مَهدور:
آن كه حق و يا خون او رايگان و باطل و مباح شده باشد.
مهدوم:
ويران شده و خراب شده. مهدوم عليهم: به زير آوار رفتگان.
مَهدَوِيَّت
(مصدر جعلى مهدى):مهدى (امام منتظر) بودن. طبق معتقدات مذهب شيعه امامى و نيز بر طبق روايات بسيارى كه
در كتابهاى اهل سنت و جماعت آمده است، در آخرالزمان مهدى از آل محمد ظهور خواهد كرد. در ميان احاديث نبوى، اين حديث ديده مى شود كه «اگر فقط يك روز از عمر دنيا باقى بماند، خداوند تعالى آن روز را به درازا خواهد كشاند تا اينكه از من يا خاندان من مردى پيدا شود كه جهان را پر از داد كند، همچنان كه از جور پر بود».
برابر روايات شيعى و نيز بر طبق روايت هائى از اهل تسنن اين مهدى از نسل على بن ابى طالب است و در آخرالزمان ظهور خواهد كرد (ر ك: مهدى منتظر). بر همين اساس در طول تاريخ اسلام كسان بسيارى ادعاى مهدويت كرده و خود را امام منتظر دانسته اند. از نخستين كسانى كه به نام او ادعاى مهدويت كردند محمد حنفيه پسر على (ع) بود. مختار بن ابى عبيده ثقفى به نام او قيام كرد و از قاتلان حسين (ع) انتقام گرفت كه شرح آن در تواريخ مسطور است. پس از كشته شدن مختار و فوت محمد حنفيه پيروان محمد مرگ او را باور نكردند و به رجعت او معتقد شدند. چنان كه آنان گفته اند «وى در كوه رضوى بسر مى برد و نزد او آب و عسل نهاده است» چندى بعد، زيد بن على بن حسين (ع) عليه امويان خروج كرد و پيروان او وى را مهدى
خواندند، و رجوع به زيد و زيديه شود. محمد بن الحسن معروف به نفس زكيه را كه در آغاز دولت عباسيان خروج كرد، نيز مهدى دانسته اند، در طول دولت عباسيان نيز چند تن ادعاى مهدويت كرده اند كه از جمله آنان مهديان افريقا شهرتى يافتند. در شمال آفريقا و مغرب دو تن از متمهديان (ادعاى مهدويت كنندگان) بيش از ديگران شهرت دارند. مهدى نخستين (عبيدالله) همان كسى است كه سلسله عبيديان يا فاطميان را بنيان نهاد. دومين مهدى، سلسله الموحدين را تأسيس كرد كه بر اسپانيا استيلا يافت. مؤسس سلسله فاطميان عبيدالله مهدى بود (او را از فرزندان عبدالله بن ميمون قداح شمرده اند).
يكى از داعيان وى شخصى بود به اسم ابوعبدالله شيعى كه با توفيقى بى نظير به وسيله كلام و شمشير به تبليغ پرداخته تونس و افريقية را گرفته بود. ابوعبدالله بشارت مى داد كه ظهور مهدى نزديك است و مهدى جهان را تسخير و مردگان را احيا خواهد كرد و آفتاب را از مغرب طالع خواهد ساخت. اما هنگامى كه مهدى به دعوت مبلّغ خويش به سوى او مى رفت در طرابلس دستگير و زندانى شد. پس از چندى ابوعبدالله او را نجات داد و بر اسب نشاند و
با رؤساى قبايل پيشاپيش او حركت مى كرد و در حالى كه سرشك شادى از ديدگانش جارى بود به قوم خود مى گفت: «اين است مولاى شما» و روز جمعه بعد اسم او را در خطبه با لقب «مهدى اميرالمؤمنين» آوردند. اما مهدى مؤسس سلسله الموحدين محمد بن تومرت نام داشت و از قبيله مصامده بود كه در جبال اطلس مراكش مسكن دارند. وى در ابتدا مردمان را به ظهور مهدى بشارت مى داد ليكن به زودى ادعا كرد كه مهدى خود اوست. گروهى از اقوام بربر گرد او جمع شدند و چون فوت كرد (سال 524 هـ ق) جانشين و پيرو او عبدالمؤمن موقع را غنيمت شمرد و اقوام بربر را سيلوار متوجه مراكش ساخت پس از مراكش به اسپانيا تاخت و آن را تحت استيلا آورد و سلسله الموحدين را تأسيس كرد. با اين كه در سرزمينهاى حكومت عثمانى، طرفداران آل على بسيار كم بودند و از آن گذشته سلاطين عثمانى با مهدويت مبارزه مى كردند مع هذا در آن ديار نيز كسانى ادعاى مهدويت كرده اند كه مشهورترين آنان شيخ زاده اى بود از اهالى كردستان كه به سال 1666 م خود را مهدى ناميد ولى چون او را دستگير كردند و به حضور سلطان آوردند از ادعاى خود منصرف شد و در
پاسخ سلطان چنان به شيوائى سخن گفت كه سلطان شيفته او گرديد و او را در رديف نديمان خود در آورد. از متمهديان معروف در قرون اخير، مهدى سودانى است. نام اصلى وى محمد احمد، نام پدرش عبدالله و نام مادرش امينه بود. وى نزد دو تن از علماى حوالى خرطوم به تحصيل پرداخت و پس از آن به جزيره ابا رفت و پانزده سال در آن جزيره در انزوا بسر برد. وى در اين مدت در زير زمين در ته چاهى مى زيست و پيوسته بر فساد مردمان گريه مى كرد و از شدت رياضت و روزه گيرى لاغر مى شد. قبيله بگارا كه در آن ناحيه از همه مقتدرتر بودند او را تقديس مى كردند و چون در سن چهل سالگى خود را مهدى ناميد و مأموريت خود را اعلام كرد قبيله مزبور به آسانى دعوت او را پذيرفتند و حتى به پرستش او پرداختند. وى به سال 1300 داعيانى به همه جوانب به نزد شيوخ قبايل روانه ساخت تا خبر دهند كه او مهدى منتظر است و محمد (ص) از جانب خدا مهدويت او را بشارت داده است. گروهى بر او گرد آمدند و او بر كوه جدير رفت و در آن مقام كرد. ياران او سپاهيان حكومت مصر را بارها شكستند و شهرها را گشودند. در اين موقع حكومت مصر از انگلستان يارى
خواست (حكومت مصر دست نشانده انگليس بود) و يكى از سرداران انگلستان به نام ژنرال گردون با اختيارات تمام به خرطوم اعزام گرديد و به وى مأموريت داده شد كه سودان را از متمهدى و عوامل او تخليه كند اما او نيز نتوانست كارى از پيش ببرد و به قتل رسيد. پس خرطوم نيز به دست متمهدى افتاد و سودان براى او پاك گشت و پيروان او يقين كردند كه وى از روى وحى كردگار رفتار مى كند و به زودى سراسر سودان را خواهد گرفت و جهان در تصرف او خواهد آمد و پادشاهان روى زمين خاضع او خواهند شد اما زمان درازى نگذشت كه متمهدى در 21 ژانويه 1885 در اثر تبى شديد درگذشت و مسأله مهدويت كه در آفريقا با مبارزه عليه امپراطورى انگلستان و استعمار در هم آميخته شده بود از ميان رفت. اما اعتقاد مسلمانان بخصوص شيعيان بر اينست كه سرانجام مهدى حقيقى ظهور خواهد كرد و حكومت حق را مستقر خواهد ساخت و عالم تشيع در انتظار آن مهدى است. از جمله كسانى كه در ايران دعوى مهدويت كردند، يكى سيد على محمد شيرازى است كه پيروان او به نام بابيه معروف گرديدند.
مَهدِىّ:
هدايت كرده شده. ج: مهديون.
مُهدِى:
هديه كننده.
مهدى عباسى:
ابوعبدالله محمد بن عبدالله منصور، سومين خليفه عباسى، مادرش ام موسى دختر منصور حميرى، وى به سال 127 در ايذج متولد، و در ذيحجه سال 158 كه منصور درگذشت به خلافت رسيد، وى مردى سخاوتمند و درست اعتقاد بود، زنديقان زمان خود را سخت تعقيب نمود و جمع بسيارى از آنها را بكشت، اولين كسى است كه دستور داد كتابهائى در مباحث كلاميه و ردّ بر زنادقه و ملاحده عصر تدوين نمودند.
در سال 160 أربد از بلاد هند را فتح و ضميمه بلاد اسلامى كرد، و در سال 161 دستور داد راه مكه را اصلاح نمودند و آب انبارهائى در راه بنا كنند، و طىّ بخشنامه اى مردم را از بناى ايوانهاى مرتفع در مساجد منع كنند و منبرها را كوتاه كرد و دستور داد هيچ منبر بلندتر از منبر مسجد پيغمبر (ص) نباشد. و در سال 163 به بعد پيروزيهائى براى مسلمانان در جنگ با روميان رخ داد، و در سال 166 ميان بغداد و مدينه و مكه تا يمن «بريد» پست مراسلات دائر كرد.
و در سال 168 جهت تفريح و تنزه از بغداد به دينور كوچ كرد، و در محرم 169 در روستاى رزين مرگش فرا رسيد و هارون
رشيد بر او نماز گزارد، گويند: مرگ او به سبب اين بود كه به دنبال شكارى همى دويد، شكار به خرابه اى پناه برد، اسب به خرابه درآمد، كمر مهدى به درب خرابه خورد و به زمين پرتاب شد و در حال بمرد، اين واقعه در 22 محرم رخ داد.
در كتاب مروج الذهب آمده كه خيزران همسر مهدى و مادر هادى و رشيد در خانه مهدى مرتبتى رفيع و منزلتى منيع داشت، كنيزانى كه مادر فرزندان اين سه خليفه بودند و نيز دختران بنى هاشم جملگى در خدمت او بودند، در ميان ايشان زينب دختر سليمان بن على از همه نزد وى مقرب تر بود، چه مهدى خيزران را گفته بود كه زينب پيرزنى دانا است از او كسب ادب و اخلاق كن; روزى خادمه اى آمد و گفت: زنى زيباروى با لباسهاى مندرس اذن دخول مى طلبد، و از گفتن نامش دريغ مىورزد، خيزران گفت: بگو بيايد، چون وارد شد وى را زنى در نهايت كمال و جمال با زبانى بليغ و فصيح اما با لباسهائى كهنه و فرسوده ديدند، گفتند: تو كيستى؟ گفت: من مزينه همسر مروان بن محمد (آخرين خليفه مروانى كه به دست همين خلفاى عباسى به قتل رسيد) مى باشم، روزگار مرا بدين وضع در آورده; به خدا سوگند كه اين لباسهاى
كهنه كه به تن دارم از خودم نيست و به عاريت گرفته ام، و اينك به نزد شما آمده تا شايد در حجاب شما داخل شوم. خيزران از اين حال رقّتى كرد و بگريست، زينب به مزينه گفت: ياد دارى روزى را كه تو در «حرّان شام» بر همين مسند رياست تكيه زده بودى و من بر تو وارد شدم و از تو خواستم جسد «ابراهيم الامام» (عمّ اولين خليفه عباسى) را به من دهى كه آن را به خاك بسپارم اما تو گفتى: زنان را به كار مردان چه كار؟! مزينه گفت: همين روش ناستوده ما بود كه ما را به خاك مذلت نشاند. اين بگفت و گريان از خانه بيرون شد و اين آيه مباركه بر زبان جارى مى كرد: (و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون).
خيزران به يكى از كنيزان خود اشاره كرد كه مزينه را به يكى از تالارها جاى دهد و لباسى فاخر به وى بپوشاند و از او پذيرائى به عمل آرد. چون مهدى بيامد و حكايت مزينه را براى وى نقل كردند بسيار گريست و به خيزران گفت: به خدا سوگند اگر چنين نكرده بودى دگر با تو سخن نمى گفتم، سپس مزينه را به حضور خواند و وى را گرامى
داشت و منزلت و مقام او را از منزلت زينب بلندتر نمود.
مزينه كه زنى فصيح اللسان بود و راه زبان بر دگر زنان بسته بود در ايام مهدى و هادى و مقدارى از روزگار رشيد زنده بود و آنگاه درگذشت; و در اين اوقات، خلفا وى را با زنان بنى هاشم فرق نمى گذاشتند و احترام او را مرعىّ مى داشتند. (تاريخ الخلفاء و تتمة المنتهى)
مَهدِىّ مُنتَظَر:
صاحب الامر، بقية الله، همنام و هم كنيه پيغمبر اسلام فرزند امام حسن عسكرى و نرجس خاتون، دوازدهمين امام از ائمه معصوم عترت پاك رسول الله (ص)، تنها نماينده مستقيم بشرى خدا و مظهر رحمت او در روى زمين و تنها مايه اميد مردم در تاريكى هاى ظلم و جور كه در خبر از بردن نامش نهى شده. آن حضرت به سال 255 در سامراء متولد شد و هنگام وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بود و مصداق «و آتيناه الحكم صبيا» قرار گرفت و پس از وفات پدر محض تقيه و مصلحت از ديد عامّه مردم پنهان بود و ظرف مدت هفتاد و چهار سال ارتباط مردم با وى به وسيله چهار نماينده خاص آن جناب به ترتيب: ابوعمر و عثمان بن سعيد و ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد و ابوالقاسم حسين بن
روح نوبختى و ابوالحسن على بن محمد سمرى بوده كه حالات هر يك از اينها را در اين كتاب ملاحظه مى كنيد.
همه فرق اسلامى به اتفاق كلمه معتقدند كه در آخرالزمان كه تاريكى هاى ظلم و ستم جهان را فراگرفته باشد مردى از نسل على و فاطمه ظهور كند و عدالت جهانى را در ميان جهانيان بگستراند و به نقل متواتر شيعه و سنى نام او نام پيغمبر اسلام و كنيه اش كنيه آن حضرت باشد و عموم شيعه و جمعى از دانشمندان سنت بر اين عقيده اند كه آن جناب متولد شده و هم اكنون موجود ولى محض مصلحت يا عدم استحقاق مردم از ديده ها پنهان است و اكثر اهل سنت مى گويند وى در وقت مقرر ظهور خود به وجود آيد و امامت كند.
شمارى از علماء سنت كه با شيعه در حيواة كنونى و غيبت آن حضرت هم عقيده اند عبارتند از:
1 ـ محمد بن يوسف بن محمد گنجى شافعى، كه تفصيل گفتار وى ذيل عنوان «اثبات وجود مهدى» خواهد آمد.
2 ـ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى در كتاب «مطالب السؤول فى مناقب الرسول».
3 ـ نورالدين على بن محمد بن صبّاغ
مالكى در كتاب «الفصول المهمة فى معرفة الائمة».
4 ـ محيى الدين بن العربى در كتاب «الفتوحات المكية».
5 ـ احمد بن ابراهيم بلاذرى در كتاب «الحديث المتسلسل».
6 ـ عبدالله بن احمد معروف به ابن الخشّاب در كتاب «تواريخ مواليد الائمة و وفياتهم».
7 ـ يوسف بغدادى حنفى معروف به سبط ابن الجوزى در كتاب «تذكرة الخواص».
شيعه در عصر غيبت، آن حضرت را امام خود دانند و مقام حاكميت و رهبرى و ولايت و زعامت بر خلق را به آن بزرگوار اختصاص دهند كه وى از جانب خداوند صاحب امر (حكومت) واقعى است و لقب صاحب الامر و صاحب الزمان طبق نصوص صحيحه و اسناد معتبره كه از رسول خدا رسيده از القاب خاصه او است. لذا شيعه در طول تاريخ، هيچكس را «اولى الامر» واجب الاطاعه جز آن حضرت و كسى كه با اطمينان كامل و با تشخيص آزاد صحيح در خط او و داراى سمت نيابت عامه آن جناب از فقهاى جامع شرائط علم و تقوى باشد نمى دانند و ديگران را غاصب مقام حاكميت و رهبرى مى خوانند، اين امر خود يكى از
خاصيتهاى وجودى آن بزرگوار است كه اين عقيده خلاء حاكميت اسلامى را پر كرده و مجالى براى دعوى اولى الامر بودن آن كه به زور سرنيزه بر مسلمانان حكومت مى كند نگذارد. و ديگر توسل به آن حضرت و استشفاع از او در مهامّ امور و مشاكل زندگى است كه معتقد به وجود او با توجه به اين كه خود را رعيت آن جناب و او را سرپرست خود مى داند به وجود مقدسش توجه كند و نياز خويش را به حضورش عرضه دارد.
سومين خاصيت وجودى آن حضرت، حالت انتظار و چشمداشت ظهور آن حضرت است، كه معتقدين به اين امر ـ با توجه به اين كه حضرتش مظهر عدل خداوندى است ـ پيوسته در طول عمر، عملا و اخلاقا سزد آنچنان در صفت عدل و داد زندگى كنند كه با دعوى انتظار مظهر عدل متناسب و موافق باشد، و اين كه هنگام مواجهه با بى عدالتى ها هرگز حالت يأس و نوميدى به خود راه ندهند.
و بالاخـره چهـارميـن اثـر وجـودى آن حضـرت در زندگـى پيروانـش آن كـه او را منشأ خيرات و بركات دانند، كه تفصيل اين اجمال در اخبار و احاديث و تاريخ شيعه مشهود و مشخص است.
«اثبات وجود مهدى»
مسئله ظهور مهدى و گسترش عدل و داد به دست آن حضرت پس از آن كه جهان آكنده به ظلم و جور شده باشد، آنچنان در صدر اسلام ـ به سبب كثرت روايات منقوله از رسول خدا ـ مشهور و زبانزد عموم بوده كه هر كسى به ادنى تتبعى در تاريخ اسلام، اين امر را به وضوح درك مى كند; مدعيان مهدويت از اواخر قرن اول هجرى به بعد يكى پس از ديگرى ظاهر شدند، و هر كسى كه به عنوان دفاع از اسلام و مبارزه با ستم قيامى مى نمود، خويشتن را مهدى لقب مى داد، يا پيروانش وى را مهدى مى خواندند، از كيسانيه و زيديه به بعد، كه پس از شكست آن فرد يا به دست نيامدن نتيجه مطلوب از قيام وى، كشف خلاف مى شده است، خود شاهد گويائى است بر اين كه ظهور چنين كسى از مسلّمات بوده و عامّ و خاص بدان آگاه بوده اند.
آياتى از قرآن كريم در اين باره تاويل يا تفسير شده كه از آن جمله است: (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انّ الارض يرثها عبادى الصالحون...) (انبياء: 105). (الذين ان مكّنّاهم فى الارض اقاموا الصلاة...) (حج: 41). (اعلموا انّ الله يحيى الارض بعد موتها...) (حديد: 17).
(و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين). (قصص: 5) كه چگونگى انطباق اين آيات بر آن حضرت به تفاسير محوّل مى گردد.
شيخ ابوعبدالله محمد بن يوسف بن محمد گنجى شافعى از علماى سنت در كتاب خود: البيان فى اخبار صاحب الزمان مى گويد: از جمله امورى كه بر حيات حضرت مهدى و بقاء او پس از غيبت (صغرى) دلالت دارد و اين كه باقى بودن چنين كسى عادة ممكن است، زنده ماندن و باقى بودن عيسى بن مريم و خضر و الياس از اولياء خدا، و بقاء دجّال و ابليس لعين از دشمنان خدا است، كه بقاء و حيواة آنها طبق كتاب و سنت به ثبوت رسيده است. اما عيسى (ع) دليل بر بقائش آيه مباركه: (و ان من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به قبل موته): هيچيك از اهل كتاب نباشد جز آن كه پيش از مرگش به وى (عيسى) ايمان خواهند آورد. (نساء: 159)
در حالى كه مى دانيم تاكنون چنين امرى به وقوع نپيوسته، پس بايستى در آخرالزمان منتظر وقوع آن بود.
و از سنت: مسلم در صحيح خود از ابن سمعان ضمن حديثى مفصل از رسول خدا (ص) راجع به دجّال، كه فرمود: «پس
عيسى بن مريم به نزد مناره بيضاء فرود آيد در حالى كه دستها را بر بالهاى دو فرشته نهاده باشد».
و اما خضر و الياس همچنان بر روى زمين باقى و به سير و سياحت بر زمين موظف اند. و اما دجّال: مسلم در صحيح خود از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) ضمن حديثى مفصل از دجال سخن گفت ـ تا آخر حديث ـ.
و اما دليل بر بقاء ابليس، قرآن كريم است كه مى فرمايد: (انّك من المنظرين)(اعراف: 15). و اما زنده بودن مهدى، در تفسير از سعيد بن جبير ذيل آيه: (ليظهره على الدين كلّه ولو كره المشركون)(توبة: 33)، آمده كه او مهدى از فرزندان فاطمه (ع) است. و اما كسى كه گفته: مراد عيسى بن مريم مى باشد، ميان اين دو قول منافاتى نمى باشد، چه عيسى (ع) مساعد و دستيار مهدى (ع) خواهد بود. و نيز مقاتل بن سليمان و پيروان وى از مفسرين در تفسير آيه: (و انّه لعلم للساعة)(زخرف: 61)، گفته كه: او مهدى است، در آخرالزمان ظهور كند و پس از ظهور او نشانه هاى قيامت بروز كند. (پايان)
ابوداود در كتاب سنن از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده كه رسول خدا (ص)
فرمود: اگر از عمر دنيا نماند جز يك روز، همانا خداوند مردى را از خاندان من برانگيزاند كه جهان را به عدل و داد آكنده سازد چنان كه پر از ظلم و جور بوده.
ابوداود و ترمذى از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: مهدى از من است، وى رخشنده پيشانى و برجسته بينى است، زمين آكنده به ظلم و بيداد را ـ به ظهورش ـ پر از عدل و داد كند. در سنن ابوداود اين جمله اضافه شده كه: وى هفت سال حكومت مى كند.
حافظ ابونعيم از ثوبان روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود: هنگامى كه پرچمهاى سياه را از سمت خراسان برافراشته ديديد به سوى آن بشتابيد گرچه به خزيدن بر روى برفها باشد، كه در ميان آنها خليفة الله مهدى است.
احمد بن حنبل در مسند خود از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: پيغمبر (ص) فرمود: شما را مژده دهم به مهدى، وى زمين را به عدل و داد پر كند چنان كه به ظلم و بيداد پر بوده، همه ساكنان آسمان و زمين از او خوشنود بوند، اموال را ميان مردم به برابرى توزيع كند، و دلهاى امت محمد (ص) را به بى نيازى و توانگرى آكنده سازد و
عدالتش بر همه آنها سايه بگسترد...
و از على بن ابى طالب (ع) روايت شده كه هنگامى كه رسول خدا (ص) از مهدى سخن گفت، عرض كردم: يا رسول الله، آيا مهدى از ما خاندان نبوت است يا از غير ما؟ فرمود: نه، بلكه از ما است، خداوند اين دين را براى او به انجام رساند چنان كه آغاز آن به وسيله ما بوده است، و به وسيله ما (خاندان) مردمان از فتنه و شبهه نجات مى يابند چنان كه به وسيله ما از شرك نجات يافتند، و دلهاى آنها به وسيله ما به هم الفت مى يابد پس از آن كه بر اثر فتنه دچار عداوت شده باشند، چنان كه دلهاى پراكنده به شرك به وسيله ما الفت يافت...
ابونعيم در كتاب فوائد و طبرانى در معجم از جابر بن عبدالله روايت نموده كه رسول خدا(ص) فرمود: پس از من خلفائى بوند و پس از آنها امرائى بيايند و از پس آنها سلاطينى ستم پيشه بر مردم حكومت كنند و سپس مهدى از خاندان من ظهور كند كه زمين پر از ظلم را به عدل و داد آكنده سازد. (نورالابصار شبلنجى:345 ـ 348)
على بن هلال از پدرش نقل مى كند كه گفت: در مرض موت پيغمبر اكرم (ص) من خود حضور داشتم و فاطمه را ديدم كه به كنار بستر پدر نشسته و مى گريست، پدر
سبب گريه از او پرسيد، وى گفت: از آن بيم دارم كه پس از درگذشت تو اين ملت مرا ضايع گذارند و رعايت حرمتم نكنند. حضرت به دلدارى فاطمه پرداخت، حديث مفصل است تا آنجا كه فرمود: اى فاطمه دل خوش دار كه خداوند هفت امتياز به ما عطا كرده كه نه به كسى پيش از ما داده و نه پس از ما به كسى بدهد ـ و حضرت يك يك آنها را برشمرد تا اينكه فرمود ـ اى فاطمه سوگند به آن كه مرا به حق فرستاده كه از نسل حسن و حسين (نسل حسن به لحاظ اينكه مادر امام باقر دختر امام حسن است) مهدى اين امت به هم رسد و هنگامى ظهور كند كه اوضاع جهان به هرج و مرج كشيده شده باشد و آشوب و فتنه آشكار گشته باشد و برخى به برخى هجوم آرند، نه پيرى به كودكى رحم آرد و نه خردسالى بزرگسالى را احترام كند كه در آن وقت خداوند مردى را از نسل اين دو (فرزندت) برانگيزاند كه پايگاههاى ضلالت را يكى پس از ديگرى بگشايد و در آخرالزمان به دين خدا قيام كند چنان كه من قيام نمودم و زمين را پر از عدل و داد سازد پس از آن كه آكنده به ظلم و جور بوده.
در كنزالعمال از كتب حديث معروف اهل سنت از حضرت رسول (ص) روايت شده
كه فرمود: مژده باد شما را به مهدى، وى مردى از قريش، از نسل من (و در حديث ديگر از اين كتاب آمده كه وى از فرزندان فاطمه است) در دوران اختلاف و تزلزل مردم برون آيد و زمين را پر از عدل و داد سازد پس از آن كه پر از ظلم و جور بوده، و ساكنان آسمان و هم ساكنان زمين به ظهور او خوشنود گردند و مال را به طور مساوى ميان مردم قسمت كند و دلهاى امت محمد را به بى نيازى آكنده سازد و عدالتش به عموم مردم برسد تا جائى كه منادى وى ندا دهد آيا كسى هست كه كارى و نيازى به من داشته باشد؟ و كسى نباشد كه اين ندا را پاسخ گويد جز يك نفر كه به وى مراجعه كند و حضرت او را به نزد گماشته خويش فرستد و او آنقدر مال به اختيارش نهد كه توان حمل آن را نداشته باشد و او نيز از كار خود پشيمان گردد. و مهدى شش يا هفت يا هشت يا نه سال در ميان مردم زندگى كند. (كنزالعمال حديث 38653)
در حديثى مفصل كه پيغمبر (ص) در آن از وقايع و احداث و فتن آخرالزمان خبر مى دهد و مخاطب آن حضرت عوف بن مالك است فرمود: همچنان فتنه ها پياپى بيايد تا اين كه مردى از خاندان من كه وى را مهدى خوانند ظاهر شود، پس اگر او را درك
نمودى از او پيروى كن و از هدايت يافتگان باش. (كنزالعمال حديث 31144)
ابوداود و ترمذى در صحاح خود از على(ع) روايت كرده اند كه پيغمبر (ص) فرمود: اگر از دنيا نماند جز يك روز خداوند مردى را از خاندان من برانگيزاند كه دنيا را پر از داد كند چنان كه پر از جور بوده. و از ام سلمه روايت كنند كه گفت: از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود: مهدى از خاندان من از فاطمه است. (بحار: 36/368)
احاديث از طرق سنت در باره مهدى فراوان است كه اين چند حديث را از باب نمونه ذكر كرديم.
و اما از طرق شيعه روايات در اين باره از هزار متجاوز است كه شمارى از آنها را در اين مختصر متعرض مى شويم:
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سوگند به آن كه دانه را شكافت و نفوس بنى آدم را آفريد كه دنيا پس از آنكه دورانى چون اسب سركش رام ما نبود روزگارى آنچنان ما را به آغوش مهر و محبت كشد كه شتر ضروس (شترى كه نگذارد كسى شيرش را بدوشد) فرزند خود را به آغوش مادرى كشد. سپس حضرت اين آيه تلاوت نمود: (و نريد ان نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض...).
امام باقر (ع) فرمود: چون قائم ما قيام
كند دست خود را بر سر مردم نهد آنگاه درك و خرد مردم به كمال خويش رسد. (بحار: 52/328)
از امام صادق (ع) نقل است كه اميرالمؤمنين (ع) بر منبر كوفه ضمن خطبه اى فرمود: خداوندا مى بايست در اين زمين حجتى از جانب تو بر خلقت وجود داشته باشد كه آنان را به دينت رهنمون بوده و دانشت را به آنها بياموزد تا حجتت باطل نگردد و پيروان اوليايت كه هدايتشان كردى گمراه نشوند، خواه آن حجت آشكار بوده ولى از او اطاعت نكنند (مانند خود حضرت) يا از جامعه به كنار بود (مانند ائمه پيش از حضرت مهدى) و يا آن حجت در پرده غيبت منتظر امر تو باشد به دوران هدنه (كه مسلمانان در امر امامت جر و بحث و كشمكشى نداشته باشند) كه شخص وى از ديد همگان پنهان بوده و علم و آدابش به دلهاى مؤمنان متمركز بود و بدان عمل كنند. (بحار: 23/49)