مُؤتَمِر:
فرمانبردار. مشورت كننده. روز پنجم ايام عجوز.
مُؤتَمَر:
كنفرانس. مشورتگاه.
مُؤتَمَن:
موثق. امين. لقب اسحاق بن جعفر. به «اسحاق» رجوع شود.
مُؤتمن:
قاسم بن هارون الرشيد عباسى متولد 173 و متوفى 208 هـ ق. هارون وى را در حيات خود پس از دو برادر به وليعهدى منصوب كرد و او را مؤتمن لقب داد و جزيره
و ثغور و عواصم را به سال 186 به نام وى كه در آن هنگام جوانى بود و در دامان عبدالملك بن صالح پرورش مى يافت جدا كرد. مأمون در امر اين بخشها كه به نام مؤتمن از قلمرو حكومت هارون جدا شده بود نظر داشت تا آنكه هارون به سال 192 وى را براى آزمايش به حكومت رقه برگزيد. چون هارون بمرد و امين به حكومت رسيد مؤتمن را از جزيره به سال 193 عزل كرد و بر قنسرين و عواصم باقى گذاشت. و چون مخالفت و مبارزه امين و مأمون بالا گرفت مؤتمن نزد برادر خود مأمون به خراسان رفت و مأمون او را به سال 197 به گرگان فرستاد و وى در آنجا بماند و به سال 198 پس از كشته شدن امين او را از ولايتعهدى خلع كرد و فرمان داد كه نام او را ديگر در خطبه بر منابر نبرند. وى در زمان مأمون در بغداد وفات نمود.
مَوتور:
آن كسى كه از وى كشته شود و خون كشته خويش در نيابد.
مَوتَة:
واحد موت. يك بار مردن. (لا يذوقون فيها الموت الاّ الموتة الاولى). (دخان: 56)
مُؤتَه:
روستائى از بلوك بلقاء در اراضى شام مشرق دمشق كه يكى از جنگهاى اسلام در عهد رسول خدا (ص) در آنجا به وقوع
پيوست. اين واقعه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و انگيزه اين جنگ آن بود كه حضرت رسول (ص) حارث بن عمير ازدى را با نامه اى به نزد حاكم بصرى گسيل داشت و چون به موته رسيد شرحبيل بن عمرو غسّانى كه از بزرگان درگاه قيصر روم بود با وى دچار گشت و او را به قتل رساند. چون خبر به پيغمبر رسيد فرمان داد تا لشكر تهيه جنگ ببيند. سه هزار نفر گرد آمدند و حضرت سه تن را به عنوان علمدار جنگ تعيين نمود: جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه. بدين نحو كه اگر جعفر كشته شد زيد و اگر او به قتل رسيد عبدالله علم به دست گيرد، يكى از جهودان حاضر بود به پيغمبر گفت: اگر تو پيغمبر خدا باشى اين سه تن كشته شوند زيرا پيغمبران بنى اسرائيل هرگاه بدين ترتيب افرادى را علمدار لشكرى مى كردند اگر صد نفر هم بودند همه كشته مى شدند. بالجمله حضرت دستور داد تا جائى كه حارث به قتل رسيده بروند و مردم آن سرزمين را به اسلام بخوانند و اگر اجابت ننمودند با آنها بجنگند، لشكر حركت كرد و چون به موته نزديك شدند شرحبيل خبر يافت، از قيصر لشكرى عظيم به مدد طلبيد، قريب صدهزار مرد مهياى نبرد شدند، مسلمانان كه آماده فداكارى
بودند از كثرت جمعيت دشمن نهراسيدند و دل به جنگ دادند، جعفر محض اينكه مبادا يكى از افراد لشكر خيال فرار كند دستور داد همه از اسبان به زير آيند و پياده به نبرد بپردازند و خود اسب خويش را پى كرد و علم به دست گرفته وارد جنگ شد، لشكر گروه گروه به وى حمله كردند، دست راست جعفر قطع شد، علم را به دست چپ گرفت و همچنان به نبرد ادامه داد تا دست چپش نيز قطع گرديد، وى علم را به دو بازوى خويش نگه داشت تا به شهادت رسيد و علم بيفتاد، زيد بن حارثه علم را برداشت و جنگ سختى كرد تا به شهادت رسيد، عبدالله بن رواحه علم برداشت و بجنگيد تا به قتل رسيد.
راوندى از جابر روايت كند كه روز جنگ موته نماز صبح را در مسجد ادا نموديم چون پيغمبر از نماز بپرداخت به منبر رفت و فرمود: برادران شما هم اكنون با كفار وارد نبرد شدند و زيد بن حارثه علم برداشت و همچنان كيفيت وقايع جنگ را بيان مى داشت تا فرمود: زيد كشته شد و جعفر علم برداشت و دست راستش قطع گرديد، سپس فرمود: دست چپش نيز قطع شد و به قتل رسيد و عبدالله علم برداشت و بدين گونه مصاف داد تا كشته شد و پس از
او خالد بن وليد علم به دست گرفت و مسلمانان به كنارى شدند و برگشتند. آنگاه پيغمبر از منبر به زير آمد و به خانه جعفر رفت و عبدالله بن جعفر را به دامن نهاد و دست به سر او كشيد، مادرش اسماء بنت عميس عرض كرد: يا رسول الله مگر عبدالله يتيم شده؟ فرمود: آرى جعفر امروز به شهادت رسيد و اشك در چشمان حضرت بگشت سپس فرمود: دو دست او قطع شد و خداوند به جاى آن دو بال به وى عطا فرمود كه در بهشت با ملائكه پرواز مى كند. (منتهى الآمال)
مُؤتِى:
آورنده چيزى.
مَوتى
(با الف آخر):جِ ميت. مردگان. (و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون)(انعام: 36). اميرالمؤمنين (ع): «عجبت لمن نسى الموت و هو يرى الموتى». (نهج: حكمت 126)
رسول الله (ص): «اربعة مفسدة للقلوب: الخلوة بالنساء و الاستماع منهن، و الاخذ برأيهن، و مجالسة الموتى». فقيل: يا رسول الله! و ما مجالسة الموتى؟ قال: «مجالسة كل ضالّ عن الايمان و حائر فى الاحكام». (بحار: 1/203)
مُؤثِر:
ايثارگر. آن كه سود ديگران را بر سود خود مقدم مى دارد.
مُوَثّق:
محكم. استوار. مضبوط. كسى كه به قول و فعل او اعتماد كنند.
در اصطلاح رجال و درايه در نزد شيعه: حديثى است كه سند آن و سلسله رواة آن به معصوم متصل باشد و ليكن همه رواة يا بعضى از آنها از رواة فاسد العقيده باشند و دوازده امامى نباشند، اما همه آنان را علماى اماميه توثيق كرده باشند.
مَوثوق:
مستحكم و استوار. موثوق به: آن كس يا آنچه كه بدان اعتماد شده است.
مَوج:
كوهه زدن آب. عدول از حق. كوهه آب. خيزابه. (و هى تجرى بهم فى موج كالجبال). (هود:42)
مُوجِب:
لازم كننده. واجب كننده. مقرر كننده. باعث شونده.
مُوجَب:
مثبت. ضد منفى. فاعل موجب: فاعلى كه در فعل خود مسلوب الاختيار است، مقابل فاعل مختار.
مُوجِبَة:
مؤنث موجب. قضيّه موجبة: قضيه اى كه محمول را براى موضوع اثبات كند، مانند: «الانسان حيوان». در قبال سالبة، مانند: «الانسان ليس بحجر».
مُؤَجِّح:
برافروزنده آتش.
مُوجَد:
توان يافته. استوار و قوى پشت.
مُوجِد:
به هستى درآورنده. ايجاد كننده.
مَوجِدَة:
خشم نمودن. خشم گرفتن بر كسى. اميرالمؤمنين (ع) ـ در مقام تشجيع ياران خود به استقامت در نبرد ـ: «و ليعلم المنهزم انّه مسخط لربه و موبق نفسه، و فى الفرار موجدة لله عليه و الذلّ اللازم و العار الباقى». (بحار: 32/494)
مُوجِر:
اجاره دهنده.
مُوجَز:
سخن و جز آن كه كوتاه باشد. خلاف مُطنَب.
مَوجَع:
به درد آمده.
مُوجِع:
به درد آورنده. عن ابى عبدالله (ع) قال: «جاء رجل الى الحسن و الحسين (عليهما السلام) و هما جالسان على الصفا، فسالهما، فقالا: انّ الصدقة لا تحلّ الاّ فى دين موجِع او غرم مفظع او فقر مدقع...». (بحار: 43/320)
مُؤجَّل:
فرصت و مهلت داده شده. مهلت دار، خلاف مُعَجَّل.
مَوجوء:
تكه يا هر حيوان نر كه رگهاى بيضه هايش كوفته باشند و اخته شده باشد.
فى خبر الاعمش عن الصادق (ع): «لا يجزى فى النسك الخصىّ لانه ناقص، و يجوز الموجوء اذا لم يوجد غيره». (بحار: 99/285)
مَوجود:
هست، مقابل نيست و معدوم. هست شده. موجود بالذات: ذات بارى
تعالى. موجود بالغير: همه ما سوى الله.
مُوَجّه:
صاحب جاه و مقام. پسنديده و مقبول. مُدَلَّل.
مُوَحِّد:
يگانه گوى. يگانه پرست. كسى كه آفريدگار عالم و معبود مطلق را يكى مى داند، مقابل مشرك.
به «توحيد» رجوع شود.
مُوَحِّدين:
سلسله سلاطينى كه در افريقا و اسپانيا سلطنت داشتند. (يادداشت لغت نامه) از فرقه اى مسلمين در شمال افريقا كه به عنوان اعتراض بر عقايد مسلمين مشبهى و مجسمى قيام كردند و بر خلاف ايشان به نفى تشبيه و تجسيم در باب ذات بارى تعالى عقيده داشتند. پيشواى اين فرقه ابوعبدالله محمد بن تومرت بود از قبيله مسمودة كه مردم را به توحيد مى خواند و پيروانش او را مهدى منتظر مى دانستند. او در سال 522 هـ ق درگذشت و رياست فرقه او به جانشين و برادرش عبدالمؤمن رسيد (سال 524) و او در سال 534 دست به تسخير ممالك زد. در سال 538 سپاه المرابطين را مغلوب ساخت و بلاد وهران و تلمسان فاس و سبته و سالى را گرفت و در سال 541 مراكش را تسخير و سلسله امراى مرابطى را برانداخت و در سال 540 با اعزام سپاهى به اسپانيا همه سرزمينهاى
مسلمان نشين آنجا را گرفت. و در سال 547 سلسله بنى حماد را در الجزاير منقرض كرد و در سال 553 تونس را گرفت و طرابلس را ضميمه قلمرو خود ساخت. و بدين ترتيب همه كشورهاى ساحلى شمال افريقا از مصر تا اقيانوس اطلس را به زير فرمان و تصرف خود در آورد. جانشينان او لياقت او را نداشتند و دولت اسپانيا در سال 632 هـ ق آنها را شكست داد و بعد مسلمين را از همه شبه جزيره خارج ساخت. و در سال 667 هـ ق قبيله بنى مرين آنها را در مراكش منقرض كردند و بر شهر مراكش استيلا يافتند. تسلط موحدين بر شمال افريقا و حكومت آنان از سال 524 تا 667 هـ ق ادامه يافت و جمعاً سيزده تن از اين سلسله حكومت راندند.
مُوحِش:
وحشت انگيز.
مُؤَخِّر:
فراپس دارنده. سپس گذرانده چيزها و نهنده هر چيز به جايش، و اين از صفات بارى تعالى جلّ شأنه مى باشد.
مُؤَدِّب:
دعوت كننده به ميهمانى. ادب كننده. فرهنگ آموز. رُوِىَ انّه دنى من اميرالمؤمنين (ع) صبيّان بيدهما لوحان، فقالا: يا اميرالمؤمنين (ع)! خاير بينهما. قال اميرالمؤمنين (ع): «انّ الجور فى هذا كالجور فى الاحكام، ابلغا مؤدّ بكما عنّى انّه ان
ضربكما فوق ثلاث كان ذلك قصاصاً يوم القيامة». (من لا يحضر:4/72)
اميرالمؤمنين (ع) ايضاً: «من نصب نفسه للناس اماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، و ليكن تأديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه، و معلّم نفسه و مؤدّبها احقّ بالاجلال من معلّم الناس و مؤدّبهم». (نهج: حكمت 73)
مَوَدَّت:
مودّة. دوستى و محبت و صداقت و خيرخواهى.
اميرالمؤمنين (ع): «المودّة قرابة مستفادة» (نهج: حكمت 211). «البشاشة حبالة المودّة» (نهج: حكمت 6). «حسد الصديق من سقم المودّة» (نهج: حكمت 218). «مودّة الآباء قرابة بين الابناء، و القرابة الى المودّة احوج من المودّة الى القرابة» (نهج: حكمت 308). «انّ افضل قرّة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودّة الرعيّة». (نهج: نامه 53)
مودت ذى القربى يعنى دوستى با خويشان پيغمبر اسلام كه خداوند در قرآن آن را مزد رسالت رسول گرامى اسلام قرار داده: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى). امام صادق (ع) فرمود: هنگامى كه اين آيه نازل شد پيغمر (ص) بپاخاست و فرمود: اى مردم! خداوند فريضه اى را بر
شما واجب كرده آيا به انجام آن آماده ايد؟ كسى پاسخ نداد و حضرت سكوت نمود. فرداى آن روز نيز حضرت سخن خويش را تكرار نمود باز هم پاسخ نشنيد، روز سوم نيز تكرار نمود و چون جوابى نشنيد فرمود: خداوند زر و سيمى يا طعام و شرابى از شما نخواسته از چه بيم داريد؟! گفتند: پس بفرمائيد. فرمود: خداوند دوستى و محبت خويشان مرا طبق اين آيه بر شما فرض و حتم نموده. گفتند: اين را ما پذيرائيم. سپس امام صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند جز هفت تن كس به اين عهد وفا ننمود: سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جابر انصارى و يكى از غلامان پيغمبر به نام ثبيت و زيد بن ارقم. (بحار: 22/321)
مُوَدِّع:
بدرود كننده. ابوعبدالله الصادق (ع): «اذا صلّيت صلاة فريضة فصلّها لوقتها صلاة مودّع يخاف ان لا يعود اليها ابدا». (بحار: 83/10)
مُؤَدِّى:
ادا كننده و گزارنده و پرداخت كننده حق كسى.
مُؤذِن:
آگاهى دهنده.
مُؤَذِّن:
بسيار اعلام كننده. (فلما جهّزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ثم اذّن مؤذّن ايتها العير انّكم لسارقون)(يوسف: 73). (فاذّن مؤذّن بينهم ان لعنة الله
على الظالمين). (اعراف: 44). در حديث از امام كاظم (ع) روايت شده كه آن مؤذن، اميرالمؤمنين (ع) است. (بحار: 24/269)
اذان نماز گوينده. عن رسول الله (ص): «المؤذّن المحتسب كالشاهر سيفه فى سبيل الله القاتل بين الصفين». (وسائل:5/374) الصادق (ع): «المؤذّن يغفر له مدّ صوته و يشهد له كل شىء سمعه». (وسائل:5/374) الباقر (ع): «المؤذّن له من كل من يصلّى بصوته حسنة». (وسائل:5/379)
السجّاد (ع): «و امّا حق المؤذّن ان تعلم انه مُذَكِّر لك ربّك عزّ و جلّ و داع لك الى حظّك، و عونك على قضاء فرض الله ـ عزّ و جلّ ـ عليك، فاشكره على ذلك شكر المحسن اليك». (وسائل:15/176)
مُؤذى:
زيان رساننده و آزار رساننده.
مَور:
موج. اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى در عظمت پروردگار متعال: «اللّهمّ ... كيف علّقت فى الهواء سماواتك، و كيف مددت على مور الماء ارضك». (نهج: خطبه 160)
مَور:
موج زدن. جنبيدن. روان شدن آب بر روى زمين. تردد نمودن و آمد و شد كردن. به يكى از معانى مزبوره: (يوم تمور السماء مورا). (طور: 9)
اميرالمؤمنين (ع) در وصف آفرينش
انسان: «ايّها المخلوق السوىّ... بُدِئتَ من سلالة من طين، و وُضِعْتَ فى قرار مكين، الى قدر معلوم، و اجل مقسوم، تمور فى بطن امّك جنينا لا تحير دعاء...» (نهج: خطبه 163)
مُور
(عربى):گرد و غبار پراكنده در هوا. سرعت. رفتن به آرامى. (المنجد)
مُور:
حشره معروف كه به عربى نمل گويند. از امام صادق (ع) روايت است كه پيغمبر (ص) نهى نمود از خوردن آنچه را كه مور به دهان و دست و پاى خود حمل مى كند.
على بن جعفر گويد از امام موسى بن جعفر (ع) در باره كشتن مورچه سؤال كردم فرمود: آن را مكش جز اينكه تو را بيازارد. از امام صادق (ع) ذيل آيه (فتبسّم ضاحكا من قوله)(سليمان از سخن آن مور كه به ديگر مورچگان گفت به خانه هاى خويش درآئيد مبادا سليمان و لشكريانش شما را لگدمال سازند بخنديد) روايت شده: هنگامى كه سليمان با موكب سلطنتى از جائى مى گذشت باد صداى آن مورچه را به سليمان رساند، سليمان آن مورچه را احضار نمود و به وى گفت: مگر تو نمى دانى كه من پيغمبرم و پيامبران به كس ستم نكنند؟! وى گفت: آرى مى دانم ولى بيم آن
داشتم كه آنها به تشكيلات تو فريفته گردند و از ياد خدا به دور شوند. (بحار: 64/261 و 14/92)
مُوَرِّث:
ارث گذار.
مُورچه:
مصغّر مور، يعنى مور كوچك. ذرّ. ذرّة.
مُورد:
درختى است معروف كه به عربى آس گويند.
مَورِد:
راه و طريقه و محلّ ورود. راه آب. آبشخور. ج: موارد.
اميرالمؤمنين (ع) در عظمت هول عاقبت: «آه من قلّة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد». (نهج: حكمت 77)
مُورِد:
وارد كننده، مقابل مُصدِر به معنى صادر كننده. اميرالمؤمنين (ع): «انّ الطمع مورد غير مصدر». (نهج: حكمت 275)
مَورُوث:
به ارث رسيده. مالى يا صفتى كه به ارث به كسى رسيده باشد. مقابل مُكتَسَب.
مَورود:
تب زده. وارد شده و آمده. آنچه كه بر آن وارد شوند. (يقدم (اى فرعون) قومه يوم القيامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود). (هود: 98)
مُورِى:
آن كه آتش برآورد از آتش زنه. مؤنث آن مورية.
مُوَرِّى:
توريه كننده. پوشنده حقيقت
چيزى و ظاهر كننده غير آن. آتش برآورنده از آتش زنه.
مُورِيات:
جِ مورية. آتش برارنده از آتش زنه. (والموريات قدحا): سوگند به ستوران كه هنگام دويدن (در مسير جهاد يا حج) آتش برآورندگانند با سمهاى خود از سنگها. (عاديات: 2)
مُوريانه:
رشميز. به عربى اُرضه گويند، و در قرآن از اين جاندار به دابّه الارض: جنبنده زمين، تعبير شده است، كه عصاى حضرت سليمان (ع) را خورد. (ما دلّهم على موته الاّ دابّة الارض تأكل منسأته). (سبأ: 14)
در حديث آمده كه جنيان براى هميشه سپاسگذار موريانه اند چه اين حشره عصاى سليمان را خورد و آنان دريافتند كه سليمان مرده و از بيگارى نجات يافتند، از اين رو هر جا موريانه باشد آب و گلى در كنارش مهيا است (كه اجنه آن را فراهم مى سازند). (بحار: 14/138)
مَورِيَة:
مؤنث مورى.
مَوز:
ميوه اى گرمسيرى معروف. يحيى بن موسى صنعانى گويد: وارد شدم بر امام هادى(ع) در منى در حالى كه فرزندش ابوجعفر (ع) را بر ران خود نهاده بود و موزى را پوست مى كند و به وى مى خورانيد. از
اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه روزى خوشه موزى را جهت پيغمبر (ص) به رسم هديه آورده بودند حضرت پوست موز مى كند و به دهان من مى نهاد. شخصى كه اين را ديد عرض كرد: مگر على را دوست دارى؟ فرمود: مگر ندانسته اى كه على از من است و من از اويم؟! (بحار: 66 و 38)
مُؤَزَّر:
استوار و محكم. نصر مؤزَّر: يارى و اعانت كافى و بسيار.
مُوَزَّع:
توزيع شده و پخش شده.
مَوزور:
بزه مند و گناهكار.
مَوزون:
سنجيده شده. متعادل. (والقينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كلّ شىء موزون)(حجر: 19). با وزن. وزن شدنى و كشيدنى، مقابل مكيل و معدود.
مُوزه:
به تركى چكمه گويند.
مُوسِر:
توانگر. ج: مياسر و موسرون. اميرالمؤمنين (ع): «يأتى على الناس زمان عضوض، يعضّ الموسر فيه على ما فى يديه و لم يؤمر بذلك، قال الله ـ سبحانه ـ (و لا تنسوا الفضل بينكم) تنهدّ فيه الاشرار و تُستَذَلُّ الاخيار...». (نهج: حكمت 468)
مُؤَسِّس:
پايه گذار.
مُوسِع:
غنىّ. توانگر. ج: موسعون. (و متّعوهنّ على الموسع قدره...). (بقرة:236)
مُوسَع عليه:
آن كه به وى وسعت داده
شده و نعمت بخشوده شده است.
مُؤسِف:
به خشم آورنده. اسف انگيز.
مَوسِم:
هنگام هر چيزى. هنگام فرارسيدن حج و جز آن.
مُوسى:
استره. تيغ دلاّكى. ج: مواسى. عن اميرالمؤمنين (ع) فى اعمال يوم النحر: «الاقرع يمرّ الموسى على رأسه». (بحار: 99/301)
موسى بن جعفر:
ابوالحسن و ابوابراهيم و ابوعلى، موسى بن جعفر: هفتمين امام از پيشوايان معصوم و منصوب من الله، و هفتمين نور از انوار طيبه خاندان پيغمبر اسلام، و نهمين معصوم از چهارده معصوم، در روز يك شنبه هفتم صفر سال 128 هجرى در ابواء (محلى بين مكه و مدينه) از مادرى طاهرة به نام حميده بربرية، اندلسيّة كه به فرموده پدر بزرگوارش امام صادق (ع) زنى پاك و مصفّاة از هر پليدى، و تا روزى كه به من رسيد ملائكه وى را نگهبان بودند، متولد، و در روز جمعه 25 رجب سال 181 يا 186 يا 188 در زندان هارون عباسى به شهادت رسيد، و در مقابر قريش، غرب بغداد مدفون گشت.
القاب آن حضرت: كاظم و عبدصالح و امين است، و بيشتر آن حضرت را كاظم (خشم فروبر) مى خوانده اند، و از اين جهت
بدين نام شهرت يافت كه آن جناب در شرائطى زندگى مى كرده كه با دشمنان برخوردهائى حادّ داشته و در عين حال كه از آنها رنجها كشيد هرگز چهره اى خشن به كس نشان نداد و پيوسته خشم خود را فرو مى خورد. ابن اثير گويد: وى از آن جهت به كاظم شهرت يافت كه روش مستمر آن حضرت بر اين بود كه هر آنكس با وى بدى مى كرد او در برابر نيكى و احسان مى نمود. ولى يارانش به جهت تقيه گاه او را به عبد صالح و گاه عالم و گاه فقيه نام مى بردند.
فضائل و مناقب آن حضرت را نتوان به محدوده تحرير گنجانيد كه علم او از علم پيغمبر سرچشمه گرفته و شخصيتش تمديد مقام نبوت و وحى است، و جز نمونه هائى از علوم و ديگر فضايل آن جناب را كه حسب مقتضاى زمان و استعداد و شايستگى مردم آن عصر قابل بروز و ظهور بوده نتوان به قلم آورد و از آن نمونه ها كه در كتب مفصله آمده در اين مختصر به نمونه اى اشاره مى شود: اما علم آن حضرت را بايد از اصحاب و شاگردان شايسته او مانند حماد بن عيسى و عبدالرحمن بجلّى و عبدالله بن جندب و عبدالله بن مغيره بجلّى و على بن يقطين و مفضل بن عمر و هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن پرسيد كه در فصول
مختلف علوم از اصول و فروع دين و حكمت و كلام و جز آن چه بهره هاى وافر و چه فيوضات سرشارى از محضر پرفيض آن بزرگوار كسب كرده و تا قيامت مسلمانان از آنها بهره مند مى باشند. و دانشمندان عصرش هرگاه مطلبى از او نقل مى كردند مى گفتند: عالم چنين گفت كه آن حضرت را مظهر علم مى دانستند.
و اما حلم و بردبارى آن حضرت در حدّى بود كه ميان دوست و دشمن به لقب كاظم شهرت داشت. و اما سخاوت و دهش آن حضرت آنقدر زبانزد مردم بود كه هميانهاى موسى بن جعفر ضرب المثل بود چه حضرت در اوقات خاصى هميانهائى محتوى صد تا پانصد دينار آماده مى كرد و به اشخاص مستحق و خانواده هاى مستمند مى رسانيد و مردم مى گفتند: به فلان كس هميان موسى بن جعفر رسيده و ديگر وى محتاج نيست. ارباب تاريخ و سير همچون خطيب بغدادى و شيخ مفيد و ديگران در سخاوت آن حضرت داستانها نقل كرده اند كه اين مختصر را نگنجد. در تواضع آن حضرت آمده كه روزى بر مردى روستائى كريه المنظر عبور مى كرد حضرت بر او وارد شد و مدتى با وى به گفتگو نشست و سپس به وى فرمود: ما آماده ايم اگر كارى دارى
انجام دهيم يا مشكلى دارى حل كنيم. يكى گفت: يابن رسول الله اين وظيفه امثال او است كه خود را به خدمت شما عرضه كند و در فرمان شما باشد كه وى به شما نيازمندتر است از شما به او! حضرت فرمود: وى بنده اى از بندگان خدا است و خداوند او را در كتاب خود با ما برادر خوانده و در ملك خدا با يكديگر همسايه ايم، و ديگر آنكه بهترين پدرها آدم پدر هر دو ما و بهترين اديان دين اسلام، دين هر دوى ما است و به علاوه بسا روزگار به روزى ما را محتاج او كند و آن روز ما خاضعانه نياز خويش را به وى عرضه كنيم.
امام كاظم (ع) آنقدر از خوف خدا مى گريست كه محاسن مباركش به اشك تر مى شد چون به تلاوت قرآن مى پرداخت اندوهگين مى گشت و مى گريست و شنوندگان را مى گريانيد. (اعيان الشيعه)
صاحب عمدة الطالب گفته: هادى عباسى آن حضرت را دستگير كرد و به زندان برد، اميرالمؤمنين (ع) را در خواب ديد، به وى فرمود: (فهل عسيتم ان تولّيتم ان تفسدوا فى الارض و تقطّعوا ارحامكم)چون بيدار شد مراد آن حضرت را دانست دستور داد: حضرت موسى بن جعفر را از زندان رها كردند، از آن حضرت عذرخواهى
كرد و به مدينه بازگردانيد.
زمخشرى در كتاب ربيع الابرار آورده است كه هارون فرزند مهدى در يكى از ملاقاتها به امام پيشنهاد نمود فدك را تحويل بگيرد و حضرت نپذيرفت، وقتى اصرار زياد كرد فرمود: مى پذيرم به شرط آنكه تمام آن ملك را با حدودى كه تعيين مى كنم به من واگذارى. هارون گفت: حدود آن چيست؟ امام فرمود: يك حد آن به عدن است حد ديگرش به سمرقند و حد سومش به افريقيه و حد چهارمش كناره دريا تا ارمينيه و خزر است. هارون از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چيز باقى مى ماند؟ امام فرمود: مى دانستم اگر حدود فدك را تعيين كنم آن را به ما مسترد نخواهى داشت (يعنى خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق منست). از آن روز هارون كمر به قتل موسى بن جعفر (ع) بست.
در سفر هارون به مدينه هنگام زيارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قريش و رؤساى قبايل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يابن عم. و اين جملات را از روى فخر و مباهات ديگران مى گفت. امام كاظم(ع) كه در آن جمع حضور داشت و فرمود: السلام عليك يا رسول الله، السلام