نمى توانستند حق ما را غصب كنند، و اگر مردم آنها را به خودشان رها مى كردند و به يارى آنها برنمى خاستند چنين نيروئى را به چنگ نمى آوردند. آن مرد عرض كرد: فدايت گردم، اكنون راه نجاتى دارم؟ فرمود : اگر بگويم عمل مى كنى؟ گفت: آرى عمل مى كنم. فرمود: راه چاره آنست كه از همه اين اموال كه از تشكيلات آنها بدست آورده اى بيرون روى و از حيطه زندگى خود خارج سازى، آن قسمت از اين اموال كه صاحبش را مى شناسى به صاحبش برگردانى و آن را كه صاحبش نمى شناسى صدقه دهى، و چون چنين كنى من بهشت را بر خداوند عزّ و جلّ براى تو به عهده مى گيريم. جوان چون شنيد مدتى طولانى سر به جيب فكرت فرو برد و سپس سر برداشت و گفت: آرى پذيرفتم فدايت گردم . على بن ابى حمزه گويد: جوان از مدينه به همراه ما به كوفه بازگشت و محض رسيدن به خانه حسب تعهدى كه داده بود به انجام وظيفه پرداخت و طبق دستور امام تمامى اموال خود را به صاحبانش يا به عنوان صدقه از زندگى خويش بيرون كرد حتى جامه هائى كه به تن داشت نيز در راه خدا صدقه داد، كه چون شنيدم اندك نقدينه اى را از ميان دوستان گرد آوردم و از آن پول
مقدارى پوشاك و مقدارى خواربار جهت هزينه اش فراهم نموده به خانه اش فرستادم. چند ماهى نگذشت كه وى بيمار شد، ما دوستان پيوسته به عيادتش مى رفتيم، تا اين كه روزى چون به بالينش نشستم وى را در حال سكرات ديدم، چشم خود را گشود و نگاهى به من كرد و گفت: اى على دوستت (يعنى امام صادق) به خدا سوگند به عهدش وفا نمود. اين بگفت و جان به جان آفرين سپرد. ما وى را تجهيز نموده به خاكش سپرديم. پس از مدتى به حضور امام (ع) شرفياب شدم، حضرت چون مرا ديد فرمود: اى على، به خدا سوگند كه به عهدمان در مورد دوستت وفا نموديم. عرض كردم: راست گفتى به خدا سوگند فدايت گردم خود او نيز هنگام جان كندن همين را گفت. (وسائل:12/144)
عن رسول الله (ص): «رحم الله عبدا كان لاخيه قِبَلَه مظلمة فى عرض او مال فاتاه فتحلّله منها قبل ان ياتى يوم القيامة ليس معه دينار و لا درهم».
و عنه (ص): «من اقتطع شيئا من مال امرىء مسلم بيمينه حرّم الله عليه الجنة». قالوا: يا رسول الله، و ان شىء يسير؟ قال: «و لو قضيب من اراك». (ربيع الابرار:2/815)
مَظلوم:
ستم رسيده. تعدى شده.
(
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليّه سلطانا...). (اسراء: 33)
اميرالمؤمنين (ع) در بيان حكمت زمامدارى اسلامى: «اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منّا منافسة فى سلطان، و لا التماس شىء من فضول الحطام، و لكن لنردّ المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح فى بلادك، فيامن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك». (نهج: خطبه 131)
و فى كلام له (ع): «و ايم الله لانصفنّ المظلوم و لاقودنّ الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق و ان كان كارها». (بحار: 32/49)
رسول الله (ص): «انّ المظلوم ياخذ من دين الظالم اكثر مما ياخذ الظالم من دنياه». (بحار: 37/52)
امام سجّاد (ع): «الذنوب التى تنزل البلاء: ترك اغاثة الملهوف و ترك معاونة المظلوم و تضييع الامر بالمعروف و النهى عن المنكر» (بحار: 73/375). رسول الله (ص): «ثلاث دعوات مستجابات لا شكّ فيهنّ: دعوة المظلوم و دعوة المسافر و دعوة الوالد على ولده». (بحار: 74/83)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: نيكان شما همان ضعفاى ستمديده اند. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هر آنكس به تو ستم كند در حقيقت
به تو سود رسانده و به خودش زيان رسانده است. (بحار: 75/320)
به «ظلم» نيز رجوع شود.
مظلوميت اهلبيت پيغمبر به «اهلبيت» رجوع شود.
مظَلَّة
(به فتح يا كسر ميم):سايه بان، خيمه بزرگ. ج: مظالّ و مظلاّت. فى الحديث، سُئِل الرضا (ع) عن الرجل يلبس البرطلة، فقال: «قد كان لابى عبدالله (ع) مظلّة يستظلّ بها من الشمس». (وسائل: 5/59)
مُظِلَّة:
مؤنث مُظِلّ. سايه افكننده. رسول الله (ص): «السخاء شجرة فى الجنّة اصلها، و هى مظلّة على الدنيا، من تعلّق بغصن منها اجترّه الى الجنّة». (وسائل: 9/19)
مِظمَاء:
سخت تشنه.
مَظنون:
گمان برده شده. پندار.
مَظِنَّة:
جاى گمان بردن. ج: مظانّ.
مَظهَر:
جاى بالا رفتن. جاى آشكارا شدن. جاى پيدايش. جلوه گاه. ج: مظاهر.
مُظهِر:
آشكارا كننده و نمودار نماينده. خداوند ستور سوارى. در وقت ظهيره آينده.
مُظهَر:
پيدا و آشكار. در اصطلاح نحو: مقابل مُضمَر.
مَعَ:
با. كلمه اى است كه بعضى آن را اسم
دانسته اند و بعضى حرف جر، و استعمال مى شود در ضم كردن چيزى به چيزى و بعضى گفته اند اگر بر آن حرف جر داخل شود اسم مى باشد و الا حرف است، و در سه معنى استعمال مى گردد: اول در موضوع اجتماع به معنى «با» مانند والله معكم يعنى خدا با شماست. دوم به معنى «در» مى باشد و زمان اجتماع را مى رساند مانند جئتك مع العصر يعنى آمدم تو را در زمان عصر. سوم به معنى نزد و مرادف «عند» مى باشد مانند خرجنا معاً يعنى با هم و در يك زمان بيرون آمديم و كنا معاً يعنى با هم بوديم و در يك جاى بوديم و در اين حال الف آن بدل از تنوين مى باشد و قولهم: افعل هذا مع هذا يعنى مى كنم اين كار را با آن كار يعنى همه را. (ناظم الاطباء)
قرآن كريم: (استعينوا بالصبر و الصلاة انّ الله مع الصابرين) (بقرة: 153). (و اتّقوا الله و اعلموا انّ الله مع المتّقين)(بقرة: 194). (كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرين)(بقرة: 249). (انّ الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون). (نحل: 128)
مِعاء:
روده. ج: امعية، امعاء. (افمن كان على بيّنة من ربّه... كمن هو خالد فى النار وسقوا ماءً حميماً فقطّع امعائهم). (محمد: 15)
مَعابِد:
جِ معبد. عبادتگاهها.
مَعابِر:
جِ معبر. گذرگاهها.
مُعاتِب:
ملامت كننده.
مُعاتَب:
ملامت شده. سرزنش شده.
مُعاتَبَة:
با كسى عتاب كردن. ملامت نمودن.
مُعاجِز:
تلاش كننده براى عاجز و ناتوان ساختن طرف مقابل. (و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك اصحاب الجحيم). (حج: 51)
مُعاجَزَة:
تلاش نمودن براى عاجز و ناتوان ساختن طرف مقابل خود.
مَعاد
(مصدر يا اسم مكان و زمان): بازگشتن. بازگشت. بازگشتنگاه.
مراد از معاد در كلمات متكلمان و فلاسفه بازگشت انسان است بعد از مرگ و حيات بعد از مرگ; تصوير آن چنين است كه انسان پس از مرگ مجدداً زنده شده و در روزى كه آن را روز معاد گويند به حساب اعمال وى رسيدگى و نيكوكاران پاداش نيكوكارى خود را گرفته و منعّم شوند به نعم جاودانى، و بدكاران به كيفر اعمال زشت خود برسند و معذّب شوند به عذاب جاودانى.
يكى از مسائل مهم كه از دير زمان مورد توجه اديان و متكلمان و فلاسفه قرار گرفته
است همان مسأله زندگى بعد از مرگ و معاد است.
پيروان اديان كلاًّ معتقد به زندگى بعد از مرگ بوده و يكى از اساسى ترين مسائل مذهبى به حساب مى آورند. متكلمان كه بحث و تحقيق آنها خارج از حدود مذاهب و شرايع نيست نيز مثبت معاد و زندگى بعد از مرگ اند. به طور كلى در مسأله معاد سه نظر و فرض اظهار شده است:
الفـ دهريان و لا مذهبان و يا بى خدايان كه منكر زندگى پس از مرگ مى باشند و گويند انسان بعد از تلاشى بدن محو و نابود مى شود و آنچه باقى مى ماند اجزاء و موادى است كه تبديل به اشياء و موجودات ديگر مى شود.
بـ كسانى كه قائل به معاد و بازگشت نفوس و ارواحند و معاد جسمانى را منكر و مردود مى دانند.
جـ صاحبان اديان كه قائل به معاد جسمانى بوده و گويند همانطور كه خداى متعال در بدو امر انسان را آفريده است با همين بدن مجدداً مى آفريند و ثواب و عقاب و كيفر و پاداش عايد به همين بدن مادى مى شود.
فلاسفه مسأله معاد جسمانى را مورد بررسى قرار داده و با اشكالاتى برخورد
كرده اند كه از جمله اصل مسلم نزد آنهاست كه «المعدوم لا يعاد» يعنى آنچه معدوم شود قابل اعاده و بازگشت نيست از اين جهت با توجه به تسليم به دلايل عقلى متوسل به راههاى حل ديگرى شده اند.
متشرعان وعدّه اى از متكلمان گويند خدا قادر است همانطور كه در ابتدا بندگان را آفريده است مجدداً بيافريند.
فلاسفه مسأله را از نظر فلسفى مورد توجه قرار داده و هر يك نظر خاصى اظهار كرده اند بعضى قائل به معاد روحانى شده اند و بعضى قائل به تناسخ شده اند.
قطب الدين گويد: و معدوم را اعادت نشود بعينه يعنى با جميع عوارضى كه مشخِّص او باشد كه ميان معاد و مستأنف الوجود فرقى است. شيخ الرئيس گويد: اثبات معاد از راه شريعت و اخبار و آيات آسان است و قسمتى از آن مدرك به عقل و قياس و برهان است كه سعادت و شقاوت ثابته براى نفس باشد، و بعد از توضيح و تفسير مفصلى كه در مورد سعادت و شقاوت داده بيان كرده است كه سعادت و شقاوت و لذات بدنى مورد توجه حكما و اولياء الله و مقربين نيست و كمال مطلوب مقربين خير و وصول به لذت حقيقى و خير مطلق بوده و توجهى به لذات مادى بدنى ندارند و بنابر
اين معاد، روحانى است و معاد جسمانى بدان ترتيب كه مورد بحث فلاسفه است از راه عقل نمى توان ثابت كرد.
ابوالبركات بغدادى در اين مورد بعد از ذكر مقدمات و بيان عقايد و نظريات مختلف و ادله منكرين معاد جسمانى، خود نتيجه گرفته است كه معاد جسمانى است و ارواح مجدداً به ابدان بازگشت مى كنند.
شيخ اشراق گويد: اما اشقياء مخلد در عناصر جسمانى و حجب ظلمانى مى باشند و در آنجا معذب به عذاب دردناكند، و سعداء و اولياءالله در حضرت ربوبى و عالم عقول متنعم به لذات روحانى اند، و نفوس متوسطان به مُثُل معلّقه بازگشت كنند و معاد آنها همين است. نفوس انسانى بعد از مفارقت از بدن بر پنج قسم اند زيرا كه انوار اسفهبديه يا آن كه در دو جنبه حكمت علمى و عملى كاملند و يا متوسط و ميانه اند و يا در قسمت عمل كامل بوده و در قسمت علم ناقص اند و يا برعكس در جنبه علم كاملند و در جنبه عمل ناقص و يا در هر جنبه علم و عمل ناقص اند.
نفوسى كه از نوع اول باشند كامل در سعادتند و از سابقين مقربين اند، و نفوسى كه از نوع دوم و سوم و چهارمند از متوسطان در سعادتند و هر چهار قسم از اصحاب
يمين اند و قسم پنجم كامل در سعادت بوده و از اصحاب شمال اند.
صدرالدين شيرازى سعى كرده است مسئله را به همان طريق كه شرايع بيان كرده اند به نحوى خاص به آن جنبه فلسفى دهد به طورى كه نه قواعد فلسفى بر هم خورد و نه در اصول شرايع خللى وارد آيد.
او نه تنها براى انسان قائل به معاد و حشر است بلكه گويد تمام موجودات اعم از حيوانات و نباتات و جمادات و حتى هيولاى اولى داراى معادند.
وى اعتقاد به معاد را بر آن وجه كه عامّه مردم قائلند و جهال مى گويند خوب مى داند و گويد: اعتقاد به آن براى نظم اجتماعى مفيد است زيرا بشر ميل دارد كه با همين وضعى كه هست بدون كم و كاست مجدداً زنده شود و از نعم و لذايذ مادى استفاده كند و اما اهل معارف و حقايق توجه به امور مادى و لذايذ حسى آن ندارند.
وى براى اثبات معاد جسمانى بر آن نحو كه خود گويد اصولى ذكر كرده است كه خلاصه آن چنين است:
1 ـ وجود در هر چيزى اصل در موجوديت است.
2 ـ تشخص و ما به الأمتياز هر چيزى عين وجود خاص آن چيز است.
3 ـ طبيعت وجود قابل شدت و ضعف است به نفس ذات بسيطه خود.
4 ـ هر مركّبى به صورت خود «هوهو» است و فعليت هر مركّبى به صورتش مى باشد نه به ماده اش.
5 ـ وحدت شخصيه در هر موجودى بر وتيره و درجه واحده نيست مثلا وحدت شخصيه در مقادير متصله عين متصليت و امتداد است.
6 ـ هويت بدن و تشخص آن به نفس است نه به جرم آن و از اين جهت است كه تشخص ابدان با وجود تغييرات و تبدلات همواره باقى اند.
7 ـ قوت خيالى جوهر قائم بذات است نه حالّ در بدن و نه در اعضاى آن و مجرد از اين عالم طبيعى است و واقع در عالم جواهر و متوسط ميان مفارقات عقليه و طبيعيات است.
8 ـ صور خياليه قائم به نفس خودند مانند قيام فعل به فاعل نه قيام مقبول به قابل.
9 ـ صور مقداريه و اشكال و هيئت جرميه همانطور كه از فاعل به مشاركت ماده قابله اى به حسب استعدادات و انفعالات آنها حاصل مى شوند همانطور هم گاه از جهات فاعليت و حيثيات ادراكيه حاصل مى شوند بدون مشاركت ماده مانند وجود
افلاك و كواكب از مبادى عقلى بر سبيل اختراع به مجرد تصورات و صور خياليه صادره از نفس به واسطه قوت مصوره.
10 ـ اجناس عوالم و نشئات آن با وجود كثرت آنها كه به شمار و حصر در نمى آيند منحصربه سه عالمند: صور طبيعيه كائنه فاسده و صور ادراكيه حسيه مجرده از ماده و صور عقليه و مثل الهيه، و نفس انسان را نيز اين سه اكوان هست مثلا انسان را در بدو كودكى وجود طبيعى است و بعد متدرجاً صفا يابد و لطيف شده و او را كون ديگرى نفسانى حاصل شود كه كون انسان نفسانى اخروى است، و در هر سه نشئت وحدت شخصيه او محفوظ مى باشد و همان نشئت و كون نفسانى اخروى است كه صالح براى بعث در قيامت است و او را اعضاى نفسانيه است و كون ديگر، كون عقلى است كه او را اعضاى عقلى است و كون سوم است و ما حصل كلام آنكه قوت خياليه آخرين كون انسان در عالم طبيعت و اولين كون اوست در عالم آخرت. (فرهنگ علوم عقلى تأليف دكتر سجادى)
آنچه گذشت از سخنان فلاسفه و متكلّمان در باره معاد ـ چنان كه ملاحظه گرديد ـ همه بر اين مبنا بود كه فرا رسيدن اجل وى در اين جهان، مرگ و انعدام وى
باشد و زنده شدنش در قيامت، حيات مجدّد و عود و معاد او. در صورتى كه قرآن كريم، آنچه را كه ما به ديد ظاهر، مرگ آدمى مى خوانيم، مرگ جسم او مى داند نه مرگ خود او، اين معنى به وضوح از اين آيه مستفاد است: (الله يتوفّى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمّى...): خداوند، آدميان را هنگام فرا رسيدن مرگ و هنگامى كه به خواب مى روند دريافت مى دارد و سپس آن را كه حكم به مرگش كرده نگاه مى دارد و آن ديگرى (كه به خواب رفته) را به بدن مى فرستد تا وقت مقرّر... (زمر: 42)
از اين آيه و نيز طبق ادلّه اى كه عالم برزخ يعنى نشأه متصل به نشأه اين جهانى را اثبات مى كنند و چگونگى زندگى در آن نشأه را بيان مى دارند به اين نتيجه مى رسيم كه آدمى گرچه ازلى نيست ولى ابدى بالغير است، كه چون پا به عرصه وجود نهاد دگر مرگ و انعدام در او تحقّق ندارد، و مراحل سير زندگى وى از اين قرار است: زندگى آزمايشى كوتاه مدت بر روى اين كره خاكى و در بدنى مركّب از عناصر اين زمين، و سپس عالم برزخ كه معلوم نيست در كدام قالب و بر كدام مركب مسير آن زندگى را
طى مى كند، و پس از آن حشر و قيامت و يا معاد، و آخرين مرحله، بهشت يا دوزخ.
و بر اين فرض، مفهوم معاد و عود در باره وى جز بازگشت به بدن عنصرى كه مركب يا قالب نخستين او بوده است صورت معقولى نخواهد داشت. و اين همان معاد جسمانى است كه الهيّون ـ جز فلاسفه ـ بدان قائل مى باشند.
و با اين بيان بايد گفت: مراد از «عود» با همه مشتقاتش كه در قرآن و در باره حشر و قيامت آمده است، عود آدمى به بدن عنصرى مى باشد، نه عود هستى وى پس از نيست شدن ـ چنان كه فلاسفه تصور نموده اند ـ و نيز با اين بيان اشكال استحاله اعاده معدوم لازم نمى آيد، و انسان بازگردنده به قالب نخستين خود، حقيقتاً مُعاد است، نه مستأنف الوجود. (نگارنده)
قرآن كريم در آيات زيادى به تعبيرات گوناگون از معاد سخن گفته، گاه آن را به گونه اصلى مسلّم و زندگى هشدار دهنده و يادآورنده فطرت نام مى برد: (انّ الساعة لا ريب فيها) و (يوم القيامة لا ريب فيه) و (انّ الدين لواقع) رستاخيز آمدنى است و شك و شبهه اى در آن نمى باشد. و گاه در مقام احتجاج و پاسخگوئى به شبهات منكران آن برمى آيد و با جملاتى كوتاه و پر
محتوى چنانكه سبك اين كتاب است مسئله معاد را مى شكافد چنانكه فرمود: (و من آياته انّك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت انّ الذى احياها لمحيى الموتى انّه على كل شىء قدير) از جمله نشانه هاى قدرت الهى آنكه زمين را رام فرمان مى يابى آنچنان كه هرگاه باران بر آن بباريم به نشاط آيد و گياه برآورد. آنكه زمين را زنده كند هم او مردگان را حيات مجدد بخشد كه او به هر چيزى توانا است. (او لم يروا انّ الله الذى خلق السماوات و الارض و لم يعى بخلقهنّ بقادر على ان يحيى الموتى بلى انّه على كلّ شىء قدير): مگر نديدند كه خداوندى كه آسمانها و زمين را بيافريد و از ساختن آن خسته نگشت هم او توانا است كه مردگان را زنده سازد؟ آرى او به هر چيزى توانا است. (ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوّى بنانه) آدمى پندارد كه ما نتوانيم استخوانهاى (پوسيده) او را گرد آوريم (و حياتى نوين به وى ببخشيم) آرى ما آن توان را داريم كه سرانگشت او را (با همه دقت كارى كه در آنست) تنظيم نمائيم. (كما بدأكم تعودون) چنانكه در آغاز شما را به وجود آورد بازگشت شما نيز بدست تواناى او ميسّر خواهد بود. (فسيقولون من يعيدنا
قل الذى فطركم اوّل مرة): خواهند گفت چه كسى ما را بازمى گرداند؟ بگو هم آنكه در آغاز شما را آفريد. (و يقول الانسان ائذا ما متّ لسوف اخرج حيّا اولا يذكر الانسان انّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا): انسان مى گويد: مگر مى شود پس از آن كه بميرم از نو زنده شوم؟! مگر انسان به ياد ندارد كه ما وى را روزگارى آفريديم كه او در آن روزگار چيزى نبود؟!
و گاه قرآن به بيان هدف از رستاخيز مى پردازد و مى فرمايد: (ثم ينبّئكم بما كنتم تعملون): آنگاه شما را به كردار گذشته تان يادآور مى سازد. (فَوَربّك لنسئلنّهم اجمعين): به پروردگارت سوگند كه همه را از آنچه كرده اند بازپرسى خواهيم نمود. (الملك يومئذ لله يحكم بينهم فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم و الذين كفروا و كذّبوا بآياتنا اولئك لهم عذاب مهين): آن روز سلطنت از آن خداوند است كه در ميان خلايق به حق حكم براند و آنها كه ايمان آورده و رفتار شايسته داشته اند به بهشت درآيند و آنان كه كفر ورزيده و نشانه هاى وجود ما را ناديده گرفتند به عذاب خوار ساز دچار گردند.
و آيات بسيارى كه در كيفيت و چگونگى برگزارى قيامت آمده است.
و اما روايات و احاديث كه راجع به معاد آمده فراوان است و اينك به ذكر چند حديث در خور اين فرهنگ اكتفا مى كنيم:
در حديث امام باقر (ع) آمده كه از جمله نصايح لقمان به فرزندش اين بود كه: اگر چنانچه در مرگ شك كردى خواب را از خود بردار و نخواهى توانست. و اگر از زنده شدن پس از مرگ شك كردى بيدار شدن از خواب از خود بردار و نخواهى توانست، پس بدان كه وجود تو در اختيار ديگرى است، و خواب به منزله مرگ و بيدارى پس از خواب به منزله زنده شدن پس از مرگ است.
حفص بن غياث گويد: در مسجدالحرام بودم ناگهان ابن ابى العوجاء ملحد را ديدم كه از امام صادق (ع) مسائلى مى پرسيد. از جمله مى گفت: در قرآن آمده (كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غيرها): گيرم پوست اول مباشر گناه بوده آن پوست نوين را چه گناه؟! حضرت فرمود: واى بر تو! اين پوست مجدد همان پوست است و جز آن است. وى گفت: اين را توضيح دهيد. فرمود: تو اگر خشتى را بشكنى تا خاك شود و مجدداً آن را به قالب بريزى و خشتش كنى اين همان خشت است و غير از آنست.
از آن حضرت سؤال شد: آيا بدن مرده
مى پوسد (و منعدم مى شود)؟ فرمود: آرى آنچنان كه از گوشت و استخوان او جز طينت (گلى) كه مبدء آفرينش او بوده نماند و آن پوسيده نگردد... و از همان طينت زنده شود.
در حديث امام باقر (ع) آمده كه چون خداوند عز و جل اراده كند كه خلق را زنده سازد چهل روز باران ببارد پس از آن پيوندها به هم پيوسته شود و گوشتها (از نو) برويد.
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين آورده كه امام صادق (ع) در راه حج به محل «فخ» رسيد و در آنجا دو ركعت نماز گزارد و فرمود: در اين سرزمين مردى از خاندان من كشته شود و او و يارانش كه در اين جا به شهادت مى رسند ارواحشان پيش از اجسادشان به بهشت برسند. (بحار: 7 و 48)
اميرالمؤمنين (ع): «طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن الله» (نهج: حكمت 44). «فانّ تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد...» (نهج: خطبه 230) «بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد». (نهج: حكمت 221)
مُعاداة:
دشمنى نمودن. لقمان به فرزند خود: «يا بنى! معاداة المؤمن خير من مصادقة الفاسِق». (بحار: 13/427)
رسول الله (ص): «ما عهد الىّ
جبرئيل (ع) فى شىء ما عهد الىّ فى معاداة الرجال». (بحار: 73/409)
اميرالمؤمنين (ع) لبنيه: «يا بنىّ! اياكم و معاداة الرجال، فانّهم لا يخلون من ضربين: من عاقل يمكر بكم او جاهل يعجل عليكم، و الكلام ذكر و الجواب انثى، فاذا اجتمع الزوجان فلابد من النتاج...». (بحار: 75/209)
مُعادَلَة:
برابرى. در اصطلاح رياضى: تساوى بين مقادير معلوم و مجهول، به شرطى كه تنها به ازاى مقادير خاصى از مجهول برقرار باشد...
مَعادِن:
جِ معدن. كانهاى جواهر از زر و سيم و جز آن، تنزيلاً: مطلق منابع.
حديث رسول (ص): «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة، خيارهم فى الجاهليّة خيارهم فى الاسلام». (بحار: 67/121)
اميرالمؤمنين (ع) : «ولو اراد الله ـ سبحانه ـ لانبيائه ـ حيث بعثهم ـ ان يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن الجبال و مغارس الجنان... لفعل، و لو فعل لسقط البلاء...». (نهج: خطبه 192)
نزد فقها: مالى كه در زير زمين يافت شود، خواه معدنى طبيعى بود يا كنزى كه كفّار آن را دفن كرده باشند. به «انفال» و
«معدن» رجوع شود.
مُعادِى:
دشمنى كننده. دشمن. مخالف.
مَعاذ:
پناه بردن. پناه خواستن. معاذ الله، كلمه انكار، يعنى پناه مى برم به خدا. و اين كلمه را در انكار شديد گويند. مصدر ميمى است كه در تركيب مفعول مطلق فعل محذوف واقع شده و آن اعوذ باشد، پس در اصل اعوذ معاذ الله بود، پناه مى خواهم پناه خواستن به خداى تعالى. (غياث)
(قال معاذ الله ان ناخذ الاّ من وجدنا متاعنا عنده). (يوسف: 79)
مُعاذ:
بن جبل بن عمرو بن اوس انصارى خزرجى سلمى از ياران پيغمبر اسلام بوده. وى در هيجده سالگى ايمان آورد و در عقبه دوم شركت جست.
معاذ مردى جليل القدر و غيور و عارف به حلال و حرام بود. از جمله افرادى بود كه در بدو ورود پيغمبر (ص) به مدينه بسيار فعاليت نمود. در جنگهاى بدر و احد و ديگر غزوات پيغمبر شركت داشت. وى مردى خوشرو و خوش خلق و سخاوتمند بود و از اين رو زياد مقروض شد كه پيغمبر اموال او را به طور پنج هفتم ميانطلبكاران تقسيم نمود و چون دوستانش به وى گفتند: از پيغمبر كمك بخواه وى گفت: من به جز از خدا از كسى چيزى نخواهم. روز بعد از اين
واقعه پيغمبر او را به حكومت يمن و حضرموت منصوب داشت و به وى فرمود: اميد است خداوند آنچه را كه از دستت رفته جبران كند. و اين پس از غزوه تبوك بود كه آن حضرت وى را به عنوان قاضى بدانجا گسيل داشت و در نامه اى كه آن حضرت در اين باره به اهل يمن نگاشت مرقوم داشت «انى بعثت لكم خير اهلى».
معاذ تا آخر عمر پيغمبر در يمن بسر برد و چون ابوبكر به خلافت رسيد به مدينه بازگشت و سپس با ابوعبيده جراح در جنگ شام شركت كرد و به قولى در آنجا به سال 18 به مرض طاعون از دنيا رفت و به نقلى پس از آن زنده بود و چندى پس از مرگ ابوعبيده در آن سال به جاى او حكومت آنجا را به عهده داشت. (طبقات ابن سعد و اعلام زركلى)