back page fehrest page next page

نقل است كه چون پيغمبر (ص) قضاء يمن را به وى محول داشت به او فرمود: مبادا ندانسته قضاوت كنى و اگر مسئله مشكلى برايت پيش آمد سؤال كن و از سؤال شرم مدار، و هرگاه امرى بر تو مشتبه گردد توقف نما و به من بنويس و مبادا هواى رياست تو را بر اين دارد كه ندانسته قضاوت كنى چه هواى رياست است كه اشقيا را به آتش مى كشد. (بحار: 21/407)

مُعاذ:

بن كثير كسائى كوفى، از بزرگان اصحاب امام صادق (ع) و از خواصّ و رازداران آن حضرت و از فقها و موثقين در نقل حديث بوده است. وى تجارت پيشه و گليم فروش بوده، در كتاب كافى و تهذيب مسندا از خود وى نقل شده است كه گفت: روزى امام (ع) به من فرمود: اى معاذ شنيده ام چندى است به امر تجارت سستى و بى رغبتى نشان مى دهى؟ عرض كردم: خير ، چنين نيست ولى انتظارى در كار بود ـ اين در وقتى بود كه وليد بن عبدالملك كشته شده بوده خواصّ شيعه فكر مى كردند امام (ع) از اين فرصت استفاده نموده قيام كند و حكومت را بدست گيرد ـ مال فراوانى در دست داشتم و بدهكار كسى هم نبودم و نزد خود گفتم: همين مال مرا تا آخر عمر كفايت كند. حضرت فرمود: تجارت را رها مكن كه ترك تجارت موجب زوال عقل آدمى مى شود، در راه معاش خانواده ات تلاش كن، زنهار كه تهى دست گردى و كسانت معيشت تو را به عهده گيرند. (تنقيح المقال)

مَعاذِير:

جِ معذار به معنى حجت و برهان. عن ابى جعفر (ع): «يكون فى آخرالزمان قوم ينبع فيهم قوم مراؤون ينفرون و ينسكون، حدثاء سفهاء، لا يوجبون امرا

بمعروف و لا نهيا عن منكر الاّ اذا امنوا الضرر، يطلبون لانفسهم الرخص و المعاذير... هنا لك يتمّ غضب الله عليهم فيعمّهم بعقابه». (وسائل: 16/128)

مُعار:

به عاريت داده. موقّت.

مَعارّ:

جِ مَعَرّة.

مَعارِج:

جِ مَعرَج و مِعرَج و معراج. پايه ها. پله ها. نردبانها. (و لو لا ان يكون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفاً من فضّة و معارج عليها يظهرون). (زخرف:33)

مَعارِج:

هفتادمين سوره قرآن، مكيه و داراى 44 آيه است. از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كس به تلاوت اين سوره مداومت نمايد خداوند در قيامت از هيچيك از گناهانش او را مورد سؤال قرار ندهد و در بهشت خود با محمد (ص) او را جاى دهد. (مجمع البيان)

مَعارِض:

جِ معرض. عرضه گاهها. نمايشگاهها.

مُعارِض:

مخالِف و خصم و حريف.

مَعارِف:

جِ مَعرَف و معرفة و معروف. آشنايان.

مُعارَفَة:

يكديگر را شناختن.

مَعارِك:

جِ معركة. ميدانهاى كارزار. مهالك.

مُعارَمَة:

با كسى شوخى كردن. با كسى مخاصمه نمودن.

مُعارَة:

مؤنث مُعار.

مُعارَّة:

جنگيدن با كسى و آزار رساندن بدو. درنگ نمودن.

مَعارِيض:

جِ مِعراض. مانند و مشابه سخنى و گفتارى. كلامى كه معنى آن پوشيده و مشكل و پنهان باشد.

ابراهيم الكرخى عن ابى عبدالله (ع) انّة قال: «حديث تدريه خير من الف ترويه، و لا يكون الرجل منكم فقيها حتى يعرف معاريض كلامنا، و انّ الكلمة من كلامنا لتنصرف على سبعين وجها، لنا من جميعها المخرج». (بحار: 2/184)

و جاء فى الخبر المرفوع انّ فى المعاريض لمندوحة عن الكذب. (شرح نهج ابن ابى الحديد:6/360)

مَعارِيض:

جِ معرض. عرضه گاهها. آنجا كه كالاها عرضه كنند.

اميرالمؤمنين (ع): «ايّاك و معاقد (مقاعد) الاسواق، فانّها محاضر الشيطان و معاريض الفتن». (نهج: نامه 69)

مَعارِيف:

جِ معرفة و معروف. به «معارف» رجوع شود.

مَعازِف:

آلتهاى لهو و بازى مانند عود و طنبور. رسول الله (ص): «انّ الله تعالى بعثنى

رحمة للعالمين و لا محق المعازف و المزامير و امور الجاهلية و اوثانها...». (بحار: 79/125)

مُعازّة:

با يكديگر چيرگى نمودن در خطاب. با يكديگر نبرد كردن در عزّت و ارجمندى. از اين معنى است قوله تعالى: (و عزّنى فى الخطاب). ابوعبدالله (ع): «ثلاثة من عازّهم ذلّ: الوالد و السلطان و الغريم»: سه كس اند كه هر كس با آنها در گفتار و خطاب نزاع كند خوار گردد: پدر و سلطان و طلبكار. (بحار: 75/338)

مَعاش:

زيستن، زندگانى كردن. اميرالمؤمنين (ع): «خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم، و ان عشتم حنّوا اليكم» (نهج: حكمت 10). «عجبت للبخيل; يستعجل الفقر الذى منه هرب، و يفوته الغنى الذى اياه طلب، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسَب فى الآخرة حساب الاغنياء» (نهج: حكمت 126). «يا دنيا، يا دنيا اليك عنّى... فعيشك قصير و خطرك يسير، و املك حقير...». (نهج: حكمت 77)

جعفر بن محمد (ع): «خمس من لم يكنّ فيه لم يتهنّأ العيش: الصحة و الامن و الغنى و القناعة و الانيس الموافق». (بحار: 1/83)

رسول الله (ص): «لا خير فى العيش الاّ لرجلين: عالم مطاع او مستمع واع».

(بحار: 1/195)

اميرالمؤمنين (ع) فى حديث: «...و طلبت العيش فما وجدت الاّ بترك الهوى، فاتركوا الهوى ليطيب عيشكم». (بحار: 69/399)

رسول الله (ص): «يا على! العيش فى ثلاثة: دار قوراء، و جارية حسناء، و فرس قبّاء». (بحار: 76/160)

مُعاشِر:

با كسى زندگى كننده، يعنى هم صحبت و رفيق و يار و همدم.

مَعاشِر:

جِ مَعشَر. گروههاى دوستان. و به معنى مطلق گروه نيز آمده است.

مُعاشَرَت:

همزيستى، با هم آميزش داشتن. امام باقر (ع) فرمود: شئون زندگى مردم را همزيستى و آميزش با يكديگر سامان مى دهد (بدين گونه) كه چون همزيستى با مردم را در كيلى جاى دهى دو سومش هشيارى و بيدارى بود و يك سوم آن چشم پوشى و ناديده گرفتن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: كسى كه مطابق خلق و خوى مردم با آنها نزديك باشد از شر آنها ايمن خواهد بود. و فرمود: فساد اخلاق بر اثر معاشرت با بى خردان، و سلامت اخلاق به بركت معاشرت با خردمندان است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: دعوت (به مهمانى) را اجابت كنيد و هديه اشخاص را بپذيريد و مسلمانان را ميازاريد.

امام صادق (ع) فرمود: هر كه تو را احترام نمود وى را گرامى دار و احترامش كن و هر كه به تو بى اعتنائى نمود تو خود خويشتن را گرامى دار كه متعرض وى نشوى. و فرمود: با مردم معاشرت و آميزش نما تا آنها را بشناسى كه چون آنها را شناختى از آنها متنفر شوى.

امام كاظم (ع) فرمود: چون با كسى خلطه و آميزش دارى چنان باش كه دست تو دست بالا (و دهنده) باشد.

ابوعبيده گويد: در سفرى با امام باقر (ع) هم كجاوه بودم و هر بار اوّل من در كجاوه مى نشستم سپس حضرت وارد مى شد، و چون در كجاوه مى نشست به من سلام مى كرد و احوال پرسى مى نمود مانند كسى كه مدتها رفيق خود را نديده باشد و با من مصافحه مى كرد و چون از كجاوه فرود مى آمديم نخست آن حضرت پياده مى شد و سپس من، و چون به نزدش مى رفتم باز سلام و احوال پرسى و مصافحه مى كرد. من عرض كردم: كارى كه شما مى كنيد نزد ما متعارف نيست! فرمود: مگر نمى دانى كه مصافحه چه ثوابى دارد؟ چون دو مؤمن هنگام ملاقات با يكدگر مصافحه كنند آنچنان گناه از آنها بريزد كه برگ از درخت بريزد و تا از يكديگر جدا نشده اند خداوند

به رحمت به آنها نظر كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: گشاده روئى دام دوستى، و تحمل مصائب قبر عيبها است. و فرمود: چنان با مردم آميزش داشته باشيد كه چون بميريد بر شما بگريند و اگر زنده باشيد دل سوز شما باشند. و فرمود: هر كه چوبش نرم شاخه هايش فراوان بود (كنايه از اين كه نرمش در اخلاق موجب كثرت اصدقاء و دوستان باشد).

امام صادق (ع) به پيروان خويش سفارش نمود كه بر شما باد به نماز در مساجد مردم و نيك همسايگى با آنان و گواهى دادن در محاكم آنها و حضور در تشييع جنازه هاشان، زيرا شما به مردم نياز داريد و هيچكس تا زنده است از مردم بى نياز نتواند بود، چنانكه ما نيز بر جنازه هاى آنها حاضر مى شويم، و شما را سزد كه مانند پيشوايان خويش عمل كنيد، و تا گاهى كه وضع چنين است مردم بايستى بدين گونه عمل كنند تا روزگارى كه وضع ديگرى (دولت حقه) پيش آيد آنگاه مردم از يكديگر جدا شوند (اهل حق از اهل باطل جدا گردند). (بحار: 1 و 70 و 74 و 46)

در كتاب مكارم الاخلاق آمده كه رسول خدا (ص) اگر سه روز يكى از اصحاب خويش را نمى ديد از حال وى جويا مى شد:

اگر در مسافرت بود در باره اش دعا مى كرد، و اگر در خانه بود به ديدارش مى رفت، و اگر بيمار بود وى را عيادت مى نمود. (سنن النبى)

محمد بن زياد ازدى گويد: از مالك بن انس، فقيه مدينه (رئيس مذهب مالكيه از عامه) شنيدم مى گفت: من مكرر به محضر جعفر بن محمد (ع) مى رفتم، و چون وارد مى شدم بالشى جهت تكيه من حاضر مى كرد و مرا گرامى مى داشت و مى گفت: اى مالك من تو را دوست دارم. پس من از اين برخورد شادمان مى گشتم و خداى را بر آن سپاس مى گفتم. (بحار: 47/16)

مُعاصِر:

هم عصر و هم زمان.

مَعاصِى:

جِ معصية. گناهان.

اميرالمؤمنين (ع): «اتقوا معاصى الله فى الخلوات، فانّ الشاهد هو الحاكم» (نهج: حكمت 324). «من العصمة تعذر المعاصى». (نهج: حكمت 345)

موسى بن جعفر (ع): «اصبر على طاعة الله و اصبر عن معاصى الله، فانما الدنيا ساعة فما مضى منها فليس تجد له سرورا و لا حزنا، و ما لم يات منها فليس تعرفه، فاصبر على تلك الساعة التى انت فيها فكانّك قد اعتبطت». (بحار: 1/151)

رسول الله (ص): «ثلاثة من لم تكن فيه لم

يقم له عمل: ورع يحجزه عن معاصى الله عز و جل، و خلق يدارى به الناس، و حلم يردّ به جهل الجاهل». (بحار: 69/370)

مَعاضِد:

جِ مِعضَد به معنى بازوبند.

مُعاضِد:

يارى كننده و دستگير و معاون و مددكار.

مُعاضَدَة:

با هم يارى نمودن. بازوى يكديگر بودن. يارمندى. معاونت.

مُعاطاة:

مفاعله است از عطاء: خريد و فروشى كه تنها به داد و ستد عملى انجام شود و صيغه اى در آن به كار نرود. اين نوع معامله را برخى از فقها باطل دانند و بعضى صحت آن را در امور جزئى چون خريد نان و سبزى روا دانند و جمعى مطلقاً آن را صحيح دانند و از اين جمع برخى مفيد ملك و عدّه اى مفيد اباحه دانند و گروهى آن را بيع متزلزل دانند تا به تصرف رسد.

در مورد هبه و اجاره و ديگر معاملات نيز اين بحث جارى است.

مَعاطِب:

جِ مَعطَب به معنى هلاكتگاه.

مَعاطِس:

جِ مَعطَس. بينيها.

مَعاطِش:

جِ مَعطَش. زمينهاى بى آب.

مَعاطِف:

جِ مِعطَف. گردنها. پيچ و خمها .

مَعاطِن:

جِ مِعطَن يا مَعطَن، خوابگاه شتران و گوسفندان. علىّ بن جعفر فى كتابه عن اخيه قال: سألته عن الصلاة فى معاطِن

الابل، اتصلح؟ قال: «لا تصلح الاّ ان تخاف على متاعك ضيعة فاكنس ثم انضح بالماء ثمّ صلّ». قال: و سألته عن معاطن الغنم اتصلح الصلاة فيها؟ قال: «نعم لا بأس». (وسائل: 5/146)

مُعاف:

بخشيده شده و معذور و عفو كرده شده. اصل آن معافى بوده بر وزن منادى به صيغه اسم مفعول، فارسيان الف از آخرش ساقط كرده اند، مانند صاف كه صافى بوده، ياء از آخرش انداخته است.

مُعافاة:

عافيت دادن. عافيت دادن خداى، مردم را.

مُعافى:

عافيت بخشيده شده و تندرست نگاه داشته از رنج و بلا.

رسول الله (ص): «من اصبح معافى فى جسده، آمناً فى سربه، عنده قوت يومه فكانّما خيرت له الدنيا». (وسائل: 16/18)

مُعافِى:

عفو كننده. عافيت بخش. نامى از نامهاى خداى تعالى.

مُعاقِب:

پيروى كننده. عقوبت و عذاب كننده.

مُعاقَب:

عقوبت شده. كسى كه ديگرى از پى او درآمده باشد.

مُعاقَبَة:

عقاب. شكنجه كردن كسى را به سبب گناهى كه كرده است.

مَعاقِد:

جِ مَعقَد. جاهاى گره بستن.

مواضع عقد.

مُعاقَدَة:

با كسى عقد بستن. معاهدة.

مَعاقِل:

جاهاى پناه و قلعه ها. جايهاى سخت و مشكل و صعب. جِ معقلة: ديات و خونبهاها.

مُعاقَلَة:

به خِرَد با كسى نبرد كردن. مساوات و برابرى نمودن. و منه الحديث: «المرأة تعاقل الرجل الى ثلث ديتها، اى تساويه»: زخم موضحه مرد و موضحة زن در كم از ثلث برابر است، پس هرگاه ديه جنايت زن به ثلث رسد يا زايد شود ديه آن نصف ديه مرد گردد... (منتهى الارب)

و عن الباقر (ع): «تعاقل المرأة الرجل فى الجراحات حتّى تبلغ ثلث الدية، فاذا زادت على الثلث ارتفع الرجل و سفلت المرأة». (وسائل: 20/222)

مُعاكَسَة:

مخالفت داشتن و برعكس بودن. عكس كردن كلام.

مُعالَجَة:

مداوا كردن.

موسى بن جعفر (ع): «ادفعوا معالجة الاطبّاء ما اندفع الداء عنكم، فانّه بمنزلة البناء: قليله يجرّ الى كثيره». (وسائل: 2/409)

مزاولت. ور رفتن به چيزى. چاره كار كردن.

مَعالِم:

جِ مَعلَم. نشانها كه به راه نهند.

اميرالمؤمنين (ع) در بيان انگيزه خود به پذيرش زعامت: «الّلهم انّك تعلم انّه لم يكن الذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام، و لكن لنردّ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك». (نهج: خطبه 131)

مَعالِى:

جِ مَعلاة. بلنديها.

رسول الله (ص): «انّ الله تعالى جواد يحبّ الجود و معالى الامور و يكره سفاسفها». (بحار: 92/184)

مَعالِيق:

جِ مِعلاق. چيزهائى كه از آن چيزى درآويزند. معاليق كبد: آنچه كه كبد از وى آويخته باشند.

مَعامِل:

جِ مَعمَل. كارخانه ها. كارگاهها.

مُعامِل:

معامله كننده.

مُعامَلَة:

داد و ستد كردن، بازرگانى كردن، سوداگرى كردن. به عناوين معاملات: بيع، خريد و فروش، هبه، اجاره، جعاله و ديگر واژه هاى مربوطه در اين كتاب رجوع شود.

مَعان:

جايگاه. جايباش و منزل.

مَعان:

صورتى است از معانى.

مُعان:

اعانت كرده شده و يارى شده. عن احدهما (الباقر او الصادق ـ ع ـ): «اذا اصاب الرجل ابنة بعث الله اليها ملكا فامرّ جناحه على راسها و صدرها و قال: ضعيفة

خلقت من ضعف، المنفق عليها مُعان الى يوم القيامة». (بحار: 104/104)

مُعاناة:

رنج كشيده.

مُعانِد:

عناد كننده و دشمن و ستهنده.

مُعانَقَة:

دست به گردن درآوردن، يكديگر را به آغوش كشيدن.

امام صادق (ع) فرمود: چون دو مؤمن با يكديگر معانقه كنند رحمت خدا آن دو را احاطه نمايد.

در حديث آمده كه اصحاب پيغمبر (ص) را رسم بر اين بود كه هنگام ملاقات دست به دست يكديگر مى دادند و چون يكى از آنها از سفرى بازمى گشت با وى معانقه مى كردند. (بحار: 76/35 ـ 283)

مَعانِى:

معنى ها، مدلولها، مضمونها. معانى يكى از علوم معروفه ادبى است و در تعريف آن گفته اند: علمى است كه بدان شناخته شود احوال لفظ عربى و جز آن به نهجى كه لفظ را بتوان به مقتضاى حال آورد و گوينده را از خطا در اداى معانى مطلوبه مصون دارد و از دشوارى مضمون و بداسلوبى عبارت بازدارد و آن علمى است كه بلاغت بدان حاصل آيد.

معانى از صفات سلبيه خداوند است. به «خدا» رجوع شود.

مُعاوِد:

آن كه پيوسته بر كارى باشد.

ماهر در عمل خويش. خوى گر به چيزى. دلاور.

مُعاوَدَت:

بازگشتن. رجوع و رجعت. بازگشتن به اول چيزى. پياپى چيزى را خواستن.

مُعاوَضة:

مبادله و عوض دادگى.

مَعاوِل:

جِ مِعوَل. كلنگها. ابوعبدالله الصادق (ع): «انّ المؤمن اعزّ من الجبل (فانّ الجبل) يستقلّ منه بالمعاول، و المؤمن لا يستقلّ من دينه». (بحار: 67/72)

مُعاوَنَت:

مددگارى و ياورى.

مُعاوِيَة:

سگ ماده آزمند گشن.

مُعاوية:

بن «ابى سفيان» صَخر بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. مادرش هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف، كه به نقل ابن ابى الحديد معتزلى و ديگران از زنان فاجره بد نام مكه بوده است.

زمخشرى در ربيع الابرار آورده كه چون معاويه از هند بزاد وى را به چهار تن از مردان مكه نسبت دادند: مسافر بن ابى عمرو، و عمارة بن وليد بن مغيرة، و عباس بن عبدالمطلب، و صبّاح كه نوازنده و خنياگر عمارة بن وليد و مزدور ابوسفيان بود، و چون ابوسفيان كريه المنظر و كوتاه اندام، و صبّاح جوانى خوش سيما بود، هند

وى را به خويش خواند و با وى هم بستر گشت. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:1/336 و ربيع الابرار:3/551)

معاويه نخستين اموى پس از عثمان بود كه بر مسلمانان حكومت نمود. وى در مكه متولد و در فتح مكه اسلام آورد و در شمار كاتبان پيغمبر اسلام درآمد ولى پس از چندى پيغمبر بر او خشم گرفت و از اين سمت عزلش كرد. در زمان ابوبكر فرماندهى بخشى از سپاه كه زير نظر برادرش يزيد بود به عهده او بود و در عهد عمر به حكومت اردن منصوب گشت و در عهد عثمان امارت تمامى سرزمين شام به وى سپرده شد و چون عثمان به قتل رسيد اميرالمؤمنين على (ع) وى را از امارت عزل نمود اما او نپذيرفت و به خون خواهى عثمان برخاست و على (ع) را به قتل وى متهم ساخت و طلحه و زبير و عايشه را كه در بصره به مخالفت با على برخاسته بودند در نهان تقويت كرد و چون على (ع) در بصره پيروز گشت خود را صريحاً به جنگ با آن حضرت آماده نمود و سرانجام در صفين نبردى خونين با على (ع) كرد و عاقبت به حيله عمروعاص آن جنگ را كه به پيروزى على (ع) نزديك مى شد خاتمه داد و طرفداران على (ع) را با قرآن بر نيزه كردن و

دعوت به حكميت قرآن بفريفت و نتيجه حكمين به فريب عمروعاص ابوموسى اشعرى را، به سود معاويه شد و او همچنان بر حكومت شام مستقر بماند و پس از شهادت على (ع) به جنگ با فرزندش امام حسن (ع) برخاست و بر اثر سياستهاى شيطانى او و بىوفائى و سستى مسلمانان، امام به ناچار با وى صلح نمود و حكومت عراق نيز به دست او افتاد و از اين تاريخ معاويه خود را رسماً خليفه مسلمين معرفى كرد و جهت فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت و سرانجام پس از نوزده سال حكومت در دمشق به سال 60 درگذشت. (اعلام زركلى و بحارالانوار)

مُعاوية:

بن خديج (يا حُدَيج) بن جفنة بن قنبر سكونى كندى از صحابه رسول الله و سپس از پيوستگان به معاوية بن ابى سفيان و سردار سپاه او به مصر و هم او بود كه محمد بن ابى بكر را بكشت و جسدش را در جوف درازگوشى نهاد و سپس آتش زد. وى در حد اعلاى خباثت بود، اميرالمؤمنين على (ع) را سب مى نمود. وى چندين بار عهده دار فرماندهى جنگ مغرب نيز شد. معاوية به سال 52 هـ ق درگذشت. او را در افريقا آثارى است از آن جمله است چاههائى در قيروان كه به چاههاى خديج

معروف است. (اعلام زركلى و سفينة البحار)

مُعاوية:

بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب. از سخاوتمندان و ادبا و فضلاى بنى هاشم بوده. وى به فرزدق شاعر كه آن قصيده معروف در مدح امام سجّاد (ع) سرود بيست هزار دينار صله داد. (سفينة البحار)

مُعاوية:

بن عمّار بن خباب عجلى دهنى كوفى مولى بنى دهن. يكى از وجوه صحابه امام صادق (ع) و امام كاظم (ع). مردى جليل القدر و از موثقين رواة بوده. وى صد و هفتاد و پنج سال عمر كرد و به سال 157 درگذشت. (جامع الرواة)

مُعاوية:

بن مغيره جد مادرى عبدالملك مروان. از جمله كسانى بود كه در جنگ احد عبورى به مدينه داشت و شب هنگام راه را گم كرد و بامدادان خود را كنار شهر مدينه ديد ترسيد و به خانه عثمان پناه برد، عثمان گفت: خودت و مرا نيز هلاك كردى. وى گفت: آخر تو از هر كس به من نزديك ترى، آمده ام مرا پناه دهى. عثمان وى را در خانه پنهان نمود و خود به نزد پيغمبر (ص) رفت كه جهت او امان بستاند، چون به محضر پيغمبر وارد شد شنيد آن حضرت به اصحاب مى گويد: معاويه در مدينه است او را بجوئيد. برخى از اصحاب گفتند: وى از خانه عثمان بيرون نيست. پس به خانه

عثمان رفتند و به اشاره ام كلثوم همسر عثمان وى را جسته از خانه بيرون آوردند و به نزد پيغمبر بردند. عثمان چون ديد گفت: به خدا سوگند من نيامده بودم جز بدين منظور كه جهت وى امان بگيرم. حضرت او را به عثمان بخشيد بدين شرط كه بيش از سه روز در مدينه نماند و گرنه خونش مباح باشد. عثمان اسباب سفر برايش فراهم نمود و شترى برايش خريد و او را از مدينه حركت داد، اتفاقاً در آن ايام غزوه حمراءالاسد كه جهت تعقيب لشكر قريش ترتيب يافته بود پيش آمد و همين معاويه مراقب بود كه روز حركت پيغمبر را بداند و به قريش گزارش دهد لذا مخفيانه كنار شهر مدينه بماند تا خبرى بدست آرد، و چون پيغمبر به حمراءالاسد رسيد و چهار روز از آزاد شدن معاويه گذشت حضرت فرمود: معاويه از حوالى اين منطقه نگذشته او را بجوئيد. اتفاقاً موقعى به وى برخوردند كه او راه گم كرده بود، و جويندگان زيد بن حارثه بود و عمار، زيد به شمشير و عمار به تير او را به قتل رساندند و خبرش را به پيغمبر دادند. (بحار: 20/145)

مُعاوية:

بن وهب بجلّى كوفى از اصحاب موثق و صحيح العقيده امام باقر (ع) است و از امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) نيز

حديث نقل نموده و كتبى در حديث داشته كه از آن جمله كتاب الحج است. (جامع الرواة)

ابن ابى عمير از زيد نرسى نقل مى كند كه گفت: در موقف عرفات با معاوية بن وهب بودم، وى با حالى مخصوص دعا مى كرد آنچنان كه مرا به خود خيره ساخته بود و ديدم كه براى خود هيچ دعا نكرد و اشخاص را از همه آفاق نام مى برد و جهت آنان دعا مى نمود، بدين حال ببود تا حاجيان از عرفات به مشعر كوچ كردند. به وى گفتم: اى عمو امرى عجيب در تو مشاهده كردم! گفت : چه ديدى؟ گفتم: تو هر كسى را دعا كردى جز خودت را! گفت: عجب مدار كه من از مولايم و مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مسلمان و سرور پيشينيان و سرور پسينيان محمد بن على الباقر (ع) شنيدم و اگر دروغ بگويم هر دو چشمم كور و هر دو گوشم كر باد و از شفاعت پيغمبر بى نصيب باشم كه فرمود: هر كه برادر دينى خود را در غياب او دعا كند ملكى از آسمان اول او را ندا كند: اى بنده خدا صد هزار برابر آنچه را كه براى او خواستى از آن تو باشد، و ملكى از آسمان دوم او را ندا كند كه اى بنده خدا دويست هزار برابر آن از آن تو باشد و همچنين فرشتگان آسمان سوم تا هفتم و صدصد

اضافه كنند، سپس خداوند تبارك و تعالى بفرمايد: منم غنى على الاطلاق، اى بنده خدا هزار هزار برابر آنچه را كه براى برادرت خواستى براى تو باشد. اكنون كار من رواتر و شايسته تر بود يا آنچه كه تو از من انتظار داشتى؟! (بحار: 93/387)

مُعاوية:

بن يزيد بن معاوية بن ابى سفيان (41 ـ 64 هـ ق). وى در سن بيست سالگى به جاى پدر حاكم شام شد و چون چهل روز گذشت به منبر رفت و گفت: اى مردم من به اين حكومت علاقه اى ندارم چه اينكه جدّ من حق كسى را كه به اين مسند اولى و احق بود غصب نمود و آن جنايات فجيع مرتكب گشت و شما مردم شام نيز دانسته با وى همكارى نموديد، خدا از تقصيرات او بگذرد، و پدرم كه به هيچ وجه شايسته اين مقام نبود به كار پدر ادامه داد و مدت كوتاهى بيش نماند و به سرنوشت خويش رسيد و من كه سومين آنها مى باشم از هم اكنون خود را از اين مقام خلع نمودم و امر حكومت را به خود شما واگذار كردم هر كه را خواهيد بر خويش بگماريد. در اين حال مروان حكم بپاخاست و گفت: اى ابوليلى (كنيه معاويه) «سنّة عمريّه» به روش عمر بن خطاب كه دستور داد شورى تشكيل دهند عمل كن. معاويه گفت: اى مروان تو در صدد

back page fehrest page next page