به حضرت ايصال نمايد. معقل به كوفه بازگشت و واقعه را به حضرت گزارش نمود، چون وى در اداء دين خود تأخير نمود حضرت نامه اى به او نوشت كه يا مال را بفرست يا حاضر شو كه به كارت رسيدگى شود. وى پس از چندى به كوفه آمد و دويست هزار درهم بپرداخت و در باره بقيه وجه چند روزى مهلت خواست و چون از نزد على (ع) جدا شد شبانه به شام گريخت و به معاويه پيوست. چون حضرت شنيد فرمود: «قبّح الله مصقلة فعل فعل السادة و فرّ فرار العبيد فما انطق مادحه حتى اسكته و لا صدّق و اصفه حتى بكّته و لو اقام لاخذنا ميسوره و انتظرنا بماله وفوره» و معاويه پس از آنكه خلافت به وى مستقر شد مصقله را به ولايت طبرستان منصوب كرد ولى او در راه پيش از رسيدن به طبرستان كشته شد. (شرح نهج فيض و اعلام زركلى)

مَصقول:

زدوده. صيقل شده و جلا داده.

مُصلَت:

شمشير از نيام بركشيده.

مُصلِت:

آن كه شمشير از نيام برمى كشد.

مُصلِح:

به صلاح و نيكوئى آورنده. اصلاح كننده. آن كه در صلاح و نيكوئى بكوشد. مقابل مُفسِد. (انا لا نضيع اجر المصلحين). (اعراف:170) (و ما كان ربّك

ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون). (هود:117) (والله يعلم المصلح من المفسد). (بقرة:220)

مَصلَحَت:

خلاف مفسده، صلاح، صواب، شايستگى. مبتنى بودن احكام اسلام بر مصلحت به «اسلام» و «حكم» رجوع شود.

مصلحت انديشى دراحكام اسلام:

دگرگون ساختن يكى از احكام اسلام به دعوى اين كه مصلحت مسلمين در اين كار است. از سيرت رسول اكرم (ص) و ديگر پيشوايان معصوم چنين برمى آيد كه بشر را نرسد در اين زمينه اندك دخالتى كند جز اين كه آن حكم در اصل به دو مرحله وضع شده باشد، هر چند آن بشر معصوم باشد.

على بن سيف مدائنى آورده: در دورانى كه معاوية بن ابى سفيان سران قبايل عراق و حتى برخى از سردمداران قريش نيز به بذل اموال تطميع كرده آنان را از اميرالمؤمنين (ع) جدا و به سوى خويش جلب مى نمود، جمعى از ياران آن حضرت از روى خيرخواهى و حسن نيت به حضور رفته عرض كردند: يا اميرالمؤمنين بيم آن مى رود كه گروهى از اشراف عراق و معاريف قريش به اميد مال و منال جذب معاويه شوند، مصلحت اين كه بخشى از

اموال بيت المال را به اين افراد عطا كرده آنان را بر اين پناهندگان غير بومى و عجم تباران امتيازى بخشى، باشد كه مسلمانان از اين كيد و مكر پسر ابوسفيان نجات يابند. حضرت در پاسخ به آنها فرمود: شما به من مى گوئيد كه پيروزى را از راه ظلم و جور (و حيف و ميل اموال مسلمين و تفاوت قائل شدن بين آحاد مسلمين) دنبال كنم؟! نه به خدا سوگند تا اين خورشيد بر افق نمايان مى شود و تا گاهى كه يك ستاره در اين آسمان مى درخشد على اين كار نخواهد كرد، به خدا قسم اگر اين اموال از آن خودم مى بود نيز جز به عدالت و مساوات ميان مردم تقسيم نمى كردم چه رسد كه اينها به خود مسلمانان تعلق دارد!! آنگاه حضرت در سكوتى طولانى فرو رفت و حالتى به وى دست داد آنچنان كه عقده گلوى او را گرفته باشد سپس سه بار فرمود: مطلب نزديك تر از اين است (كنايه از اين كه فرصت عمر كوتاه آدمى كم تر از اين است كه خود را به چنين جناياتى آلوده سازد). (شرح نهج ابن ابى الحديد:2/197)

مَصلوب:

بر دار كشيده شده. عن رسول الله (ص): «لا تقرّوا المصلوب بعد ثلاثة ايام حتى ينزل و يدفن». (بحار: 82/11)

عن ابى هاشم الجعفرى، قال: سألت

الرضا (ع) عن المصلوب، فقال: «اما علمت انّ جدّى صلى على عمه»؟ قلت: اعلم ذلك و لكنى لا افهمه مبيّنا. فقال: «ابيّنه لك: ان كان وجه المصلوب الى القبلة فقم على منكبه الايمن، و ان كان قفاه الى القبلة فقم على منكبه الايسر، فانّ بين المشرق و المغرب قبلة...». (وسائل:3/130)

مُصَلِّى:

نمازگزار. درود فرستنده. نام اسب دوم در مسابقه ورهان. (قالوا لم نك من المصلين). (مدّثّر:43) يعنى هنگامى كه از دوزخيان پرسيدند چه باعث شد كه شما به دوزخ درآمديد گفتند ما از نمازگزاران نبوديم.

مُصَلّى

(با الف آخر):

نمازگاه. (و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى). (بقرة:125)

مُصمَت:

چيزى كه ميان خالى نباشد، ضد مُجَوّف.

مُصَمَّم:

مرد درست عزيمت، داراى ثبات و استوارى در كار.

مَصنَع:

جاى گرد آمدن آب باران، آبگير طبيعى. آب انبار. بنا و عمارت و قصر. ج: مصانع. به اين واژه رجوع شود.

مُصَنِّف:

تبويب كننده. تصنيف كننده و نويسنده كتاب. معمولا بين مصنّف و مؤلّف فرق گذارند، و مصنف كسى را گويند كه همه يا بيشتر مطالب و محتواى كتاب، انديشه

خود او و به ابتكار خود او است، ولى مؤلّف كسى است كه همه يا بيشتر مطالب را از ديگران گرد آورده، و گاهى نيز بين آن دو فرقى نگذارند، چنان كه در گذشته نيز چنين بوده، و سعدى در گلستان مصنف را با مؤلف و تصنيف را با تأليف مترادف آورده است.

مَصنوع:

ساخته شده.

مُصَوِّر:

شكل دهنده. چهره نگار. واهب الصور. نامى از نامهاى ايزد متعال. (هوالله الخالِق البارىء المصوّر...). (حشر: 24)

مَصوغ:

ريخته شده.

مَصون:

نگاه داشته. محفوظ. اصل آن مصوون بوده كه با اعلال مصون شده است.

مُصيبت:

محنت و رنج، سختى و مكروهى كه به آدمى رسد. (وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير) هر رنج و محنتى كه به شما مردم دست دهد بر اثر گناهانى است كه مرتكب مى گرديد در حالى كه خداوند از بسيارى گناهانتان چشم پوشى مى كند. (شورى: 30) اهل تحقيق گفته اند: هر چند اين آيه به ظاهر عام است ولى در حقيقت با توجه به ديگر ادله، خاص مى باشد زيرا كودكان و مجانين كه قلم تكليف بر آنها نيست نيز معرض بليات و مصائب مى گردند و نيز مؤمنانى كه پيوسته از گناه پرهيز مى كنند نيز دچار

مصائب مى شوند و از همه مهم تر انبياء و اوصياء آنها كه از هر گناه معصومند به انواع مصائب آزموده مى گردند كه در مورد اينها مصيبت موجب ارتفاع درجه و علوّ منزلت است. (مجمع البيان)

و خداوند در وصف صابران مى فرمايد: (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون...): كسانى كه چون به حادثه اى سخت و ناگوار دچار شوند صبورى پيش گرفته و گويند ما به فرمان خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت. چنين كسانى درود خدا و رحمت او بر آنها باشد و همانها راه يافتگانند. (بقره:157)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر آنچه مؤمن را رنج دهد مصيبت است. و فرمود: اجر و پاداش از جانب خداوند بر حسب بزرگى مصيبت است. و فرمود: مصيبت در روزى صاحب خود را روسفيد سازد كه رويها سياه باشند. و فرمود: هرگاه به يكى از شما مصيبتى دست دهد بگويد: «انا لله و انا اليه راجعون» خداوندا اين مصيبتم را به حساب تو مى نهم، مرا در آن پاداش عطا فرما و به از آنم عوض ده. (كنزالعمال:3/296)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مصائب در ميان مردم به طور مساوى تقسيم شده. و فرمود: هر آنكس مصيبتهاى كوچك را

بزرگ شمارد خداوند وى را به مصائب بزرگ دچار سازد.

امام صادق (ع) فرمود: اگر مؤمن مى دانست كه مصائب وارده بر او چه اجر و ثوابى برايش در بر دارد آرزو مى كرد با مقراض ذره ذره گردد.

امام باقر (ع) فرمود: چون بلا بر بلا افزوده گردد نشان عافيت و رفع بلا است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: مصيبتها كليدهاى ثوابند.

امام باقر (ع) فرمود: خداوند از مال مؤمن يا از فرزندان و عزيزانش بخشى جدا كند و از او بستاند كه در برابر، وى را اجر و پاداش كرامت كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر آنكس هنگام مصيبت دست بر ران خود زند اجرش ضايع گردد.

و فرمود: بسيار به ياد مرگ و روز برون شدنتان از قبر و ايستادنتان در برابر خدا باشيد تا مصائب بر شما آسان گردد.

امام صادق (ع) هرگاه به مصيبتى دچار مى گشت مى گفت: سپاس خداى را كه مصيبتم را در دينم قرار نداد، و سپاس خداى را كه اگر مى خواست مصيبتى بزرگتر از اين به من وارد مى كرد، و ستايش خداى را بر آنچه كه خواست بشود و شد.

روزى مردى به نزد امام سجاد (ع) آمد كه از گرفتارى خود شكوه داشت، حضرت فرمود: بيچاره آدمى زاد كه هر روز سه مصيبت بر او وارد مى شود و آن را به حساب نمى آورد، و اگر به آن سه توجه مى داشت هر مصيبتى بر او آسان مى بود: اولين مصيبت آن كه هر روز يك روز از عمرش كاسته مى شود و اگر از مالش مى كاست اندوهناك مى شد در صورتى كه مال جاى گزين دارد ولى عمر بازگشت ندارد. دوم مالى را كه مصرف مى كند اگر حلال باشد بر آن حساب شود و اگر حرام بود معاقب گردد. سوم كه از همه مهم تر و سنگين تر است آن كه هر روزى كه به شب مى رساند يك منزل به آخرت نزديك مى شود و نمى داند به بهشت نزديك مى شود يا به دوزخ؟! (بحار: 78 و 67 و 82 و 10 و سفينة البحار)

ابومروان گويد: هر آن مصيبت كه شادى ثوابش غم و اندوهش را نزدايد همان بزرگترين مصيبت است.

نصر بن سيّار گفته: هر چيزى در آغاز كوچك به نظر مى آيد و سپس بزرگ مى شود جز مصيبت، كه در ابتدا بزرگ جلوه مى كند و سپس كوچك مى شود. (ربيع الابرار:4/182 و 191)

مُصِيبَة:

سوك. داغِ آنچه موافق طبع نبود

مانند مرگ و جز آن. (تعريفات جرجانى) ج: مَصائِب.

قرآن كريم: (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الاّ فى كتاب من قبل ان نبرأها انّ ذلك على الله يسير* لكيلا تأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم...): هر رنج و مصيبتى كه در زمين (از آفت و فقر و مانند آن) و يا در وجود خودتان به شما رسد همه در كتابى ثبت گرديده است پيش از آن كه به وقوع پيوندد، اين كار (ثبت پيش از وقوع) نزد خداوند آسان است ; اين كار (پيش نويسى) بدين منظور انجام شده تا هرگز بر آنچه از دست دهيد غم نخوريد و بدانچه بيابيد شادمان نگرديد (حديد:22). (ما اصاب من مصيبة الاّ باذن الله): هيچ رنج و مصيبتى نرسد جز به اذن پروردگار. (تغابن:11)

عن داود بن زربى عن الصادق (ع) قال: من ذكر مصيبة ولو بعد حين، فقال: «اناّ لله و انّا اليه راجعون، الحمدلله رب العالمين، اللهمّ اجرنى على مصيبتى و اخلف علىّ افضل منها» كان له من الاجر مثل ما كان عند اوّل صدمة.

و عن النبىّ (ص) انه قال فى مرض موته: «ايّها الناس! ايّما عبد من امّتى اُصِيبَ بمصيبة من بعدى فليتعزّ بمصيبته بى عن

المصيبة التى تصيبه بغيرى، فانّ احدا من امتى لن يُصابَ بمصيبة بعدى اشدّ عليه من مصيبتى».

و عن عبدالله بن الوليد باسناده، قال: لمّا اصيب علىّ (ع) بعثنى الحسن (ع) الى الحسين(ع) و هو بالمدائن، فلمّا قرأ الكتاب قال: «يا لها من مصيبة ما اعظمها، مع انّ رسول الله (ص) قال: من اصيب منكم بمصيبة فليذكر مصابى، فانّه لن يُصابَ بمصيبة اعظم منها».

و روى اسحق بن عمّار عن الصادق (ع) انه قال: يا اسحاق لا تعدّنّ مصيبةً اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله الثواب، انّما المصيبة التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها، اذا لم يصبر عند نزولها». (بحار: 82/143)

علىّ (ع): «يَنزِلُ الصبرُ على قدر المصيبة، و من ضرب يده على فخذه عند مصيبته حبط عمله (اجره)». (نهج: حكمت 144)

من اصبح يشكو مصيبة نزلت به فقد اصبح يشكو ربّه. (نهج: حكمت 228)

مِصيَد:

دام و آنچه بدان صيد كنند.

مَصِيدَة:

دام. ج: مصائِد.

اميرالمؤمنين (ع): «الله الله فى عاجل البغى و آجل وخامة الظلم و سوء عاقبة الكبر، فانّها مصيدة ابليس العظمى و مكيدته

الكبرى...». (نهج: خطبه 192)

مَصِير:

گشتن. ميل كردن به سوى كسى. بازگشت. (و لله ملك السماوات و الارض و ما بينهما و اليه المصير). (مائدة: 18)

مُصَيطِر:

حافظ و نگهبان. برگماشته. (فذكّر انما انت مذكّر* لست عليهم بمصيطِر) (غاشية: 22). (ام عندهم خزائن ربّك ام هم المصيطرون). (طور: 37)

مَصيف:

خانه تابستانى. جاى تابستانى.

مَضّاء:

كسى كه عزمى استوار دارد. فلان مضّاء على ما عزم عليه.

مَضاجِع:

جِ: مضجع. خوابگاهها.

(و اللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع...). (نساء: 34)

خداوند در وصف مؤمنان راستين مى فرمايد: (تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفا و طمعاً...). (سجده: 16)

اميرالمؤمنين (ع) هنگامى كه شنيد شخصى دنيا را مذمت مى كرد: «ايّها الذامّ للدنيا!... متى استهوتك ام متى غرّتك؟! ابمصارع آبائك من البلى ام بمضاجع امهاتك تحت الثرى»؟! (نهج: حكمت 131)

مُضاجِع:

همخوابه.

مُضاجَعَه:

با كسى خفتن. ضاجع امرءته: با زن خود هم بستر شد. كنايه از آميزش. در حديث است: «الكحل يزيد فى المضاجعة، و

الحنّاء يزيد فيها». (بحار: 104/83)

مَضاحِك:

جِ مضحكة. سخنان خنده آور. لطيفه ها و بذله ها.

مُضادّ:

مخالف.

مُضادّة:

با هم ضدّ بودن. ضدّيّت و مخالفت.

مَضارّ:

جِ مَضَرَّة. گزندها. در دعاء مأثور آمده: «الهى انت الغنىّ عن مضارّ المذنبين.

مُضارّ:

زيان رسان. گزند رساننده. مزاحم. بسيار زيان زننده. (يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظّ الانثيين... من بعد وصيّة يوصى بها او دين غير مضارّ...). (نساء: 12)

پيغمبر (ص) به آن كسى كه به بهانه رسيدگى به خرمابن خود، مزاحمت همسايه را فراهم مى نمود: «انّك رجلٌ مضارّ، و لا ضرر و لا ضرار على مؤمن»: تو مردى زيان رسان و مزاحم مى باشى، و زيان رسانى و مزاحمت در اسلام قدغن است. (بحار: 2/276)

مَضارِب:

جِ مَضرَب، خيمه ها و چادرهاى بزرگ. خرگاهها.

مُضارِب:

جنگجو. آن كه معامله مضاربه انجام مى دهد و عقد مضاربه مى بندد.

مُضارَبَة:

همديگر را با شمشير زدن. و در اصطلاح فقه تجارت نمودن از مال غير است

از ضرب فى الارض كه تجارت غالباً در سفر انجام مى گيرد و آن عبارت است از عقدى بين دو كس: يكى عامل و ديگرى مالك سرمايه كه شخصى مالى به ديگرى بدهد كه با آن تجارت كند بر اين مبنى كه سود حاصل ميان آن دو مشترك باشد به هر نسبتى كه ميان آن دو مقرر شود. مضاربه از عقود جايزه است. در مضاربه چند امر شرط است: 1ـ ايجاب و قبول لفظى يا عملى 2ـ بلوغ و عقل و اختيار در هر كدام از مالك و عامل 3ـ تعيين حصه هر يك از سود به نصف يا ثلث يه هر نسبت ديگر 4ـ سود حاصل تنها از آن عامل و مالك باشد نه غير آنها 5ـ عامل قدرت بر آن كار را داشته باشد.

مضاربه بايد به نقد رايج يا طلا و نقره مسكوك باشد. عامل بايد حسب دستور مالك عمل كند كه اگر به وى گفت بايد فلان جنس بخرى يا در فلان جا تجارت كنى نبايد تخلف كند و در صورت تخلف صحت معامله موكول به اجازه مالك خواهد بود. زيان حاصله بر عامل نمى باشد مگر اينكه به تعدى و تفريط او پيش آمده باشد يا با وى شرط كند كه زيان را از جيب خود بپردازد. عامل بايستى در خريد و فروش جانب مالك را رعايت كند. تلف مال به عهده

مالك است نه عامل. (كتب فقهيه)

مُضارِع:

شبيه و مانند. در اصطلاح ادب عرب: فعلى كه بر زمان حال يا آينده دلالت كند، مانند «يعلم، تعلم. و هرگاه سين يا سوف در اول آن درآيد معنى آينده دهد، و چون لام مفتوحه درآيد معنى حال دهد. مانند «سيضرب، سوف يضرب، لَيضرب» از آن جهت مضارع گويند كه معلوم آن با اسم فاعل آن باب و مجهول آن با اسم مفعول، در حركات و سكنات و تعداد حروف مشابه و موافق است.

مُضارَّة:

يكديگر را گزند رسانيدن. ضرر زدن و مزاحم شدن. (لا تضارّ والدة بولدها و لا مولود له بولده...). (بقرة: 233) (و لا تضارّوهنّ لتضيّقوا عليهنّ). (طلاق: 6)

ابو عبدالله (ع): «لا ينبغى للرجل ان يمتنع من جماع المرأة فيضارّ بها اذا كان لها ولد مرضع و يقول لها: لا اقربك فانّى اخاف عليك الحبل فتغيل ولدى; و كذلك المرأة لا يحلّ لها ان تمتنع على الرجل فتقول: انا اخاف ان احبل فاغيل ولدى; فهذه المضارّة فى الجماع فى الرجل و المرأة». (بحار: 104/58)

مَضاض:

خالص و بى آميغ. سوزنده.

مُضاعَف:

دو چندان. در اصطلاح صرف: فعلى كه عين الفعل و لام الفعلش از يك

جنس باشد، مانند «ردّ».

مُضاعَفَة:

مؤنث مضاعف. دو چندان يا زياده كردن چيزى را. (يا ايّها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا اضعافا مضاعفة و اتقوا الله لعلّكم تفلحون). (آل عمران: 130)

عن الصادق (ع): «اجتنبوا المعاصى ليلة الجمعة، فانّ السيّئة مضاعفة و الحسنة مضاعفة». (بحار: 89/282)

مُضاف:

اضافه شده. نسبت داده شده. منسوب. در اصطلاح فقه: آبى كه عرفاً نتوان آن را به طور مطلق آب خواند جز آن كه به كلمه ديگر اضافه شود، چون آب سيب و جز آن.

در اصطلاح نحو: هر اسمى كه به اسم ديگر اضافه شود، اوّلى را مضاف و دوّمى را مضاف اليه گويند. مانند غلام زيد. كه غلام را مضاف و زيد را مضاف اليه نامند. مضاف در لفظ تنوينش مى افتد و در معنى كسب تعريف يا تخصيص مى كند. جز آن كه به وصف اضافه گردد كه جز سقوط تنوين بهره اى نبرد.

مُضاهاة:

با كسى يا با چيزى مانندگى كردن. مشابهت و همانندگى.

مُضاهِى:

مانند و مشابه.

مَضايِق:

جِ مضيق. تنگناها.

مُضايَقَة:

دشوارى و سختى. دشوارى

كردن با كسى و تنگ گرفتن. دريغ داشتن.

مَضبوط:

نيك نگاه داشته و حراست شده.

مُضجِر:

ملول و اندوهناك كننده.

مُضجَر:

ملول و ناتوان و بى قرار.

مَضجَع:

جاى بر پهلو خفتن و خوابگاه. ج: مضاجع.

مَضحَك:

جاى خنديدن.

مُضحِك:

خنده آورنده.

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش حسن (ع): «اياك ان تذكر من الكلام ما كان مضحكا و ان حكيت من غيرك». (بحار: 76/60)

مِضَخَّة:

نى و يا چيز ديگرى مانند آن كه ميان تهى باشد و در ميان آن چوبى قرار دهند كه چون سر آن نى را در آب گذارند و چوب را به جانب خود كشند نى پر از آب شود و همين كه بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع كنند آب به قوّت خارج گردد.

مضر

(به فتح ميم و سكون يا فتح ضاد):

ترش و زبان گز گرديدن شير و سخت سپيد گشتن.

مُضِرّ:

زيان رساننده.

مُضَر:

قبيله اى پر جمعيت از عرب، منسوب به مضر بن نزار يكى از اجداد پيغمبر

اسلام. از آن حضرت در وصف اين قبيله آمده: «مضر صخرة الله التى لا تنكل»: قبيله مضر (از حيث ثبات در دين) قطعه سنگ بزرگى است كه از جاى كنده نشود. (المجازات النبوية: 30)

مِضراب:

آلت زدن. مرد سخت زننده. زخمه رباب و جز آن. نوعى آلت صيد مرغ و ماهى بوده است، كيسه مانندى از تور كه انتهاى آن به تدريج باريك مى گردد.

مَضَرّات:

جِ مضرّت. زيانها و ضررها.

مَضرب

(به فتح يا كسر راء):

استخوان با مغز. شمشير. تيزى شمشير. ج: مَضارِب.

مَضرِب:

اسم زمان و مكان از ضرب. زدنگاه. اصل و نسب و شرف. جاى برپا كردن خيمه. ج: مَضارِب.

مِضرَب:

بسيار زننده يا بسيار زده شده. على بن ابراهيم گويد: مردى در لشكر تبوك به همراه پيغمبر (ص) بود كه او را بر اثر ضرباتى كه در بدر و احد بر او وارد شده بود مضرب مى گفتند. روزى پيغمبر (ص) به وى فرمود: نفرات لشكر را شمارش كن. وى شمرد و عرض كرد: جز خدمتكاران و بردگان بيست و پنج هزار نفرند. فرمود: مؤمنان راستين آنها را بشمار. وى پس از شمارش عرض كرد: بيست و پنج تن بيش نيستند. (بحار: 21/218)

مُضَرَّج:

خون آلود. از سخنان اميرالمؤمنين روز شورى، خطاب به جمع حاضر: «فانشدكم الله، هل فيكم احد له اخ مثل اخى جعفر ذى الجناحين، مضرّج بالدماء، الطيّار فى الجنّة»؟! (بحار: 22/282)

مَضروب:

اسم مفعول از ضرب. زده شده.

مَضَرَّة

(مصدر):

گزند رسانيدن. گزند. خلاف منفعت. ج: مَضارّ.

مَضَض:

شير ترش. درد و سوزش مصيبت و الم جراحت. اميرالمؤمنين (ع): «و لقد كنّا مع رسول الله (ص) نقتل آبائنا و اخواننا و اعمامنا، ما يزيدنا ذلك الاّ ايمانا و تسليما و مضيّا على اللقم، و صبراً على مضض الالم»: و ما در كنار پيامبر آنچنان مخلصانه مى جنگيديم و براى پيش برد حق و عدالت از هيچ چيزى واهمه نداشتيم كه حتى حاضر بوديم پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش را در اين راه نابود كنيم، اين پيكار بر تسليم و ايمان ما مى افزود و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردبارى در برابر ناراحتيها و رنجهائى كه از مصايب به ما مى رسيد ثابت قدم تر مى ساخت. (نهج: خطبه 56)

مُضطَجِع:

بر پهلو خفته.

امام باقر (ع): «لا يزال المؤمن فى صلاة ما كان فى ذكر الله ـ عزّ و جلّ ـ قائماً كان او جالساً او مضطجعاً...». (وسائل: 7/150)

مُضطَرّ:

ضرر رسيده. اسم فاعل يا اسم مفعول است از ضرر، اصل آن مُضتَرِر يا مُضتَرَر بوده، تاء به مناسبت ضاد قلب به طاء گرديده و راء اول در راء دوم ادغام شده، بدين صورت در آمده، و نظر به اين كه حركت راء اول به ادغام حذف شده است دو صيغه مشابه يكديگر شده اند.

مجازاً به معنى بى اختيار و بى چاره. (امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء): آيا چه كسى بيچاره را هنگامى كه خداى را به فرياد مى خواند (جز او) پاسخ مى گويد و گرفتارى را از او برطرف مى سازد. (نمل: 62)

در حديث آمده: «نهى رسول الله (ص) عن بيع المضطرّ»: پيغمبر (ص) از بيع شخص مضطر نهى نموده است. (وسائل:17/448)

در معنى اين حديث دو وجه گفته شده: يكى اين كه وى به اجراء صيغه عقد مضطر باشد، به اين معنى كه وى را اكراه كرده باشند، كه در اين صورت بيع فاسد و باطل است. دوم آن كه وى به علّت فقر و مانند آن ناچار به فروش كالائى شده باشد به كمتر از ارزش واقعى آن، و يا چيزى را در معرض

back page fehrest page next page