مُؤمِن:
گرونده به خداى تعالى و پيامبران خدا و پذيرنده شرايع آسمانى. كسى كه متصف به صفات ايمان باشد. در قرآن كريم اين كلمه از مفرد و جمع، مذكر و مؤنث 231 بار ذكر شده كه برخى از آنها بر عظمت مقام و شموخ رتبه مؤمن دلالت دارد از جمله (والله ولىّ المؤمنين): خداوند يار مؤمنان است. (و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين): شما برتريد اگر مؤمن باشيد. (و كان حقّا علينا نصر المؤمنين) ما خود را به يارى مؤمنان ملزم ساخته ايم. (و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين) قدرت و عزت تنها از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.
و در برخى، صفات و خصايص مؤمن بيان شده: (انّما المؤمنون الذين اذا ذكرالله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم
ايمانا و على ربهم يتوكّلون * الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون * اولئك هم المؤمنون حقّا لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم): مؤمنان تنها آن كسانند كه چون ذكرى از خدا شود دلهاشان بلرزد و چون آيات خدا بر آنان تلاوت گردد بر ايمانشان بيفزايد و به پروردگار خويش توكل كنند. كسانى كه نماز را بپاى دارند و از آنچه كه ما روزيشان كرده ايم در راه ما انفاق كنند. آنانند مؤمنان راستين كه به نزد پروردگارشان مراتب والا و آمرزش و روزى شايان دارند. (انفال: 2ـ4)
(قد افلح المؤمنون الذين هم...)رستگار شدند مؤمنانى كه نماز را با توجه و حضور قلب گزارند و از بيهوده گريزان بوند و زكاة را بپردازند و شرمگاههاى خويش را جز بر همسران و كنيزان خود بازدارند و امانت و پيمان را رعايت كنند و نمازهاى خود را مواظب باشند، آنانند كه به بهشت جاويد دست يابند. (مؤمنون: 1 ـ 11) (انّما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا...)مؤمنان تنها آن كسانند كه به خدا و رسولش ايمان آورند و دگر شكى در دل خويش راه ندهند و به مال و جانشان در راه خدا فداكارى نمايند، آنها هستند كه در ايمان خويش صادقند. (حجرات: 15)
از حضرت رسول (ص) در باره صفات مؤمن احاديث بسيار آمده از جمله: مؤمن آينه مؤمن ديگر است (كه عيوب وى را تنها به خود او مى رساند). مؤمنان با يكديگر به اجزاء يك ساختمان مى مانند كه نگهدار يكديگرند. مؤمن غيرتمند است. مؤمن خوگير است. مؤمن برادر مؤمن ديگر است كه هرگز از خيرخواهى او دست برنمى دارد. مؤمن سبك بار است. كسى كه كار نيكش او را شاد و كار بدش وى را غمگين نمايد او مؤمن است. بزرگ همت ترين مردم مؤمن است كه به امر دنيايش همت دارد و به امر آخرتش (نيز) اهتمام مىورزد. بهترين مؤمن آن كس است كه در خريد و فروش و داد و ستد آسانگير بود. هيچ موجودى نزد خداوند گرامى تر از مؤمن نباشد. مؤمن به درخت خرما مى ماند كه هرگز خزان ندارد. مؤمن مانند زنبور عسل است كه جز غذاى پاكيزه نخورد و جز غذاى پاكيزه ندهد و چون بر چوبى باريك نشيند آن را نشكند. مؤمن آن كس است كه مردمان از او بر جان و مال خويش ايمن بوند. مؤمن زيرك، هوشيار، بيمناك، پابرجا، ثابت قدم و در امور بى شتاب و با تأنّى گام برمى دارد، دانشمند و پرهيزكار است. (كنزالعمال:1)
امام صادق (ع) فرمود: مؤمن جز به حق
از جانب خدا سخن نگويد و از كسى جز خدا نترسد. و فرمود: مؤمن را سزد كه داراى هشت خصلت بود: در حوادث روزگار جا افتاده و باوقار، هنگام بلا و گرفتارى شكيبا، گاه خوشى سپاسگذار، بدانچه خداوند او را روزى كرده قانع بود، به دشمنانش ستم روا ندارد و به خاطر دوستان خود را بزهكار نسازد، بدنش از خود (بر اثر عبادت و اعمال خير) در رنج و ديگران از او در آسايش بوند.
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه مؤمن مؤمن نباشد مگر اينكه در او سه خصلت بود: سنتى (روشى) از خداى خود در او باشد و سنتى از پيغمبر خدا و سنتى از ولىّ خدا، آن سنت كه از خدا بايد در او باشد آنست كه پيوسته راز خويش را از مردم پنهان دارد، خداوند مى فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول)، و اما سنتى كه بايستى از پيغمبرش داشته باشد اينكه با مردم مدارا كند چنانكه فرمود: (خذ العفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلين) و اما سنتى را كه بايد از ولىّ دارا باشد شكيبائى در مشكلات و مصائب است چنانكه فرموده: (و الصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون).
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مؤمن كسى است كه كسبى پاك و خوئى نيكو و باطنى سالم داشته باشد، زيادتى مالش را در راه خدا انفاق نمايد و زيادى سخنش را باز دارد و مردم از شرش ايمن بوند و در باره ديگران بر عليه خود انصاف دهد. و فرمود: متدينان را نشانه هائى است كه بدانها شناخته شوند: راستى گفتار و اداء امانت به صاحبش و وفا به پيمان، و پيوند با خويشان و ترحم بر ضعيفان، و كمتر در اختيار زنان بودن، و خير خود را به ديگران رسانيدن، خوش خلق بودن و با چهره گشاده با مردم برخورد نمودن و در پى دانش و آنچه كه آدمى را به خدا نزديك مى سازد بودن...
امام صادق (ع) فرمود: چون مؤمن مؤمن ديگرى را ببيند چنان احساس آرامش كند كه تشنه به آبى سرد (و گوارا) رسد. مفضل گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چگونه يك مؤمن تشخيص مى دهد كه وى مؤمن است؟ فرمود: به اينكه در برابر هر آنچه از جانب خدا به وى رسد تسليم بود. از آن حضرت روايت شده كه خداوند با مؤمن پيمان بسته كه هرگز سخنش را تصديق نكنند و از دشمن انتقام نستاند، و هيچ مؤمنى نيست كه دل خود را تشفى دهد جز اينكه به رسوائى خودش بينجامد زيرا مؤمن
(به تقوى و ترس از خدا) همواره دهن بسته است. و فرمود: خداوند دوست خود را هدف تير دشمنش مى سازد. و فرمود: شش صفت در مؤمن نباشد: سختگيرى و بد برخوردى و لجبازى و دروغ و حسد و تجاوز.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه چون مؤمن بميرد چهل روز زمين بر او بگريد. در حديث امام صادق (ع) آمده كه مؤمن در قيامت همه افراد خانواده اش حتى خدمتكارش را شفاعت كند.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر آنكس مؤمنى را بيازارد در حقيقت مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده و هر كه خدا را بيازارد در تورات و انجيل و زبور و فرقان ملعون است.
اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: خداوند بر اثر رستگارى مرد مؤمن فرزندان و فرزندان فرزندان وى را رستگار سازد و در كنف لطف خويش محفوظ دارد، حتى بركات مؤمن شامل حال خانه هاى اطراف او نيز بشود كه به احترام او همه را مورد لطف و كرم خود قرار دهد، سپس حضرت به داستان خضر و موسى و ديوارى كه خضر آن را اصلاح نمود اشاره كرد و فرمود: ببين خداوند به جهت اينكه آن
ديوار متعلق به دو كودكى بود كه پدرى شايسته داشتند كه فرمود: (و كان ابوهما صالحا) به خضر دستور اصلاح و مرمت آن را داد و شايستگى پدر را مورد تقدير و سپاس قرار داد.
در حديث امام باقر (ع) آمده كه اگر گناه مؤمن به شمار ريگهاى بيابان بود خداوند او را بيامرزد، ولى مبادا اين (سخن من) شما را گستاخ سازد. از امام صادق (ع) رسيده كه فرمود: به خدا سوگند چون مؤمن بميرد همه گناهانش آمرزيده شده باشد. (بحار: 2 و 8 و 13 و 61 و 68 و 71 و 77)
مُؤمِن:
يكى از نامهاى خداوند است. از امام صادق (ع) آمده كه خدا را از اين رو مؤمن گويند كه او مطيع خودش را از عذاب ايمن دارد.
مُؤمِن:
چهلمين سوره قرآن. مكّيه است و مشتمل بر 85 آيه مى باشد. از امام باقر (ع) روايت شده: هر كه اين سوره را در هر سه روز يك بار تلاوت نمايد خداوند گناهان اول و آخر او را بيامرزد و تقوى ملازم او سازد... (مجمع البيان)
مُؤمن آل فرعون:
به «حزبيل» رجوع شود.
مُؤمن آل يس:
به «حبيب» رجوع شود.
مُؤمن طاق:
ابوجعفر محمد بن نعمان كوفى معروف به احول و مؤمن طاق، از بزرگان شيعه و از ياران دانشمند و بحّاث و متكلم امام صادق (ع) و از مدافعان حريم ولايت. مخالفان، وى را شيطان طاق مى گفتند كه او را در كوى طاق المحامل كوفه دكانى بوده و از اين جهت او را طاقى نيز مى گفته اند، و به نقلى اصل او از روستاى قلعه طاق در طبرستان بوده و در كوفه سكونت داشته. وى با منحرفين عصر خود مانند ابوحنيفه و نيز با مذاهب انحرافى آن زمان چون خوارج و زيديه مناظرات و مباحثاتى داشته و در اين باره كتابهائى چون: الامامه، المعرفه، الرد على المعتزله، كتاب فى امر طلحه و الزبير و عايشه تأليف نموده. وى در اواسط قرن دوم مى زيسته و وفات او بعد از وفات امام صادق (ع) بوده.
مؤمن طاق را با ابوحنيفه بحثهاى فراوان بوده از آن جمله: روزى ابوحنيفه به وى گفت: شما شيعه به رجعت (بازگشت) امامان خويش معتقديد كه روزى مردمان زنده شوند و حكومت به دست پيشوايان شما باشد. گفت: آرى چنين است. ابوحنيفه گفت: پس مبلغى مرا وام بده كه هنگام رجعت به تو مسترد دارم. مؤمن گفت: به تو مى دهم بدين شرط كه كسى تو را ضامن
شود كه آن روز تو به صورت انسان نه به صورت خوك زنده شوى.
روز ديگر ابوحنيفه به وى گفت: اگر على بن ابى طالب چنانكه شما مى گوئيد پس از پيغمبر (ص) خلافت حق او بوده چرا حق خويش را مطالبه ننمود؟ مؤمن گفت: مى ترسيد جنيان او را بكشند چنانكه سعد بن عباده را به تير مغيرة بن شعبه كشتند. (بحار: 47/499)
مُؤمِنون:
بيست و سومين سوره قرآن كريم. مكّيه و مشتمل بر 118 آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه به تلاوت اين سوره در هر جمعه مداومت كند عاقبت به خير از دنيا برود و جايگاهش در فردوس اعلى با پيامبران و مرسلين باشد. (مجمع البيان)
مُوميا:
حنوط كردن اجساد مردگان. به «حنوط» رجوع شود.
مُؤَن:
جِ مَؤنة. هزينه ها و جيره هاى روزانه كه به عهده كسى باشد.
مُؤَنَّث:
جنس ماده انسان و حيوان و غيره، خلاف مذكر.
مُونِس:
انس دهنده. نام روز پنج شنبه.
مَوؤُد:
زنده به گور شده.
مَوؤدة:
دختر زنده به گور كرده چنانكه در جاهليت معمول تازيان بوده. مرحوم
طبرسى مى گويد: در جاهليت چنين رسم بود كه چون زن را وقت زادن مى رسيد كنار گودالى مى نشست، اگر دختر مى زاد وى را در آن گودال مى افكند و اگر پسر بود او را نگه مى داشت. (بحار: 23/255)
مَؤُونة:
بار. ثقل. مايحتاج معيشت چون توشه سفر و نفقه عيال. ج: مُؤَن و مؤونات.
رسول الله (ص): «من آثر محامدالله على محامد الناس كفاه الله مؤونة الناس» (بحار: 72/304). «اشدّ شىء مؤونة اخفاء الفاقة» (بحار: 78/247).
ابوعبدالله (ع): «الناطق عنا بما نكره اشدّ مؤنة من الخديع». (بحار: 75/397)
مَوهِب:
بخشش و عطا. ج، مواهب.
مَوهَبَت:
بخشش و دهش و انعام و عطية. ج: موهبات و مواهب.
مُؤَهِّل:
سزاوار كننده.
مُؤَهَّل:
كسى كه به سزاوارى شناخته شده. سزاوار شده.
مُوهِن:
سست كننده. (ذلكم و انّ الله موهن كيد الكافرين). (انفال: 18)
مَوهوب:
چيز بخشيده شده. ج: مواهيب.
موهوم:
پنداشته. آنچه انسان تصور كند ولى اساس و پايه اى نداشته باشد.
مُوهِى:
سست كننده. ضعيف كننده.
درنده، چاك دهنده. در حديث رسول (ص) آمده: «المؤمن موه راقع»: مؤمن هم پاره كننده است و هم پيوند دوزنده. كنايه از اين كه چون بدى كند آن بدى را به نيكى جبران نمايد، اگر دين خويش را به گناه پاره كند هم به ثواب آن را بدوزد. (المجازات النبوية: 168)
موى:
رشته هاى باريك و نازك كه بر روى پوست بدن برخى از جانداران مى رويد. به عربى شعر گويند. به «مو» رجوع شود.
مُؤَيَّد:
نيرو داده شده.
مُؤَيِّد:
نيرو دهنده.
مَوِيز:
قسمى كلان از انگور كه خشك كرده نگه دارند و به عربى زبيب گويند. در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود: بر شما باد به مويز كه صفرا را فرو مى نشاند و بلغم را آرام و عصب را محكم مى سازد و كوفتگى را برطرف نموده دل را تقويت مى كند. از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه هر آنكس هر ناشتا بيست و يك دانه مويز سرخ بخورد هر بيمارى از او برطرف گردد جز بيمارى مرگ. و از امام صادق (ع رسيده كه مويز پى را محكم نموده، كوفتگى را برطرف مى سازد و نفس را خوش بو مى نمايد. (بحار: 62 و 66)
مُويه:
گريه و زارى. ناله آهسته با گريه.
مَه:
اسم فعل مبنى بر سكون، يعنى بازايست. انكفف.
مِه:
ميغ و نزم و آن بخارى باشد تيره و ملاصق زمين. (برهان) به عربى ضُباب گويند.
مَها:
بلور. جِ مهاة به معنى گاو وحشى.
مَهابَة:
مهابت. ترس و پرهيز. بزرگى و شكوه. احمد بن عمر الحلبى، قال: قلت لابى عبدالله (ع): اىّ الخصال بالمرء اَجمل؟ قال: «وقار بلا مهابة، و سماح بلا طلب مكافاة، و تشاغل بغير متاع الدنيا». (بحار: 71/337)
مُهاجِر:
آنكه وطن خويش را ترك گويد و به دگر جاى سكنى گزيند. و در اصطلاح تاريخ اسلام، كسى كه در عصر رسول (ص) از مكه يا جاى ديگر به مدينه رفته و در اين شهر ساكن شده باشد، مقابل انصار كه بوميان مدينه را گويند.
(للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم...) مقام والا از آن مهاجرانى است كه (كفار مكه) آنان را از ديار و اموالشان راندند و آنها هدفى جز نيل به فضل و خوشنودى خداوند نداشتند و خدا و رسولش را يارى نمودند، آنانند كه به حقيقت در ايمان خويش راستگويانند. (حشر: 8)
در حديث رسول (ص) آمده كه مهاجر و انصار در دنيا و آخرت يار يكديگرند. امام باقر (ع) فرمود: كسى كه به ميل و رغبت خويش مسلمان شود مهاجر است. (بحار: 67/179 و 12/311)
به «هجرت» نيز رجوع شود.
مُهاجِم:
هجوم كننده. حمله كننده.
مِهاد:
گهواره. ج: امهدة. (لهم من جهنّم مهاد و من فوقهم غواش). (اعراف:41)
مُهاداة:
به يكديگر هديه دادن. كسى را به دو تن آوردن چنان كه يكى بر جانبى باشد و ديگرى بر جانبى چون بيمارى يا مستى را. اعتماد بر ديگرى در رفتار.
مُهادَنَة:
آشتى كردن و صلح نمودن. و در اصطلاح فقه قرارداد موقت به آتش بس ميان مسلمانان و كفار برحسب نظر امام مسلمين يا نايب او اگر مصلحت اسلام اقتضا كند، و مدت آن نبايد بيش از ده سال باشد. (لمعه دمشقيه)
مهار
(به فتح يا كسر ميم):چوبى كه در بينى شتر كنند و ريسمانى بر آن بندند. قياد. هجر. خطام.
مهارت:
زيركى و رسائى در كار. حذاقت.
مُهارَشَة:
بر يكديگر برانگيختن سگان را.
مَهالِك:
جِ مهلكة. جاهاى هولناك و خطرناك. جاهاى هلاك.
مَهامِه:
جِ مهمهة. دشتهاى دور دست و زمينهاى خالى و ويران.
مُهان:
خوار. خوار شده. (يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا). (فرقان: 69)
مَهانة:
مهانت. خوار و حقير شده. سستى و ضعف. حقارت.
رسول الله (ص): «لا يكذب الكاذب الاّ من مهانة نفسه». (بحار: 72/262)
اميرالمؤمنين (ع): «العجز مهانة». (بحار: 69/379)
مَهاوِى:
جِ مهوى. مغاكهائى كه ميان دو كوه باشد. غارها.
مَهاة:
آفتاب. بلور. گاو وحشى. گوزن. ج: مَها و مَهَوات.
مُهايات:
مهاياة. كارى كه بر آن آمادگى و موافقت و سازوارى كنند. در اصطلاح فقه تقسيم مال مشترك است طبق اجزاء آن يا برحسب زمان. با تقاضاى مهايات از طرف يك يا چند نفر از شركاء، ديگران را از قبول آن ملزم نمى سازند و فقط با تراضى تمام شركاء ممكن است آن را صورت خارجى بخشيد.
عبارت است از اينكه دو نفر شريك يا
بيشتر توافق كنند بر اينكه منافع حاصله از عين به نسبت سهامى كه از عين دارند بين آنها توزيع گردد.
مَهَبّ:
وزيدنگاه باد.
مَهبِط:
جاى فرود آمدن. ج: مهابط.
مَهبِل:
زهدان. بچه دان.
مُهتَدِى:
راه راست يافته. بر راه راست. هدايت يافته. (من يهدالله فهو المهتدى و من يضلل فأولئك هم الخاسرون). (اعراف: 178)
مُهتدى بالله:
ابوعبدالله يا ابواسحاق محمد بن واثق بن معتصم بن هارون الرشيد، مادرش كنيزى به نام وردة: چهاردهمين خليفه عباسى، وى در دوران خلافت جدش سنه دويست و چند ده متولد، و يك روز از ماه رجب مانده سال 255 بر بساط خلافت نشست; طريق زهد پيش گرفت و از لهو و لعب اجتناب نمود و سماع و ساز و آواز و شراب را منع كرد، و دستور داد زنان آواز خوان را از دارالخلافه بيرون راندند و سگها و يوزهاى شكارى را دور كردند و فضاى جامعه را از منكرات بپرداخت و عدل و داد در ميان رعيت آشكار ساخت، و قبه اى بنا كرد مشتمل بر چهار در، پيوسته در آن قبه مى نشست و داد مظلومان همى داد، نماز جمعه را خود ادا مى كرد و خطبه هاى
مشتمل بر وعظ و ارشاد ايراد مى نمود و مى گفت: مرا از خداوند شرم آيد كه در ميان بنى عباس، مردى مانند عمر بن عبدالعزيز در بنى اميه نباشد; علما و فقها را نزد وى منزلتى عظيم بود و همواره به آنان احسان مى نمود; فرمود تا ظروف طلا و نقره را شكستند و همه را دينار و درهم ساختند; عكسها و نقوش و صورى كه خلفاء پيشين در سالنهاى خاص كشيده بودند فرمود محو كردند و فرشهائى كه در شريعت مطهّره حكم به اباحه آن نشده برچيدند، و مقرر داشت خرج سفره اش در هر روز قريب صد درهم باشد در صورتى كه خرج سفره خلفاء پيش ده هزار درهم بوده; فدك را به اولاد فاطمه (ع) بازگردانيد، سحرخيز بود و شبها لباس پشمينه مى پوشيد و به عبادت مى ايستاد و كلمات اميرالمؤمنين (ع) كه نوف بكالى از آن حضرت روايت كرده زمزمه مى كرد و مى گريست.
ابن ابى الحديد گفته: اميرالمؤمنين (ع) را اتاقى بود كه بيت القصص مى ناميدند، مردمان شكايات و خواسته هاى خود را مى نوشتند و در آن مى ريختند تا حضرت مطالعه فرمايد و جواب دهد، مهتدى در اين كار به آن حضرت اقتدا نمود.
در ميان امرا و فرماندهان ارتش و
كارگزاران نيز حكم به وفق عدل و داد همى راند; اين روش كه برخلاف شيوه خلفاى پيشين بود بر آنها گران آمد و در صدد از ميان بردن او برآمدند.
موسى بن بغا كه عامل خليفه بر رى بود در رأس سپاهى انبوه از رى به قصد كشتن صالح بن وصيف كه خليفه پيشين (معتزّبالله) را كشته بود رهسپار سامراء شد، مادر معتز اموال فراوانى را در اختيار وى نهاد، مردمان خطاب به صالح بن وصيف مى كردند و شعار مى دادند: اى فرعون آماده باش كه موسى آمد.
موسى وارد سامراء شد، از خليفه اذن ورود خواست، مهتدى وى را اذن نداد، به اتفاق جمعى كه با او بود بر خليفه ـ كه در دارالعدل نشسته بود ـ هجوم آورد، او را از جاى خود بلند كرده از خانه بيرون برده بر اسبى لاغر نشاندند و او را به خانه اى جاى دادند و خود به غارت و چپاول كاخ سلطنتى پرداختند، مهتدى در حالى كه سوار بر اسب بود فرياد مى زد: اى موسى از خدا بترس، چه مى خواهى؟ موسى مى گفت: ما جز خير چيزى را نمى خواهيم، اما از تو مى خواهيم كه صالح بن وصيف را يارى نكنى، وى تعهد نمود و موسى و ياران با وى تجديد بيعت كردند، آنگاه در جستجوى صالح برآمدند
كه وى پنهان شده بود، مهتدى آنها را به صلح و مسالمت دعوت كرد، موسى گمان كرد كه وى از مخفيگاه صالح آگاه است و مى خواهد وى را از مرگ نجات دهد، لذا ميان او و مهتدى سخنانى رد و بدل شد و صحبت از عزل و خلع خليفه به زبان آورد، فرداى آن روز مهتدى از خانه بيرون شد در حالى كه شمشيرى حمايل داشت و فرياد برآورد كه من مى دانم شما چه در سر داريد، اين را بدانيد كه من مانند پيشينيان: مستعين و معتزّ نيستم كه از كسى بترسم و به اين برخوردها عقب نشينى كنم، به خدا سوگند هم اكنون وصيت خود را كرده و كافور مرگ به تن ماليده و آماده مردن شده ام و اين شمشير را كه به دست دارم در ميان شما نهم و تا مشته آن در دستم باقى است با آن قتال كنم، مگر شما دين نداريد؟ مگر شرم و حيا نداريد؟ اين چه عصيانى است نسبت به خلفاء و چه گستاخى است كه به خدا روا مى داريد؟! سپس گفت: من چه دانم كه صالح در كجا است؟! آنها با اين سخنان از او راضى شدند و پراكنده گشتند، و موسى ابن بغا ندا داد كه هر كه صالح را به نزد من بياورد او را ده هزار دينار جايزه دهم، امّا كسى به وى راه نيافت، اتفاقا پسر بچه اى به قصد بازى به كوچه اى رفت، درب خانه اى را
گشاده ديد كه هوا بس گرم بود، صالح را در دهليز آن خانه خفته ديد، وى را شناخت و فورا به موسى خبر داد، وى گروهى را فرستاد، دستگيرش كردند، سرش را بريد و سر بريده اش را ميان كوچه هاى شهر گردانيدند، مهتدى از اين واقعه در باطن متألّم و رنجيده خاطر گشت.
سپس موسى بن بغا با سپاهى كه از رى با خود آورده بود به اتفاق بكيال: سردار غلامان ترك به قصد دفع مساور عازم سند شدند، مهتدى به بكيال ـ كه در راه بود ـ نامه نوشت كه موسى و نيز مفلح ـ يكى ديگر از سرداران ترك ـ بكش يا آنها را دستگير نما كه سردارى سپاه ترك ويژه تو باشد، وى مضمون نامه را به اطلاع موسى رسانيد و گفت: من از اين كار خوش دل نخواهم بود كه اين توطئه اى جهت نابودى همه ما است. پس همه آنها به كشتن مهتدى هم دست شده و بدين عزم به سامرّاء بازگشتند; سپاهى كه در سامرّاء و مركّب از: مغربيان و فرعونيان (مصر) و اسروسنيان بود به دفاع از مهتدى برخاستند و جنگى عظيم بپا گشت كه در يك روز چهار هزار سرباز ترك به قتل رسيد، جنگ ادامه يافت تا سرانجام لشكر خليفه شكست خورد و خود دستگير شد، بيضه اش را فشار دادند تا بمرد.
اين واقعه در رجب سال 256 اتفاق افتاد، و مدت خلافت او يك سال و پانزده روز كم بود; و نقل شده كه سبب قتل او آن بود كه وى امام عسكرى (ع) را در زندان داشت و مى خواست آن حضرت را شهيد كند كه حق تعالى عمر او را قطع كرد. وى تعصب ضد شيعى داشت كه جعفر بن محمود را مورد خشم و سرانجام به بغداد تبعيد نمود كه به وى رسيده بود وى متمايل به رفض است. (تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى)
مِهتَر:
بزرگتر. اكبر. رئيس و سردار قوم.
مِهتَرى:
بزرگى و سرورى. سيادت. سؤدد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مهتر كسى است كه مردم را بازى ندهد و خدعه و نيرنگ به كار نبندد و آزها وى را نفريبند. (غررالحكم) به «زمامدارى» نيز رجوع شود.
مُهتَزّ:
جنبنده و لرزنده و از جانبى به جانبى حركت كننده.
مُهتَضِم:
مظلوم و ستمديده.
مُهتَمّ:
اندوهمند و غم خوار. آن كه در غم چيزى است.
مَهتوك:
رسوا. پرده دريده.
مَهج:
مكيدن.
مُهَج:
جِ مُهجة. روانها. خون دلها.
الصادق (ع): «لو علم الناس ما فى العلم
لطلبوه ولو بسفك المهج و خوض اللجج». (بحار: 1/177)
مَهجَر:
هجرتگاه.
مَهجَع:
خوابگاه. آرامگاه.
مَهجور:
سخن پريشان. هذيانى كه بيمار بر زبان آرد. و منه قوله تعالى: (انّ قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا). (فرقان: 30) سخنى كه استعمال آن ترك شده باشد. و از آنست كه گويند: الغلط المشهور و لا الصحيح المهجور (اقرب الموارد). دور افتاده.
مُهجَة:
جان و روح. خون ميان دل. خلاصه هر چيز. ج: مُهَج و مهجات.
مَهد:
گستردن. مهد الفراش مهدا: گسترد فرش را و پاى بر آن نهاد.
مَهد:
گاهواره. (و يكلّم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين) (آل عمران: 46). (فاشارت اليه قالوا كيف نكلّم من كان فى المهد صبيّا). (مريم: 29)