back page fehrest page next page

و اما موقعيت شهر مكه: اين شهر در ميان دره اى واقع است كه از هر سوى آن كوههائى بر آن مشرف مى باشند، ساختمانهاى اين شهر از سنگهاى سياه و سفيد صاف ساخته شده، داراى بالهاى زيبا از چوب ساج و طبقات متعدد مى باشد، تابستانى گرم ولى شبهاى خوش هوا دارد، در زمستان نيازى به وسيله تهويه حرارتى ندارند; سمت پائين شهر را مسفلة و بالاى آن را معلاة مى خوانند، پهناى شهر به وسعت آن دره مى باشد، آب روان ندارد، بهترين آب نوشيدنى اين شهر آب چاه زمزم مى باشد كه ادامه نوشيدن آن دشوار است، جز درختان بيابانى درختى در آن يافت نمى شود، اما چون از حرم بيرون روى چاههاى آب و باغات و دره هاى سبزه زار و چشمه سارها و مزارع فراوان مى بينى، ولى در درون حرم از درختان باردار جز اندكى درخت خرما به

صورت پراكنده چيزى به چشم نمى خورد.

مسافت بين مكه و كوفه 27 روز و بين مكه و بصره 25 روز، و از آن تا دمشق 30 روز، و تا عدن 30 روز راه است. (معجم البلدان)

«رواياتى در باره مكه»

از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: هر كه به جهت پناهندگى به حرم مكه درآيد از خشم خداى عزّ و جلّ ايمن باشد و هر وحش و پرنده اى كه وارد حرم مكه شود كس نتواند آن را بترساند يا بيازارد تا از حرم برون رود.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: خداوند از آن روزى كه آسمان و زمين بيافريد حرم مكه را محترم ساخت.

طبرسى گويد: از اين حديث برمى آيد كه مكه پيش از دعاى ابراهيم محترم و امن بوده و به دعاى ابراهيم مؤكد گشته.

و در شرع اسلام هر كه مرتكب جنايتى شود و به حرم مكه ملتجى گردد حد بر او جارى نشود بلكه در آب و غذا بر او سخت گرفته شود تا از حرم بيرون آيد.

حتى در جاهليت كه قتل و كشتار روش مألوف آن زمان بوده اگر كسى قاتل پدر خويش را در حرم مكه مى ديد متعرضش نمى گشت. و اين سنت از اسماعيل به وراثت

به آنان رسيده بود. (مجمع البحرين) در حديث آمده كه مكه را از آن جهت مكه گويند كه مردم جاهليت در آن مكاء مى كردند (سوت مى زدند) چنانكه قرآن فرمود: (ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصدية) و هر كه به مكه مى رفت مى گفتند: «مكا».

از امام صادق (ع) روايت شده: مكه هنگامى كه حضرت ابراهيم به تجديد بناى كعبه مأمور گشت و بدين سرزمين آمد جز درختان سلم و مغيلان چيزى در آن نبود و جمعى از طايفه عماليق به اطراف آن زندگى مى كردند.

در حديث آمده: هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) مى خواست از مكه هجرت نمايد حجرالاسود را لمس كرد و در وسط مسجدالحرام بايستاد و رو به كعبه نمود و فرمود: من مى دانم كه خداوند خانه اى را به روى زمين محبوب تر از تو نزد خودش بنا ننموده و در زمين شهرى محبوب تر از تو ندارد و من به دلخواه از تو بيرون نيامدم ولى اين كافران مرا بيرون راندند.

در تفسير على بن ابراهيم آمده كه مكه را بدين جهت ام القرى (مادر بلاد) خواندند كه آنجا نخستين بقعه زمين بود كه خداوند آفريد.

نقل است كه امام صادق (ع) فرمود: من دوست ندارم كسى در مكه سكنى گزيند زيرا پيغمبر را از اين شهر بيرون راندند، و ديگر اين كه هر آنكس در آن بماند حالت گستاخى به وى دست دهد و همان گناهانى كه در جاى ديگر مى كرده در آن مرتكب گردد. در حديث ديگر فرمود: محض اين كه اعمالتان را در مكه به انجام رسانديد بر مركب خويش سوار شده به خانواده تان بپيونديد كه ماندن در آنجا موجب قساوت قلب مى شود. و از آن حضرت آمده كه هر كه يك سال در مكه بماند حكم اهل مكه را دارد.

اسحق بن يزداد گويد: مردى به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: هر چه داشتم فروختم و مى خواهم به مكه بروم و در آنجا ساكن شوم. حضرت فرمود: اين كار مكن. گفت: چرا؟ فرمود: به جهت اين كه اهالى مكه آشكارا به خدا كفر مىورزند. وى گفت: به مدينه حرم پيغمبر (ص) مى روم. فرمود: آنها ديگر بدتر از اهل مكه اند. گفت: پس به كجا روم؟ فرمود: بر تو باد به عراق كوفه كه تا دوازده ميل از هر جانب آن بركت است و در كنار آن قبرى است كه هر گرفتار و مبتلائى كه خود را به آن برساند وى را از گرفتارى برهاند.

امام باقر (ع) فرمود: شايسته نباشد كه اهل مكه خانه هاى خود را از كعبه بالاتر برند. و فرمود: اميرالمؤمنين (ع) ناپسند مى داشت كه اهل مكه خانه هاى خود را اجاره دهند (بلكه بايد به رايگان در اختيار زائران نهند) و مى خواند (سواء العاكف فيه و الباد). و از آن حضرت روايت شده كه پيغمبر (ص) اهل مكه را نهى نمود از اين كه خانه هاى خود را اجاره دهند يا درب خانه خويش را بر واردين ببندند و اين آيه تلاوت مى نمود (سواء العاكف...) و اين شيوه تا زمان معاويه معمول بود.

در حديث رسول (ص) آمده كه هر كه همه ماه رمضان را در مكه بماند و روزه و عبادت اين ماه را در آنجا درك كند خداوند اجر صد هزار ماه رمضان را كه در غير مكه باشد جهت وى ثبت كند و براى او بود در هر روزى مغفرتى و شفاعتى و به هر شبى مغفرتى و شفاعتى و به منزله كسى باشد كه روزانه اسبى را در اختيار مجاهدى نهد كه در راه خدا جهاد كند، و هر روزى دعائى مستجاب داشته باشد و هر روزى ثواب آزاد كردن بنده اى و هر شب ثواب آزاد كردن بنده اى و هر روزى حسنه اى و هر شب حسنه اى و هر روز درجه اى و هر شب درجه اى در نامه عملش ثبت گردد.

(بحار: 96 و 99 و 57 و 6 و 12)

مِكيال:

پيمانه. ج: مكاييل. (و الى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره و لا تنقصوا المكيال و الميزان). (هود: 84)

ابوجعفر الباقر (ع): «...و اذا طفف المكيال اخذهم الله بالسنين و النقص». (بحار: 73/372)

ابوعبدالله الصادق (ع): «قال رسول الله (ص): انّ فيكم خصلتين هلك فيهما من قبلكم امم من الامم. قالوا: و ما هما يا رسول الله؟ قال: المكيال و الميزان». (بحار: 103/107)

مَكِيث:

درنگ كننده و آهسته. آرام. بطىء. مقابل تند و سريع. مكيث الكلام آن كه آرام سخن گويد، آرام گوى. رجل مكيث: مردى متين و رزين و موقّر.

اميرالمؤمنين (ع) ـ در نعت حضرت خاتم المرسلين (ص) ـ «و خلّف فينا راية الحقّ: من تقدّمها مرق، و من تخلّف عنها زهق، ومن لزمها لحق، دليلها مكيث الكلام، بطىء القيام...»: پرچم حق در ميان ما به يادگار نهاد، پرچمى كه هر كه از آن پيشى گيرد از دين برون رود، و آن كه از آن عقب ماند تباه گردد، و هر كه ملازم آن بود به پيشتازان پيوندد، راهنماى اين پرچم (يعنى

خود اميرالمؤمنين) با درنگ و تأنّى سخن مى گويد و دير به پاى مى خيزد اما چون بپاخاست به سرعت پيش مى رود... (نهج: خطبه 100)

مَكيد:

مكر كرده شده. گرفتار مكر شده. (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون). (طور: 42)

مَكيل:

پيموده. به پيمانه پيموده شده. مقابل موزون.

مَكين:

جايگير و استوار. صاحب مكان. (ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين). (مؤمنون: 13)

مَگَس:

حشره معروف. به عربى «ذباب» گويند.

قرآن كريم: اى مردم! مثالى برايتان بيان شده است نيك بدان گوش فرا دهيد: هر آنچه را كه به فريادرسى خويش مى خوانيد (اعم از انسان و بت و مانند آن) هرگز نتوانند حتى مگسى را بيافرينند، هر چند همه دست به دست هم دهند، و اگر احيانا مگس چيزى را از آنها بربايد نتوانند آن را از او باز ستانند، كه هم پى گير و جويا (شما انسانها) و هم آن (مگس) كه تحت تعقيب شما است ناتوان و ضعيف مى باشيد. (حج: 73)

روزى امام صادق (ع) در مجلس منصور عباسى نشسته بود مگسى به صورت منصور

نشست. منصور آن را دفع نمود باز هم برگشت، بار سوم نيز تكرار شد منصور به امام گفت: مگر مگس را چه خاصيتى بوده كه خداوند آن را خلق نموده؟ حضرت فرمود: تا سركشان را خوار سازد.

ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: بسا شود كه مگسى در روغن يا غذا بيفتد؟ فرمود: اشكال ندارد، بخور. از آن حضرت روايت شده كه اگر نه اين بود كه مگس در غذاى مردم مى افتد هر كسى را مبتلى به جذام مى ديديد. (بحار: 64/312 و 47/166)

مُل

(فارسى):

شراب انگورى.

مَلا:

پُر. آشكارا. به «مَلاَء» رجوع شود.

مُلاّ:

آدم درس خوانده و با سواد، از مولاى تازى.

مُلاّآقا:

فاضل دربندى. به «دربندى» رجوع شود.

مَلائِكَة:

فرشتگان. جمع ملك است، در اصل ملائك بوده تا به جهت تاكيد معنى جمع زياده كرده اند چنان كه ملاحدة جمع ملحد و صياقلة جمع صيقل. (غياث) ريشه اين كلمه به «ملك» در اين كتاب رجوع شود.

«حقيقت ملائكة»

مبدأ آفرينش ملائكة بر ما مجهول است،

هر چند از بعضى آثار استفاده مى شود كه اين پديده از نور آفريده شده و بسا از برخى روايات نيز بتوان انتزاع نمود، ولى نه با سندى معتبر كه بتوان بدان استناد جست و بر آن تكيه نمود، قرآن كريم كه منشأ خلقت انسان را خاك، و منشأ آفرينش جنّ را آتش معرفى نموده است، در باره ملك با صراحت مبدأ و منشأى بيان نداشته است. آنچه كه از اين كتاب مقدس در اين باره استفاده مى شود اين كه صنف ملك يكى از سه صنف آفريده خداوند است كه داراى روح و اراده و عقل و واجد شرائط تكليف است و دومين و سومين: انسان و جنّ مى باشند. و ديگر اين كه آفرينش ملك قبل از آفرينش انسان بوده كه خداوند در مورد خلقت انسان از ملائكه نظرخواهى كرده است.

در حقيقت ملك اختلاف است، متكلمين كه جواهر مجرده را منكرند مى گويند: ملائكه و جن اجسام لطيفه مى باشند كه مى توانند به اشكال گوناگون درآيند.

در شرح مقاصد آمده كه ملائكه اجسام لطيفه نورانى مى باشند كه در علم و قدرت بر كارهاى گران در حد كمال اند ; شأنشان طاعت و مسكنشان آسمانها باشد و آنان پيكهاى پروردگارند به نزد پيامبران، شب و

روز در تسبيح خداوندگار خويش اند كه هرگز خسته نگردند، خداى را فرمانبردارند و به هر چه امر شوند انجام دهند. (مجمع البحرين)

ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد: ملائكه از نظر معتزله جاندارانى نورى خلقت اند كه برخى از آنها شفّاف و بى رنگ مانند هوا، و برخى خورشيدگون مى باشند. آنها همانند ما آدميان داراى صفت علم و قدرت و حيات مى باشند، مكلّف اند امّا معصومند، در چگونگى تكليف در مورد ملائكه بحثى است، زيرا تكليف مبتنى بر شهوت است و ملائكه فاقد شهوت بدان معنى كه ما مى دانيم مى باشند.

سعيد بن مسيّب و ديگران گفته اند: ملائكه نه مذكر هستند و نه مؤنّث، توالد و تناسل ندارند، نه مى خورند و نه مى آشامند. (شرح نهج:1/71 ـ 94)

«ملائكه در قرآن»

اين واژه به صورت مفرد و تثنيه و جمع در حدود 80 بار در قرآن كريم آمده است، و از شرح وظائف و شئون اين نوع آفريده در اين كتاب عزيز به تكرار سخن به ميان آمده كه بخشى از آن مطالب به قرار ذيل است:

1 ـ ملائكه رابطه وحى مى باشند: (نزل به الروح الامين على قلبك). (شعراء:194)

(فنادته الملائكة و هو يصلى فى المحراب انّ الله يبشّرك بيحيى). (آل عمران:39)

2 ـ قبض روح آدميان توسط ملائكه: (قل يتوفّيكم ملك الموت الذى و كلّ بكم)(سجده: 11). (الذين تتوفّاهم الملائكة). (نحل: 28 و 32)

3 ـ مراقبت اعمال بندگان: (اذ يتلقّى المتلقّيان عن اليمين و عن الشمال قعيد * ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد). (ق: 17 ـ 18)

4 ـ نگهبانى آدميان: (و يرسل عليكم حفظة). (انعام:61)

5 ـ ملائكه حاملان عرش: (الذين يحملون العرش و من حوله). (غافر: 5)

6 ـ شفاعت: (و الملائكة يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون لمن فى الارض)(شورى: 5). (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضى). (انبياء: 28)

7 ـ عصمت ملائكه: (و قالوا اتخذالله ولدا سبحانه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون) (انبياء: 26). (عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم). (تحريم:6)

8 ـ ملائكه به صورت آدميان درآيند: (فلمّا رآى ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انّا ارسلنا الى

قوم لوط * يا لوط انا رسل ربّك لن يصلوا اليك). (هود: 69 و 81)

«ملائكه در حديث»

روايات در باره ملائكه فراوان آمده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

در حديث امام صادق (ع) آمده كه ملائكه از نور آفريده شده اند.

در يكى از خطب اميرالمؤمنين (ع) كه به تفصيل از ملائكه سخن گفته خصوصيات آنها را كه در آن خطبه ذكر شده مى توان در اين امور خلاصه كرد: آنان از گناه و خستگى از عبادت خداوند معصوم اند. تمامى اوقات خويش را صرف در عبادت پروردگار مى كنند. خلأ آسمانها را پر كرده، زمزمه عبادتشان فضاى آنجا را آكنده است. به نزد خداوند گرامى و محترمند. بال دارند و در صور گوناگون و اندازه هاى متفاوتند. امينان وحى خداوند و رابط ميان خدا و پيغمبران او مى باشند. غرائزى همچون حسد و خودخواهى در وجود آنها نيست.

داود بن فرقد گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا ملائكه خواب هم مى كنند؟ فرمود: جز خداوند هر موجود زنده اى خواب دارد. گفتم: خداوند مى فرمايد: (يسبّحون...) فرمود: نفسهاى آنها تسبيح است.

از امام صادق (ع) سؤال شد: آيا ملائكه بيشترند يا بنى آدم؟ فرمود: سوگند به آنكه جانم به دست او است كه ملائكه از ذرات خاك زمين بيشترند و در آسمان جاى پائى نمى باشد جز اين كه ملكى در آنجا وجود دارد كه خدا را تسبيح و تقديس مى كنند، و در زمين درختى و كلوخى نباشد جز اين كه ملكى بر آن گماشته شده كه هر روز گزارش آن را به خدا دهد در حالى كه خداوند خود به حال آنان آگاه تر است.

جابر گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: جاى دو فرشته (مراقب اعمال) در كجاى انسان است؟ حضرت به دو گوشه لب اشاره نمود و فرمود: يكى اين جا و يكى اين جا.

زراره گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: هيچكس نيست مگر اين كه دو فرشته با او باشد كه گفته هاى او را مى نويسد و سپس به دو ملك بالاتر از خود گزارش مى دهند، هر نيك و بدى را ثبت مى كنند و جز آن را رها مى سازند.

يكى از زنادقه از امام صادق (ع) پرسيد: ملائكه نويسنده اعمال را چه حكمت است با وجود اين كه خداوند خود به هر رازى آگاه است؟ فرمود: خداوند اينها را به كار گرفته و گواه اعمال بندگان قرار داده تا مردم با توجه به مراقبت آنان بيشتر مواظب

خويش بوده و بدين جهت از گناه خوددارى كنند زيرا بسيار اشخاص هنگامى كه به ياد آنها مى افتند به خود مى آيند و از گناه دست برمى دارند... و به علاوه اين فرشتگان آدمى را از ايذاء و آزار آزاردهندگان نامرئى حفظ مى كنند.

در حديث رسول (ص) آمده: آن ملك كه در سمت راست آدمى مى باشد بر آن كه در سمت چپ است سرورى دارد و چون بنده مرتكب گناهى مى شود ملك سمت راست به يار خود مى گويد: شتاب مدار و او را هفت ساعت مهلت ده. و چون مهلت تمام مى شود و او توبه نمى كند مى گويد: بنويس كه وى چه بنده كم شرمى است!! (بحار: 71 و 5)

از حضرت رسول (ص) آمده كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت برگزيدگان ملائكه اند. (بحار: 59 و 57 و 24)

ابن عباس گويد: ملائكه هرگز جنگ نكردند جز در بدر كه به صورت انسانهاى شناخته شده به نزد مسلمانها در مى آمدند كه موجب دل گرمى آنها شود.

ابو برده گويد: در روز بدر سه سر به نزد پيغمبر (ص) آوردم و گفتم: اين دو را من بريدم ولى اين يك را مردى سفيدروى بلند

بالا ديدم كه با يك ضربت آن كافر را به قتل رساند و اين سر را به جلو خويش انداخت و من آن را برداشتم. (بحار: 19/343)

سعيد بن مسيب گويد: يكى از مشركين حنين به من گفت: موقعى كه ما با لشكر اسلام مواجه شديم آنها نتوانستند حتى به اندازه مدت دوشيدن گوسفندى در برابر ما مقاومت كنند و همه گريختند تا اين كه به پيغمبر (ص) نزديك شديم ناگهان مردانى سفيدروى را در برابر خود ديديم، به ما گفتند: برگرديد. ما از هيبت آنها بى اختيار شديم، و آنها همان ملائكه بودند. (بحار: 21/181)

عن اميرالمؤمنين (ع): «ثمّ فتق (الله) ما بين السماوات العلى، فملأهنّ اطوارا من ملائكته، منهم سجود لا يركعون، و ركوع لا ينتصبون، و صافّون لا يتزايلون، و مسبّحون لا يسأمون; لا يغشاهم نوم العيون، و لا سهو العقول، و لا فترة الابدان، و لا غفلة النسيان; و منهم امناء على وحيه، و السنة على رسله، و مختلفون بقضائه و امره ; و منهم الحفظة لعباده، و السدنة لابواب جنانه ; و منهم الثابتة فى الارضين السفلى اقدامهم، و المارقة من السماء العليا اعناقهم، و الخارجة من الاقطار اركانهم، و المناسبة لقوائم العرش اكتافهم; ناكسة دونه ابصارهم، متلفّعون تحته

باجنحتهم، مضروبة بينهم و بين من دونهم حجب العزّة، و استار القدرة، لا يتوهّمون ربّهم بالتصوير،و لا يجرون عليهم صفات المصنوعين، و لا يحدّونه بالاماكن، و لا يشيرون اليه بالنظائر». (نهج: خطبه 1)

«من ملائكة اسكنتهم سماواتك، و رفعتهم عن ارضك، هم اعلم خلقك بك، و اخوفهم لك، و اقربهم منك، لم يسكنوا الاصلاب، و لم يضمَّنوا الارحام، و لم يُخلَقوا (من ماء مهين)، و لم يتشعّبهم (ريب المنون)، و انّهم على مكانهم منك و منزلتهم عندك، و استجماع اهوائهم فيك، و كثرة طاعتهم لك، و قلّة غفلتهم عن امرك، لو عاينوا كنه ما خفى عليهم منك لحقّروا اعمالهم، و لزروا على انفسهم، و لعرفوا انّهم لم يعبدوك حقّ عبادتك، و لم يطيعوك حقّ طاعتك». (نهج: خطبه 109)

«انّ المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكة ما قدّم»؟ (نهج: خطبه 203)

مُلائِم:

سازوار و موافق. متناسب.

مُلائَمَة:

سازوارى كردن. صلح كردن ميان قوم.

مُلائِمَة:

مؤنث ملائم. سازوار و مناسب.

مُلاءَة:

چادر. جامه نرم و نازك. رُوِىَ انّ عليّا (ع) استقرض من يهودىّ شعيرا فاسترهنه شيئاً فدفع اليه ملاءة فاطمة رهنا و

كانت من الصوف... (بحار: 43/30)

مَلابِس:

جِ ملبس. پوشاكها و لباسها.

مُلابِس:

همراه. قرين. ملازم. در هم آميخته.

مُلابَسَة:

در هم آميختن كار. با همديگر مشابهت داشتن.

مَلاجىء:

جِ ملجأ. پناهگاهها.

مِلاح:

باد كه كشتى بدان روان گردد. سرنيزه. پوشش.

مِلاح:

جِ مليح و مليحة. نمكينان. خوش رويان. عن رسول الله (ص): «عليكم بالوجه المِلاح و الحدق السود، فانّ الله يستحيى ان يعذّب الوجه المليح بالنار». (بحار: 5/281)

مَلاّح:

كشتيبان. و اين مأخوذ است از مَلح به معنى هر دو بال طپيدن مرغ.

مُلاحاة:

با هم خصومت و نزاع كردن و دشنام دادن. از امام صادق (ع) روايت شده كه جبرئيل (ع) به پيغمبر (ص) گفت: «ايّاك و ملاحاة الرجال»: زنهار كه با اشخاص جرّ و بحث و نزاع كنى. (بحار: 2/139)

رسول الله (ص): «لم يزل جبرئيل ينهانى عن ملاحاة الرجال كما ينهانى عن شرب الخمر و عبادة الاوثان»: پيوسته جبرئيل مرا از درگيرى و نزاع با اشخاص نهى مى كرد، چنان كه مرا از نوشيدن شراب و پرستش

بتان نهى مى نمود. (بحار: 72/326)

مَلاحَت:

نمكينى.

مَلاحِدَة:

جِ مُلحِد. هاء جهت تأكيد معنى جمع است.

مُلاّحسين كاشفى:

به «كاشفى» رجوع شود.

مُلاحَظَة:

همديگر را نگريستن به دنبال چشم. نگريستن. توجه نفس به سوى معلوم.

مُلاحِم:

رسن محكم تافته. پيوسته شده و متصل گشته.

مَلاحِم،

جمعِ ملحمه:

حوادث عظيمه اى كه از حيث آشوب و فتنه پيچيده و مبهم بوند. (مجمع البحرين)

اسم مكان يا زمان است از «لُحْمه» به معنى پود (رشته اى كه به پهناى جامه به كار برند) بدين مناسبت كه طرفين درگير در چنان حوادثى به هم درآيند مانند درآمدن پود جامه به تار آن. (نگارنده)

اخبار ملاحم: اخبارى كه از فتنه هاى آينده خبر مى دهد. اخبار بدين مضمون در متون حديثى اسلام فراوان آمده است، از آن جمله اين خطبه اميرالمؤمنين (ع) است كه در آن به ظهور حضرت بقية الله (عج) خبر مى دهد:

«يعطف الهوى على الهدى، إذا عطفوا الهدى على الهوى، ويعطف الّرأى على القرآن اذا

عطفوا القرآن على الّرأى».

ومنها: «حتّى تقوم الحرب بكم على ساق، بادياً نواجذها، مملوءة أخلافها، حلواً رضاعها، علقما عاقبتها. ألا وفى غد ـ وسيأتى غدٌ بما لاتعرفون ـ يأخذ من غيرها عمّالها على مساوىء أعمالها وتخرج له الارض أفاليذ كبدها، وتلقى اليه سلماً مقاليدها، فيريكم كيف عدل السيرة، ويحيى ميّت الكتاب والسنة».

منها: «كأنّى به قد نعق بالشام، وفحص براياته فى ضواحى كوفان، فعطف عليها عطف الضروس، وفرش الارض بالرؤوس. قد فغرت فاغرته، وثقلت فى الارض وطأته، بعيد الجولة، عظيم الصولة. والله ليشرّدنّكم فى أطراف الارض حتّى لايبقى منكم إلاّ قليل، كالكحل فى العين، فلاتزالون كذلك، حتّى تؤوب الى العرب عوازب أحلامها! فالزموا السنن القائمة، والآثار البيّنة ، والعهد القريب الذى عليه باقى النبوة. واعلموا أنَّ الشيطان إنّما يسنّى لكم طرقه لتتبعوا عقبه». (نهج: خطبه 138)

مُلاحَمَة:

برچسبانيدن دو چيز به يكديگر.

مَلاحَة:

نمكين و شيرين شدن.

مِلاحَة:

كشتيبانى و ناخدائى.

مَلاذ:

پناهگاه.

مَلاذّ:

جِ مَلَذّة. چيزهاى لذيذ.

مُلازِم:

هميشه باشنده به جائى يا نزد كسى.

مُلازَمَة:

همبستگى ميان دو امر. و به عبارت ديگر: دو امرى كه به يكديگر بستگى داشته باشند ملازم يكديگرند. و بالاخره دو امر به نحوى باشند كه تصور هر يك منفك از تصور ديگرى نباشد يا وجود هر يك ملازم با وجود ديگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفى دكتر سجادى)

تركيبها:

ـ ملازمه خارجيه: اقتضاى چيزى است چيزى ديگر را در خارج و نفس الامر يعنى هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گيرد تصور لازم نيز تحقق پيدا كند مانند دود و آتش. (تعريفات جرجانى)

ـ ملازمه ذهنيه: اقتضاى چيزى است چيز ديگر را در ذهن يعنى هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گيرد تصور لازم نيز تحقق پيدا كند مانند بينايى براى نابينايى زيرا كه هرگاه تصور نابينايى در ذهن ثابت گردد تصور بينايى نيز در آن تحقق پيدا كند. (تعريفات جرجانى)

ـ ملازمه عاديه: عبارت از آنكه تصور خلاف لازم براى عقل ممكن باشد مانند فساد عالم با تقدير تعدد خدايان به امكان

اتفاق. (تعريفات جرجانى)

عبارت از تلازمى است كه عقل را رسد كه ملزوم را تصور كند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلى تأليف دكتر سجادى)

ـ ملازمه عقليه: عبارت از عدم امكان تصور ملزوم است بدون تصور لازم براى عقل. (فرهنگ علوم عقلى، تأليف دكتر سجادى) عبارت از آنكه تصور خلاف لازم براى عقل ممكن نباشد مانند سفيدى مادام كه سفيد باشد. (تعريفات جرجانى)

ـ ملازمه مطلقه: اقتضاى چيزى است چيز ديگر را، چيز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز براى طلوع خورشيد زيرا كه طلوع خورشيد مقتضى وجود روز است. طلوع خورشيد ملزوم و بودن روز لازم آن است. (تعريفات جرجانى)

مُلاّصالح مازندرانى:

به «صالح» رجوع شود.

مُلاّصدرا:

به «صدرالمتألّهين» رجوع شود.

مُلاصِق:

متصل و برچسبيده و پيوسته و نزديك.

مَلاط:

آژند. گِلى كه با آن سنگ و خشتهاى ديوار را وصل كنند.

فى الحديث: سُئِل النبى(ص): ما بنائها

(اى الجنّة)؟ قال: «لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و ملاطها المسك...». (بحار: 8/147)

back page fehrest page next page