back page fehrest page next page

مَنهِىّ عنه:

چيزى كه از آن نهى شده.

مَنْى:

تقدير كردن. مناه الله منيا: تقدير كرد او را. منى بيرون آوردن.

مُنى:

جِ منية. آرزوها.

اميرالمؤمنين (ع): «اشرف الغنا ترك المنى» (بحار: 73/166). «ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضايع النوكى». (نهج: نامه 13)

مَنى:

مرگ. اندازه. تقدير خداوند. آهنگ.

مِنى:

بر وزن الى و به ضمّ ميم نيز خوانده شده محلى است به يك فرسنگى مكه و بيشتر اعمال حج در آن انجام مى شود و آنجا قربانگاه اسماعيل است. حد آن از عقبه است تا وادى محسّر. در وجه نام گذارى آن اختلاف است برخى گويند بدين سبب كه خون در آن ريخته مى شود كه «منى» يعنى ريخت چنان كه يمنى در آيه «من منّى يمنى» يعنى ريخته شود. و بعضى گفته اند: هنگامى كه جبرئيل خواست از آدم جدا شود به وى گفت: «تمّن» از خداى خويش

بخواه آنچه بدان نياز دارى. وى گفت: اتمنى الجنة، بهشت را تمنا دارم; از اين جهت آنجا را منى گفتند كه موضع تمنى آدم بوده. و به نقلى چنين پيشنهادى را جبرئيل به ابراهيم كرد و او تمنى نمود كه اى كاش گوسفندى را خداوند به جاى اسماعيل قبول مى كرد. (مجمع البحرين)

در حديث امام صادق (ع) آمده كه منى را از اين جهت منى گويند كه جبرئيل به ابراهيم گفت: «تمنّ يا ابراهيم» اى ابراهيم از خداى خود بخواه آنچه را كه مى خواهى.

اعمال منى كه به تفصيل ذيل واژه حج ذكر شده از روايات ذيل نيز استفاده مى شود: از امام صادق (ع) روايت است كه مستحب است حاجيان شب نهم ذيحجه را در منى بمانند و روز نهم به عرفات روند.

از امام جواد (ع) آمده كه جمعى از مسلمانان در روز عيد اضحى در منى به نزد پيغمبر(ص) آمده گفتند يا رسول الله ما پيش از رمى قربانى كرده ايم و قبل از قربانى سر تراشيده ايم و در هيچيك از اعمال منى ترتيب رعايت ننموده ايم. حضرت فرمود: اشكالى ندارد، اشكالى ندارد.

امام كاظم (ع) فرمود: اگر كسى شبى را از شبهاى منى (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم) به مكه رفته و در آنجا بماند تا صبح شود در

صورتى كه چنين كسى از روز به مكه رفته بوده بايد يك گوسفند به كفاره آن بكشد و اگر از بعد نصف شب از منى حركت كرده چيزى بر او نيست.

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) نهى نمود از اينكه حاجيان شبهاى منى را در غير منى بسر برند. (بحار: 99 و 21)

مَنِىّ:

آبى كه در پشت مرد يا رحم زن متكوّن و مايه نشو فرزند است. (ايحسب الانسان ان يترك سدى. الم يك نطفة من منىٍّ يمنى). (قيامة: 36ـ37)

منى شرعاً از نجاسات است و بيرون آمدن آن از مخرج، موجب غُسل مى شود.

از حضرت رسول (ص) رسيده كه منى مانند رحم مى باشد كه چون باردار شود خداوند آن را وسعت بخشد. (كنزالعمال حديث 34799)

ابن ابى يعفور گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم اگر منى به لباس اصابت كند چه حكمى دارد؟ فرمود: اگر جاى آن را مى دانى همانجا را بشوى و گرنه همه جامه را بشوى. (وسائل:2/1022) احاديث در نجاست منى متعدد است به وسائل ابواب نجاسات باب 16 رجوع شود.

مُنِيب:

بازگشت كننده بازگردنده به

سوى خدا. (و اذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربَه منيبا اليه) (زمر: 8). (من خشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيب). (ق: 33)

مَنيح:

دهنده و عطا كننده.

مَنِيحة:

عطا و دهش.

عن ابى عبدالله (ع): «انّ الخُلق منيحة يمنحها الله ـ عزّ و جلّ ـ خلقه، فمنه سجيّة و منه نيّة...». (بحار: 71/377)

مَنِيحَة:

گوسفند يا شترى كه به كسى انعام كنند كه پشم و شير و بچه آن از آن وى باشد و خود آن حيوان مال صاحبش بود. ج: منايح.

مُنير:

روشن و روشن كننده. (و ان يكذّبوك فقد كذّب الذين من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبيّنات و بالزبر و بالكتاب المنير). (فاطر: 25)

مَن يَزيد:

نوعى از بيع كه هر كه از ديگر خريداران بها زيادت دهد خريد نمايد. اصل معنى اين تركيب: آيا كسى هست كه بيفزايد؟

مَنِيژه:

نام دختر افراسياب كه بيژن پسر گيو بر او عاشق شد و منيژه وى را به خانه خود برد و افراسياب با خبر گشته منيژه را از شهر اخراج كرد و بيژن را محبوس نمود و در سياه چال انداخت و رستم رفته وى را از چاه بيرون آورد. (انجمن آرا)

مَنِيع:

محكم و استوار.

اميرالمؤمنين (ع): «اعتصموا بتقوى الله، فانّ لها حبلاً وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته». (نهج: خطبه 190)

مُنِيف:

بلند و برآمده و افراخته.

الصادق (ع): «انّ الحقّ منيف فاعملوا به». (بحار: 72/232)

مُنيَة:

آرزو. خواسته. ج: مُنى. اميرالمؤمنين (ع) در وصف ميوه بهشت: «تُجنى من غير تكلّف فتأتى على منية مجتنيها». (نهج: خطبه 165)

مَنِيَّة:

مرگ. اجل. ج: منايا. اميرالمؤمنين (ع): «المنيّة و لا الدنيّة» (نهج: حكمت 396). «افلا تائب من خطيئته قبل منيّته»؟! (نهج: خطبه 28)

مُو:

رشته هاى باريك كه بر پوست بدن بعضى حيوانات از جمله انسان مى رويد و به عربى شَعر گويند.

از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود: سه چيز آدمى را به فتنه و فريب مى افكند: موى زيبا و روى زيبا و آواز نيكو. (كنزالعمال)

و از آن حضرت رسيده كه فرمود: موى سر نيكو و كسوتى خدائى است كه اندام بندگان را بدان آراسته است، پس آن را گرامى داريد.

از حضرت رضا (ع) نقل است كه چون شنيد مردم مى گويند تراشيدن سر در غير منى مثله است، فرمود: سبحان الله! پدرم چون از حج بازمى گشت ابتدا به باغستان خويش سركشى مى نمود و پيش از آنكه به مدينه برگردد سرش را مى تراشيد.

از امام صادق (ع) آمده كه فرمود: هر كه مو مى گذارد آن را پاكيزه بدارد و گرنه كوتاهش كند.

نيز از آن حضرت نقل است كه موى پيغمبر (ص) هرگاه بلند بود تا بناگوش مى رسيد.

از امام كاظم (ع) روايت است كه موى سر چون بلند شود چشم را ضعيف و كم نور مى سازد، و كوتاه كردن موى سر چشم را جلا مى دهد و نورش را افزايش مى دهد.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: موى سفيد پيك مرگ است.

و فرمود: موى سفيد پيرى را از خود مكنيد كه آن نور مسلمان است و هر كه در اسلام موئى سفيد كند آن مو در قيامت برايش نورى باشد. و از آن حضرت رسيده كه موى مرد هر چه بيشتر بود شهوتش كمتر گردد.

پيغمبر (ص) فرمود: چون خواستيد با زنى ازدواج كنيد چنانكه از زيبائى رويش

مى پرسيد از مويش نيز بپرسيد كه مو خود بخشى از زيبائى است.

ابوبصير گويد: از امام (ع) پرسيدم آيا زن مى تواند جهت آرايش براى همسرش موى جلوى سرش را كوتاه كند و يا بند بيندازد و موى صورتش را بسترد يا پشم و مانند آن را به موى خود وصل كند؟ فرمود: همه اينها بى اشكال است.

از امام صادق (ع) روايت است كه موى بينى امانست از جذام.

و از آن حضرت رسيده كه گرفتن موى بينى چهره را زيبا مى سازد.

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود: موى شكم را بستريد مرد باشيد يا زن.

و فرمود: سبيل و موى زهار و موى زير بغل خود را مگذاريد بلند شود.

امام كاظم (ع) فرمود: ستردن موى زير بغل سنت است.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: من دوست دارم كه مسلمان هر پانزده روز يك بار نوره استعمال كند (و موى زايد خود را برطرف سازد).

و فرمود: استعمال نوره موجب باز شدن منافذ بدن و پاكيزگى پوست است.

از حضرت رسول (ص) نقل است كه

فرمود: موى خود را به حنا رنگ كنيد كه حنا چشم را جلا مى دهد و موجب رشد مو مى شود و بو را خوش مى كند و مايه آرامش همسر مى گردد.

از حضرت صادق (ع) روايت است كه حنا بوى گند را برطرف ساخته آب چهره را افزايش مى دهد و بو را خوش مى كند.

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه رنگين ساختن مو روش محمد (ص) و سنت آن حضرتست.

امام صادق (ع) فرمود: خضاب به هر رنگى كه باشد اشكالى ندارد.

از حضرت رسول (ص) منقول است كه فرمود: بهترين رنگ مو نزد من سياه پر رنگ است.

ذروان مدائنى گويد: روزى به خدمت امام موسى بن جعفر (ع) رفتم ديدم حضرت خضاب نموده، عرض كردم: شما خضاب كرده ايد؟! فرمود: آرى خضاب ثواب دارد مگر نمى دانى كه آرايش مردان موجب عفت زنان است، آيا دوست دارى كه چون به نزد همسرت روى او را مانند خود نامرتب و خالى از زينت بيابى؟ عرض كردم: نه. فرمود: همين است (پس تو نيز خود را زينت كن). (بحار: 10 و 62 و 76 و 104 و 103)

به «نوره» و به «زهار» و به «سفيدى» و

به «شانه» و به «سياه پوشى» نيز رجوع شود.

در حديث آمده كه روزى يكى از نواده هاى انصار بر حضرت رضا (ع) وارد شد و جعبه نقره مقفلى با خود داشت و به حضرت عرض كرد: تحفه اى جهت شما آورده ام كه تاكنون كسى چنين تحفه را براى شما نياورده، اين موى پيغمبر (ص) است. حضرت دست برد و هفت تار موى از جعبه بيرون آورد و فرمود: موى پيغمبر در ميان اينها مى باشد. پس يكى يكى آن موها را به آتش نزديك ساخت سه تار از آنها بسوخت و فرمود: اينها موى پيغمبر نيست و چهارتا از آنها نسوخت و به رنگ طلا درآمد و فرمود: اينها موى پيغمبر است. (بحار: 49/59)

مَوات:

چيز بى جان. مقابل حيوان وزنده. زمين موات: زمين بى مالك و نامنتفع. زمينهاى باير كه كسى از آنها سودى و محصولى نبرد. مقابل اراضى عامرة يعنى آباد.

در شرع همان اراضى بى سود است كه در اثر نبودن آب يا موانع ديگر، مزروع نباشد و از حيّز انتفاع بيرون باشد. و آن يا موات بالاصل است كه مسبوق به عمارتى نباشد، چنين زمينى از آنِ امام مسلمين و جزو اموال عامّه است. و يا بالعرض، كه به جهتى

از جهات از حيّز انتفاع خارج شده باشد، حكم اين زمين محل خلاف است. به «زمين» رجوع شود.

مُؤاتات:

مُواتات. موافقت كردن با كسى در كارى. انعطاف پذيرى. موافقت. ضد سرسختى و لجاجت.

در حديث آمده يكى از نشانه هاى اهل دين «قلّة مؤاتاة النساء»: كمتر با زنان موافقت نشان دادن است. (بحار: 78/49)

مُؤاتى:

موافق. منعطف.

اميرالمؤمنين (ع): «يمتحن الصديق بثلاث خصال، فان كان مُؤاتيا فهو الصديق المصافى...»: دوست را در سه مورد بايد آزمود، اگر وى در آن سه، دوستى موافق و منعطف بود پس او دوستى خالص و بى آميغ است... (بحار: 78/235)

مُؤاتِيَة:

مؤنث مواتى. زن موافق و انعطاف پذير و مطيعة. رسول الله (ص): «اربع من سعادة المرء: الخلطاء الصالحون، و الولد البارّ، و المرئة المؤاتية، و ان تكون معيشته فى بلده»: چهار چيز است كه مايه خوشبختى مرد است: هم زيستانى شايسته، و فرزندانى مطيع و فرمانبردار، و همسرى موافق و منعطف، و اين كه ممرّ معيشتش در جايگاه سكونتش باشد. (بحار: 103/86)

مَواثيق:

جِ ميثاق. پيمانها.

مَوّاج:

بسيار خيزابه. بسيار موج.

مَواجِب:

جِ مَوجَب. كُشتى گاهها و مصارع. جِ مُوجَب كه اسم مفعول است، گويند: هذا اقل مَواجب الاخوة، اى ايسر ما توجبه. (از اقرب الموارد) جِ مُوجَب به معنى لازم گردانيده شده و مقرر كرده شده از بيع و مانند آن. گويند: مواجب او در سر كار چيست؟ يعنى لازم گردانيده شده به معاش او چيست، يا مقرر داشته شده در بيع اوقات او چيست. و يا كلمه مولّده است و جمع ما وجب، يعنى ما وجبهاى فلان، آنچه بايستى به وى داد در قبال كارى كه انجام مى دهد چيست.

مُواجَهَة:

روياروئى كردن.

مُؤاخاة:

برادرى كردن. دوستى صميم. اميرالمؤمنين (ع): «ينبغى للرجل المسلم ان يجتنب مؤاخاة الكذّاب، فانّه يكذب حتّى يجىء بالصدق فلا يُصَدَّق» (بحار: 72/250). «جمع خير الدنيا و الآخرة فى كتمان السرّ و مصادقة الاخيار، و جمع الشرّ فى الاذاعة و مؤاخاة الاشرار». (بحار: 74/178)

الصادق (ع): «ثلاث لا يطيقهنّ الناس: الصفح عن الناس، و مؤاخاة الاخ اخاه فى ماله، و ذكرالله كثيرا». (بحار: 93/150)

مُؤاخِذ:

بازخواست كننده. عتاب كننده.

مُؤاخَذ:

گرفته شده به گناه. معاقب. آن كه خداوند عالم وى را از جهت گناهى كه مرتكب گشته عقوبت مى كند.

مُؤاخَذَة:

كسى را به گناه گرفتن. عقوبت كردن كسى را بر گناه.

مُوادَعَة:

با هم صلح نمودن و آشتى كردن. يكديگر را وداع نمودن و بدرود گفتن.

مُوادَّة:

دوستى كردن با كسى. با يكديگر دوستى داشتن. (لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادّون من حادّ الله و رسوله). (مجادله: 22)

مُواراة:

نهفتن چيزى را.

مُؤارَبَة:

مكر و فريب نمودن با هم. با يكديگر زيركى كردن. فى الحديث: مؤاربة الاريب جهلٌ و عناء. (نهايه)

مَوارِيث:

جِ ميراث.

مُؤازَرَة:

با هم مدد كردن. يارى كردن. هم پشتى كردن.

مُوازَنَة:

سنجيدگى ميان دو چيز و آن دو را با هم برابر كردن. هم سنگى.

مُوازِى:

برابر و مساوى. هم پايه.

مَوازين:

جِ ميزان. ترازوها. (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة). (انبياء: 47)

مُواساة:

غمخوار يكديگر بودن و معاونت ياران و دوستان در امورمالى.

اميرالمؤمنين (ع): «ابذل لصديقك كلّ المودة، و لا تبذل له كل الطمأنينة، و اعطه كلّ المواساة و لا تفض اليه بكلّ الاسرار». (بحار: 74/165)

رسول الله (ص): «للمؤمن على المؤمن سبعة حقوق واجبة من الله عز و جل عليه: الاجلال له فى عينه، و الودّ له فى صدره، و المواساة له فى ماله، و ان يحرّم غيبته، و ان يعوده فى مرضه، و ان يشيّع جنازته، و ان لا يقول فيه بعد موته الاّ خيرا». (بحار: 74/222)

عن ابى عبدالله (ع): «خصلتان من كانتا فيه، و الاّ فاعزب ثم اعزب» ثم اعزب. قيل: و ما هما؟ قال: «الصلاة فى مواقيتها و المحافظة عليها، و المواساة». (بحار: 74/391)

مَواسِم:

جِ موسم. هنگامها. فصلها. در اصطلاح شرع: موسمهاى حج.

روى ان الباقر (ع) اوصى ان يندب له فى المواسم عشر سنين. (بحار: 82/106)

مَواسِى:

جِ موسى. استره ها، تيغهاى دلاّكى. رسول الله (ص): «لا تقتلوا فى الحرب الاّ من جرت عليه المواسى». (بحار: 19/167)

مَواشى:

جِ ماشية. ستورها. چارپايان.

مُواصَلَة:

وِصال. با كسى پيوستن.

دوستى بى آميغ و بى غرض.

مُواضَعة:

قراردادى متضمن به شروطى خاص و تعهّداتى معيّن. گرو بستن.

در اصطلاح فقه: البيع مع النقيصة: فروش كالا به كمتر از خريد.

مُواطاة:

موافقت كردن با كسى. معاهده نمودن. مساهمة.

مُواظَبَت:

محافظت و مراقبت. پيوستگى و مداومت.

عن على (ع)، قال: «قيل لرسول الله(ص): يا رسول الله! ما التى يباعد الشيطان منا؟ قال: الصوم يسوّد وجهه، و الصدقة تكسر ظهره، و الحب فى الله تعالى و المواظبة على العمل الصالح يقطع دابره، و الاستغفار يقطع وتينه». (بحار: 96/255)

از امام صادق (ع) روايت است كه اهل حق به سه چيز شناخته مى شوند: ياران خود را مواظب است كه چه كسانى اند، و نماز خود را مواظب است كه چگونه است و در چه وقت آن را مى خواند، و اگر مال دار است مواظب است مال خود را در چه راهى مصرف مى كند.

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بر خردمند است كه عيوب و كمبودهاى دينى و فكرى و اخلاقى و ادبى خويش را به شمارش درآورد و همه را در سينه خود ضبط كند يا

در دفترى ثبت نمايد و به زدودن آنها تصميم بگيرد. (بحار: 96/167 و 78/6)

به «وارسى» نيز رجوع شود.

مُواعَدَة:

با يكديگر وعده كردن.

مَواعِظ:

جِ موعظة. پندها و اندرزها. اميرالمؤمنين (ع): «اتنفعوا بالذكر و المواعظ، فكان قد علقتكم مخالب المنيّة و دهمتكم مفظعات الامور». (نهج: خطبه 85)

مَواعِيد:

جِ وعده و ميعاد و موعود.

مُوافاة:

آمدن بر قوم و رسيدن. به تمام گزاردن حق كسى را.

مُوافِق:

سازوار. همساز.

مُوافَقَت:

سازوارى. همسازى. ضدّ مخالفت.

مُواقَعَة:

مقاتلة. با هم به جنگ و محاربه درافتادن. آرميدن با زن.

مَواقِف:

جِ موقف. ايستگاهها.

مَواقيت:

جِ ميقات. جاهائى كه در آنها احرام گيرند، چون جحفه و ذات عرق... به «ميقات» رجوع شود.

مُؤاكَرَة:

كشاورزى كردن بر سهمى معيّن از محصول، چون نصف و ثلث. در حديث رسول (ص) آمده «انّه نهى عن المؤاكرة». (نهاية ابن الاثير)

مُؤاكَلَة:

با كسى طعام خوردن.

مُوالات:

موالاة. دوستى و پيوستگى با

كسى. پى در پى كردن كارى.

(اصطلاح فقهى) عهد ولاء بستن اسلام آورده اى با مسلمى. و چنين كسى را مولى نامند. و اگر اسلام آورده لكن موالات نكرده او را مفرج خوانند. (يادداشت مرحوم دهخدا)

در اصطلاح شرع آن است كه شخصى با شخصى ديگر هم عهد شود كه اگر او جنايتى كرد زيانش از آن او باشد و اگر مرد ميراثش به او برسد. در موالات فرق نمى كند كه طرفين هر دو مرد يا هر دو زن و يا يكى مرد و ديگرى زن باشد. بعضى مجهول النسب بودن شخص را شرط صحت عقد موالات دانسته اند و بعضى آن را شرطى قايل نيستند. (كشاف اصطلاحات الفنون)

از مقارنات نماز است و آن عملى را بدون فاصله بعد از عملى ديگر به جاى آوردن باشد. چنان كه بعد از ركوع بلافاصله به سجده بايد رفت. در اعمال وضو نيز رعايت موالات مانند نماز واجب است.

مُوالِى:

يار و ياور و دستگير. ج: موالون.

مَوالِى:

جمع مولى (كه معانى متعدده دارد به مولى رجوع شود) يكى از معانى آن پناهندگان و زينهاران است و اين واژه در ميان اعراب مخصوصا قرون اوائل اسلام به

مسلمانانى اطلاق مى شده كه از ديگر ممالك به بلاد عرب مانند عربستان و عراق هجرت مى كرده و جهت امنيت با فردى يا قبيله اى از عرب عقد موالاة مى بسته است از جمله موالى كوفه و عراق كه بيشتر ايرانى تبار بوده اند.

از امام صادق (ع) روايت شده كه موالى در كوفه به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و گفتند: ما از اين عربها شكوه داريم چه اينكه پيغمبر (ص) ميان ما و عرب فرقى ننهاده و در عصر آن حضرت سهم ما از بيت المال با سهم عربها يكسان بوده، در امر ازدواج نيز امتيازى در كار نبوده، پيغمبر دستور داد از عرب به سلمان و صهيب و بلال زن دادند ولى اينها (مردم عراق) به ديده حقارت در ما مى نگرند!! حضرت چون شنيد به مجمع اعراب كوفه حضور يافت و فصلى در اين باره با آنها سخن گفت. آنها فرياد برآوردند كه يا اميرالمؤمنين ما چنين چيزى را نپذيريم و اين بار گران (مساوات با عجمها) را تحمل نتوانيم. حضرت سخت به خشم آمد و در حالى كه رداى خود را به زمين مى كشيد از جمع آنها بيرون شد و رو به عجمهاكرد و فرمود: اينها شما را به منزله يهود و نصارى مى پندارند، از شما زن مى ستانند و به شما زن نمى دهند و آنچنان كه

از شما توقع دارند خود را مديون شما نمى دانند حال كه چنين است (شما جهت كسب امتياز و تا به ديده حقارت به شما ننگرند) بپردازيد به تجارت كه از رسول خدا شنيدم فرمود: روزى ده دانگ است و نه دانگ آن در تجارت است و يكى در ساير كسبها. (بحار: 42/160)

مَواليد:

جِ مولود و مولِد. مواليد ثلاثة: نباتات و جمادات و حيوانات، چه اينها هر سه بچگان عناصر افلاكند.

مؤامَرَة:

مشاورت كردن. تبانى و توطئه در امرى.

(اصطلاح فقهى) به امر شخص ثالثى رجوع كردن است. متعاملين مى توانند شرط مؤامره را براى مدت معينى در عقد مندرج كنند و در اين صورت عقد نسبت به ايشان لازم است و هيچ يك از آنان به طور مستقيم حق فسخ را دارا نيست. شخص ثالثى كه در عقد رجوع به امر او شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد ديگر فسخ آن جايز نيست ولى در مورد امر او به فسخ، متعاملى كه مؤامرة به نفع او مقرر شده است ملزم به پيروى نيست و مى تواند آن را به موقع اجرا بگذارد.

مَواهب:

جِ موهبة. عطيه ها.

مَوئِل:

پناهگاه. (بل لهم موعد لن يجدوا

من دونه موئلا): لكن آنها را وعده گاهى است كه هرگز از آن پناهگاهى نخواهند يافت. (كهف: 58)

مُؤبَد:

رئيس دينى زردشتيان.

مَوبِق:

هلاكت گاه. (فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و جعلنا بينهم موبقا): آنها را خوانده ولى اجابتشان ننمودند پس در ميان آنها هلاكت گاهى مقرر داشتيم. (كهف:52)

مُوبِقات:

جِ موبقة. مهلكات. اين كلمه در حديث به تكرار آمده و بيشتر صفت موصوف مقدّر (سيّئة يا فعله) است.

عن ابى جعفر (ع): «ثلاث موبقات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه». (بحار: 72/314)

رسول الله (ص): «ثلاث موبقات: نكث الصفقة، و ترك السنّة، و فراق الجماعة». (بحار: 70/7)

مُؤَبِّل:

گردآورنده شتران و نگهدارنده آنها براى بچه و شير. گوينده ثناى مردگان.

مُؤبَّلَة:

شتران گرفته شده براى بچه و شير. شتران كه براى داشت و نگهدارى فراهم شده و براى باركشى و يا فروختن نباشند. (نهاية)

حنّان بن سدير، قال: قال ابوعبدالله (ع): «سألنى عيسى بن موسى عن الغنم للايتام و عن الابل المؤبّلة، ما يحلّ منهنّ؟ فقلت له: انّ

ابن عباس كان يقول: اذا لاط بحوضها، و طلب ضالّتها، و دهّن جَرباها، فله ان يصيب من لبنها فى غير نهك لضرع، و لا فساد لنسل». (بحار: 75/3)

مَوت:

مردن. مرگ. عدم حيات از آنچه كه قابليت حيات دارد. (كلّ نفس ذائقة الموت...) (آل عمران: 185). (نحن قدّرنا بينكم الموت) (واقعة: 60). (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا)(ملك: 2). (و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى احدكم الموت). (منافقون: 10)

اميرالمؤمنين (ع): «الموت فى حياتكم مقهورين، و الحياة فى موتكم قاهرين» (نهج: خطبه 51). «اَسمِعوا دعوة الموت آذانكم قبل ان يدعى بكم» (نهج: خطبه 113). «الموت طالب حثيث» (نهج: خطبه 123). «بادروا الموت و غمراته، و امهدوا له قبل حلوله» (نهج: خطبه 190). «اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى» (نهج: حكمت 29). «من ارتقب الموت سارع الى الخيرات». (نهج: حكمت 31)

مُؤتزر:

آن كه ازار (لنگ) مى بندد.

مُؤتَفِك:

زير و زبر شده. شك كننده.

مؤتفكات:

بادهائى كه برگردانند زمين را. بادها كه مختلف وزند از هر جهتى.

مُؤتفكات:

شهرهاى قوم لوط كه زير و زبر و سرنگون شدند. (و جاء فرعون و من قبله و المؤتفكات بالخاطئة). (حاقّة: 9)

و آنها پنج يا چهار شهر مساكن قوم لوط باشند به نامهاى سدوم و صعبه و صعده و عمره و دوما. اين شهرها به روايات اسلامى بر اثر زلزله ويران شدند و به روايت تورات به آتش آسمانى سوختند.

در تفسير على بن ابراهيم آمده كه مؤتفكه بصره است و دليل آن سخن اميرالمؤمنين (ع) است كه فرمود: «يا اهل البصره يا اهل المؤتفكه» تا آنجا كه فرمود: «ائتفكت باهلها مرتين و على الله تمام الثالثه و تمام الثالثة فى الرجعة». (بحار: 11/28)

مُؤتَفِكَة:

بلاد زير و زبر گشته. به «مؤتفكات» رجوع شود.

مُؤتَلِف:

سازوار آينده.

back page fehrest page next page