back page fehrest page next page

سوره هاى بقره و توبه و منافقون از آنها نام مى برد و به شديدترين تعبير آنان را لعن مى كند و اين گروه را خطرناكترين گروه بر اسلام مى خواند. منافقان آنچنان متشكل و سازمان يافته بودند كه قرآن در باره آنها مى فرمايد: (و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم): گروهى از اهل مدينه آنچنان در نفاق و دوروئى مهارت دارند كه تو آنها را نشناسى و ما آنها را مى شناسيم.

اين كتاب عزيز مواردى متعدد از اذيت و آزارهاى آنها به پيغمبر اكرم (ص) و كارشكنى هاشان در جنگها و امور سياسى اسلام بيان مى دارد از جمله داستان افك و مسجد ضرار و عقبه تبوك و تبليغات سوء عليه بسيج به تبوك و داستان درگيرى در راه غزوه مريسيع با بنى مصطلق را مى توان نام برد (به اين عناوين در اين كتاب رجوع شود). شگفت اين كه اين باند با طيفى وسيع در زمان قدرت اسلام بوده و پيغمبر اكثر آنها را مى شناخته و در عين حال تا آخر متعرضشان نشد و آنان آزادانه به كار خويش ادامه مى دادند و حتى پسر عبدالله بن ابى از حضرت دستورى خواست كه پدرش را بكشد ولى حضرت وى را نهى نمود. حتى عده اى از آنها بودند كه تنها خود

پيغمبر آنها را مى شناخت و تا آخر عمر نامى از آنها نبرد (به حذيفه و به عقبه تبوك رجوع شود) و اين از امتيازات بزرگ اين مكتب است كه فضاى سياسى را بدين سان براى مخالفان خود باز نهاده و در اين سطح وسيع آزادى داده است. (نگارنده)

در حديث امام باقر (ع) آمده كه پيغمبر (ص) مى فرمود: اگر نه اين بود كه بگويند محمد از اين مردم بهره گيرى نمود تا چون بر آنها دست يافت آنها را بكشت همانا گروه زيادى را گردن مى زدم. (بحار: 22/141)

گروهى از منافقان مدينه دأبشان اين بود كه چون پيغمبر به جنگى يا سفرى مى رفت در ميان مسلمانان شايع مى كردند كه پيغمبر به قتل رسيده يا اسير گشته و مسلمانان غمگين مى شدند تا بالاخره به نزد حضرت شكايت بردند اين آيه نازل شد: (لئن لم ينته المنافقون...): اگر منافقان بيمار دل دست از اين كار برندارند به تو فرمان دهم كه آنان را از مدينه برون رانى و دگر اجازه بازگشت به اين شهر نداشته باشند (صافى). از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چهار خصلت است كه اگر همه آنها در وجود كسى بود وى منافق ناب است و اگر يكى از آنها در وجود كسى بود وى بخشى از نفاق را داراست جز

اين كه آن را رها سازد: اگر امانتى به وى سپرده شود در آن خيانت كند و در نقل مطالب، دروغ بگويد و چون با كسى پيمانى ببندد نيرنگ زند و گاه خصومت و نزاع مرتكب هر گناهى شود.

در حديث ديگر فرمود: منافق به گوسفند آسيب به چشم رسيده كم ديد از گله جدا شده اى مى ماند كه بين دو گله گوسفند قرار گرفته باشد و گاه به اين گله و گاه به آن گله روى آورد و نداند به كداميك بپيوندد.

نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمود: در ميان ياران من دوازده منافق هست كه اگر شتر به سوراخ سوزن درآيد آنها به بهشت درآيند. (كنزالعمال:1/168)

از حذيفة بن يمان (كه در شناخت منافقان تخصص داشت) سؤال شد: منافق چه كسى است؟ گفت: آنكه اسلام را به زبان وصف كند و خود را بدان منتسب داند و بدان عمل نكند.

حذيفه شنيد كه مردى مى گويد: خداوندا منافقان را نابود ساز. حذيفه گفت: اگر آنها نابود شوند نخواهيد توانست از دشمن انتقام بگيريد. زيرا بيشتر نيروى جنگى از اين گروه تشكيل مى شد.

صلة بن زفر گويد: به حذيفه گفتيم: چگونه تو تنها منافقان را شناختى و ديگر

ياران رسول آنها را نشناختند؟ وى گفت: من (در بازگشت از تبوك) به عقب پيغمبر راه مى رفتم، حضرت همان گونه كه بر شتر سوار بود به خواب رفته بود، جمعى كه در كنار من بودند (و در تاريكى شب متوجه من نبودند) با يكديگر زمزمه مى كردند و مى گفتند: اگر هم اكنون وى را از مركبش پرتاب كنيم كه گردنش خرد شود از او آسوده خواهيم شد. من به سرعت ميان آنها و پيغمبر رفتم و با صداى بلند به تلاوت قرآن پرداختم، حضرت با صداى من از خواب بيدار شد و فرمود: تو كيستى؟ گفتم: حذيفه ام. فرمود: اينها چه كسانى بودند؟ من آنها را نام بردم. فرمود: شنيدى چه مى گفتند ؟ گفتم: آرى و لذا ميان شما و آنها حائل شدم. فرمود: آرى اينها منافقانند ولى نام آنها را به كسى مگوى. (كنز:1/369)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: من هرگز از سوى مؤمن و حتى مشرك بر امتم بيم ندارم زيرا مؤمن همان ايمانش وى را از گمراه نمودن مردم بازمى دارد و مشرك همان شركش او را سرنگون مى سازد ولى خطرى كه بر شما احساس مى كنم از ناحيه منافقى است كه گفتارش در نظر شما آشنا است (كه وى از دين سخن مى گويد) ولى عملش منكر و ناآشنا است. (بحار: 2/110)

امام صادق (ع) فرمود: خداوند آيه اى را در باره منافقين نازل ننمود جز اين كه همين ملت (مسلمان) را شامل گشت. (بحار: 2 و 68)

اميرالمؤمنين على (ع) نيز از فتنه منافقين آسوده نبوده چنانكه در حالات آن حضرت آمده هنگامى كه عازم رفتن به جنگ خوارج بود شبث بن ربعى و اشعث بن قيس و عمرو بن حريث و جرير بن عبدالله (كه همه از سران قبايل بودند) به نزد حضرت آمده گفتند: ما را اجازت ده چند روزى در كوفه بمانيم كه كارهائى داريم، كارهامان را سرو سامان دهيم و سپس به شما بپيونديم. حضرت فرمود: خير، شما كارى نداريد جز اين كه مى خواهيد مردم را از متابعت من بازداريد و مى خواهيد به تفريح به خورنق رفته در آنجا به جاى من با سوسمار بيعت كنيد. آرى چون حضرت حركت كرد آن چهار تن به خورنق رفتند و در آنجا سفره بگستردند و خود با فرزندانشان كنار سفره نشستند ناگهان سوسمارى پيدا شد. به كودكان خود گفتند: سوسمار را بگيريد، چون آوردند دستهاى خود را به دستهاى سوسمار كشيدند و گفتند: اين است بيعت با اميرالمؤمنين. پس از چندى على (ع) آنها را بديد و فرمود: شما در روز قيامت در حالى

محشور مى شويد كه سوسمارى شما را رهبرى كند و شما را به دوزخ رساند. سپس فرمود: اگر با پيغمبر (ص) منافقانى بودند در عهد من نيز منافقانى وجود دارند ; و اى شبث و اى عمرو! به خدا سوگند پيغمبر (ص) به من خبر داد كه شما با فرزندم حسين (ع) روزگارى خواهيد جنگيد. (بحار: 8 قديم562)

منافقون:

جِ منافق. دورويان. (المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض). (توبة:67)

منافقون:

شصت و سومين سوره قرآن. مدنيّه و مشتمل بر 11 آيه است.

از حضرت رسول (ص) روايت است كه هر كه اين سوره تلاوت نمايد از نفاق برائت يابد. (مجمع البيان)

مُنافى:

نيست كننده و باطل كننده. مخالف و مغاير و بر ضدّ.

مَناقِب:

جِ منقبة. اوصاف حميده و سجاياى پسنديده.

مُناقَشَة:

سختگيرى در محاسبة. در تنگنا انداختن. نزاع كردن با كسى. بحث و جدل نمودن. اميرالمؤمنين (ع) به استاندار مصر: «و اكثر مدارسة العلماء و مناقشة الحكماء، فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك». (نهج: نامه 53)

مُناقضة:

قول كسى را نقض كردن. سخن برخلاف يكديگر گفتن. مخالفت قول دوم كسى با قول اول او.

مَناكِب:

جِ منكب. دوشها و كتفها. به معنى نواحى نيز باشد. (هوالذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه...). (ملك:15)

مُناكَحَة:

با كسى نكاح كردن. ازدواج نمودن. عن رسول الله (ص): «الاسلام ما جرى عليه اللسان و حلّت به المناكحة، و الايمان ما وقّر فى القلوب و صدّقته الاعمال». (بحار: 50/208)

مُناكرة:

كارزار كردن. با كسى به دُها و زيركى نبرد كردن.

مَناكِير:

جِ منكر، ضد معروف.

مَنام:

خواب. (و من آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاؤكم من فضله...)(روم: 23). عن رسول الله (ص)، عن جبرئيل (ع): «حيلة الصحّة فى الدنيا اربع خصال: قلّة الكلام و قلّة المنام و قلّة المشى و قلّة الطعام». (بحار: 8/144)

مَنّان:

منت نهنده، آن كه چيزى نبخشد جز آن كه منت نهد و بخششهاى خود را برشمارد، و اين صفت مذموم است.

رسول الله (ص): «اربعة لا ينظر الله اليهم يوم القيامة: عاقّ و منّان و مكذّب بالقدر و

مدمن خمر» (بحار: 74/71) و عنه (ص): «قال الله عز و جل: حرمت الجنة على المنان و البخيل و القتّات». (بحار: 73/301)

بسيار نعمت دهنده. يكى از نامهاى بارى تعالى است.

مُناوىء:

معارض. مخالف. دشمن.

اميرالمؤمنين (ع): «بالسيرة العادلة يقهر المناوىء، و بالحلم عن السفيه يكثر الانصار عليه». (ربيع الابرار: 2/51)

مُناوَأَة:

با كسى دشمنى و معارضه نمودن.

مُناوَبَة:

به جاى يكديگر ايستادن. به طور نوبت قرار دادن آب و جز آن را.

مُناوَشَة:

همديگر را گرفتن. به يكديگر نزديك شدن در جنگ.

مَناة:

نام بتى است در عرب. بتى است كه دو قبيله هذيل و خزاعه را بود ميان مكه و مدينه. (افرأيتم اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى). (نجم:20)

مَناهِج:

جِ منهاج و منهج. راههاى راست. اميرالمؤمنين (ع) فى خطبة: «فاذا ادّت الرعيّة الى الوالى حقه، و ادّى الوالى اليها حقّها عزّ الحقّ بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل...». (نهج: خطبه 216)

مُناهَزَة:

فرصت يافتن و آن را غنيمت

شمردن. نزديك شدن كودك بلوغ را.

مُناهَضَة:

مقاومت كردن با هم و برابرى نمودن در جنگ.

مَناهِل:

جِ مَنهَل. چشمه ها. آبشخورها. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به فرزند: «و ايّاك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكة». (نهج: نامه 31)

مَناهِى:

جِ منهىّ و منهيّة. افعالى كه در شرع ممنوع باشند. مناهى النبى: امورى كه به لسان پيغمبر اسلام از آنها نهى شده و ارتكاب آنها ناستوده شمرده شده است. روايت ذيل شامل بخشى از مناهى النبىّ مى باشد:

عن الصادق جعفر بن محمد (ع) عن ابيه عن آبائه عن اميرالمؤمنين (ع) قال: «نهى رسول الله(ص) عن الاكل عن الجنابة، و قال: انه يورث الفقر، و نهى عن تقليم الاظفار بالاسنان، و عن السواك فى الحمام، و التنخّع فى المساجد و نهى عن اكل سؤر الفارة، و قال: لا تجعلوا المساجد طرقا حتى تصلّوا فيها ركعتين، و نهى ان يبول احد تحت شجرة مثمرة او على قارعة الطريق، و نهى ان ياكل الانسان بشماله، و ان ياكل و هو متكىء، و نهى ان تجصّص المقابر و تصلّى فيها، و قال: اذا اغتسل احدكم فى فضاء من الارض فليحاذر على عورته، و لا يشربن احدكم

الماء من عند عروة الاناء فانه مجتمع الوسخ، و نهى ان يبول احد فى الماء الراكد... و نهى ان يمشى الرجل فى فرد نعل، او يتنعل و هو قائم، و نهى ان يبول الرجل و فرجه باد للشمس او للقمر، و قال: اذا دخلتم الغائط فتجنّبوا القبلة، و نهى عن الرنّة عند المصيبة، و نهى عن النياحة و الاستماع اليها، و نهى عن اتباع النساء الجنائز، و نهى ان يمحى شىء من كتاب الله عز و جل بالبزاق او يكتب منه، و نهى ان يكذب الرجل فى رؤياه متعمدا، و قال: يكلفه الله يوم القيامة ان يعقد شعيرة و ما هو بعاقدها، و نهى عن التصاوير... و نهى ان يحرق شىء من الحيوان بالنار، و نهى عن سبّ الديك و قال: انه يوقظ للصلاة، و نهى ان يدخل الرجل فى سوم اخيه المسلم، و نهى ان يكثر الكلام عند المجامعة... و قال: لا تبيتوا القمامة فى بيوتكم و اخرجوها نهارا فانها مقعد الشيطان، و قال: لا يبيتنّ احد و يده غمرة فان فعل فاصابه لمم الشيطان فلا يلومنّ الاّ نفسه، و نهى ان يستنجى الرجل بالروث، و نهى ان تخرج المرأة من بيتها بغير اذن زوجها، فان خرجت لعنها كل ملك فى السماء و كل شىء تمرّ عليه من الجنّ و الانس حتى ترجع الى بيتها، و نهى ان تتزيّن المرأة لغير زوجها، فان فعلت كان حقّا على

الله ان يحرقها (يحرقه خ د) بالنار، و نهى ان تتكلم المرأة عند غير زوجها و غير ذى محرم منها اكثر من خمس كلمات ممّا لابد لها منه، و نهى ان تباشر المرأة المرأة ليس بينهما ثوب، و نهى ان تحدّث المرأة المرأة بما تخلو به مع زوجها، و نهى ان يجامع الرجل اهله مستقبل القبلة و على ظهر طريق عامر، فمن فعل ذلك فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، و نهى ان يقول الرجل للرجل: زوّجنى اختك حتى ازوّجك اختى، و نهى اتيان العَرّاف، و قال: من اتاه و صدّقه فقد برىء مما انزل الله على محمد (ص)، و نهى عن اللعب بالنرد و الشطرنج و الكوبة و العرطبة و هى الطنبور و العود يعنى الطبل، و نهى عن الغيبة و الاستماع اليها، و نهى عن النميمة و الاستماع اليها و قال: لا يدخل الجنة قتّات يعنى نمّاما، و نهى عن اجابة الفاسقين الى طعامهم، و نهى عن اليمين الكاذبة، و قال: انها ترك الديار بلاقع، و قال: من حلف بيمين كاذبة... ليقطع بها مال امرء مسلم لقى الله عز و جل و هو عليه غضبان الاّ ان يتوب و يرجع، و نهى عن الجلوس على مائدة يشرب عليها الخمر، و نهى ان يدخل الرجل حليلته الى الحمام و قال: لا يدخلنّ احدكم الحمام الاّ بمئزر، و نهى عن المحادثة التى تدعو الى غيرالله، و نهى عن تصفيق

الوجه، و نهى عن الشرب فى آنية الذهب و الفضة، و نهى عن لبس الحرير و الديباج و القز للرجال، فاما للنساء فلابأس، و نهى ان يباع الثمار حتى يزهو يعنى يصفرّ او يحمرّ، و نهى عن المحاقلة يعنى بيع التمر بالرطب و العنب بالزبيب و ما اشبه ذلك، و نهى عن بيع النرد و الشطرنج، و قال: من فعل ذلك فهو كآكل لحم الخنزير، و نهى عن بيع الخمر و ان تشترى الخمر و ان تسقى الخمر، و قال: لعن الله الخمر و عاصرها و غارسها و شاربها و ساقيها و بايعها و مشتريها و آكل ثمنها و حاملها و المحمولة اليه، و قال: من شربها لم تقبل له صلاة اربعين يوما، و ان مات و فى بطنه شىء من ذلك كان حقا على الله ان يسقيه من طينة خبال... و نهى عن اكل الربا و شهادة الزور و كتابة الربا... و نهى عن بيع و سلف، و نهى عن بيعين فى بيع، و نهى عن بيع ما ليس عندك، و نهى عن بيع ما لم يضمن، و نهى عن مصافحة الذمّىّ، و نهى ان ينشد الشعر او تنشد الضالة فى المسجد، و نهى ان يُسَلّ السيف فى المسجد، و نهى عن ضرب وجوه البهائم، و نهى ان ينظر الرجل الى عورة اخيه المسلم... و نهى المرأة ان تنظر الى عورة المرأة، و نهى ان ينفخ فى طعام او فى شراب او ينفخ فى موضع السجود، و نهى ان يصلى الرجل فى المقابر و الطرق و الارحية

و الاودية و مرابض الابل و على ظهر الكعبة، و نهى عن قتل النحل، و نهى عن الوسم فى وجوه البهائم، و نهى ان يُحلَفَ بغيرالله...». (بحار: 76/329)

مَنايا:

جِ منيّة. مرگها. علم منايا و بلايا: آگاه بودن به سررسيد آجال و حدوث حوادث، كه به اولياءالله اختصاص دارد.

سيف بن عميره گويد: روزى در حضور امام موسى بن جعفر (ع) بودم ديدم حضرت خبر مرگ يكى از شيعيان خود را به وى مى دهد. نزد خود گفتم: گوئى امام، زمان مرگ شيعيان خود را مى داند! حضرت نگاهى خشم آلود به من كرد و فرمود: رشيد هجرى علم منايا و بلايا را داشت چگونه امام آن را نداند؟!

امام سجاد (ع) فرمود: از جمله امورى كه پيغمبر (ص) از خدا خواست اين بود كه «ربّ زدنى علما» و آن زيادت همان علمى است كه هم اكنون به نزد ما مى باشد و نزد هيچيك از اوصياى پيغمبران و ذريه آنها نبوده و به همان علم، بلايا و منايا و فصل الخطاب را دانستيم. (بحار: 42 و 26)

مَنبَت:

رست جاى. محل روئيدن رستنيها. ج، منابت.

مُنبَثّ:

پراكنده. (فكانت هباءً منبثّا). (واقعة: 6)

مُنبَثِق:

شكافته. دريده. رخنه پيدا كرده. در هم شكسته.

مِنبَر:

كرسى خطيب و واعظ. در سال هشتم هجرت منبر براى پيغمبر (ص) تهيه شد و داستان آن از اين قرار بود كه حضرت، تا آن زمان هنگام ايراد خطبه به تنه درخت خرمائى كه در مسجد نصب شده بود تكيه مى زد. زنى از انصار به نام عايشه به حضرت عرض كرد: پسرى دارم كه حرفه درودگرى دارد اجازه بفرما منبرى براى شما بسازد. فرمود: اشكالى ندارد. پس وى منبرى بساخت و حضرت در روز جمعه خطبه بر آن ايراد كرد ناگهان صداى ناله اى چون ناله كودك از آن چوب برآمد كه پيغمبر از منبر به زير آمد و دست مبارك بر آن كشيد تا آرام شد. و آن منبر سه پله داشت. به نقل كتاب جامع الشرايع در سال 654 حريقى در مسجد پيغمبر رخ داد كه منبر بسوخت و به جاى آن منبر ديگرى ساختند و نصب نمودند. (بحار: 21 و 50) به «مسجدالرسول» نيز رجوع شود.

مُنبَطِح:

مرد بر روى افتاده. عن سماعة، قال: سألت اباعبدالله (ع) عن الرجل يأكل متّكئا؟ قال: «لا و لا منبطحا». (بحار: 66/386)

مَنبَع:

چشمه. اسم مكان از نبوع يعنى

برآمدن آب از زمين. ج: منابع. مجازا منشأ مطلق.

مَنْ بَلَغ:

عنوانى معروف در السنه فقهاء و اصوليون، براى رواياتى چند، بدين مضمون كه اگر از طرف پيغمبر اكرم (ص) حديثى برسد دالّ بر اين كه فلان عمل داراى فلان ثواب است، چون كسى بدان حديث به اميد دستيابى به آن ثواب عمل كند خداوند آن ثواب را به وى مى دهد هر چند آن حديث از پيغمبر (ص) صدور نيافته باشد. اينك تعدادى از آن احاديث:

صحيحه هشام بن سالم عن ابى عبدالله (ع): «من بلغه عن النبى (ص) شىء من الثواب فعمله كان اجر ذلك له و ان كان رسول الله (ص) لم يقله». محمد بن مروان عن ابى عبدالله (ع): «من بلغه عن النبى (ص) شىء من الثواب ففعل ذلك طلب قول النبى (ص) كان له ذلك الثواب و ان كان النبى (ص) لم يقله». محمد بن مروان. قال: سمعت اباجعفر (ع) يقول: «من بلغه ثواب من الله على عمل فعمل ذلك العمل التماس ذلك الثواب اوتيه و ان لم يكن الحديث كما بلغه». (الوسائل:1/81 ـ 82)

مَنبوذ:

مطروح و انداخته شده.

مُنَبِّه:

بيدار كننده.

مُنبِىء:

خبر دهنده.

مِنَّت:

بريدن و قطع. (لهم اجر غير ممنون); آنها را مزدى است نابريدنى. (فصلت:8) منت نهادن و احسان را به رخ طرف كشيدن بدين جهت منت گويند كه وى بدين كار وظيفه طرف را (كه سپاس باشد) قطع مى كند كه او دگر خود را بدين امر موظف نمى داند.

منت به معنى نعمت نيز از اين اصل است، زيرا شخص مُنْعَم به سبب دريافت آن از رنجهاى مترتّب برنداشتن آن منقطع و بريده مى شود.

مرگ را منون گويند كه قاطع زندگى است.

حبل ممنون: ريسمان گسستنى، مقابل حبل متين يعنى محكم و استوار.

آيات و روايات به هر دو معنى بسيار آمده است، كه به شمارى از آنها ذيل واژه هاى «منّ» و «منّان» اشاره شد، و اينك:

(لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى): دهشها را به منت نهادن و آزار رساندن باطل مسازيد. (بقره:264)

(لقد منّ الله على المؤمنين...) يعنى بر آنان انعام نمود.

پيغمبر (ص) فرمود: خداوند با آنكس كه چون به كسى چيزى دهد بر او منت نهد

سخن نگويد.

و فرمود: منت نهادن پس از بخشش نزد خدا ناپسند بود و از آن نهى نموده است.

و فرمود: بهشت بر منت گذار و بخيل و سخن چين حرام است.

اميرالمؤمنين (ع) در وصيت به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: اگر بتوانى كه بين تو و خدا واسطه اى در كارهايت نداشته باشى كه حق نعمتى بر تو پيدا كند چنين كن (در امورت به اشخاص متوسل مشو) زيرا تو بدانچه در اين دنيا نصيب دارى دست خواهى يافت و آن اندكى كه (بى واسطه خلق) از جانب خداوند سبحان به تو رسد بهتر و آبرومندانه تر است از بسيارى كه از جانب خلق عايدت گردد هر چند آن نيز از خدا است. (بحار: 8 و 73 و 103)

مُنتاب:

به طور تناوب و پياپى آمده. و منه: لعن الله المانع الماء المنتاب. يعنى آب مباحى كه به طور تناوب گرفته شود. (ناظم الاطباء)

مُنتَبِه:

بيدار و آگاه.

مُنتِج:

زاينده و بچه آورنده. نتيجه دهنده.

مُنتَجَب:

برگزيده و مختار.

منتجب الدين:

ابوالحسن على بن عبيدالله ملقب به شيخ منتجب الدين از

دودمان ابن بابويه قمى، از علماى بزرگ شيعه و صاحب فهرست و معاصر ابن شهر آشوب و شاگرد شيخ ابوالفتوح رازى و ابوعلى طبرسى و بسيارى از علماى سنى و شيعه بوده. امام رافعى از بزرگان علماى شافعى شاگرد او بوده و بسيار او را ستوده است. وفات او پس از سال 585 هـ ق بوده است.

مُنتَجَع:

جاى گياه. جايگاه آب و گياه.

مُنتَخَب:

برگزيده.

مُنتَشِر:

پراكنده. (خشّعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانّهم جراد منتشر). (قمر: 7)

مُنتَصِب:

برپاى خاسته. منتصب القامة: راست بالا.

مُنتَصِر:

داد ستاننده. (ام يقولون نحن جميع منتصر). (قمر: 44)

منتصربالله:

محمد بن جعفر متوكل، يازدهمين خليفه عباسى، مادرش كنيزى رومية كه او را جشيه مى گفتند، در روز چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال 247 پس از مرگ پدر مردمان به طور عموم با وى بيعت كردند، در حال، دو برادر خود معتز و مؤيد را كه متوكل براى آنها به ولايت عهدى بيعت گرفته بود معزول ساخت.

وى مردى عدالت پيشه و پاكيزه سيرت

بود و با رعيت به عدل و انصاف مى رفت، از اين رو دلهاى آحاد ملت به محبت او آكنده بود، انسانى كريم، حليم و در عين حال مهيب بود، از سخنان او است كه: «لذة العفو اعذب من لذة التشفى، و اقبح افعال المقتدر الانتقام».

نسبت به اهل بيت رسول (ص) عطوف و مهربان بود، ابواب احسان به روى ايشان بگشود و براى علويين و علويات اموالى به مدينه فرستاد، فدك را به اولاد امام حسن و امام حسين (ع) بازگردانيد و كسى را از زيارت قبر امام حسين (ع) منع نكرد، اوقاف آل ابوطالب را آزاد كرد و در حكومت او كسى متعرض شيعيان نمى شد، كه يزيد مهلبى شاعر بدين مناسبت اين دو بيت شعر انشاء نمود:

و لقد بررت الطالبية بعد ما ----- ذمّوا زمانا بعدها و زمانا

و رددت ألفة هاشم فرأيتهم ----- بعد العداوة بينهم اخوانا

منتصر چون بر سر كار آمد تركان را كه آن روز در دربار عباسى فاعل ما يشاء بودند از نظر بيفكند و مى گفت: اينها كشندگان خلفا مى باشند، آنها چون متوجه امر گشتند در صدد قتل وى برآمدند ولى هيبت و شجاعت و هشيارى او آنها را از اين

كار بازمى داشت، همچنان مترصد فرصت بودند تا اين كه روزى بيمار شد، حيله اى جسته مبلغ سى هزار دينار به پزشك ويژه او: ابن طيفور دادند كه وى را مسموم سازد، طبيب دستور داد وى را به نشترى مسموم، رگ زدند پس بدان سم بمرد، و به نقلى: ميوه گلابى را مسموم نموده به وى خورانيدند.

به هر حال، وى در پنجم ربيع الآخر سال 248 از جهان برفت و مدت سلطنت او شش ماه بود.

گويند: روزى قاليچه اى در خزانه مملكت نظر وى را به خود جلب كرد، دستور داد آن را گستردند، عكس شاهى را بر آن ديد كه تاجى بر سر دارد و اطراف آن كتيبه اى به خط فارسى منقوش است، مترجم خواست، چون بيامد و نگاهش به آن خط افتاد لختى درنگ كرد، منتصر گفت: چرا نمى خوانى؟ وى گفت: كلماتى بى معنا است. منتصر گفت: هر چه هست بخوان. گفت: نوشته است: من شيرويه فرزند خسرو فرزند هرمز، پدر خويش را بكشتم و بيش از شش ماه سلطنت نكردم. منتصر چون شنيد رنگ چهره اش دگرگون شد و فرمان داد آن فرش را بسوزانند، و آن فرش زربفت بود. (تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى)

back page fehrest page next page