back page fehrest page next page

عبدالعظيم حسنى گويد: روزى به خدمت امام جواد (ع) عرض كردم: من اميدوارم «قائم آل محمد» كه جهان را پر از عدل و داد كند پس از آن كه پر از ظلم و جور بوده تو باشى. فرمود: اى اباالقاسم ما همه مان قائم به امر خداوند عزّ و جلّ و

راهنماى دين او مى باشيم ولى آن قائم كه خداوند به وسيله او زمين را از كفر كيشان و منكران پاكسازى كند و آن را به عدل و داد آكنده سازد كسى است كه ولادتش از ديد مردم پنهان و خود در غيبت و اختفا بسر برد و بردن نامش بر مردم حرام باشد و او همنام و هم كنيه پيغمبر است و او كسى است كه زمين به زير پايش بپيچد و هر سختى در برابرش رام گردد و يارانش كه به شمار بدريين سيصد و سيزده نفرند از جاهاى دور دست پيرامونش گرد آيند و اين است مصداق سخن پروردگار (اينما تكونوا يأت بكم الله جميعا انّ الله على كلّ شىء قدير) و چون اين شمار معين از پاكان فراهم آيد خداوند امر او را ظاهر سازد، و چون نصاب معين كه ده هزار نفر است تكميل شود به امر خداوند قيام كند و همچنان دشمنان خدا را به قتل رساند كه خدا راضى شود. عرض كردم: اى سرورم چگونه وى داند كه خداوند از او خوشنود گشته؟ فرمود: خداوند رحمتى خاص به دل او افكند.

محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) شنيدم كه فرمود: «قائم» را خداوند به رعب در دلها يارى نمايد و به پشتيبانى ويژه او را مدد كند، زمين به زير پايش بپيچد و اندوخته هاى پنهانيش را به اختيار او نهد و

سلطنتش شرق و غرب را فراگيرد و خداوند عز و جل دينش را به وسيله او آشكار سازد هر چند مشركان را ناگوار آيد، پس در آن اوان هيچ خرابى نماند جز آن كه آباد گردد و عيسى روح الله از آسمان فرود آيد و در نماز به وى اقتدا كند. عرض كردم: يابن رسول الله قائم شما كى ظهور كند؟ فرمود: هنگامى كه مردان به زنان مانند شوند و زنان به مردان شبيه گردند و مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا كنند و زنان بر زين سوار شوند و در محاكم گواهى نابحق پذيرفته و گواهى حق مردود باشد و خونريزى و زناكارى و رباخوارى را كوچك شمارند و نيكان همواره از بدزبانى اشرار در تقيّة باشند و سفيانى از شام و يمانى از يمن خروج كند و در بيابان خسف (فرورفتگى) رخ دهد و نوجوانى از خاندان محمد (ص) به نام محمد بن حسن نفس زكيه كشته شود و صيحه اى از آسمان برآيد كه حق با او و پيروان او است، در آن هنگام قائم ما برون آيد و به كعبه تكيه كند و سيصد و سيزده تن يارانش در كنارش حضور يابند و اولين سخن او اين آيه باشد (بقيّة الله خير لكم ان كنتم مؤمنين) سپس بگويد: بقيّة الله در زمين منم، و چون سپاه او به ده هزار رسد خروج كند (و وارد نبرد شود) پس در آن حال هيچ

معبودى جز خدا از بت و غير بت نماند مگر اين كه آتشى در آن افتد و بسوزد، و اين واقعه پس از غيبتى طولانى باشد تا خدا بداند چه كسى در غيبت او را اطاعت مى كند و در ايمان استقامت مىورزد. (سفينة البحار)

از امام كاظم (ع) روايت است كه فرمود: به خدا سوگند چون قائم ما قيام كند خداوند همه پيروان ما را از همه بلاد به نزدش گرد آورد.

از حضرت صادق (ع) نقل است كه دوران حكومت حضرت قائم نوزده سال و چند ماه است. و از آن حضرت رسيده كه پس از حضرت يازده مهدى كه همه از نسل حسين (ع) باشند حكومت كنند.

ابوبصير از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت مهدى پس از آن كه ياران خاصش تكميل شده باشد و گماشته خود را كه نفس زكيه خوانند به نزد اهالى مكه فرستد و او به دست آنها به قتل رسد و حضرت با ياران خود كه سيصد و سيزده نفر بوند از جايگاه خويش حركت كند و از عقبه طوى وارد مكه شود و چون به مسجدالحرام درآيد چهار ركعت نماز نزد مقام ابراهيم بخواند و سپس به حجرالاسود تكيه زند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر حضرت رسالت

پناهى وارد سخن شود و مطالبى ايراد كند كه كسى چنان سخنانى نشنيده باشد در آن حال نخستين كسى كه با وى بيعت كند جبرئيل و ميكائيل باشند پس پيغمبر (ص) و اميرالمؤمنين(ع) با نامه اى كه وظائف او در آن مدوّن بود حضور يابند و نامه را به دست وى دهند و به او گويند: طبق اين نامه عمل كن. آنگاه با سپاهى به شمول ده هزار تن از مكه برون آيد و جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از طرف چپ او باشد و پرچم پيغمبر به دست و شمشير ذوالفقار حمايل او باشد...

در حديث امام صادق (ع) آمده كه فرمود: گوئى مى بينم قائم (ع) را كه بر منبر كوفه است و ياران سيصد و سيزده نفرش كه به شمار اصحاب بدر مى باشند گرداگرد او بوند و آنان هر يك از جانب خدا حاكم منطقه اى باشند و جز وزير و يازده نقيب بشمار آنان كه با موسى بن عمران ماندند به نزد او نماند.

ابوالوداك گويد: به ابوسعيد خدرى كه از اصحاب رسول خدا بود گفتم: چرا حال بدين منوال است كه هر سال كه فرا مى رسد بدتر از سال پيش و هر حاكمى كه مى آيد ستمكارتر از حاكم پيش است؟! ابوسعيد گفت: اين را كه تو مى گوئى خود از

پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود: همچنان هر سال بدتر از سال پيش و هر حاكم تبهكارتر از حاكم قبل باشد و وضع بدين منوال ادامه يابد و شما به چنين وضعى گرفتار و دست به گريبان خواهيد بود تا اين كه فرزندان شما نسلها در اين ظلم و ستم به وجود آيند و جز ظلم و جور نشناسند تا گاهى كه جهان پر از ظلم و بيداد گردد تا جائى كه نام خدا را نتوان به زبان راند آنگاه خداوند عزّ و جلّ مردى را از من و از عترت من برانگيزد كه جهان آكنده به ظلم حكومتهاى پيشين را پر از عدل و داد سازد و دنيا ثروت و اموال خود را برون دهد و معادن گرانقدرش را آشكار كند و آن روز مردم پول را مشت مشت با يكديگر داد و ستد كنند و نشمارند و آن روز روزى است كه اسلام كاملا مستقر شود و به تمام ابعادش پياده گردد.

از امام باقر (ع) آمده كه ظهور مهدى در روز شنبه دهم محرم روز شهادت حسين (ع) اتفاق افتد.

عبدالله بن عطا گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: روش امام مهدى در دوران حكومتش چگونه است؟ فرمود: همان كند كه پيغمبر (ص) كرد، همه عادات و سنن پيش از خود را از بيخ بركند چنانكه حضرت رسول روش جاهليت را ريشه كن ساخت،

آنگاه اسلام را از نو آغاز كند.

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه چون قائم ما ظهور كند آسمان از باريدن و زمين از روياندن دريغ نكند و كينه ها از دلها زدوده گردد و درندگان با بهائم آشتى كنند، چنان امنيت و آبادانى برقرار گردد كه يك زن كه زنبيل خود را برداشته باشد بين عراق و شام راه بپيمايد در طول راه پاى خود را بر روى گياه نهد و هيچ موجودى متعرض او نشود.

ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه چون نوبت حكومت به صاحب اصلى آن مهدى برسد آنچنان پستى و بلنديهاى زمين هموار گردد و زمين به اختيارش قرار گيرد كه زمين در برابر او مانند كف دستش باشد و چه كسى است كه چون موئى به كف دستش بود آن را نبيند؟

حبه عرنى گويد: روزى اميرالمؤمنين (ع) به حيره رفت و در آنجا به دست خود به حيره و كوفه اشاره نمود و فرمود: اين به اين متصل شود تا اين كه يك ذراع از اين زمينهاى بين اين دو شهر به دينارها فروخته شود و در اين حيره مسجدى بنا گردد كه پانصد در داشته باشد و نماينده حضرت مهدى در آن نماز گزارد زيرا مسجد كوفه را گنجايش جمعيت

نباشد، و در اين كوفه دوازده پيشنماز عادل مردم را امامت كنند، چون در اين جا چهار مسجد بنا شود كه مسجد كوفه از همه كوچكتر باشد (كه يكى از آنها مسجد حيره است) و همين مسجد كوفه و دو مسجد ديگر از اين سمت ـ و به دست خود به سمت نهر بصريين اشاره نمود ـ و از اين سمت ـ و به دست خود به سمت غريين اشاره كرد.

در حديث امام صادق (ع) آمده كه چون قائم ما قيام كند خداوند آنچنان نيروئى به چشم و گوش پيروانش دهد كه به پيك و پيام آورى نياز نداشته باشند و به هر كجا كه باشند امام خود را ببينند و سخنش را بشنوند.

فضيل گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: آيا براى ظهور دولت حقه وقتى معين شده؟ حضرت سه بار فرمود: «كذب الوقّاتون».

عميره بنت نفيل گويد: از حسن بن على (ع) شنيدم فرمود: دولت حقه اى كه مردم در انتظار آن مى باشند صورت نبندد تا اين كه برخى از شما از برخى ديگر بيزارى جويند و رو در روى يكديگر آب دهان به روى همديگر افكنند و بعضى بعض ديگر را لعن كند و يكديگر را دروغگو خوانند.

«غيبت و انتظار ظهور مهدى»

حسين بن ابى حمزه از پدرش نقل

مى كند كه به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم سنين عمرم بالا رفته و پير گشته ام و مرگم نزديك شده بيم دارم پيش از آن كه دولت شما را درك كنم بميرم. حضرت فرمود: اى اباحمزه شما مى پنداريد شهيد تنها آن كس است كه به قتل رسد؟ گفتم: آرى فدايت گردم. فرمود: اى ابوحمزه هر كسى كه به ما ايمان داشته و سخن ما را پذيرا بوده و منتظر (دولت) ما بود به منزله كسى است كه به زير پرچم قائم ما كشته شده باشد، نه، بلكه به زير پرچم خود پيغمبر (ص).

در حديث ديگر فرمود: چون يكى از شما آرزوى قيام مهدى مى كند از خدا بخواهد كه در آن حال در معرض امتحان و آزمايش پروردگار نباشد زيرا خداوند محمد (ص) را فرستاد كه بر بندگانش رحمت بود ولى مهدى (عج) را به خشم بر بندگان مى فرستد.

مسعده گويد: در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم ناگهان پيرى قد خميده كه به عصائى تكيه زده بود وارد شد، سلام كرد و حضرت جواب سلامش داد، سپس گفت: يابن رسول الله دستت را بده ببوسم. حضرت دست خود را به وى داد و بوسيد و گريست. حضرت فرمود: اى پيرمرد چرا مى گريى؟

گفت: اى پسر پيغمبر صد سال است كه در انتظار قائم شما مى باشم و مدام مى گويم اين ماه ظهور مى كند و اين سال قيام مى نمايد. اكنون سنّم بالا رفته و استخوانم به سستى گرائيده و اجلم نزديك شده بيم آن دارم كه بميرم و چشمم به دولت شما روشن نگردد، جمعى از شما را كشته و جمعى را آواره مى بينم و دشمنتان را مى بينم كه همى به بال قدرت پرواز مى كند چرا گريه نكنم؟! ديدم اشك از ديدگان امام سرازير گشت و فرمود: اى پيرمرد اگر خداوند آنقدر به تو عمر دهد كه قائم ما را درك كنى با ما خواهى بود در مقام ما و اگر پيش از آن مرگت فرا رسد روز قيامت با ثقل محمد (ص) وارد صحنه محشر گردى و مائيم ثقل محمد كه آن حضرت فرمود: من دو ثقل (دو امر مهم) در ميان شما مى گذارم و مى روم اگر بدين دو بپيونديد هرگز گمراه نشويد، و آن دو كتاب خدا است و عترت من، خاندانم. پيرمرد گفت: اكنون كه اين خبر از شما شنيدم دگر باكى ندارم...

سدير صيرفى گويد:

از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: در قائم ما سنتى از يوسف وجود دارد. عرض كردم: شايد مرادتان سرگردانى منتظران و غيبت آن حضرت است؟ فرمود: چرا اين مردم خوك صفت نمى خواهند اين حقيقت

را بپذيرند؟! برادران يوسف پيغمبرزاده بودند برادر خود را به بهائى ناچيز فروختند و (پس از اين ماجرا چنان از آنها پنهان گشت كه پس از رهائى از زندان سالها در مقام سلطنت مصر بود و در آن مدت خود را از برادران پنهان داشت تا پس از سالها غيبت كه به ديدار يكديگر نائل شدند) او را نشناختند تا اين كه خود به برادران مى گويد: (انا يوسف)(اينك من يوسفم) چرا اين امت لعنتى نمى خواهد بداند كه چون خدا بخواهد روزگارى حجت خويش را پنهان دارد چنين كند؟! يوسف فرمانرواى مصر بود (همه امكانات در اختيار داشت) مسافت ميان او و پدرش هيجده روز بيش نبود، اگر نه اين بود كه خدا مى خواست يوسف از پدر و برادران پنهان باشد چه مانع بود كه ضمن اين مدت يكديگر را ملاقات كنند؟ به خدا سوگند كه يعقوب و فرزندان پس از مژده يوسف آن مسافت بين منزلگاه يعقوب و مصر را در نه روز پيمودند، چرا اين مردم نمى پذيرند. كه خداوند با حجت خود همان كار كرده باشد كه با يوسف كرد كه در ميان آنها باشد و در بازارهاشان و حتى روى فرش آنها آمد و شد داشته باشد و آنها وى را نشناسند تا روزگارى كه خداوند خود صلاح بداند و به وى اجازه دهد كه خود را

معرفى كند و بگويد: اينك منم مهدى. (بحار: 12/283)

امام حسين (ع) فرمود: هر كسى كه در دوران غيبت مهدى ما صبر كند و در برابر اذيت و آزار مخالفان و تكذيب آنان شكيبا باشد به منزله كسى است كه با شمشير در كنار پيغمبر (ص) جهاد كرده باشد.

ابوخالد كابلى ضمن حديثى مفصل از امام سجاد (ع) روايت كند كه فرمود: مردمى كه در عصر غيبت مهدى زندگى مى كنند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور او مى باشند بهترين مردم هر زمانى اند چه خداوند آن مقدار عقل و فهم و معرفت به آنها داده كه غيبت امامشان در نظر آنها به منزله حضور او است و خداوند به آنها مقام كسى داده كه شمشير به دست در كنار پيغمبر(ص) جهاد كند، آنانند مخلصان واقعى و شيعيان راستين و خوانندگان مردم به دين خدا در پنهان و آشكار. و سپس فرمود: انتظار فرج خود بهترين فرج است. (بحار: 36 و 51 و 52 و 53 و 98)

«طول عمر حضرت مهدى»

و اما مسئله طول عمر آن حضرت كه برخلاف موازين عادى و طبيعى است، اوّلاً: كسى كه به وجود آن حضرت معتقد است او را شاخه اى از شجره وحى و نبوت و نماينده

مستقيم خدا مى داند و چنان كه مى دانيم سنت الهى در مورد اين سلسله جليله خرق عادت و به هم ريختن ناموس طبيعت است: آدم را بدون واسطه پدر و مادر از خاك مى آفريند و به خشم بر قوم نوح زمين را به آب مى پوشاند و آتش را كه طبيعتش سوزاندن است بر ابراهيم سرد و سلامت مى كند و آب را كه طبيعتش سيلان است جهت نجات موسى و غرق فرعون مى شكافد و از دو سوى راه عبور بسان ديوار برپا مى دارد و عزير پيغمبر را به خواب صد ساله مى برد و باد و جن و دد و دام را در اختيار سليمان مى نهد و نطفه عيسى را بىواسطه پدر در رحم مريم قرار مى دهد و ظرف نه ساعت آن را جنينى كامل مى سازد و محض تولد به زبان فصيح (انّى عبدالله) مى گويد و پيغمبر اسلام را از زمين به عالم ملكوت مى برد.

ثانيا: دانشمندانى كه عمر سلولهاى بدن انسان را به حدى معين تشخيص داده اند سلولى را مى گويند كه از غذاى عادى تغذيه و در هواى عادى پرورش يابد، ما چه دانيم كه سلولهاى بدن آن حضرت از كدام غذا تغذيه و در كدام هوا پرورش مى يابد؟!

شگفت اينكه برخى نويسندگان جهت تقريب ذهن، عمر آن حضرت را با عمر

معمرين تاريخ مقايسه مى كنند در صورتى كه بسا مصلحت الهى اقتضا كند آن حضرت دهها هزار سال در غيبت بسر برد آن روز عمر او را با كدام عمر مى سنجيم؟! عيسى (ع) در عالم ديگر زنده است، زنده بودن خضر و الياس مورد بحث است و از مسلمات نيست، شيطان خلقت ديگرى دارد. آرى پس از اين كه اصل وجود حضرت را كه يك موجود عادى نيست ثابت و مسلم دانستيم در باره طول عمرش نيازى به اين مقايسات نخواهد بود. (نگارنده)

مهدى نراقى:

به «نراقى» رجوع شود.

مِهذار:

بيهوده گوى. حضرت رضا (ع): «ما احسن الصمت لا من عَىّ، و المهذار له سقطات»: چه نيكو است سكوتى كه به علّت كند زبانى نباشد، و بيهوده گوى را افتادنها و به سر درآمدنهاى بسيار است. (بحار: 71/288)

مُهذَّب:

مرد پاكيزه خوى. پيراسته از عيوب. اميرالمؤمنين (ع): «من لك يوما باخيك كلّه، و اىّ الرجال المهذّب»: كجا شود كه روزگارى به برادرى (دوستى) دست بيابى كه به تمام معنى دوست باشد، و كدام مرد است كه از عيوب پيراسته باشد؟! (بحار: 74/174)

مَهر:

صداق، كابين، مالى كه مرد هنگام

ازدواج براى زن به عهده مى گيرد. مهر سنت مبلغى است كه پيغمبر اسلام در كابين همسرانش مقرر داشت و آن پانصد درهم، پنجاه دينار (سه ربع مثقالى) بوده. (مجمع البحرين) اميرالمؤمنين (ع) فرمود: مهر زنان را گران قرار مدهيد كه اين كار موجب عداوت و دشمنى مى شود. در حديث ديگر فرمود: من دوست ندارم كه مهر كمتر از ده درهم باشد. امام صادق (ع) فرموده كثيف ترين گناه (سه گناه است): به بيهوده حيوانى را كشتن و مهر زنان را از آنها دريغ داشتن و مزدور خود را مزد ندادن.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر زنى كه پيش از آميزش با شوهر مهر خود را به وى ببخشد به عدد هر دينارى ثواب آزاد نمودن بنده اى در نامه عملش ثبت شود. عرض شد: اگر پس از آميزش ببخشد؟ فرمود: آن دگر به مودّت و محبت بين زن و شوهر بستگى دارد.

امام صادق (ع) فرمود: كسى كه پيش از آميزش با همسرش وى را طلاق گويد بايستى نيمى از مهرش را به وى بپردازد كه همان حق او مى باشد و اگر مهرى تعيين نشده چيزى به فراخور حالش به وى بدهد. (بحار: 103/349)

مِهر:

رحم و شفقت و عطوفت. به

«مهربانى» و «رَحم» رجوع شود.

«مهر مادر به فرزند»

از جمله آيات شگفت خلقت در خصوص جانداران، كه به وضوح بر وجود آفريدگارى حكيم و مدبّرى آگاه دلالت دارد، مهر و عطوفت مادر است در باره فرزند، كه اگر مادر بدين صفت ـ با اين حدّت و شدّتى كه دارد ـ متصف نمى بود هرگز بار گران پرورش كودك ناتوان به دوش نمى كشيد و اين رنج و محنت طاقت فرسا را به خود هموار نمى كرد.

در حديث آمده كه روزى جمعى از اسراى كفار را به نزد پيغمبر (ص) آوردند، ناگهان زنى از اسرا كه در جرگه بعد بود وارد شد و سراسيمه به اين سوى و آنسوى نگريست و چشمش به كودك خردسالش كه در جمع بود افتاد، جستن كرد و دوان دوان خود را بر آن افكند و او را به آغوش كشيد و شيرش داد. پيغمبر (ص) رو به ياران كرد و فرمود: اين زن را مى بينيد؟! هيچ گمان مى بريد وى اين كودك خود را به آتش افكند؟! اصحاب گفتند: نه، تا بتواند چنين نخواهد كرد. فرمود: خداوند به بندگانش مهربانتر از اين مادر است نسبت به فرزندش. (كنزالعمال)

مرحوم طبرسى در داستان قوم نوح

آورده كه چون باران غضب باريدن گرفت و از چشمه ها آب بجوشيد و آب زمين را فرا گرفت و حضرت نوح با همراهان به كشتى درآمدند زنى را (از متمردان) ديدند كه كودك خردسالش به آغوش كشيده و يك چشمش به كودك و چشم ديگرش به آب و تمام همّ و غمّش نجات فرزند است، چون ديد آب بالا مى آيد وى بر فراز كوه شد، يك سوم ارتفاع كوه بپيمود ديد آب همى به بالا مى آيد، ثلث دوم كوه را نيز برفت باز هم آب را به دنبال خود ديد، تا سرانجام به هر زحمت بود خود را به قله كوه رسانيد، آب بالا آمد تا به گردن مادر رسيد، وى كودك را بر سر دست گرفت و از سر خود بالا برد كه خود پيش از فرزند بميرد. (مجمع البيان: 5/160)

مُهر:

كرّه اسب. ج: مِهار. واحد آن مهرة. عن رسول الله (ص): «خير المال سكّة مابورة و مهرة مأمورة». (بحار: 64/162)

مُهر:

آلتى از فلز يا سنگ كه نام و عنوان شخصى يا نشان دولتى بر آن منقوش باشد و نامه را بدان مختوم سازند.

كازرونى در منتقى آورده كه پيغمبر اسلام در سال ششم هجرت مهرى جهت نامه هاى خود فراهم نمود زيرا به حضرت گفته بودند: سلاطين نامه اى را كه به مهر

مختوم نباشد نخوانند. (بحار: 20/382)

مِهران:

رودى است به مغرب هند. در حديث امام صادق (ع) آمده كه رود مهران از جمله پنج رودى است كه جبرئيل احداث نموده و همه زمينهائى كه از آن رود آبيارى مى شود از آن امام است. (بحار: 96/214)

مِهربان:

با محبت. با مهر. عطوف. شفيق. رحيم. اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به استاندار مصر: با مسلمانان مهربان باش. (نهج: نامه 53)

مِهربانى:

محبت و شفقت و عطوفت. از پيغمبر (ص) سؤال شد: آيا كسى بدون حساب به بهشت مى رود؟ فرمود: آرى هر آنكس كه مهربان و شكيبا باشد. نيز از آن حضرت رسيده كه خداوند عز و جل مهربان است، هر مهربان را دوست دارد. اميرالمؤمنين (ع) به نوف بكالى فرمود: اى نوف «ارحم تُرحم» مهربان باش تا خداوند تو را مورد مهر خويش قرار دهد. (بحار: 82/139 و 74/294) به «الفت» و «محبت» و «رحم» نيز رجوع شود.

مهربانى با كودك به «كودك» رجوع شود.

مِهربانى خداوند:

اين صفت از اظهر صفات حضرت احديت است كه خود در كتاب عزيزش خويشتن را به دو صفت

مبالغه رحمن و رحيم و صفت افعل تفضيل ارحم الراحمين و خيرالراحمين معرفى نموده است.

اسماعيل بن يسار گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: از تنبلى بپرهيزيد كه خداى شما مهربان است، عمل اندك را از شما سپاس مى نهد، يكى را مى بينى دو ركعت نماز خالصا لوجه الله مى خواند و خداوند او را به بهشت مى برد يا تنها يك درهم براى رضاى خدا صدقه مى دهد و خداوند وى را به بهشت مى برد، يا براى رضاى خدا يك روز روزه مى دارد و خداوند به همين كار او ار به بهشت مى برد. (بحار: 82/116) به «رحم خدا» نيز رجوع شود.

مِهرجان:

از دو كلمه مهر و جان تركيب شده يعنى جان دوست. و يا معرب مهرگان است. عيد فرس قديم است كه از 16 مهرماه آغاز و به روز 21 آن ختم مى شود. در تاريخ بغداد نوشته خطيب بغدادى آمده كه نعمان بن مرزبان جدّ ابوحنيفه در روز عيد مهرجان ظرفى از فالوده به اميرالمؤمنين على (ع) هديه كرد ـ كه نعمان ايرانى تبار بود ـ حضرت از مناسبت آن هديه سؤال كرد، گفتند: عيد مهرجان است، فرمود: «مهرجونا كل يوم»: هر روز مهرجانمان

كنيد. (ربيع الابرار: 1/56)

به «مهرگان» نيز رجوع شود.

مِهرَگان:

جشن يا عيد مهرگان. ايرانيان در اين روز جشنى عظيم كنند كه بعد از جشن و عيد نوروز از آن بزرگتر جشنى نباشد و همچنانكه نوروز را عامه و خاصه مى باشد مهرگان را نيز عامه و خاصه هست و تا شش روز تعظيم اين جشن كنند، ابتدا از روز شانزدهم و آن را مهرگان عامه خوانند و انتها روز بيست و يكم و آن را مهرگان خاصه خوانند. و سبب جشن مهرگان آن كه فارسيان گويند در اين روز خداى متعال زمين را بگسترانيد و اجساد را مقرون به ارواح كرد و بعضى گفته اند در اين روز ملائكه يارى و مددكارى كاوه آهنگر كردند بر دفع ضحاك، و فريدون در اين روز بر تخت پادشاهى نشست پيش از آن كه كاوه دفع ضحاك نمايد. و زمره اى گفته اند كه فريدون در اين روز ضحاك را در بابل گرفت و به كوه دماوند فرستاد كه در بند كنند و مردمان به سبب اين مقدمه جشنى عظيم كردند و عيد نمودند و بعد از آن حكام را مهر و محبت بر رعايا به هم رسيد و چون مهرگان به معنى محبت پيوستن است بنابر اين بدين نام موسوم گشت. و بعضى ديگر گويند كه فارسيان را پادشاهى بود مهر نام و

به غايت ظالم بود و او در نصف ماه به جهنم واصل گرديد. بدين سبب آن روز را مهرگان نام كردند و معنى آن مردن پادشاه ظالم باشد چه مهر به معنى مردن و گان به معنى پادشاه ظالم هم آمده است. و گويند اردشير بابكان تاجى كه بر آن صورت آفتاب نقش كرده بودند در اين روز بر سر نهاد و بعد از او پادشاهان عجم نيز در اين روز همچنان تاجى بر سر اولاد خود نهادندى و روغن بان كه آن درختى است، به جهت تيمن و تبرك بر بدن ماليدندى، و اول كسى كه در اين روز نزديك پادشاهان عجم آمدى موبدان و دانشمندان بودندى و هفت خوان از ميوه همچو شكر و ترنج و سيب و به و انار و عناب و انگور سفيد و كُنار با خود آوردندى، چه عقيده فارسيان آنست كه هر كس در اين روز از هفت ميوه مذكور بخورد و روغن بان بر بدن بمالد و گلاب بياشامد و بر خود و دوستان خود بپاشد در آن سال از آفات و بليات محفوظ باشد. و نيك است در اين ايام نام بر فرزند نهادن و كودك از شير باز كردن. (برهان و از آنندراج)

مَهَرَة:

جِ ماهر.

مُهرَه:

هر چيز كروى شكل، مهره اى كه بدان زنان مردان را به دوستى مبتلى سازند. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) از آويختن

مهره به گردن نهى نمود و فرمود: اين كار به هيچ وجه جايز نيست. (بحار: 62/277)

back page fehrest page next page