به خود او واگذار نموده است، كه اختيار، كامل باشد. در قبال مجبره و قائلين به عدم اختيار بشر در كارهايش و اين كه افعال بشر مخلوق خدايند. از نظر مذهب اماميه اين فرقه نيز از فرق ضاله است چنانكه مجبره نيز اهل ضلالند، و مذهب حق در اين زمينه اعتقاد به «امر بين امرين» مى باشد (به اين واژه در اين كتاب رجوع شود). نقل است كه يكى از پيروان اين مسلك كه در باره مذهب خود با امام صادق (ع) بحث مى كرد، حضرت به وى فرمود: سوره حمد بخوان. وى خواند تا چون به آيه: (اياك نعبد و اياك نستعين) رسيد حضرت فرمود: همين جا بايست، و بگو شما كه مى گوئيد خداوند از تصرف در شئون بشر دست كشيده از چه كسى استعانت مى كنيد و چه كسى را به مدد مى خوانيد؟ وى هر چه فكر كرد نيارست پاسخى بياورد و محكوم شد. (بحار: 92/239) به «قدريّة» نيز رجوع شود.
مُفَوِّضَة:
فرقه اى از غلات شيعه، كه گويند: خداوند محمد و آل او و على بن ابى طالب (صلوات الله عليهم) را آفريد و سپس خلق دنيا را به آنها تفويض نمود.
از زرارة بن اعين (يكى از ياران به نام امام صادق ـ ع ـ) نقل شده كه گفت: به امام
صادق (ع) عرض كردم: يكى از فرزندان عبدالله بن سبا قائل به «تفويض» است. فرمود: تفويض چيست؟ گفتم: مى گويد: خداوند عز و جل محمد (ص) و على (ع) را آفريد و سپس كار جهان را به آنها واگذار نمود، پس آفريدند و روزى دادند و زنده نمودند و ميرانيدند ; حضرت فرمود: دروغ مى گويد دشمن خدا، چون بازگشتى اين آيه را بر او تلاوت كن: (ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم ، قل الله خالق كل شىء و هو الواحد القهار). (رعد: 16)
آرى خداوند امر دينش را به محمد (ص) مفوض داشته چنان كه فرمود: (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا). (حشر:7)
و پس از آن حضرت، امر دين به اوصياى وى كه حضرات ائمه هدى باشند محول مى باشد.
حضرت رضا (ع) در دعاى خود چنين مى گفت: خداوندا من به پيشگاه تو اعتراف مى كنم كه از خود چاره و نيروئى ندارم، كه هر چاره و نيرو در هر كجا و به نزد هر كس باشد از تو و از آن تو است، خداوندا من به تو پناه مى برم و به پيشگاه تو بيزارى مى جويم از كسانى كه در باره ما چيزى ادعا
كردند كه ما شايسته آن نبوده و نيستيم، خداوندا من بيزارى مى جويم از كسانى كه در باره ما سخنانى به زبان مى رانند كه ما خود آن را نگفته ايم، خداوندا آفريدن و روزى دادن خاصّ تو است، ما تنها تو را بندگى مى كنيم و تنها از تو مدد مى جوئيم، خداوندا توئى آفريدگار ما و آفريدگار پدران پيشين و پدران پسين ما، خداوندا جز تو كسى شايسته خداوندى و الوهيت نيست، پس لعنت فرست بر ترسايان كه مقام عظمت تو را كوچك شمردند (و فرزند و شريكى براى تو قائل شدند) و لعنت فرست بر كسانى كه راه آنها را پيموده از آنان پيروى نمودند.
خداوندا ما بندگان تو و بنده زادگان توئيم، از خود چيزى نداريم، نه مى توانيم سودى به خود برسانيم و نه زيانى از خويشتن برانيم، نه زندگى خود را به اختيار داريم و نه مرگ و رستاخيز خود را به دست داريم، خداوندا هر كه بر اين عقيده بود كه ما نيروى مستقل خدائى داريم ما از او بيزاريم، و هر آنكس بر اين باور بود كه آفرينش و روزى بخشى به ما محول شده ما از او بيزاريم همان گونه كه عيسى بن مريم (ع) از نصارى بيزار است، خداوندا ما مردم را بدين پندارهاى غلط نخوانده و نمى خوانيم، پس
ما را بدين امور مؤاخذه مفرما و در اين باره بر ما ببخشاى،... (اعتقادات صدوق)
مَفهوم:
دانسته شده و به دل دريافته شده. ج: مفاهيم. مفهوم در اصطلاح منطق:
منطقيان در هر كلى دو امر تشخيص داده اند كه عبارتند از: مفهوم و مصداق. مفهوم عبارت از مجموع صفات مشتركى است كه معنى كلى از آنها تشكيل گرديده است مانند: «جسم نامى و حساس و ناطق» كه بر روى هم مفهوم انسان را به وجود مى آورد. مصداق به همه افرادى گفته مى شود كه مى توانند تحت عنوان آن كلى قرار گيرند چنانكه پرويز و حسن و تقى و ايرانى و اروپائى. مفهوم و مصداق نسبت معكوس دارند به اين معنى كه هر چه مفهوم غنى تر و پر معنى باشد مصداق محدودتر خواهد بود و بالعكس. چنانكه مفهوم انسان غنى تر از مفهوم حيوان است زيرا بايد بر مفهوم حيوان (جسم نامى حساس) ناطق اضافه شود تا مفهوم انسان به دست آيد، ليكن مصداقش از آن كمتر است زيرا سگ و اسب و مرغ و ماهى... را شامل نيست. (مبانى فلسفه تأليف دكتر سياسى: 222)
نزد اصوليان خلاف منطوق است و عبارت از امرى است كه لفظ دلالت بر آن كند نه در محل نطق مانند مفهوم شرط: «ان
جائك علىّ فاكرمه». كه مفهوم آن مى شود اگر على نزد تو نيامد اكرامش مكن. بحث است كه آيا مفهوم حجت است يا نه، يا جملات شرطيه، و صفيه، عدد و غايت را مفهوم هست يا نه. و پس از آن كه مفهوم هست حجت است يا نه، مفهوم اگر مفيد همان حكم منطوق بود، نهايت باشدت و قدرت زيادتر و يا با اولويت، آن را مفهوم موافق گويند مانند (و لا تقل لهما افّ) يعنى به پدر و مادر خود كلمات زجر و ضجرت آميز مگوييد. و مفهوم آن اين است كه آنها را به طريق اولى ناسزا نگوييد و مضروب مكنيد. و مفهوم مخالف آن است كه مفيد حكمى مخالف با حكم منطوق باشد چنان كه در مثال بالا گذشت. مفهوم موافق را لحن خطاب و فحواى خطاب هم گويند. در اين كه مفهوم شرط حجت است اختلاف است و فرقى نيست بين آنچه بعد از ادوات شرط باشد يا آنچه صريحاً يا تضمناً دلالت بر تعليق كند، و در اينكه مفهوم غايت، حجت است نيز حرف است، عده اى آن را حجت دانند. مثلا جمله (اتمّو الصيام الى الليل) يا (صوموا الى الليل) و (لا تقربوهنّ حتى يطهرن) در اول و دوم مفيد اين است كه شب بايد افطار كرد و مثال سوم مفيد است كه پس از پاكى مى توان
مضاجعت كرد. و همين طور است بحث در مفهوم صفت مثل «الأمير زيد و الشجاع عمرو» كه تقديم صفت افاده حصر كرده است و در اصل «زيد امير» بوده است و عدول كرده است از ترتيب طبيعى براى افاده حصر و همين طور است در مفهوم القاب مانند آنكه گفته شود «اكرموا عيسى رسول الله» در صورتى كه كلمه رسول لقب او شده باشد كه از آن چيزى فهميده نمى شود يعنى القاب مفهومى ندارند و همين طور است مفهوم اعداد مثل (ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم) و مفهوم وصف مانند «اكرم كل رجل عالم» و «فى السائمة زكوة» و (ربائبكم اللاتى فى حجوركم) و «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» و (لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّناً).
محققان اصوليان گويند مفهوم شرط و وصف حجت است و غايت و عدد و حصر را مفهوم نيست و عده اى كليه مفاهيم را حجت مى دانند و برعكس. (فرهنگ علوم نقلى دكتر سجادى)
مقابل منطوق است، منطوق يك كلام عبارت است از معنى آن كه در زمان تكلم به الفاظ آن كلام بلافاصله و بدون تفحص و تفرس ذهن در خاطر شنونده خطور مى كند.
گاهى اين معنى پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنى ديگر همان كلام است و آن را مفهوم ناميده اند چنانكه در ماده 24 قانون مدنى مى گويد: «هيچكس نمى تواند طرق و شوارع عامه و كوچه هايى را كه آخر آنها مسدود است تملك نمايد».
اولا: منطوق عبارت است از: كوچه اى كه آخرش مسدود نيست قابل تملك نيست.
ثانياً: مفهوم عبارت است از: كوچه اى كه آخرش مسدود است قابل تملك است.
هر عبارتى منطوقى دارد ولى لازم نيست كه حتماً مفهوم هم داشته باشد چنانكه ماده قانون مدنى كه مى گويد: «هيچكس نمى تواند بيش از يك اقامتگاه داشته باشد» فقط منطوق دارد و مفهوم ندارد. (ترمينولوژى حقوق تأليف دكتر جعفرى لنگرودى) و رجوع به كشاف اصطلاحات الفنون شود.
تركيبها:
ـ مفهوم حصر: در اصطلاح اصوليان مراد اين است كه وصفى بر موصوف خاصى مقدم شده باشد مثل «الأمير زيد» و «الشجاع عمرو» كه از آن مفهوم حصر مستفاد مى شود زيرا ترتيب طبيعى خلاف آن است و عدول از ترتيب طبيعى نيز براى افاده همين معنى
است و اصولا علماى عربيت گويند: «تقديم ما حقه التأخير يفيد الحصر» و مثلا جمله «انما الأعمال بالنيات» مفيد اين است كه اعمال بدون نيّت مفيد فايده نمى باشند و همين طور است آيه شريفه: (انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم) و در مفهوم القاب گويند قول تحقيق عدم حجيت است. (از فرهنگ علوم نقلى دكتر سجادى)
ـ مفهوم شرط (اصطلاح اصول): مفهوم بر دو قسم است يكى آنكه موافق با حكم مذكور منطوق باشد در نفى و اثبات كه مفهوم موافق گويند مانند دلالت حرمت تأفيف بر حرمت ضرب كه لحن خطاب و فحوى هم نامند و در غير اين صورت مفهوم مخالف گويند و دليل خطاب هم نامند.
مفهوم مخالف بر چند قسم است: مفهوم شرط، غايت، صفت، حصر، لقب و... در اين كه مفهوم شرط حجت است يا نه ميان اصوليان بحث است. البته مورد بحث اعم است از مورد وقوع جمله هاى شرطى بعد از حروف و ادات شرط يا آنچه دلالت بر تعليق كند صريحاً يا تضمناً بنابر اين اسمائى كه متضمن معنى شرطند مانند: (فمن لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات فمما ملكت ايمانكم) يكسانند و در هر حال عده اى از اصوليان گويند هرگاه حكمى
تعليق بر امرى شود به واسطه ادات شرط دلالت بر انتفاى آن حكم كند در موقعى كه آن معلق به، يا شرط منتفى شود مثلا اگر گفته شود «ان جائك زيد فاكرمه» مفيد اين معنى است كه اگر زيد نيامد او را اكرام مكن يعنى واجب نيست اكرام او نه آن كه حرام است و اگر مفيد اين معنى نباشد شرط لغو خواهد بود. عده اى ديگر گويند تعليق حكمى بر امرى موجب افاده اين معنى نيست كه در صورت انتفاى آن شرط حكم منتفى شود زيرا ممكن است از ايراد شرط فوايدى ديگر خواسته شده باشد و چنانكه از اين آيت (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّنا) اين معنى فهميده نمى شود كه اگر بخواهند زنا بدهند بگذاريد و بلكه آنها را وادار كنيد و اگر نخواستيد وادار نكنيد بلكه مفيد اين معنى است كه با وجود آن كه خود اين دختران عفيف و نجيب اند شما چرا آنها را وادار بر زنا مى كنيد در حالى كه شما اولى هستيد كه جلوگيرى كنيد پس معلوم شد كه ممكن است از ايراد شرط و تعليق احكام بر شرايط، فوايدى ديگر منظور باشد وجود شرط بيهوده و لغو نباشد و همين طور است اين آيت: (و لا يحل لهنّ ان يكتمن ما خلق الله فى ارحامهنّ ان كنّ يؤمنّ بالله) كه معنى آن اين نيست كه اگر
ايمان به خداوند ندارند حلال است كتمان كردن و اگر ايمان دارند حرام است بلكه منظور توبيخ و سرزنش است كه با وجود ايمان به خداو با وجود دستورات الهى كه در اين مورد هست چرا كتمان مى كنند. (فرهنگ علوم نقلى دكتر سجادى)
ـ مفهوم غايت: ميان اصوليان در اين كه مفهوم غايت حجت است يا نه اختلاف است. محققان گويند مفهوم غايت اقوى از مفهوم شرط است و مراد از غايت در اينجا نهايت است نه مسافت كه مراد اين است كه تعليق حكمى بر غايتى مقتضى است كه مابعد غايت مخالف با ما قبل آن باشد لكن در اين كه خود غايت داخل در مغيى هست يا نه اختلاف است كه قولى است كه اگر از جنس مغيى باشد داخل است مانند «بعت هذا الثوب من هذا الطرف الى هذا الطرف» و در غير اين صورت داخل نيست مثل «صوموا الى الليل» و دخول غايت در مغيّى در آيه (و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين) به دليل خارجى; و بالجمله غايت را مفهوم هست و مفهوم آن هم حجت است و در «صوموا الى الليل» معنى اين است كه انتهاى روزه تا شب است و بعد از آن واجب نيست و مفاد (لا تقربوهن حتى يطهرن)عدم حرمت مقاربت است بعد از حصول
طهر. (از فرهنگ علوم نقلى دكتر سجادى)
ـ مفهوم مخالف: آنچه از كلام به طريق التزام فهميده شود و گفته شده است مفهوم مخالف آن است كه حكم ثابت در مسكوت برخلاف حكم ثابت در منطوق باشد. (تعريفات جرجانى)
مفهومى كه از نظر نفى و اثبات با منطوق خود مخالف است يعنى اگر منطوق مثبت باشد مفهوم نافى است و يا اگر منطوق نافى باشد مفهوم، مثبت است. (ترمينولوژى حقوق تاليف دكتر جعفرى لنگردوى)
مثلا مفهوم مخالف گفتار زير:
با قوى گو اگر بگويى راز ----- زانكه باشد قوى ضعيف آواز
سنائى
اين است كه راز با ضعيف مگوى. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ـ مفهوم موافق: آنچه از كلام به طريق مطابقت فهميده شود. (تعريفات جرجانى)
مفهومى است كه از حيث نفى و اثبات موافق با منطوق خود باشد. در اصطلاح ديگر آن را قياس اولويت نامند. (ترمينولوژى حقوق تأليف دكتر جعفرى لنگرودى)
ـ مفهوم وصف: ميان اصوليان بحث است كه آيا تعليق حكمى بر وصفى دلالت دارد بر
انتفاى آن حكم در موقع انتفاى آن وصف يا نه و در حقيقت آن وصف عليت براى حكم معلق بر آن دارد يا نه، چنان كه وصف صريح باشد مثل «اكرم كل رجل عالم» و «فى السائمة زكوة» يا مقدر باشد مانند روايت «لأن يمتلى بطن الرجل قيحاً خير من ان يمتلى شعراً» كه امتلاء بطن از شعر كنايه از شعر زياد است كه مفهومش اين است كه شعر كم بلامانع است. آنها كه گويند وصف را مفهوم هست گويند اگر حكمى بر آن معلق شود و دخالت در حكم دارد، در صورت انتفاء وصف آن حكم هم منتفى مى شود و گويند اگر وجود و عدم وصف را مدخليتى در حكم نباشد ايراد آن لغو خواهد بود. آنان كه گويند وصف را مدخليتى نيست به اين نحو كه انتفاء آن موجب انتفاء حكم شود گويند اولاً فايده وصف ممكن است چيزى ديگر باشد چنان كه در شرط گفته شد، و ثانياً اگر به دلايل و قراين خارجى عليت آن وصف دانسته شود مانعى ندارد كه مؤثر باشد در اين صورت هم به نفس وصف اين دلالت حاصل نشده است، و ممكن است ايراد وصف از باب مجرد توضيح باشد چنانكه اهل ادب هم گويند غرض از اتيان وصف مجرد توضيح است نه فايده ديگرى، و بالجمله اگر از دلايل خارجى عليت
دانسته شود دلالت دارد و الا فلا. (فرهنگ علوم نقلى دكتر سجادى)
مُفيد:
فايده دهنده. سودبخش.
مُفيد:
ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام عكبرى بغدادى متولد ذيقعده سال 336 هـ ق در عكبرى ده فرسنگى بغداد و متوفى در شب جمعه سوم رمضان سال 413 در بغداد. شيخ مشايخ شيعه و فخر مكتب.
شخصيتى كه شيعه و سنى بر علم و فضل و عدالت و وثاقت و جلالت شأنش اتفاق نظر دارند. وى استاد سيد مرتضى و شيخ طوسى بوده و سيد مرتضى در ميدان اشنان بغداد بر جنازه او نماز خوانده. شيخ مفيد فقيه و متكلم اماميه اثنى عشرى است كه در عصر خود بيشتر در علم كلام تبرز داشت و مكتب كلامى شيعه در عصر او به اوج كمال خود رسيد و كرسى علم كلام كه در آن زمان يكى از بزرگترين مناصب علمى بشمار مى آمد به وى تعلق داشت، ابن النديم در حق او گويد: «انتهت فى عصرنا رياسة متكلم الشيعة اليه، مقدم فى صناعة الكلام على مذهب اصحابه، دقيق الفطنة، ماضى الخاطر، شاهدته فرئيته بارعا». از مفاد كلام مترجمان مفيد برمى آيد كه وىدر مناظره و حاضرجوابى تبرز خاصى داشته است. وى
معاصر قاضى عبدالجبار و قاضى ابوبكر باقلانى بود و با آن دو مناظراتى داشته و همين مناظرات باعث شهرت او و تقرب او نزد عضدالدوله ديلمى گرديد و گويند لقب «مفيد» را على بن عيسى رمانى معتزلى يكى از متكلمان نامى آن زمان در عهد جوانى مفيد به وى داده چنان كه ذيلاً ملاحظه مى فرمائيد.
يافعى در مقدمه رجال گويد: مفيد در كلام و فقه و جدل برجسته بود و با اهل هر عقيده و هر مسلك با عظمت و جلال در دولت آل بويه مناظره مى كرد. از سخن خطيب بغدادى در تاريخ بغداد چنين برمى آيد كه اهل سنت از تأثير سخن مفيد و استحكام منطق وى در دعوت به مذهب شيعه به تنگ آمده بودند و با درگذشت وى آسوده شدند.
مفيد زعامت شيعه را در قرن چهارم تا اوائل قرن پنجم به عهده داشته و بالغ بر دويست كتاب نوشته و از آن جمله نزديك به صد و هشتاد رساله و كتاب را شاگرد وى نجاشى در رجال خود نام مى برد. و بيشتر اين تأليفات در رد علماى مذاهب ديگر از قبيل: جاحظ، ابن عباد، على بن عيسى رمانى، ابى عبدالله بصرى، ابن نباته، جبائى، ابن كلاب، خالدى، نسفى، كرابيسى، عتبى،
حلاج و غير ايشان است و تعداد زيادتر در پاسخ سؤالات وارده از بلاد دور و نزديك است، و موضوع كتب و رسائل بيشتر مسئله امامت و عقايد مخصوص شيعه و همچنين احكام فقهى خاص اين مذهب است، و برخى از اين كتب در ابطال آراء مشايخ وى از طايفه شيعه مانند ابن جنيد و صدوق و ديگران نسبت به مسائلى از قبيل قياس و سهوالنبى و جز آن به رشته تحرير درآمده است. و رساله مقنعه كه متن فقهى جامع و محكمى است از آثار مفيد است كه توسط شيخ طوسى شرح گرديد و به صورت التهذيب درآمد و يكى از كتب اربعه حديث است و قسمتهاى اول كتاب در حال حيات مفيد نوشته شده است.
از جمله كتب او است: «الاركان فى دعائم الدين» و «العيون و المحاسن» و «اصول الفقه» و «الكلام فى وجوه اعجاز القرآن» و «تاريخ الشريعه» و «الايضاح فى الامامه».
ورّام در مجموعه و ابن ادريس در سرائر آورده اند: هنگامى كه شيخ مفيد در دوران كودكى به اتفاق پدر از عكبرى به بغداد آمد و به تحصيل علم پرداخت در نزد شيخ ابوعبدالله معروف به جعل و سپس به نزد ابوياسر تلمذ مى كرد و چون ابوياسر از عهده
پاسخ سؤالات او برنمى آمد وى را به على بن عيسى رمانى كه از بزرگان علماى سنت در علم كلام بود هدايت كرد، شيخ به خانه او و در مجلس درسش حضور يافت در حالى كه مجلس مملو بود از دانشمندان و فضلا كه از او كسب فيض مى كردند و شيخ جز صف نعال جائى نيافت تا اين كه تدريجاً خود را به استاد نزديك كرد، در اين حال يكى از اهالى بصره از رمانى پرسيد: نظر شما در باره داستان غدير (و نصب على به امامت مسلمين) و داستان غار (در باره ابوبكر) چيست؟ رمانى گفت: حديث غدير روايت (و مشكوك) ولى خبر غار درايت است (و معلوم) و روايت با درايت معارضه نكند. مرد بصرى ساكت ماند و از مجلس بيرون شد. شيخ مفيد گويد: مرا صبر بر سكوت بسر آمد و گفتم: اى شيخ چه مى فرمائيد در باره كسى كه بر امام عادل خروج كند و با او بجنگد؟ گفت: كافر است و سپس سخن خويش را اصلاح نمود و گفت: فاسق است. گفتم: نظر شما در باره على بن ابى طالب چيست؟ گفت: او امام است. گفتم: در باره طلحه و زبير و عايشه و جنگ جمل چه مى فرمائيد؟ گفت: آنها توبه كردند. گفتم: تو خود مى دانى كه جنگ درايت و توبه آنها روايت است. رمانى گفت: مگر در آن هنگام
كه آن بصرى سؤال خود را مطرح نمود تو حاضر بودى؟ گفتم: آرى. گفت: سؤالت بجا و اشكالت به حق است. سپس پرسيد نزد كداميك از اساتيد درس مى خوانى؟ من ابوعلى جعل را نام بردم. گفت: همين جا باش تا من بيايم و خود به اندرون رفت و چون بيامد نامه سر به مهرى به من داد و گفت: اين را به استاد بده. من نامه را به استاد دادم. چون نامه را بگشود و خواند بخنديد و گفت: رمانى همه آن ماجرا كه ميان تو و او گذشته در اين نامه نوشته است و مرا در باره تو سفارش نموده و تو را مفيد لقب داده است.
مرحوم مفيد چون در بغداد وفات يافت هشتاد هزار نفر در تشييع جنازه اش شركت نمودند و در حرم كاظمين به خاك سپرده شد. (روضات الجنات و سفينة البحار و مصادر متفرقه)
مُفيض:
آن كه اشك مى ريزد. فيض بخش.
مُفيق:
هوشيار.
مَقابِح:
آنچه در اخلاق زشت شمرده شود، خلاف محاسِن.
مَقابِر:
جِ مقبرة. گورستان. (الهيكم التكاثر * حتى زرتم المقابر): مسابقه در فزونى آنچنان شما مردم را سرگرم ساخت
كه تا مرگ به خويش نيامديد. (تكاثر:1 ـ 2)
عن حماد بن عيسى، عن ابى عبدالله (ع) انه نظر الى المقابر فقال: يا حماد! هذه كفات الاموات، و نظر الى البيوت، فقال: هذه كفات الاحياء، ثم تلا: (الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا). (بحار: 76/125)
فى الحديث: «نهى عن الضحك بين المقابر» (بحار: 76/321). «و نهى ان تجصّص المقابر» (بحار: 76/321). «و نهى ان يصلى الرجل فى المقابر». (بحار: 76/331)
عن رسول الله (ص): «من دخل المقابر و قرأ سورة يس خفّف الله عنهم يومئذ و كان له بعدد من فيها حسنات». (بحار: 82/63) و عنه (ص): «من قرأ آية من كتاب الله فى مقبرة من مقابر المسلمين، اعطاه الله ثواب سبعين نبيا، و من ترحم على اهل المقابر نجى من النار و دخل الجنة و هو يضحك». (بحار: 102/300)
و روى ان احسن ما يقال فى المقابر اذا مررت عليه ان تقف و تقول: اللهم ولّهم ما تولّوا و احشرهم مع من احبّوا. (بحار: 102/301)
مُقابل:
روياروى و مواجه.
مُقابَلَة:
روياروى شدن. مواجهة. مقابله به مثل: تلافى كردن. اميرالمؤمنين (ع):
«ردّوا الحجر من حيث جاء، فان الشرّ لا يدفعه الاّ الشر»: سنگ را از همانجا كه آمده باز گردانيد، كه بدى را جز به بدى دفع نشايد. (نهج: حكمت 314)
مُقاتِل:
كارزار كننده. رزمنده. جنگجوى.
مَقاتِل:
جِ مَقتَل. كشتنگاهها. جاهائى از بدن آدمى كه محض رسيدن حربه به آن كشته شود، مانند: قلب و شاهرگ گردن. اميرالمؤمنين (ع): «من ترك قول «لا ادرى» اصيبت مقاتله»: آن كه گفتن «نمى دانم» رها كند (و بر اين تصميم باشد كه هر چه از او پرسند، دانسته يا ندانسته پاسخ گويد) در حقيقت كشتنگاههايش را مورد اصابت قرار داده است (خود را در معرض هلاكت حتمى قرار داده است). (نهج: حكمت 85)
مُقاتِل:
ابن سليمان بن بشير خراسانى مروزى مكنى به ابوالحسن از محدثين و قراء و به مذهب زيديه است و دعايى به نام او در كتب ادعيه آمده است. (يادداشت به خط مرحوم دهخدا) رئيس فرقه مقاتليه از مذهب مشبهه. (يادداشت ايضاً)
اوراست: كتاب التفسير الكبير، كتاب الناسخ و المنسوخ، كتاب تفسير الخمس مائة آية، كتاب القراءات، كتاب متشابه القرآن، كتاب نوادر التفسير، كتاب الوجوه و
النظائر، كتاب الجوابات فى القرآن و كتب ديگر. (از ابن النديم، يادداشت ايضاً)
از مفسران مشهور است، اصل وى از بلخ است و در مرو تحصيل علم كرد. پس از آن كه مدتى طولانى در خراسان تدريس كرد به بصره و سپس به بغداد رهسپار شد و در آنجا به روايت حديث پرداخت و به سال 150 هـ ق در بصره درگذشت. احاديث منقول از وى متروك و غير موثوق است. و رجوع به «مقاتليه» و «اعلام زركلى» و «قاموس الأعلام تركى» و «غزالى نامه: 72» و «تاريخ بخاراى نرشخى: 69» شود.
مُقاتَلَة:
كارزار كردن با كسى. جنگ و پيكار و خونريزى.
مَقادير:
جِ مقدار. اندازه ها و پيمانه ها.
عن رسول الله (ص): «قدّر الله المقادير قبل ان يخلق السماوات و الارض بخمسين الف سنة». (بحار: 5/114)
اميرالمؤمنين (ع): «ان صبرت جرت عليك المقادير و انت ماجور، و انّك ان جزعت جرت عليك المقادير و انت مأزور». (بحار: 71/91)
علىّ الهادى (ع): «المقادير تريك ما لم يخطر ببالك». (بحار: 78/369)
الحسن العسكرى (ع): «المقادير الغالبة لا تُدفع بالمغالبة». (بحار: 78/378)
مَقادِيم:
جِ مُقدِم و مُقَدَّم و مِقدام. آنچه پيش باشد از روى. جِلوَه ها. الرضا (ع): «اشتر لنا من اللحم المقاديم و لا تشتر المآخير، فانّ المقاديم اقرب من المرعى و ابعد من الاذى». (بحار: 66/75)
مَقاذيف:
ج مِقذَف به معنى بيل كشتى.
مُقارِب:
ميانه در خوبى و بدى. آن كه ميانه روى مى كند در امور.
مُقارَبَت:
مُقارَبَة: نزديكى. نزديكى با زن و مجامعت. به «جماع» رجوع شود.
مُقارَبَة:
با كسى نزديك شدن.
علىّ (ع): «مقاربة الناس فى اخلاقهم امن من غوائلهم». (نهج: حكمت 401)
قاربته فى البيع: آهنگ او كردم جهت خريد.
افعال مقاربة: قسمى از افعال كه ناسخ مبتدا و خبر و رافع اسم و ناصب خبر باشند و از حيث معنى بر قرب و نزديكى دلالت كنند، البتّه تسميه آنها به اين نام از باب تسميه كلّ به بعض است و گرنه همه اين افعال براى مقاربه نيست بلكه بعضى بر مقاربة يعنى نزديكى وقوع فعل دلالت مى كنند مانند: كاد، كرب، اوشك و بعضى بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد مانند عسى، حرى، اخلولق و بعضى بر شروع وقوع فعل دلالت مى كنند مانند جعل، طفق، اخذ، علق،