حالى كه از سه روز پيش به غذائى دست نيافته و سخت گرسنه بود به كنارى نشست و گفت: خداوندا به چيزى (كه مرا از گرسنگى برهاند) نيازمندم. دختران ماجرا را به پدر بازگفتند، وى فورا يكى از آنها را به نزد موسى فرستاد كه بيا و مزد خويش بستان. موسى اجابت نمود. و هنگام رفتن به خانه شعيب دختر را فرمود: تو به دنبال من باش و جهت راهنمائى ريگى به سمت خانه پرتاب كن. و چون به نزد شعيب آمد ماجرا را به تفصيل بيان داشت. شعيب گفت : بيم مدار كه از گروه ستمگران رها گشتى. يكى از دختران به پدر گفت: اين جوان را به مزدورى بگير كه وى شخصى نيرومند و امين مى باشد. شعيب گفت: نيرومندى او را دانستم كه خود به تنهائى آن سنگ گران را برداشته و آن دلو را از چاه بيرون كشيده است ولى امين بودن او را از كجا دانستى؟ وى داستان كيفيت آمدن به خانه را به پدر باز گفت: شعيب به موسى گفت: دوست دارم يكى از اين دو دختر را به كابين تو در آورم بدين شرط كه هشت سال نزد من بمانى و اجير من باشى و اگر ده سال را به اتمام رسانى آن از همت تو باشد. موسى پذيرفت و چون مدت مقرر به پايان رسيد موسى گفت: ناچار بايد به وطن بازگردم. شعيب
چند راس گوسفند به وى داد و او با خانواده و گوسفندان عازم مصر شد و در حال حركت گفت: به عصائى نياز دارم. شعيب گفت: خود به اين اتاق درآى و يكى از عصاهائى كه در آنجا است بردار. موسى چون از اتاق بيرون شد عصائى به دست داشت كه شعيب از نوح و ابراهيم به ميراث برده بود. به موسى گفت: اين را به جاى خود نه و ديگرى را بردار. ولى چون موسى آن را به جاى خود نهاد و خواست ديگرى را بردار باز همان به دست او آمد تا سه بار، چون شعيب چنين ديد گفت: بردار كه از آن تو مى باشد. موسى رهسپار مصر گشت و چون به بيابانى رسيد شب شد و سرما شدت يافت و طوفان به آنها حملهور گشت، در اين گيرودار از دور آتشى به چشم ديد كه از سمت كوه طور نمايان بود، خانواده را گفت من به سمت اين آتش روم باشد كه به آبادى دست يابم يا آتشى بياورم كه دفع سرما بدان كنيم. چون موسى به آتش نزديك شد درختى ديد كه آتش در آن مشتعل است، خواست چيزى از آن آتش بردارد كه با خود برد ناگهان آتش از درخت جدا گشت و به وى حمله كرد ; موسى به وحشت افتاد و بگريخت ; ندائى از درخت برآمد كه منم پروردگار تو، بدين سوى آى. موسى گفت:
من از كجا بدانم كه تو خداى من باشى؟ فرمود: در دست چه دارى؟ موسى گفت: اين عصاى من است. فرمود: آن را بيفكن. انداخت، اژدهائى بزرگ شد، موسى بترسيد، فرمود: بيم مدار و آن را بردار كه در امانى، دست خود را به گريبان فرو بر كه نورانى برون آيد. موسى چنين كرد چون دست از گريبان برون شد آنچنان بدرخشيد كه فضا را روشن ساخت. خداوند فرمود: با اين دو معجز به نزد فرعون و فرعونيان برو و آنها را به من دعوت كن. موسى گفت: نخست آن كه من يك تن از اينها را كشته ام مى ترسم مرا بكشند و دگر آن كه زبان من لكنت دارد هارون را كه زبانش گوياتر از من است با من بفرست باشد كه دعوتم را اجابت كنند. خداوند فرمود: برادرت را به دستيارى تو فرمان داديم و چنان قدرتى (غيبى) به تو دهيم كه آنها به تو دست نيابند، تو و پيروانت پيروزيد. (بحار: 13/25)
«موسى و دعوت فرعون تا غرق»
اميرالمؤمنين (ع): «و لقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه هارون ـ عليهما السلام ـ على فرعون، و عليهما مدارع الصوف، و بايديهما العِصِىّ، فشرطا له ـ ان اسلم ـ بقاء ملكه و دوام عزّه، فقال: «الا تعجبون من هذين، يشرطان لى دوام العزّ و بقاء الملك، و
هما بما ترون من حال الفقر و الذلّ، فهلاّ القى عليهما اساورة من ذهب»؟! اعظاما للذهب و جمعه، و احتقارا للصوف و لبسه! ولو ارادالله سبحانه لانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن العِقيان و مغارس الجنان و ان يحشر معهم طيور السماء و وحوش الارضين لفعل، ولو فعل لسقط البلاء و بطل الجزاء و اضمحلّت الانبياء...». (نهج: خطبه 192)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون خداوند موسى را به نزد فرعون فرستاد وى به درب كاخ آمد و اذن ورود خواست، اجازت نيافت، با عصائى كه به دست داشت به هر يك از درهاى كاخ مى زد گشوده مى شد و همچنان آمد تا به مجلس فرعون رسيد و محض ورود گفت: من فرستاده خداوند جهانيانم به نزد تو كه بنى اسرائيل را رها سازى تا به سرزمين خود برم. فرعون گفت: خداوند جهانيان كه باشد؟ موسى گفت: خداوندگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها است. فرعون به حال تعجب به حضار گفت: مى شنويد چه مى گويد؟! باز موسى گفت: پروردگار شما و پدرانتان. فرعون گفت: اگر دگر اين جمله را تكرار كنى و جز من كسى را به خدائى بخوانى تو را به زندان افكنم. موسى گفت: اگر معجز
آشكارى به تو نشان دهم چه خواهى گفت؟ فرعون گفت: اگر راست مى گوئى بياور. موسى عصا را بيفكند در حال اژدهائى شد كه همه اهل مجلس بگريختند و فرعون آنچنان بهراسيد كه خوددارى نتوانست و باد از او بيرون شد. در اين حال موسى دوم معجزه خويش را عرضه نمود و دست نورانى خود را از آستين به در آورد. و چون موسى عصا را برداشت فرعون به خويش آمد و خواست به خداى موسى ايمان آرد هامان وزير او برخاست و گفت: تو خود خدائى و مردم تو را مى پرستند چگونه به پيروى يكى از بندگانت تن مى دهى؟! پس فرعون به حاضران خطاب نمود و گفت: اين مرد جادوگرى ماهر است كه مى خواهد شما را به جادوى خويش از سرزمينتان بيرون كند اكنون نظر خود را در اين باره بيان داريد تا اجرا كنم. آنها گفتند: وى و برادرش را مهلت ده (آنها را مكش) و هر جادوگرى ماهر كه در كشور بود گرد آور و وقتى مقرر فرما تا با اينها روبرو گردند و عامه مردم اين صحنه را تماشا كنند. اتفاقا خود فرعون و وزيرش هامان نيز جادوگرانى تردست بودند كه به سحر خويش بر مردم پيروز شده بودند و فرعون خود از اين راه دعوى خدائى مى كرد.
پس فرعون دستور داد هزار ساحر از هر سوى مملكت حاضر ساختند، از آن هزار، صد تن را و از صد، هشتاد را برگزيد، ساحران گفتند: تو خود آگاهى كه در همه جهان جادوگرى به مهارت ما نباشد اگر ما پيروز شديم پاداش ما چه باشد؟ فرعون گفت: در آن حال شما از مقربان درگاه من و شريك سلطنت من خواهيد بود. گفتند: ولى اگر چنانچه موسى بر ما غالب آمد با مهارتى كه ما در سحر داريم معلوم مى شود كار او جادو نباشد و در اين صورت ما به وى ايمان آريم. فرعون گفت: اگر چنين شد من نيز به وى ايمان آرم ولى به هر چه در توان داريد مهيا گرديد. روز ملّى كشور را وعده گاه قرار داد.
چون روز موعود فرا رسيد همه مردم از اطراف و اكناف گرد آمدند و فرعون از پيش سكوئى را براى خود و هامان آماده كرده بود كه هشتاد ذراع ارتفاع داشت. موسى حاضر شد، وى همى به آسمان مى نگريست، ساحران به فرعون گفتند: ما مردى را مى بينيم كه به آسمان مى نگرد و سحر ما جز در زمين كارساز نباشد! به هر حال ساحران خود را آماده كرده به موسى گفتند: ما ابتدا به كار خويش آغاز كنيم يا تو؟ موسى گفت: خير، شما اول شروع كنيد. آنان ريسمان و
ابزار خويش را به كار افكندند، سحرشان آنچنان شگفت انگيز بود كه موسى به وحشت افتاد، از غيب به وى ندا شد كه بيم مدار و تو پيروزى، عصايت را بيفكن. موسى عصا را بينداخت، نخست بسان سرب آب شد و سپس سر برآورد و دهان بگشود و ابتدا به كاخ فرعون حملهور گشت ولى سر خود را برگرداند و همه ابزار سحر ساحران را ببلعيد، مردم چون اين منظره را ديدند همه به يك بارگى بگريختند آنچنان كه ده هزار تن به زير دست و پا به هلاكت رسيدند، عصا كه به شكل اژدهائى عظيم بود به فرعون حمله نمود، فرعون و هامان هر دو از ترس در خود پليدى كردند و از هوش برفتند، موسى خود نيز در ميان مردمان بگريخت، به وى ندا شد كه مترس ما هم اكنون آن را به شكل نخست برگردانيم. وى برگشت و دست خود را به آستين بپوشاند و خواست به دهان اژدها فرو برد ديد همان عصا است. ساحران در اين حال سر به سجده نهادند و گفتند: ما به خداى جهانيان به خداى موسى و هارون ايمان آورديم. فرعون به خشم آمد و گفت: بى اذن من ايمان آورديد؟! اين توطئه اى بود ميان شما و موسى، معلوم مى شود وى معلم سحر شما بوده، آنان را تهديد نمود كه دست و
پاتان را مى برم و شما را به دار مى كشم. آنها گفتند: ما را از اين تهديدات باكى نبود كه به مرگ به ملاقات پروردگار خويش خواهيم شتافت و چون ما آغازگر ايمان به او بوده ايم اميدواريم ما را ببخشايد.
پس از اين واقعه هر كه تا آن روز ايمان خود را پنهان داشته بود دلگرم شده ايمان خويش را آشكار ساخت، از جمله حزبيل بود و ديگر آن زن آرايشگر خانواده فرعون و ديگر همسرش آسيه كه همه آنها را با شكنجه به قتل رساند.
فرعون پس از معجزه موسى و شكست ساحران به وحشت افتاد مبادا مردمى كه ناظر صحنه بوده اند به موسى بگروند و سر از طاعت او برتابند لذا جهت جلب عوام نقشه اى تدارك ديد و آن اينكه به هامان گفت: كاخى مرتفع بساز تا بر آن برآيم و در جو بالا به جستجوى خداى موسى بپردازم و چنان مى دانم كه وى دروغ مى گويد. هامان حسب دستور به بناى كاخ پرداخت و ضمن مدت هفت سال آن را به اتمام رساند، موسى را اين گستاخى فرعون و مهلت خداوند گران آمد، به وى وحى شد كه او را بگذار هر چه مى كند بكند. و چون كاخ تكميل شد جبرئيل به يك لحظه آن را ويران ساخت. فرعون چون از اين حيله نيز طرفى نبست
پيروان و ياران خويش را به سختگيرى و فشار بيشتر به بنى اسرائيل فرمان داد كه آنان را به بيگارى و كارهاى سخت و گران شكنجه مى نمودند، آنها به تنگ آمده به موسى شكوه نمودند، موسى گفت: شكيبا باشيد و از خداوند مدد بخواهيد كه سرانجام پيروزى از آن خداى ترسان و مؤمنان خواهد بود.
و چون فرعون و پيروانش به كفر و عناد خويش اصرار ورزيدند خداوند آيات غضب بر آنها فرستاد، فايده نكرد، موسى چون از ايمان فرعون نوميد گشت عرض كرد: پروردگارا اين همه مال و مكنت در اختيار فرعون و فرعونيان نهاده اى، اينها مردم را به بيراهه مى كشند و بندگانت را گمراه مى كنند، خداوندا مالشان را از دستشان بستان و حال كه به عناد خويش ادامه مى دهند آنها را به ايمان موفق مدار. او دعا مى كرد و هارون آمين مى گفت، دعا مستجاب شد، به موسى وحى آمد كه بنى اسرائيل را از مصر كوچ ده و تابوت محتوى استخوانهاى يوسف را نيز با خود حمل كن. وى بنى اسرائيل را گفت: هر يك از شما زر و زيور قبطى اى كه با وى همدم يا همسايه است به عاريت بستاند و شب هنگام دست جمعى حركت كنيد. چنين
كردند. بامداد كه فرعون خبردار شد فورا مردم را گرد آورد، و متفقا به دنبال بنى اسرائيل بتاختند و چون موسى و بنى اسرائيل به رود نيل (يا كانال سوئز كه در برخى تواريخ خليج ذكر شده) رسيد موسى به امر خدا عصا را به آب زد، آب شكافته شد و شيارهائى به شمار اسباط دوازده گانه بنى اسرائيل در آب پديد آمد، همه به ميان آب درآمدند و فرعون و همراهان كه در پى آنها بودند بلافاصله رسيدند، آنها نيز چون راه را آزاد يافتند وارد همين شيارها شدند، و چون آخرين نفر جمع فرعونيان به آب درآمد و آخرين فرد قوم موسى از آب برون شد شيارها به هم آمد و فرعون و من تبع غرق شدند و چون فرعون دريافت كه غرق مى شود گفت: (آمنت انه لا اله الاّ الذى آمنت به بنواسرائيل): (ايمان آوردم كه خدائى جز خداى بنى اسرائيل نباشد) جبرئيل كفى از گل و لاى به دهانش فرو برد و گفت: اكنون دگر وقت گذشته كه گاه فرصت، سرپيچى و طغيان نمودى و خلق را به فساد كشيدى.
«موسى وحوادث پس از غرق فرعون»
چون موسى و بنى اسرائيل از آب گذشتند عبورشان به گروهى (كه گويند قبيله لخم بوده) بيفتاد كه بت مى پرستيدند، جمعى
از جهال بنى اسرائيل به موسى گفتند: براى ما نيز مانند آنها بتهائى فراهم ساز. موسى به خشم آمد و گفت: چه نادان مردمى بوده ايد كه الطاف گوناگون خداوند بزرگ را از ياد برده و بت بى شعور را به پرستش مى جوئيد؟! چرا فراموش كرديد كه خداوند شما را از شر آنچنان دشمن ستمكار نجات داد و شما را بر جهانيان برگزيد!
برخى مفسرين گفته اند كه همان منظره بتهائى كه به شكل گاو بود زمينه اى براى سامرى و گوساله پرستان پيرو او گشت.
بالجمله بنى اسرائيل گفتند اكنون همان كتاب كه گفتى از جانب خدا بر من فرود مى آيد بياور. موسى اين موضوع را از خداوند درخواست نمود به وى امر شد كه به كوه طور سينا برو و سى روز در آنجا روزه دار كه خويشتن را به مناجات ما مهيا سازى. وى حسب الامر به طور رفت و پس از اتمام سى روز خداوند ده روز را كه دهه اول ذيحجه بود بر آن بيفزود كه چهل روز تكميل شود. از آن سوى چون سى روز وعده موسى به پايان رسيد و وى بازنگشت بنى اسرائيل گفتند: موسى گريخته و دگر بازنخواهد گشت، اين هياهو براى سامرى كه خود از بنى اسرائيل و به قولى اهل باجرمى بود زمينه اى شد تا از زيور آلاتى
كه بنى اسرائيل از قبطيان گرفته بودند شكل گوساله اى بسازد و او هنگام عبور از آب كفى از خاك زير سم اسب جبرئيل با خود آورده بود آن را به ميان مجسمه گوساله نهاد كه صدائى چون صداى گوساله برآورد و مورد پرستش گروهى از بنى اسرائيل شد و هر چه هارون آنها را موعظه و نصيحت نمود سود نداد، به موسى در طور وحى شد كه قومت را سامرى فريفته و گوساله پرست شدند. موسى با الواح تورات از طور بازگشت و صحنه دلخراش گوساله پرستى را از نزديك مشاهده نمود، لختى برادر را مورد توبيخ قرار داد و سپس سامرى را و آنچنان به خشم آمد كه الواح تورات را به زمين افكند. بنى اسرائيل از عمل خويش پشيمان شدند و از موسى درخواست نمودند كه خداوند را به آمرزش آنها بخواند اما اين درخواست به نزد خدا پذيرفته نگشت جز اينكه يكديگر را بكشند چه آنان پس از مشاهده آيات بينات مرتكب چنين كار زشتى شده بودند، آنها قبول كردند پس موسى گوساله پرستان را به يك سوى و پاكان را در جهت ديگر قرار داد و فرمود: پاكان ناپاكان را به قتل رسانند و به قولى خود گوساله پرستان را فرمود: در تاريكى شب به جان يكديگر بيفتند و چنين كردند تا
هفتاد هزار تن از آنان كشته شد و توبه آنها قبول گشت.
و چون موسى الواح تورات را به نظر بنى اسرائيل رساند گفتند تو مى گوئى من با خدا سخن گفته ام، ما دعوى تو را باور نكنيم تا خود سخن خدا را بشنويم. موسى به ناچار هفتاد تن از آنها را برگزيد و با خود به طور برد و آنان سخن خدا را از كوه شنيدند. پس گفت: به نزد قوم برگرديد و گواهى دهيد كه سخن خدا را شنيده ايد. آنها گفتند: ما برنگرديم تا خدا را به چشم ببينيم. موسى هر چه گفت: اين نخواهد شد كه خداوند جسم نباشد و در جهتى قرار نگيرد سود نداد ناگهان صاعقه اى بيامد و آن هفتاد نفر را بسوزاند. موسى غمنده گشت كه چون برگردم گويند تو خود آنها را كشته اى. از خدا خواست، آنها زنده شدند.
بنى اسرائيل از پذيرش تورات و احكام آن سر باز زدند، خداوند كوه طور را بر سر آنان معلق بداشت آنچنان كه هر آن گمان مى كردند بر آنها فرود آيد به ناچار تسليم شدند. داستان آن بنى اسرائيلى كه عموزاده خويش را به طمع مال به قتل رساند پيش آمد (به «گاو بنى اسرائيل» رجوع شود).
به موسى فرمان رسيد كه قوم خويش را به سرزمين مقدس (شام كه مشتمل بر
فلسطين جايگاه پيامبران است) ببر. موسى پيام خداوند را ابلاغ نمود و گفت: آنجا زمين موعود است كه خداوند آنجا را مقر دائمى شما معين كرده. آنها كه شنيده بودند جمعى ستمكار در آنجا مستقر مى باشند از ورود به شهر بيم كردند و سرباز زدند، هر چند موسى آنها را نصيحت نمود كه بيم مداريد، خدا با ما است سود نبخشيد، به ناچار دوازده تن از دوازده تبار بنى اسرائيل برگزيد و آنان را جهت بازديد شهر و آوردن خبر گسيل داشت و پس از بازگشت وضع آنجا را به موسى گزارش دادند، موسى به آنها گفت: خبرهاى وحشت انگيز را به بنى اسرائيل بازگو مكنيد، ده نفرشان تمرد جسته خبرهاى ناگفتنى بازگفتند ولى دو تن از آنها كه يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا بودند امتثال نمودند ولى گفتار آن ده تن به دل بنى اسرائيل ايجاد وحشت نمود و گفتند: اين سرزمين محلى خطرناك است مى ترسيم زنان و كودكانمان به دست آنها اسير گردند و تصميم به بازگشت گرفتند و از يوشع و كالب برنجيدند كه چرا كتمان كرديد و مى خواستند آن دو را سنگسار كنند، موسى به خشم آمد و عرض كرد خداوندا كسى را ندارم كه از من اطاعت كند تنها خودم و برادرم هستيم كه اختيار خودمان را داريم.
به وى وحى آمد كه به كيفر تمردشان بايستى چهل سال در اين بيابان سرگردان بمانند. پس در مسافت شانزده فرسنگ و به قولى نه فرسنگ سرگردان شدند كه راهى به جاى نمى بردند و جمعيت آنها ششصد هزار نفر مرد جنگى بود جز زن و كودك، و غذاى آنها در آن مدت منّ و سلوى بود و سران دوازده گانه آنها بجز يوشع و كالب و نيز اكثر مردان متمرد در آن روزگار بمردند و فرزندان آنها كه در آن اوان بالغ نبودند زنده ماندند كه اريحا را گشودند و واقعه رد شمس براى يوشع در همان فتح اريحا پيش آمد و گويند: وفات موسى و هارون در همان مدت سرگردانى اتفاق افتاد كه هارون يك سال پيش از موسى وفات يافت. (خلاصه اى از قرآن و تفاسير)
موسى:
بن فاطمه تركستانى قازانى تاتارى معروف به جارالله شيخ الاسلام روسيه پيش از انقلاب بلشويكى بود. وى در سال 1295 هجرى در روستوف دون روسيه به دنيا آمد و در فقه اسلامى متبحر شد و به امامت مسجد جامع الكبير پطروگراد رسيد و با نشر كتابى به زبان تركى در باره انقلاب مورد خشم حكومت بلشويك قرار گرفت و زندانى شد و پس از آزادى به تركستان غربى و شرقى و چين و
افغان و هند و از آنجا به ايران و عراق و جزيرة العرب و مصر سفر كرد و در جنگ جهانى دوم در هند به زندان انگليسيها افتاد و سپس به مصر رفت و در سال 1369 هجرى قمرى در آنجا درگذشت.
از آثار او است: تاريخ القرآن و المصاحف، الوشيعه فى نقض عقايد الشيعه كه مرحوم شرف الدين آن را به كتاب خود به نام اجوبة موسى جارالله رد كرده.
وى ضمن اسفارش سه سال در مكه اقامت كرده از اين رو او را جارالله گفتند.
موسى:
بن مهدى بن منصور چهارمين خليفه عباسى ملقب به هادى. وى در زمان مرگ پدرش در گرگان بود و برادرش هارون از طرف او با مردم بيعت نمود و بيعت نامه را به نزد او فرستاد و او با شتاب به بغداد شتافت و بر مسند خلافت نشست. وى به ظلم و خون ريزى حرصى تمام داشت و مخالفان خود را از دم شمشير مى گذرانيد و حسين بن على بن حسن و يارانش را در فخ به شهادت رساند (به حسين بن على بن حسن رجوع شود) گويند هنگامى كه حسين و گروهى از يارانش به امر موسى كشته شدند و جمعى از ياران او را به اسارت گرفتند موسى از خروج حسين آنچنان به خشم آمده بود كه تصميم قتل امام موسى بن
جعفر (ع) گرفت. چه وى حركت حسين را به اشاره آن حضرت مى پنداشت. على بن يقطين به وسيله نامه اى امام را از تصميم وى خبردار نمود، چون نامه على به حضرت رسيد خويشان و اصحاب خود را گرد آورد و آنان را از اين ماجرا خبر داد و فرمود: اكنون نظر شما در اين باره چيست؟ همه گفتند: صلاح آنست كه تو خود را از شر اين مرد به دور دارى و مدتى در اختفا به سر برى مخصوصا كه جان همه ما در خطر مى باشد. حضرت تبسمى نمود و فرمود: خير، شما آسوده خاطر باشيد كه دست او كوتاهتر از اين است كه به ما برسد و به همين زودى خبر مرگ وى را خواهيد شنيد. گفتند: چگونه چنين شود؟ فرمود: وى امروز به هلاكت رسيد. پس از چندى نامه اى از بغداد آمد بدين مضمون كه موسى بمرد و مردم با هارون الرشيد بيعت كردند. (بحار: 48/150)
موسى:
بن نصير اعرج لخمى الولاء تابعى فاتح افريقا و اندلس. مردى خردمند و دلير و پرهيزكار و پاك بود و هرگز سپاهى او را شكست نداد. پدرش از سپاهيان معاويه بود ولى هنگامى كه معاويه بر ضد على (ع) قيام نمود او با معاويه همراهى ننمود. موسى در سال 89 از سوى عبدالله بن مروان برادر
عبدالملك مروان كه والى مصر و افريقيه بود به سوى افريقيه اعزام شد و او همه افريقاى شمالى و سرزمين بربر و اندلس و مغرب و الجزيره را فتح كرد چون به دمشق بازگشت وليد درگذشت و برادرش سليمان به جاى او نشست موسى به همراهى خليفه به حج رفت و در راه در وادى القرى به سال 97 و به قولى 99 درگذشت. (وفيات الاعيان و اعلام زركلى)
موسى:
بن يوسف بن سيار. به «ابوماهر» رجوع شود.
موسى مبرقع:
فرزند امام محمد تقى (ع) گويند: نخستين از سادات رضويه كه از كوفه به قم هجرت نمود او بود، وى به سال 256 وارد قم شد و او همواره برقع (نقاب) به چهره مى افكند، اعراب ساكن قم به وى پيغام دادند كه از شهر ما بيرون رو. وى نقاب از چهره برانداخت كه من يكى از علويينم. آنها گفتند: ما تو را نمى شناسيم و سرانجام او را بيرون راندند، وى به كاشان رفت و در آنجا احمد بن عبدالعزيز بن دلف از او استقبال و به شايستگى پذيرائى نمود و مايحتاجش را از لباس و مركب فراهم كرد و ساليانه هزار مثقال زر و اسبى با زين زرين به وى مى داد تا اينكه ابوالصديم حسين بن على بن آدم و يكى ديگر از سران عرب به
قم آمدند و خبر موسى و بيرون راندنش از قم شنيدند به غايت رنجيده خاطر گشته جمعى از رؤساى عرب قم را به كاشان فرستاده با عزت و احترام او را به قم بازگرداندند و در آنجا از مال خود خانه اى جهت سكنايش تهيه و سهامى از روستاهاى هنبرد و اندريقان و كارچه به وى دادند و مبلغ هزار درهم در اختيارش نهادند كه تدريجا املاك فراوانى به دست آورد. پس از چندى خواهرانش زينب و ام محمد و ميمونه نيز به قم آمده به خانه او وارد شدند و چون از دنيا رفتند آنها را در جوار فاطمه دختر موسى بن جعفر به خاك سپردند. و موسى به سال 296 هشت روز از ماه ربيع الآخر مانده دار فانى را وداع و در بقعه اى كه هم اكنون به نام او معروف است مدفون گشت. (بحار: 50/160)
موسيقى:
فن نوازندگى، خنياگرى. گويند موسيقى از ايران به بلاد عرب و از آنجا به اندلس و از آنجا به ديگر بلاد منتقل گشت. اخوان الصفا در باره ريشه موسيقى گويند:... يكى از اسباب وضع قواعد و قوانين موسيقى اين بود كه چون حوادث و وقايعى كه از ناحيه موجبات نجومى و تاثيرات كواكب و اجرام سماوى پديد مى آمد مانند قحط و غلاء و خشك سالى و
جز آنها، خواستند راهى پيدا كنند كه از اين گونه بليات و حوادث ناگوار نجات يابند و بدين جهت كه هنگام اشتغال به عبادت حالت رقت قلبى به آنها دست دهد الحانى به كار بردند كه لحن «محزن» مى ناميدند و كم كم لحن ديگرى استخراج كردند به نام «مشجّع» كه رؤساى لشكر در جنگها به كار مى بستند و لحن ديگرى استخراج كردند كه در مارستانها و اوقات سحر براى تخفيف مرضها به كار مى بردند و بسيارى از امراض را به وسيله آن الحان علاج مى كردند، و لحن ديگرى استخراج كردند كه در هنگام مصائب و غم و اندوه و ماتمها به كار مى بردند، و لحن ديگرى استخراج كردند كه در هنگام انجام كارهاى دشوار به كار مى بردند مانند حمالها، بناها و ملاحها تا بدين وسيله زحمت كار و دشوارى آن را احساس نكنند. لحن ديگرى استخراج كردند كه در هنگام فرح، لذت و سرور و عروسيها و وليمه ها به كار مى رفت. و الحانى خاص براى حيوانات و تشويق آنها درست كردند كه شتربانان در سفرها به كار برند كه حدى گويند و يا در تاريكى شب به كار برند تا اينكه شتران به نشاط آيند و بارها بر آنها سبك نمايد و همين طور گوسفند چرانها و گاوچرانها و اسب چرانها در هنگام آب دادن